Arbaeen.ir | رسانه مردمی اربعین
6.66K subscribers
2.21K photos
1.45K videos
126 files
1.31K links

کانال رسانه مردمی اربعین
سایت: https://Arbaeen.IR
ارتباط با ما: @Arbaeen_admin
تلگرام: t.iss.one/ArbaeenIR
ایتا: eitaa.com/ArbaeenIR
سروش splus.ir/Arbaeenir
بله : ble.im/ArbaeenIR
روبیکا: rubika.ir/Arbaeenir
اینستاگرام: instagram.com/arbaeen.ir1
Download Telegram
🔴عنایت حضرت زهرا(س) به شهید برونسی

⭕️فاطمه ناكام شهيد برونسي

🔸فاطمه کوچولوی برونسی فرزند دوم این خانواده بود که در غروب یکی از شب های ماه مبارک رمضان متولد شد. از آنجایی که در زمان تولد، خانواده شهید در شهر زندگی می کردند و شهید برونسی می خواست فرزندش در دیار خود چشم به این دنیای پر فراز و نشیب بگذارد، ماشینی را برای همسر و مادرش مهیا کرده و خود به دنبال قابله می رود.

🔹بعد از رسیدن به منزل خود واقع در روستای "گلبوی کدکن" و انتظار کشیدن بسیار، سرانجام قابله هم از راه رسید. اما شهید وی را همراهی نکرده بود.(بعدا متوجه می شوید که چرا شهید برونسی همراه قابله به منزل نیامد)

🔸بعد از دقایقی، دختری زیبا و چشم پر کن (به گفته همسر شهید) به دنیا آمد. قابله پیشنهاد داده بود که نام فرزند را "فاطمه" بگذارند که مورد تایید همسر شهید هم واقع شد.

🔹سپس وسایل پذیرایی آماده شد که قابله از خوردن و آشامیدن امتناع کرد و بعد از دقایقی منزل را ترک نمود.ساعت ها گذشت و پدر فاطمه هنوز نیامد...

🔸بالاخره شهید برونسی درب منزل را به صدا در آورد و وارد حیاط شد که در بدو ورود با سرزنش های مادر خانم گرامی! مواجه شد (البته حق هم داشت...). مثلا اینکه چرا قابله رو فرستادی و خودت نیومدی؟؟؟ چرا اینقدر دیر اومدی؟؟ و ...

🔹وقتی شهید برونسی وارد اتاق شد شروع کرد به گریه کردن و نوزادش را در آغوش گرفت.به گفته همسر شهید، گریه شهید برونسی به این حالت بی سابقه بود پس دلیل شدت گریه را پرسید که جوابی نشنید.بعد از آرام شدن شهید، معصومه خانم جریان انتخاب اسم برای فرزندشان را برای همسرش تعریف کرد و با این جواب مواجه شد: "منم همین کارو می خواستم بکنم، نیت کرده بودم که اگه دختر باشه اسمش رو فاطمه بگذارم".

🔸بعد از آن شب، شهید برونسی هر وقت فاطمه را در آغوش می گرفت شروع می کرد به گریه کردن و معصومه خانم هم هیچ وقت دلیل این گریه و بی قراری را متوجه نشد.فاطمه کوچولو به سن نه ماهگی رسید و بر اثر بیماری رخت از دنیا بربست و توسط پدر عزیزش غسل داده شد... و بر سنگ مزارش نوشتند: "فاطمه ناکام برونسی"

🔹چند سالی از فوت فاطمه گذشت و هنوز همسر شهید برونسی سر از راز بی قراری های شهید در هنگام آغوش گرفتن فاطمه در نیاورده بود تا اینکه از زبان یکی از همرزمان همسرش که برای مرخصی آمده بود شنید همسرش جریان زایمان ایشان را برای چند نفری بازگو کرده!!

🔸وقتی شهید برونسی برای مرخصی آمده بود به او مهلت نداد و ماجرا را برایش گفت و منتظر شنیدن پاسخ از جانب همسرش بود. و اینچنین پاسخ شنید: " شما می دونی من از کدوم مورد حرف می زدم؟به اش حتی فکر نکرده بودم. گفتم: نه.

🔹خنده از لبش رفت. حزن و اندوه آمد توی نگاهش. آهی کشید و گفت: من از جریان دخترم فاطمه حرف می زدم.
گفت: اون روز قبل از غروب بود که من رفتم دنبال قابله، یادت که هست؟
گفتم: آره، که ما رفتیم خونه خودمون.

🔸سرش را به پایین تکان داد. پی حرفش را گرفت. گفت: همونطور که داشتم می رفتم، یکی از دوست های طلبه رو دیدم. یک کار ضروری پیش اومد که لازم بود حتما من هم باشم. توکل کردم به خدا و باهاش رفتم...

🔹ساعت دو، دو و نیم شب یکهو یاد قابله افتادم. با خودم گفتم: ای داد بیداد! من قرار بود قابله ببرم! می دونستم که دیگه کار از کار گذشته و شما خودتون هر کار بوده کردین. زود خودم رو رسوندم خونه. وقتی مادر شما گفت قابله رو می فرستی و میری دنبال کارت؛ شستم خبردار شد که باید سری توی کار باشه، ولی به روی خودم نیاوردم.

🔸عبدالحسین ساکت شد. چشمهاش خیس اشک بود. آهی کشید و ادامه داد: میدونی که اون شب هیچ کس از جریان ما خبر نداشت، فقط من می دونستم باید برم دنبال قابله که نرفتم. یعنی اون شب من هیچ کی رو برای شما نفرستادم، اون خانم هر کی بود، خودش اومده بود خونه ما..."

🔺فکر کنم نیازی به معرفی آن زن ناشناس نباشد و همه پی به راز آن شب برده باشید...
goo.gl/P9csdi

#خاطره #برونسی #حضرت_زهرا
ـــــــــــــــــــ
⭕️ کانال پیاده روی #اربعین
🆔 @ArbaeenIR
🔴 تاثیر ویژه احساس وظیفه نسبت به امام زمان (عج) در اربعینی شدنم

⭕️ نیتی که به پیاده روی اربعین اثرفوق العاده می دهد!

#شب_خاطره #یادش_بخیر

فقط اگه خدا بخواهد...می شود
بسم رب الشهدا....

پارسال خودمو به آب و آتیش زدم که #اربعین برم کربلا... درها بسته شده بود، از جایی که فکرشو نمیکردم. پاسپورتم به مشکل خورده بود. هر چی رفتم اداره #گذرنامه و اومدیم نشد، روز بعد حرکت کاروان پاسپورتم اومد و من #جاماندم !😭

فقط با #دل_شکسته و گریه دوستامو بدرقه کردم....😭

اما گذشت و نزدیک اربعین ۹۵ ،
این بار #جوردیگه ای اربعین را می خواستم به آقا #امام_زمان میگفتم می خوام برم #وظیفه ام را انجام دهم می خواهم حتی ذره هم شده برای #ظهورتان کاری کنم دیگه مثل پارسال فقط شور و عشق امام حسین نبود، احساس #وظیفه بود همراه با #عشقی وصف نشدنی
دغدغه و مشکلاتی داشتم و نشد برای اربعین اقدام کنم از جایی هم که فارغ التحصیل بودم فکر نمیکردم بشه بازم با کاروان دانشگاه برم....
اما دلم آشوب بود خیلی #دلتنگ بودم و گریه میکردم...😭
یه روز صبح مثل همیشه که مشغول کارهام بودم یهو به دلم افتاد با این که زمان ثبت نام گذشته ولی به مسئول کاروان پارسال پیام بدم ،شاید جور شد و رفتم...😞
تو دلم گفتم تو یک قدم بردار نگی اقدامی نکردی، قسمت باشه #دعوت باشی خدا جور میکنه...
پیام دادم و اون شخص گفت که دیگه مسئول نیست و شماره مسئول امسال بهم دادن، به مسئول امسال بود پیام دادم و گفت به فلانی پیام بده ... به اون شخص که پیام دادم گفت:
"سلام
همین الان مبلغ .... هزار تومان به کارت ..... واریز کن و برام تلگرام کن
تمام مدارک رو تا فردا ساعت 9 صبح بیارید دفتر ستاد دانشجویی اربعین دانشگاه تهران"
و من به پهنای صورت اشک میریختم و به پیام نگاه میکردم😭
دیگه خواب نبود💤
اربعین... پای پیاده... کربلا... برای انجام وظیفه😍
اما امسال اقا نگذاشت آب به دلم تکون بخورد و سریع کارم درست کرد...
همه چی دست خداست اگر بخواهد حتی با ۳تا پیامک هم میشود...

📸 عکس‌گرفته شده‌توسط خودم
goo.gl/HQJgev
✍️#خاطره : زهرا از #تهران

🔴 سفر اربعین را «وظیفه» بدانیم نه صرفاً سفری برای «حال خوش معنوی»👇
🔗 t.iss.one/ArbaeenIR/1292

📩خاطرات خود را با موضوع زیارت امام حسین(ع) و پیاده روی اربعین به آی دی زیر ارسال کنید تا در صورت انتخاب شدن به نام شما در کانال منتشر کنیم:
🆔 @arbaeen_admin

#کربلایی_شدن #کربلا_رفتن #مخاطبان #اعضا
ـــــــــــــــــــ
⭕️شب خاطره زیارت امام حسین(ع) و اربعین در کانال پیاده روی #اربعین
🔴 @ArbaeenIR
🔴خاطره خواندنی توسل شهید برونسی به حضرت زهرا(س) در لحظات سخت عملیات


🔸 شهید برونسی فرمانده است توی #عملیات_رمضان، تیربار دشمن می گیره تو گردان عده ای شهید میشن گردان زمین گیر میشه. سید کاظم حسینی میگه من معاون شهید برونسی بودم، اصلا بچه ها نمی تونستن سرشونو بلند کنن، یه دفه دیدم #شهید _برونسی بیسیم چی و پیک و همه رو ول کرد و رفت یه جا افتاد به سجده، رفتم دیدم آروم آروم داره گریه می کنه، میگه #یازهرا مدد، مادر جان مدد...

🔹بهش گفتم حالا وقت این حرفا نیس، پاشو فرماندهی کن بچه های مردم دارن شهید میشن، میگفت شهید برونسی انگار مرده بود و اصلا توجهی به این خمپاره ها و حرف‌های من نداشت.

🔸گفت بعد از لحظاتی بلند شد و گفت: سید کاظم، گفتم بله، گفت سیدکاظم اینجا که من ایستادم قدم کن، ۲۵ قدم بشمار بچه های گردان رو ببر سمت چپ، بعد ۴۰ قدم ببر جلو.

🔹گفتم بچه ها اصلا" نمیتونن سرشونو بلند کنن عراقی ها تیربارو گرفتن تو بچه ها. چی میگی؟
گفت خون همه بچه ها گردن من، من میگم همین.
گفت وقتی این دستورو داد آتیش دشمنم خاموش شد، ۲۵ قدم رفتم به چپ، ۴۰ قدم رفتم جلو،

🔸بعد یه پیرمردی بود توی گردان ما خوب آرپیچی می زد، یه دفه شهید برونسی گفت فلانی آرپیچی بزن، گفت آقای برونسی من که تو این تاریکی چیزی نمی بینم
گفت بگو یا زهرا و شلیک کن.
یا زهرا گفت و شلیک کرد و خورد به یه تانک و منفجر شد. تمام فضا اتیش گرفت و روشن شد.
گفت اون شب ۸۰ تانک دشمن رو زدیم و بعد عقب نشینی کردیم.

🔹چند روز بعد که پیشروی شد و رفتیم شهدا رو بیاریم، رفتم اونجا که شهید برونسی به سجده افتاده بود و می گفت یا زهرا مدد، نگاه کردم دیدم جلومون میدون مین هست. قدم شماری کردم ۲۵ قدم به چپ دیدم معبریه که دشمن توش تردد می کرده. اگر من ۳۰ قدم می رفتم اونورتر توی مین ها بودم.
۴۰ قدم رفتم جلو دیدم میدان مین دشمن تموم میشه رفتم دیدم اولین تانک دشمن رو که زدن فرمانده های دشمن با درجه های بالا افتادن بیرون و کشته شدن.

🔸شهدا رو که جمع کردیم برگشتیم تو سنگر نشستم، گفتم آقای برونسی من بچه ی فاطمه ام، من سیدم، به جده ام قسم از پیشت تکون نمی خورم تا سِر اون شب رو بهم بگی، تو اون شب تو سجده افتادی فقط گفتی یا زهرا مدد، چی شد یه دفه بلند شدی گفتی ۲۵ قدم به چپ؟ ۴۰ قدم جلو، بعد به آرپیچی زن گفتی شلیک کن؟ شلیک کرد به یه تانک خورد که فرماندهان دشمن تو اون تانک بودن؟ قصه چیه؟

🔹گفت سید کاظم دست از سرم بردار.
گفتم نه تا این سِر رو نگی رهات نمی‌کنم،
گفت میگم ولی قول بده تا زنده ام به کسی نگی
گفتم باشه

🔸گفت تو سجده بودم همینطور که گفتم یا زهرا مدد، (توعالم مکاشفه) یه خانومی رو دیدم به من گفت چی شده؟
گفتم بی بی جان موندم؛ اینا زائرین کربلای حسین تو هستند، اینجا موندن چه کنم؟
گفت آقای برونسی جلوت میدون مینه، حرکت نکن، ۲۵ قدم برو به سمت چپ، اونجا معبر دشمنه، از اونجا بچه ها رو ۴۰ قدم ببر جلو میدون مین تموم میشه فرمانده های دشمن یه جا جمع شدن تو تانک جلسه دارن آرپیچی رو شلیک کن ان شاءالله تانک منفجر میشه و شما ان شاء الله پیروز میشی.

منبع: کتاب خاک​های نرم کوشک

goo.gl/Vp2QfX

#خاطره #برونسی #حضرت_زهرا
#شهید #شهید_عبدالحسین_برونسی
ـــــــــــــــــــ
⭕️ کانال پیاده روی #اربعین
🆔 @ArbaeenIR
☀️ کرامت حضرت زینب(س) در اربعینی شدنم

#شب_خاطره
#یادش_بخیر

بسم رب شهدا رب ودود
سه ماه مونده بود به محرم .....
شرایط حاکم و اوضاع خانوادم خبر از انتظار دوباره و #فراغ از حرم رو میداد فراغ دیدن #کربلا 💔
سال هاست انتظارش رو میکشدم 😞
زندگی برام بی معنی شده بود #سرگردان و گمراه
از طرفی نتونستن و جور نشدن شرایطم برا رفتن #اربعین به کربلا
و از طرف دیگه متوجه شدم که سیل کثیری از دوستام آماده ی رفتن و باز هم تنهایی و انگار امسال هم #جاموندم
تو این چند وقت هیات های هفتگی میرفتم هر هفته سر مزار شهید گمنام میرفتم که شاید آقا جوابم رو بده شاید اون ها برام بتونن #برات_کربلا رو از اقا بگیرن 🙏
شاید اسم من رو تو زائراش بنویسه اما هر چه که به محرم نزدیک تر میشدم مشکلات برا رفتن بیشتر میشد و #نرفتن من قطعی تر
امیدم رو #کامل از دست دادم
دو سه روز مونده بود به عید قربان رفتم پا بوسی آقا #امام_رضا
همه ی دوستام تو مشهد از رفتنشون به #کربلا صحبت میکردند
من و دو تا از رفیقام که احتمال رفتنمون خیلی خیلی خیلی کم بود رفتیم پیش #پنجره_فولاد هر چی تونستیم #گریه کردیم 😭و از آقا #طلب_کربلا کردیم ولی هر سه تا مون نا امید 😔
با هم این شعر رو زمزمه میکردیم در اوج نا امیدی
پنجره فولاد رضا مکه میده منا میده ...
روزها همین طور میگذشتن و من #ناامید تر میشدم
شور عجیبی برا محرم و رسیدنش داشتم
#محرم هم اومد و رفت و کار ما ردیف نشد بلکه #مشکلات ما بیشتر شد
مشکلات و اوضاع خانواده یک طرف
و فهمیدن #بیماری جسمانی و کلیوی من یک طرف
#خانواده به شدت با رفتن من #مخالفت کردن .... مخالفت اونها و سماجت من ادامه داشت تا
دو هفته مونده بود به اربعین
گوشیم زنگ خورد
یک از آشنا تماس گرفت، میدونست من نمیرم کربلا و مشکلاتم چیه
هی با من صحبت،کرد و #دلداریم میداد ولی فایده نداشت
روز های آخر دیگه افتادم به #زجه_زدن
توی یک سخنرانی از آقای #پناهیان شنیدم که میگفت هر جا کارتون گیر کرد حسین رو به خواهرش #زینب قسم بدین این کار ور کردم 😭😭
#طوفان_بود طوفان کرد و طوفان شد 🌪
#معجزه شد مشکلاتم تک تک برطرف شد 😃
با خواست خدا و تلاش و کمک آشنام کارام ردیف شد
مادر پدرم #راضی شدن اصلا خوشحال و #مشتاق بودن که برم نمیدونم چی شد ولی مادرم فقط گریه میکرد😭 میگفت برو فقط برو و مارو #دعا_کن شاید تا سال بعد مشکلاتی باشه نتونی سال بعد هم بری امسال حتما باید بری
# مادر و پدرم هم تا حالا نتونستند برن کربلا 😞
اونا تمام #داراییشون رو به من دادن تا برم #اربعین حرم آقا
پاسپورت و .... همه چی خیلی زود ردیف شد
بالاخره #عازم کربلاشدیم من و بچه ها و یکی از اون دوستام که باهم رفتیم پیش پنجره فولاد 😇

خدا کنه که سال بعد با هم همه بریم کربلا اونم #اربعین بخصوص #پیاده_روی🙏
آخ میمیرم برای مسیر امام حسین برای #چایی_عراقی برا #موکب نشینی ای حسین
برا ذکر حسین حسین تو مسیر واییییی خدای من دیوانه میکنه آدم رو حرمش حرم شاه شهیدان
امام حسین و حضرت عباس آخ میمیرم برا بین الحرمین
واقعا راسته که میگن
#شب_های_جمعه میگیرم هواتو اشک غریبی میریزم براتو
بیچاره اون که حرم رو ندیده بیچاره تر اون که دید کربلاتو
دعا کنید همه #جامونده ها همه آرزومندا بتونن برن حرم 🙏
به خصوص پدر و مادرم که تموم داراییشون رو دادن که من برم حرم
راستی این رو نگفتم واقعا هر چی #پول برا رفتن به اربعین #خرج شد سه برابر حتی چهار برابر به خانوادم برگشت🙏
این حسین کیست که عالم همه دیوانه ی اوست

✍️#خاطره : حسین علینژاد از روستای ذغالچال #ساری

📩خاطرات خود را با موضوع زیارت امام حسین(ع) و پیاده روی اربعین به آی دی زیر ارسال کنید تا در صورت انتخاب شدن به نام شما در کانال منتشر کنیم:
🆔 @arbaeen_admin
#کربلایی_شدن #کربلا_رفتن #مخاطبان #اعضا
ـــــــــــــــــــ
⭕️شب خاطره زیارت امام حسین(ع) و اربعین در کانال پیاده روی #اربعین
🆔 @ArbaeenIR
☀️ کرامت حضرت زینب(س) در اربعینی شدنم

#شب_خاطره
#یادش_بخیر

بسم رب شهدا رب ودود
سه ماه مونده بود به محرم .....
شرایط حاکم و اوضاع خانوادم خبر از انتظار دوباره و #فراغ از حرم رو میداد فراغ دیدن #کربلا 💔
سال هاست انتظارش رو میکشدم 😞
زندگی برام بی معنی شده بود #سرگردان و گمراه
از طرفی نتونستن و جور نشدن شرایطم برا رفتن #اربعین به کربلا
و از طرف دیگه متوجه شدم که سیل کثیری از دوستام آماده ی رفتن و باز هم تنهایی و انگار امسال هم #جاموندم
تو این چند وقت هیات های هفتگی میرفتم هر هفته سر مزار شهید گمنام میرفتم که شاید آقا جوابم رو بده شاید اون ها برام بتونن #برات_کربلا رو از اقا بگیرن 🙏
شاید اسم من رو تو زائراش بنویسه اما هر چه که به محرم نزدیک تر میشدم مشکلات برا رفتن بیشتر میشد و #نرفتن من قطعی تر
امیدم رو #کامل از دست دادم
دو سه روز مونده بود به عید قربان رفتم پا بوسی آقا #امام_رضا
همه ی دوستام تو مشهد از رفتنشون به #کربلا صحبت میکردند
من و دو تا از رفیقام که احتمال رفتنمون خیلی خیلی خیلی کم بود رفتیم پیش #پنجره_فولاد هر چی تونستیم #گریه کردیم 😭و از آقا #طلب_کربلا کردیم ولی هر سه تا مون نا امید 😔
با هم این شعر رو زمزمه میکردیم در اوج نا امیدی
پنجره فولاد رضا مکه میده منا میده ...
روزها همین طور میگذشتن و من #ناامید تر میشدم
شور عجیبی برا محرم و رسیدنش داشتم
#محرم هم اومد و رفت و کار ما ردیف نشد بلکه #مشکلات ما بیشتر شد
مشکلات و اوضاع خانواده یک طرف
و فهمیدن #بیماری جسمانی و کلیوی من یک طرف
#خانواده به شدت با رفتن من #مخالفت کردن .... مخالفت اونها و سماجت من ادامه داشت تا
دو هفته مونده بود به اربعین
گوشیم زنگ خورد
یک از آشنا تماس گرفت، میدونست من نمیرم کربلا و مشکلاتم چیه
هی با من صحبت،کرد و #دلداریم میداد ولی فایده نداشت
روز های آخر دیگه افتادم به #زجه_زدن
توی یک سخنرانی از آقای #پناهیان شنیدم که میگفت هر جا کارتون گیر کرد حسین رو به خواهرش #زینب قسم بدین این کار ور کردم 😭😭
#طوفان_بود طوفان کرد و طوفان شد 🌪
#معجزه شد مشکلاتم تک تک برطرف شد 😃
با خواست خدا و تلاش و کمک آشنام کارام ردیف شد
مادر پدرم #راضی شدن اصلا خوشحال و #مشتاق بودن که برم نمیدونم چی شد ولی مادرم فقط گریه میکرد😭 میگفت برو فقط برو و مارو #دعا_کن شاید تا سال بعد مشکلاتی باشه نتونی سال بعد هم بری امسال حتما باید بری
# مادر و پدرم هم تا حالا نتونستند برن کربلا 😞
اونا تمام #داراییشون رو به من دادن تا برم #اربعین حرم آقا
پاسپورت و .... همه چی خیلی زود ردیف شد
بالاخره #عازم کربلاشدیم من و بچه ها و یکی از اون دوستام که باهم رفتیم پیش پنجره فولاد 😇

خدا کنه که سال بعد با هم همه بریم کربلا اونم #اربعین بخصوص #پیاده_روی🙏
آخ میمیرم برای مسیر امام حسین برای #چایی_عراقی برا #موکب نشینی ای حسین
برا ذکر حسین حسین تو مسیر واییییی خدای من دیوانه میکنه آدم رو حرمش حرم شاه شهیدان
امام حسین و حضرت عباس آخ میمیرم برا بین الحرمین
واقعا راسته که میگن
#شب_های_جمعه میگیرم هواتو اشک غریبی میریزم براتو
بیچاره اون که حرم رو ندیده بیچاره تر اون که دید کربلاتو
دعا کنید همه #جامونده ها همه آرزومندا بتونن برن حرم 🙏
به خصوص پدر و مادرم که تموم داراییشون رو دادن که من برم حرم
راستی این رو نگفتم واقعا هر چی #پول برا رفتن به اربعین #خرج شد سه برابر حتی چهار برابر به خانوادم برگشت🙏
این حسین کیست که عالم همه دیوانه ی اوست

✍️#خاطره : حسین علینژاد از روستای ذغالچال #ساری

📩خاطرات خود را با موضوع زیارت امام حسین(ع) و پیاده روی اربعین به آی دی زیر ارسال کنید تا در صورت انتخاب شدن به نام شما در کانال منتشر کنیم:
🆔 @arbaeen_admin
#کربلایی_شدن #کربلا_رفتن #مخاطبان #اعضا
ـــــــــــــــــــ
⭕️شب خاطره زیارت امام حسین(ع) و اربعین در کانال پیاده روی #اربعین
🆔 @ArbaeenIR
🔴گره بازنشدنی اربعینم با چند قطره اشک برای بی بی رقیه(س) باز شد

⭕️خاطره سربازی که از حضور در پیاده روی اربعین نا امید شده بود

#شب_خاطره

🔸من یک سربازم
از مدت ها قبل تصمیم رو گرفته بودم امسال که تازه متاهل شدم و عقد هستم همسرم رو که بهش قول داده بودم با خودم به زیارت اربعین و پیاده روی اقا ببرم
🔹بعد از تاسوعا عاشورا پادگان اطلاعیه زد که اون کسایی که میخوان برن اربعین کربلا بیان اعلام امادگی کنن
من رفتم ثبت نام اما غافل از اینکه پادگان ما دیر اقدام کرده بود و یک ماه بعد از مهلتی که به پادگان های نظامی داده بودن تازه به ما اعلام کردن
🔸رفتن همه بچه های پادگان چه رسمی چه. وظیفه در ابهام بود همه ناراحت و نگران
🔹تا اینکه یه روز اعلام کردن چند روزی در مهلت گرفتن برای ثبت نام پادگان ما و قرار بود بعد از اینکه تاییده کسایی که اعلام امادگی کردن از تهران اومد ثبت نام انجام بشه
🔸 خب خدا رو شکر اسم منم هم تایید شد و ساعت 10 شب بهم خبر دادن فردا صبح با کلی ذوق و شوق رفتم پادگان که ثبت نام کنم که به یه مشکل حفاظتی برخوردم اون روز تا اخر وقت هرچه قدر تلاش کردم موفق نشدم 😭😭
🔹ساعتای 3 بعد از ظهر. بودکه از کربلا رفتن نا امید شدم و از شدت ناراحتی دلم.میخواست گریه کنم همون شب توی پادگان پست بودم
🔸یکی از بچه ها که ناراحتیم رو دید گفت دلتو بزن به دریا و پاشو برو صداشم در نیار اگه کسی متوجه نشه بهت گیر نمیدن اون شب تا صبح تمام فکر و ذهنم این بود.که چی کار کنم غیر قانونی برم.کربلا یا بلیط بگیرم با خانومم برم مشهد
🔹که اخر بعد از نماز صبح تصمیم نهایی رو برای رفتن به مشهد گرفتم و گفتم ان شا الله کربلا سال بعد ...
🔸پست نگهبانی که تموم شد اومدم تو اتاق افسر شب دیدم سر صبح تلوزیون یه کلیپ اربعینی با صدای سلحشور گذاشته
خیلی دلم شکست و باز هوایی
🔹دوباره گفتم بی خیال مشهد هر جور شده میرم کربلا اما بازم دو دل بودم و نمیخواستم غیر قانونی برم
🔸اول صبح رفتیم تو مسجد پادگان تا در برناما حاج اقایی که اومده بود در مورد نماز حرف بزنه شرکت کنیم
🔹ابتدایی جلسه چون روز شهادت حضرت رقیه بود یه گریزی به روضه رقیه خاتون زد و گفت که فلان عالم بزرگ
فلان عالم نجف
فلان عالم...
هروقت کارشون گیر پیدا میکرد به حضرت رقیه توسل میکردن
بیایید ماهم امروز به این 3 ساله متوسل بشیم
🔸من بعد از شنیدن این حرف بغضم ترکید و اشک چشمم جاری شد و همون جا از بی بی رقیه خاتون خواستم مقدمات سفر کربلای منم جور کنه
🔹5 دقیقه ای که گذشت هنوز تو حال و هوای حرف حاج اقا بودم که یه دفه یکی از برادرای رسمی پادگان از پشت سر زد روشونم و گفت 🔸فلانی اکه میخوای بری اربعین کربلا همین الان پاشو برو پیش اقای فلانی تا کارت رو راه بندازه گفته فقط زود بگید بیا همین الان پاشو برو فقط .
🔹بعد از شنیدن این حرف من سریع از مسجد خارج شدم و رفتم دنبال کارام
🔸چند ساعتی طول کشید ولی به مدد بی بی حضرت رقیه خاتون و اون چند قطره اشکی که از بنده گرفت منم اسمم تو زائرای امسال اقا ثبت شد
😭😭😭😭😭

✍️#خاطره فرهاد از اصفهان

📩خاطرات خود را با موضوع زیارت امام حسین(ع) و پیاده روی اربعین به آی دی زیر ارسال کنید تا در صورت انتخاب شدن به نام شما در کانال منتشر کنیم:
🆔 @arbaeen_admin

#کربلایی_شدن #سرباز
ـــــــــــــــــــ
⭕️شب خاطره زیارت امام حسین(ع) و اربعین در کانال پیاده روی #اربعین
🆔 @ArbaeenIR
🔴 تاثیر ویژه احساس وظیفه نسبت به امام زمان (عج) در اربعینی شدنم

⭕️ نیتی که به پیاده روی اربعین اثرفوق العاده می دهد!

#شب_خاطره #یادش_بخیر

فقط اگه خدا بخواهد...می شود
بسم رب الشهدا....

پارسال خودمو به آب و آتیش زدم که #اربعین برم کربلا... درها بسته شده بود، از جایی که فکرشو نمیکردم. پاسپورتم به مشکل خورده بود. هر چی رفتم اداره #گذرنامه و اومدیم نشد، روز بعد حرکت کاروان پاسپورتم اومد و من #جاماندم !😭

فقط با #دل_شکسته و گریه دوستامو بدرقه کردم....😭

اما گذشت و نزدیک اربعین ۹۵ ،
این بار #جوردیگه ای اربعین را می خواستم به آقا #امام_زمان میگفتم می خوام برم #وظیفه ام را انجام دهم می خواهم حتی ذره هم شده برای #ظهورتان کاری کنم دیگه مثل پارسال فقط شور و عشق امام حسین نبود، احساس #وظیفه بود همراه با #عشقی وصف نشدنی
دغدغه و مشکلاتی داشتم و نشد برای اربعین اقدام کنم از جایی هم که فارغ التحصیل بودم فکر نمیکردم بشه بازم با کاروان دانشگاه برم....
اما دلم آشوب بود خیلی #دلتنگ بودم و گریه میکردم...😭
یه روز صبح مثل همیشه که مشغول کارهام بودم یهو به دلم افتاد با این که زمان ثبت نام گذشته ولی به مسئول کاروان پارسال پیام بدم ،شاید جور شد و رفتم...😞
تو دلم گفتم تو یک قدم بردار نگی اقدامی نکردی، قسمت باشه #دعوت باشی خدا جور میکنه...
پیام دادم و اون شخص گفت که دیگه مسئول نیست و شماره مسئول امسال بهم دادن، به مسئول امسال بود پیام دادم و گفت به فلانی پیام بده ... به اون شخص که پیام دادم گفت:
"سلام
همین الان مبلغ .... هزار تومان به کارت ..... واریز کن و برام تلگرام کن
تمام مدارک رو تا فردا ساعت 9 صبح بیارید دفتر ستاد دانشجویی اربعین دانشگاه تهران"
و من به پهنای صورت اشک میریختم و به پیام نگاه میکردم😭
دیگه خواب نبود💤
اربعین... پای پیاده... کربلا... برای انجام وظیفه😍
اما امسال اقا نگذاشت آب به دلم تکون بخورد و سریع کارم درست کرد...
همه چی دست خداست اگر بخواهد حتی با ۳تا پیامک هم میشود...

📸 عکس‌گرفته شده‌توسط خودم
goo.gl/HQJgev
✍️#خاطره : زهرا از #تهران

🔴 سفر اربعین را «وظیفه» بدانیم نه صرفاً سفری برای «حال خوش معنوی»👇
🔗 t.iss.one/ArbaeenIR/1292

📩خاطرات خود را با موضوع زیارت امام حسین(ع) و پیاده روی اربعین به آی دی زیر ارسال کنید تا در صورت انتخاب شدن به نام شما در کانال منتشر کنیم:
🆔 @arbaeen_admin

#کربلایی_شدن #کربلا_رفتن #مخاطبان #اعضا
ـــــــــــــــــــ
⭕️شب خاطره زیارت امام حسین(ع) و اربعین در کانال پیاده روی #اربعین
🔴 @ArbaeenIR
💠خاطره ایی خواندنی از پذیرایی اشرافی اهالی فقیر یک روستای عراقی از زائران امام حسین(ع)

🔴ﺑﻬﺸﺖ ﺟﺎﯾﯽ ﻏﯿﺮ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﺠﺎﺳﺖ؟

⭕️ لحظه ای که از شدت خجالت سر تا پا #بغض شدیم...

#خاطره
🔸ﺳﺎﻋﺖ 9 ﺷﺐ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺳﯽ ﮐﯿﻠﻮﻣﺘﺮﯼ #ﮐﺮﺑﻼ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﮔﺮﻓﺘﯿﻢ استراحت کنیم.
ﻣﺮﺩ ﻣﯿﺎﻧﺴﺎﻟﯽ ﺑﻬﻤﺮﺍﻩ ﭼﻨﺪ ﺟﻮﻭﻥ ﺍﻭﻣﺪﻥ ﺑﻪ ﺍﺳﺘﻘﺒﺎﻝ ﻭ ﺑﺎ ﻟﻬﺠﻪ ﮔﺮﻡ ﻭ ﺷﯿﺮﯾﻦ #ﻋﺮﺍﻗﯽ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩﻥ ﺑﻪ ﺩﻋﻮﺕ ﮐﺮﺩﻥ ﻭ ﺍﻟﺘﻤﺎﺱ ﺑﺮﺍﯼ ﭘﺬﯾﺮﺵ ﺩﻋﻮﺕ، ﻣﺮﺩ ﻣﯿﺎﻧﺴﺎﻝ ﮐﻪ ﺑﻌﺪ ﺗﺮ ﻓﻬﻤﯿﺪﯾﻢ ﺍﺳﻤﺶ " ﺍبوﺣﺴﻦ"ﻩ، ﺧﻮﻧﻪ ﺍﯼ ﺩﺍﺷﺖ ﺩﺭ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺭﻭﺳﺘﺎﻫﺎﯼ ﺑﯿﻦ #ﻧﺠﻒ#ﮐﺮﺑﻼ . ﺭﻭﺳﺘﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺣﺪﺍﻗﻞ ﻧﯿﻢ ﺳﺎﻋﺖ ﺭﺍﻩ ﺗﺎ ﺍﻭﻧﺠﺎ ﻭ ﺧﻮﻧﻪ ﺍﺵ ﺑﻮﺩ . ﻭ ﺩﻗﯿﻘﺎ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﻫﻤﯿﻦ ﺩﻭﺭﯼ ﻣﺴﺎﻓﺖ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺗﺎ ﺍﻻﻥ ﺍﻭﻧﺠﺎ ﻣﻮﻧﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﮐﺴﯽ ﺍﺯ ﺯﺍﺋﺮﺍ ﺑﻪ ﺳﺎﺩﮔﯽ ﺭﺍﺿﯽ ﻧﺸﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺟﺎﯾﯽ ﻏﯿﺮ ﺍﺳﺘﺮﺍﺣﺘﮕﺎﻩ ﻫﺎﯼ ﺩﺍﺧﻞ #ﻣﺴﯿﺮ ﺗﻮﻗﻒ ﮐﻨﻪ .
🔹ﺑﻌﺪ ﺍﺯ مشورت، ﺟﻤﻊ ﺷﺶ ﻧﻔﺮﻩ ﻣﻮﻥ ﺭﺍﺿﯽ ﺷﺪ ﺑﻪ ﻗﺒﻮﻝ ﮐﺮﺩﻥ ﭘﯿﺸﻨﻬﺎﺩ !

🔹ﺑﺎ ﯾﮏ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﻧﯿﻢ ﺳﺎﻋﺖ ﺗﻮﯼ #ﺟﺎﺩﻩ ﺧﺎﮐﯽ ﺭﺍﻩ ﻣﯿﻔﺘﯿﻢ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﻣﻨﺰﻝ ﺍبو ﺣﺴﻦ . ﺭﻭﺳﺘﺎﯾﯽ ﮐﻪ امکانات ضعیفی داره و حتی ﺑﺮﻕ ﮐﺸﯽ ﺷﻢ خیلی ضعیف! ﻭ ﺑﭽﻪ ﻫﺎﯼ ﮐﻮﭼﻮﻟﻮ ﺑﺎ #ﭘﺎﺑﺮﻫﻨﻪ ﻣﺴﯿﺮ ﭘﺮ ﺧﺲ ﻭ ﺧﺎﮎ ﺟﺎﺩﻩ ﻭﺭﻭﺩﯼ ﺭﻭﺳﺘﺎ ﺭﻭ ﻫﻤﮕﺎﻡ ﺑﺎ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﻣﯽ ﺩﻭﻧﺪ ﻭ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﮐﻮﺩﮐﺎﻥ ﺩﺭ ﻣﯿﺎﻥ ﻣﺴﯿﺮ ﺍﺯ ﻧﺎﺣﯿﻪ ﭘﺎ ﺩﭼﺎﺭ ﺧﻮﻥ ﺭﯾﺰﯼ ﻣﯿﺸﻪ ﻭ ﺑﺎ ﮔﺮﯾﻪ ﺍﺯ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺩﻭﯾﺪﻥ ﺑﺎﺯ ﻣﯽ ﻣﻮﻧﻪ .

🔸ﻣﻨﻄﻘﻪ ﺍﺯ ﻧﻈﺮ ﺍﻣﮑﺎﻧﺎﺕ بسیار ضعیف. ﻭﻟﯽ بصورت ویژه ﻣﻮﺭﺩ ﺍﺳﺘﻘﺒﺎﻝ ﻗﺮﺍﺭ ﻣﯿﮕﯿﺮﯾﻢ
🔹ﺑﺎ ﯾﻪ ﺍﺳﺘﻘﺒﺎﻝ ﮔﺮﻡ ﻭﺍﺭﺩ ﻣﯿﺸﯿﻢ . ﻣﻨﺰﻝ، ﻣﺤﻘﺮ ﻭ ﺳﺎﺩﻩ ایی ﮐﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﺑﻪ ﺩﯾﻮﺍﺭﺵ ﺗﮑﯿﻪ ﻣﯿﺪﯼ، ﺻﺪﺍﯼ ﺟﺎﺑﺠﺎ ﺷﺪﻥ ﺁﺟﺮﻫﺎ ﺭﻭ ﻣﯿﺘﻮﻧﯽ ﺑﺸﻨﻮﯼ ! ﺍﻣﺎ ﭘﯿﺮ ﻣﺮﺩ ﻭ ﺟﻮﻭﻥ ﻫﺎ ﻭ ﺣﺎﻻ ﺯﻧﺎﻥ ﻭ ﺳﺎﯾﺮ ﺭﻭﺳﺘﺎ ﻃﻮﺭﯼ ﺍﺯ ﺣﻀﻮﺭ ﻣﺎ ﺗﺸﮑﺮ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ ﮐﻪ #ﺍﺣﺴﺎﺱ ﺍﻣﻨﯿﺖ ﭼﻨﺪ ﺑﺮﺍﺑﺮﯼ ﺭﻭ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﻫﺘﻞ ﻫﺎﯼ ﭘﻨﺞ ﺳﺘﺎﺭﻩ ﺩﺍﺭﯾﻢ .

🔹ﺣﺴﻢ ﺍﯾﻨﻪ ﮐﻪ ﺩﺭ ﭘﻨﺎﻩ " #ﺣﺐ_ﺍﻟﺤﺴﯿﻦ ﻋﻠﯿﻪ ﺍﻟﺴﻼﻡ " ﺩﺭ ﺍﻣﻦ ﻭ ﺍﻣﺎﻥ ﺁﺭﻭﻡ ﮔﺮﻓﺘﯿﻢ .
ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﭼﻨﺪ ﺩﺳﺖ ﭘﺘﻮ ﻣﯿﺎﺭﻥ ، ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﺩﺭ ﻋﯿﻦ ﺣﺎﻝ ﮐﻪ ﺍﺧﻼﺹ ﺷﻮﻥ ﺭﻭ ﻣﯿﺪﻭﻧﻢ ﻭ ﻣﯿﺸﻨﺎﺳﻢ، ﺑﯿﻦ ﺧﻮﺩﻣﻮﻥ ﺷﺮﻭﻉ ﻣﯿﮑﻨﻦ ﺑﻪ شوخی کردن ﻭ ﺧﻨﺪﻩ .
🔸- ﺍﻭﻥ ﻫﻤﻪ ﺗﻨﻮﻉ ﻏﺬﺍﯾﯽ ﺭﻭ ﮐﻨﺎﺭ ﺟﺎﺩﻩ ﻭﻝ ﮐﺮﺩﯾﻢ ﺍﻭﻣﺪﯾﻢ ﺍﯾﻨﺠﺎ ! ﻭﺍﻗﻌﺎ ﮐﻪ ﭼﻘﺪﺭ ﺷﻤﺎ ﺑﻮﯼ #ﺷﻬﺎﺩﺕ ﻣﯿﺪﯾﺪ !
- ﺍﻣﺸﺐ ﺑﺠﺎﯼ ﺷﺎﻡ ﺑﺎﯾﺪ ﭘﺘﻮ ﺑﺨﻮﺭﯾﻢ . ﺷﺎﻣﯽ ﺩﺭ ﮐﺎﺭ ﻧﯿﺴﺖ !
- ﺗﺎﺯﻩ ﺳﻌﯽ ﮐﻦ ﺗﺎ ﺻﺒﺢ ﺯﻧﺪﻩ ﺑﻤﻮﻧﯽ . ﺍﯾﻦ ﺳﻘﻒ ﺁﻣﺎﺩﻩ ﺭﯾﺰﺷﻪ !
- ﺍﺯ ﺳﺮﻣﻮﻥ ﻫﻢ ﺯﯾﺎﺩﯾﻪ . ﺍﮔﻪ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﻧﺒﻮﺩ، ﺑﺎﯾﺪ ﺗﻮﯼ ﺟﺎﺩﻩ ﺍﺯ ﺳﺮﻣﺎ می‌لرزیدیم!
🔹ﺩﺭ ﺣﯿﻦ ﺑﺤﺚ ، ﺟﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻧﻪ ﮔﺎﺯ ﭘﯿﺪﺍ ﻣﯿﺸﻪ ﻧﻪ ﺑﺮﻕ ﺩﺭﺳﺖ ﺣﺴﺎﺑﯽ ﻭ ﻧﻪ ﺳﯿﺴﺘﻢ ﮔﺮﻣﺎﯾﺸﯽ ﺩﺍﺭﻩ ، ﺟﻮﻭﻥ ﻫﺎ ﺑﺎ ﺳﯿﻨﯽ ﺑﺰﺭﮒ ﭘﺬﯾﺮﺍﯾﯽ ﻭﺍﺭﺩ ﻣﯿﺸﻦ . ﻣﺎ ﻣﯽ ﻣﻮﻧﯿﻢ ﻭ ﻧﺴﺒﺖ ﺍﯾﻦ ﺩﺭ ﻭ ﺩﯾﻮﺍﺭ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﺩﯾﺲ ﺷﺎﻡ ﺍﺷﺮﺍﻓﯽ . ﺷﺎﻣﯽ ﮐﺒﺎﺏ ﻭ ﻧﻮﻥ ﺗﻨﻮﺭﯼ ﺗﺎﺯﻩ ﻭ ﮔﻮﺟﻪ ﻭ ﺧﯿﺎﺭ !
ﺷﺎﻡ ﺩﺭ ﻋﯿﻦ ﺣﯿﺮﺕ ﺑﺎ ﺣﻀﻮﺭ ﺧﻮﺩ ﺻﺎﺣﺐ ﺧﻮﻧﻪ ﻣﯿﻞ ﻣﯿﺸﻪ . ﺷﺐ ﺗﺎ ﺻﺒﺢ ﺑﺎ ﺍبو ﺣﺴﻦ ﻭ ﺟﻮﻭﻥ ﻫﺎ ﻣﯿﮕﯿﻢ ﻭ ﻣﯿﺨﻨﺪﯾﻢ ﻭ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﺳﺎﻋﺖ ﺩﻭ ﺍﺯ ﺷﺪﺕ ﺧﻨﺪﻩ ﻭ ﺭﻭﺩﻩ ﺑﺮ ﺷﺪﻥ ﺩﯾﮕﻪ ﮐﻢ ﻣﯿﺎﺭﯾﻢ ﻭ ﺁﻣﺎﺩﻩ ﯼ ﺧﻮﺍﺏ ﻣﯿﺸﯿﻢ .
🔸ﺍﻣﺎ ﻫﻨﻮﺯ ﻫﻢ ﮔﯿﺞ ﻣﻮﻧﺪﯾﻢ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﺷﺎﻡ ﻭ ﺍﯾﻦ ﺧﻮﻧﻪ ﻫﯿﭻ ﺷﺒﺎﻫﺘﯽ ﺑﻬﻢ ﻧﺪﺍﺷﺖ !
ﺻﺒﺢ ﻣﻮﻗﻊ ﺧﺪﺍﺣﺎﻓﻈﯽ ﺟﻤﻊ ﺯﯾﺎﺩﯼ ﺍﺯ ﻣﺮﺩﻡ ﺭﻭﺳﺘﺎ ﺭﻭ ﻣﯽ ﺑﯿﻨﯿﻢ . ﺍبوﺣﺴﻦ ﻗﺼﻪ ﺭﻭ ﺷﺮﺡ ﻣﯿﺪﻩ ﺑﺮﺍﻣﻮﻥ . ﺗﺎﺯﻩ ﻣﯽ ﻓﻬﻤﯿﻢ ﮐﻪ ﺻﺎﺣﺐ ﺧﻮﻧﻪ ﺍبوﺣﺴﻦ ﻧﯿﺴﺖ ! ﺍﺻﻼ ﺷﺎﻡ ﺭﻭ ﻫﻢ ﺍبوﺣﺴﻦ ﺩﺭﺳﺖ ﻧﮑﺮﺩﻩ .
🔹ﮔﻮﺟﻪ ﻓﺮﻧﮕﯽ ﻣﺎﻝ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺍﻫﺎﻟﯽ ﺑﻮﺩﻩ . ﺧﯿﺎﺭ ﺭﻭ ﯾﮏ ﺧﻮﻧﻮﺍﺩﻩ ﺩﯾﮕﻪ ﺗﻘﺒﻞ ﻭ ﺗﻬﯿﻪ ﮐﺮﺩﻩ . ﮔﻮﺷﺖ ﮐﺒﺎﺏ ﺭﻭ ﭼﻨﺪ ﻧﻔﺮ ﺍﺯ ﺧﺎﻧﻢ ﻫﺎ ﭼﺮﺥ ﮐﺮﺩﻧﺪ . ﻧﻮﻥ ﻣﺤﻠﯽ ﻫﺎ ﻣﺎﻝ " ﺍﻡ ﻫﺎﻧﯽ " ﻣﺎﺩﺭ ﺭﻭﺳﺘﺎﺳﺖ ﮐﻪ ﺗﻨﻮﺭ ﺩﺍﺭﻩ . ﭼﺎﯾﯽ ﺭﻭ " ﻋﺎﺑﺪ " ﻭ ﺧﺎﻧﻤﺶ . ﭘﺘﻮ ﻫﺎ ﺭﻭ " ﻫﺎﺷﻢ " ﻭ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﺍﺵ ﺍﺯ ﺧﻮﻧﻪ ﻫﺎﯼ ﺍﻫﺎﻟﯽ ﮔﺮﻓﺘﻨﺪ ﺗﺎ ﺑﻪ ﺗﻌﺪﺍﺩ ﮐﺎﻓﯽ ﺑﺎﺷﻪ ﻭ ﺳﯿﺐ ﻫﺎﯼ ﺳﺒﺰ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﺎﻍ ﭘﺪﺭﯼ " ﺷﯿﺦ ﻣﺤﻤﺪ ." ﺟﻮﻭﻥ ﻫﺎﯼ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﺍبوﺣﺴﻦ ﻫﻢ ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻥ ﯾﺘﯿﻤﯽ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﻣﺎﺩﺭﺷﻮﻥ ﺍﯾﻦ ﺍﯾﺎﻡ، #ﻧﺬﺭ مهموﻧﯽ #ﺯﺍﺋﺮﯾﻦ ﺩﺍﺭﻩ .
♦️ ﺍﯾﻦ ﯾﻌﻨﯽ ﺗﻤﺎﻡ ﺭﻭﺳﺘﺎ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻣﻬﻤﻮﻧﯽ ﺑﻪ ﻇﺎﻫﺮ ﺳﺎﺩﻩ ﻭ ﺷﺎﯾﺪ ﻣﺤﻘﺮ، ﻧﻘﺶ ﺁﻓﺮﯾﻦ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﻭ ﻫﺮﭼﻪ ﺩﺭ ﺗﻮﺍﻥ ﺩﺍﺷﺘﻨﺪ ﮔﺬﺍﺷﺘﻨﺪ .

🔴ﺍﺯ ﺷﺪﺕ ﺧﺠﺎﻟﺖ ﻓﻘﻂ ﺳﺮ ﺗﺎ ﭘﺎ " ﺑﻐﺾ " ﻣﯿﺸﯿﻢ . ﺍبوﺣﺴﻦ ﺟﻠﻮ ﻣﯿﺎﺩ ﻭ ﻣﯿﮕﻪ " ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺁﻣﺎﺩﻩ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺷﻤﺎﺳﺖ ." ﺍﻣﺎ ﻇﺮﻓﯽ ﺍﺯ ﻣﯿﻮﻩ ﺩﺳﺖ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺭﻓﻘﺎ ﻣﯿﺬﺍﺭﻩ . ﺍﺩﺍﻣﻪ ﻣﯿﺪﻩ : " ﺑﺪﺭﻗﻪ ﺭﺍﻩ ﺗﻮﻥ . ﺷﺮﻣﻨﺪﻩ ﮐﻪ ﮐﻤﻪ . ﺷﻤﺎ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺟﺎﻥ ﺣﻀﺮﺕ #ﺯﯾﻨﺐ ﺳﻼﻡ ﺍﻟﻠﻪ ﻋﻠﯿﻬﺎ ﺷﮑﺎﯾﺖ ﻣﺎ ﻭ #ﻣﯿﺰﺑﺎﻧﯽ ﺑﻪ ﺩﺭﺩ ﻧﺨﻮﺭ ﻣﻮﻥ ﺭﻭ ﭘﯿﺶ ﺁﻗﺎ ﻧﺒﺮﯾﺪ . ﺗﻮﺭﻭﺧﺪﺍ "...

ﻭ ﻣﺎ ﻓﻘﻂ ﯾﻪ ﻋﻼﻣﺖ ﺳﻮﺍﻝ ﺑﻪ ﺫﻫﻦ ﻣﯽ ﻣﻮﻧﻪ ﺑﺮﺍﻣﻮﻥ ﮐﻪ :
⭕️ " #ﺑﻬﺸﺖ ﺟﺎﯾﯽ ﻏﯿﺮ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﺠﺎﺳﺖ؟ ﺟﺎﯾﯽ ﺟﺰ ﻣﻘﺮ ﻓﺮﻣﺎﻧﺪﻫﯽ #ﺣﺐ ﺍﻟﺤﺴﯿﻦ ﺑﺮ ﺩﻝ ﻫﺎ؟

✍️ #خاطره یکی از اعضا از قم

📩خاطرات خود را با موضوع زیارت امام حسین(ع) و پیاده روی اربعین به آی دی زیر ارسال کنید تا در صورت انتخاب شدن به نام شما در کانال منتشر کنیم:
🆔 @arbaeen_admin

#شب_خاطره
#حب_الحسین #میهمان_نوازی #پیاده_روی #مسیر #مخاطبان #اعضا
ـــــــــــــــــــ
⭕️شب خاطره زیارت امام حسین(ع) و اربعین در کانال پیاده روی #اربعین
🆔 @ArbaeenIR
🔴گره بازنشدنی اربعینم با چند قطره اشک برای بی بی رقیه(س) باز شد

⭕️خاطره سربازی که از حضور در پیاده روی اربعین نا امید شده بود

#شب_خاطره

🔸من یک سربازم
از مدت ها قبل تصمیم رو گرفته بودم امسال که تازه متاهل شدم و عقد هستم همسرم رو که بهش قول داده بودم با خودم به زیارت اربعین و پیاده روی اقا ببرم
🔹بعد از تاسوعا عاشورا پادگان اطلاعیه زد که اون کسایی که میخوان برن اربعین کربلا بیان اعلام امادگی کنن
من رفتم ثبت نام اما غافل از اینکه پادگان ما دیر اقدام کرده بود و یک ماه بعد از مهلتی که به پادگان های نظامی داده بودن تازه به ما اعلام کردن
🔸رفتن همه بچه های پادگان چه رسمی چه. وظیفه در ابهام بود همه ناراحت و نگران
🔹تا اینکه یه روز اعلام کردن چند روزی در مهلت گرفتن برای ثبت نام پادگان ما و قرار بود بعد از اینکه تاییده کسایی که اعلام امادگی کردن از تهران اومد ثبت نام انجام بشه
🔸 خب خدا رو شکر اسم منم هم تایید شد و ساعت 10 شب بهم خبر دادن فردا صبح با کلی ذوق و شوق رفتم پادگان که ثبت نام کنم که به یه مشکل حفاظتی برخوردم اون روز تا اخر وقت هرچه قدر تلاش کردم موفق نشدم 😭😭
🔹ساعتای 3 بعد از ظهر. بودکه از کربلا رفتن نا امید شدم و از شدت ناراحتی دلم.میخواست گریه کنم همون شب توی پادگان پست بودم
🔸یکی از بچه ها که ناراحتیم رو دید گفت دلتو بزن به دریا و پاشو برو صداشم در نیار اگه کسی متوجه نشه بهت گیر نمیدن اون شب تا صبح تمام فکر و ذهنم این بود.که چی کار کنم غیر قانونی برم.کربلا یا بلیط بگیرم با خانومم برم مشهد
🔹که اخر بعد از نماز صبح تصمیم نهایی رو برای رفتن به مشهد گرفتم و گفتم ان شا الله کربلا سال بعد ...
🔸پست نگهبانی که تموم شد اومدم تو اتاق افسر شب دیدم سر صبح تلوزیون یه کلیپ اربعینی با صدای سلحشور گذاشته
خیلی دلم شکست و باز هوایی
🔹دوباره گفتم بی خیال مشهد هر جور شده میرم کربلا اما بازم دو دل بودم و نمیخواستم غیر قانونی برم
🔸اول صبح رفتیم تو مسجد پادگان تا در برناما حاج اقایی که اومده بود در مورد نماز حرف بزنه شرکت کنیم
🔹ابتدایی جلسه چون روز شهادت حضرت رقیه بود یه گریزی به روضه رقیه خاتون زد و گفت که فلان عالم بزرگ
فلان عالم نجف
فلان عالم...
هروقت کارشون گیر پیدا میکرد به حضرت رقیه توسل میکردن
بیایید ماهم امروز به این 3 ساله متوسل بشیم
🔸من بعد از شنیدن این حرف بغضم ترکید و اشک چشمم جاری شد و همون جا از بی بی رقیه خاتون خواستم مقدمات سفر کربلای منم جور کنه
🔹5 دقیقه ای که گذشت هنوز تو حال و هوای حرف حاج اقا بودم که یه دفه یکی از برادرای رسمی پادگان از پشت سر زد روشونم و گفت 🔸فلانی اکه میخوای بری اربعین کربلا همین الان پاشو برو پیش اقای فلانی تا کارت رو راه بندازه گفته فقط زود بگید بیا همین الان پاشو برو فقط .
🔹بعد از شنیدن این حرف من سریع از مسجد خارج شدم و رفتم دنبال کارام
🔸چند ساعتی طول کشید ولی به مدد بی بی حضرت رقیه خاتون و اون چند قطره اشکی که از بنده گرفت منم اسمم تو زائرای امسال اقا ثبت شد
😭😭😭😭😭

✍️#خاطره فرهاد از اصفهان

📩خاطرات خود را با موضوع زیارت امام حسین(ع) و پیاده روی اربعین به آی دی زیر ارسال کنید تا در صورت انتخاب شدن به نام شما در کانال منتشر کنیم:
🆔 @arbaeen_admin

#کربلایی_شدن #سرباز
ـــــــــــــــــــ
⭕️شب خاطره زیارت امام حسین(ع) و اربعین در کانال پیاده روی #اربعین
🆔 @ArbaeenIR
🔴 خاطره شنیدنی گرفتن برات پیاده روی اربعین از #پنجره_فولاد_رضا (ع) با وجود شرایط باورنکردنی

🔺چند برابر #هزینه ای که برای اربعین کردم برگشت

🔺 نگرانی های بی دلیل بردن #کودک در اربعين

خيلي وقت بود پياده روي اربعين
رو از تو قاب تلويزيون ميديم ولي همون قاب ،كارخودشو كرده بود وهواييم كرد،
همش فكرميكردم خيلي سفردشواريه وبايد خيلي قوي وبا ايمان بالا باشي ك تو طريق الحسين راهت بدن😔

رفتيم مشهد همه ميگفتن ك اگه پشت #پنجره_فولاد_امام_رضا ازش كربلا بخواي امام برات كربلاتو ميده ،يكبار اينو امتحان كردم وقتي كه براي عروسي بدون گناه بهشون متوسل شدم نميدونم چطورشد ك نجف شد شروع زندگي من و همون هتلي ك تونجف اقامت داشتيم شدشب عروسي من و لباس عروسم شد همون چادرنمازي كه تو حرم نماز خوندم...
حالا من دوباره ميخواستم دلم رو به پنجره فولاد گره بزنم،اون موقع واضح ازشون كربلا نخواسته بودم وبهم دادن... پس اينبار حتما ميرم

همسرم ك كنارم بود تو دلش گفته بود يا امام رضا چطور جواب زوارهاتو ميدي وقتي نميشه پياده بريم كربلا خانمم هم يجوري دعا ميكنه انگار همين الان كربلاش اوكي شده اخه بايه بچه #شيرخواره كجا بريم 🤒
اونم كشور غريب ك به تميزي ايران نيس و فلان...
بعد منم با دل ارام گفتم مطمنم ك ميريم ، همسرم گفت نميخوام نااميدت كنم ولي امام رضا خودش شرايط مارو ميدونه اگه نشد بدون ك صلاحمون رو خواسته 😔
بعدشوهرم شروع كرد ب منصرف كردن من ،اول كه گفت بخاطر پسرمون مريض ميشه نگاه زيارت بايد اينطوري باشه #هتل_خوب تميز 🤔
بعدمنم ك با اين همه اصرارش براي نرفتن دلم شكسته بود تو دلم گفتم پسرم فداي #شش_ماهه امام حسين،منم فداي رباب😭💔

خداشاهده همون غروبش پسرم #مريض شد بيماري ويروسي گرفت بالا مياورد و... 🤒🤕بعدهمسرم مجاب شد ك مريض شدن يا نشدن هم همش دست ما نيس

گذشت موقع ثبت نام شد منم اصرار كردم ك بايد پاسپورت بگيريم و...حالا همكارهاي همسرم ميگفتن ادم بايد بي غيرت باشه ك زنش رو ببره تو شلوغي اربعين كربلا، موقع خلوت برين و...

بغيرت شوهرم برخورد واسه ويزا گرفتن با كارمندا صحبت كرد ك بگن اينترنت قطع شده وفلان هربار نذارن ك بشه

ولي شد و پاسپورت ويزا هااومدن🙂

بعد رفتن ب مامانم گفتن ك نذارن بيام ومنو منصرف كنن كه مامانم اون شب خوابي ديد ك حالا همگي دوست داشتيم به اين سفر بريم.خواب ميبنه ما همگي سوار اتوبوسيم بعد اتوبوس رو يه عده جوون به دستور امام حسين بلند كردن ك رو دوششون دارن ميارن ك ما اصلا كوچكترين تكوني بهمون وارد نشه و اذيت نشيم ، بعد اين خواب اسم خودشو وخواهرامم نوشت☺️

ومن تمام #دارايي ام رو به كربلا اوردم؛خودم ،همسرم،فرزندم،مادرم
و فقط از دنيام يه #سرويس_طلا داشتم و هزينه شو واسه زوارامام حسين خرج كردم ،خيلي دلم ميخواست همه دنيامو تقديم امام حسين كنم❤️❤️❤️❤️❤️
ميخواستم بدونم ك اگه اين كار رو كنم چي ميشه؟!

يه هفته مونده به حركت كاروان ،من معده دردشديد گرفتم طوري ك همش بالا ميوردم واصلا هيچ قرصي نميتونستم بخورم حالم خيلي بدشده بود يه حس نااميدكننده اي ميومد تو سرم ك نگاه اين سفر براي #همه نيس نگاه نميشه....
بعد ميگفتم پس چرا همه چي جورشده !!
معده درد داشتمو حالم بد بود تو ماشين سرم زده بودم ولي وقتي وارد خاك عراق شديم تمام دردام خوب شد❤️🙂
پسرمم مريض نشد و عاشق كربلاس و چاي عراقي🤗

چند برابر #هزینه ای ك كردیم برگشت: مشكل خونه حل شد، ماشین خریدیم و مادرم #سرویس_طلا برام كادو خريد.

الانم ميخوايم خادمي كنيم و با همسرم واسه امام حسين زوارببريم ،فعلا توانمون سي نفره دعا كنيد ك پيششون سربلند باشيم🌸🌹


✍️#خاطره یکی از اعضا از استان #مازندران

📩خاطرات خود را با موضوع زیارت امام حسین(ع) و پیاده روی اربعین به آی دی زیر ارسال کنید تا در صورت انتخاب شدن به نام شما در کانال منتشر کنیم:
🆔 @arbaeen_admin

#کربلایی_شدن #حال_و_هوای_مسیر #پیاده_روی #مسیر #مخاطبان #اعضا
ـــــــــــــــــــ
⭕️شب خاطره زیارت امام حسین(ع) و اربعین در کانال پیاده روی #اربعین
🆔 @ArbaeenIR