◾️پس از پنجاه سال
سید جعفر شهیدی (۱۰)
▫️مسلم با نامه امام به کوفه در آمد و در خانه مختار بن ابی عبیده ثقفی سکونت کرد. شیعیان دسته دسته به خانه مختار میآمدند و با شنیدن نامه میگریستند و بیعت میکردند. مورخان در شمار بیعتکنندگان به اختلاف سخن گفتهاند و بعضی به راه مبالغه رفتهاند. رقم بیشتر، تمام مردم کوفه و کمترین رقم، دوازده هزار است. مسلم به هنگام این مأموریت ۲۸ ساله بود. این نخستین مأموریت سیاسی بود که به وی داده بودند. او به هنگام کشته شدن عمویش علی (ع) و خیانت سپاهیان کوفه به پسر عمویش حسن (ع) هشت ساله بود. در هیچ یک از صحنههای پرنیرنگ حضور نداشت و گمان نمیکرد مسلمانی پیمان ببندد ولی به عهدش وفا نکند. مسلم وقتی استقبال مردم را دید به حسین (ع) نوشت: «به راستی مردم این شهر گوش به فرمان و در انتظار رسیدن تو هستند».
▪️حسین (ع) از حجاز روانه عراق شد، در حالی که پسر عباس او را از کوفیان بیم میداد و به او میگفت از رفتن به کوفه بپرهیز! چرا؟ چون پسر عباس پیری بود سالخورده و سیاستپیشهای کارآزموده که بارها بر شهرهای اسلامی حکومت کرده بود. مردم کوفه را نیک میشناخت که چه خوش استقبال و بد بدرقهاند و چه خونی در دل علی (ع) کردند تا آن مرد باتقوا از خدا مرگ خویش را بخواهد.
▫️چون نامههای کوفه به دمشق رسید، یزید نگران شد و به پسر زیاد نوشت که حکومت کوفه نیز بدو سپرده میشود و باید هر چه زودتر آن شهر راآرام کند. عبید زیر دست پدری تربیت شده بود که سالها در حکومت علی (ع) و معاویه حاکم شهرهای عراق بود و بهتر از هر کس از دستهبندیهای بصره و کوفه آگاهی داشت. هنگام ورود به کوفه روشی را به کار برد که زیرکی او را میرساند. با گروهی از مردم بصره روانه کوفه شد، سر و صورت خود را پیچید و چون به کوفه درآمد، مردم شهر پنداشتند حسین بن علی (ع) است و میگفتند پسر پیغمبر خوش آمدی! اگر مردم میدانستند که او عبدالله پسر زیاد است به او امان نمیدادند و در مدخل شهر کارش را میساختند. همین که به قصر رسید یکی از همراهان او بانگ زد که دور شوید! این امیر شما عبیدالله پسر زیاد است.
▪️اگر به جای دوازده هزار تن که با مسلم بیعت کردند، پانصد تن مردم کاردان و دوراندیش در کوفه گرد مسلم حاضر بود، میبایست بیدرنگ قصر را فراگیرند، پسر زیاد را بکشند، حکومت آل علی (ع) را تأسیس کنند و به دمشق نشان دهند که پهنای کار چند است. از همین عقبنشینی میتوان دانست بیعتکنندگان از چه دست مردمی بودند. به حسین (ع) نامه مینوشتند که با نعمان بن بشیر انجمن نمیکنیم و به نماز او حاضر نمیشویم اما پسر زیاد را اینچنین به آسانی پذیرا شدند. چرا؟ چون هر دو عکسالعمل مناسب روحیه حاکم بود. پسر بشیر مردی نرمخو و ملاحظهکار بود که میخواست دست خود را به خون نیالاید؛ در حالی که پسر زیاد مردی بود سخت دل و خونخوار که بر دشمن نمیبخشید و چنانکه در تاریخ خواندهایم، مردم کوفه برابر امیر ستمکار ناتوان بودند و در مقابل آنان که با ایشان نرمی نشان میدادند، درشت رفتاری میکردند.
▫️اندیشکده ذکر
💠@AndishkadehZekr
سید جعفر شهیدی (۱۰)
▫️مسلم با نامه امام به کوفه در آمد و در خانه مختار بن ابی عبیده ثقفی سکونت کرد. شیعیان دسته دسته به خانه مختار میآمدند و با شنیدن نامه میگریستند و بیعت میکردند. مورخان در شمار بیعتکنندگان به اختلاف سخن گفتهاند و بعضی به راه مبالغه رفتهاند. رقم بیشتر، تمام مردم کوفه و کمترین رقم، دوازده هزار است. مسلم به هنگام این مأموریت ۲۸ ساله بود. این نخستین مأموریت سیاسی بود که به وی داده بودند. او به هنگام کشته شدن عمویش علی (ع) و خیانت سپاهیان کوفه به پسر عمویش حسن (ع) هشت ساله بود. در هیچ یک از صحنههای پرنیرنگ حضور نداشت و گمان نمیکرد مسلمانی پیمان ببندد ولی به عهدش وفا نکند. مسلم وقتی استقبال مردم را دید به حسین (ع) نوشت: «به راستی مردم این شهر گوش به فرمان و در انتظار رسیدن تو هستند».
▪️حسین (ع) از حجاز روانه عراق شد، در حالی که پسر عباس او را از کوفیان بیم میداد و به او میگفت از رفتن به کوفه بپرهیز! چرا؟ چون پسر عباس پیری بود سالخورده و سیاستپیشهای کارآزموده که بارها بر شهرهای اسلامی حکومت کرده بود. مردم کوفه را نیک میشناخت که چه خوش استقبال و بد بدرقهاند و چه خونی در دل علی (ع) کردند تا آن مرد باتقوا از خدا مرگ خویش را بخواهد.
▫️چون نامههای کوفه به دمشق رسید، یزید نگران شد و به پسر زیاد نوشت که حکومت کوفه نیز بدو سپرده میشود و باید هر چه زودتر آن شهر راآرام کند. عبید زیر دست پدری تربیت شده بود که سالها در حکومت علی (ع) و معاویه حاکم شهرهای عراق بود و بهتر از هر کس از دستهبندیهای بصره و کوفه آگاهی داشت. هنگام ورود به کوفه روشی را به کار برد که زیرکی او را میرساند. با گروهی از مردم بصره روانه کوفه شد، سر و صورت خود را پیچید و چون به کوفه درآمد، مردم شهر پنداشتند حسین بن علی (ع) است و میگفتند پسر پیغمبر خوش آمدی! اگر مردم میدانستند که او عبدالله پسر زیاد است به او امان نمیدادند و در مدخل شهر کارش را میساختند. همین که به قصر رسید یکی از همراهان او بانگ زد که دور شوید! این امیر شما عبیدالله پسر زیاد است.
▪️اگر به جای دوازده هزار تن که با مسلم بیعت کردند، پانصد تن مردم کاردان و دوراندیش در کوفه گرد مسلم حاضر بود، میبایست بیدرنگ قصر را فراگیرند، پسر زیاد را بکشند، حکومت آل علی (ع) را تأسیس کنند و به دمشق نشان دهند که پهنای کار چند است. از همین عقبنشینی میتوان دانست بیعتکنندگان از چه دست مردمی بودند. به حسین (ع) نامه مینوشتند که با نعمان بن بشیر انجمن نمیکنیم و به نماز او حاضر نمیشویم اما پسر زیاد را اینچنین به آسانی پذیرا شدند. چرا؟ چون هر دو عکسالعمل مناسب روحیه حاکم بود. پسر بشیر مردی نرمخو و ملاحظهکار بود که میخواست دست خود را به خون نیالاید؛ در حالی که پسر زیاد مردی بود سخت دل و خونخوار که بر دشمن نمیبخشید و چنانکه در تاریخ خواندهایم، مردم کوفه برابر امیر ستمکار ناتوان بودند و در مقابل آنان که با ایشان نرمی نشان میدادند، درشت رفتاری میکردند.
▫️اندیشکده ذکر
💠@AndishkadehZekr
Forwarded from اندیشکده ذِکـــر
اندیشکده ذکر
استاد سلیم موذنزاده اردبیلی
◾️استاد سلیم موذنزاده اردبیلی
▫️یا قوم، هولاءِ قد برز علیهم غلام، اَشبهُ الناس خَلقاً و خُلقاً و منطقاً برسول الله....... "
🔺ای قوم، شما شاهد باشید، پسری را به میدان می فرستم، كه شبیه ترین مردم از نظر خلق و خوی و منطق به رسول الله (ص) است بدانید هر زمان ما دلمان برای رسول الله(ص) تنگ می شد نگاه به وجه این پسر می كردیم
📖 شیخ جعفر شوشتری - خصائص الحسینیه
▪️شعر : استاد منزوی اردبیلی
▫️اندیشکده ذکر
💠@AndishkadehZekr
▫️یا قوم، هولاءِ قد برز علیهم غلام، اَشبهُ الناس خَلقاً و خُلقاً و منطقاً برسول الله....... "
🔺ای قوم، شما شاهد باشید، پسری را به میدان می فرستم، كه شبیه ترین مردم از نظر خلق و خوی و منطق به رسول الله (ص) است بدانید هر زمان ما دلمان برای رسول الله(ص) تنگ می شد نگاه به وجه این پسر می كردیم
📖 شیخ جعفر شوشتری - خصائص الحسینیه
▪️شعر : استاد منزوی اردبیلی
▫️اندیشکده ذکر
💠@AndishkadehZekr
◾️پس از پنجاه سال
سید جعفر شهیدی (۱۱)
▫️مسلم از خانه مختار به خانه شریک بن اعور رفت. شریک مردی سرشناس بود و عبیدالله بن زیاد به او حرمت بسیار مینهاد. ابن زیاد چون شنید شریک بیمار است، به او پیغام داد که شب هنگام به عیادت وی خواهد آمد. شریک به مسلم گفت تو در نهانخانه بمان و چون نزد من نشست، بر وی بتاز و کارش را تمام کن؛ وقت بیرون آمدن تو هنگامی است که من آب بخواهم. پسر زیاد به خانه شریک آمد و با او به گفتگو پرداخت. شریک آب خواست و منتظر بود که مسلم با شمشیر کشیده از نهانخانه بیرون آید اما او چنین نکرد. پس از رفتن ابن زیاد، شریک پرسید چرا او را نکشتی؟ مسلم پاسخ داد: بهخاطر حدیثی که از پیغمبر روایت شده است که مردم باایمان کسی را به فتک (ترور) نمیکشند. به این ترتیب بزرگترین دشمن مسلم و حسین (ع) از چنان مهلکهای که به پای خود بدانجا آمده بود بیرون جست؛ تنها بهخاطر اینکه مسلمانی پاک دین، نخواست برای سلامتی خود و پیروزی در مأموریتش حکمی از احکام دین را نقض کند.
▪️پس از مرگ شریک، مسلم به خانه هانی رفت. پسر زیاد هانی را طلبید. هانی نپذیرفت مسلم را به ابن زیاد بسپارد و ابن زیاد با عصایی که در دست داشت، به صورت او کوفت و چهرهاش را زخمی کرد و سپس دستور داد او را زندانی سازند. خبر به قبیله مذحج رسید که پسر زیاد هانی را کشت. مذحجیان گرد قصر را گرفتند. پسر زیاد شریح قاضی را طلبید و شریح به زندان رفت و هانی را مجروح و خونآلود دید ولی وقتی با مردم روبهرو شد، همین اندازه گفت که هانی زنده است، به خانههای خود برگردید و آنها هم پراکنده شدند. به این ترتیب با شهادت ناقصی که قاضی دین به دنیا فروخته داد، فرصتی دیگر از دست هواداران مسلم و هانی رفت.
▫️خبر دستگیری هانی که منتشر شد، مسلم دانست که دیگر درنگ جایز نیست و باید جنگ را آغاز کند. نوشتهاند چهار هزار تن در خانه هانی و اطراف آن گرد آمده بودند. مسلم آنان را به دستههایی تقسیم کرد و دستهای را به قصر ابن زیاد روانه کرد. نوشتهاند در این ساعت که مهاجمان آنجا رسیدند، تنها سی تن پاسدار و بیست تن از سران کوفه و خانواده ابن زیاد در آنجا بودند. اگر این مردم که قصر را محاصره کردند مردان جنگ بودند یا از تدبیر بهرهای داشتند یا فرماندهی کارآزموده بر سر آنان بود، باید همان دم قصر را بگیرند و پسر زیاد را از پا درآوردند. لکن اینان از همان دسته مردمی هستند که نخست کاری میکنند، سپس درباره آنچه کردهاند میاندیشند.
▪️وقتی پسر زیاد خود را گرفتار دید، از بزرگان کوفه که گرد او بودند، تنی چند را میان مردم فرستاد تا جمعیت را پراکنده کنند. هر یک از آنها به نزد گروهی رفت و گفت ای مردم چه میخواهید؟ مگر نمیدانید سپاهیان شام فردا میرسند و با لشکر شام نمیتوان درافتاد. در آن لحظه کسی نبود فکر کند لشکر شام هم اکنون گرفتار پایتخت و حجاز و مصر است و اگر هم آماده باشد و به راه افتد، تا یک ماه دیگر به کوفه نخواهد رسید. تهدید این اشراف کارگر افتاد و از هر سو پدران و مادران از خانه بیرون میتاختند و با گریه و زاری فرزندان خود را به خانه میکشاندند. نتیجه این شد که از هجده هزار تن مردمی که بر سر جان خود با مسلم پیمان بسته بودند، شامگاه جز سی تن با او نماند و چون نماز شام را خواند، یک تن از یاران خود را همراه نداشت.
▫️اندیشکده ذکر
💠@AndishkadehZekr
سید جعفر شهیدی (۱۱)
▫️مسلم از خانه مختار به خانه شریک بن اعور رفت. شریک مردی سرشناس بود و عبیدالله بن زیاد به او حرمت بسیار مینهاد. ابن زیاد چون شنید شریک بیمار است، به او پیغام داد که شب هنگام به عیادت وی خواهد آمد. شریک به مسلم گفت تو در نهانخانه بمان و چون نزد من نشست، بر وی بتاز و کارش را تمام کن؛ وقت بیرون آمدن تو هنگامی است که من آب بخواهم. پسر زیاد به خانه شریک آمد و با او به گفتگو پرداخت. شریک آب خواست و منتظر بود که مسلم با شمشیر کشیده از نهانخانه بیرون آید اما او چنین نکرد. پس از رفتن ابن زیاد، شریک پرسید چرا او را نکشتی؟ مسلم پاسخ داد: بهخاطر حدیثی که از پیغمبر روایت شده است که مردم باایمان کسی را به فتک (ترور) نمیکشند. به این ترتیب بزرگترین دشمن مسلم و حسین (ع) از چنان مهلکهای که به پای خود بدانجا آمده بود بیرون جست؛ تنها بهخاطر اینکه مسلمانی پاک دین، نخواست برای سلامتی خود و پیروزی در مأموریتش حکمی از احکام دین را نقض کند.
▪️پس از مرگ شریک، مسلم به خانه هانی رفت. پسر زیاد هانی را طلبید. هانی نپذیرفت مسلم را به ابن زیاد بسپارد و ابن زیاد با عصایی که در دست داشت، به صورت او کوفت و چهرهاش را زخمی کرد و سپس دستور داد او را زندانی سازند. خبر به قبیله مذحج رسید که پسر زیاد هانی را کشت. مذحجیان گرد قصر را گرفتند. پسر زیاد شریح قاضی را طلبید و شریح به زندان رفت و هانی را مجروح و خونآلود دید ولی وقتی با مردم روبهرو شد، همین اندازه گفت که هانی زنده است، به خانههای خود برگردید و آنها هم پراکنده شدند. به این ترتیب با شهادت ناقصی که قاضی دین به دنیا فروخته داد، فرصتی دیگر از دست هواداران مسلم و هانی رفت.
▫️خبر دستگیری هانی که منتشر شد، مسلم دانست که دیگر درنگ جایز نیست و باید جنگ را آغاز کند. نوشتهاند چهار هزار تن در خانه هانی و اطراف آن گرد آمده بودند. مسلم آنان را به دستههایی تقسیم کرد و دستهای را به قصر ابن زیاد روانه کرد. نوشتهاند در این ساعت که مهاجمان آنجا رسیدند، تنها سی تن پاسدار و بیست تن از سران کوفه و خانواده ابن زیاد در آنجا بودند. اگر این مردم که قصر را محاصره کردند مردان جنگ بودند یا از تدبیر بهرهای داشتند یا فرماندهی کارآزموده بر سر آنان بود، باید همان دم قصر را بگیرند و پسر زیاد را از پا درآوردند. لکن اینان از همان دسته مردمی هستند که نخست کاری میکنند، سپس درباره آنچه کردهاند میاندیشند.
▪️وقتی پسر زیاد خود را گرفتار دید، از بزرگان کوفه که گرد او بودند، تنی چند را میان مردم فرستاد تا جمعیت را پراکنده کنند. هر یک از آنها به نزد گروهی رفت و گفت ای مردم چه میخواهید؟ مگر نمیدانید سپاهیان شام فردا میرسند و با لشکر شام نمیتوان درافتاد. در آن لحظه کسی نبود فکر کند لشکر شام هم اکنون گرفتار پایتخت و حجاز و مصر است و اگر هم آماده باشد و به راه افتد، تا یک ماه دیگر به کوفه نخواهد رسید. تهدید این اشراف کارگر افتاد و از هر سو پدران و مادران از خانه بیرون میتاختند و با گریه و زاری فرزندان خود را به خانه میکشاندند. نتیجه این شد که از هجده هزار تن مردمی که بر سر جان خود با مسلم پیمان بسته بودند، شامگاه جز سی تن با او نماند و چون نماز شام را خواند، یک تن از یاران خود را همراه نداشت.
▫️اندیشکده ذکر
💠@AndishkadehZekr
◾️پس از پنجاه سال
سید جعفر شهیدی (۱۲)
▫️ابن زیاد چون اطمینان یافت که مردم کوفه گرد مسلم را خالی کردهاند، در مسجد به منبر رفت و حاضران را تطمیع و تهدید کرد که اگر کسی مسلم را پناه دهد خونش مباح است. مسلم چون نماز شام را خواند و خود را تنها دید، در کوچههای کوفه سرگردان شد. همین که ابن زیاد پناهگاه مسلم را دانست، محمد اشعث را با شصت یا هفتاد تن برای دستگیری او فرستاد. مسلم با شمشیر کشیده بر آنان تاخت اما سرانجام شمشیرش را گرفتند و رو به قصر بردند. پسر اشعث به ابن زیاد گفت من او را امان دادهام. ابن زیاد پاسخ داد که تو چه حق داری که او را امان دهی؟! ما تو را برای دستگیری او فرستاده بودیم نه امان دادن به وی.
▪️از زمان تأسیس حکومت اسلامی در مدینه، اصلی مسلم بین مسلمانان رواج یافته و پیغمبر آن را امضا کرده بود که اگر مسلمانی کسی را امان میداد، همه مسلمانان ناچار از پذیرفتن آن اماننامه بودند. هنگامی که عباس در شب محاصره مکه، ابوسفیان را همراه خود نزد پیغمبر آورد، عمر او را دید و قصد کشتن او را کرد. عباس گفت چنین نیست و من او را امان دادهام. عمر تسلیم شد و ابوسفیان از مرگ رهایی یافت. پس از گذشت نیم قرن میبینیم یکی از گماشتگان نوه ابوسفیان چون میشنود مرد به ظاهر مسلمانی نواده پیغمبر را امان داده است، میگوید امان اعتباری ندارد. پسر زیاد پس از کشتن مسلم و هانی گفت ریسمان به پای هر دو نعش ببندند و در بازارهای کوفه بگردانند. کسی چه میداند، شاید چند تن هم از آنان که بیعت این مسلمان مظلوم را در گردن داشتند در میان کشندگان نعش بودند.
▫️نکتهای وجود دارد که نشان دهنده جانبی دیگر از سقوط اجتماع اسلامی در این پنجاه سال است: در آن گیر و دار، مسلم به فکر وصیت افتاد. وصیت در مسلمانی امری مشروع و پذیرفتن آن هم کاری ممدوح است. از میان آن همه نامردم حتی یک تن برنخاست تا وصیت او را تعهد کند. ناچار خود در حاضران نگریست و عمر سعد را مخاطب ساخت که ما و تو خویشاوندیم و وصیت مرا بشنو! عمر برای خوشخدمتی به پسر زیاد، درخواست او را نشنیده گرفت تا اینکه ابن زیاد بدو رخصت داد. مسلم او را به گوشهای برد و گفت هفتصد درهم در کوفه مقروضم، این وام را بپرداز! تن مرا در گوشه ای به خاک بسپار و اینکه به حسین (ع) نامه بنویس که به کوفه نیاید. این وصی نابزرگوار آن روز در سقوط اخلاقی به درجهای رسید که تا از نزد مسلم برگشت به پسر زیاد گفت میدانی مسلم چه گفت؟ عبیدالله پاسخ داد: «گاهی مردم خیانتکاری را امین میپندارند و او را وصی خود میسازند. اگر مسلم مرا وصی خود میکرد، آنچه میخواست انجام میدادم». این گفته پسر زیاد دروغ بود ولی میخواست عمر سعد را در آن مجلس رسوا کند و در هم بکوبد.
▫️اندیشکده ذکر
💠@AndishkadehZekr
سید جعفر شهیدی (۱۲)
▫️ابن زیاد چون اطمینان یافت که مردم کوفه گرد مسلم را خالی کردهاند، در مسجد به منبر رفت و حاضران را تطمیع و تهدید کرد که اگر کسی مسلم را پناه دهد خونش مباح است. مسلم چون نماز شام را خواند و خود را تنها دید، در کوچههای کوفه سرگردان شد. همین که ابن زیاد پناهگاه مسلم را دانست، محمد اشعث را با شصت یا هفتاد تن برای دستگیری او فرستاد. مسلم با شمشیر کشیده بر آنان تاخت اما سرانجام شمشیرش را گرفتند و رو به قصر بردند. پسر اشعث به ابن زیاد گفت من او را امان دادهام. ابن زیاد پاسخ داد که تو چه حق داری که او را امان دهی؟! ما تو را برای دستگیری او فرستاده بودیم نه امان دادن به وی.
▪️از زمان تأسیس حکومت اسلامی در مدینه، اصلی مسلم بین مسلمانان رواج یافته و پیغمبر آن را امضا کرده بود که اگر مسلمانی کسی را امان میداد، همه مسلمانان ناچار از پذیرفتن آن اماننامه بودند. هنگامی که عباس در شب محاصره مکه، ابوسفیان را همراه خود نزد پیغمبر آورد، عمر او را دید و قصد کشتن او را کرد. عباس گفت چنین نیست و من او را امان دادهام. عمر تسلیم شد و ابوسفیان از مرگ رهایی یافت. پس از گذشت نیم قرن میبینیم یکی از گماشتگان نوه ابوسفیان چون میشنود مرد به ظاهر مسلمانی نواده پیغمبر را امان داده است، میگوید امان اعتباری ندارد. پسر زیاد پس از کشتن مسلم و هانی گفت ریسمان به پای هر دو نعش ببندند و در بازارهای کوفه بگردانند. کسی چه میداند، شاید چند تن هم از آنان که بیعت این مسلمان مظلوم را در گردن داشتند در میان کشندگان نعش بودند.
▫️نکتهای وجود دارد که نشان دهنده جانبی دیگر از سقوط اجتماع اسلامی در این پنجاه سال است: در آن گیر و دار، مسلم به فکر وصیت افتاد. وصیت در مسلمانی امری مشروع و پذیرفتن آن هم کاری ممدوح است. از میان آن همه نامردم حتی یک تن برنخاست تا وصیت او را تعهد کند. ناچار خود در حاضران نگریست و عمر سعد را مخاطب ساخت که ما و تو خویشاوندیم و وصیت مرا بشنو! عمر برای خوشخدمتی به پسر زیاد، درخواست او را نشنیده گرفت تا اینکه ابن زیاد بدو رخصت داد. مسلم او را به گوشهای برد و گفت هفتصد درهم در کوفه مقروضم، این وام را بپرداز! تن مرا در گوشه ای به خاک بسپار و اینکه به حسین (ع) نامه بنویس که به کوفه نیاید. این وصی نابزرگوار آن روز در سقوط اخلاقی به درجهای رسید که تا از نزد مسلم برگشت به پسر زیاد گفت میدانی مسلم چه گفت؟ عبیدالله پاسخ داد: «گاهی مردم خیانتکاری را امین میپندارند و او را وصی خود میسازند. اگر مسلم مرا وصی خود میکرد، آنچه میخواست انجام میدادم». این گفته پسر زیاد دروغ بود ولی میخواست عمر سعد را در آن مجلس رسوا کند و در هم بکوبد.
▫️اندیشکده ذکر
💠@AndishkadehZekr
◾️پس از پنجاه سال
سید جعفر شهیدی (۱۳)
▫️مقدمات قیام امام حسین (ع) از هر جهت آماده شده بود: نخست، او مانند آن دو تن دیگر از بزرگان و بزرگزادگان مهاجر با یزید بیعت نکرده و حکومت او را به رسمیت نشناخته بود. بنابراین هیچگونه تعهد شرعی یا اخلاقی مقابل او نداشت. دوم، خود را برای رهبری مسلمانان از آن دو تن شایستهتر میدانست و این حقیقتی بود که گذشته از عامه مردم، آن دو مدعی امامت نیز آن را قبول داشتند. سوم، وی یزید را مردی فاسق و نالایق میدانست که با توطئه و تهدید و یا اطاعت کورکورانه مردم شام، حقی را که درخور آن نیست غصب کرده است. چهارم، خلافت یزید منکری بود روشن؛ زیرا حکومت او نه بر پایه مشورت با مسلمانان بود و نه بر اساس خویشاوندی با پیغمبر و نه به خاطر لیاقت شخصی وی. بدعتی بود که هیچ متدینی آن را نمیخواست.
▪️پنجم، کوشش برای زدودن بدعت و نابودی منکر، وظیفه هر مسلمانی است و او که فرزندزاده پیغمبر است بیشتر در این باره وظیفه دارد. ششم، تأخیر در نهی از منکر زمانی رواست که کسی قدرتی را که شایسته چنین قیامی است نداشته باشد. به این جهت او بیست سال در برابر معاویه خاموش ایستاد. لکن اکنون که با نامههای کوفیان به قدر کافی نیرو برای او آماده شده، دیگر نباید درنگ کند. هفتم، حسین (ع) چون پدرش مرد دین بود و در قیام خود رضای خدا و آرامش مسلمانان را میخواست. سیاستمداری نبود که تنها حساب به دست آوردن قدرت را داشته باشد. هشتم، حسین (ع) دانسته بود که یزید از او دست برنخواهد داشت و کسانی را فرستاده تا به هنگام حج او را بکشند. با ریختن خون او دو منکر در جامعه اسلامی پدید میآمد: یکی اینکه حرمت خانه خدا که چرنده و پرنده در آن امان است و نباید کسی متعرض آن گردد شکسته میشد و پسر دختر پیغمبر را میکشتند. دیگر اینکه با چنین کشتن خون او به هدر میرفت.
▫️وقتی پسر عباس دانست که حسین (ع) تصمیم رفتن به عراق را دارد، نزد او رفت و گفت: «پسر عمو! این مردمی که تو را دعوت کردهاند، حاکم خود را رانده و خزانهها را در اختیار گرفته و منتظر آمدن تو هستند؟ اگر چنین است به عراق برو! اگر حاکم یزید سر جای خود نشسته و مردم از او اطاعت میکنند، تو نباید بروی! چون ممکن است با رفتن تو جنگ درگیرد و مردم تو را رها کنند و از او پشتیبانی کنند». چنین پیشنهادی از نظر سیاستمداری که جهانداری و حکومت را بخواهد درخور توجه است ولی آنچه حسین (ع) میخواست مبارزه با منکر بود نه به دست آوردن حکومت.
▪️کاروان آماده حرکت شد. حاکم مکه خبر یافت و فرستادگان او راه را بر حسین (ع) گرفتند که چرا میخواهی اختلاف کلمه پدید کنی و آرامش اجتماع را به هم بزنی! حسین (ع) در پاسخ آنان تنها آیهای از قرآن خواند که «من مسئول کار خود هستم و شما مسئول کار خود. من از کار شما بیزارم و شما از کار من بیزارید». پسر زبیر هم برای ظاهرسازی نزد او آمد که اگر میخواهی همین جا بمان! و من کار به تو میسپارم. ولی حسین (ع) اعتنای درستی به گفته او نکرد، چه میدانست سخن وی از دل برنخاسته و دیگر اینکه سخن بر سر زمامداری و ریاست نبود که اگر در عراق به دست نیامد، در حجاز فراهم گردد.
▫️از روزی که کاروان از مکه روانه عراق شد تا پیش از آنکه خبر کشته شدن مسلم و هانی آید، یکی دو تن به امام برخوردند و چون از آنان میپرسید وضع عراق چگونه است؟ میگفتند: «دلهای مردم با تو و شمشیرهایشان با بنیامیه است».
▫️اندیشکده ذکر
💠@AndishkadehZekr
سید جعفر شهیدی (۱۳)
▫️مقدمات قیام امام حسین (ع) از هر جهت آماده شده بود: نخست، او مانند آن دو تن دیگر از بزرگان و بزرگزادگان مهاجر با یزید بیعت نکرده و حکومت او را به رسمیت نشناخته بود. بنابراین هیچگونه تعهد شرعی یا اخلاقی مقابل او نداشت. دوم، خود را برای رهبری مسلمانان از آن دو تن شایستهتر میدانست و این حقیقتی بود که گذشته از عامه مردم، آن دو مدعی امامت نیز آن را قبول داشتند. سوم، وی یزید را مردی فاسق و نالایق میدانست که با توطئه و تهدید و یا اطاعت کورکورانه مردم شام، حقی را که درخور آن نیست غصب کرده است. چهارم، خلافت یزید منکری بود روشن؛ زیرا حکومت او نه بر پایه مشورت با مسلمانان بود و نه بر اساس خویشاوندی با پیغمبر و نه به خاطر لیاقت شخصی وی. بدعتی بود که هیچ متدینی آن را نمیخواست.
▪️پنجم، کوشش برای زدودن بدعت و نابودی منکر، وظیفه هر مسلمانی است و او که فرزندزاده پیغمبر است بیشتر در این باره وظیفه دارد. ششم، تأخیر در نهی از منکر زمانی رواست که کسی قدرتی را که شایسته چنین قیامی است نداشته باشد. به این جهت او بیست سال در برابر معاویه خاموش ایستاد. لکن اکنون که با نامههای کوفیان به قدر کافی نیرو برای او آماده شده، دیگر نباید درنگ کند. هفتم، حسین (ع) چون پدرش مرد دین بود و در قیام خود رضای خدا و آرامش مسلمانان را میخواست. سیاستمداری نبود که تنها حساب به دست آوردن قدرت را داشته باشد. هشتم، حسین (ع) دانسته بود که یزید از او دست برنخواهد داشت و کسانی را فرستاده تا به هنگام حج او را بکشند. با ریختن خون او دو منکر در جامعه اسلامی پدید میآمد: یکی اینکه حرمت خانه خدا که چرنده و پرنده در آن امان است و نباید کسی متعرض آن گردد شکسته میشد و پسر دختر پیغمبر را میکشتند. دیگر اینکه با چنین کشتن خون او به هدر میرفت.
▫️وقتی پسر عباس دانست که حسین (ع) تصمیم رفتن به عراق را دارد، نزد او رفت و گفت: «پسر عمو! این مردمی که تو را دعوت کردهاند، حاکم خود را رانده و خزانهها را در اختیار گرفته و منتظر آمدن تو هستند؟ اگر چنین است به عراق برو! اگر حاکم یزید سر جای خود نشسته و مردم از او اطاعت میکنند، تو نباید بروی! چون ممکن است با رفتن تو جنگ درگیرد و مردم تو را رها کنند و از او پشتیبانی کنند». چنین پیشنهادی از نظر سیاستمداری که جهانداری و حکومت را بخواهد درخور توجه است ولی آنچه حسین (ع) میخواست مبارزه با منکر بود نه به دست آوردن حکومت.
▪️کاروان آماده حرکت شد. حاکم مکه خبر یافت و فرستادگان او راه را بر حسین (ع) گرفتند که چرا میخواهی اختلاف کلمه پدید کنی و آرامش اجتماع را به هم بزنی! حسین (ع) در پاسخ آنان تنها آیهای از قرآن خواند که «من مسئول کار خود هستم و شما مسئول کار خود. من از کار شما بیزارم و شما از کار من بیزارید». پسر زبیر هم برای ظاهرسازی نزد او آمد که اگر میخواهی همین جا بمان! و من کار به تو میسپارم. ولی حسین (ع) اعتنای درستی به گفته او نکرد، چه میدانست سخن وی از دل برنخاسته و دیگر اینکه سخن بر سر زمامداری و ریاست نبود که اگر در عراق به دست نیامد، در حجاز فراهم گردد.
▫️از روزی که کاروان از مکه روانه عراق شد تا پیش از آنکه خبر کشته شدن مسلم و هانی آید، یکی دو تن به امام برخوردند و چون از آنان میپرسید وضع عراق چگونه است؟ میگفتند: «دلهای مردم با تو و شمشیرهایشان با بنیامیه است».
▫️اندیشکده ذکر
💠@AndishkadehZekr
◾️پس از پنجاه سال
سید جعفر شهیدی (۱۴)
▫️حر سر راه را بر کاروان سالار گرفت. امام گفت: «این مردم مرا به سرزمین خود خواندهاند تا با یاری آنها بدعتهایی را که در دین خدا پدید آمده بزداییم. این هم نامههای آنهاست. حالا اگر پشیمانند برمیگردم». حر گفت: «امیر من مرا مأمور کرده است هر جا تو را دیدم، سر راه را بر تو بگیرم و تو را نزد او ببرم». بدیهی است که امام پیشنهاد وی را نمیپذیرد و او هم امام را رها نمیکند تا به حجاز برگردد.
▪️همین که حرکت کاروان از مکه به عراق آغاز میشود، هر چه پیشتر میآییم، تاریکیهای بیشتری بر واقعیت تاریخی سایه میافکند. مخصوصاً از نقطهای که کاروان با دسته پیشرو سپاهیان کوفه به فرماندهی حر روبهرو میشود تا ساعاتی که جنگ در صحنه کربلا پایان مییابد، به قدری روایات با یکدیگر متناقض یا ناسازگار است که میتوان گفت تنها نقطه اشتراک آنان همین است که درگیری روز دهم محرم سال شصت و یک هجری رخ داده و از همراهان امام هر کس به سن بلوغ رسیده با وی به قتل رسیده است. حتی درباره اینکه چرا علی بن حسین (ع) را نکشتند، مورخان شیعه و سنی همداستان نیستند. علت این پراکندگی و تناقضنویسی هم معلوم است. نخستین سند کتبی ۲۰۰ سال بعد از حادثه نوشته شده است. در دوران حکومت اموی تاریخنویسان و خطیبان وابسته به حکومت تا چه اندازه توانستهاند گزارش حوادث را به نفع آنان دگرگون کنند خدا میداند. این جعل و تزویرها بیش از نیم قرن ادامه داشت تا نوبت به قیام شیعیان آل علی (ع) رسید که میدانیم رهبری این قیام را آل عباس عهدهدار شدند.
▫️از وابستگان این حکومت نیز مسلماً گروهی از همان دست مردماند. فرزندان عباس نخست تشیع و طرفداری از خاندان پیغمبر را دستاویز پیشرفت خود ساختند اما همین که به قدرت رسیدند، کمتر از بنیامیه درباره خاندان علی (ع) ستم نکردند. وسیله تبلیغاتی در چنان روزگاری حدیث بود و بار دیگر بازار جعل و تحریف و انتحال رونق گرفت. با این ترتیب تنها خدا و آنان که خود شاهد چنان صحنهها بودند میدانند که در آن پیکارگاه چه گذشته و حقیقت چه بوده است.
▪️این داستان را میتوان پذیرفت که حر، کاروان را یکسره به کربلا نبرده؛ چه او در این باره دستوری نداشته است. او مأمور بود هر جا حسین (ع) را دید، سر راه وی را بگیرد. حسین (ع) میخواسته است خود را هر چه زودتر به کوفه برساند؛ چه با رسیدن وی جمعآوری مجدد نیرو امکان داشت ولی حر نپذیرفت و او را متوقف ساخت تا در این باره از پسر زیاد دستور بگیرد. سرانجام هر دو گروه پذیرفتند تا رسیدن نامه پسر زیاد، به راهی بروند که به کوفه یا حجاز نرود و چون به سرزمینی که امروز به نام کربلا نامیده میشود رسیدند، نامه پسر زیاد به حر رسید که هر جا این نامه را گرفتی حسین (ع) را نگاهدار و منتظر باش تا دستور مجدد به تو برسد.
▫️بعضی مقتلنویسان رقم لشکریان عمربن سعد را تا هشتاد هزار و یکصد هزار بالا بردهاند. مسعودی و طبری شمار آنان که با پسر سعد آمدند را چهار هزار تن نوشتهاند. روایتهای شیعی حداقل سپاهیان کوفه را بیست هزار تن نوشتهاند که این رقم چندان مبالغهآمیز نیست. شمار مردمی را که در اردوی پسر سعد گرد آمدند، شاید بتوان بین شش تا هشت هزار تخمین زد و برای مقابله با یکصد تن، این عده کافی به نظر میرسد.
▫️اندیشکده ذکر
💠@AndishkadehZekr
سید جعفر شهیدی (۱۴)
▫️حر سر راه را بر کاروان سالار گرفت. امام گفت: «این مردم مرا به سرزمین خود خواندهاند تا با یاری آنها بدعتهایی را که در دین خدا پدید آمده بزداییم. این هم نامههای آنهاست. حالا اگر پشیمانند برمیگردم». حر گفت: «امیر من مرا مأمور کرده است هر جا تو را دیدم، سر راه را بر تو بگیرم و تو را نزد او ببرم». بدیهی است که امام پیشنهاد وی را نمیپذیرد و او هم امام را رها نمیکند تا به حجاز برگردد.
▪️همین که حرکت کاروان از مکه به عراق آغاز میشود، هر چه پیشتر میآییم، تاریکیهای بیشتری بر واقعیت تاریخی سایه میافکند. مخصوصاً از نقطهای که کاروان با دسته پیشرو سپاهیان کوفه به فرماندهی حر روبهرو میشود تا ساعاتی که جنگ در صحنه کربلا پایان مییابد، به قدری روایات با یکدیگر متناقض یا ناسازگار است که میتوان گفت تنها نقطه اشتراک آنان همین است که درگیری روز دهم محرم سال شصت و یک هجری رخ داده و از همراهان امام هر کس به سن بلوغ رسیده با وی به قتل رسیده است. حتی درباره اینکه چرا علی بن حسین (ع) را نکشتند، مورخان شیعه و سنی همداستان نیستند. علت این پراکندگی و تناقضنویسی هم معلوم است. نخستین سند کتبی ۲۰۰ سال بعد از حادثه نوشته شده است. در دوران حکومت اموی تاریخنویسان و خطیبان وابسته به حکومت تا چه اندازه توانستهاند گزارش حوادث را به نفع آنان دگرگون کنند خدا میداند. این جعل و تزویرها بیش از نیم قرن ادامه داشت تا نوبت به قیام شیعیان آل علی (ع) رسید که میدانیم رهبری این قیام را آل عباس عهدهدار شدند.
▫️از وابستگان این حکومت نیز مسلماً گروهی از همان دست مردماند. فرزندان عباس نخست تشیع و طرفداری از خاندان پیغمبر را دستاویز پیشرفت خود ساختند اما همین که به قدرت رسیدند، کمتر از بنیامیه درباره خاندان علی (ع) ستم نکردند. وسیله تبلیغاتی در چنان روزگاری حدیث بود و بار دیگر بازار جعل و تحریف و انتحال رونق گرفت. با این ترتیب تنها خدا و آنان که خود شاهد چنان صحنهها بودند میدانند که در آن پیکارگاه چه گذشته و حقیقت چه بوده است.
▪️این داستان را میتوان پذیرفت که حر، کاروان را یکسره به کربلا نبرده؛ چه او در این باره دستوری نداشته است. او مأمور بود هر جا حسین (ع) را دید، سر راه وی را بگیرد. حسین (ع) میخواسته است خود را هر چه زودتر به کوفه برساند؛ چه با رسیدن وی جمعآوری مجدد نیرو امکان داشت ولی حر نپذیرفت و او را متوقف ساخت تا در این باره از پسر زیاد دستور بگیرد. سرانجام هر دو گروه پذیرفتند تا رسیدن نامه پسر زیاد، به راهی بروند که به کوفه یا حجاز نرود و چون به سرزمینی که امروز به نام کربلا نامیده میشود رسیدند، نامه پسر زیاد به حر رسید که هر جا این نامه را گرفتی حسین (ع) را نگاهدار و منتظر باش تا دستور مجدد به تو برسد.
▫️بعضی مقتلنویسان رقم لشکریان عمربن سعد را تا هشتاد هزار و یکصد هزار بالا بردهاند. مسعودی و طبری شمار آنان که با پسر سعد آمدند را چهار هزار تن نوشتهاند. روایتهای شیعی حداقل سپاهیان کوفه را بیست هزار تن نوشتهاند که این رقم چندان مبالغهآمیز نیست. شمار مردمی را که در اردوی پسر سعد گرد آمدند، شاید بتوان بین شش تا هشت هزار تخمین زد و برای مقابله با یکصد تن، این عده کافی به نظر میرسد.
▫️اندیشکده ذکر
💠@AndishkadehZekr
◾️پس از پنجاه سال
سید جعفر شهیدی (۱۵)
▫️عمر که از سوی پسر زیاد مأمور جنگ با حسین (ع) شد، پسر سعد ابی وقاص فاتح جنگ قادسیه بود. هنوز نیم قرن از این تاریخ نگذشته است که پسر وی آماده قلع و قمع پسر پیغمبر شده و چون آماده حمله میشود، همان جمله را که گویند پدر وی در جنگ قادسیه گفت بر زبان میآورد: «ای لشکر خدا سوار شوید و مژده باد بر شما».
▪️عمر میتوانست این مأموریت را نپذیرد و اگر نمیپذیرفت عبیدالله با او کاری نداشت. اما کمتر کسی است که چون امتحان پیش آید، پایش نلغزد. معلوم نیست نقشه جنگ و اجرای آن با چنان بیرحمی، با اشاره دمشق بوده است یا به ابتکار شخصی حاکم کوفه. شاید رئیس و مأمور هر دو در آن دخالت داشته اند. اما یک نکته را میتوان دریافت که مردم کوفه در آغاز نمیدانستند و شاید هم نمیخواستند این حادثه چنان پایان فجیعی داشته باشد. پسر سعد که فرماندهی سپاه را داشت از یک سو طالب نام بود و حکومت ری را میخواست و از سوی دیگر از ننگ هراس داشت و نمیخواست دست خود را به خون حسین (ع) بیالاید.
▫️نخستین ساعات روز دهم محرم نیز به پیغام بردن و خطبه خواندن گذشت. خطبههایی که خوشبختانه تاریخ آن را ثبت کرده و سندهایی گرانبهاست. این است یکی از خطبههای حسین (ع) در آن ساعات پراضطراب:
«مردم شتاب مکنید! سخن مرا بشنوید! من خیر شما را میخواهم! میخواهم به شما بگویم برای چه کاری به سرزمینتان آمدهام! اگر سخن مرا شنیدید و انصاف دادید و دیدید من درست میگویم، این جنگ که هر لحظه ممکن است درگیرد، از میان بر نخواهد خواست. اگر سخن مرا گوش ندهید و به راه انصاف نروید، زیان آن دامنگیر شما خواهد بود. مردم میدانید من کیستم؟ پدر من کیست؟ آیا کشتن من بر شما رواست؟ و آیا رواست که حرمت مرا در هم شکنید؟ مگر من پسر دختر پیغمبر شما نیستم؟ مگر پدر من وصی پیغمبر و پسر عموی او و نخستین مسلمان نیست؟ آیا این حدیث را شنیدهاید که پیغمبر درباره من و برادرم گفت این دو فرزند من دو سید جوانان اهل بهشتاند؟ ...اگر گمان میکنید دروغ میگویم، هنوز از اصحاب محمد (ص) چند تن زندهاند، میتوانید از آنها بپرسید. ... مردم! به چه مجوز شرعی میخواهید خون مرا بریزید؟»
▪️امام این سخنان را برای رهایی از جنگ و یا بیم از کشته شدن نگفت. این گفتار که بوی خیرخواهی و مردمدوستی میدهد، سخن مردان خداست. خطبهای که در آن هیچ گونه آرایش لفظی و رعایت صنعت بیان به کار نرفته است. سخنران به دلیلهای منطقی و استدلال توجه نکرده است. بیانی است بسیار ساده و متضمن معنی که همه به خوبی آن را میدانستند و خود را از آن بیاطلاع نشان میدادند. گفتاری است که سادهترین آن مردم هم به خوبی میتوانست عمق آن را دریابد اما همان پستنهاد تشنهخون، شمر بن ذیالجوشن فریاد زد که: «خدا را بر باطل پرستیده باشم اگر بدانم چه میگویی!»
▫️سرانجام صحنهای پدید آمد که قرآن در نیم قرن پیش از آن خبر داده بود: «اگر محمد (ص) بمیرد یا کشته شود، شما به گذشته خود برمیگردید؟ اگر چنین کنید به خدا زیانی نمیرسد». این مردم پس از پنجاه سال به خوی دیرین خود برگشتند، به زندگی جاهلیت. زندگی که که جز خشم و شهوت چیزی راهبر آن نبود.
▫️اندیشکده ذکر
💠@AndishkadehZekr
سید جعفر شهیدی (۱۵)
▫️عمر که از سوی پسر زیاد مأمور جنگ با حسین (ع) شد، پسر سعد ابی وقاص فاتح جنگ قادسیه بود. هنوز نیم قرن از این تاریخ نگذشته است که پسر وی آماده قلع و قمع پسر پیغمبر شده و چون آماده حمله میشود، همان جمله را که گویند پدر وی در جنگ قادسیه گفت بر زبان میآورد: «ای لشکر خدا سوار شوید و مژده باد بر شما».
▪️عمر میتوانست این مأموریت را نپذیرد و اگر نمیپذیرفت عبیدالله با او کاری نداشت. اما کمتر کسی است که چون امتحان پیش آید، پایش نلغزد. معلوم نیست نقشه جنگ و اجرای آن با چنان بیرحمی، با اشاره دمشق بوده است یا به ابتکار شخصی حاکم کوفه. شاید رئیس و مأمور هر دو در آن دخالت داشته اند. اما یک نکته را میتوان دریافت که مردم کوفه در آغاز نمیدانستند و شاید هم نمیخواستند این حادثه چنان پایان فجیعی داشته باشد. پسر سعد که فرماندهی سپاه را داشت از یک سو طالب نام بود و حکومت ری را میخواست و از سوی دیگر از ننگ هراس داشت و نمیخواست دست خود را به خون حسین (ع) بیالاید.
▫️نخستین ساعات روز دهم محرم نیز به پیغام بردن و خطبه خواندن گذشت. خطبههایی که خوشبختانه تاریخ آن را ثبت کرده و سندهایی گرانبهاست. این است یکی از خطبههای حسین (ع) در آن ساعات پراضطراب:
«مردم شتاب مکنید! سخن مرا بشنوید! من خیر شما را میخواهم! میخواهم به شما بگویم برای چه کاری به سرزمینتان آمدهام! اگر سخن مرا شنیدید و انصاف دادید و دیدید من درست میگویم، این جنگ که هر لحظه ممکن است درگیرد، از میان بر نخواهد خواست. اگر سخن مرا گوش ندهید و به راه انصاف نروید، زیان آن دامنگیر شما خواهد بود. مردم میدانید من کیستم؟ پدر من کیست؟ آیا کشتن من بر شما رواست؟ و آیا رواست که حرمت مرا در هم شکنید؟ مگر من پسر دختر پیغمبر شما نیستم؟ مگر پدر من وصی پیغمبر و پسر عموی او و نخستین مسلمان نیست؟ آیا این حدیث را شنیدهاید که پیغمبر درباره من و برادرم گفت این دو فرزند من دو سید جوانان اهل بهشتاند؟ ...اگر گمان میکنید دروغ میگویم، هنوز از اصحاب محمد (ص) چند تن زندهاند، میتوانید از آنها بپرسید. ... مردم! به چه مجوز شرعی میخواهید خون مرا بریزید؟»
▪️امام این سخنان را برای رهایی از جنگ و یا بیم از کشته شدن نگفت. این گفتار که بوی خیرخواهی و مردمدوستی میدهد، سخن مردان خداست. خطبهای که در آن هیچ گونه آرایش لفظی و رعایت صنعت بیان به کار نرفته است. سخنران به دلیلهای منطقی و استدلال توجه نکرده است. بیانی است بسیار ساده و متضمن معنی که همه به خوبی آن را میدانستند و خود را از آن بیاطلاع نشان میدادند. گفتاری است که سادهترین آن مردم هم به خوبی میتوانست عمق آن را دریابد اما همان پستنهاد تشنهخون، شمر بن ذیالجوشن فریاد زد که: «خدا را بر باطل پرستیده باشم اگر بدانم چه میگویی!»
▫️سرانجام صحنهای پدید آمد که قرآن در نیم قرن پیش از آن خبر داده بود: «اگر محمد (ص) بمیرد یا کشته شود، شما به گذشته خود برمیگردید؟ اگر چنین کنید به خدا زیانی نمیرسد». این مردم پس از پنجاه سال به خوی دیرین خود برگشتند، به زندگی جاهلیت. زندگی که که جز خشم و شهوت چیزی راهبر آن نبود.
▫️اندیشکده ذکر
💠@AndishkadehZekr
◾️پس از پنجاه سال
سید جعفر شهیدی (۱۶)
▫️از مجموع داستانهای ضد و نقیض و مطابق کردن آن با قرینههای خارجی میتوان دانست که زمان درگیری دو دسته چندان دراز نبوده است که هفتاد و دو ساعت وقت بخواهد، و آن اندازه کوتاه نبوده است که این متملق دین به دنیا فروخته برای یزید وصف میکند. زحربن قیس چون به کاخ یزید درآمد گفت:
«گفتیم تسلیم شوید و حکم امیر عبیدالله را بپذیرید یا جنگ کنید. آنها جنگ را برگزیدند. همین که آفتاب شعاع خود را بر زمین گسترد، گرد آنان را فراگرفتیم. چون کبوترانی که از چنگال باز فرار کنند، به هر سو روی میآوردند که پناهگاهی بیابند. ای امیرالمؤمنین! به خدا آنقدر طول کشید که شتری را بکشند یا کسی در چاشتگاه به خواب رود، همه آنان را از دم شمشیر گذراندیم».
▪️آنچه این دروغگوی پستنهاد به خاطر خوشایند امیر خود گفته است مسلماً حقیقت ندارد. چه قسمتی از آن قسمت دیگر را تکذیب میکند. کسی که به گفته او حاضر به تسلیم نمیشود و جنگ را بر مذلت ترجیح میدهد، دیگر از مرگ نمیهراسد و چون کبوتر از چنگ باز نمیگریزد. این گزارش به قدری مشمئزکننده بود که یزید نیز دگرگون شد و گفت خدا پسر مرجانه (ابن زیاد) را لعنت کند؛ من راضی به قتل حسین نبودم.
▫️در آن گیر و دار، مردی حسین (ع) را ندا میدهد که «آن موج آب را میبینی؟ به خدا از آن نخواهی نوشید تا از حمیم دوزخ بیاشامی». بیشرم دیگری به فرزندزاده پیغمبر میگوید «ما پاکیزگانیم و شما ناپاکان»! هیچ نمیتوان باور کرد که این مردم نسل بیواسطه یا نسل دوم مردمی هستند که آب را از کام تشنه خود میگرفتند و به دوست خود میدادند و او نیز چنین میکرد تا آنگاه که همگی از تشنگی میمردند. یا چون شب هنگام مهمان به خانه ایشان میآمد، خوراک خود را پیش وی مینهادند، چراغ را میکشتند و خود دهان میجنبانیدند تا مهمان گمان کند میزبان نیز در خوراک با او شریک است. یا پسر عاص که به هنگام فتح مصر خیمه زده بود و میخواست به جای دیگر برود، گفتند که کبوتری بر فراز چادرش آشیانه کرده و تخم نهاده است، او گفت یک تن از سپاهیان همین جا توقف کند تا این کبوتر بچههای خود را پرواز دهد، سپس چادر را برچیند.
▪️آن روز از هزاران تنی که در خانه مختار با پسر عقیل بر سر جان خود بیعت کردند و از آن گروه که از شهرهای عراق یا حجاز به این کاروان پیوستند، تنها پیکرهای پاره پاره و آغشته در خون هفتاد و دو تن در بیابان وحشتناک دیده میشد. اینها مسلمانان راستینی بودند که در امتحان پیروز شدند. بقیه بیعتکنندگانی که از ایشان نشانی نمیبینیم چسان؟ آنان مسلمانی را تا آنجا میخواستند که به مال و جان آنان زیانی نرسد. همین که دیدند امتحانی دشوار در پیش است، به درون خانههای خود رفتند، درها را بستند و آسوده نشستند. دسته کوچکی هم از خودگذشتگی بیشتری نشان دادند! و کاری کردند که تا جهان و تاریخ باقی است، ریشخند مردم و تاریخ و حقیقت خواهند بود. اینان در چنان روز بر فراز تلی رفتند و دستمالها را بر دیده نهاده و های های میگریستند و میگفتند خدایا حسین (ع) را یاری کن!
▫️ساعتهای آخر روز که سپری میشد، دیوانههایی که شهوت مال و جاه دنیا جسم و روحشان را پر کرده بود، پس از آنکه کشتند و سوختند و بردند، یکباره به خود آمدند و دانستند کاری زشت کردهاند. اوه! چه کردیم و چه بد کاری کردیم! این مرد خیرخواه ما بود؛ خود ما او را خواندیم و سپس نه تنها یاری نکردیم، پیش پای نوکر حکومت دمشق قربانی کردیم! سید جوانان اهل بهشت را برای خشنودی مردی تبهکار به دست خود به خاک و خون کشیدیم.
▫️اندیشکده ذکر
💠@AndishkadehZekr
سید جعفر شهیدی (۱۶)
▫️از مجموع داستانهای ضد و نقیض و مطابق کردن آن با قرینههای خارجی میتوان دانست که زمان درگیری دو دسته چندان دراز نبوده است که هفتاد و دو ساعت وقت بخواهد، و آن اندازه کوتاه نبوده است که این متملق دین به دنیا فروخته برای یزید وصف میکند. زحربن قیس چون به کاخ یزید درآمد گفت:
«گفتیم تسلیم شوید و حکم امیر عبیدالله را بپذیرید یا جنگ کنید. آنها جنگ را برگزیدند. همین که آفتاب شعاع خود را بر زمین گسترد، گرد آنان را فراگرفتیم. چون کبوترانی که از چنگال باز فرار کنند، به هر سو روی میآوردند که پناهگاهی بیابند. ای امیرالمؤمنین! به خدا آنقدر طول کشید که شتری را بکشند یا کسی در چاشتگاه به خواب رود، همه آنان را از دم شمشیر گذراندیم».
▪️آنچه این دروغگوی پستنهاد به خاطر خوشایند امیر خود گفته است مسلماً حقیقت ندارد. چه قسمتی از آن قسمت دیگر را تکذیب میکند. کسی که به گفته او حاضر به تسلیم نمیشود و جنگ را بر مذلت ترجیح میدهد، دیگر از مرگ نمیهراسد و چون کبوتر از چنگ باز نمیگریزد. این گزارش به قدری مشمئزکننده بود که یزید نیز دگرگون شد و گفت خدا پسر مرجانه (ابن زیاد) را لعنت کند؛ من راضی به قتل حسین نبودم.
▫️در آن گیر و دار، مردی حسین (ع) را ندا میدهد که «آن موج آب را میبینی؟ به خدا از آن نخواهی نوشید تا از حمیم دوزخ بیاشامی». بیشرم دیگری به فرزندزاده پیغمبر میگوید «ما پاکیزگانیم و شما ناپاکان»! هیچ نمیتوان باور کرد که این مردم نسل بیواسطه یا نسل دوم مردمی هستند که آب را از کام تشنه خود میگرفتند و به دوست خود میدادند و او نیز چنین میکرد تا آنگاه که همگی از تشنگی میمردند. یا چون شب هنگام مهمان به خانه ایشان میآمد، خوراک خود را پیش وی مینهادند، چراغ را میکشتند و خود دهان میجنبانیدند تا مهمان گمان کند میزبان نیز در خوراک با او شریک است. یا پسر عاص که به هنگام فتح مصر خیمه زده بود و میخواست به جای دیگر برود، گفتند که کبوتری بر فراز چادرش آشیانه کرده و تخم نهاده است، او گفت یک تن از سپاهیان همین جا توقف کند تا این کبوتر بچههای خود را پرواز دهد، سپس چادر را برچیند.
▪️آن روز از هزاران تنی که در خانه مختار با پسر عقیل بر سر جان خود بیعت کردند و از آن گروه که از شهرهای عراق یا حجاز به این کاروان پیوستند، تنها پیکرهای پاره پاره و آغشته در خون هفتاد و دو تن در بیابان وحشتناک دیده میشد. اینها مسلمانان راستینی بودند که در امتحان پیروز شدند. بقیه بیعتکنندگانی که از ایشان نشانی نمیبینیم چسان؟ آنان مسلمانی را تا آنجا میخواستند که به مال و جان آنان زیانی نرسد. همین که دیدند امتحانی دشوار در پیش است، به درون خانههای خود رفتند، درها را بستند و آسوده نشستند. دسته کوچکی هم از خودگذشتگی بیشتری نشان دادند! و کاری کردند که تا جهان و تاریخ باقی است، ریشخند مردم و تاریخ و حقیقت خواهند بود. اینان در چنان روز بر فراز تلی رفتند و دستمالها را بر دیده نهاده و های های میگریستند و میگفتند خدایا حسین (ع) را یاری کن!
▫️ساعتهای آخر روز که سپری میشد، دیوانههایی که شهوت مال و جاه دنیا جسم و روحشان را پر کرده بود، پس از آنکه کشتند و سوختند و بردند، یکباره به خود آمدند و دانستند کاری زشت کردهاند. اوه! چه کردیم و چه بد کاری کردیم! این مرد خیرخواه ما بود؛ خود ما او را خواندیم و سپس نه تنها یاری نکردیم، پیش پای نوکر حکومت دمشق قربانی کردیم! سید جوانان اهل بهشت را برای خشنودی مردی تبهکار به دست خود به خاک و خون کشیدیم.
▫️اندیشکده ذکر
💠@AndishkadehZekr
◾️پس از پنجاه سال
سید جعفر شهیدی (۱۷)
▫️وجدان خفته مردم سست پیمان برای چند لحظه از نو بیدار گردید اما این مقدار کافی نبود. باید این مردم به شهر خود برگردند تا در آنجا ببینند همشهریان خود که تنها به پیمانشکنی بسنده کرده بودند و ننگ مهمانکشی را بر آن نیفزودند با ایشان چگونه روبهرو میشوند. کوفه هنگامی به هوشیاری کامل رسید و زشتی کار خود را دید که زن و دختران حسین (ع) و فرزندان علی (ع) و نوادههای پیغمبر را چون اسیران کافر به این شهر درآوردند. کوی و برزن و کوچه و بازار پر از شیون شد. فریاد و فغان از هر گوشه برخاست.
▪️تنها کسی از آن جمع که با سخنان خود میتوانست هیجان را به اوج برساند دختر علی (ع) بود. پس از حسین (ع)، زینب (س) به خاطر رشد سنی و بزرگی در کاروان اسیران، سمت سرپرستی داشت. بیشتر مقتلنویسان و تاریخگزاران شیعی، سخنانی را که مینویسم به او نسبت دادهاند اما دیرینهتری مأخذ یعنی ابی طاهر که یکصد و چهل سال پس از حادثه به دنیا آمده، در کتابی به نام «بلاغات النسا» خطبه را به نام امکلثوم ثبت کرده است:
«مردم کوفه! مردم مکار خیانتکار! هرگز دیدههایتان از اشک تهی مباد! هرگز نالههایتان از سینه بریده نگردد! ...نه پیمان شما را ارجی است و نه سوگند شما را اعتباری! جز لاف و خودستایی، جز در عیان مانند کنیزگان تملق گفتن و در نهان با دشمنان ساختن چه دارید؟ ...چه بد توشهای برای آن جهان آماده کردهاید، خشم خدا و عذاب دوزخ! گریه میکنید؟ گریه کنید که سزاوار گریستنید. با چنین ننگی که برای خود خریدید چرا نگریید؟ ننگی که با هیچ آب شسته نخواهد شد. چه ننگی بدتر از کشتن پسر پیغمبر و سید جوانان اهل بهشت. ...سر خجالت را فرو بیفکنید! به یک بار گذشته خود را بر باد دادید و برای آینده هیچ چیز به دست نیاوردید. ...کاری کردید که نزدیک است آسمان به زمین افتد و زمین بشکافد و کوهها درهم بریزد. ...بدانید خواری عذاب رستاخیز سختتر خواهد بود. ...خدا حساب همه چیز را دارد».
▫️این سخنان که با چنین عبارات شیوا از دلی سوخته برمیآمد و از دریایی مواج از ایمان به خدا نیرو میگرفت، همه را دگرگون کرد. کاروان اسیران را به کاخ پسر زیاد درآوردند. پسر زیاد به خیال خود راه پیروزی را پیموده بود، حسین (ع) را کشته و زنان و دختران او را دست بسته پیش روی خود آورده است: «خدا را شکر که شما را رسوا کرد و نشان داد که آنچه میگفتید دروغی بیش نبود».
▪️دختر علی (ع) به سخن آمد. تو گویی تاکنون هیچ چیز اتفاق نیفتاده است. نه کسی از او کشته شده و نه او را به اسیری گرفتهاند: «سپاس سزاوار خدایی است که ما را به محمد (ص) گرامی داشت. جز فاسق دروغ نمیگوید، جز بدکاره رسوا نمیشود و آن ما نیستیم، دیگرانند». پسر زیاد برای بار دوم خواست او را با شکستی که قابل لمس باشد روبهرو سازد: «دیدی خدا با برادرت چه کرد؟» اما پاسخ شنید:
«از خدا جز خوبی ندیدیم! برادرم و یاران او به راهی رفتند که خدا میخواست. آنان شهادت با افتخار را برگزیدند و بدین نعمت رسیدند اما تو! پسر زیاد، خود را برای پاسخ آنچه کردی آماده کن!»
▫️اندیشکده ذکر
💠@AndishkadehZekr
سید جعفر شهیدی (۱۷)
▫️وجدان خفته مردم سست پیمان برای چند لحظه از نو بیدار گردید اما این مقدار کافی نبود. باید این مردم به شهر خود برگردند تا در آنجا ببینند همشهریان خود که تنها به پیمانشکنی بسنده کرده بودند و ننگ مهمانکشی را بر آن نیفزودند با ایشان چگونه روبهرو میشوند. کوفه هنگامی به هوشیاری کامل رسید و زشتی کار خود را دید که زن و دختران حسین (ع) و فرزندان علی (ع) و نوادههای پیغمبر را چون اسیران کافر به این شهر درآوردند. کوی و برزن و کوچه و بازار پر از شیون شد. فریاد و فغان از هر گوشه برخاست.
▪️تنها کسی از آن جمع که با سخنان خود میتوانست هیجان را به اوج برساند دختر علی (ع) بود. پس از حسین (ع)، زینب (س) به خاطر رشد سنی و بزرگی در کاروان اسیران، سمت سرپرستی داشت. بیشتر مقتلنویسان و تاریخگزاران شیعی، سخنانی را که مینویسم به او نسبت دادهاند اما دیرینهتری مأخذ یعنی ابی طاهر که یکصد و چهل سال پس از حادثه به دنیا آمده، در کتابی به نام «بلاغات النسا» خطبه را به نام امکلثوم ثبت کرده است:
«مردم کوفه! مردم مکار خیانتکار! هرگز دیدههایتان از اشک تهی مباد! هرگز نالههایتان از سینه بریده نگردد! ...نه پیمان شما را ارجی است و نه سوگند شما را اعتباری! جز لاف و خودستایی، جز در عیان مانند کنیزگان تملق گفتن و در نهان با دشمنان ساختن چه دارید؟ ...چه بد توشهای برای آن جهان آماده کردهاید، خشم خدا و عذاب دوزخ! گریه میکنید؟ گریه کنید که سزاوار گریستنید. با چنین ننگی که برای خود خریدید چرا نگریید؟ ننگی که با هیچ آب شسته نخواهد شد. چه ننگی بدتر از کشتن پسر پیغمبر و سید جوانان اهل بهشت. ...سر خجالت را فرو بیفکنید! به یک بار گذشته خود را بر باد دادید و برای آینده هیچ چیز به دست نیاوردید. ...کاری کردید که نزدیک است آسمان به زمین افتد و زمین بشکافد و کوهها درهم بریزد. ...بدانید خواری عذاب رستاخیز سختتر خواهد بود. ...خدا حساب همه چیز را دارد».
▫️این سخنان که با چنین عبارات شیوا از دلی سوخته برمیآمد و از دریایی مواج از ایمان به خدا نیرو میگرفت، همه را دگرگون کرد. کاروان اسیران را به کاخ پسر زیاد درآوردند. پسر زیاد به خیال خود راه پیروزی را پیموده بود، حسین (ع) را کشته و زنان و دختران او را دست بسته پیش روی خود آورده است: «خدا را شکر که شما را رسوا کرد و نشان داد که آنچه میگفتید دروغی بیش نبود».
▪️دختر علی (ع) به سخن آمد. تو گویی تاکنون هیچ چیز اتفاق نیفتاده است. نه کسی از او کشته شده و نه او را به اسیری گرفتهاند: «سپاس سزاوار خدایی است که ما را به محمد (ص) گرامی داشت. جز فاسق دروغ نمیگوید، جز بدکاره رسوا نمیشود و آن ما نیستیم، دیگرانند». پسر زیاد برای بار دوم خواست او را با شکستی که قابل لمس باشد روبهرو سازد: «دیدی خدا با برادرت چه کرد؟» اما پاسخ شنید:
«از خدا جز خوبی ندیدیم! برادرم و یاران او به راهی رفتند که خدا میخواست. آنان شهادت با افتخار را برگزیدند و بدین نعمت رسیدند اما تو! پسر زیاد، خود را برای پاسخ آنچه کردی آماده کن!»
▫️اندیشکده ذکر
💠@AndishkadehZekr
◾️پس از پنجاه سال
سید جعفر شهیدی (۱۸)
▫️اگر بعضی مقتلنویسان میگویند مردم شام روز ورود اسیران را عید گرفتند و برای کشته شدن مردان آنان جشن میگرفتند، از حقیقت به دور نیست. هنگام درآمدن کاروان به قصر، گرد یزید را چنین مردمی فراگرفته بودند.
▪️ابن ابی طاهر میگوید یزید با عصا به دندانهای حسین (ع) میزد و میگفت: «کاش بزرگان من که در بدر، گزند تیرهای قبیله خزرج را دیدند، امروز در چنین مجلس حاضر بودند و شادمانی میکردند. به آل علی پاداش روز بدر را دادیم و کین خود را از آنان گرفتیم». در این بیت هیچ سخنی از پیغمبر و دین و قرآن در میان نیست. آنچه میبینیم تجدید خاطره خونهای جاهلی است. خون را به خون شستیم. زینب (س) نگذاشت کار به این صورت پایان بیابد و آنچه را یزید شادی میپنداشت، در کام او از زهر تلختر کرد. به مجلسیان نشان داد اینان که پیش رویشان سرپا ایستادهاند، دختران کسی هستند که یزید به نام او بر شام سلطنت میکند:
«...یزید! چنین میپنداری که اطراف زمین و آسمان را بر ما تنگ گرفتی و ما را مانند اسیران از این شهر به آن شهر بردند، ما خوار شدیم و تو عزیز گشتی؟ ...مگر گفته خدا را فراموش کردهای که «کافران میپندارند این مهلتی که به آنان دادهایم برای آنان خوب است. ما آنها را مهلت میدهیم تا بار گناه خود را سنگینتر کنند. آنگاه به عذابی میرسند که خواری و رسوایی است». این عدالت است که زنان و دختران و کنیزگان تو پس پرده به عزت بنشینند و تو دختران پیغمبر را اسیر کنی، پرده حرمت آنان را بدری، صدای آنان را در گلو خفه کنی و مردان بیگانه آنان را بر پشت شتر از این شهر به آن شهر بگردانند؟ ...تو با ریختن خون فرزندان پیغمبر و خاندان عبدالمطلب که ستارگان زمین بودند، دشمنی دو خاندان را تجدید کردی. شادی مکن! چه به زودی در پیشگاه خدا حاضر خواهی شد. آن وقت است که آرزو کنی کاش کور بودی و این روز را نمیدیدی. ...خدایا خودت حق ما را بگیر و کینه ما را از آنکه به ما ستم کرد بستان».
▫️سکوتی مرگبار سراسر کاخ را فراگرفت. یزید علائم ناخوشایندی را در چهره حاضران دید. گفت من راضی به کشتن حسین نبودم. سپس متوجه شد که نگاه داشتن اسیران بدین حالت به مصلحت نیست. دستور داد جای بهتری برای آنان فراهم شود. یزید گفت حاضرم یکی از فرزندانم کشته شود و حسین به قتل نرسد. خدا پسر مرجانه را بکشد! چرا چنین کاری کرده است. یزید بیگمان دروغ میگفت اما میترسید؛ از عکسالعمل میترسید. عکسالعمل رفتار و کردار خود را در نخستین مجلس دید.
▫️اندیشکده ذکر
💠@AndishkadehZekr
سید جعفر شهیدی (۱۸)
▫️اگر بعضی مقتلنویسان میگویند مردم شام روز ورود اسیران را عید گرفتند و برای کشته شدن مردان آنان جشن میگرفتند، از حقیقت به دور نیست. هنگام درآمدن کاروان به قصر، گرد یزید را چنین مردمی فراگرفته بودند.
▪️ابن ابی طاهر میگوید یزید با عصا به دندانهای حسین (ع) میزد و میگفت: «کاش بزرگان من که در بدر، گزند تیرهای قبیله خزرج را دیدند، امروز در چنین مجلس حاضر بودند و شادمانی میکردند. به آل علی پاداش روز بدر را دادیم و کین خود را از آنان گرفتیم». در این بیت هیچ سخنی از پیغمبر و دین و قرآن در میان نیست. آنچه میبینیم تجدید خاطره خونهای جاهلی است. خون را به خون شستیم. زینب (س) نگذاشت کار به این صورت پایان بیابد و آنچه را یزید شادی میپنداشت، در کام او از زهر تلختر کرد. به مجلسیان نشان داد اینان که پیش رویشان سرپا ایستادهاند، دختران کسی هستند که یزید به نام او بر شام سلطنت میکند:
«...یزید! چنین میپنداری که اطراف زمین و آسمان را بر ما تنگ گرفتی و ما را مانند اسیران از این شهر به آن شهر بردند، ما خوار شدیم و تو عزیز گشتی؟ ...مگر گفته خدا را فراموش کردهای که «کافران میپندارند این مهلتی که به آنان دادهایم برای آنان خوب است. ما آنها را مهلت میدهیم تا بار گناه خود را سنگینتر کنند. آنگاه به عذابی میرسند که خواری و رسوایی است». این عدالت است که زنان و دختران و کنیزگان تو پس پرده به عزت بنشینند و تو دختران پیغمبر را اسیر کنی، پرده حرمت آنان را بدری، صدای آنان را در گلو خفه کنی و مردان بیگانه آنان را بر پشت شتر از این شهر به آن شهر بگردانند؟ ...تو با ریختن خون فرزندان پیغمبر و خاندان عبدالمطلب که ستارگان زمین بودند، دشمنی دو خاندان را تجدید کردی. شادی مکن! چه به زودی در پیشگاه خدا حاضر خواهی شد. آن وقت است که آرزو کنی کاش کور بودی و این روز را نمیدیدی. ...خدایا خودت حق ما را بگیر و کینه ما را از آنکه به ما ستم کرد بستان».
▫️سکوتی مرگبار سراسر کاخ را فراگرفت. یزید علائم ناخوشایندی را در چهره حاضران دید. گفت من راضی به کشتن حسین نبودم. سپس متوجه شد که نگاه داشتن اسیران بدین حالت به مصلحت نیست. دستور داد جای بهتری برای آنان فراهم شود. یزید گفت حاضرم یکی از فرزندانم کشته شود و حسین به قتل نرسد. خدا پسر مرجانه را بکشد! چرا چنین کاری کرده است. یزید بیگمان دروغ میگفت اما میترسید؛ از عکسالعمل میترسید. عکسالعمل رفتار و کردار خود را در نخستین مجلس دید.
▫️اندیشکده ذکر
💠@AndishkadehZekr
◾️پس از پنجاه سال
سید جعفر شهیدی (۱۹ - بخش پایانی)
▫️با مرگ یزید در سال ۶۴، کوفه به کانونی از آتش انتقام تبدیل گردید. از نو، قتلگاههای دیگری به راه افتاد اما این بار قربانیان آن، دژخیمانی بودند که دستهایشان تا مفرق در خون آزادگان رنگ شده بود.
▪️امروز وقتی ما داستان کشتار مختار پسر ابی عبیده ثقفی را میخوانیم، ممکن است چنان انتقام را تا حدی خشن بدانیم و بگوییم چرا چنان کردند؟ یکی را چون گوسفند سر بریدند، یکی را شکم پاره کردند. دیگری را در دیگ روغن جوشان انداختند، دست و پای آن یکی را به زمین دوختند و اسبان را از روی او گذراندند. چنان که نوشتهاند، تنها در یک جا ۲۴۸ تن را که در قتل حسین (ع) و یاران او شریک بودند، طعمه اینگونه کیفرها چشاندند. ما در این داستانها نوعی قساوت میبینیم اما باید دانست که چون خشم انقلاب زبانه زد، معیارها دگرگون میشود. انقلاب معمولاً با خشم و قساوت همراه است و اگر خشم با انقلاب همراه نباشد، انقلاب نیست. شمر، عبیدالله بن زیاد، عمربن سعد، حفص پسر او، خولی و دهها تن از سران لشکر کوفه چنین کیفرها دیدند.
▫️تاریخ به همین جا بسنده نکرد و انقلابی از پس انقلابی دیگر پدید شد. سر حسین بن علی (ع) را نزد عبیدالله بن زیاد آوردند، سر عبیدالله را نزد مختار، سر مختار را نزد مصعب بن زبیر و سر مصعب پیش روی عبدالملک بن مروان نهاده شد. در این ده سال چنان که پسر پیغمبر مردم را بیم داده بود، کوفه روی آرامش ندید و هر سال و هر ماه از گوشهای فتنهای تازه برمیخواست. چهارده سال از شهادت حسین (ع) گذشت و کوفه در این مدت، چهارده ماه و بلکه چهارده هفته روی آرامش ندید. سرانجام آخرین وعده حسین (ع) عملی گردید و آن در سال هفتاد و پنجم هجرت بود.
▪️روزی که گروهی از بزرگان کوفه در مسجد نشسته بودند، مردی سر و روی پوشیده داخل شد. شمشیری به کمر بسته، کمانی به دوش افکنده و بیاعتنا به مردم، صفها را شکافت و خود را به منبر رساند. در پله فرازین منبر نشست و خاموش ماند. سکوت او مردمان را به سخنهای درگوشی واداشت. چه کسی است؟ مگر نمیدانی، حاکم تازه است.
▫️«مرا همه خوب میشناسید و از هیچ دشواری نمیهراسم. مردم کوفه! به خدا میدانم چگونه با شری روبهرو شوم و چگونه آن را کیفر دهم. چشمهایی را دوخته و گردنهایی را کشیده میبینم. سرهایی را میبینم که چون میوه رسیده بر شاخه سنگینی میکند و باید فوری آن را چید. خونهایی را میبینیم که از عمامه تا ریشها را رنگین کرده و سرخی آن در پرتو خورشید میدرخشد. ای مردم عراق! ای مکان تفرقه و نفاق! ای گروه فاسد اخلاق! من بیدی نیستم که به این بادها بلرزم. من دستنبویی نیستم که مرا بازیچه کنید و میان انگشتان خود بفشارید. من امتحان هوش و ذکاوت و درایت خود را دادهام. ...به خدا چون شاخ درخت، پوست از تنتان بیرون میکشم و چون خاربن تیغهای شما را میشکنم و چون شتر غریبه که آن را از هر سو میرانند، میزنم»!
▪️وقتی مردم این دشنامها را شنیدند و تحقیرها را دیدند و دانستند کسی به سر وقت آنان آمده است که با زبانی که میدانند با آنها سخن میگوید، همه گفتند ما در جستجوی تو بودیم و انتظار چون تو نابغه را میبردیم؛ کرم نما و فرود آ که خانه خانه توست! حجاج بن یوسف حاکم کوفه شد و دستگاه جاسوسی، اتهام، زندانی کردن، شکنجه، قتل و سرانجام حکومت اختناق به راه افتاد. آری! این است سزای نامردمانی که به نعمت خدا کفر ورزند و خیراندیشان خود را به دست خویش بکشند، از خدا رو بگردانند و شیطان را قبله خود سازند.
▫️اندیشکده ذکر
💠@AndishkadehZekr
سید جعفر شهیدی (۱۹ - بخش پایانی)
▫️با مرگ یزید در سال ۶۴، کوفه به کانونی از آتش انتقام تبدیل گردید. از نو، قتلگاههای دیگری به راه افتاد اما این بار قربانیان آن، دژخیمانی بودند که دستهایشان تا مفرق در خون آزادگان رنگ شده بود.
▪️امروز وقتی ما داستان کشتار مختار پسر ابی عبیده ثقفی را میخوانیم، ممکن است چنان انتقام را تا حدی خشن بدانیم و بگوییم چرا چنان کردند؟ یکی را چون گوسفند سر بریدند، یکی را شکم پاره کردند. دیگری را در دیگ روغن جوشان انداختند، دست و پای آن یکی را به زمین دوختند و اسبان را از روی او گذراندند. چنان که نوشتهاند، تنها در یک جا ۲۴۸ تن را که در قتل حسین (ع) و یاران او شریک بودند، طعمه اینگونه کیفرها چشاندند. ما در این داستانها نوعی قساوت میبینیم اما باید دانست که چون خشم انقلاب زبانه زد، معیارها دگرگون میشود. انقلاب معمولاً با خشم و قساوت همراه است و اگر خشم با انقلاب همراه نباشد، انقلاب نیست. شمر، عبیدالله بن زیاد، عمربن سعد، حفص پسر او، خولی و دهها تن از سران لشکر کوفه چنین کیفرها دیدند.
▫️تاریخ به همین جا بسنده نکرد و انقلابی از پس انقلابی دیگر پدید شد. سر حسین بن علی (ع) را نزد عبیدالله بن زیاد آوردند، سر عبیدالله را نزد مختار، سر مختار را نزد مصعب بن زبیر و سر مصعب پیش روی عبدالملک بن مروان نهاده شد. در این ده سال چنان که پسر پیغمبر مردم را بیم داده بود، کوفه روی آرامش ندید و هر سال و هر ماه از گوشهای فتنهای تازه برمیخواست. چهارده سال از شهادت حسین (ع) گذشت و کوفه در این مدت، چهارده ماه و بلکه چهارده هفته روی آرامش ندید. سرانجام آخرین وعده حسین (ع) عملی گردید و آن در سال هفتاد و پنجم هجرت بود.
▪️روزی که گروهی از بزرگان کوفه در مسجد نشسته بودند، مردی سر و روی پوشیده داخل شد. شمشیری به کمر بسته، کمانی به دوش افکنده و بیاعتنا به مردم، صفها را شکافت و خود را به منبر رساند. در پله فرازین منبر نشست و خاموش ماند. سکوت او مردمان را به سخنهای درگوشی واداشت. چه کسی است؟ مگر نمیدانی، حاکم تازه است.
▫️«مرا همه خوب میشناسید و از هیچ دشواری نمیهراسم. مردم کوفه! به خدا میدانم چگونه با شری روبهرو شوم و چگونه آن را کیفر دهم. چشمهایی را دوخته و گردنهایی را کشیده میبینم. سرهایی را میبینم که چون میوه رسیده بر شاخه سنگینی میکند و باید فوری آن را چید. خونهایی را میبینیم که از عمامه تا ریشها را رنگین کرده و سرخی آن در پرتو خورشید میدرخشد. ای مردم عراق! ای مکان تفرقه و نفاق! ای گروه فاسد اخلاق! من بیدی نیستم که به این بادها بلرزم. من دستنبویی نیستم که مرا بازیچه کنید و میان انگشتان خود بفشارید. من امتحان هوش و ذکاوت و درایت خود را دادهام. ...به خدا چون شاخ درخت، پوست از تنتان بیرون میکشم و چون خاربن تیغهای شما را میشکنم و چون شتر غریبه که آن را از هر سو میرانند، میزنم»!
▪️وقتی مردم این دشنامها را شنیدند و تحقیرها را دیدند و دانستند کسی به سر وقت آنان آمده است که با زبانی که میدانند با آنها سخن میگوید، همه گفتند ما در جستجوی تو بودیم و انتظار چون تو نابغه را میبردیم؛ کرم نما و فرود آ که خانه خانه توست! حجاج بن یوسف حاکم کوفه شد و دستگاه جاسوسی، اتهام، زندانی کردن، شکنجه، قتل و سرانجام حکومت اختناق به راه افتاد. آری! این است سزای نامردمانی که به نعمت خدا کفر ورزند و خیراندیشان خود را به دست خویش بکشند، از خدا رو بگردانند و شیطان را قبله خود سازند.
▫️اندیشکده ذکر
💠@AndishkadehZekr
پارسی پارسا
اندیشکده ذکر
♨️اندیشکده ذِکــــــر تقدیم میکند
◽️پارسی پارسا
نگاهی به روش تفسیری علامه طباطبایی قدس سره
▪️استاد نادر مسیبی
«محقق و فلسفه پژوه»
▫️اندیشکده ذکر
💠 @AndishkadehZekr
◽️پارسی پارسا
نگاهی به روش تفسیری علامه طباطبایی قدس سره
▪️استاد نادر مسیبی
«محقق و فلسفه پژوه»
▫️اندیشکده ذکر
💠 @AndishkadehZekr
Forwarded from اندیشکده ذِکـــر
♨️اندیشکده ذِکــــــر تقدیم میکند
◽️جایگاه حکمت متعالیه
«نسبت تاریخی ما و تمدن پیش رو»
▪️استاد اصغر طاهر زاده
🕰 سهشنبه ۱۲ بهمن ساعت ۱۹
▫️اندیشکده ذکر
💠 Instagram.com/andishkadeh.zekr
◽️جایگاه حکمت متعالیه
«نسبت تاریخی ما و تمدن پیش رو»
▪️استاد اصغر طاهر زاده
🕰 سهشنبه ۱۲ بهمن ساعت ۱۹
▫️اندیشکده ذکر
💠 Instagram.com/andishkadeh.zekr
جایگاه حکمت متعالیه
اندیشکده ذکر
♨️اندیشکده ذِکــــــر تقدیم میکند
🎙جایگاه حکمت متعالیه
«نسبت تاریخی ما و تمدن پیش رو»
▪️استاد اصغر طاهر زاده
🕰 سهشنبه ۱۲ بهمن ساعت ۱۹
▫️اندیشکده ذکر
💠 Instagram.com/andishkadeh.zekr
🎙جایگاه حکمت متعالیه
«نسبت تاریخی ما و تمدن پیش رو»
▪️استاد اصغر طاهر زاده
🕰 سهشنبه ۱۲ بهمن ساعت ۱۹
▫️اندیشکده ذکر
💠 Instagram.com/andishkadeh.zekr
جایگاه_عرفان_اسلامی_و_نسبت_تاریخی_ما_و_تمدن_پیشرو.pdf
126.5 KB
اندیشکده ذِکــر تقدیم میکند
📖يَسْأَلُهُ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ ۚ كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْن
📎فایل پیوست جایگاه عرفان اسلامی و نسبت تاریخی ما و تمدن پیش رو
▪️استاد اصغر طاهرزاده
Instagram.com/andishkadeh.zekr
📖يَسْأَلُهُ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ ۚ كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْن
📎فایل پیوست جایگاه عرفان اسلامی و نسبت تاریخی ما و تمدن پیش رو
▪️استاد اصغر طاهرزاده
Instagram.com/andishkadeh.zekr
♨️اندیشکده ذِکــــــر تقدیم میکند
◽️جایگاه عرفان اسلامی
«نسبت تاریخی ما و تمدن پیش رو»
▪️استاد اصغر طاهر زاده
🕰 چهارشنبه ۱۲ اردیبهشت ساعت ۱۷:۳۰
▫️اندیشکده ذکر
💠 Instagram.com/andishkadeh.zekr
◽️جایگاه عرفان اسلامی
«نسبت تاریخی ما و تمدن پیش رو»
▪️استاد اصغر طاهر زاده
🕰 چهارشنبه ۱۲ اردیبهشت ساعت ۱۷:۳۰
▫️اندیشکده ذکر
💠 Instagram.com/andishkadeh.zekr
جایگاه عرفان اسلامی و نسبت تاریخی ما و تمدن پیش رو
استاد اصغر طاهرزاده
♨️اندیشکده ذِکــــــر تقدیم میکند
🎙جایگاه عرفان اسلامی
«نسبت تاریخی ما و تمدن پیش رو»
▪️استاد اصغر طاهر زاده
🕰 چهارشنبه ۱۲ اردیبهشت ساعت ۱۷:۳۰
▫️اندیشکده ذکر
💠 Instagram.com/andishkadeh.zekr
🎙جایگاه عرفان اسلامی
«نسبت تاریخی ما و تمدن پیش رو»
▪️استاد اصغر طاهر زاده
🕰 چهارشنبه ۱۲ اردیبهشت ساعت ۱۷:۳۰
▫️اندیشکده ذکر
💠 Instagram.com/andishkadeh.zekr
♨️اندیشکده ذِکــــــر تقدیم میکند
◽️راز امیدواری به آینده در تاریخ انقلاب اسلامی
▪️استاد اصغر طاهر زاده
🕰 سهشنبه ۲۰ خرداد ساعت ۱۷
▫️اندیشکده ذکر
💠 Instagram.com/andishkadeh.zekr
◽️راز امیدواری به آینده در تاریخ انقلاب اسلامی
▪️استاد اصغر طاهر زاده
🕰 سهشنبه ۲۰ خرداد ساعت ۱۷
▫️اندیشکده ذکر
💠 Instagram.com/andishkadeh.zekr
راز امیدواری به آینده
اندیشکده ذکر
♨️اندیشکده ذِکــــــر تقدیم میکند
🎙راز امیدواری به آینده در تاریخ انقلاب اسلامی
▪️استاد اصغر طاهر زاده
🕰 سهشنبه ۲۰ خرداد ۱۴۰۴
▫️اندیشکده ذکر
💠 Instagram.com/andishkadeh.zekr
🎙راز امیدواری به آینده در تاریخ انقلاب اسلامی
▪️استاد اصغر طاهر زاده
🕰 سهشنبه ۲۰ خرداد ۱۴۰۴
▫️اندیشکده ذکر
💠 Instagram.com/andishkadeh.zekr