Arbaeen.ir | رسانه مردمی اربعین
6.65K subscribers
2.21K photos
1.45K videos
126 files
1.31K links

کانال رسانه مردمی اربعین
سایت: https://Arbaeen.IR
ارتباط با ما: @Arbaeen_admin
تلگرام: t.iss.one/ArbaeenIR
ایتا: eitaa.com/ArbaeenIR
سروش splus.ir/Arbaeenir
بله : ble.im/ArbaeenIR
روبیکا: rubika.ir/Arbaeenir
اینستاگرام: instagram.com/arbaeen.ir1
Download Telegram
📅 روز اربعین

🔰 #روایت | در آرزوی زائر


#اربعین

🆔 @ArbaeenIR
🔻شیلنگ دردسرساز

🔸این محتوا توسط مخاطبان ارسال شده است.

🔹دیشب مضطرب بودم چادری که شستم خشک نشه
امروز مرده شلنگو گرفت روم خنک شم 😃
برم خودمو پهن کنم یه جا🚶‍♀️🚶‍♀️

خداشاهده داشتم مینوشتم یکی دیگه شلنگ گرفت.
نه_به_آب_شلنگی
بله_به_آب_پودری

ر. ابوترابی

#خط_روایت
#روایت_اربعین
📰منبع: https://t.iss.one/khatterevayat

#اربعین_۱۴۰۲

با بازنشر این محتوا شما هم اربعینی شوید.
🆔 @ArbaeenIR
🔻هشت رکعت نماز دونونه

🔸#روایت_اربعین

🔹عادت دارم که نماز را اول وقت بخوانم. سعی می‌کنم بین نماز ظهر و عصر هم فاصله بیندازم که پنج نوبت خوانده شود. معمولا گوشی‌ام روی حالت بی‌صداست و وقتی موبایلم اذان می‌گوید فقط چشمک می‌زند. اصولا در مورد نماز خواندن بچه‌های موسسه کاری به کسی ندارم. خودم می‌روم نمازخانه(نمازخانه خاصی نداریم با پارتیشن بخشی از لابی را بسته‌ایم و مفروش است) و نمازم را می‌خوانم و برمی‌‌گردم پشت میزم، کاملا بی سروصدا.

امروز از صبح که دعای عهد خوانده بودم حال خوشی داشتم. وقتی صدای موبایلم برای اذان بلند شد اصلا کاری به کارش نداشتم. گذاشتم تا آخر اذانش را بگوید، وسط‌های اذان بلند شدم با این که وضو داشتم رفتم دوباره وضو گرفتم. آنقدر در حال و هوای خودم بودم که وقتی احساس کردم که بچه‌ها کمی عجیب و غریب نگاهم می‌کنند، با خودم گفتم لابد برای این است که صدای اذان بلند شده و من قطع نکردم، توی دلم گفتم می‌خواهم یادآور عبادت‌تان شوم، خیلی دلتان هم بخواهد.
رفتم توی پارتیشن نمازخانه، برعکس همیشه دو تا نماز را هم با هم خواندم بعدش هم تسبیحات و... وقتی داشتم بند کفشم را سفت می‌کردم، صدای الله‌اکبر اذان یکی از گوشی‌ها بلند شد که صاحبش زود هم قطعش کرد.

سر چرخاندم به سمت صدا، با لبخندی که بیشتر به قصد شیطنت بود گفتم: اذان‌تون به افق کجاسسسست؟
صدا خیلی جدی گفت: تهران.
تنظیمات ذهنی‌ام داشت به سمت ردیابی و دلیل اذان بی‌وقت می‌گشت.
یکهو جرقه‌ای در ذهنم خورد که قد پتک درد داشت، من یادم رفته بود بعد از سفر اربعین، تنظیمات اذان را از ساعت به افق نجف به افق تهران تغییر بدهم. تنظیمات خودکار ساعت را هم خاموش کرده بودم و با این حساب حدود سی‌و‌دو دقیقه مانده به اذان تهران هشت رکعت نماز خوانده بودم و تازه داشت اذان می‌گفت...
🖋محمدمهدی‌هادوی

🫵 شما هم می‌توانید، محتواهای تصویری، صوتی و مکتوب خود را از پیاده‌روی و زیارت اربعین برای‌مان ارسال کنید.

#خاطره_بازی

با بازنشر این محتوا شما هم اربعینی شوید.
🆔 @ArbaeenIR
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔻#خاطره_بازی

📆  ۱۱ شهریور ۱۴۰۲
📍مسیر نجف به کربلا عمود ۱۸۰
🎙خانم مژده حافظ زاده

🫵 شما هم می‌توانید، محتواهای تصویری، صوتی و مکتوب خود را از پیاده‌روی و زیارت اربعین برای‌مان ارسال کنید.

#روایت_اربعین

با بازنشر این محتوا شما هم اربعینی شوید.
🆔 @ArbaeenIR
🔻چه می‌شود کرد با این زیارت اولی‌ها؟!

#خاطره_بازی

خواب لعنتی اگر گذاشت ما دو دقیقه زیارت کنیم! مغز هی می‌گوید: «خسته راهی، از دیشب هم که حرم بودی و دیشب ۴۰۰ ستون راه آمدی؛ بخواب! فردا هم روز خداست.» دل ولی حرف حساب نمی‌فهمید! عین بچه‌ای که تاب بازی می‌کند و هی می‌گوید: «یه کم دیگه!» یک کم دیگه می‌خواست!

بعد از نماز صبح، به محمدصالح گفتم زیارت عاشورا بخوان. خورشید که طلوع کند، برویم. مردک ریاپیشه چشمش به گنبد و گلدسته افتاده بود و همان زیارت چهار دقیقه و نیمی را چهل و دو دقیقه طول داد! خدا به کمرش بزند خیلی هم خوب خواند. معلوم نبود آن همه عرب و آفریقایی و اروپایی که دورش جمع شده بودند، برای چه چیز گریه می‌کردند؟ این‌ها که نمی‌فهمند شعر محتشم چیست و رسول ترک کیست!

تمام که شد انگار محمدصالح متبرک شده بود. همه آمدند دستی به سر و رویش بمالند و بوسه به پیشانی‌اش بزنند. از سیل تشکرکنندگان که فرار کردیم بالاخره به بین‌الحرمین رسیدیم! چشم‌تان روز بد نبیند، گنبد را که دید، مرغش یاد سامرا کرد و گفت حیف نیست صبح جمعه‌ای شبش کربلا هستیم و ندبه نخوانیم؟
چه می‌شود کرد با این زیارت اولی‌ها؟!

آفتاب ظهر کربلا کم‌کم داشت اذیت می‌کرد که از گیت رد شدیم و از حرم بیرون رفتیم. فرینی یا کباب ترکی فرقی نداشت! گرسنگی سه-هیچ به خواب باخته بود و اگر زودتر موکبی پیدا نمی‌شد ممکن بود خساست هم بازی را مقابل او واگذار کرده و راهی هتل شویم! ولی خب اربعین است و کسی گرسنه یا آواره نمی‌ماند.

چهار حسینیه کنار هم، شیر گرم تعارفمان کردند ولی راهمان ندادند تا این‌ که یک خیمه وسط خیابان پیدا شد. دو آدم و یک خیمه پتو و بالشت! خدایا بهشت همینجا بود و به ما نمی‌گفتند!..
هنوز پلک به هم نزده بودیم که صدای جاروبرقی و ترق و تروق ظرف شستن شروع شد! اما عاشق را از چه می‌ترسانی؟ شما راحت باشید و با کمپرسور و دینامیت، سنگ معدن استخراج کنید هم من الان باید بخوابم. الان که خوب فکر می‌کنم جایی که پریز برای شارژ موبایل نیست برق برای جاروبرقی از کجا؟ اصلاً مگر خیمه شیر آب دارد که ظرف می‌شورند؟ ولی در لحظه مغز اگر می‌خواست هم نای پاسخ دادن نداشت!

#روایت_اربعین

🖊 ابراهیم کاظمی‌مقدم

🆔 @ArbaeenIR
🔻 شبیه او باشیم

#روایت

امام حسین(علیه‌السلام):
من که در دوران کودکی رسول خدا(صلی‌الله‌علیه‌وآله) را درک کرده بودم، سوال‌های متعددی درباره ایشان از امیرالمومنین داشتم.

روزی درباره نشست و برخاست حضرت پرسیدم؛ امیرالمومنین(علیه‌السلام) فرمود:

در هیچ مجلسی نمی‌نشست و برنمی‌خاست، مگر این که به ذکر خدا مشغول بود. در مجالس جای مخصوصی برای خود انتخاب نمی‌کرد و از این کار نهی می‌کرد...
با اهل مجلس یکسان برخورد می‌کرد و حق هر کدام از آنان را ادا می‌نمود تا مبادا کسی احساس کند که دیگری نزد ایشان از او گرامی‌تر است.

با هر کس همنشین می‌شد، به قدری صبر می‌کرد تا خود آن شخص برخیزد و مجلس را ترک کند. هر کس از ایشان درخواستی داشت، یا به خواسته‌اش می‌رسید یا گفتاری نرم و ملایم دریافت می‌کرد و با دلی خوش بازمی‌گشت.

حُسن خلق او شامل همه می‌شد. همچون پدری مهربان برای همگان بودو البته در رعایت حق، همه مردم نزد او یکسان بودند...
در مجلس ایشان صداها بلند نمی‌شد، آبروی کسی ریخته نمی‌شد و اگر از کسی لغزشی سر می‌زد، جای دیگری بازگو نمی‌شد...

اهل مجلس با یکدیگر فروتن بودند. بزرگ‌ترها را احترام می‌کردند و با کودکان مهربان بودند. نیازمندان را بر خود مقدم می‌داشتند و به افراد غریب پناه می‌دادند...

📜 #کتاب حسین از زبان حسین
به نقل از عیون اخبار الرضا(علیه‌السلام)، ج۱، ص۳۱۷

#میلاد_پیامبر

🆔 @ArbaeenIR
🔻هر قدم، یک نفرین!

#خاطره_بازی

نجف که رسیدیم، جمعیت موج می‌زد. هرکس که می‌خواست وارد حرم شود برای فرار از صف طولانی کفش‌دارها، کفش، دمپایی، کتانی و هر پاپوشی از هر جنس و مدل و ملیتی داشت را همان اول صحن ورودی جا می‌گذاشت.
تلی از کفش به درازای خیابان ورودی به صحن جمع شده بود. کفش چینی روی چرم تبریز بود و نعلین عربی، کنار چرم ایتالیا. مارک کفش کتانی تایگر کنده شده بود و چسبیده بود به دمپایی نیکتا. هیچ تفاخری بین این کوه کفش نسبت به هم دیده نمی‌شد. هم‌زیستی مسالمت‌آمیز ملل و نحل بود!

حالا خبری از کتانی‌های تن‌تاک پدرم که سال قبل برای زیارت خریده بود و الان من گم‌شان کرده بودم نبود...
دو لنگ مختلف دمپایی پوشیدم که یک لنگه‌اش زنانه بود. راهی پیاده‌روی نجف تا کربلا شدم.
حاجی گفت: گمانم پوشیدن کفش و دمپایی زنانه حرام باشد.
پرسیدم: غصبی باشد چه طور؟!
گفت: با هر قدمت شیطان بشکن می‌زند و دو صاحب لِنگ دمپایی‌ها، در هر قدم نفرینت می‌کنند.
گفتم نفرین سوم در هر قدم را هم اضافه کن! چون کتانی‌هایم هم بوی پای بدی می‌دادند!
بیچاره کسی که آن‌ها را پوشیده باشد...🤦🏻‍♂

#روایت_اربعین

🖊 مهدی سلیمان‌نژاد

🆔 @ArbaeenIR
🔻خانم پتو!

#خاطره_بازی

‌‎وارد کوفه شدیم و مثل سال قبل برای استراحت به موکب میثم تمار رفتیم. موکب آقایون و خانم‌ها کنار هم بود. ورودی موکب خانم‌ها یه آقای عراقی به عنوان نگهبان روی صندلی نشسته بود و هر کس که با خانمش کار داشت، به او می‌گفت و آقای نگهبان هم با میکروفون اسم اون خانم رو صدا می‌کرد.

بنده بیرون موکب منتظر خانمم بودم. یکی از هموطن‌ها که دنبال پتو می‌گشت، از من خبر گرفت و من هم به اون نگهبان حواله‌ش دادم. 
این بنده خدا هم که در جریان وظیفه نگهبان نبود، تا بهش می‌رسه می‌گه: پتو! پتو!
نگهبان هم میکروفون رو گرفت و گفت: خانم پتو! خانم پتو!

#روایت_اربعین

🖊 سید علی‌اکبر

🆔 @ArbaeenIR
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#استوری
#روایت

🔹حسین‌بن‌ثُوَیر نقل می‌کند: من، یونس بن‌ظَبیان، مُفَضَّل‌بن‌عمر و ابو سَلَمَۀ نزد حضرت صادق(علیه‌السلام) نشسته بودیم.

در بین ما یونس که مسن‌تر از همه بود، سخن می‌گفت. عرض کرد: فدایت شوم، من زیاد به یاد حسین‌بن‌علی(علیه‌السلام) هستم؛ در این حالت چه بگویم؟

حضرت فرمود: سه بار بگو: «صَلَّی اللَّهُ عَلَیْکَ یَا أَبَاعَبْدِاللَّهِ»، همانا سلام از دور و نزدیک به حسین‌بن‌علی(علیه‌السلام) می‌‌رسد.

📆 اولین #شب_جمعه ماه #رمضان

حال خوب‌تان را با دوستان‌تان هم به اشتراک بگذارید.
🆔 @ArbaeenIR
🔻 #روایت_اربعین

🔹بعد از خواندن نماز در موکب، برای صرف نهار بیرون رفتیم و هر کدام جایی نشستیم. هوا خیلی گرم بود و اکثر موکب‌ها پر شده بودند. من هم رفتم لبه یک جدول نشستم و شروع کردم به خوردن نهار.

🔹همان‌طور که نشسته بودم و نهار می‌خوردم، دیدم یه خانوم نسبتا قدبلند با لباس‌های کهنه کنارم ایستاد و سرش را به صورتم نزدیک کرد و لبخند زد. غذا تعارف کردم؛ چیزی نگفت. کمی ترسیدم و بلند شدم و آن طرف‌تر نشستم. بلافاصله پشت سر من آمد و مجدد همان کار را انجام داد.
چیزی نگفتم و بعد از نهار پیش موکب‌دار رفتم و گفتم چرا این خانم این کار را با زائرها می‌کند؟ مگر دیوانه‌ است؟
موکب‌دار گفت این خانم کرولال است و هیچ‌کس و هیچ‌چیز هم ندارد. نذر کرده برای زائرها سایه باشد؛ آخر تنها کاری که از دستش برمی‌آید همین است.

🔹بغضی سنگینی گلویم را گرفت. هیچ چیز نگفتم و رفتم سراغش. بهش پول دادم ولی سرش را به علامت نه تکان داد. بوسیدمش و رفتم...

روایت #ارسالی: زینب احمدیان

👈🏽 اگر شما هم خاطره‌ای از نذرها و اتفاقات جالب در پیاده‌روی اربعین دارید، برای ادمین صفحه بفرستید.

🆔@ArbaeenIR
#روایت_اربعین

🔻نجف در خیابان شارع‌الرسول(ص) با مادر جوانی هم‌صحبت شدیم که با دو فرزندش آمده بود یک دختر چهارساله و یک نوزاد سه ماهه در رحم‌اش داشت.

🔸 او خودش و فرزندش را در این سفر آغوش ارباب دیده بود.

#روایت: سیما اسم‌خانی 

🔰 هر کس اربعینی دارد و تجربه‌ای و حلقه‌ی وصلی با ارباب


👈🏽 اگر شما هم خاطره‌ یا روایتی ازخاطرات سفر یا اتفاقات جالب در پیاده‌روی اربعین دارید، برای ادمین صفحه بفرستید.

🆔@ArbaeenIR
#روایت_اربعین

🔻روایت مادری که با فرزندانش در مسیر است.

🔸 او در این گرما به‌دنبال گنج زندگی‌اش راه افتاده است.


🔰 هرکس اربعینی دارد و تجربه‌ای و حلقه‌ی وصلی با ارباب...


👈🏽 اگر شما هم خاطره‌ یا روایتی از خاطرات سفر یا اتفاقات جالب در پیاده‌روی اربعین دارید، برای ادمین صفحه بفرستید.

🆔@ArbaeenIR
🔻 #روایت

🔹دقایق آخر عمر رسول خدا(صلی‌الله‌علیه‌وآله) بود.
ابن عباس روایت می‌کند حسن و حسین(علیهماالسلام) در حالی‌ که می‌گریستند و شیون می‌کردند، به بالین پدربزرگ آمدند.

علی(علیه‌السلام) خواست آن‌ها را از پیامبر جدا کند، ولی پیامبر فرمود: «علی جان! بگذار من آن‌ها را ببویم و آنان مرا ببویند، من از دیدار آن‌ها بهره‌مند گردم و آن‌ها نیز از دیدار من بهره گیرند. این دو فرزند بعد از من، ستم‌ها خواهند دید و مظلومانه کشته می‌شوند.»

آنگاه پیامبر فرمود: «خدا لعنت کند آنان را که به این دو فرزندم ظلم می‌کنند.»

#شهادت_پیامبر_صلی_الله_علیه_و_آله

🆔 @ArbaeenIR
🔻 #روایت

در جلالت قدر و بزرگى مقام و برترى شأن‌ زینب این بس است، آنچه در برخى از اخبار رسيده،
كه زينب(سلام‌الله‌علیها) به محضر امام حسين(علیه‌السلام) وارد شد و آن حضرت قرآن مى‌خواند،
پس حضرت [چون زينب آمد] قرآن را بر زمين نهاد و براى اجلال و تعظيم و بزرگ داشتن او بر پاى ايستاد..‌‌.

📜 تحفة العالم، سید جعفر بحرالعلوم

#میلاد_حضرت_زینب

🆔 @ArbaeenIR