Forwarded from جاماندم از قافله (عبدالزهرا)
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
عباس و نجف اومدن دنبالم گفتن بیا بریم پیش حیدر بهش بگو طرحتو
منم گفتم الان که شبه و دیر وقت بزارید صبح میام
اونا هم اصرار کردن بیا بریم
اون موقع #حیدر مسئول قرارگاه #حیدریون حلب بود
رفتیم تو اتاقش و شروع کردم به توضیح دادن
تیر ماه بود و ماه رمضان هوا هم بشدت گرم بود
بهش گفتم حاجی کولر گازیتو روشن نمیکنی ؟
گفتن نه
گفتم آخه چرا
با همون روحیه مشتی گریش گفت مگه بچه های خط کولر دارن که منم روشن کنم
توفیق نشد تو رکابت باشم حاج حیدر اما تو همون چند مرتبه ایی که دیدمت عاشق منش و رفتارت شدم
دستگیر ما باش شیر حیدریون و زینبیون
#حاج_حیدر
#شهید_محمد_جنتی
#حیدریون
#زینبیون
#اخلاص
#فرمانده_واقعی
#جاماندم_از_قافله
منم گفتم الان که شبه و دیر وقت بزارید صبح میام
اونا هم اصرار کردن بیا بریم
اون موقع #حیدر مسئول قرارگاه #حیدریون حلب بود
رفتیم تو اتاقش و شروع کردم به توضیح دادن
تیر ماه بود و ماه رمضان هوا هم بشدت گرم بود
بهش گفتم حاجی کولر گازیتو روشن نمیکنی ؟
گفتن نه
گفتم آخه چرا
با همون روحیه مشتی گریش گفت مگه بچه های خط کولر دارن که منم روشن کنم
توفیق نشد تو رکابت باشم حاج حیدر اما تو همون چند مرتبه ایی که دیدمت عاشق منش و رفتارت شدم
دستگیر ما باش شیر حیدریون و زینبیون
#حاج_حیدر
#شهید_محمد_جنتی
#حیدریون
#زینبیون
#اخلاص
#فرمانده_واقعی
#جاماندم_از_قافله