Arbaeen.ir | رسانه مردمی اربعین
6.64K subscribers
2.21K photos
1.45K videos
126 files
1.31K links

کانال رسانه مردمی اربعین
سایت: https://Arbaeen.IR
ارتباط با ما: @Arbaeen_admin
تلگرام: t.iss.one/ArbaeenIR
ایتا: eitaa.com/ArbaeenIR
سروش splus.ir/Arbaeenir
بله : ble.im/ArbaeenIR
روبیکا: rubika.ir/Arbaeenir
اینستاگرام: instagram.com/arbaeen.ir1
Download Telegram
#یادش_بخیر

🔴خاطره بسیار خواندنی از آخرین پیاده روی اربعین شهید مدافع حرم معروف به شیر سامرا که منجر به عروجش شد!

⭕️توصیفات عجیب همسر شهید از حال و هوای ویژه شهید نوروزی

⭕️خاطره آخرین خداحافظی شهید با خانواده اش

#شب_خاطره
goo.gl/jRfwsZ
🔺شهید مهدی نوروزی معروف به #شیر_سامراکه مجاهدت های او در دفاع از حرمین امامین عسکریین بیاد ماندنی است، بعد آخرین زیارت اربعین با همسر و کودک چند ماهه شان به شهادت رسیدند .این خاطره همسر شهید از این سفر بیاد ماندنی است:

🔸آن سفر کربلا از همان ثانیه اول‌اش #خاطره بود. سال اول ازدواج‌مان که #پیاده‌ به کربلا رفتیم نیت کردیم هر زمان که خدا به ما فرزندی داد، بچه‌مان را به پیاده‌روی اربعین ببریم.
🔹خیلی‌ها مستقیم به خودم می‌گفتند می‌دانیم مهدی برنمی‌گردد. می‌دیدند من هم بی‌قراری می‌کنم بدتر می‌کردند و می‌گفتند شهید می‌شود و بالاخره سرش را به باد می‌دهد و حتی عده‌ای به من #طعنه می‌زدند که چگونه دل‌اش آمده است زن و بچه‌ #شیرخواره‌اش را رها کند و برود.
🔸با شنیدن این حرف‌ها و طعنه‌ها دل‌ام می‌گرفت و زیر آسمان می‌رفتم و با خدای خودم نجوا می‌کردم که آقامهدی به من قول داده است مرا به سفر #اربعین می‌برد.
🔹 سری دوم هم به این امید برگشتند که ما را به #زیارت_اربعین ببرند. از همان ثانیه‌های اول سفر سعی می‌کردند خودشان را #وقف ما کنند و مشکلی برای‌مان پیش نیاید. در مسیر بچه را از کالسکه در آوردم که به او شیر بدهم که باران گرفت. آقامهدی پتویی را که داشتیم بالای سر ما گرفت تا بتوانم به بچه شیر بدهم. آنجا خیلی #شرمنده شدم و به ایشان گفتم: «آقامهدی! شرمنده شما شدم. شما دو روز است استراحت نکرده‌اید و مدام رانندگی کردید. الان هم که شرایط این‌جوری است و اذیت می‌شوید.» به من گفت: «خانم! این سفر را #وقف شما هستم و می‌خواهم #بهترین سفرتان باشد.»
🔸 شب‌ها که زیارت امام حسین(ع) و حضرت عباس(ع) می‌رفتیم، در راه می‌گفتند هر سری که زیارت می‌آمدم و می‌دیدم شما نیستید، احساس می‌کردم آقا #جواب_سلام‌ام را نمی‌دهد و می‌گوید بدون زن و بچه‌ات آمده‌ای، برگرد زن و بچه‌ات را بیاور. حالا خیال‌ام راحت شد که شما را #زیارت_اربعین آوردم. در آن سفر مدام از این حرف‌ها می‌زد.
🔹 آقامهدی خیلی ناراحت می‌شدند که با ایشان تماس می‌گرفتند و می‌گفتند خانواده‌تان دارند در فراق شما
بی‌قراری می‌کنند. آقامهدی آدم سنگدلی نبود و #احساساتی بود و به من می‌گفتند وقتی اطرافیان زنگ می‌زنند که خانم‌ات بی‌قراری می‌کند، به هم می‌ریزم. شما باید #مقاوم باشید. اگر می‌خواهید اشکی بریزید یا بی‌قراری کنید نباید در جمع و جلوی بقیه باشد، باید در #تنهایی خودت باشد. تقریباً سه ساعتی صحبت کردند و از فراق حضرت زینب(س) گفتند و بعد هم اشاره کردند آخر سر این بانوی بزرگوار این فراق را به «مَا رَأَیتُ إلا جَمِیلاً» تشبیه کردند.
🔸 #روز_آخر که در کاظمین بودیم سعی کردند این سفر #بهترین_سفر ما باشد. در برگشت از کاظمین به مهران بود که شروع به #وصیت کردند.
🔹خداحافظی #عجیبی بود. همه را از زیر قرآن رد کرد.در آن لحظات مدام به خودم می‌گفتم #آخرین باری است که ایشان را می‌بینم، ولی به خودم نهیب می‌زدم که نه! این شیطان است و حتی در ماشین هم که کنار هم نشسته بودیم از فکرم می‌گذشت که این آخرین لحظاتی است که کنار هم هستیم، ولی باز هم به خودم می‌گفتم این شیطان است و دارد تلاش می‌کند #بی‌قراری کنید و آقامهدی از دست‌ات ناراحت می‌شود، چون وقتی بی‌قراری ما را می‌دید #بسیار_ناراحت می‌شد.
🔸 آنجا #آخرین_خداحافظی ما شد که ما را سپردند و خودشان راهی شدند. به قول مامان رفتند و پشت سرشان را هم نگاه نکردند و خیلی تند قدم برمی‌داشتند.
🔹از این طرف عده‌ای به من می‌گفتند چگونه دل‌اش آمد شما و این بچه کوچک را ول کند و برود؟
🔸آقامهدی دنبال این بود که به #نفس خودش غلبه کند. علی‌رغم #علاقه_شدیدی که به محمدهادی داشت مراقب بود از آنچه که بدان علاقه دارد آسیب نخورد.
🔹 سری آخر که آمده بودند گفتند: «ما در محاصره بودیم و باید شهید می‌شدم. در آنجا شروع کردم به خواندن دعای علقمه و از خدا خواستم یک بار بیاییم و ببینم‌تان و بعد شهید شوم.» به اداره که رفتند و برگشتند به من گفتند: «از یکی از همکاران که از بچه‌های جنگ است پرسیدم،چگونه هشت سال در جنگ بودید و شهید نشدید؟ گفت: موقعیت‌های شهادت زیادی برای‌ام پیش می‌آمد، اما #تصویر_دختر بزرگ‌ام و شیرین‌کاری‌های‌اش جلوی نظرم می‌آمد و نمی‌توانستم از او دل بکنم.» بعد به من گفت: « #حساسیت و #علاقه‌ای که نسبت به شما دارم باعث شده است #شهید_نشوم
🔹 سری آخر در کربلا این #علقه را هم زمین گذاشت و از مولای‌اش خواست که #دل_بکند . 😭

📩ارسال خاطرات به: @arbaeen_admin 🆔

#شهادت #کربلایی_شدن
ـــــــــــــــــــ
شب خاطره زیارت امام حسین(ع) واربعین در کانال پیاده روی #اربعین
🆔 @ArbaeenIR
🔴 نحوه شاد کردن دل رسول الله(ص) در روایتی از امام صادق(ع)

🔸امام صادق(ع):

اگر #زائر امام حسين (ع) بداند كه با زيارتش چقدر #دل #رسول_خدا (ص) و امير المؤمنين(ع) و حضرت زهرا(س) و ائمه (ع) و شهداء از ما اهل بيت را #شاد کرده است و اگر بداند #دعای ایشان شامل حال شده و #ثواب های #دنيوى و #اخروى و آنچه براى وى نزد خدا #ذخيره گشته هر آينه #دوست مى‏داشت تا #عمر دارد #منزلش نزد آن حضرت بوده و از آنجا هيچ گاه جدا نشود.

🔹عن ابی عبد الله(ع): لوْ يَعْلَمُ زَائِرُ الْحُسَيْنِ ع مَا يَدْخُلُ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ وَ مَا يَصِلُ إِلَيْهِ مِنَ الْفَرَحِ وَ إِلَى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ وَ إِلَى فَاطِمَةَ وَ الْأَئِمَّةِ وَ الشُّهَدَاءِ مِنَّا أَهْلَ الْبَيْتِ وَ مَا يَنْقَلِبُ بِهِ مِنْ دُعَائِهِمْ لَهُ وَ مَا لَهُ فِي ذَلِكَ مِنَ الثَّوَابِ فِي الْعَاجِلِ وَ الْآجِلِ وَ الْمَذْخُورِ لَهُ عِنْدَ اللَّهِ لَأَحَبَّ أَنْ يَكُونَ مَا ثَمَّ دَارَهُ مَا بَقِيَ وَ أَنَّ زَائِرَهُ لَيَخْرُجُ مِنْ رَحْلِهِ فَمَا يَقَعُ فَيْئُهُ عَلَى شَيْ‏ءٍ إِلَّا دَعَا لَهُ فَإِذَا وَقَعَتِ الشَّمْسُ عَلَيْهِ أَكَلَتْ ذُنُوبَهُ كَمَا تَأْكُلُ النَّارُ الْحَطَب‏

🔸کامل الزیارات، ص279

📸#عکسنوشت حدیث:
https://telegram.me/ArbaeenIR/1867

#حدیث #اربعین #امام_صادق #زیارت
ـــــــــــــــــــــــــــــ
احادیث و روایات زیارت اربعین در کانال پیاده روی اربعین
🆔 @ArbaeenIR
🔴ماجرای خواندنی و جانسوز عکس معروف خادم بدون دست

⭕️مقتل خوانی جانسوز خادمی که بدون دست ساقی زائران تشنه لب شده بود

ساقی زوار حسین هستی یا روضه خوان علمدارِ سپاه؟

🔸هر جرعه آب که به مشت زائری میریخت، سر به آسمان میکرد و ناله میزد:
السلام علیک یا ساقی العطاشی...

🔹و چنان به سوز میگریست، که خود روضه خوان شده بود این جماعت را
🔸میز و خیمه ای نداشت و موکبی مهیا نکرده بود ، تنها یک شلنگِ آب داشت ، آن را نیز به دو دست قطع شده اش که میان دستمالی مخفیشان کرده بود، نگه داشته بود و هر زائر را به التماس بفرما میزد
🔹حلقه ی جماعتی که گِردش جمع شده بودند از تمام موکب ها شلوغ تر بود
🔸هر که از حلقه اش جدا میشد صورتی غرق اشک داشت و به حالی دگرگون ادامه میداد مسیرش را
🔹مدتها بود خیره ی حال و روزش مانده بودم و نمیدانستم چه میگوید این جماعت را که اینگونه انقلابی به دلهاشان برپا میکند. تنها صدایش را میشنیدم که مکرّر میپرسید : مقتل خوانده ای؟ و آنگاه ادامه میداد سخن را...
🔸آنقدر صبر کردم تا هوا تاریک شود و زوار به موکب ها روند
🔹مرد ساقی هم اطرافش خلوت شده بود و همچنان دنبال تشنه لبی میگشت تا سیرابش کند
🔸 آرام به سویش رفتم ، برق امید به چشمانش نشسته بود و به لهجه ای شیرین خوش آمدم میگفت
🔹دستم دراز کردم تا آب بنوشم ، دستان قطع شده اش دیگر از خستگی میلرزید و تاب نگاه داشتن شلنگ آب را نداشت
🔸بغض راه گلویم بسته بود و آب را هرچه سوگند میدادم از گلو به زیر نمیرفت
🔹مرد همچنان آب در مشتم میریخت و میپرسید: مقتل خوانده ای؟
🔸بی فایده بود تلاشهایم، نمیتوانستم آب بنوشم
🔹دست از آب کشیدم و نگاهم به صورتش دوختم:
🔸ساقی زوار حسین هستی یا روضه خوان علمدارِ سپاه؟
🔹صبح تا به غروب میخوانی و سوز جگرت تمامی ندارد!
🔸آب را زمین گذاشت و روی چهارپایه کوچکی که کنارش بود نشست
🔹نفسی کشید و به آسمان خیره شد...

📝 شرح ماجرای خادم :

💠 خادم موکب عظیمی بودم، دلخوشیم این بود یک سال روی زمین مردم زراعت کنم و آنچه سر سال مزد تلاشم میدهند ، بیاورم طبخ کنم و میان زوار تقسیم نمایم
💠امسال نزدیک اربعین شده بود و من دستانم به واقعه ی انفجاری از دست داده بودم
💠نه دستی بر کار کردن و نه آذوقه ای بر طبخ کردن داشتم
💠دلشکسته کنار خانه حسرت میخوردم توفیقهای از کف داده را, و ورق میزدم مقتل کنج کتابخانه رانگاهم به جمله ای رسید که دلم به آتش کشیده بود و سر بر دیوار میکوبیدم
💠علقمه را برایم تداعی کرده بود و آه میکشیدم
💠 مصیبت خود فراموش کرده بودم و به صد اشک و آه تنها همین یک جمله را ورد زبان کرده بودم
فَوَقَف العَبّاس مُتحیّرا...😭
💠به گوشه ی دست بر سر و سینه میکوبیدم و تکرار میکردم
فوقف العباس متحیرا...
💠از سویدای دل ناله میکردم:
فوقف العباس متحیّرا...😭

💠روزنه های امید در دلم تابید و دانستم خریدار بیچارگیم کیست
💠یقین کردم سرگردانیم را کسی پاسخگوست که خود طعم تحیّر چشیده باشد.
💠و چون متوسل کویش شدم، نهیبی آمد در دلم :

💠دستی نداری تا خدمت کنی ، اما دستی داری که بدان ذکر مصیبت کنی زوار را ...
💠آذوقه ای نداری تا طبخ کنی،
💠اما آبی داری تا بدان سیراب کنی تشنه لبان را....

💠و سرخوش از تواناییهاییم، با خود عهد کردم تا اربعین دل هر زائری که به دیدن دستانم منقلب میشود ، روانه ی کوی عباس کنم
نیت کردم اشکهاشان به یاد تحیّر عباس سرازیر کنم😭
💠میخواهم آتش ناامیدی سقا را به جگرهاشان کشم
💠چندی نگذشت که آسمان تاریک تاریک شده بود و من و او کنار هم نشسته بودیم
💠او مقتل میخواند و من به دستانی مشت شده و او به دستانی قطع شده بر سینه میکوبیدیم و اشک میریختیم تحیّر عباس را....

💠يا كاشف الكرب عن وجه الحسين (ع)، اكشف كربي بحق اخيك الحسين بظهوره الحجة

✍️ فرستنده سجاد بهرامی از طاقانک( شهر کرد )

goo.gl/kwomwk

ـــــــــــــــــــــــــــــــ
📩 دلنوشته ها، خاطرات و سفرنامه های خود را با موضوع زیارت امام حسین(ع) و پیاده روی اربعین به ID زیر ارسال کنید تا در صورت انتخاب شدن به نام شما در کانال منتشر کنیم:

🆔 @arbaeen_admin
#سفرنامه #دل_نوشته_مخاطبان #اعضا #مخاطبان
ـــــــــــــــــــــــــــــــ
سفرنامه و دلنوشته‌های اربعینی در :
🆔 @ArbaeenIR
🔴 چگونه تاب بیاورم دوری از بهشت اباعبدالله را

🔹امروز در خیابان های سرد شهر قدم میزدم ، از فرط دلتنگی اشک چشمانم را فراگرفت
🔸 دیگر خبری نبود از تپش دلهای عاشق که در مسیر الی الله قدم برمیداشتند
🔹 چه شد آن همه گرمی عشق و محبت
🔸 چه شد صدای سبحان الله ملایکه در صبحگاه عاشقی
🔹 دلم برای صدای الزایر گفتن عراقی ها تنگ شده
🔸 حال میفهمم درد حضرت آدم را در فراق از #بهشت
🔹چگونه تاب بیاورم دوری از بهشت اباعبدالله را
🔸 این شهر سرد است ، پر است از تمسخر و انتقاد و توهین
🔹 تو چه میدانی حسین کیست
🔸 کیست که بداند و بفهمد کربلا با دل ما چه کرد ،
🔹میدانی که چه شهیدانی رفتند به گردان تخریب تا راه پیاده روی ما راهموار کنند
🔸کربلا کربلا ما داریم میاییم ، کربلا دل ما را با خود بردی جسم مارا هم با خود ببر

✍️ دلنوشته افسری از اعضای کانال

goo.gl/KYr8X5

ـــــــــــــــــــــــــــــــ
📩 دلنوشته ها، خاطرات و سفرنامه های خود را با موضوع زیارت امام حسین(ع) و پیاده روی اربعین به ID زیر ارسال کنید تا در صورت انتخاب شدن به نام شما در کانال منتشر کنیم:

🆔 @arbaeen_admin
#سفرنامه #دل_نوشته_مخاطبان #اعضا #مخاطبان
ـــــــــــــــــــــــــــــــ
سفرنامه و دلنوشته‌های اربعینی در :
🆔 @ArbaeenIR
🔴 نحوه شاد کردن دل رسول الله(ص) در روایتی از امام صادق(ع)

🔸امام صادق(ع):

اگر #زائر امام حسين (ع) بداند كه با زيارتش چقدر #دل #رسول_خدا (ص) و امير المؤمنين(ع) و حضرت زهرا(س) و ائمه (ع) و شهداء از ما اهل بيت را #شاد کرده است و اگر بداند #دعای ایشان شامل حال شده و #ثواب های #دنيوى و #اخروى و آنچه براى وى نزد خدا #ذخيره گشته هر آينه #دوست مى‏داشت تا #عمر دارد #منزلش نزد آن حضرت بوده و از آنجا هيچ گاه جدا نشود.

🔹عن ابی عبد الله(ع): لوْ يَعْلَمُ زَائِرُ الْحُسَيْنِ ع مَا يَدْخُلُ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ وَ مَا يَصِلُ إِلَيْهِ مِنَ الْفَرَحِ وَ إِلَى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ وَ إِلَى فَاطِمَةَ وَ الْأَئِمَّةِ وَ الشُّهَدَاءِ مِنَّا أَهْلَ الْبَيْتِ وَ مَا يَنْقَلِبُ بِهِ مِنْ دُعَائِهِمْ لَهُ وَ مَا لَهُ فِي ذَلِكَ مِنَ الثَّوَابِ فِي الْعَاجِلِ وَ الْآجِلِ وَ الْمَذْخُورِ لَهُ عِنْدَ اللَّهِ لَأَحَبَّ أَنْ يَكُونَ مَا ثَمَّ دَارَهُ مَا بَقِيَ وَ أَنَّ زَائِرَهُ لَيَخْرُجُ مِنْ رَحْلِهِ فَمَا يَقَعُ فَيْئُهُ عَلَى شَيْ‏ءٍ إِلَّا دَعَا لَهُ فَإِذَا وَقَعَتِ الشَّمْسُ عَلَيْهِ أَكَلَتْ ذُنُوبَهُ كَمَا تَأْكُلُ النَّارُ الْحَطَب‏

🔸کامل الزیارات، ص279

📸#عکسنوشت حدیث:
https://telegram.me/ArbaeenIR/1867

#حدیث #اربعین #امام_صادق #زیارت
ـــــــــــــــــــــــــــــ
احادیث و روایات زیارت اربعین در کانال پیاده روی اربعین
🆔 @ArbaeenIR
🔴خاطره عجیب نحوه کربلایی شدن یک جامانده اربعین

⭕️شب جمعه باید رفت کربلا

⭕️تو بین الحرمین احساس میکنم تو ابرها هستم

#شب_خاطره

🔹ماجرا از اونجا شروع شد که #پرچم گنبد حضرت ابوالفضل(ع) یه شب #مهمون خونه ی ما بود !
🔸من هیچ وقت از حضرت ابوالفضل #کربلا نخواسته بودم و همیشه میگفتم یا امام حسین قسمت کن بیام کربلاتو ببینم، بعضی شب ها یاد مرگ میکردم و در اون لحظات #تنها_آرزوم تو این دنیا دیدن کربلا و #بین_الحرمین بود.
🔹 همیشه اسم بین الحرمین #داغی به دلم میزاشت تا اینکه زدم به سیم اخر گفتم #اربعین هرجور شده میرم کربلا که با مخالفت شدید مامانم مواجه شدم.
🔸اربعین گذشت و من نرفتم و جامانده اربعین شدم، با #حسرت و گریه پای کانال #پیاده_روی_اربعین و اخبار مینشستم، یه شب یک کلیپ صوتی از کانال پیاده روی اربعین گوش دادم که می گفت شب جمعه باید کربلا باشیم (درانتهای پست بشنوید) ، خیلی گریه کردم 😭 به حضرت ابوالفضل گفتم: پرچمت اومد تو خونه ما که منو بیشتر هوایی کنی؟؟؟😭

🔹 همون شب #خواب دیدم بهم میگن اسمت در اومده کربلا ....حالا #شب_جمعه ست (به تاریخ 18-اذر-95 )من اینجام... کربلا ... بین الحرمین.. فاصله ی بین دو #عشق... اخ که #چقدر_خوبه ادم احساس میکنه رو ابرا☁️ قدم👣 میزنه!

🔸خدایا اینجا دیگه کجای دنیاته... اینجا دیگه #کجاست ... انگار رو #زمین نیستم باورم نمیشه منم تونستم بیام...

با چشمان اشکبار نایب الزیاره همه دوستان هستم🌹

#خاطره سوده جوانمرد از #چالوس

🔗 https://telegram.me/ArbaeenIR/1763

📩خاطرات خود را با موضوع زیارت امام حسین(ع) و پیاده روی اربعین به آی دی زیر ارسال کنید تا در صورت انتخاب شدن به نام شما در کانال منتشر کنیم:
🆔 @arbaeen_admin

#نحوه_کربلایی_شدن #حال_و_هوای_زیارت #جامانده_ها #دل_شکسته_ها
ـــــــــــــــــــ
شب خاطره زیات امام حسین(ع) و اربعین در کانال پیاده روی #اربعین
@ArbaeenIR
⭕️سرگذشت یک کالاسکه

🔴نیت زیبای مادری که توفیق حضور در پیاده روی اربعین را نداشت ولی خادم زائران امام حسین(ع) شد

#شب_خاطره

🔸چند روزی بود دنبال کالسکه می گشتم. پیاده روی اربعین در پیش بود و ما یک کالاسکه بیشتر نداشتیم.
🔹کالاسکه ی دوم رو برای گل دومم میخواستم. طبیعتا گل اول کالاسکه داشت. در صدد تهیه ی کالاسکه ی دوم بودم و ترجیحا قصد داشتم 🔸استفاده شده پیداکنم تا نزدیک سفر کمی مراعات خرج هامون رو داشته باشم. به یکی دو نفر سپرده بودم که اگر کالاسکه ی تمیزی میشناختن که صاحبش میخواست بفروشه خبرم کنند. توی دیوار هم گشته بودم اما چیز خوبی پیدا نکردم.
🔹تا اینکه به یکی از دوستان توی تلگرام پیام دادم که دوست عزیز، ما تا آخر هفته ان شا الله عازم هستیم شما آشنا داری که کالاسکه بفروشه؟
🔸 بعد از مدتی جوابم رو داد که دختر دایی م وقتی فهمیده شما داری میری پیاده روی کربلا کلی خوشحال شده و گفته آقا، کالاسکه ی من تقدیم راه امام حسین علیه السلام.
🔹گفتم شرایطش چطوره؟ پیام داد که این بنده خدا بعد از 15 سال خدا بهش گل پسری میده و الان از خدا گل دختری میخواد و گفته کالاسکه م نذر پیاده روی اربعین .
🔸گفتم چقدر تقدیم کنم؟ گفت دختردایی م میگه فقط برای حاجتش دعا کنی و اینکه خودش تا به حال قسمتش نشده پياده روی اربعین بره اینجوری یه کم دلش آروم میشه. خدا رو شکر کردم الحمدلله کالاسکه جور شد.
🔹شب سفر داشتیم کالاسکه ها رو برای قسمت بار هواپیما بسته بندی میکردیم یهو چرخ کالاسکه ی اهدایی در اومد. داشتیم پشیمون می‌شدیم از بردنش اما وقت دیگه ای برای تهیه ی کالاسکه نداشتیم. مثل اینکه قسمت بود حتما همسفر ما بشه.
🔸الحمدلله به نجف رسیدیم و بعد از زیارت مولا امیرالمؤمنین علی علیه السلام، پیاده روی رو شروع کردیم.
🔹الحمدلله کالاسکه ها چرخشون میچرخید.. چرخید و چرخید تا حرم ارباب.. خیالم راحت شد دینم ادا شده و کالاسکه به کربلا رسیده. بگذریم که توی راه همش برای حاجت روایی اون خانم دعا می کردم.

🔴شب آخری که کربلا بودیم فکری به ذهنم رسید. اصلا این کالاسکه فقط برای خیر آمده بود. جز خیر استفاده نشد.
🔸گفتم حالا که اهدایی راه ارباب هست چرا کاملش نکنم.
رفتم سر راه زائران اباعبدالله گفتم آنقدر می ایستم تا حضرت خودش راهبر بعدیش رو انتخاب کنه.
🔹چند دقیقه ای نگذشت که دیدم پدری فرزند معلولش رو به پشت گرفته و با خانم و دو فرزند دیگرش راهی زیارت شده. قلبم از انتخاب حضرت لرزید. جلو رفتم و گفتم آقا کالاسکه لازم ندارید؟ با خوشحالی گفت بله میخوام فقط کجا پس ش بدم؟ گفتم این کالاسکه مسیر پیاده روی رو اومده و دلش میخواد بازم اینجا بمونه.. ما داریم میریم.
🔸 شادی چهره ی زائر خسته ی اباعبدالله تقدیم به نیت زیبای یه مادر.
خوش به نیت آن خانم.

✍️#خاطره سمانه اعتمادی جم

📩خاطرات خود را با موضوع زیارت امام حسین(ع) و پیاده روی اربعین به آی دی زیر ارسال کنید تا در صورت انتخاب شدن به نام شما در کانال منتشر کنیم:
🆔 @arbaeen_admin

#نحوه_کربلایی_شدن #حال_و_هوای_زیارت #جامانده_ها #دل_شکسته_ها
ـــــــــــــــــــ
شب خاطره زیات امام حسین(ع) و اربعین در کانال پیاده روی #اربعین
@ArbaeenIR
🔴ماجرای خواندنی و جانسوز عکس معروف خادم بدون دست

⭕️مقتل خوانی جانسوز خادمی که بدون دست ساقی زائران تشنه لب شده بود

ساقی زوار حسین هستی یا روضه خوان علمدارِ سپاه؟

🔸هر جرعه آب که به مشت زائری میریخت، سر به آسمان میکرد و ناله میزد:
السلام علیک یا ساقی العطاشی...

🔹و چنان به سوز میگریست، که خود روضه خوان شده بود این جماعت را
🔸میز و خیمه ای نداشت و موکبی مهیا نکرده بود ، تنها یک شلنگِ آب داشت ، آن را نیز به دو دست قطع شده اش که میان دستمالی مخفیشان کرده بود، نگه داشته بود و هر زائر را به التماس بفرما میزد
🔹حلقه ی جماعتی که گِردش جمع شده بودند از تمام موکب ها شلوغ تر بود
🔸هر که از حلقه اش جدا میشد صورتی غرق اشک داشت و به حالی دگرگون ادامه میداد مسیرش را
🔹مدتها بود خیره ی حال و روزش مانده بودم و نمیدانستم چه میگوید این جماعت را که اینگونه انقلابی به دلهاشان برپا میکند. تنها صدایش را میشنیدم که مکرّر میپرسید : مقتل خوانده ای؟ و آنگاه ادامه میداد سخن را...
🔸آنقدر صبر کردم تا هوا تاریک شود و زوار به موکب ها روند
🔹مرد ساقی هم اطرافش خلوت شده بود و همچنان دنبال تشنه لبی میگشت تا سیرابش کند
🔸 آرام به سویش رفتم ، برق امید به چشمانش نشسته بود و به لهجه ای شیرین خوش آمدم میگفت
🔹دستم دراز کردم تا آب بنوشم ، دستان قطع شده اش دیگر از خستگی میلرزید و تاب نگاه داشتن شلنگ آب را نداشت
🔸بغض راه گلویم بسته بود و آب را هرچه سوگند میدادم از گلو به زیر نمیرفت
🔹مرد همچنان آب در مشتم میریخت و میپرسید: مقتل خوانده ای؟
🔸بی فایده بود تلاشهایم، نمیتوانستم آب بنوشم
🔹دست از آب کشیدم و نگاهم به صورتش دوختم:
🔸ساقی زوار حسین هستی یا روضه خوان علمدارِ سپاه؟
🔹صبح تا به غروب میخوانی و سوز جگرت تمامی ندارد!
🔸آب را زمین گذاشت و روی چهارپایه کوچکی که کنارش بود نشست
🔹نفسی کشید و به آسمان خیره شد...

📝 شرح ماجرای خادم :

💠 خادم موکب عظیمی بودم، دلخوشیم این بود یک سال روی زمین مردم زراعت کنم و آنچه سر سال مزد تلاشم میدهند ، بیاورم طبخ کنم و میان زوار تقسیم نمایم
💠امسال نزدیک اربعین شده بود و من دستانم به واقعه ی انفجاری از دست داده بودم
💠نه دستی بر کار کردن و نه آذوقه ای بر طبخ کردن داشتم
💠دلشکسته کنار خانه حسرت میخوردم توفیقهای از کف داده را, و ورق میزدم مقتل کنج کتابخانه رانگاهم به جمله ای رسید که دلم به آتش کشیده بود و سر بر دیوار میکوبیدم
💠علقمه را برایم تداعی کرده بود و آه میکشیدم
💠 مصیبت خود فراموش کرده بودم و به صد اشک و آه تنها همین یک جمله را ورد زبان کرده بودم
فَوَقَف العَبّاس مُتحیّرا...😭
💠به گوشه ی دست بر سر و سینه میکوبیدم و تکرار میکردم
فوقف العباس متحیرا...
💠از سویدای دل ناله میکردم:
فوقف العباس متحیّرا...😭

💠روزنه های امید در دلم تابید و دانستم خریدار بیچارگیم کیست
💠یقین کردم سرگردانیم را کسی پاسخگوست که خود طعم تحیّر چشیده باشد.
💠و چون متوسل کویش شدم، نهیبی آمد در دلم :

💠دستی نداری تا خدمت کنی ، اما دستی داری که بدان ذکر مصیبت کنی زوار را ...
💠آذوقه ای نداری تا طبخ کنی،
💠اما آبی داری تا بدان سیراب کنی تشنه لبان را....

💠و سرخوش از تواناییهاییم، با خود عهد کردم تا اربعین دل هر زائری که به دیدن دستانم منقلب میشود ، روانه ی کوی عباس کنم
نیت کردم اشکهاشان به یاد تحیّر عباس سرازیر کنم😭
💠میخواهم آتش ناامیدی سقا را به جگرهاشان کشم
💠چندی نگذشت که آسمان تاریک تاریک شده بود و من و او کنار هم نشسته بودیم
💠او مقتل میخواند و من به دستانی مشت شده و او به دستانی قطع شده بر سینه میکوبیدیم و اشک میریختیم تحیّر عباس را....

💠يا كاشف الكرب عن وجه الحسين (ع)، اكشف كربي بحق اخيك الحسين بظهوره الحجة

✍️ فرستنده سجاد بهرامی از طاقانک( شهر کرد )

goo.gl/kwomwk

ـــــــــــــــــــــــــــــــ
📩 دلنوشته ها، خاطرات و سفرنامه های خود را با موضوع زیارت امام حسین(ع) و پیاده روی اربعین به ID زیر ارسال کنید تا در صورت انتخاب شدن به نام شما در کانال منتشر کنیم:

🆔 @arbaeen_admin
#سفرنامه #دل_نوشته_مخاطبان #اعضا #مخاطبان
ـــــــــــــــــــــــــــــــ
سفرنامه و دلنوشته‌های اربعینی در :
🆔 @ArbaeenIR
⭕️اذن زیارت در بارگاه جنّت نشان⁧خانم فاطمه معصومه(س)

#دل_نوشته_سفراربعين

بسم الله الرحمن الرحيم
🕛ساعت: صفر عاشقي؛ اينجا شهر مقدّس قم كنار بارگاه جنّت نشان⁧خانم فاطمه معصومه(س).

🔸آمده⁧ام #اذن_زيارت بگيرم و قدم در قربانگاه عاشق⁧ترين مرداني بگذارم كه مجنونترين عاشقان عالمند.«كوله و سربند و پرچم حاضره و آماده⁧اند/ يك نگاه مادرت من را مسافر مي⁧كند»
🔹آمده⁧ام اجازه بگيرم تا هرچند آلوده، هرچند دور، هرچند شكسته به قامت بي⁧بديل زني استوار #اقتدا كنم كه قامتش خميد اما هرگز #نشكست؛ عمّه⁧ام زينب كه نمي⁧دانم در شامگاه تاسوعا در آيينه ماه چه مي⁧ديد كه آن⁧چنان سرخ بر تقدير مجنون خويش مي⁧گريست. نمي⁧دانم چندين بار تا سحرگاه ميان خيمه⁧ها به دنبال حسين(ع) دويد و خداي محمّد(ص) را به ياري طلبيد كه امروز اين درس تلخ را تاريخ همراه با اين كاروان شكسته تكرار مي⁧كند كه «كوفيان عجيب پيمان شكنند».
🔸مي⁧خواهم اذن حضور بطلبم تا حتّي شده يك بار در عمرم رداي «ليلي» را به تن كنم و همچون صيدي در پي صيّاد قدم گذارم به اين قربانگاه #شيدايي... و فرياد بزنم: «مجنون من زنده بمان!»
🔹خواب از چشمانم رخت بربسته #بي⁧قرارم و مشتاق؛ در يك دست: «لهوف» و در دست ديگرم: تسبيح مادرم فاطمه زهرا(س).
🔸چشمم به سوي جادّه است. آن سوتر: #كاروان عمّه⁧ام زينب(س) به راه افتاده است و بانگ چاووش به گوش مي⁧رسد: «بيا به خيمه⁧هاي سوخته كربلا سري بزنيم/ بيا با تيغ داغداري كنيم/ بيا زير شانه⁧هاي فرات را بگيريم/ بيا تا گودي قتلگاه ره بپوييم و همنوا با نواي پرسوز ذوالجناح فرياد الظّليمة الظّليمة سر دهيم».
من نيز كوله⁧بارم را بسته⁧ام، نيّت كرده⁧ام نيّت #عاشقي، وصيّتم را نوشته⁧ام، رخت جهاد بر تن كرده⁧ام، #معجرم را بر سر كرده⁧ام، پوشيه⁧ام را و برقعم را نيز.
🔹مادرم #پيشاني⁧ام را بوسيد، زير گلويم را نيز.
🔸من نه همچون عمّه⁧ام، كه با « #مجنونم» اباعبدالله عهد بسته⁧ام كه اگر قرار است شهيد شويم، هر دومان با هم كه عاشورا دوباره تكرار مي⁧شود... من طاقت عمّه⁧ام زينب(س) را ندارم.
🔹مجنون من، اباعبدالله(ع) من پاي در #ركاب گذاشته كه نه، سر بر ني زلف بر باد مي⁧دهد و آشوب مي⁧كند اين دل مجروح را: «زلف بر باد مده تا مدهي بر بادم».
🔸به خدا سوگند؛ اين «سهل ساعدي»، صحابي رسول خدا«ص» است كه مي⁧گويد: به مقابل دروازه ساعات رفتم، ديدم كه پرچمها يكي پس از ديگري نمايان شد. از دور سري نوراني و زيبا را بر نيزه ديدم كه احساس كردم لبخند مي⁧زند و آن سر عبّاس بن علي(ع) بود؛ پس سواري را ديدم كه بر نيزه⁧اش سر مبارك امام حسين(ع) را قرار داده بود. آن سر شبيه⁧ترين چهره به رسول خدا(ص)بود. عظمتي پرشكوه داشت؛ نور از او ساطع بود، محاسنش خضاب شده بود، چشماني درشت و ابرواني باريك و به هم پيوسته داشت و تبسمي زيبا بر لبانش نقش بسته بود. ديدگانش به سوي مشرق دوخته شده بود، باد محاسن شريف اور ا حركت مي⁧داد، گويي اميرالمؤمنين بود. (همراه با آل علي، بخش علي قنبري، ص 114و 113)
🔹بي⁧قرار مي⁧شوم، گويي روح نيت عروج از تن خاكي دارد؛ اين #نواي غمگين بر لبانم جاري مي⁧شود: «نميشه باورم كه وقت رفتنه/تموم اين سفر بارش رو شونه منه/ كجا مي⁧خواي بري/ چرا منو نمي⁧بري/ حسين اين دم آخري/ چقدر شبيه مادري!/ بايد جوابتو با نفسم بدم/ بدون من نرو/ ترو به كي قسم بدم؟/ قرارمون چي شد؟/ كه بي⁧قرار هم باشيم/ حسين/ هر چي كه پيش اومد/ بايد كنار هم باشيم/ من روي خاك و تو سوار مركبي/ من توي قلب تو/ اما تو چشم زينبي...
قرآن را مي⁧بوسم و از زير آن رد مي⁧شوم: «بسم الله الرّحمن الرّحيم».

#دل_نوشته سفر اربعين
✍️ #خانم_اکبری - بخش اول1️⃣

📩 دلنوشته ها، خاطرات و سفرنامه های خود را با موضوع زیارت امام حسین(ع) و پیاده روی اربعین به ID زیر ارسال کنید تا در صورت انتخاب شدن به نام شما در کانال منتشر کنیم:

🆔 @arbaeen_admin

goo.gl/KbjwoS
#سفرنامه #دلنوشته #اعضا #مخاطبان
ـــــــــــــــــــــــــــــــ
سفرنامه و دلنوشته‌های اربعینی در :
🆔 @ArbaeenIR
#یادش_بخیر

🔴#جامانده ای که با نیت متفاوت توفیق حضور در اربعین را بدست آورد!

⭕️وقتی شور و شوق همراه با #احساس_وظیفه می شود!
#شب_خاطره

فقط اگه خدا بخواهد...می شود
بسم رب الشهدا....
پارسال خودمو به آب و آتیش زدم که #اربعین برم کربلا... درها بسته شده بود، از جایی که فکرشو نمیکردم. پاسپورتم به مشکل خورده بود. هر چی رفتم اداره #گذرنامه و اومدیم نشد، روز بعد حرکت کاروان پاسپورتم اومد و من #جاماندم !😭
فقط با #دل_شکسته و گریه دوستامو بدرقه کردم....😭

اما گذشت و نزدیک اربعین ۹۵ ،
این بار #جوردیگه ای اربعین را می خواستم به آقا #امام_زمان میگفتم می خوام برم #وظیفه ام را انجام دهم می خواهم حتی ذره هم شده برای #ظهورتان کاری کنم دیگه مثل پارسال فقط شور و عشق امام حسین نبود، احساس #وظیفه بود همراه با #عشقی وصف نشدنی
دغدغه و مشکلاتی داشتم و نشد برای اربعین اقدام کنم از جایی هم که فارغ التحصیل بودم فکر نمیکردم بشه بازم با کاروان دانشگاه برم....
اما دلم آشوب بود خیلی #دلتنگ بودم و گریه میکردم...😭
یه روز صبح مثل همیشه که مشغول کارهام بودم یهو به دلم افتاد با این که زمان ثبت نام گذشته ولی به مسئول کاروان پارسال پیام بدم ،شاید جور شد و رفتم...😞
تو دلم گفتم تو یک قدم بردار نگی اقدامی نکردی، قسمت باشه #دعوت باشی خدا جور میکنه...
پیام دادم و اون شخص گفت که دیگه مسئول نیست و شماره مسئول امسال بهم دادن، به مسئول امسال بود پیام دادم و گفت به فلانی پیام بده ... به اون شخص که پیام دادم گفت:
"سلام
همین الان مبلغ .... هزار تومان به کارت ..... واریز کن و برام تلگرام کن
تمام مدارک رو تا فردا ساعت 9 صبح بیارید دفتر ستاد دانشجویی اربعین دانشگاه تهران"
و من به پهنای صورت اشک میریختم و به پیام نگاه میکردم😭
دیگه خواب نبود💤
اربعین... پای پیاده... کربلا... برای انجام وظیفه😍
اما امسال اقا نگذاشت آب به دلم تکون بخورد و سریع کارم درست کرد...
همه چی دست خداست اگر بخواهد حتی با ۳تا پیامک هم میشود...

📸 عکس‌گرفته شده‌توسط خودم
goo.gl/HQJgev
#خاطره : زهرا از #تهران

🔴 سفر اربعین را «وظیفه» بدانیم نه صرفاً سفری برای «حال خوش معنوی»👇
🔗 t.iss.one/ArbaeenIR/1292

📩خاطرات خود را با موضوع زیارت امام حسین(ع) و پیاده روی اربعین به آی دی زیر ارسال کنید تا در صورت انتخاب شدن به نام شما در کانال منتشر کنیم:
🆔 @arbaeen_admin

#کربلایی_شدن #کربلا_رفتن #مخاطبان #اعضا
ـــــــــــــــــــ
⭕️شب خاطره زیارت امام حسین(ع) و اربعین در کانال پیاده روی #اربعین
🔴 @ArbaeenIR