دزد حاضر بز حاضر
سارقی بزی دزدیده بود. کسی او را نصیحت می کرد و او را از عواقب دزدی برحذر می داشت که: «در روز قیامت باید حساب و کتاب پس بدهی. در آن روز بز حاضر می شود و به زبان می آید و علیه تو شهادت می دهد.» دزد گفت: «من هم فوری همان جا شاخ بز را می گیرم و تحویل صاحبش می دهم؛ دزد حاضر بز حاضر!» از آن به بعد اگر کسی برای کار اشتباهی که مرتکب می شود، دلیل تراشی کند و اصرار بر انجام آن داشته باشد این مثل حکایت حال او می شود.
@Caspian_Gil
سارقی بزی دزدیده بود. کسی او را نصیحت می کرد و او را از عواقب دزدی برحذر می داشت که: «در روز قیامت باید حساب و کتاب پس بدهی. در آن روز بز حاضر می شود و به زبان می آید و علیه تو شهادت می دهد.» دزد گفت: «من هم فوری همان جا شاخ بز را می گیرم و تحویل صاحبش می دهم؛ دزد حاضر بز حاضر!» از آن به بعد اگر کسی برای کار اشتباهی که مرتکب می شود، دلیل تراشی کند و اصرار بر انجام آن داشته باشد این مثل حکایت حال او می شود.
@Caspian_Gil
حکایت👌👇
روزی دانشمندی به شهر ملانصرالدین وارد میشود و میخواهد با دانشمند آن شهرگفتگویی داشته باشد. مردم، چون کسی را نداشتند، او را نزد ملانصرالدین میبرند. آندو روبروی هم مینشینند و مردم هم گرد آنها حلقه میزنند. آن دانشمند دایرهای روی زمین میکشد. ملانصرالدین با خطی آن را دو نیم میکند. دانشمند تخم مرغی از جیب درمیآورد و کنار دایره میگذارد. ملانصرالدین هم پیازی را در کنار آن قرار میدهد. دانشمند پنجة دستش را باز میکند و به سوی ملانصرالدین حواله میدهد. ملانصرالدین هم با دو انگشت سبابه و میانی به سوی او نشانه میرود. دانشمند برمیخیزد، ازملانصرالدین تشکر میکند و به شهر خود بازمیگردد. مردم شهرش از او درباره ی گفتگویش میپرسند و او پاسخ میدهد که: ملانصرالدین دانشمند بزرگی است. من در ابتدادایرهای روی زمین کشیدم که یعنی زمین گرد است. او خطی میانش کشید که یعنی خط استواهم دارد. من تخم مرغی نشان او دادم که یعنی به عقیده ی بعضیها زمین به شکل تخم مرغاست. و او پیازی نشان داد که یعنی شاید هم به شکل پیاز. من پنجة دستم را باز کردم که یعنی اگر پنج تن مثل ما بودند کار دنیا درست میشد و او دو انگشتش را نشان دادکه یعنی فعلاً ما دو نفریم. مردم شهر ملانصرالدین هم از او پرسیدند که گفتگو درمورد چه بود و او پاسخ داد: آن دانشمند دایرهای روی زمین کشید که یعنی من یک قرص نان میخورم. من هم خطی میانش کشیدم که یعنی من نصف نان میخورم. آن دانشمند تخم مرغی نشان داد که یعنی من نان و تخم مرغ میخورم. و من هم پیازی نشانش دادم که یعنی من نان و پیاز میخورم. آن دانشمند پنجة دستش را به سوی من نشانه رفت که یعنی خاکبر سرت. من هم دو انگشتم را به سوی او نشانه رفتم که یعنی دو تا چشمت کور شود 😆
@Caspian_Gil
روزی دانشمندی به شهر ملانصرالدین وارد میشود و میخواهد با دانشمند آن شهرگفتگویی داشته باشد. مردم، چون کسی را نداشتند، او را نزد ملانصرالدین میبرند. آندو روبروی هم مینشینند و مردم هم گرد آنها حلقه میزنند. آن دانشمند دایرهای روی زمین میکشد. ملانصرالدین با خطی آن را دو نیم میکند. دانشمند تخم مرغی از جیب درمیآورد و کنار دایره میگذارد. ملانصرالدین هم پیازی را در کنار آن قرار میدهد. دانشمند پنجة دستش را باز میکند و به سوی ملانصرالدین حواله میدهد. ملانصرالدین هم با دو انگشت سبابه و میانی به سوی او نشانه میرود. دانشمند برمیخیزد، ازملانصرالدین تشکر میکند و به شهر خود بازمیگردد. مردم شهرش از او درباره ی گفتگویش میپرسند و او پاسخ میدهد که: ملانصرالدین دانشمند بزرگی است. من در ابتدادایرهای روی زمین کشیدم که یعنی زمین گرد است. او خطی میانش کشید که یعنی خط استواهم دارد. من تخم مرغی نشان او دادم که یعنی به عقیده ی بعضیها زمین به شکل تخم مرغاست. و او پیازی نشان داد که یعنی شاید هم به شکل پیاز. من پنجة دستم را باز کردم که یعنی اگر پنج تن مثل ما بودند کار دنیا درست میشد و او دو انگشتش را نشان دادکه یعنی فعلاً ما دو نفریم. مردم شهر ملانصرالدین هم از او پرسیدند که گفتگو درمورد چه بود و او پاسخ داد: آن دانشمند دایرهای روی زمین کشید که یعنی من یک قرص نان میخورم. من هم خطی میانش کشیدم که یعنی من نصف نان میخورم. آن دانشمند تخم مرغی نشان داد که یعنی من نان و تخم مرغ میخورم. و من هم پیازی نشانش دادم که یعنی من نان و پیاز میخورم. آن دانشمند پنجة دستش را به سوی من نشانه رفت که یعنی خاکبر سرت. من هم دو انگشتم را به سوی او نشانه رفتم که یعنی دو تا چشمت کور شود 😆
@Caspian_Gil
📝
حکیم بزرگ ژاپنی روی شن ها نشسته
و در حال مراقبه بود.
مردی به او نزدیک شد و گفت:
مرا به شاگردی بپذیر!
حکیم با انگشت خطی راست
بر روی شن کشید و گفت: کوتاهش کن!
مرد با کف دست نصف خط را پاک کرد.
حکیم گفت: برو یک سال بعد بیا!
یک سال بعد باز حکیم خطی کشید و گفت: کوتاهش کن!
مرد این بار نصف خط را با
کف دست و آرنج پوشاند.
حکیم نپذیرفت و گفت: برو یک سال بعد بیا!
سال بعد باز حکیم خطی روی شن کشید و از مرد خواست آن را کوتاه کند. مرد این بار گفت: نمی دانم!
و از حکیم خواهش کرد تا پاسخ را بگوید.
حکیم، خطی بلند کنار آن خط کشید و گفت:
حالا کوتاه شد!
این حکایت، یکی از رموز فرهنگ ژاپنی ها را در مسیر پیشرفت نشان می دهد؛
نیازی به دشمنی و درگیری با دیگران نیست. با رشد و پیشرفت تو، دیگران خود به خود شکست می خورند.
به دیگران کاری نداشته باش؛
کار خودت را درست انجام بده
@Caspian_Gil
حکیم بزرگ ژاپنی روی شن ها نشسته
و در حال مراقبه بود.
مردی به او نزدیک شد و گفت:
مرا به شاگردی بپذیر!
حکیم با انگشت خطی راست
بر روی شن کشید و گفت: کوتاهش کن!
مرد با کف دست نصف خط را پاک کرد.
حکیم گفت: برو یک سال بعد بیا!
یک سال بعد باز حکیم خطی کشید و گفت: کوتاهش کن!
مرد این بار نصف خط را با
کف دست و آرنج پوشاند.
حکیم نپذیرفت و گفت: برو یک سال بعد بیا!
سال بعد باز حکیم خطی روی شن کشید و از مرد خواست آن را کوتاه کند. مرد این بار گفت: نمی دانم!
و از حکیم خواهش کرد تا پاسخ را بگوید.
حکیم، خطی بلند کنار آن خط کشید و گفت:
حالا کوتاه شد!
این حکایت، یکی از رموز فرهنگ ژاپنی ها را در مسیر پیشرفت نشان می دهد؛
نیازی به دشمنی و درگیری با دیگران نیست. با رشد و پیشرفت تو، دیگران خود به خود شکست می خورند.
به دیگران کاری نداشته باش؛
کار خودت را درست انجام بده
@Caspian_Gil
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
ترانه ای زیبا و شنیدنی از مرتضی عوض پور کارمند بانک تجارت گیلان 👌👌👌👌👏👏👏
خری با رای گیری حاکم جنگل شد
خر حیوانات را مجبورکرد که ساعت ۶صبح بیدار و ۶عصر بخوابند!
دستورداد که هرکدام از چارپایان و پرندگان و سایر حیوان ها فقط حق دارند ۶لقمه غذا بخورند
اگر خواستند پینگ پنگ بازی کنند، هر تیم ۶بازیکن داشته، و زمان بازی نیز ۶دقیقه باشد!
و خر قوانین ششگانه وضع میکرد
در یک روز دل انگیز , خروس ساعت ۵:۲۰دقیقه صبح بیدار شد و آواز خواند
خر خشمگین شد و در یک سخنرانی جنجالی گفت: قوانین ما از همه قوانین دیگران کاملتر است و خروج از اینها و تخلف از قانونهای ششگانه جرم محسوب و منجر به اشد مجازات میشود، و طی مراسمی خروس را اعدام کرد
همه حیوانها از اعدام خروس ترسیدند و از آن پس با دقت بیشتر قوانین را اجرا میکردند
بعداز گذشت چندین سال خر بیمار شد و درحال مرگ بود
شیر به دیدارش رفت و گفت: من و تعدادی دیگر از حیوانها میتوانستیم قیام کنیم، ولی نخواستیم نظم جنگل به هم بریزد، حال بگو علت ابلاغ قوانین ششگانه چه بود؟ و چرا در این سالها سختگیری کردی؟
خر گفت: حالا من بخاطر خریت یک چیزهایی ابلاغ کردم، شماها چرا این همه سال عین بُـز اطاعت کردید؟!!
@Caspian_Gil
خر حیوانات را مجبورکرد که ساعت ۶صبح بیدار و ۶عصر بخوابند!
دستورداد که هرکدام از چارپایان و پرندگان و سایر حیوان ها فقط حق دارند ۶لقمه غذا بخورند
اگر خواستند پینگ پنگ بازی کنند، هر تیم ۶بازیکن داشته، و زمان بازی نیز ۶دقیقه باشد!
و خر قوانین ششگانه وضع میکرد
در یک روز دل انگیز , خروس ساعت ۵:۲۰دقیقه صبح بیدار شد و آواز خواند
خر خشمگین شد و در یک سخنرانی جنجالی گفت: قوانین ما از همه قوانین دیگران کاملتر است و خروج از اینها و تخلف از قانونهای ششگانه جرم محسوب و منجر به اشد مجازات میشود، و طی مراسمی خروس را اعدام کرد
همه حیوانها از اعدام خروس ترسیدند و از آن پس با دقت بیشتر قوانین را اجرا میکردند
بعداز گذشت چندین سال خر بیمار شد و درحال مرگ بود
شیر به دیدارش رفت و گفت: من و تعدادی دیگر از حیوانها میتوانستیم قیام کنیم، ولی نخواستیم نظم جنگل به هم بریزد، حال بگو علت ابلاغ قوانین ششگانه چه بود؟ و چرا در این سالها سختگیری کردی؟
خر گفت: حالا من بخاطر خریت یک چیزهایی ابلاغ کردم، شماها چرا این همه سال عین بُـز اطاعت کردید؟!!
@Caspian_Gil
ریشه ضرب المثل "بز خری می کنی"
روزی بود و روزگاری بود یک روز ملانصرالدین تصمیم گرفت گاوش را به بازار ببرد و بفروشد پیش از رفتن به بازار آب و علف خوبی به گاوش داد و آن را به بازار برد . یکی از آدم های بد کار وقتی دید ملانصرالدین گاوش را به بازار آورده تا بفروشد فکر شیطانی به ذهنش رسید و نقشه ای کشید که سر بیچاره کلاه بگذارد او با عجله به سراغ دوستانش رفت و نقشه اش را با آن ها در میان گذاشت و طبق نقشه یکی یکی به طرف ملا نصرالدین رفتند .
اوّلی گفت: عمو جان این بز را چند می فروشی؟ ملانصرالدین گفت: این حیوان گاو است و بز نیست. مرد گفت: گاو است؟ به حق چیزهای نشنیده! مردم بز را به بازار می آورند تا به اسم گاو بفروشند. ملاّ داشت عصبانی می شد که مرد حیله گر راهش را گرفت و رفت .
دوّمی آمد و گفت : ملاّ جان بزت را چند می فروشی ملّا از کوره در رفت و گفت : مگر کوری و نمی بینی که این گاو است نه بز؟ ، مرد حیله گر گفت: (چرا عصبانی می شوی؟ بزت را برای خودت نگه دار و نفروش)
چند لحظه بعد سومّی آمد و گفت: «ببینم آقا این حیوان قیمتش چند است» ملا گفت: «ده سکه» خریدار گفت: ده سکه؟ مگر می خواهی گاو بفروشی که ده سکه قیمت گذاشتی این بز دو سکه هم نمی ارزد
ملا باز هم عصبانی شد و گفت: گاو؟ پس چی که گاو می فروشم
خریدار گفت : دروغ به این بزرگی! مگر مردم نادان هستند که پول گاو بدهند و بز بخرند.
ملاّ نگاهی به گاوش انداخت کمی چشم هایش را مالید و با خود گفت : «نکند من دارم اشتباه می کنم و این حیوان واقعاً بز است نه گاو» خریدار چهارمی سر رسید و با لبخند آرامش گفت : ببخشید آقا! آیا این بز شما شیر هم می دهد؟ مّلا که شک در دلش بود گفت : «نه آقا ، بز است ، به درد این می خورد که زمین را شخم بزند» خریدار گفت: «خوب حالا این بزت را چند می فروشی تا با آن زمینم را شخم بزنم» ملا با خود گفت: «حتماً من اشتباه می کنم مردی به این محترمی هم حرف سه نفر قبلی را تکرار می کند» معامله انجام شد . ملا گاوش را که دیگر مطمئن بود ، بز است به دو سکه فروخت و به خانه اش برگشت
دزدها هم با خیال راحت گاو را به آن طرف بازار بردند و با خیال راحت فروختند از آن به بعد وقتی خریداری بخواهد هر جنسی را به قیمت کمتری بخرد می گویند : 《 بز خری می کند》
@Caspian_Gil
روزی بود و روزگاری بود یک روز ملانصرالدین تصمیم گرفت گاوش را به بازار ببرد و بفروشد پیش از رفتن به بازار آب و علف خوبی به گاوش داد و آن را به بازار برد . یکی از آدم های بد کار وقتی دید ملانصرالدین گاوش را به بازار آورده تا بفروشد فکر شیطانی به ذهنش رسید و نقشه ای کشید که سر بیچاره کلاه بگذارد او با عجله به سراغ دوستانش رفت و نقشه اش را با آن ها در میان گذاشت و طبق نقشه یکی یکی به طرف ملا نصرالدین رفتند .
اوّلی گفت: عمو جان این بز را چند می فروشی؟ ملانصرالدین گفت: این حیوان گاو است و بز نیست. مرد گفت: گاو است؟ به حق چیزهای نشنیده! مردم بز را به بازار می آورند تا به اسم گاو بفروشند. ملاّ داشت عصبانی می شد که مرد حیله گر راهش را گرفت و رفت .
دوّمی آمد و گفت : ملاّ جان بزت را چند می فروشی ملّا از کوره در رفت و گفت : مگر کوری و نمی بینی که این گاو است نه بز؟ ، مرد حیله گر گفت: (چرا عصبانی می شوی؟ بزت را برای خودت نگه دار و نفروش)
چند لحظه بعد سومّی آمد و گفت: «ببینم آقا این حیوان قیمتش چند است» ملا گفت: «ده سکه» خریدار گفت: ده سکه؟ مگر می خواهی گاو بفروشی که ده سکه قیمت گذاشتی این بز دو سکه هم نمی ارزد
ملا باز هم عصبانی شد و گفت: گاو؟ پس چی که گاو می فروشم
خریدار گفت : دروغ به این بزرگی! مگر مردم نادان هستند که پول گاو بدهند و بز بخرند.
ملاّ نگاهی به گاوش انداخت کمی چشم هایش را مالید و با خود گفت : «نکند من دارم اشتباه می کنم و این حیوان واقعاً بز است نه گاو» خریدار چهارمی سر رسید و با لبخند آرامش گفت : ببخشید آقا! آیا این بز شما شیر هم می دهد؟ مّلا که شک در دلش بود گفت : «نه آقا ، بز است ، به درد این می خورد که زمین را شخم بزند» خریدار گفت: «خوب حالا این بزت را چند می فروشی تا با آن زمینم را شخم بزنم» ملا با خود گفت: «حتماً من اشتباه می کنم مردی به این محترمی هم حرف سه نفر قبلی را تکرار می کند» معامله انجام شد . ملا گاوش را که دیگر مطمئن بود ، بز است به دو سکه فروخت و به خانه اش برگشت
دزدها هم با خیال راحت گاو را به آن طرف بازار بردند و با خیال راحت فروختند از آن به بعد وقتی خریداری بخواهد هر جنسی را به قیمت کمتری بخرد می گویند : 《 بز خری می کند》
@Caspian_Gil
هفت درس مولانا
درس اول
عشق را بیمعرفت معنا مکن
زر نداری، مشت خود را وا مکن
درس دوم
گر نداری دانش ترکیب رنگ
بین گلها زشت یا زیبا نکن
درس سوم
پیرو خورشید یا آیینه باش
هرچه عریان دیدهای، افشا مکن
درس چهارم
ای که از لرزیدن دل آگهی!
هیچکس را، هیچ جا رسوا مکن
درس پنجم
دل شود روشن ز شمع اعتراف
با کس ار بد کردهای، حاشا مکن
درس ششم
زر به دست طفل دادن ابلهیست
اشک را نذر غم دنیا مکن
درس هفتم
خوب دیدن، شرط انسان بودن است
عیب را در این و آن پیدا مکن
@Caspian_Gil
درس اول
عشق را بیمعرفت معنا مکن
زر نداری، مشت خود را وا مکن
درس دوم
گر نداری دانش ترکیب رنگ
بین گلها زشت یا زیبا نکن
درس سوم
پیرو خورشید یا آیینه باش
هرچه عریان دیدهای، افشا مکن
درس چهارم
ای که از لرزیدن دل آگهی!
هیچکس را، هیچ جا رسوا مکن
درس پنجم
دل شود روشن ز شمع اعتراف
با کس ار بد کردهای، حاشا مکن
درس ششم
زر به دست طفل دادن ابلهیست
اشک را نذر غم دنیا مکن
درس هفتم
خوب دیدن، شرط انسان بودن است
عیب را در این و آن پیدا مکن
@Caspian_Gil
حدود یک قرن پیش دولت بریتانیای کبیر برای تامین نیرو در جنگ بنغازی (لیبی) و خاور دور دست به جذب نیرو در هند زد .
فرماندهان انگلیسی علیرغم تلاش فراوان برای به خدمت گرفتن صد هزار نیرو تنها چهل هزار نیرو جذب کردند.
در این هنگام ژنرال ارلی جانسون برای بررسی اوضاع وارد هند شد. در بین راه بندرگاه تا مقر نیروهای انگلیسی ژنرال با جماعتی از هندیها مواجه شد که دور گاوی جمع شده و به عبادت مشغول بودند.
ژنرال از کالسکه مخصوص پیاده شده و به میان جمعیت رفته و پاهای گاو را بوسیده و با چشمانی اشکبار از گاو میخواهد که آنها را در جنگ یاری دهد. سپس در میان بهت و حیرت همراهان آنجا را ترک میکند.
در کمتر از ۴۸ ساعت ۶۰ هزار نیروی داوطلب هندی به ارتش بریتانیا ملحق شدند و بریتانیا موفق شد آلمانها را در مستعمرات شکست دهد.
و این گونه بریتانیا از جهل هندی ها برای پیشبرد اهداف خود استفاده کرد!!!
@Caspian_Gil
فرماندهان انگلیسی علیرغم تلاش فراوان برای به خدمت گرفتن صد هزار نیرو تنها چهل هزار نیرو جذب کردند.
در این هنگام ژنرال ارلی جانسون برای بررسی اوضاع وارد هند شد. در بین راه بندرگاه تا مقر نیروهای انگلیسی ژنرال با جماعتی از هندیها مواجه شد که دور گاوی جمع شده و به عبادت مشغول بودند.
ژنرال از کالسکه مخصوص پیاده شده و به میان جمعیت رفته و پاهای گاو را بوسیده و با چشمانی اشکبار از گاو میخواهد که آنها را در جنگ یاری دهد. سپس در میان بهت و حیرت همراهان آنجا را ترک میکند.
در کمتر از ۴۸ ساعت ۶۰ هزار نیروی داوطلب هندی به ارتش بریتانیا ملحق شدند و بریتانیا موفق شد آلمانها را در مستعمرات شکست دهد.
و این گونه بریتانیا از جهل هندی ها برای پیشبرد اهداف خود استفاده کرد!!!
@Caspian_Gil
یاد دارم در غروبی سرد سرد،
می گذشت از کوچه ما دوره گرد،
داد می زد: "کهنه قالی می خرم،
دست دوم، جنس عالی می خرم،
کوزه و ظرف سفالی می خرم،
گر نداری، شیشه خالی می خرم"،
اشک در چشمان بابا حلقه بست،
عاقبت آهی کشید، بغض اش شکست،
اول ماه است و نان در سفره نیست،
ای خدا شکرت، ولی این زندگی است؟!!!
سوختم، دیدم که بابا پیر بود،
بدتر از او، خواهرم دلگیر بود،
بوی نان تازه هوش اش برده بود،
اتفاقا مادرم هم، روزه بود،
صورت اش دیدم که لک برداشته،
دست خوش رنگ اش، ترک برداشته،
باز هم بانگ درشت پیرمرد،
پرده اندیشه ام را پاره کرد...،
"دوره گردم، کهنه قالی می خرم،
دست دوم، جنس عالی می خرم،
کوزه و ظرف سفالی می خرم،
گر نداری، شیشه خالی می خرم،
خواهرم بی روسری بیرون دوید،
گفت: "آقا، سفره خالی می خرید؟
@Caspian_Gil
می گذشت از کوچه ما دوره گرد،
داد می زد: "کهنه قالی می خرم،
دست دوم، جنس عالی می خرم،
کوزه و ظرف سفالی می خرم،
گر نداری، شیشه خالی می خرم"،
اشک در چشمان بابا حلقه بست،
عاقبت آهی کشید، بغض اش شکست،
اول ماه است و نان در سفره نیست،
ای خدا شکرت، ولی این زندگی است؟!!!
سوختم، دیدم که بابا پیر بود،
بدتر از او، خواهرم دلگیر بود،
بوی نان تازه هوش اش برده بود،
اتفاقا مادرم هم، روزه بود،
صورت اش دیدم که لک برداشته،
دست خوش رنگ اش، ترک برداشته،
باز هم بانگ درشت پیرمرد،
پرده اندیشه ام را پاره کرد...،
"دوره گردم، کهنه قالی می خرم،
دست دوم، جنس عالی می خرم،
کوزه و ظرف سفالی می خرم،
گر نداری، شیشه خالی می خرم،
خواهرم بی روسری بیرون دوید،
گفت: "آقا، سفره خالی می خرید؟
@Caspian_Gil
ضرب المثل به رخ کشیدن !
بر خلاف تصور عموم این ضرب المثل هیچ ربطی به رخ (چهره) ندارد. رخ نام پرنده قوی و افسانه ایی است که حتی میتواند فیل و کرگدن را هم از زمین بلند کند و حتی به همین دلیل به قلعه در شطرنج هم(((( رخ))))) گفته میشود .چون این مهره در بازی شطرنج اگر مانعی بر سر راه خود نداشته باشد از دور مهره هایی چون فیل و اسب را به راحتی از پای در می آورد...و این مهره پس از مهره ی وزیر مهم ترین مهره است..در اصطلاح بازی شطرنج هرگاه بازیکنی مهره ای را در مسیر مهره ی رخ قرار بدهد تا در نخستین فرصت آن را بکشد این کار او را را به رخ کشیدن می نامند . خلاصه بگم وقتی کسی چیزی رو به رخ میکشه ,, یعنی حواستو جمع کن .... ما حضور داریم . من منم .....اینم سندش ...
عبدالله مستوفی ، کتاب شرح زندگانی من
@Caspian_Gil
بر خلاف تصور عموم این ضرب المثل هیچ ربطی به رخ (چهره) ندارد. رخ نام پرنده قوی و افسانه ایی است که حتی میتواند فیل و کرگدن را هم از زمین بلند کند و حتی به همین دلیل به قلعه در شطرنج هم(((( رخ))))) گفته میشود .چون این مهره در بازی شطرنج اگر مانعی بر سر راه خود نداشته باشد از دور مهره هایی چون فیل و اسب را به راحتی از پای در می آورد...و این مهره پس از مهره ی وزیر مهم ترین مهره است..در اصطلاح بازی شطرنج هرگاه بازیکنی مهره ای را در مسیر مهره ی رخ قرار بدهد تا در نخستین فرصت آن را بکشد این کار او را را به رخ کشیدن می نامند . خلاصه بگم وقتی کسی چیزی رو به رخ میکشه ,, یعنی حواستو جمع کن .... ما حضور داریم . من منم .....اینم سندش ...
عبدالله مستوفی ، کتاب شرح زندگانی من
@Caspian_Gil
قرص سردرد !
پسری برای پیدا کردن کار از خانه به راه افتاده و به یکی از فروشگاههای بزرگ که همه چیز میفروشند (Everything Under a Roof) رفت…
مدیر فروشگاه به او گفت: یک روز فرصت داری تا به طور آزمایشی کار کرده و در پایان روز با توجه به نتیجه کار در مورد استخدام تو تصمیم میگیریم
در پایان اولین روز کاری مدیر به سراغ پسر رفت و از او پرسید که چند مشتری داشته است ؟
پسر پاسخ داد که یک مشتری
مدیر با ناراحتی گفت: تنها یک مشتری؟ بی تجربه ترین متقاضیان کار در اینجا حدقل ۱۰ تا ۲۰ فروش در روز دارند. حالا مبلغ فروشت چقدر بوده است ؟
پسر گفت: ۱۳۴,۹۹۹٫۵۰ دلار
مدیر فریاد کشید : ۱۳۴,۹۹۹٫۵۰ دلار...؟مگه چی فروختی ؟
پسر گفت: اول یک قلاب ماهیگیری کوچک فروختم، بعد یک قلاب ماهیگیری بزرگ، بعد یک چوب ماهیگیری گرافیت به همراه یک چرخ ماهیگیری ۴ بلبرینگه. بعد پرسیدم کجا میرید ماهیگیری؟ گفت: خلیج پشتی
من هم گفتم پس به قایق هم احتیاج دارید و یک قایق توربوی دو موتوره به او فروختم
بعد پرسیدم ماشینتان چیست و آیا میتواند این قایق را بکشد؟ که گفت هوندا سیویک
من هم یک بلیزر دبلیو دی۴ به او پیشنهاد دادم که او هم خرید!
مدیر میگه اون اومده بود قلاب ماهیگیری بخره تو بهش قایق و بلیزر فروختی؟
میگه نه اومده بود قرص سردرد بخره من بهش پیشنهاد کردم بره ماهیگیری برای سردردش خوبه
و اين سرنوشت انسانهای بزرگ و نابغه است.
کارل استوارت (صاحب بزرگترين هايپرمارکتهای دنيا)
@Caspian_Gil
پسری برای پیدا کردن کار از خانه به راه افتاده و به یکی از فروشگاههای بزرگ که همه چیز میفروشند (Everything Under a Roof) رفت…
مدیر فروشگاه به او گفت: یک روز فرصت داری تا به طور آزمایشی کار کرده و در پایان روز با توجه به نتیجه کار در مورد استخدام تو تصمیم میگیریم
در پایان اولین روز کاری مدیر به سراغ پسر رفت و از او پرسید که چند مشتری داشته است ؟
پسر پاسخ داد که یک مشتری
مدیر با ناراحتی گفت: تنها یک مشتری؟ بی تجربه ترین متقاضیان کار در اینجا حدقل ۱۰ تا ۲۰ فروش در روز دارند. حالا مبلغ فروشت چقدر بوده است ؟
پسر گفت: ۱۳۴,۹۹۹٫۵۰ دلار
مدیر فریاد کشید : ۱۳۴,۹۹۹٫۵۰ دلار...؟مگه چی فروختی ؟
پسر گفت: اول یک قلاب ماهیگیری کوچک فروختم، بعد یک قلاب ماهیگیری بزرگ، بعد یک چوب ماهیگیری گرافیت به همراه یک چرخ ماهیگیری ۴ بلبرینگه. بعد پرسیدم کجا میرید ماهیگیری؟ گفت: خلیج پشتی
من هم گفتم پس به قایق هم احتیاج دارید و یک قایق توربوی دو موتوره به او فروختم
بعد پرسیدم ماشینتان چیست و آیا میتواند این قایق را بکشد؟ که گفت هوندا سیویک
من هم یک بلیزر دبلیو دی۴ به او پیشنهاد دادم که او هم خرید!
مدیر میگه اون اومده بود قلاب ماهیگیری بخره تو بهش قایق و بلیزر فروختی؟
میگه نه اومده بود قرص سردرد بخره من بهش پیشنهاد کردم بره ماهیگیری برای سردردش خوبه
و اين سرنوشت انسانهای بزرگ و نابغه است.
کارل استوارت (صاحب بزرگترين هايپرمارکتهای دنيا)
@Caspian_Gil
يگانه پرستی در ايران باستان !
يونانيان در اولين برخورد تاريخ خويش با ايرانيان که يکتاپرست و معتقد به وجود اهورامزدا آفريننده هستی بودند مواجه شدند.
اين عقيده گرچه برای آنها عجيب مينمود اما در بين متفکرين يونانی نفوذی فوق العاده نمود.
افلاطون تحت نفوذ همين تفکر ايرانی مينويسد "ملتی که خدای يگانه را نميپرستد توانا نميشود"
در اليکبياد افلاطون درباره ايرانيان متذکر ميگردد؛ " يکی که از همه داناتر است به شاهزاده های ايران علوم مغان را مياموزد و آن براستی خداپرستی است که از زرتشت پسر هرمزد به جا مانده است !
سيسرون رومی در سال 44 ميلادی در کتاب فلسفه خود ميگويد:
يونانيان مانند ما روميان تصوير و مجسمه برای ايزدان خود داشتند ولی ايرانيان پرستش بت را انکار مينمودند و از اين رو چون خشايارشا بزرگ بر يونانيان چيره گشت فرمود که مجسمه های ايزدان را شکستند و بت خانه هارا آتش زدند از اين جهت يونانيان نسبت به وی کينه ای سخت به دل گرفتند!
خشايارشاه عقيده داشت خداوند لامکان است و آنرا بصورت بتی نميتوان در مکانی محدود کرد و اين را گناه بزرگ ميشمرد...
@Caspian_Gil
يونانيان در اولين برخورد تاريخ خويش با ايرانيان که يکتاپرست و معتقد به وجود اهورامزدا آفريننده هستی بودند مواجه شدند.
اين عقيده گرچه برای آنها عجيب مينمود اما در بين متفکرين يونانی نفوذی فوق العاده نمود.
افلاطون تحت نفوذ همين تفکر ايرانی مينويسد "ملتی که خدای يگانه را نميپرستد توانا نميشود"
در اليکبياد افلاطون درباره ايرانيان متذکر ميگردد؛ " يکی که از همه داناتر است به شاهزاده های ايران علوم مغان را مياموزد و آن براستی خداپرستی است که از زرتشت پسر هرمزد به جا مانده است !
سيسرون رومی در سال 44 ميلادی در کتاب فلسفه خود ميگويد:
يونانيان مانند ما روميان تصوير و مجسمه برای ايزدان خود داشتند ولی ايرانيان پرستش بت را انکار مينمودند و از اين رو چون خشايارشا بزرگ بر يونانيان چيره گشت فرمود که مجسمه های ايزدان را شکستند و بت خانه هارا آتش زدند از اين جهت يونانيان نسبت به وی کينه ای سخت به دل گرفتند!
خشايارشاه عقيده داشت خداوند لامکان است و آنرا بصورت بتی نميتوان در مکانی محدود کرد و اين را گناه بزرگ ميشمرد...
@Caspian_Gil
"هد سَر است و نوز بینی، لیپ لب است و آی چو چشم/ توت دندان، فوت پا و هند دست و فیس رو"
بیت بالا از کتاب محبوب آموزش زبان انگلیسی "نصاب" در زمان قاجار است که انگلیسی را با شعر یاد میداد
@Caspian_Gil
بیت بالا از کتاب محبوب آموزش زبان انگلیسی "نصاب" در زمان قاجار است که انگلیسی را با شعر یاد میداد
@Caspian_Gil
وقتی يك دانشمند هندی شطرنج رو اختراع كرد تقديم به پادشاه هند كرد و پادشاه هند شطرنج رو به ايران فرستاد تا يه جورايی پز دانشمند هاش رو به ایران بدهد.
پادشاه ايران انوشیروان خسرو به داناترین وزيرش بزرگمهر دستور داد تا او نيز بازی بسازد، وزير ايران كه از دانشمندان بزرگ بود بازی زيبای تخته نرد را ساخت
▪️ فلسفه پیدایش و رموز تخته نرد:
30 مهره: نشانگر 30 شبانه روز یک ماه
24 خانه: نشانگر 24 ساعت شبانه روز
4 قسمت زمین: 4 فصل سال
5 دست بازی: 5 وقت یک شبانه روز
2 رنگ سیاه و سپید: شب و روز
هر طرف زمین 12 خانه دارد: 12 ماه سال
تخته نرد: کره زمین
زمین بازی: آسمان
تاس: ستاره بخت و اقبال
گردش تاس ها: گردش ایام
مهره ها: انسان ها
گردش مهره در زمین: حرکت انسان ها (زندگی)
برداشتن مهره در پایان هر بازی: مرگ انسان ها
▪️ اعداد تاس:
1 – یکتایی و خدا پرستی
2 – آسمان و زمین
3 – پندار نیک، گفتار نیک، کردار نیک
4 – اباختر (شمال)، نیمروز (جنوب)، خاور (شرق)، باختر (غرب)
5 – خورشید، ماه، ستاره، آتش، رعد (ابر و باد و مه و خورشید و فلک)
6 – شش روز آفرینش
@Caspian_Gil
پادشاه ايران انوشیروان خسرو به داناترین وزيرش بزرگمهر دستور داد تا او نيز بازی بسازد، وزير ايران كه از دانشمندان بزرگ بود بازی زيبای تخته نرد را ساخت
▪️ فلسفه پیدایش و رموز تخته نرد:
30 مهره: نشانگر 30 شبانه روز یک ماه
24 خانه: نشانگر 24 ساعت شبانه روز
4 قسمت زمین: 4 فصل سال
5 دست بازی: 5 وقت یک شبانه روز
2 رنگ سیاه و سپید: شب و روز
هر طرف زمین 12 خانه دارد: 12 ماه سال
تخته نرد: کره زمین
زمین بازی: آسمان
تاس: ستاره بخت و اقبال
گردش تاس ها: گردش ایام
مهره ها: انسان ها
گردش مهره در زمین: حرکت انسان ها (زندگی)
برداشتن مهره در پایان هر بازی: مرگ انسان ها
▪️ اعداد تاس:
1 – یکتایی و خدا پرستی
2 – آسمان و زمین
3 – پندار نیک، گفتار نیک، کردار نیک
4 – اباختر (شمال)، نیمروز (جنوب)، خاور (شرق)، باختر (غرب)
5 – خورشید، ماه، ستاره، آتش، رعد (ابر و باد و مه و خورشید و فلک)
6 – شش روز آفرینش
@Caspian_Gil
وقتی انیشتین در دانشگاه های ایالات متحده سخنرانی میکرد ، پرسش تکراری بیشتر دانشجویان از او این بود :
*آیا به خدا اعتقاد داری؟*
و او همیشه پاسخ میداد :
*- من به خدای اسپینوزا ایمان دارم.*
*باروخ دو اسپینوزا فیلسوف هلندی ، به همراه دکارت، از بزرگخردگرایان فلسفه قرن ۱۷ بود .*
اسپینوزا میگفت :
خدا می گوید *دست از دعا بردارید.*
کاری که من می خواهم انجام دهی این است که از زندگی لذت ببری .
*من از تو می خواهم آواز بخوانی و لذت ببری .*
از همه چیزهایی که برای تو ساخته ام !
دیگر *از رفتن به آن معابد تاریک و سرد که خود ساخته ای دست بردار و نگو آنجا خانه خداست.*
خانه من در کوه ها ، جنگلها ، رودخانهها ، دریاچهها و سواحل است !
*من در همه جا با تو زندگی می کنم و عشق خود را به تو ابراز می کنم.*
از سرزنش خود در زندگی دست بردار !
من هرگز به تو نمیگویم مشکلی داری یا گناهکاری !
مرا بهخاطر هر آنچه باور تو را برانگیختند سرزنش نکن !
اگر نمی توانی مرا در طلوع آفتاب ، در منظرهای ، در نگاه دوستان یا در چشمان عزیزانت یا ذره ذره وجودت دریابی ... در هیچ کتابی پیدا نخواهی کرد !
دیگر از من نپرس که چگونه کارم را انجام می دهم؟
*به عقلت رجوع کن ، خواهی فهمید.*
دست از ترس من بردار ، من تو را نه قضاوت می کنم و نه انتقادی !
نه عصبانی می شوم و نه اذیت می شوم !
*من عشق خالص هستم.*
تقاضای بخشش را متوقف کن ، چیزی برای بخشش وجود ندارد !
اگر تو را ساخته ام ... پر از احساسات ، محدودیتها ، لذت ها ، نیازها ، ناسازگاری ها و اراده آزاد و اندیشمند ساخته ام !
اگر به چیزی که در تو قرار داده ام پاسخ دهی چگونه می توانم تو را سرزنش کنم؟
چگونه می توانم تو را مجازات کنم که چرا اینگونه هستی ، اگر من آنم که تو را ساخته؟
فکر می کنی آیا میتوانم مکانی برای سوزاندن همه فرزندانم که رفتار بدی داشته اند ایجاد کنم؟
چه خدایی این کار را می کند؟
*به همسالان خود احترام بگذار و آنچه را برای خود نمیخواهی برای دیگران هم نخواه...*
تنها چیزی که از تو میخواهم این است !
به زندگی خود توجه کن ، هوشیاری راهنمای توست .
محبوب من ، این زندگی نه امتحان است ، نه یک قدم در راه ، نه یک تمرین و نه مقدمه ای برای بهشت !
این زندگی در اینجا و اکنون تنها چیزی است که به آن نیاز داری !
*من تو را کاملاً با اراده آزاد و عقل خلق کرده ام،*
نه جایزه و مجازاتی ، نه گناه و فضیلتی ، هیچکس سابقه ای را ثبت نمی کند !
در زندگی کاملاً آزادی .
بهشت یا جهنم؟
من به تو نمیگویم که آیا چیزی بعد از این زندگی وجود دارد یا نه ، اما میتوانم یک نکته را به تو بگویم :
*طوری زندگی کن که انگار بعد از این زندگی چیزی نیست.
این تنها شانس برای لذت بردن و دوست داشتن است .
بنابراین ، اگر بعد از این چیزی وجود نداشته باشد ، از فرصتی که به تو داده ام لذت خواهی برد .
و اگر وجود دارد ، مطمئن باش که نمیپرسم که آیا رفتار صحیحی داشته ای یا اشتباه ، من می پرسم خوشت آمد؟
خوش گذشت؟
از چه چیزی بیشتر لذت بردی؟
چی یاد گرفتی؟
به چه حدی از کمال رسیدی؟
دیگر از اعتقاد به من دست بردار... !
*من نمی خواهم به من ایمان داشته باشی ، می خواهم که به خود ایمان داشته باشی.*
میخواهم وقتی معشوق خود را می بویی ، وقتی دختر کوچک خود را لمس میکنی ، وقتی عزیز خود را نوازش میکنی ، وقتی در دریا استحمام میکنی ، مرا در خود حس کنی !
* نیاز به ستایش ندارم.
احساس قدردانی می کنی؟
این را با مراقبت از خود ، سلامتی ، روابط خود و دنیا ثابت کن !
*شادی را ابراز کن ! این راه ستایش من است.*
دیگر چیزهای پیچیده را متوقف کن و آنچه را در مورد من آموخته ای یک بار دیگر مرور کن !
به چه معجزهای بیشتری نیاز داری؟
این همه توضیح؟
تنها چیز مطمئن این است که تو اینجایی و زنده و این دنیا پر از شگفتی است !
پس انسان باش و زندگیث کن ..
@Caspian_Gil
*آیا به خدا اعتقاد داری؟*
و او همیشه پاسخ میداد :
*- من به خدای اسپینوزا ایمان دارم.*
*باروخ دو اسپینوزا فیلسوف هلندی ، به همراه دکارت، از بزرگخردگرایان فلسفه قرن ۱۷ بود .*
اسپینوزا میگفت :
خدا می گوید *دست از دعا بردارید.*
کاری که من می خواهم انجام دهی این است که از زندگی لذت ببری .
*من از تو می خواهم آواز بخوانی و لذت ببری .*
از همه چیزهایی که برای تو ساخته ام !
دیگر *از رفتن به آن معابد تاریک و سرد که خود ساخته ای دست بردار و نگو آنجا خانه خداست.*
خانه من در کوه ها ، جنگلها ، رودخانهها ، دریاچهها و سواحل است !
*من در همه جا با تو زندگی می کنم و عشق خود را به تو ابراز می کنم.*
از سرزنش خود در زندگی دست بردار !
من هرگز به تو نمیگویم مشکلی داری یا گناهکاری !
مرا بهخاطر هر آنچه باور تو را برانگیختند سرزنش نکن !
اگر نمی توانی مرا در طلوع آفتاب ، در منظرهای ، در نگاه دوستان یا در چشمان عزیزانت یا ذره ذره وجودت دریابی ... در هیچ کتابی پیدا نخواهی کرد !
دیگر از من نپرس که چگونه کارم را انجام می دهم؟
*به عقلت رجوع کن ، خواهی فهمید.*
دست از ترس من بردار ، من تو را نه قضاوت می کنم و نه انتقادی !
نه عصبانی می شوم و نه اذیت می شوم !
*من عشق خالص هستم.*
تقاضای بخشش را متوقف کن ، چیزی برای بخشش وجود ندارد !
اگر تو را ساخته ام ... پر از احساسات ، محدودیتها ، لذت ها ، نیازها ، ناسازگاری ها و اراده آزاد و اندیشمند ساخته ام !
اگر به چیزی که در تو قرار داده ام پاسخ دهی چگونه می توانم تو را سرزنش کنم؟
چگونه می توانم تو را مجازات کنم که چرا اینگونه هستی ، اگر من آنم که تو را ساخته؟
فکر می کنی آیا میتوانم مکانی برای سوزاندن همه فرزندانم که رفتار بدی داشته اند ایجاد کنم؟
چه خدایی این کار را می کند؟
*به همسالان خود احترام بگذار و آنچه را برای خود نمیخواهی برای دیگران هم نخواه...*
تنها چیزی که از تو میخواهم این است !
به زندگی خود توجه کن ، هوشیاری راهنمای توست .
محبوب من ، این زندگی نه امتحان است ، نه یک قدم در راه ، نه یک تمرین و نه مقدمه ای برای بهشت !
این زندگی در اینجا و اکنون تنها چیزی است که به آن نیاز داری !
*من تو را کاملاً با اراده آزاد و عقل خلق کرده ام،*
نه جایزه و مجازاتی ، نه گناه و فضیلتی ، هیچکس سابقه ای را ثبت نمی کند !
در زندگی کاملاً آزادی .
بهشت یا جهنم؟
من به تو نمیگویم که آیا چیزی بعد از این زندگی وجود دارد یا نه ، اما میتوانم یک نکته را به تو بگویم :
*طوری زندگی کن که انگار بعد از این زندگی چیزی نیست.
این تنها شانس برای لذت بردن و دوست داشتن است .
بنابراین ، اگر بعد از این چیزی وجود نداشته باشد ، از فرصتی که به تو داده ام لذت خواهی برد .
و اگر وجود دارد ، مطمئن باش که نمیپرسم که آیا رفتار صحیحی داشته ای یا اشتباه ، من می پرسم خوشت آمد؟
خوش گذشت؟
از چه چیزی بیشتر لذت بردی؟
چی یاد گرفتی؟
به چه حدی از کمال رسیدی؟
دیگر از اعتقاد به من دست بردار... !
*من نمی خواهم به من ایمان داشته باشی ، می خواهم که به خود ایمان داشته باشی.*
میخواهم وقتی معشوق خود را می بویی ، وقتی دختر کوچک خود را لمس میکنی ، وقتی عزیز خود را نوازش میکنی ، وقتی در دریا استحمام میکنی ، مرا در خود حس کنی !
* نیاز به ستایش ندارم.
احساس قدردانی می کنی؟
این را با مراقبت از خود ، سلامتی ، روابط خود و دنیا ثابت کن !
*شادی را ابراز کن ! این راه ستایش من است.*
دیگر چیزهای پیچیده را متوقف کن و آنچه را در مورد من آموخته ای یک بار دیگر مرور کن !
به چه معجزهای بیشتری نیاز داری؟
این همه توضیح؟
تنها چیز مطمئن این است که تو اینجایی و زنده و این دنیا پر از شگفتی است !
پس انسان باش و زندگیث کن ..
@Caspian_Gil
بنظرم این صحبت دکتر هلاکویی رو باید با طلا نوشت:
-من از آنچه که هستم و آنچه چه که دارم خجالت نمیکشم!
-این خانواده ی منه.این هوش منه.این ماشین منه این خونه منه.
-من از هیچ چیز مربوط به خودم
-شرمنده و خجالت زده نیستم از
-سنم،قدم،وزنم،پدرم و مادرم و.. خجالت
-نمیکشم؛ اینها واقعیت زندگی منه!
-قراره من خوبِ خودم باشم نه اینکه
-خوب و بد بودنم رو با متر شما اندازه بگیرم.
-من به این دنیا نیومدم تا با ملاک های دیگران زندگی کنم.
@Caspian_Gil
-من از آنچه که هستم و آنچه چه که دارم خجالت نمیکشم!
-این خانواده ی منه.این هوش منه.این ماشین منه این خونه منه.
-من از هیچ چیز مربوط به خودم
-شرمنده و خجالت زده نیستم از
-سنم،قدم،وزنم،پدرم و مادرم و.. خجالت
-نمیکشم؛ اینها واقعیت زندگی منه!
-قراره من خوبِ خودم باشم نه اینکه
-خوب و بد بودنم رو با متر شما اندازه بگیرم.
-من به این دنیا نیومدم تا با ملاک های دیگران زندگی کنم.
@Caspian_Gil
*صد دفعه هم بخونم تاثير گذاره چون فوق العاده است*
*شاهڪار صادق هدايت :*
*1. مهمترين سايزي ڪه بايد آدم بدونه سايز (دهنشه).*
*2. قضاوت در مورد ديگران انتقاد نيست (توهين) است.*
*3. هر ڪار يا حرفي ڪه در آخرش بگيم "شوخي ڪردم"، شوخي نيست حمله به شخصيت آن فرد است.*
*4. بازي ڪردن با احساسات مردم، زرنگي نيست، (هرزگي) است.*
*5. خراب ڪردن يڪ نفر در نبودش توي جمع جوڪ نيست، (ڪمبود وعقده های روانی ) است.*
*6. به راهي ڪه اڪثر مردم مي روند بيشتر شڪ ڪن، اغلب مردم فقط تقليد مي* *ڪنند. انگشت نما بودن بهتر از احمق بودن است.*
*ﻳﺎﺩ ﺑﮕﻴﺮﻳﻢ ﻛﻪ ﻗﻀﺎﻭﺕ ﻧﻜﻨﻴﻢ*
*ﻫﺮﮐﯽ ﺧﻮﺷﮕﻞ ﻭ ﺧﻮﺵ ﺗﯿﭙﻪ ﻫﺮﺯﻩ ﻧﯿﺴﺖ !*
*ﻫﺮﮐﯽ ﺭﯾﺶ ﺩﺍﺭﻩ ﻣﻮﻣﻦ ﻧﯿﺴﺖ !*
*ﻫﺮﮐﯽ , ﭼﺎﺩﺭ ﻣﯿﺰﺍﺭﻩ ", ﻣﺮﯾﻢ ﻣﻘﺪﺱ "" ﻧﯿﺴﺖ !*
*ﻫﺮﮐﯽ ﺧﻮﺵ ﺯﺑﺎﻧﻪ ﭼﺎﭘﻠﻮﺱ ﻧﯿﺴﺖ!*
*ﻫﺮﮐﯽ ﻣﯿﺨﻨﺪﻩ ﺑﯽ ﻏﻢ ﻧﯿﺴﺖ !*
*ﻫﺮﮐﯽ آﺭﺍﯾﺶ ﻣﯿﮑﻨﻪ ﻓﺎﺣﺸﻪ ﻧﯿﺴﺖ !*
*ﻫﺮﮐﯽ ﺯﯾﺎﺩ ﮐﺎﺭﻣﯿﮑﻨﻪ ﺣﻤﺎﻝ ﻧﯿﺴﺖ !*
*ﻫﺮﮐﯽ ﺩﻭﭼﺮﺧﻪ ﺳﻮﺍﺭﻩ ﻓﻘﯿﺮ ﻧﯿﺴﺖ !*
*ﻫﺮﮐﯽ ﺁﺩﻣﻪ , ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻧﯿﺴﺖ!*
*ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺳﯿﮕﺎﺭ ﻣﯿﮑﺸﻪ، ﻣﻌﺘﺎﺩ ﻧﯿﺴﺖ*
*ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺑﻨﺰ ﺳﻮﺍﺭ ﻣﯿﺸﻪ، ﺑﯽ ﺭﺣﻢ ﻧﯿﺴﺖ*
*ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺩﺭﺱ ﻧﻤﯿﺨﻮﻧﻪ، ﺧِﻨﮓ ﻧﯿﺴﺖ*
*ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺳﮑﻮﺕ* *ﻣﯿﮑﻨﻪ، ﻻﻝ ﻧﯿﺴﺖ*
*پس زود قضاوت نڪن...*
*متنی زیبا :*
*برای ڪسی ڪه میفهمد*
*هیچ توضیحی لازم نیست*
*برای ڪسی ڪه نمیفهمد*
*هر توضیحی اضافه است*
*آنانڪه میفهمند*
*عذاب میڪِشند*
*آنانڪه نمیفهمند*
*عذاب می دهند*
*مهم نیست ڪه چه "مدرڪی" دارید*
*مهم اینه ڪه چه* *"درڪی" دارید*
*مغزِ ڪوچڪ و* *دهانِ بزرگ*
*میلِ ترڪیبیِ بالایی دارند*
*ڪلماتی ڪه از* *دهانِ شمابیرون می آید*
*ویترینِ فروشگاهِ شعورِ شماست*
*پس*
*وای بر جمعی ڪه لب را*
*بی تأمّل وا ڪنند*
*چرا ڪه*
*ڪم داشتن و زیاد گفتن*
*مثلِ نداشتن و زیادخرج ڪردن است!*
*پس نگذارید*
*زبانِ شما از* *افڪارتان جلو بزند.*
*یادمان باشد ڪه:*
*"حق الناس "*
*همیشه پول نیست!*
*گاهی*
*"دل" است...*
*دلی ڪه: باید* *بدست می آوردیم ونیاوردیم یا دوست صادق وخوبی را بخاطر حسادت و منافع مقطعی بدست نیاوردیم!*
*دلی ڪه: باید می دادیم و ندادیم!*
*دلی ڪه: شڪستیم بدون عذر خواهی رهاڪردیم!*
*دلهای غمگینی ڪه:* *بی تفاوت از* *ڪنارشان گذشتیم!*
*حواسمان باشد ڪه:*
*ﺑﺎ "ﺯباﻥ "ﻣﯿﺸود غیبت کرد و ﻣﺴﺨﺮﻩ ﮐﺮﺩ*
*ﺑﺎ ﺯباﻥ ﻣﯿﺸود ﺭﻭﺣﯿﻪ ﺩﺍﺩ*
*ﺑﺎ ﺯباﻥ ﻣﯿﺸود ﺍﯾﺮﺍﺩﮔﺮﻓﺖ*
*با ﺯباﻥ ﻣﯿﺸود ﺗﻌﺮﯾﻒ ﮐﺮﺩ*
*ﺑﺎ ﺯباﻥ ﻣﯿﺸود ﺩﻝ ﺷﮑﺴﺖ*
*با ﺯباﻥ ﻣﯿﺸود ﺩﻟﺪﺍﺭﯼ ﺩﺍﺩ*
*ﺑﺎ ﺯباﻥ ﻣﯿﺸود ﺁﺑﺮﻭ ﺑﺮﺩ*
*ﺑﺎ ﺯباﻥ ﻣﯿﺸود ﺁﺑﺮﻭ ﺧﺮﯾﺪ*
*ﺑﺎ ﺯباﻥ ﻣﯿﺸود*دوستی ایجاد کرد وهم میشود *جدایی انداخت*
*با زبان میشود آتش زد*
*با زبان میشود آتش راخاموش ڪرد*
*حواسمان به دلهایمان باشد:*
*"آلود ه اش نڪنیم"*
@Caspian_Gil
*شاهڪار صادق هدايت :*
*1. مهمترين سايزي ڪه بايد آدم بدونه سايز (دهنشه).*
*2. قضاوت در مورد ديگران انتقاد نيست (توهين) است.*
*3. هر ڪار يا حرفي ڪه در آخرش بگيم "شوخي ڪردم"، شوخي نيست حمله به شخصيت آن فرد است.*
*4. بازي ڪردن با احساسات مردم، زرنگي نيست، (هرزگي) است.*
*5. خراب ڪردن يڪ نفر در نبودش توي جمع جوڪ نيست، (ڪمبود وعقده های روانی ) است.*
*6. به راهي ڪه اڪثر مردم مي روند بيشتر شڪ ڪن، اغلب مردم فقط تقليد مي* *ڪنند. انگشت نما بودن بهتر از احمق بودن است.*
*ﻳﺎﺩ ﺑﮕﻴﺮﻳﻢ ﻛﻪ ﻗﻀﺎﻭﺕ ﻧﻜﻨﻴﻢ*
*ﻫﺮﮐﯽ ﺧﻮﺷﮕﻞ ﻭ ﺧﻮﺵ ﺗﯿﭙﻪ ﻫﺮﺯﻩ ﻧﯿﺴﺖ !*
*ﻫﺮﮐﯽ ﺭﯾﺶ ﺩﺍﺭﻩ ﻣﻮﻣﻦ ﻧﯿﺴﺖ !*
*ﻫﺮﮐﯽ , ﭼﺎﺩﺭ ﻣﯿﺰﺍﺭﻩ ", ﻣﺮﯾﻢ ﻣﻘﺪﺱ "" ﻧﯿﺴﺖ !*
*ﻫﺮﮐﯽ ﺧﻮﺵ ﺯﺑﺎﻧﻪ ﭼﺎﭘﻠﻮﺱ ﻧﯿﺴﺖ!*
*ﻫﺮﮐﯽ ﻣﯿﺨﻨﺪﻩ ﺑﯽ ﻏﻢ ﻧﯿﺴﺖ !*
*ﻫﺮﮐﯽ آﺭﺍﯾﺶ ﻣﯿﮑﻨﻪ ﻓﺎﺣﺸﻪ ﻧﯿﺴﺖ !*
*ﻫﺮﮐﯽ ﺯﯾﺎﺩ ﮐﺎﺭﻣﯿﮑﻨﻪ ﺣﻤﺎﻝ ﻧﯿﺴﺖ !*
*ﻫﺮﮐﯽ ﺩﻭﭼﺮﺧﻪ ﺳﻮﺍﺭﻩ ﻓﻘﯿﺮ ﻧﯿﺴﺖ !*
*ﻫﺮﮐﯽ ﺁﺩﻣﻪ , ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻧﯿﺴﺖ!*
*ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺳﯿﮕﺎﺭ ﻣﯿﮑﺸﻪ، ﻣﻌﺘﺎﺩ ﻧﯿﺴﺖ*
*ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺑﻨﺰ ﺳﻮﺍﺭ ﻣﯿﺸﻪ، ﺑﯽ ﺭﺣﻢ ﻧﯿﺴﺖ*
*ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺩﺭﺱ ﻧﻤﯿﺨﻮﻧﻪ، ﺧِﻨﮓ ﻧﯿﺴﺖ*
*ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺳﮑﻮﺕ* *ﻣﯿﮑﻨﻪ، ﻻﻝ ﻧﯿﺴﺖ*
*پس زود قضاوت نڪن...*
*متنی زیبا :*
*برای ڪسی ڪه میفهمد*
*هیچ توضیحی لازم نیست*
*برای ڪسی ڪه نمیفهمد*
*هر توضیحی اضافه است*
*آنانڪه میفهمند*
*عذاب میڪِشند*
*آنانڪه نمیفهمند*
*عذاب می دهند*
*مهم نیست ڪه چه "مدرڪی" دارید*
*مهم اینه ڪه چه* *"درڪی" دارید*
*مغزِ ڪوچڪ و* *دهانِ بزرگ*
*میلِ ترڪیبیِ بالایی دارند*
*ڪلماتی ڪه از* *دهانِ شمابیرون می آید*
*ویترینِ فروشگاهِ شعورِ شماست*
*پس*
*وای بر جمعی ڪه لب را*
*بی تأمّل وا ڪنند*
*چرا ڪه*
*ڪم داشتن و زیاد گفتن*
*مثلِ نداشتن و زیادخرج ڪردن است!*
*پس نگذارید*
*زبانِ شما از* *افڪارتان جلو بزند.*
*یادمان باشد ڪه:*
*"حق الناس "*
*همیشه پول نیست!*
*گاهی*
*"دل" است...*
*دلی ڪه: باید* *بدست می آوردیم ونیاوردیم یا دوست صادق وخوبی را بخاطر حسادت و منافع مقطعی بدست نیاوردیم!*
*دلی ڪه: باید می دادیم و ندادیم!*
*دلی ڪه: شڪستیم بدون عذر خواهی رهاڪردیم!*
*دلهای غمگینی ڪه:* *بی تفاوت از* *ڪنارشان گذشتیم!*
*حواسمان باشد ڪه:*
*ﺑﺎ "ﺯباﻥ "ﻣﯿﺸود غیبت کرد و ﻣﺴﺨﺮﻩ ﮐﺮﺩ*
*ﺑﺎ ﺯباﻥ ﻣﯿﺸود ﺭﻭﺣﯿﻪ ﺩﺍﺩ*
*ﺑﺎ ﺯباﻥ ﻣﯿﺸود ﺍﯾﺮﺍﺩﮔﺮﻓﺖ*
*با ﺯباﻥ ﻣﯿﺸود ﺗﻌﺮﯾﻒ ﮐﺮﺩ*
*ﺑﺎ ﺯباﻥ ﻣﯿﺸود ﺩﻝ ﺷﮑﺴﺖ*
*با ﺯباﻥ ﻣﯿﺸود ﺩﻟﺪﺍﺭﯼ ﺩﺍﺩ*
*ﺑﺎ ﺯباﻥ ﻣﯿﺸود ﺁﺑﺮﻭ ﺑﺮﺩ*
*ﺑﺎ ﺯباﻥ ﻣﯿﺸود ﺁﺑﺮﻭ ﺧﺮﯾﺪ*
*ﺑﺎ ﺯباﻥ ﻣﯿﺸود*دوستی ایجاد کرد وهم میشود *جدایی انداخت*
*با زبان میشود آتش زد*
*با زبان میشود آتش راخاموش ڪرد*
*حواسمان به دلهایمان باشد:*
*"آلود ه اش نڪنیم"*
@Caspian_Gil
پیر آرپلز طراح تاج فرح پهلوی
این تاج در سال ۱۳۴۵ توسط طراح موناکویی و از مشهورترین سازندگان جواهرات دنیا ساخته شد و اتمام آن شش ماه به طول انجامید.
قاب تاج از طلای سفید ساخته شده و با یک کلاه مخمل سبز پوشانده شده است. تاج شامل سی و شش زمرد سبز، یکصد و پنج مروارید، سی و چهار یاقوت سرخ، هزار و چهارصد و شصت و نه قطعه الماس است و بزرگترین زمرد سبز در مرکز جلوی تاج با وزن نود و دو قیراط قرار دارد.
همچنین این تاج دارای دو قطعه اسپینل هشتاد و دو قیراطی است و بزرگترین مروارید که در آن کار شده بیست و دو میلیمتر طول دارد!
این تاج جزو ذخائر جواهرات ملی بوده و در خزانه بانک مرکزی از آن نگهداری می شود.
@Caspian_Gil
این تاج در سال ۱۳۴۵ توسط طراح موناکویی و از مشهورترین سازندگان جواهرات دنیا ساخته شد و اتمام آن شش ماه به طول انجامید.
قاب تاج از طلای سفید ساخته شده و با یک کلاه مخمل سبز پوشانده شده است. تاج شامل سی و شش زمرد سبز، یکصد و پنج مروارید، سی و چهار یاقوت سرخ، هزار و چهارصد و شصت و نه قطعه الماس است و بزرگترین زمرد سبز در مرکز جلوی تاج با وزن نود و دو قیراط قرار دارد.
همچنین این تاج دارای دو قطعه اسپینل هشتاد و دو قیراطی است و بزرگترین مروارید که در آن کار شده بیست و دو میلیمتر طول دارد!
این تاج جزو ذخائر جواهرات ملی بوده و در خزانه بانک مرکزی از آن نگهداری می شود.
@Caspian_Gil
https://t.iss.one/hamster_kOmbat_bot/start?startapp=kentId90781938
Play with me, become cryptoexchange CEO and get a token airdrop!
💸 2k Coins as a first-time gift
🔥 25k Coins if you have Telegram Premium
Play with me, become cryptoexchange CEO and get a token airdrop!
💸 2k Coins as a first-time gift
🔥 25k Coins if you have Telegram Premium
Telegram
Hamster Kombat
Just for you, we have developed an unrealistically cool application in the clicker genre, and no hamster was harmed! Perform simple tasks that take very little time and get the opportunity to earn money!