اماج - اخبار مقاومت جهان اسلام:
بسم رب الشهدا🌹
شهادت شهید #علیرضا_بریری به روایت همرزم....
روایتی از عاشقانه های #کربلای_خان_طومان
خان طومان کمین خوردیم. جنگ سختی شد. آتش بسیار #مهیب...😔
علیرضا صدام زد ناصر، حبیب مجروح شده. به حالت خیز اومدم پایین پاش. فاصله ما باهم کلا پنج شش متر بيشتر نبود. آنقدر آتش دشمن سنگین و در تیررس دشمن بودیم که نمیتونستم بلند شم برم بالای سرش.
از همون پایین پا، مچ پای حبيب رو
گرفتم، دیدم هنوز بدنش #گرمه.🙏
علیرضا گفت ناصر اگه چند متر بريم عقب یه ساختمان هست. میتونیم موضع امنی بگیریم و مجروح رو درمان کنیم.
به هر قیمتی بود بايد ميآمديم سمت عقب. گاز استریل و باند رو گذاشتم رو زخم حبیب. عليرضام یکی از بچههای زخمی #فاطميون رو که خیلی هم وضعش مساعد نبود گرفت راه افتادیم.
یه چند متری که اومدیم دیدم علیرضا صدام میزنه ناصر ناصر، #کابلی و کلی از بچهها اينجا افتادن رو خاک.😭🌹😭
گفتم وضعیتشون چطوره. گفت کابلی هنوز #نفس میکشه.
علیرضا گفت ناصر من میمونم تو برو.
من مثل علیرضا حقیقتا کم دیدم. یکی علیرضا، یکی شهید سالخورده. این دوتا بینظیر بودن.
علیرضا گفت برو ماشین بفرست ما #شهدا و #مجروحان رو بیاریم. اصرار اصرار...
چاره ای نبود ارتباط با عقبه نداشتیم.
راه افتادم، یه گردنه کوچيک بین ما فاصله بود.
#محمد_بلباسی و #رجایی_فر واقعا شجاع بودن. ماشین و بیسيم روگرفتن راه بیفتن. يک بار دیگه از پشت بیسیم با علیرضا هماهنگ کردم. گفت بفرست ماشین بیاد وضعیت آرومه، راه افتادن.
از پشت بیسیم صداشونو میشنیدم. علیرضا میگفت محمد گردنه رو رد کن. اونجا بیا. حتی گفت ماشین رو سروته کن، دنده عقب بگیر.
یک دفعه تو همین حین دوباره آتیش دشمن شروع شد. آتش واقعا مهیب بود و وسيع. یکی یکی دیگه صدای بیسیمها #قطع میشد. 😭😭
علیرضا، محمد و رجایی فر...
ساعت یک نیمه شب 17 ارديبهشت علیرضا، محمد و رجاییفر به آرزوشون رسيدن.
تحمل نکردم. راه افتادم اومدم نزديکشون رو بلندی. اما نمیشد کاری کرد. نمیشد حتی پيکرشون رو برگردوند. تا چهار و نيم صبح هر چه تلاش کردیم نشد.
اول صبح دوباره نیروهای دیگه اومدن وارد عمل شدن، نشد. تا غروب... اما نشد...😭🌹😭
کميل۳۴
بسم رب الشهدا🌹
شهادت شهید #علیرضا_بریری به روایت همرزم....
روایتی از عاشقانه های #کربلای_خان_طومان
خان طومان کمین خوردیم. جنگ سختی شد. آتش بسیار #مهیب...😔
علیرضا صدام زد ناصر، حبیب مجروح شده. به حالت خیز اومدم پایین پاش. فاصله ما باهم کلا پنج شش متر بيشتر نبود. آنقدر آتش دشمن سنگین و در تیررس دشمن بودیم که نمیتونستم بلند شم برم بالای سرش.
از همون پایین پا، مچ پای حبيب رو
گرفتم، دیدم هنوز بدنش #گرمه.🙏
علیرضا گفت ناصر اگه چند متر بريم عقب یه ساختمان هست. میتونیم موضع امنی بگیریم و مجروح رو درمان کنیم.
به هر قیمتی بود بايد ميآمديم سمت عقب. گاز استریل و باند رو گذاشتم رو زخم حبیب. عليرضام یکی از بچههای زخمی #فاطميون رو که خیلی هم وضعش مساعد نبود گرفت راه افتادیم.
یه چند متری که اومدیم دیدم علیرضا صدام میزنه ناصر ناصر، #کابلی و کلی از بچهها اينجا افتادن رو خاک.😭🌹😭
گفتم وضعیتشون چطوره. گفت کابلی هنوز #نفس میکشه.
علیرضا گفت ناصر من میمونم تو برو.
من مثل علیرضا حقیقتا کم دیدم. یکی علیرضا، یکی شهید سالخورده. این دوتا بینظیر بودن.
علیرضا گفت برو ماشین بفرست ما #شهدا و #مجروحان رو بیاریم. اصرار اصرار...
چاره ای نبود ارتباط با عقبه نداشتیم.
راه افتادم، یه گردنه کوچيک بین ما فاصله بود.
#محمد_بلباسی و #رجایی_فر واقعا شجاع بودن. ماشین و بیسيم روگرفتن راه بیفتن. يک بار دیگه از پشت بیسیم با علیرضا هماهنگ کردم. گفت بفرست ماشین بیاد وضعیت آرومه، راه افتادن.
از پشت بیسیم صداشونو میشنیدم. علیرضا میگفت محمد گردنه رو رد کن. اونجا بیا. حتی گفت ماشین رو سروته کن، دنده عقب بگیر.
یک دفعه تو همین حین دوباره آتیش دشمن شروع شد. آتش واقعا مهیب بود و وسيع. یکی یکی دیگه صدای بیسیمها #قطع میشد. 😭😭
علیرضا، محمد و رجایی فر...
ساعت یک نیمه شب 17 ارديبهشت علیرضا، محمد و رجاییفر به آرزوشون رسيدن.
تحمل نکردم. راه افتادم اومدم نزديکشون رو بلندی. اما نمیشد کاری کرد. نمیشد حتی پيکرشون رو برگردوند. تا چهار و نيم صبح هر چه تلاش کردیم نشد.
اول صبح دوباره نیروهای دیگه اومدن وارد عمل شدن، نشد. تا غروب... اما نشد...😭🌹😭
کميل۳۴