#بسم_رب_الشهدا_و_الصدیقین
مدافع حرم، حمید ضیایی از تهران، در راه دفاع از حریم اهل بیت علیهم السلام در سوریه به درجه رفیع شهادت نائل آمد😭
#ما_را_مدافعان_آفریدند.
🔶🔹اماج
@Amaj24
مدافع حرم، حمید ضیایی از تهران، در راه دفاع از حریم اهل بیت علیهم السلام در سوریه به درجه رفیع شهادت نائل آمد😭
#ما_را_مدافعان_آفریدند.
🔶🔹اماج
@Amaj24
🚩 امــــاج - اخبار مقاومت جهان اسلام
#بسم_رب_الشهدا_و_الصدیقین مدافع حرم، حمید ضیایی از تهران، در راه دفاع از حریم اهل بیت علیهم السلام در سوریه به درجه رفیع شهادت نائل آمد😭 #ما_را_مدافعان_آفریدند. 🔶🔹اماج @Amaj24
#ما_را_مدافعان_آفریدند 🌹1️⃣
☘️ برای پیش تولید مستندی از مرزهای سوریه و نبرد جبهه مقاومت از تدمر همراه بچه های فاطمیون حرکت کردم به سمت مرز عراق و اردن ماشینمون نزدیک پمپ بنزین فرودگاه نظامی ای تو سه راهی تنف پلوسش در رفت خدا خیلی رحم کرد کهچپ نکردیم ماشین رو تا داخل پمپ بنزین حل دادیم
☘️ وقت زیادی نداشتم برای رسیدن به منطقه مورد نظر یعنی نقطه صفر درگیری جبهه مقاومت علیه داعش و پمپ بنزین دو ساعتی منتظر نشستم منتهی خبری از ماشین دوم و یا جرثقیل و... نبود
به خاطر فشار کاری کمی عصبانی بودم چون از برنامه عقب افتاده بودم داشتم تو پمپ بنزین قدم میزدم که دیدم یه تویوتا هایلوکس با سرعت زیاد وارد شد
☘️یه چهره منو خود به خود جذب کرد به سمت ماشین کاریزمای فوق العاده ای داشت دست خودم نبود
بدون هیچ توضیحی پس از توقف سمتش رفتم راننده پیاده شد از بچه های زینبیون بود نمیتونست فارسی خوب صحبت کنه ولی من دنبال یکی دیگه رفتم مردی رو دیدم که صندلی ماشین رو تا آخر داده تا پائین و پای مصنوعی شکسته شده اش خبر از معلولیت جسمانیش میداد طوری دراز کشیده بود که انگار از ناحیه کمر به شدت درد داره .
☘️شگفتی من از این بود که در عین حال که معلوم بود درد عجیبی داره ولی بسیار بسیار چهره اش متبسم و پر نشاط بود به قدری این چهره جذاب بود برام و به قدری منو یاد نوستالژی فیلمهای جبهه های مقاومت جنگ تحمیلی خودمون انداخته بود که دست خودم نبود
☘️درب ماشین رو باز کردم تا منو دید شروع کرد خوش و بش کردن و بچه کجایی و ...من پرسیدم حاجی قضیه چیه مجروح شدی خودش رو جمع و جور کرد و گفت چیز خاصی نیست میرم یه آمپول میزنمبر میگردم .
☘️بعد از کمی سوال و جواب معلوم شد که بخاطر معلولیتی که حاج حمید داشت وسط عملیات پای مصنوعیش شکسته و با کمر خورده زمین و کمرش به شدت آسیب دیده بود و باید به بیمارستان میرفت
منتهی گفت من سریع برمیگردم خیلی کار دارم
🌷🌿 حاج حمید رفت تا اینکه ما هم یکی از دوستانمون اومد و با عوض کردن چند تا ماشین و با سختی زیاد خودمون رو رسوندیم به نقطه عملیات وقتی رسیدم نزدیکای شب بود که دیدم وسط بیابون تو مرز اردن و سوریه چند نفر یه پتو انداختن و جلسه ای دارن متوجه شدم که حاج حمید هم بینشونه واقعا رفت یه امپول زد و برگشت 😳
🔶🔹اماج
@Amaj24
☘️ برای پیش تولید مستندی از مرزهای سوریه و نبرد جبهه مقاومت از تدمر همراه بچه های فاطمیون حرکت کردم به سمت مرز عراق و اردن ماشینمون نزدیک پمپ بنزین فرودگاه نظامی ای تو سه راهی تنف پلوسش در رفت خدا خیلی رحم کرد کهچپ نکردیم ماشین رو تا داخل پمپ بنزین حل دادیم
☘️ وقت زیادی نداشتم برای رسیدن به منطقه مورد نظر یعنی نقطه صفر درگیری جبهه مقاومت علیه داعش و پمپ بنزین دو ساعتی منتظر نشستم منتهی خبری از ماشین دوم و یا جرثقیل و... نبود
به خاطر فشار کاری کمی عصبانی بودم چون از برنامه عقب افتاده بودم داشتم تو پمپ بنزین قدم میزدم که دیدم یه تویوتا هایلوکس با سرعت زیاد وارد شد
☘️یه چهره منو خود به خود جذب کرد به سمت ماشین کاریزمای فوق العاده ای داشت دست خودم نبود
بدون هیچ توضیحی پس از توقف سمتش رفتم راننده پیاده شد از بچه های زینبیون بود نمیتونست فارسی خوب صحبت کنه ولی من دنبال یکی دیگه رفتم مردی رو دیدم که صندلی ماشین رو تا آخر داده تا پائین و پای مصنوعی شکسته شده اش خبر از معلولیت جسمانیش میداد طوری دراز کشیده بود که انگار از ناحیه کمر به شدت درد داره .
☘️شگفتی من از این بود که در عین حال که معلوم بود درد عجیبی داره ولی بسیار بسیار چهره اش متبسم و پر نشاط بود به قدری این چهره جذاب بود برام و به قدری منو یاد نوستالژی فیلمهای جبهه های مقاومت جنگ تحمیلی خودمون انداخته بود که دست خودم نبود
☘️درب ماشین رو باز کردم تا منو دید شروع کرد خوش و بش کردن و بچه کجایی و ...من پرسیدم حاجی قضیه چیه مجروح شدی خودش رو جمع و جور کرد و گفت چیز خاصی نیست میرم یه آمپول میزنمبر میگردم .
☘️بعد از کمی سوال و جواب معلوم شد که بخاطر معلولیتی که حاج حمید داشت وسط عملیات پای مصنوعیش شکسته و با کمر خورده زمین و کمرش به شدت آسیب دیده بود و باید به بیمارستان میرفت
منتهی گفت من سریع برمیگردم خیلی کار دارم
🌷🌿 حاج حمید رفت تا اینکه ما هم یکی از دوستانمون اومد و با عوض کردن چند تا ماشین و با سختی زیاد خودمون رو رسوندیم به نقطه عملیات وقتی رسیدم نزدیکای شب بود که دیدم وسط بیابون تو مرز اردن و سوریه چند نفر یه پتو انداختن و جلسه ای دارن متوجه شدم که حاج حمید هم بینشونه واقعا رفت یه امپول زد و برگشت 😳
🔶🔹اماج
@Amaj24
🚩 امــــاج - اخبار مقاومت جهان اسلام
#ما_را_مدافعان_آفریدند 🌹1️⃣ ☘️ برای پیش تولید مستندی از مرزهای سوریه و نبرد جبهه مقاومت از تدمر همراه بچه های فاطمیون حرکت کردم به سمت مرز عراق و اردن ماشینمون نزدیک پمپ بنزین فرودگاه نظامی ای تو سه راهی تنف پلوسش در رفت خدا خیلی رحم کرد کهچپ نکردیم ماشین…
#ما_را_مدافعان_آفریدند 🌹2️⃣
🌿 عجله اش بخاطر رسیدن به عملیات بود فرماندهی رشاشات یا همون پدافند زینبیون با حاج حمید بود دیدمش همونطوری که تو ماشین دراز کشیده بود خوابیده بود و داشت در مورد عملیات فردا صحبت میکرد و نظر میدادتا ما رو دید کلی تحویل گرفت و حسابی شرمنده مون کرد
من اون شب رو تا صبح با حاج حمید بودم تو بیابونا شب عملیات کلی شوخی میکرد با فرمانده ها خوش بش میکرد و جوک میگفت هی ام میگفت برا اینه که فردا شهید نشیم 😂 اتفاقا یکی اون شب نیومد به جوکهای حاج حمید گوش بده که فرداش شهیدم شد .
🌿 حاج حافظ یا همون شهید بهرام مهرداد حاج حمید از پشت بیسیم داد میزد حافظ پاشو بیا
منتهی حافظ تا صبح به نیروها داشت سرکشی میکرد .فردای عملیات دیدمحاج حمید رفت و با حدود ۱۵ تا محمول ۲۳ اومد خیلی ابهت داشت انگار نه انگار این مرد یه پا نداره از رفقاش که پرس و جو کردم
گفتن از دوره ی نوجوونی رفته بوده جنگ برا کسی که سالها مجاهدت کرده و طبیعی بود که کمی کلاس بزاره میدیدم که مثل یه ادم جوون با شور و نشاط زد به خط
🌿 الحمدالله اون روز بچه های حاجحمید تو کمتر از ۳۰ دقیقه کل منطقه رو گرفتن و با چشم خودم دیدم داعش چجوری از دست بچه های حاج حمید فرار میکرد خوشبختانه هجوم با موفقیت تموم شد منتهی تو تثبیت چند تا شهید دادیم هم ایرانی و هم پاکستانی از جمله شهید بهرام مهرداد یا همون حاجحافظ
🌿 از اینا که بگذریم همیشه تو ذهنم حاج حمید یه خاطره ی شیرین بود همیشه منتظر خبر شهادتش بود
زمین تحمل سنگینی بار و بزرگی این دسته از آدما رو نداره ...
همیشه به وجود همچین آدمایی تو مملکتمون افتخار میکنم
حاج حمید شهادتت مبارک❤️❤️🌷❤️🌷🌷
#ما_را_مدافعان_آفریدند.
🔶🔹اماج
@Amaj24
🌿 عجله اش بخاطر رسیدن به عملیات بود فرماندهی رشاشات یا همون پدافند زینبیون با حاج حمید بود دیدمش همونطوری که تو ماشین دراز کشیده بود خوابیده بود و داشت در مورد عملیات فردا صحبت میکرد و نظر میدادتا ما رو دید کلی تحویل گرفت و حسابی شرمنده مون کرد
من اون شب رو تا صبح با حاج حمید بودم تو بیابونا شب عملیات کلی شوخی میکرد با فرمانده ها خوش بش میکرد و جوک میگفت هی ام میگفت برا اینه که فردا شهید نشیم 😂 اتفاقا یکی اون شب نیومد به جوکهای حاج حمید گوش بده که فرداش شهیدم شد .
🌿 حاج حافظ یا همون شهید بهرام مهرداد حاج حمید از پشت بیسیم داد میزد حافظ پاشو بیا
منتهی حافظ تا صبح به نیروها داشت سرکشی میکرد .فردای عملیات دیدمحاج حمید رفت و با حدود ۱۵ تا محمول ۲۳ اومد خیلی ابهت داشت انگار نه انگار این مرد یه پا نداره از رفقاش که پرس و جو کردم
گفتن از دوره ی نوجوونی رفته بوده جنگ برا کسی که سالها مجاهدت کرده و طبیعی بود که کمی کلاس بزاره میدیدم که مثل یه ادم جوون با شور و نشاط زد به خط
🌿 الحمدالله اون روز بچه های حاجحمید تو کمتر از ۳۰ دقیقه کل منطقه رو گرفتن و با چشم خودم دیدم داعش چجوری از دست بچه های حاج حمید فرار میکرد خوشبختانه هجوم با موفقیت تموم شد منتهی تو تثبیت چند تا شهید دادیم هم ایرانی و هم پاکستانی از جمله شهید بهرام مهرداد یا همون حاجحافظ
🌿 از اینا که بگذریم همیشه تو ذهنم حاج حمید یه خاطره ی شیرین بود همیشه منتظر خبر شهادتش بود
زمین تحمل سنگینی بار و بزرگی این دسته از آدما رو نداره ...
همیشه به وجود همچین آدمایی تو مملکتمون افتخار میکنم
حاج حمید شهادتت مبارک❤️❤️🌷❤️🌷🌷
#ما_را_مدافعان_آفریدند.
🔶🔹اماج
@Amaj24