✍سهگانهی قهرمان؛ بدبخت ملتی که به هنگام نیاز، قهرمان نداشته باشد
_______________
۱) آندرهآ: بدبخت ملتی که قهرمان ندارد.
۲) گالیله: نه، بدبخت ملتی که نیاز به قهرمان دارد.
این جملات یک دوگانه از برتولت برشت است، در کتاب «زندگی گالیله».
جمله دوم با اقبال زیاد مواجه شده است و حالتی ضربالمثلگونه یافتهاست؛ «بدبخت ملتی که نیاز به قهرمان دارد.»
این گزاره تا چه حد میتواند درست بوده و با واقعیت عینی تاریخ و زندگی انسان سازگار باشد؟
جسم در معرض بیماری است. ایدهآل این است که جسم دچار ضعف و بیماری نباشد و نیازی به طبیب و درمان و دارویش نداشته باشد؛ اما واقعیت از انسان و آرزوهایش تبعیت نمیکند. واقعیت تلخ این است که انسان بیمار میشود و در اثر آن زندگی برایش سخت شده یا میمیرد.
بیماری و ضعف و مرگ در سرشت جسم نهاده شده است. پای پزشک از روزن بیماری است که به عالم انسانی باز میشود.
کاش بیمار نمیشدیم؛ کاش بیماری وجود نداشت. ولی گریزی از بیماری نیست. فرتوت شدن جسم یا به قول قدما "انحطاط مزاج" در ذات جسم تعبیه شده است و خوشی و ناخوشی در حکم "تاروپود" برای جسم هستند.
بیماری بد و در ردیف شُرور است؛ از آن بدتر این است که به هنگام بیماری، طبیبی برای عرض حال و درمان وجود نداشته باشد.
بر همین قیاس، ملتی که به هنگام نیاز به قهرمان، آن را نداشته باشد، با بدبختی مضاعف مواجه است. هم غرق در گرفتاری و مصیبت است و هم کسی را برای پناه بردن و الهام گرفتن و پشتسر او قرار گرفتن ندارد.
بله، خوب است که شرایط برای انسان چنان رقم نخورد که به قهرمان نیاز داشته باشد؛ ولی به هر دلیلی اگر به قهرمان نیاز افتد و قهرمانی وجود نداشته باشد زندگی برای انسان سخت و غیرانسانی خواهد شد.
ملتی که قهرمانی برای نمایندگی آرمانهایش نداشته باشد تا به هنگام نیاز از آنها دفاع کند؛ تا به هنگامی که به هر علتی خود توان دفاع در برابر هجمه و تجاوز و ظلم را ندارد به قهرمان پناه ببرد و امکان زندگی انسانی خودش را پاس بدارد، یک ملت شوربخت است.
همه به یک اندازه شجاع نیستند. ترس و شجاعت به یک اندازه میان انسانها تقسیم نشده است، همچنانکه عقل و قوای ذهنی و همچنانکه قدرت بدنی. قهرمان همان کسی است که در یکی یا بیش از یکی از این ویژگیها از بقیه پیشی گرفته و سرآمد است. این یک واقعیت شناخته شده است که برخی در مواجهه با خطر شجاعتر از بقیه هستند. همین ویژگی آنها را در شرایطی خاص از بقیه متمایز کرده و در بزنگاههای تاریخی در موقعیت قهرمان قرارشان میدهد. قهرمانی از آسمان وارد مناسبات زمینی نمیشود؛ از دل زمین و تمایزاتی برمیخیزد که پیشبینیناپذیر و غیرقابلبرنامهریزی هستند. قهرمانان واقعی آوردهنمیشوند بلکه از متن واقعیت برمیآیند.
اگر احتمالاً نیاز به قهرمان حاکی از ضعف یک انسان یا یک ملت محسوب شود، قطعاً نداشتن قهرمان به هنگام نیاز را باید علامت بختِ بد شمرد.
قهرمان از طریق ورود به عالم خیال و ناخودآگاهِ یک انسان، هم به او امید میدهد و هم امکان ایستادگی و میل به پیروزی را برای او خلق میکند.
حضور عینی قهرمان در زندگی یک انسان یا ملت، هم امکان واقعی مبارزه و بازنایستادن و درجا نزدن و جلوتر رفتن و تسلیم نشدن را فراهم میکند و هم استیلای زمینگیر کننده ترس بر جان آدمی را از بین میبرد. قهرمان در حالی که با دشمن برون در حال نبرد است، ترس از شکست را هم درون ملت خود محو یا کماثر میکند.
آیا میتوان دوگانه برشت را با افزودن یک جزء دیگر بر آن تکمیل کرد و گفت :
۳) بدبخت ملتی که به هنگام نیاز، قهرمان نداشته باشد.
@Agorafr
_______________
۱) آندرهآ: بدبخت ملتی که قهرمان ندارد.
۲) گالیله: نه، بدبخت ملتی که نیاز به قهرمان دارد.
این جملات یک دوگانه از برتولت برشت است، در کتاب «زندگی گالیله».
جمله دوم با اقبال زیاد مواجه شده است و حالتی ضربالمثلگونه یافتهاست؛ «بدبخت ملتی که نیاز به قهرمان دارد.»
این گزاره تا چه حد میتواند درست بوده و با واقعیت عینی تاریخ و زندگی انسان سازگار باشد؟
جسم در معرض بیماری است. ایدهآل این است که جسم دچار ضعف و بیماری نباشد و نیازی به طبیب و درمان و دارویش نداشته باشد؛ اما واقعیت از انسان و آرزوهایش تبعیت نمیکند. واقعیت تلخ این است که انسان بیمار میشود و در اثر آن زندگی برایش سخت شده یا میمیرد.
بیماری و ضعف و مرگ در سرشت جسم نهاده شده است. پای پزشک از روزن بیماری است که به عالم انسانی باز میشود.
کاش بیمار نمیشدیم؛ کاش بیماری وجود نداشت. ولی گریزی از بیماری نیست. فرتوت شدن جسم یا به قول قدما "انحطاط مزاج" در ذات جسم تعبیه شده است و خوشی و ناخوشی در حکم "تاروپود" برای جسم هستند.
بیماری بد و در ردیف شُرور است؛ از آن بدتر این است که به هنگام بیماری، طبیبی برای عرض حال و درمان وجود نداشته باشد.
بر همین قیاس، ملتی که به هنگام نیاز به قهرمان، آن را نداشته باشد، با بدبختی مضاعف مواجه است. هم غرق در گرفتاری و مصیبت است و هم کسی را برای پناه بردن و الهام گرفتن و پشتسر او قرار گرفتن ندارد.
بله، خوب است که شرایط برای انسان چنان رقم نخورد که به قهرمان نیاز داشته باشد؛ ولی به هر دلیلی اگر به قهرمان نیاز افتد و قهرمانی وجود نداشته باشد زندگی برای انسان سخت و غیرانسانی خواهد شد.
ملتی که قهرمانی برای نمایندگی آرمانهایش نداشته باشد تا به هنگام نیاز از آنها دفاع کند؛ تا به هنگامی که به هر علتی خود توان دفاع در برابر هجمه و تجاوز و ظلم را ندارد به قهرمان پناه ببرد و امکان زندگی انسانی خودش را پاس بدارد، یک ملت شوربخت است.
همه به یک اندازه شجاع نیستند. ترس و شجاعت به یک اندازه میان انسانها تقسیم نشده است، همچنانکه عقل و قوای ذهنی و همچنانکه قدرت بدنی. قهرمان همان کسی است که در یکی یا بیش از یکی از این ویژگیها از بقیه پیشی گرفته و سرآمد است. این یک واقعیت شناخته شده است که برخی در مواجهه با خطر شجاعتر از بقیه هستند. همین ویژگی آنها را در شرایطی خاص از بقیه متمایز کرده و در بزنگاههای تاریخی در موقعیت قهرمان قرارشان میدهد. قهرمانی از آسمان وارد مناسبات زمینی نمیشود؛ از دل زمین و تمایزاتی برمیخیزد که پیشبینیناپذیر و غیرقابلبرنامهریزی هستند. قهرمانان واقعی آوردهنمیشوند بلکه از متن واقعیت برمیآیند.
اگر احتمالاً نیاز به قهرمان حاکی از ضعف یک انسان یا یک ملت محسوب شود، قطعاً نداشتن قهرمان به هنگام نیاز را باید علامت بختِ بد شمرد.
قهرمان از طریق ورود به عالم خیال و ناخودآگاهِ یک انسان، هم به او امید میدهد و هم امکان ایستادگی و میل به پیروزی را برای او خلق میکند.
حضور عینی قهرمان در زندگی یک انسان یا ملت، هم امکان واقعی مبارزه و بازنایستادن و درجا نزدن و جلوتر رفتن و تسلیم نشدن را فراهم میکند و هم استیلای زمینگیر کننده ترس بر جان آدمی را از بین میبرد. قهرمان در حالی که با دشمن برون در حال نبرد است، ترس از شکست را هم درون ملت خود محو یا کماثر میکند.
آیا میتوان دوگانه برشت را با افزودن یک جزء دیگر بر آن تکمیل کرد و گفت :
۳) بدبخت ملتی که به هنگام نیاز، قهرمان نداشته باشد.
@Agorafr
✍نقابهای پوشیده
بخش دوم: آیا تجزیه و تحلیل همیشه مفید و کاراست؟
_____________
در بخش اول "نقابهای پوشیده" https://t.iss.one/Agorafr/398 با عنوان "حرف، مستدل یا مسلح" به موضوع استدلال پرداخته شد. در بخش دوم موضوع "تجزیه و تحلیل" و تجویز بکارگیری آن در همه جا با تمرکز بر یک موضوع بنام کنکور، مورد نقد قرار میگیرد.
امسال بیشتر از نصف داوطلبان ورود به دانشگاه انتخاب رشته نکردند. یک میلیون و ۱۲ هزار و ۴۰۶ نفر مجاز به انتخاب رشته بودند که فقط ۴۶۹ هزار و ۹۴ نفر از آنان، معادل ۴۶.۳۳ درصد، انتخاب رشته کردند.
تحلیلهای متعددی در مورد این وضعیت انجام گرفته است که حتی در شکل و صورتبندی و نتیجهگیری کمابیش عین هم هستند.
شرایط ناامن ناشی از کرونا، موضوع شغل در آینده با توجه به درصد بالای بیکاران در میان دارندگان مدارک دانشگاهی، امیدواری به کسب رتبه بهتر در آینده، ناامیدی عمومی در جامعه و جابجایی ارزشهای اجتماعی مثل تغییر نگاه به موضوع مقایسه علم و ثروت، از جمله علل این رفتار کنکوریها معرفی شدهاند.
این موضوع فارغ از هر تحلیل دقیق و معطوف به جزئیاتی، خود یک پدیده عمومی یا کلی یا یک اتفاق مهم است که نباید با تجزیۀ به اجزاء و شرحهشرحه کردن آن، سر و تهش را هم آورد.
ریشه این اتفاق که «بیش از نصفی از مجازشدگان به انتخاب رشته، «فرم انتخاب رشته» را پر و ارسال نکردهاند»، نیازمند فراتر از رفتن «فرمِ حادثه» و دیدن پسِپشت صحنۀ اتفاق است.
ما نیازمند یک نگاه از بیرون به کلیت اتفاق هستیم، کلیتی که در یک کلیت بزرگتر از خود، در یک قاب با ابعاد بزرگ، قرار میگیرد.
در برخی از مواقع و موارد اشرافِ به چیزی، ترس از آن را از بین برده یا کم میکند. ما نیازمند ترس هستیم. ترس در مواجهه آنی و کلی با یک اتفاق است که ظهور میکند. یک زلزله، یک سونامی و صدای مهیب یک انفجار در لحظه وقوع ترسآور هستند و بسته به فاصلهای که از حادثه میگیریم، ایبسا ترس از آن نیز زائل میشود.
با موضوع عدم انتخاب رشته دانشگاهی هم باید مواجههای کلی داشت تا امکان قراردادن آن در چارچوبی بزرگ فراهم شود. آن را نباید صرفاً موضوعی برای آمار و اعداد و تجزیه و تحلیلهای کارشناسی و سازمانی قرار داد.
باید به ابعاد تغییرات عمیق گفتمانی و جابجایی نظام ارزشهای اجتماعی و فرهنگی این موضوع نیز در کلیترین وجهش امعان نظر کرد. با قرار گرفتن در این زاویه دید است که هولناک بودن این اتفاق که البته زمینههای تاریخی چندین ساله نیز دارد، خود را نشان میدهد. این کار هم سخت است و هم آسان. باید این جمله را که «بیش از نیمی از جوانان انتخاب رشته نکردند» تکرار و مرور و از وسوسۀ تجزیه و تحلیل آن فرار کرد.
پرهیز از وسوسه تجزیه و تحلیل مثل پرهیزی است که آدم در بهشت باید از خوردن سیب میکرد که نکرد و رانده شد. تن دادن به شرحهشرحه کردن این اتفاق، امکان فهم آن را در کلیتی بزرگتر و در پهنهای وسیعتر محو یا ضعیف خواهد کرد. ایبسا تصاویر کلی و عمومی و تا حدودی غیرشفاف از یک پدیده، کاراتر و در عمل به دردبخورتر از تصاویر جزئی و روشن از آن باشد. جزئیات و دقتهای موردی همه جا مفید نیستند.
@Agorafr
بخش دوم: آیا تجزیه و تحلیل همیشه مفید و کاراست؟
_____________
در بخش اول "نقابهای پوشیده" https://t.iss.one/Agorafr/398 با عنوان "حرف، مستدل یا مسلح" به موضوع استدلال پرداخته شد. در بخش دوم موضوع "تجزیه و تحلیل" و تجویز بکارگیری آن در همه جا با تمرکز بر یک موضوع بنام کنکور، مورد نقد قرار میگیرد.
امسال بیشتر از نصف داوطلبان ورود به دانشگاه انتخاب رشته نکردند. یک میلیون و ۱۲ هزار و ۴۰۶ نفر مجاز به انتخاب رشته بودند که فقط ۴۶۹ هزار و ۹۴ نفر از آنان، معادل ۴۶.۳۳ درصد، انتخاب رشته کردند.
تحلیلهای متعددی در مورد این وضعیت انجام گرفته است که حتی در شکل و صورتبندی و نتیجهگیری کمابیش عین هم هستند.
شرایط ناامن ناشی از کرونا، موضوع شغل در آینده با توجه به درصد بالای بیکاران در میان دارندگان مدارک دانشگاهی، امیدواری به کسب رتبه بهتر در آینده، ناامیدی عمومی در جامعه و جابجایی ارزشهای اجتماعی مثل تغییر نگاه به موضوع مقایسه علم و ثروت، از جمله علل این رفتار کنکوریها معرفی شدهاند.
این موضوع فارغ از هر تحلیل دقیق و معطوف به جزئیاتی، خود یک پدیده عمومی یا کلی یا یک اتفاق مهم است که نباید با تجزیۀ به اجزاء و شرحهشرحه کردن آن، سر و تهش را هم آورد.
ریشه این اتفاق که «بیش از نصفی از مجازشدگان به انتخاب رشته، «فرم انتخاب رشته» را پر و ارسال نکردهاند»، نیازمند فراتر از رفتن «فرمِ حادثه» و دیدن پسِپشت صحنۀ اتفاق است.
ما نیازمند یک نگاه از بیرون به کلیت اتفاق هستیم، کلیتی که در یک کلیت بزرگتر از خود، در یک قاب با ابعاد بزرگ، قرار میگیرد.
در برخی از مواقع و موارد اشرافِ به چیزی، ترس از آن را از بین برده یا کم میکند. ما نیازمند ترس هستیم. ترس در مواجهه آنی و کلی با یک اتفاق است که ظهور میکند. یک زلزله، یک سونامی و صدای مهیب یک انفجار در لحظه وقوع ترسآور هستند و بسته به فاصلهای که از حادثه میگیریم، ایبسا ترس از آن نیز زائل میشود.
با موضوع عدم انتخاب رشته دانشگاهی هم باید مواجههای کلی داشت تا امکان قراردادن آن در چارچوبی بزرگ فراهم شود. آن را نباید صرفاً موضوعی برای آمار و اعداد و تجزیه و تحلیلهای کارشناسی و سازمانی قرار داد.
باید به ابعاد تغییرات عمیق گفتمانی و جابجایی نظام ارزشهای اجتماعی و فرهنگی این موضوع نیز در کلیترین وجهش امعان نظر کرد. با قرار گرفتن در این زاویه دید است که هولناک بودن این اتفاق که البته زمینههای تاریخی چندین ساله نیز دارد، خود را نشان میدهد. این کار هم سخت است و هم آسان. باید این جمله را که «بیش از نیمی از جوانان انتخاب رشته نکردند» تکرار و مرور و از وسوسۀ تجزیه و تحلیل آن فرار کرد.
پرهیز از وسوسه تجزیه و تحلیل مثل پرهیزی است که آدم در بهشت باید از خوردن سیب میکرد که نکرد و رانده شد. تن دادن به شرحهشرحه کردن این اتفاق، امکان فهم آن را در کلیتی بزرگتر و در پهنهای وسیعتر محو یا ضعیف خواهد کرد. ایبسا تصاویر کلی و عمومی و تا حدودی غیرشفاف از یک پدیده، کاراتر و در عمل به دردبخورتر از تصاویر جزئی و روشن از آن باشد. جزئیات و دقتهای موردی همه جا مفید نیستند.
@Agorafr
Telegram
آگورا
✍نقابهای پوشیده
بخش اول. حرف؛ مستدل یا مسلح
________________
وقتی سعی میکنیم در مواجهه با دیگری استدلال کنیم و منطقی حرف بزنیم و از در برهان وارد شویم تا طرف گفتگو را قانع کنیم، دقیقا در حال انجام چه کاری هستیم؟
استدلال نه همانی است که بهنظر میرسد؛…
بخش اول. حرف؛ مستدل یا مسلح
________________
وقتی سعی میکنیم در مواجهه با دیگری استدلال کنیم و منطقی حرف بزنیم و از در برهان وارد شویم تا طرف گفتگو را قانع کنیم، دقیقا در حال انجام چه کاری هستیم؟
استدلال نه همانی است که بهنظر میرسد؛…
✍تفاوت جهان قدیم و جهان جدید، تفاوت دو نوع پیادهروی
______________
نوشتهای منسوب به مدیرکل بانکexim دستبهدست میشود که در آن «دوچرخهسوار را برای اقتصاد فاجعهبار میداند زیرا او ماشین نمیخرد و برای خریدن ماشین وام نمیگیرد.» به نظر او دوچرخهسوار پولی برای بیمه، تعمیر و نگهداری ماشین و پارکینگ، باشگاه ورزشی، داروهای لاغری و بیمارستان و خرید دارو پرداخت نمیکند.
کسانی مثل این دوچرخهسوار «هیچ چیز به تولید ناخالص ملی نخواهند افزود.»
ولی هر رستوران مک دونالد شغل زیاد ایجاد میکند و موجب رونق حرفه پزشکی میشود. از اینها مهمتر این است که «پیادهروی از دوچرخهسواری هم بدتر است زیرا افراد پیاده حتی دوچرخه را هم نمیخرند.»
مغلطه پنهان و مهم در این نگاه به جهان جدید سرمایهداری این است که از تشخیص اینکه دوچرخهسواری و پیادهروی پدیدههایی مدرن و به شدت امروزی هستند باز مانده است.
ممکن است کسی بگوید که مگر در جهان ماقبل مدرن پیاده روی وجود نداشت؟ مگر آدمها پیاده راه نمیرفتند؟ مگر آدمها از دوچرخه استفاده نمیکردند؟
پاسخ ساده و مهم این است که میان «پیادهروی» در جهان جدید با «پیادهروی در جهان قدیم تفاوت بنیادی وجود دارد. در هر دو جهان پیاده راه رفتن وجود داشته و دارد. اینکه با پای پیاده برای انجام کاری یا رسیدن به مقصدی راه بیفتیم با اینکه از همین پای پیاده برای تفریح و ورزش و سلامتی استفاده کنیم و آگاهانه آن را در برنامه زندگی خود وارد کرده و به سبکی برای زیستن تبدیل کنیم، تفاوت اساسی وجود دارد.
در شرایط مساوی، ممکن است هر دو نوع «پیاده راه رفتن» سلامتی در پی داشته باشد؛ اما کسی که با آگاهی از فواید پیادهروی آن را در برنامه زندگی خود وارد میکند با کسی که پیادهروی به هر علتی به او تحمیل شده است، در دو جهان مختلف زندگی میکنند.
بنابراین، این تحلیل از اساس نادرست است که کسی که از دوچرخه استفاده میکند یا پیادهروی میکند به تولید نفعی نمیرساند یا حتی برای آن مضر است.
پیادهروی در جهان جدید سبکی از زندگی است که فقط در چارچوب زندگی در جهان مدرن یا سرمایهداری معنی پیدا میکند، هر چند که شکل آن با جهان ماقبل مدرن یکی باشد. با این منطق، کم شدن مصرف و عدم نیاز به خدمات پزشکی در بخشی از زندگی جهان جدید، به خلق نیازهای جدید و افزایش تولیدات جدیدتر برای پاسخگویی به آن نیازها منجر میشود؛ به این ترتیب جهان جدید به پویایی درونی خود ادامه میدهد.
معنایی که امروزه از پیادهروی فهمیده میشود و قصدی که از آن وجود دارد اساساً با آنچهکه قبلاً وجود داشت تفاوت دارد.
عدم توجه به اینکه مفاهیمی مثل سلامت از طریق ایجاد توازن میان کالری مصرفشده و میزان مورد نیاز برای بدن، سبک زندگی، تناسب اندام، آلودگی محیط زیست، تفریح و اوقات فراغت از مفاهیم مدرن هستند که قبلا یا وجود نداشتند یا معانی کنونی را افاده نمیکردند، بنیاد منطق معیوب و مغالطهای است که موجب تفسیرهای نادرست از جهان جدید و تفاوتهای آن با جهان قدیم است. "پیادهروی" فقط یک مثال است برای مقایسه دو جهان.
منطق این نوشته را میتوان به سایر حوزهها نیز تسری داد و از آن بهعنوان یک روش برای تحلیل و مقایسه استفاده کرد.
@Agorafr
______________
نوشتهای منسوب به مدیرکل بانکexim دستبهدست میشود که در آن «دوچرخهسوار را برای اقتصاد فاجعهبار میداند زیرا او ماشین نمیخرد و برای خریدن ماشین وام نمیگیرد.» به نظر او دوچرخهسوار پولی برای بیمه، تعمیر و نگهداری ماشین و پارکینگ، باشگاه ورزشی، داروهای لاغری و بیمارستان و خرید دارو پرداخت نمیکند.
کسانی مثل این دوچرخهسوار «هیچ چیز به تولید ناخالص ملی نخواهند افزود.»
ولی هر رستوران مک دونالد شغل زیاد ایجاد میکند و موجب رونق حرفه پزشکی میشود. از اینها مهمتر این است که «پیادهروی از دوچرخهسواری هم بدتر است زیرا افراد پیاده حتی دوچرخه را هم نمیخرند.»
مغلطه پنهان و مهم در این نگاه به جهان جدید سرمایهداری این است که از تشخیص اینکه دوچرخهسواری و پیادهروی پدیدههایی مدرن و به شدت امروزی هستند باز مانده است.
ممکن است کسی بگوید که مگر در جهان ماقبل مدرن پیاده روی وجود نداشت؟ مگر آدمها پیاده راه نمیرفتند؟ مگر آدمها از دوچرخه استفاده نمیکردند؟
پاسخ ساده و مهم این است که میان «پیادهروی» در جهان جدید با «پیادهروی در جهان قدیم تفاوت بنیادی وجود دارد. در هر دو جهان پیاده راه رفتن وجود داشته و دارد. اینکه با پای پیاده برای انجام کاری یا رسیدن به مقصدی راه بیفتیم با اینکه از همین پای پیاده برای تفریح و ورزش و سلامتی استفاده کنیم و آگاهانه آن را در برنامه زندگی خود وارد کرده و به سبکی برای زیستن تبدیل کنیم، تفاوت اساسی وجود دارد.
در شرایط مساوی، ممکن است هر دو نوع «پیاده راه رفتن» سلامتی در پی داشته باشد؛ اما کسی که با آگاهی از فواید پیادهروی آن را در برنامه زندگی خود وارد میکند با کسی که پیادهروی به هر علتی به او تحمیل شده است، در دو جهان مختلف زندگی میکنند.
بنابراین، این تحلیل از اساس نادرست است که کسی که از دوچرخه استفاده میکند یا پیادهروی میکند به تولید نفعی نمیرساند یا حتی برای آن مضر است.
پیادهروی در جهان جدید سبکی از زندگی است که فقط در چارچوب زندگی در جهان مدرن یا سرمایهداری معنی پیدا میکند، هر چند که شکل آن با جهان ماقبل مدرن یکی باشد. با این منطق، کم شدن مصرف و عدم نیاز به خدمات پزشکی در بخشی از زندگی جهان جدید، به خلق نیازهای جدید و افزایش تولیدات جدیدتر برای پاسخگویی به آن نیازها منجر میشود؛ به این ترتیب جهان جدید به پویایی درونی خود ادامه میدهد.
معنایی که امروزه از پیادهروی فهمیده میشود و قصدی که از آن وجود دارد اساساً با آنچهکه قبلاً وجود داشت تفاوت دارد.
عدم توجه به اینکه مفاهیمی مثل سلامت از طریق ایجاد توازن میان کالری مصرفشده و میزان مورد نیاز برای بدن، سبک زندگی، تناسب اندام، آلودگی محیط زیست، تفریح و اوقات فراغت از مفاهیم مدرن هستند که قبلا یا وجود نداشتند یا معانی کنونی را افاده نمیکردند، بنیاد منطق معیوب و مغالطهای است که موجب تفسیرهای نادرست از جهان جدید و تفاوتهای آن با جهان قدیم است. "پیادهروی" فقط یک مثال است برای مقایسه دو جهان.
منطق این نوشته را میتوان به سایر حوزهها نیز تسری داد و از آن بهعنوان یک روش برای تحلیل و مقایسه استفاده کرد.
@Agorafr
✍اول مهر، درهمآمیزی خاطره و رویا
_______
اول مهر یک خاطره است، با تمامی آنچهکه در آن اتفاق افتاده است؛ یکی از مهمترینهاست.
نباید آن را دستکاری کرد. نباید بهبهانههای مختلف آن را پسوپیش کرد. نه ترافیک، نه گرما و سرمای هوا، نه مدیریت زمان و نه ارتقای بهرهوری نباید بهانهای برای دستکاری آن باشد. سازوکارهای مدیریتی و قدرت اداری نباید هوس دستاندازی به آن را داشته باشند. اول مهر یک ضیافت باشکوه است که باید در همان اول مهر برگزار شود. اول مهر از جنس زمان حرکت قطار یا شروع بازی فوتبال یا پخش یک برنامه تلویزیونی نیست که بشود پسوپیشش کرد.
در اول مهر ما، کسانی که اول مهرهای زیادی را پشت سر گذاشتهایم، از پشت نگاهی که اسیر گذشته و خاطرات است، به دانشآموزانی که از جنس رؤیا و امید هستند نگاه میکنیم، مثل نگاهی که از پشت همین عکس به اول مهر میکنیم.
اول مهر، میدان رودررویی خاطره و رؤیاست. خاطرات بزرگترها با رؤیاهای کوچکترها رو در رو شده و باب گفتگو را باز میکنند. همراهی و گفتگوی خاطره و رؤیا نباید دستکاری شود.
@Agorafr
_______
اول مهر یک خاطره است، با تمامی آنچهکه در آن اتفاق افتاده است؛ یکی از مهمترینهاست.
نباید آن را دستکاری کرد. نباید بهبهانههای مختلف آن را پسوپیش کرد. نه ترافیک، نه گرما و سرمای هوا، نه مدیریت زمان و نه ارتقای بهرهوری نباید بهانهای برای دستکاری آن باشد. سازوکارهای مدیریتی و قدرت اداری نباید هوس دستاندازی به آن را داشته باشند. اول مهر یک ضیافت باشکوه است که باید در همان اول مهر برگزار شود. اول مهر از جنس زمان حرکت قطار یا شروع بازی فوتبال یا پخش یک برنامه تلویزیونی نیست که بشود پسوپیشش کرد.
در اول مهر ما، کسانی که اول مهرهای زیادی را پشت سر گذاشتهایم، از پشت نگاهی که اسیر گذشته و خاطرات است، به دانشآموزانی که از جنس رؤیا و امید هستند نگاه میکنیم، مثل نگاهی که از پشت همین عکس به اول مهر میکنیم.
اول مهر، میدان رودررویی خاطره و رؤیاست. خاطرات بزرگترها با رؤیاهای کوچکترها رو در رو شده و باب گفتگو را باز میکنند. همراهی و گفتگوی خاطره و رؤیا نباید دستکاری شود.
@Agorafr
✍حقیقت افشاشده
___________________
نسبت ما با بیان حقیقت یا افشای آن چیست؟
وقتی بیان حقیقت به تاخیر بیفتد و کتمان شود یک راه اصلی برای علنی شدن آن وجود خواهد داشت: افشا.
افشا کردن/شدن راهی برای علنی شدن یک امر مکتوم است.
چند راه بیشتر در مورد حقیقت وجود ندارد:
۱) بیان اولیه و بدون تاخیر آن
۳) بیان با تاخیر آن
۳) بیان دستکاریشده و با تحریف آن
۴) کتمان کامل آن
۵) بیان افشاگرانه و توام با هیاهوی آن.
هم بر تعداد اینها میتوان افزود و هم در موردشان میتوان مناقشه کرد و جرح و تعدیلشان کرد.
اگر حقیقت را بر روی نقاط یک خط مستقیم تطبیق کرده و به تصویر بکشیم وضعیت زیر بدست خواهد آمد:
۱) نقطه مبداء: بیان یا کتمان
۲) نقاط میانی: دستکاری و تحریف
۳) نقطه منتها: افشاگری
هر کسی میتواند از خود بپرسد که وقتی پای حقیقت در میان است و با حقیقت مواجه میشود در کدام یک از این نقاط قرار دارد؟
تکلیف نقاط میانی معلوم است؛ اما آیا حقیقتی که بیان آن مشروط به ملاحظات و مصلحتسنجیها نمیشود و در همان لحظه نخستین تولد و وقوع بیان میشود با حقیقتی که با تاخیر و از طریق افشا و فریاد و هیاهو برملا میشود، یکسان و دارای اثری مشابه است؟
حقیقت باید همراه با آرامش و امنیت و سکونت خاطر و اعتماد و اطمینان باشد و این جز از طريق بیان ابتدابهساکن و بدون تاخیر و دستکاری آن ممکن نیست. حقیقت و بیان آن باید با زیبایی مقرون و منتهی به آرامش خیال و موجب امنیت باشد. وقتی کار از کار میگذرد و پای فریاد حقیقت و افشای پشتپردهها به میان میآید، دیگر آن آثار تعالیبخش و زیبا و مطلوب بر حقیقت مترتب نمیشود.
حقیقت باید در نخستین لحظه بیان شود؛ افشای آن در واپسین لحظات، آخرین و کمترین کار در واپسین لحظات است و تناسبی با زندگی در سایه حقیقت و با طعم آن ندارد.
حقیقت زمانی زیبایی خود را ارزانی زندگی انسان میکند که با صدایی آرام و در لحظه درست به بیان درآید و فرصت کند تا در تمامی عرصههای زندگی سریان یابد.
افشای حقیقت در واپسین لحظه، فقط به درد درآوردن طناب دار از گردن یک بیگناه میخورد و بهکار جبران زجر و تلخی و تلف شدن زندگی نمیآید.
یک تکلیف بنیادی در برابر حقیقت وجود دارد و آن بیان حقیقت در اولین لحظه وقوع و اطلاع از آن است.
حقیقتی که در زمان درست بهبیان درمیآید و عمومی میشود قدرت محافظت از زندگی انسان را خواهد داشت. تقدیم هر امری بر بیان حقیقت و تاخیر در عمومی کردنش، قدرت حقیقت را از آن خواهد ستاند و به امری حاشیهای مبدلش خواهد کرد.
وقتی حقیقت در متن نباشد و حاشیهای بر مصلحت و منفعت و ملاحظات باشد، ضعيف شده و از تیزی و سرزندگیاش برای گرم و مطبوع کردن زندگی کاسته خواهد شد.
از حقیقت باید مواظبت کرد و تحت شدیدترین و دقیقترین نظامات مراقبتی قرارش داد. فقط با بیان آن است که میتوان قدرتش را حفظ و به امدادش به زندگی امید بست. اگر با گفتن حقیقت و التزام به لوازمش از حقیقت مراقبت نشود، در زمان نیاز هم حقیقت به داد کسی نخواهد رسید.
وقتی قرار باشد با هیاهو و فریاد و افشا حقیقتی علنی شود، خاصیت اصیل آن که همانا زندگیای انسانی و آرام است، کمرنگ یا محو خواهد شد.
جامعهای که در آن حقیقت جز با افشا و هیاهو علنی نشود و عمومی شدن آن مشروط به هزار شرط و موکول به انواع ملاحظات باشد و جز از سر اجبار و بخاطر اضطرار گفته نشود، با روی خوش زندگی مواجه نخواهد شد.
نباید گذاشت تا حقیقت کهنه شده و از نفس بیفتد. نباید گذاشت تا حقیقت به پشت پرده رانده شود. حقیقت کهنه، پیرشده، از نفس افتاده و به پشت پرده راندهشده از خاصیت خواهد افتاد. استعاره «روزی که پردهها کنار رود و حقایق آشکار شود» فقط برای شرایط اضطراری و روز مباداست؛ زندگی حقیقی واقعیتی بیش از روز مباداست و روزهای دیگری هم دارد؛ روزهایی که باید آرامش بر آن حاکم باشد نه هیجان و تشویش افشای حقیقت.
حقایق افشاشده ضعیفتر از حقایقی هستند که در زمان درست به بیان درآمدهاند.
@Agorafr
___________________
نسبت ما با بیان حقیقت یا افشای آن چیست؟
وقتی بیان حقیقت به تاخیر بیفتد و کتمان شود یک راه اصلی برای علنی شدن آن وجود خواهد داشت: افشا.
افشا کردن/شدن راهی برای علنی شدن یک امر مکتوم است.
چند راه بیشتر در مورد حقیقت وجود ندارد:
۱) بیان اولیه و بدون تاخیر آن
۳) بیان با تاخیر آن
۳) بیان دستکاریشده و با تحریف آن
۴) کتمان کامل آن
۵) بیان افشاگرانه و توام با هیاهوی آن.
هم بر تعداد اینها میتوان افزود و هم در موردشان میتوان مناقشه کرد و جرح و تعدیلشان کرد.
اگر حقیقت را بر روی نقاط یک خط مستقیم تطبیق کرده و به تصویر بکشیم وضعیت زیر بدست خواهد آمد:
۱) نقطه مبداء: بیان یا کتمان
۲) نقاط میانی: دستکاری و تحریف
۳) نقطه منتها: افشاگری
هر کسی میتواند از خود بپرسد که وقتی پای حقیقت در میان است و با حقیقت مواجه میشود در کدام یک از این نقاط قرار دارد؟
تکلیف نقاط میانی معلوم است؛ اما آیا حقیقتی که بیان آن مشروط به ملاحظات و مصلحتسنجیها نمیشود و در همان لحظه نخستین تولد و وقوع بیان میشود با حقیقتی که با تاخیر و از طریق افشا و فریاد و هیاهو برملا میشود، یکسان و دارای اثری مشابه است؟
حقیقت باید همراه با آرامش و امنیت و سکونت خاطر و اعتماد و اطمینان باشد و این جز از طريق بیان ابتدابهساکن و بدون تاخیر و دستکاری آن ممکن نیست. حقیقت و بیان آن باید با زیبایی مقرون و منتهی به آرامش خیال و موجب امنیت باشد. وقتی کار از کار میگذرد و پای فریاد حقیقت و افشای پشتپردهها به میان میآید، دیگر آن آثار تعالیبخش و زیبا و مطلوب بر حقیقت مترتب نمیشود.
حقیقت باید در نخستین لحظه بیان شود؛ افشای آن در واپسین لحظات، آخرین و کمترین کار در واپسین لحظات است و تناسبی با زندگی در سایه حقیقت و با طعم آن ندارد.
حقیقت زمانی زیبایی خود را ارزانی زندگی انسان میکند که با صدایی آرام و در لحظه درست به بیان درآید و فرصت کند تا در تمامی عرصههای زندگی سریان یابد.
افشای حقیقت در واپسین لحظه، فقط به درد درآوردن طناب دار از گردن یک بیگناه میخورد و بهکار جبران زجر و تلخی و تلف شدن زندگی نمیآید.
یک تکلیف بنیادی در برابر حقیقت وجود دارد و آن بیان حقیقت در اولین لحظه وقوع و اطلاع از آن است.
حقیقتی که در زمان درست بهبیان درمیآید و عمومی میشود قدرت محافظت از زندگی انسان را خواهد داشت. تقدیم هر امری بر بیان حقیقت و تاخیر در عمومی کردنش، قدرت حقیقت را از آن خواهد ستاند و به امری حاشیهای مبدلش خواهد کرد.
وقتی حقیقت در متن نباشد و حاشیهای بر مصلحت و منفعت و ملاحظات باشد، ضعيف شده و از تیزی و سرزندگیاش برای گرم و مطبوع کردن زندگی کاسته خواهد شد.
از حقیقت باید مواظبت کرد و تحت شدیدترین و دقیقترین نظامات مراقبتی قرارش داد. فقط با بیان آن است که میتوان قدرتش را حفظ و به امدادش به زندگی امید بست. اگر با گفتن حقیقت و التزام به لوازمش از حقیقت مراقبت نشود، در زمان نیاز هم حقیقت به داد کسی نخواهد رسید.
وقتی قرار باشد با هیاهو و فریاد و افشا حقیقتی علنی شود، خاصیت اصیل آن که همانا زندگیای انسانی و آرام است، کمرنگ یا محو خواهد شد.
جامعهای که در آن حقیقت جز با افشا و هیاهو علنی نشود و عمومی شدن آن مشروط به هزار شرط و موکول به انواع ملاحظات باشد و جز از سر اجبار و بخاطر اضطرار گفته نشود، با روی خوش زندگی مواجه نخواهد شد.
نباید گذاشت تا حقیقت کهنه شده و از نفس بیفتد. نباید گذاشت تا حقیقت به پشت پرده رانده شود. حقیقت کهنه، پیرشده، از نفس افتاده و به پشت پرده راندهشده از خاصیت خواهد افتاد. استعاره «روزی که پردهها کنار رود و حقایق آشکار شود» فقط برای شرایط اضطراری و روز مباداست؛ زندگی حقیقی واقعیتی بیش از روز مباداست و روزهای دیگری هم دارد؛ روزهایی که باید آرامش بر آن حاکم باشد نه هیجان و تشویش افشای حقیقت.
حقایق افشاشده ضعیفتر از حقایقی هستند که در زمان درست به بیان درآمدهاند.
@Agorafr
مرجعیت دانشگاه
✍همه از مرجعیت دانشگاه حرف میزنند. عدهای معتقدند که دانشگاه هنوز مرجعیت اولیه و اقتدار پیشین خود را دارد.
عدهای معتقدند دانشگاه از مرجعیت پیشن خود برخوردار نیست.
عدهای معتقدند رقبای دانشگاه در مرجعیت زیاد شده است و گروهها و نهادهای دیگری هم در تراز مرجعیت ظهور کرده و مدعیاند.
عدهای که عموما از اصحاب دانشگاه و صاحبمنصبان در ردههای سیاسی و مدیریتی در حوزههای آموزشعالی هستند معتقد و مدعیاند که باید دانشگاه مرجعیت خود را باز یابد.
برایناساس واضح است که دانشگاه دیگر آن مرجعیت پیشین خود را ندارد.
مجموعهای مرکب از زمینهها و علل را میتوان برای این وضعیت دانشگاه سراغ گرفت.
چرا و چگونه به این وضعیت رسیدهایم؟
مرجعیت با کیفیت، کمیت و مسافت رابطه دارد:
۱) کسی یا نهادی که میخواهد مرجع باشد باید در زمینه مربوط و مورد مراجعه واجد کیفیت برتر نسبت به همه رقبا باشد.
۲) تعداد زیاد یا تیراژ فراوان با مرجعیت شخص یا نهاد به صورت نسبی رابطه معکوس دارد. وقتی چیزی پرتعداد بود به صورت عادی از چشم میافتد. قِّلت با قیمت رابطه مستقیم دارد. آب و خاک و هوای کمیاب با این هر سهای که زیادند و به راحتی دردسترس قرار میگیرند دارای یک قیمت نیستند. کالای نادر گران و محصول فراوان ارزان است. فارغ از اینکه جنس طلا چه فرقی با سایر فلزات دارد، قطعا کمیاب بودنش علتالعلل گرانیاش است. آهن با همین ساختمان مولکولیاش میتوانست مثل طلا گران باشد اگر مثل طلا کمیاب و دشواریاب بود.
۳)مسافت هم در مرجعیت مهم است. در گذشته برای رسیدن به محضر یک عالم دینی یا یک مدرسه و مکتب باید مسافتی طی و مرارتی تحمل می شد. رنج سفر و طول مسیر، مقصد نهایی را با ارزش میکرد. طی مسیر با ذوق دیدار و وصال در منزل نهایی درمیآمیخت و ایستگاه نهایی را جذاب میکرد.
اکنون، اما، علم و عالم و دانشگاه، فارغ از کیفیت، همه جا هستند. مرزهای علم و شبهعلم مخدوش شده است. برای آموختن و اخذ گواهی سواد لازم نیست طی مسافت بشود. مقاصد دور دیروز، امروز در هر کوی و برزنی خیمه زده و اتراق کرده و بر سردر خیمه خود عنوان دانشگاه و مدرسه و موسسه نصب کردهاند.
امروز همه مُعنون به عناوین پرطمطراق شدهاند. شرط کمیابی برای مرجعیت، از بین رفته است. امروز همه مرجع شدهاند؛ امروز همه جا دانشگاه وجود دارد؛ به تعداد زیاد و در هر جا و هر لحظه و بلاشرط، هم دانشگاه وجود دارد و هم در نهایت سخاوت، مدارکی حاکی از توفیق در طی دوره "صادر" و "اعطا" میشود.
در چنین شرایطی فهم اینکه چرا دانشگاه مرجعیت پیشین خود را ندارد سخت نیست و نباید برای تبیین و تحلیل این وضعیت کار را پیچیده کرد و جای دور رفت.
@Agorafr
✍همه از مرجعیت دانشگاه حرف میزنند. عدهای معتقدند که دانشگاه هنوز مرجعیت اولیه و اقتدار پیشین خود را دارد.
عدهای معتقدند دانشگاه از مرجعیت پیشن خود برخوردار نیست.
عدهای معتقدند رقبای دانشگاه در مرجعیت زیاد شده است و گروهها و نهادهای دیگری هم در تراز مرجعیت ظهور کرده و مدعیاند.
عدهای که عموما از اصحاب دانشگاه و صاحبمنصبان در ردههای سیاسی و مدیریتی در حوزههای آموزشعالی هستند معتقد و مدعیاند که باید دانشگاه مرجعیت خود را باز یابد.
برایناساس واضح است که دانشگاه دیگر آن مرجعیت پیشین خود را ندارد.
مجموعهای مرکب از زمینهها و علل را میتوان برای این وضعیت دانشگاه سراغ گرفت.
چرا و چگونه به این وضعیت رسیدهایم؟
مرجعیت با کیفیت، کمیت و مسافت رابطه دارد:
۱) کسی یا نهادی که میخواهد مرجع باشد باید در زمینه مربوط و مورد مراجعه واجد کیفیت برتر نسبت به همه رقبا باشد.
۲) تعداد زیاد یا تیراژ فراوان با مرجعیت شخص یا نهاد به صورت نسبی رابطه معکوس دارد. وقتی چیزی پرتعداد بود به صورت عادی از چشم میافتد. قِّلت با قیمت رابطه مستقیم دارد. آب و خاک و هوای کمیاب با این هر سهای که زیادند و به راحتی دردسترس قرار میگیرند دارای یک قیمت نیستند. کالای نادر گران و محصول فراوان ارزان است. فارغ از اینکه جنس طلا چه فرقی با سایر فلزات دارد، قطعا کمیاب بودنش علتالعلل گرانیاش است. آهن با همین ساختمان مولکولیاش میتوانست مثل طلا گران باشد اگر مثل طلا کمیاب و دشواریاب بود.
۳)مسافت هم در مرجعیت مهم است. در گذشته برای رسیدن به محضر یک عالم دینی یا یک مدرسه و مکتب باید مسافتی طی و مرارتی تحمل می شد. رنج سفر و طول مسیر، مقصد نهایی را با ارزش میکرد. طی مسیر با ذوق دیدار و وصال در منزل نهایی درمیآمیخت و ایستگاه نهایی را جذاب میکرد.
اکنون، اما، علم و عالم و دانشگاه، فارغ از کیفیت، همه جا هستند. مرزهای علم و شبهعلم مخدوش شده است. برای آموختن و اخذ گواهی سواد لازم نیست طی مسافت بشود. مقاصد دور دیروز، امروز در هر کوی و برزنی خیمه زده و اتراق کرده و بر سردر خیمه خود عنوان دانشگاه و مدرسه و موسسه نصب کردهاند.
امروز همه مُعنون به عناوین پرطمطراق شدهاند. شرط کمیابی برای مرجعیت، از بین رفته است. امروز همه مرجع شدهاند؛ امروز همه جا دانشگاه وجود دارد؛ به تعداد زیاد و در هر جا و هر لحظه و بلاشرط، هم دانشگاه وجود دارد و هم در نهایت سخاوت، مدارکی حاکی از توفیق در طی دوره "صادر" و "اعطا" میشود.
در چنین شرایطی فهم اینکه چرا دانشگاه مرجعیت پیشین خود را ندارد سخت نیست و نباید برای تبیین و تحلیل این وضعیت کار را پیچیده کرد و جای دور رفت.
@Agorafr
✍دو زمان نداریم، گزارشهای بیطعم
________________
کثرت مسئله و فراوانی سوژه ممکن است برای متفکران و اندیشکدهها سوژههایی ناب و داغ برای اندیشیدن و تحلیل باشند اما برای زندگی جاری و در مورد انسانهای واقعی، محدود کننده زندگی و زائل کننده فرصتهای خوب و انسانی زیستن هستند.
سوژۀ زیاد، در قالب بحرانها و چالشها، میتواند برای متفکر الهامبخش و زمینهای برای مطالعه و نقد و اظهارنظر باشد اما برای کسی که تفکر شغل و موجب شهرتش نیست، باعث بدبختی و از دست دادن فرصت زیستن است.
حکومتها را با توانشان برای حل بحران و رفع چالش میتوان عیار زد؛ اما درست در فاصله زمانیای که حکومتی مشغول رفع بحران و برطرف کردن آسیب است، این زندگی انسانهای واقعی است که درگیر بحران است.
«زمانی» که برای حل مشکل و رفع بحران و خطر و آسیب صرف و سپری میشود عینا همان «زمانی» است که برای کسی که در متن آسیب و موضوع آن است، صرف و سپری میشود.
ممکن است ذهنیات و عوالم روحی و روانی متفاوت و چندگانه باشد ولی همین ذهنیات متفاوت در یک زمان واحد حضور دارند. در همان زمان یا لحظهای که یکی خوش است دیگری ناخوش است. در همان لحظهای که کسی در رنج است دیگری ناظر رنج است. در همان لحظهای که کسی رنجور است کسی دیگری از رنج او خرسند و بهرهمند است؛ مثال روشن و بدون مناقشهاش همان بهره و لذت بردن از رنج و بیماری یک انسان است. محتکر دارو از بیماری و رنجوری سود میبرد. این هر دو اتفاق در یک زمان تحقق مییابد.
این نوع نگاه کردن به موضوع، برخاسته از نگاهی عمیقتر و بنیادیتر به هستی و زندگی واقعی در آن است. جهان، یگانه و زمان مادی و قابل سنجش برای همه انسانها یکی است و نه بیشتر.
پرندهای که بر روی هیکل تنومند گاومیشی نشسته و از زخمهای چرگین و عفن و خونچکان آن تغذیه میکند با آن همجهان و همزمان است، اما با دو زیستجهان متفاوت.
داستان، داستان تنازع و رقابت است. داستان، داستان چند لقمه نیست؛ داستان یک لقمه است که دستبهدست میشود، قاپیده میشود؛ داستان کشرفتن یک قرص نان است از دست دیگری.
دو «زمان» نداریم. زمان برای همه واحد است. در همان زمانی که پزشکی مشغول مداواست، بیمار هم درگیر درد است. در همان زمانی که برای بیرون کشیدن مصدومی از زیر آوار جلسهای برقرار و تلاشی در حال انجام است، مصدوم در حال رنج کشیدن و دستوپنجه نرم کردن با مرگ است.
در زمانی که تدابیر و اقدامات برای «رفع رنج» جریان دارد «رنج» درکار است و بر طینت خود میتند تا انسانی را رنجور و زندگی را برای او به محلی برای مشقت و فلاکت تبدیل کند.
گزارش کارهای انجام گرفته و پروژههای به اتمام رسیده و موفق، از بیرون و از موضعی خنثی و تهی از احساس به موضوع مینگرند و اساسا امکان درک میزان و عمق «طعم رنج» و فقر را ندارند. گرازشها و روایتها «طعم» ندارند هرچند با انواع رنگها روکش شده و در بهترین قالبها و ظرفها ارائه شده باشند.
آن سوی سکه پروژههای «رفع فقر»، «رنج فقر» است که به صورتی زنده بر صورت زندگی ضرب شده است.
@Agorafr
________________
کثرت مسئله و فراوانی سوژه ممکن است برای متفکران و اندیشکدهها سوژههایی ناب و داغ برای اندیشیدن و تحلیل باشند اما برای زندگی جاری و در مورد انسانهای واقعی، محدود کننده زندگی و زائل کننده فرصتهای خوب و انسانی زیستن هستند.
سوژۀ زیاد، در قالب بحرانها و چالشها، میتواند برای متفکر الهامبخش و زمینهای برای مطالعه و نقد و اظهارنظر باشد اما برای کسی که تفکر شغل و موجب شهرتش نیست، باعث بدبختی و از دست دادن فرصت زیستن است.
حکومتها را با توانشان برای حل بحران و رفع چالش میتوان عیار زد؛ اما درست در فاصله زمانیای که حکومتی مشغول رفع بحران و برطرف کردن آسیب است، این زندگی انسانهای واقعی است که درگیر بحران است.
«زمانی» که برای حل مشکل و رفع بحران و خطر و آسیب صرف و سپری میشود عینا همان «زمانی» است که برای کسی که در متن آسیب و موضوع آن است، صرف و سپری میشود.
ممکن است ذهنیات و عوالم روحی و روانی متفاوت و چندگانه باشد ولی همین ذهنیات متفاوت در یک زمان واحد حضور دارند. در همان زمان یا لحظهای که یکی خوش است دیگری ناخوش است. در همان لحظهای که کسی در رنج است دیگری ناظر رنج است. در همان لحظهای که کسی رنجور است کسی دیگری از رنج او خرسند و بهرهمند است؛ مثال روشن و بدون مناقشهاش همان بهره و لذت بردن از رنج و بیماری یک انسان است. محتکر دارو از بیماری و رنجوری سود میبرد. این هر دو اتفاق در یک زمان تحقق مییابد.
این نوع نگاه کردن به موضوع، برخاسته از نگاهی عمیقتر و بنیادیتر به هستی و زندگی واقعی در آن است. جهان، یگانه و زمان مادی و قابل سنجش برای همه انسانها یکی است و نه بیشتر.
پرندهای که بر روی هیکل تنومند گاومیشی نشسته و از زخمهای چرگین و عفن و خونچکان آن تغذیه میکند با آن همجهان و همزمان است، اما با دو زیستجهان متفاوت.
داستان، داستان تنازع و رقابت است. داستان، داستان چند لقمه نیست؛ داستان یک لقمه است که دستبهدست میشود، قاپیده میشود؛ داستان کشرفتن یک قرص نان است از دست دیگری.
دو «زمان» نداریم. زمان برای همه واحد است. در همان زمانی که پزشکی مشغول مداواست، بیمار هم درگیر درد است. در همان زمانی که برای بیرون کشیدن مصدومی از زیر آوار جلسهای برقرار و تلاشی در حال انجام است، مصدوم در حال رنج کشیدن و دستوپنجه نرم کردن با مرگ است.
در زمانی که تدابیر و اقدامات برای «رفع رنج» جریان دارد «رنج» درکار است و بر طینت خود میتند تا انسانی را رنجور و زندگی را برای او به محلی برای مشقت و فلاکت تبدیل کند.
گزارش کارهای انجام گرفته و پروژههای به اتمام رسیده و موفق، از بیرون و از موضعی خنثی و تهی از احساس به موضوع مینگرند و اساسا امکان درک میزان و عمق «طعم رنج» و فقر را ندارند. گرازشها و روایتها «طعم» ندارند هرچند با انواع رنگها روکش شده و در بهترین قالبها و ظرفها ارائه شده باشند.
آن سوی سکه پروژههای «رفع فقر»، «رنج فقر» است که به صورتی زنده بر صورت زندگی ضرب شده است.
@Agorafr
✍برجعاجنشینی
______________
بخش اول
برجعاجنشینی (ivory tower) را نماد فاصله یا انفکاک از زمین و زمانه تلقی میکنند؛ آن را با بالانشینی وحقیر شمردن پایین یکی میدانند؛ سیر و سیاحت در کلیات و پرسه زدن در انتزاعیات معرفیاش میکنند.
یک برجعاجنشین با واقعیاتِ ملموس بیگانه و نسبت به آنها بیاعتنا معرفی میشود. از همینجاست که زمینه برای تقبیح و مذمت برجعاجنشینان فراهم میشود. اول باید کسی تا برجعاج بالا برده شود تا زمینه پایین کشیدنش فراهم شود.
این اصطلاح یک راه میانبر برای اثبات این است که کسی یا مکتبی یا جریانی از واقعیات پرت است، بیخیال عینیت و درگیر خیالات است؛ در منتهای فاصله از زمین است.
کسی که برجعاجنشینی را نقد و نفی میکند باید پیشاپیش یک دوگانه مهم را قبول و اثبات کرده باشد: برجعاجنشینان/غیربرجعاجنشینان؛ مثل دوگانه دارا/ندار، ضعیف/قوی.
آیا چنین دوگانهای واقعا وجود دارد یا فقط درنظام واژگانی و زرادخانه فکری کسانی که قصد همتراز و یکدست کردن همه چیز و همه کس را دارند میتوان چنین دوگانهای را سراغ گرفت؟
آیا دعوت برای خروج از برجعاج و پا گذاشتن بر زمین، تمهیدی ولو ناخواسته برای حذف و نفی نظام دانایی و دانایان نیست؟ آیا در نهایت این مردمان واقعی نیستند که قربانی این نوع از مخالفت با برجعاجنشینی میشوند؟
آیا برجعاج بهمانند دستی نیست که برای خوب دیدن و مصون ماندن از نور مزاحم، بالای چشم و روی ابرو گذاشته میشود تا دیدن و خوب تشخیص دادن ممکن شود؟
آیا برجعاجنشینان را میتوان همچون دیدهبانانی دانست که بر روی برجمراقبت یا قلعهایبناشده بر ارتفاعی بلند نشسته و به رصد میپردازند؟
اگر برجمراقبت برای پرواز خوب و لازم است چرا برجعاج برای تشخیص و تمییز و دقت و هشدار بد باشد؟ فرقشان در چیست؟
متخصصی که در برجمراقبت نشسته و پریدن و نشستن هواپیما را نظاره میکند و مراقب است تا اتفاقی نیفتد، در آن لحظه خاصِ مراقبت و مدیریت و دقت، مگر با سایر امور زندگی کاری دارد؟ و اگر داشته باشد و حادثه یا سانحهای در اثر این غفلت یا خطا در حوزه کاریش اتفاق بیفتد، مگر خطاکار و مجرم یا مقصر نخواهد بود؟ اگر آن مامور فقط مواظب باند پرواز باشد و به چیزی غیر از تنظیم زمان نشستن و برخاستن هواپیماها کاری نداشته نباشد، آیا مستحق تشویق است یا تنبیه و سرزنش؟
مأمور مستقر در برجمراقبت وقتی به آنچه که باید، مشغول است چه فرقی با متفکری دارد که مشغول فکر کردن و تحلیل و نگاه کردن از دور به متن زندگی است. چرا باید یکی را تحسین و دیگری را تقبیح کرد؟ این تفاوت از کجا ناشی میشود؟ کجا و چگونه اثبات شده است که میتوانیم قضاوتهای متفاوت در شرایط مساوی و موضوعات مشابه داشته باشیم؟
این نوع نگاه منتقدانه یا منفی به برجعاجنشینی آیا مبتنی بر این پیشفرض نیست که "یک متفکر یا روشنفکر در گوشهای دنج و امن و آرام نشسته یا لمیده و فارغ از مسائل و مصائب جامعه و مردم خود مشغول غوطهخوردن در کلیات یا موضوعات بیربط و غیرضروری است؟"
آیا این پیشفرض درست است؟
مادری که به هر قیمت و هر طور که شده فضای خانه را آرام نگه میدارد تا فرزندش در محیطی ساکت و دور از هیاهو درس بخواند و امتحان دهد آیا مستحق تشویق است یا مذمت؟
@Agorafr
______________
بخش اول
برجعاجنشینی (ivory tower) را نماد فاصله یا انفکاک از زمین و زمانه تلقی میکنند؛ آن را با بالانشینی وحقیر شمردن پایین یکی میدانند؛ سیر و سیاحت در کلیات و پرسه زدن در انتزاعیات معرفیاش میکنند.
یک برجعاجنشین با واقعیاتِ ملموس بیگانه و نسبت به آنها بیاعتنا معرفی میشود. از همینجاست که زمینه برای تقبیح و مذمت برجعاجنشینان فراهم میشود. اول باید کسی تا برجعاج بالا برده شود تا زمینه پایین کشیدنش فراهم شود.
این اصطلاح یک راه میانبر برای اثبات این است که کسی یا مکتبی یا جریانی از واقعیات پرت است، بیخیال عینیت و درگیر خیالات است؛ در منتهای فاصله از زمین است.
کسی که برجعاجنشینی را نقد و نفی میکند باید پیشاپیش یک دوگانه مهم را قبول و اثبات کرده باشد: برجعاجنشینان/غیربرجعاجنشینان؛ مثل دوگانه دارا/ندار، ضعیف/قوی.
آیا چنین دوگانهای واقعا وجود دارد یا فقط درنظام واژگانی و زرادخانه فکری کسانی که قصد همتراز و یکدست کردن همه چیز و همه کس را دارند میتوان چنین دوگانهای را سراغ گرفت؟
آیا دعوت برای خروج از برجعاج و پا گذاشتن بر زمین، تمهیدی ولو ناخواسته برای حذف و نفی نظام دانایی و دانایان نیست؟ آیا در نهایت این مردمان واقعی نیستند که قربانی این نوع از مخالفت با برجعاجنشینی میشوند؟
آیا برجعاج بهمانند دستی نیست که برای خوب دیدن و مصون ماندن از نور مزاحم، بالای چشم و روی ابرو گذاشته میشود تا دیدن و خوب تشخیص دادن ممکن شود؟
آیا برجعاجنشینان را میتوان همچون دیدهبانانی دانست که بر روی برجمراقبت یا قلعهایبناشده بر ارتفاعی بلند نشسته و به رصد میپردازند؟
اگر برجمراقبت برای پرواز خوب و لازم است چرا برجعاج برای تشخیص و تمییز و دقت و هشدار بد باشد؟ فرقشان در چیست؟
متخصصی که در برجمراقبت نشسته و پریدن و نشستن هواپیما را نظاره میکند و مراقب است تا اتفاقی نیفتد، در آن لحظه خاصِ مراقبت و مدیریت و دقت، مگر با سایر امور زندگی کاری دارد؟ و اگر داشته باشد و حادثه یا سانحهای در اثر این غفلت یا خطا در حوزه کاریش اتفاق بیفتد، مگر خطاکار و مجرم یا مقصر نخواهد بود؟ اگر آن مامور فقط مواظب باند پرواز باشد و به چیزی غیر از تنظیم زمان نشستن و برخاستن هواپیماها کاری نداشته نباشد، آیا مستحق تشویق است یا تنبیه و سرزنش؟
مأمور مستقر در برجمراقبت وقتی به آنچه که باید، مشغول است چه فرقی با متفکری دارد که مشغول فکر کردن و تحلیل و نگاه کردن از دور به متن زندگی است. چرا باید یکی را تحسین و دیگری را تقبیح کرد؟ این تفاوت از کجا ناشی میشود؟ کجا و چگونه اثبات شده است که میتوانیم قضاوتهای متفاوت در شرایط مساوی و موضوعات مشابه داشته باشیم؟
این نوع نگاه منتقدانه یا منفی به برجعاجنشینی آیا مبتنی بر این پیشفرض نیست که "یک متفکر یا روشنفکر در گوشهای دنج و امن و آرام نشسته یا لمیده و فارغ از مسائل و مصائب جامعه و مردم خود مشغول غوطهخوردن در کلیات یا موضوعات بیربط و غیرضروری است؟"
آیا این پیشفرض درست است؟
مادری که به هر قیمت و هر طور که شده فضای خانه را آرام نگه میدارد تا فرزندش در محیطی ساکت و دور از هیاهو درس بخواند و امتحان دهد آیا مستحق تشویق است یا مذمت؟
@Agorafr
✍برجعاجنشینی
بخش دوم: نسبیت مفهوم برجعاجنشینی، هر کسی برجعاج خود را میتواند داشته باشد
___________
فردی که روی زمینِ سخت در حال تقلا برای زنده ماندن است؛ کسی که لقمهای نان خالی در دست دارد؛ کسی که در زوائد و ضایعات سفرههای رنگین دیگران سر فرو کرده و در حال غرق شدن در آنها برای شکار ذرهای قابلقورتدادن و نه حتی جویدن است، دقیقا زمانی که بخواهد و بتواند از موقعیت خود فاصله گرفته و تصویری، دریافتی و یا شهودی از وضعیتی که در آن غوطه میخورد برای خود خلق کند، به برجعاج خود صعود کرده است.
برجعاج یک استعاره بدجاافتاده است. برجعاج یک مکان نیست. برجعاج یک وضعیت است. یک موقعیت ادراکی است. برجعاج یک ریاضیدان یا فیلسوف یا روشنفکر اساسا هیچ فرقی با برجعاج یک گرسنه سرگردان میان سطلهای آشغال ندارد اگر آن گرسنه به هنگام جستجو، درکی از موقعیتی که در آن گرفتار آمده است داشته باشد و عمل جستجوی خود را با ایده رهایی و برهم زدن قاعده و مناسباتی که او را در آن وضعیت قرار داده است، مسلح کند.
برجعاج، موقعیت مسلح شدن به سلاح ایده رهایی از راه نقد و توسط «فاصله» است؛ همچون بتنمسلح است؛ برجعاج «فاصلهمسلح» است. فاصله بهذاتخود با نقد همراه است؛ چه در آن از واژگانی که از جنس نقد هستند استفاده شدهباشد و چه نشدهباشد. فاصله باید بهدرد دیدن بخورد و بهکار «نقد» بیاید والا فقط از جنس طول فیزیکی خواهد بود. در فاصله شعور وجود دارد. فاصلۀ خالی از شعور از جنس مسافتِ تهی و پر از هیچ است.
برجعاج، بنابراین، مکانی مادیتزدایی شده برای رصد وضعیت است. برجعاج امکان دیدن شرایط را فراهم میآورد. اینجا مختصات عینی و فیزیکی موضوعیت ندارند و مورد نظر نیستند.
با این منطق، یک فیلسوف کلی اندیش و درگیرانتزاعیات که فقط بهخاطر ویژگی ذهنی و ژنتیکی درگیر یا مشغول فلسفیدن است، درصورتی که متوجه موقعیت خود و نوع نسبتش با سایر پدیدهها و معارف نباشد، برجعاج نشین محسوب نمیشود هر چند که در کار خود خبره باشد و ذهنی پر از اصطلاح و مفهوم داشته باشد.
باز براساس این منطق، درصورتی که یک انسان بدبخت فلاکتزده از موقعیت عینی خود فاصله گرفته و خود و وضعیتش را رصد کرده و با ارتفاعی که به لحاظ ذهنی از زمین سفت و سخت زندگی خود گرفته دچار پرسش شده و به ایده رهایی و بههمزدن صحنه و زدنی نقبی برای خارج شدن از آن برسد، یک برجعاج نشین تمام عیار خواهد بود.
فونداسیون برجعاج از جنس «فاصله آگاهانه» از موقعیت و «چاشنی نقد» در صورت لزوم است. کسی که این فاصله را بهدست آورد و آن را حفظ کند و در کاروبار خود مورد استفاده قرار دهد یک برجعاج نشین است.
منطق برجعاج نشینی یک منطق قابل توضیح است و نمیتوان آن را همچون یک انگ آماده چسباندن دمدست نگه داشت؛ نباید آن را مثل سلاح آماده چکاندن که هر لحظه ممکن است ماشهاش کشیده شود، مورد استفاده قرار داد.
@Agorafr
بخش دوم: نسبیت مفهوم برجعاجنشینی، هر کسی برجعاج خود را میتواند داشته باشد
___________
فردی که روی زمینِ سخت در حال تقلا برای زنده ماندن است؛ کسی که لقمهای نان خالی در دست دارد؛ کسی که در زوائد و ضایعات سفرههای رنگین دیگران سر فرو کرده و در حال غرق شدن در آنها برای شکار ذرهای قابلقورتدادن و نه حتی جویدن است، دقیقا زمانی که بخواهد و بتواند از موقعیت خود فاصله گرفته و تصویری، دریافتی و یا شهودی از وضعیتی که در آن غوطه میخورد برای خود خلق کند، به برجعاج خود صعود کرده است.
برجعاج یک استعاره بدجاافتاده است. برجعاج یک مکان نیست. برجعاج یک وضعیت است. یک موقعیت ادراکی است. برجعاج یک ریاضیدان یا فیلسوف یا روشنفکر اساسا هیچ فرقی با برجعاج یک گرسنه سرگردان میان سطلهای آشغال ندارد اگر آن گرسنه به هنگام جستجو، درکی از موقعیتی که در آن گرفتار آمده است داشته باشد و عمل جستجوی خود را با ایده رهایی و برهم زدن قاعده و مناسباتی که او را در آن وضعیت قرار داده است، مسلح کند.
برجعاج، موقعیت مسلح شدن به سلاح ایده رهایی از راه نقد و توسط «فاصله» است؛ همچون بتنمسلح است؛ برجعاج «فاصلهمسلح» است. فاصله بهذاتخود با نقد همراه است؛ چه در آن از واژگانی که از جنس نقد هستند استفاده شدهباشد و چه نشدهباشد. فاصله باید بهدرد دیدن بخورد و بهکار «نقد» بیاید والا فقط از جنس طول فیزیکی خواهد بود. در فاصله شعور وجود دارد. فاصلۀ خالی از شعور از جنس مسافتِ تهی و پر از هیچ است.
برجعاج، بنابراین، مکانی مادیتزدایی شده برای رصد وضعیت است. برجعاج امکان دیدن شرایط را فراهم میآورد. اینجا مختصات عینی و فیزیکی موضوعیت ندارند و مورد نظر نیستند.
با این منطق، یک فیلسوف کلی اندیش و درگیرانتزاعیات که فقط بهخاطر ویژگی ذهنی و ژنتیکی درگیر یا مشغول فلسفیدن است، درصورتی که متوجه موقعیت خود و نوع نسبتش با سایر پدیدهها و معارف نباشد، برجعاج نشین محسوب نمیشود هر چند که در کار خود خبره باشد و ذهنی پر از اصطلاح و مفهوم داشته باشد.
باز براساس این منطق، درصورتی که یک انسان بدبخت فلاکتزده از موقعیت عینی خود فاصله گرفته و خود و وضعیتش را رصد کرده و با ارتفاعی که به لحاظ ذهنی از زمین سفت و سخت زندگی خود گرفته دچار پرسش شده و به ایده رهایی و بههمزدن صحنه و زدنی نقبی برای خارج شدن از آن برسد، یک برجعاج نشین تمام عیار خواهد بود.
فونداسیون برجعاج از جنس «فاصله آگاهانه» از موقعیت و «چاشنی نقد» در صورت لزوم است. کسی که این فاصله را بهدست آورد و آن را حفظ کند و در کاروبار خود مورد استفاده قرار دهد یک برجعاج نشین است.
منطق برجعاج نشینی یک منطق قابل توضیح است و نمیتوان آن را همچون یک انگ آماده چسباندن دمدست نگه داشت؛ نباید آن را مثل سلاح آماده چکاندن که هر لحظه ممکن است ماشهاش کشیده شود، مورد استفاده قرار داد.
@Agorafr
Audio
این فایل سخنرانی مربوط به مراسم ترحیم همسر یکی از دوستان و همکاران قدیمی است که با بیماری سختی مواجه بود و بر اثر همان بیماری هم درگذشت.
بیماری سختی بود که یکسال درگیرش بود و نهايتاً تسلیم مرگ شد. داستان مرگ و زندگی حکایت ثابت انسان است که هیچ چیز بدون ارجاع به آن قابل توضیح نیست.
بیماری سختی بود که یکسال درگیرش بود و نهايتاً تسلیم مرگ شد. داستان مرگ و زندگی حکایت ثابت انسان است که هیچ چیز بدون ارجاع به آن قابل توضیح نیست.
✍دو جهان متفاوت
از این مسیر هزاران بار عبور کردهام. در آخرین بار صحنهای توجهم را جلب کرد.
مادری بچهای در سن پیشدبستان را سوار ماشینی گرانقیمت میکرد و معلوم بود که بچه را از مهد یا پیشدبستان تحویل گرفته است.
در همسایگی محل بچهها، خانه سالمندان، با یک پلاک بیشتر، دقیقا دیواربهدیوار آن قرار دارد. این همسایگی ذهنم را مشغول کرده است. شاید مادری که بچه را از مهد/پیشدبستان تحویل میگرفت، روزی توسط همان بچه تحویل خانه سالمندان خواهد شد.
چون این دو مکان همسایه هستند، حتما صدای بازی و گریه و خنده بچهها بهراحتی به گوش همسایگان سالمند خود هم میرسد.
بچهها درک معین و روشنی از جهانی کاملامتفاوت که در آن سوی جهان بچهگانهاشان میگذرد، ندارند.
ولی همسایگان سالمند، در امتداد خط زیگزاگی خاطرات خود، درک روشنی از راه طیشده دارند؛ از جایی که شروع کردند تا به جایی که اکنون در آن محبوس هستند.
یک شروع در همسایگی یک پایان؛ نمادی از یک واقعیت بیصداست که عادی شده است و خشونت بیرحم آن بخشی از زندگی است.
ترکیب هیاهوی بچهها با سکوت رو به خاموشی بزرگترها، با حواس پنجگانه درک شدنی نیست.
@Agorafr
از این مسیر هزاران بار عبور کردهام. در آخرین بار صحنهای توجهم را جلب کرد.
مادری بچهای در سن پیشدبستان را سوار ماشینی گرانقیمت میکرد و معلوم بود که بچه را از مهد یا پیشدبستان تحویل گرفته است.
در همسایگی محل بچهها، خانه سالمندان، با یک پلاک بیشتر، دقیقا دیواربهدیوار آن قرار دارد. این همسایگی ذهنم را مشغول کرده است. شاید مادری که بچه را از مهد/پیشدبستان تحویل میگرفت، روزی توسط همان بچه تحویل خانه سالمندان خواهد شد.
چون این دو مکان همسایه هستند، حتما صدای بازی و گریه و خنده بچهها بهراحتی به گوش همسایگان سالمند خود هم میرسد.
بچهها درک معین و روشنی از جهانی کاملامتفاوت که در آن سوی جهان بچهگانهاشان میگذرد، ندارند.
ولی همسایگان سالمند، در امتداد خط زیگزاگی خاطرات خود، درک روشنی از راه طیشده دارند؛ از جایی که شروع کردند تا به جایی که اکنون در آن محبوس هستند.
یک شروع در همسایگی یک پایان؛ نمادی از یک واقعیت بیصداست که عادی شده است و خشونت بیرحم آن بخشی از زندگی است.
ترکیب هیاهوی بچهها با سکوت رو به خاموشی بزرگترها، با حواس پنجگانه درک شدنی نیست.
@Agorafr
در آستانه بهار هستیم، هر کداممان بهارانی را پشت گذاشتهایم و یحتمل و بنا به تقدیر تعدادی را نیز طلب داریم.
خاطراتی از گذر ایام داریم و با تداعی دلانگیز آنهاست که از حس تازگی سرشار می شویم و مالامال از ذوق پا نهادن به آستانه بهار، زودتر از شاخه و برگ و غنچه، به پیشواز سبزی و تازگی و طراوت میشتابیم.
هر چه هست و نیست در ما و از ماست که سر میزند و به آنچه و آنجایی که طبیعت مینامیماش سرک کشیده و سرازیر میشود. طبیعت با فصول و اطوارش در جان ما خانه دارد، طبیعت آنجا نیست، اینجاست، در جان ما و چشمان ماست که نبض طبیعت در تپش است. آن کس که بهار را زیبا میبیند و برای آن بیتابی میکند و بساط میچیند و تمنای دل خود را در پهنای سفره هفت سین پهن کرده و ذوق میکند و مشتاقانه نشانههای آن را سراغ میگیرد، مشتاق خود است؛ خود را دوست دارد و در نهانیترین اعماق ناپیدای خود، با خود در آشتی و صلح است و این یعنی زندگی جریان دارد و اکنون به نقطه تغییر ظاهر رسیده است بیآنکه در باطن آن تغییری صورت گرفته باشد.
این همان نکتهای است که رمز و راز تحول و تطور طبیعت را تا ابد سر به مُهر در خود خواهد نهفت.
ما به طبیعت و بهار وارد نمیشویم، این هر دو، از ذهن و ضمیر ماست که مایهور میشوند و جان میگیرند و غوغا به پا میکنند.
ما در بهار، غوغای مشتاق خود به زندگی را میشنویم که در هیئت غنچه و گل و شبنم و طراوت و صدای باران، پیش چشم و بیخ گوشمان دلبری و ترنم میکنند.
ما مرکز همه چیز هستیم؛ جان ما خانه بهار و عید و سال نو است.
عیدتان مبارک
@Agorafr
خاطراتی از گذر ایام داریم و با تداعی دلانگیز آنهاست که از حس تازگی سرشار می شویم و مالامال از ذوق پا نهادن به آستانه بهار، زودتر از شاخه و برگ و غنچه، به پیشواز سبزی و تازگی و طراوت میشتابیم.
هر چه هست و نیست در ما و از ماست که سر میزند و به آنچه و آنجایی که طبیعت مینامیماش سرک کشیده و سرازیر میشود. طبیعت با فصول و اطوارش در جان ما خانه دارد، طبیعت آنجا نیست، اینجاست، در جان ما و چشمان ماست که نبض طبیعت در تپش است. آن کس که بهار را زیبا میبیند و برای آن بیتابی میکند و بساط میچیند و تمنای دل خود را در پهنای سفره هفت سین پهن کرده و ذوق میکند و مشتاقانه نشانههای آن را سراغ میگیرد، مشتاق خود است؛ خود را دوست دارد و در نهانیترین اعماق ناپیدای خود، با خود در آشتی و صلح است و این یعنی زندگی جریان دارد و اکنون به نقطه تغییر ظاهر رسیده است بیآنکه در باطن آن تغییری صورت گرفته باشد.
این همان نکتهای است که رمز و راز تحول و تطور طبیعت را تا ابد سر به مُهر در خود خواهد نهفت.
ما به طبیعت و بهار وارد نمیشویم، این هر دو، از ذهن و ضمیر ماست که مایهور میشوند و جان میگیرند و غوغا به پا میکنند.
ما در بهار، غوغای مشتاق خود به زندگی را میشنویم که در هیئت غنچه و گل و شبنم و طراوت و صدای باران، پیش چشم و بیخ گوشمان دلبری و ترنم میکنند.
ما مرکز همه چیز هستیم؛ جان ما خانه بهار و عید و سال نو است.
عیدتان مبارک
@Agorafr
✍دوام و زیبایی احساسات زودگذر؛
این درخت سایه ندارد. بیبروبار است و ساده مینماید.
پس اینهمه زیبایی، جذابیت و شکوه را از کجا و چگونه در خود جمع کرده است؟
با زبانی که فقط در "مواجهه" و "حضور" بهکار میافتد، حرف میزند و متوقف و متحیرت میکند. فکر میکنی ظرفیت زیادی برای جذب و نگهداشتنت دارد.
شروع به ورانداز کردنش میکنی. گرداگردش میچرخی تا بیشتر غرقش بشوی.
تلاشت بیهوده است، بیشتر از حسی که در مواجهه اول در وجودت برانگیخته، بهرهای نخواهی داشت. آن "حسنخستین" تکرارناشدنی است. باید از کنارش رد شوی، آنجا مقام نیست، معبر است. بیآنکه عمقی داشته باشد در ژرفنای آن حس غرق میشوی.
تنها کاری که از عهدهات برمیآيد تثبیت آن حسنخستین در قاب تصویر و کنج خاطره است؛ تثبیت یک احساس زودگذر و فانیشونده. شاید لذت آن نگاهنخستین و آن تجلی ابتدایی، ریشه در گذرابودن حسی باشد که در چشمبرهمزدنی شکل میگیرد و جز خاطرهای که از راه ثبت، تثبیت و مومیایی شده است، باقی نمیگذارد. برای غرق و گرفتار شدن، عمق و پیچدگی و دوام لازم نیست.
معنای مرسوم "عمیق و سطحی" و "تداوم و گسست" را باید مورد تردید و بازاندیشی قرار داد.
@Agorafr
این درخت سایه ندارد. بیبروبار است و ساده مینماید.
پس اینهمه زیبایی، جذابیت و شکوه را از کجا و چگونه در خود جمع کرده است؟
با زبانی که فقط در "مواجهه" و "حضور" بهکار میافتد، حرف میزند و متوقف و متحیرت میکند. فکر میکنی ظرفیت زیادی برای جذب و نگهداشتنت دارد.
شروع به ورانداز کردنش میکنی. گرداگردش میچرخی تا بیشتر غرقش بشوی.
تلاشت بیهوده است، بیشتر از حسی که در مواجهه اول در وجودت برانگیخته، بهرهای نخواهی داشت. آن "حسنخستین" تکرارناشدنی است. باید از کنارش رد شوی، آنجا مقام نیست، معبر است. بیآنکه عمقی داشته باشد در ژرفنای آن حس غرق میشوی.
تنها کاری که از عهدهات برمیآيد تثبیت آن حسنخستین در قاب تصویر و کنج خاطره است؛ تثبیت یک احساس زودگذر و فانیشونده. شاید لذت آن نگاهنخستین و آن تجلی ابتدایی، ریشه در گذرابودن حسی باشد که در چشمبرهمزدنی شکل میگیرد و جز خاطرهای که از راه ثبت، تثبیت و مومیایی شده است، باقی نمیگذارد. برای غرق و گرفتار شدن، عمق و پیچدگی و دوام لازم نیست.
معنای مرسوم "عمیق و سطحی" و "تداوم و گسست" را باید مورد تردید و بازاندیشی قرار داد.
@Agorafr
✍کنکور یک روش یا تکنیک محض برای سنجش و آزمون نیست
مصوبه اخیر شورایعالی انقلاب فرهنگی در مورد «تأثیر قطعی سوابق تحصیلی» در کنکور سال۱۴۰۲، فارغ از ماهیت آن، در زمان و شرایطی نامناسب و نادرست اجرا خواهد شد.
کنکور فقط تکنیک محض یا روشی برای آزمون و سنجیدن نیست.
کنکور یک پدیده چند ضلعی، پیچیده، چند لایه و واجد ابعادی فرهنگی، اجتماعی، سیاسی، اقتصادی، امنیتی، روانشناختی و تربیتی است.
به این آمار توجه کنید: تعداد 559هزار و 243 کلاس در کشور وجود دارد. در دورههای متوسطه اول و دوم حدود 44هزار مدرسه در سراسر کشور وجود دارد.
اگر تابهحال موضوع کنکور کمابیش به سازمان سنجش آموزش کشور مربوط بود و تمامی حواسها و نگرانیها و مسائل و ملاحظات به نحوه درست، امن وسالم برگزار شدن کنکور توسط این سازمان راجع بود، پس از این و با اعمال این مصوبه، داستان و بازی کنکور شکلی دیگر خواهد یافت.
کنترل میدانی به وسعت چندصد هزار مدرسه در آموزش و پرورش، کنترل 44هزار مدرسه در شش سال دوم دوره آموزش قبل از دانشگاه، یک امر نزدیک به محال است.
اگر قرار باشد سوابق تحصیلی قبل از دانشگاه در نتیجه قبولی کنکور موثر باشد، میدان و بازاری بزرگ به وسعت کل ایران برای سوء رفتار بهصورت بالقوه گشوده خواهد شد.
اگر تاکنون همه یا بخش اعظم نگرانی کنکوریها در مورد سلامت برگزاری کنکور بود و حداکثر آسیبها، کاستیها، خطاها، جرمها و تخلفات به لو رفتن احتمالی سوالات و اشتباهات فنی سازمان برگزارکننده کنکور مربوط میشد، پس از این، میدان و بازاری به پهنای کشور، محیطی مناسب برای هرگونه جرم و خطا و ایجاد عدم اطمینان خواهد شد.
تصور احتمال دستکاری در سوابق تحصیلی یا شکل دادن به آن، خیلی سخت و نیازمند نبوغ نیست.
فساد محتمل و محدود و کمابیش قابل ردیابی و قابل کنترل در برگزاری کنکور به شکل کنونی، به فسادی با احتمال خیلی زیاد و نامحدود و غیرقابل کنترل و غیر قابل ردیابی تبدیل خواهد شد.
دانش آموزی را تصور کنید که از چندین سال قبل از شرکت در کنکور، خود و خانوادهاش، به فکر سوابق تحصیلی بوده و وارد فرایند پراضطراب و نفسگیر ساختن یا جعل سوابق تحصیلی شدهاند.
مفهوم و مکانیزمی بهنام قرنطینه عوامل کنکور، مثل طراحان سوال، یک مفهوم آشنا و یک رویه جاافتاده است.
چرا این مکانیزم مورد استفاده قرار میگیرد؟ یک دلیل ساده و همهکسفهم دارد؛ برای اینکه «سوالات لو نرود».
البته ممکن است هیچ وقت این اتفاق نیفتد. تمامی اعتمادی که کمابیش تا کنون به کنکور وجود داشته و آن را از اعتبار پیش مردم برخودار کرده است، بیشتر بهخاطر این بوده است که سوالات قبل از امتحان در اختیار هیچ کس نبوده است؛ یا به تعبیر دیگر سوالات لو نرفته است و نیز به این خاطر که کامپیوترهای سازمان سنجش پیشرفته و دقیق هستند.
این پیشفرضهای عمومی و مقبول، راز اعتمادی است که تا کنون به کنکور وجود داشته است.
اما پس از این، چنین پیشفرضهایی دیگر وجود نخواهد داشت یا تضعیف خواهد شد؛ چون یک دوره چندینساله که سوابق تحصلیی در آن شکل گرفته است، ممکن است در معرض انواع دستکاری قرار گرفته باشد.
این وضعیت و چنین فرایندی یک نتیجه ویرانگر نیز قطعا در پی خواهد داشت.
شکاکیت، بیاعتمادی و سوء ظن در میان مردم و در نتیجه مخدوششدن یا از بین رفتن سرمایه اجتماعی در این زمینه خاص و تسری آن به جاهایی که از هماکنون قابل پیشبینی است، از حتمیترین آثار این فرایند خواهد بود.
براساس این تحلیل و پیشبینی، معلوم میشود که تصویبکنندگان این مصوبه، کنکور را فقط یک تکنیک و مراسم تلقی میکنند و به ابعاد مختلف آن بیتوجه بوده یا اصولا تصوری از آن ندارند. آنان فراموش کردهاند که به شرایط عینی و ملموس قوانینی که به تصویب میرسانند توجه کنند.
این تحلیل و پیشبینی اصلا به معنای محکوم کردن هیچ کس یا بدگمانی و تهمت و افترا به هیچ قشری نیست؛ فقط یک حدس مهم است که حتما محقق خواهد شد؛ وقتی که دیگر دیر شده است؛ زمانی که حتی با تعابیری همچون «پیدا کردن سوزن در انبار کاه» نیز نخواهیم توانست وضعیت را توضیح بدهیم و دنبال مقصر بگردیم.
هر سابقه تحصیلیای مشکوک خواهد بود، هرچند که واقعا خدشهای برآن وارد نشود.
این، همان وضعیتی است که قرار است اتفاق بیفتد و مستقر شدگان در شورای عالی انقلاب فرهنگی بخاطر جایگاه عالی خود باید بیش از همه و پیش از وقوع، نسبت بدان حساس و از عواقبش خائف باشند، مگر اینکه فکر کرده باشند در آیندهای که حتما خواهد آمد، دیگر عضو شورای عالی نیستند و مسئولیتی متوجهشان نیست.
@Agorafr
مصوبه اخیر شورایعالی انقلاب فرهنگی در مورد «تأثیر قطعی سوابق تحصیلی» در کنکور سال۱۴۰۲، فارغ از ماهیت آن، در زمان و شرایطی نامناسب و نادرست اجرا خواهد شد.
کنکور فقط تکنیک محض یا روشی برای آزمون و سنجیدن نیست.
کنکور یک پدیده چند ضلعی، پیچیده، چند لایه و واجد ابعادی فرهنگی، اجتماعی، سیاسی، اقتصادی، امنیتی، روانشناختی و تربیتی است.
به این آمار توجه کنید: تعداد 559هزار و 243 کلاس در کشور وجود دارد. در دورههای متوسطه اول و دوم حدود 44هزار مدرسه در سراسر کشور وجود دارد.
اگر تابهحال موضوع کنکور کمابیش به سازمان سنجش آموزش کشور مربوط بود و تمامی حواسها و نگرانیها و مسائل و ملاحظات به نحوه درست، امن وسالم برگزار شدن کنکور توسط این سازمان راجع بود، پس از این و با اعمال این مصوبه، داستان و بازی کنکور شکلی دیگر خواهد یافت.
کنترل میدانی به وسعت چندصد هزار مدرسه در آموزش و پرورش، کنترل 44هزار مدرسه در شش سال دوم دوره آموزش قبل از دانشگاه، یک امر نزدیک به محال است.
اگر قرار باشد سوابق تحصیلی قبل از دانشگاه در نتیجه قبولی کنکور موثر باشد، میدان و بازاری بزرگ به وسعت کل ایران برای سوء رفتار بهصورت بالقوه گشوده خواهد شد.
اگر تاکنون همه یا بخش اعظم نگرانی کنکوریها در مورد سلامت برگزاری کنکور بود و حداکثر آسیبها، کاستیها، خطاها، جرمها و تخلفات به لو رفتن احتمالی سوالات و اشتباهات فنی سازمان برگزارکننده کنکور مربوط میشد، پس از این، میدان و بازاری به پهنای کشور، محیطی مناسب برای هرگونه جرم و خطا و ایجاد عدم اطمینان خواهد شد.
تصور احتمال دستکاری در سوابق تحصیلی یا شکل دادن به آن، خیلی سخت و نیازمند نبوغ نیست.
فساد محتمل و محدود و کمابیش قابل ردیابی و قابل کنترل در برگزاری کنکور به شکل کنونی، به فسادی با احتمال خیلی زیاد و نامحدود و غیرقابل کنترل و غیر قابل ردیابی تبدیل خواهد شد.
دانش آموزی را تصور کنید که از چندین سال قبل از شرکت در کنکور، خود و خانوادهاش، به فکر سوابق تحصیلی بوده و وارد فرایند پراضطراب و نفسگیر ساختن یا جعل سوابق تحصیلی شدهاند.
مفهوم و مکانیزمی بهنام قرنطینه عوامل کنکور، مثل طراحان سوال، یک مفهوم آشنا و یک رویه جاافتاده است.
چرا این مکانیزم مورد استفاده قرار میگیرد؟ یک دلیل ساده و همهکسفهم دارد؛ برای اینکه «سوالات لو نرود».
البته ممکن است هیچ وقت این اتفاق نیفتد. تمامی اعتمادی که کمابیش تا کنون به کنکور وجود داشته و آن را از اعتبار پیش مردم برخودار کرده است، بیشتر بهخاطر این بوده است که سوالات قبل از امتحان در اختیار هیچ کس نبوده است؛ یا به تعبیر دیگر سوالات لو نرفته است و نیز به این خاطر که کامپیوترهای سازمان سنجش پیشرفته و دقیق هستند.
این پیشفرضهای عمومی و مقبول، راز اعتمادی است که تا کنون به کنکور وجود داشته است.
اما پس از این، چنین پیشفرضهایی دیگر وجود نخواهد داشت یا تضعیف خواهد شد؛ چون یک دوره چندینساله که سوابق تحصلیی در آن شکل گرفته است، ممکن است در معرض انواع دستکاری قرار گرفته باشد.
این وضعیت و چنین فرایندی یک نتیجه ویرانگر نیز قطعا در پی خواهد داشت.
شکاکیت، بیاعتمادی و سوء ظن در میان مردم و در نتیجه مخدوششدن یا از بین رفتن سرمایه اجتماعی در این زمینه خاص و تسری آن به جاهایی که از هماکنون قابل پیشبینی است، از حتمیترین آثار این فرایند خواهد بود.
براساس این تحلیل و پیشبینی، معلوم میشود که تصویبکنندگان این مصوبه، کنکور را فقط یک تکنیک و مراسم تلقی میکنند و به ابعاد مختلف آن بیتوجه بوده یا اصولا تصوری از آن ندارند. آنان فراموش کردهاند که به شرایط عینی و ملموس قوانینی که به تصویب میرسانند توجه کنند.
این تحلیل و پیشبینی اصلا به معنای محکوم کردن هیچ کس یا بدگمانی و تهمت و افترا به هیچ قشری نیست؛ فقط یک حدس مهم است که حتما محقق خواهد شد؛ وقتی که دیگر دیر شده است؛ زمانی که حتی با تعابیری همچون «پیدا کردن سوزن در انبار کاه» نیز نخواهیم توانست وضعیت را توضیح بدهیم و دنبال مقصر بگردیم.
هر سابقه تحصیلیای مشکوک خواهد بود، هرچند که واقعا خدشهای برآن وارد نشود.
این، همان وضعیتی است که قرار است اتفاق بیفتد و مستقر شدگان در شورای عالی انقلاب فرهنگی بخاطر جایگاه عالی خود باید بیش از همه و پیش از وقوع، نسبت بدان حساس و از عواقبش خائف باشند، مگر اینکه فکر کرده باشند در آیندهای که حتما خواهد آمد، دیگر عضو شورای عالی نیستند و مسئولیتی متوجهشان نیست.
@Agorafr
✍تصویر یک واقعیت چند وجهی
ماشینی در جای یک سطل زبالهی ازجابهدرشده با یک چرخ خراب و قرارگرفته در سراشیبی یک کوچه، با برفپاکنهایی روی هوا و زبالهای بر روی شیشه، به علامت اعتراض و همچون مقدمهای برای یک نزاع. صحنهایی تکراری، عادیشده و عاری از عناوین مجرمانه و اعمال متخلفانه و بدون هرگونه انگیزه مجرمانه.
این یک موقعیت فشرده پر از دلالت است، سرشار از اضطرار و جبر. در فقدان جای پارک، راننده جای سطل را تصرف کرده است.
بههنگام اضطرار و اجبار، تفاوتهای ظاهری زائل و شباهتها ظاهر میشوند. سرِ جویای نانِ فرورفته در سطل با سرِ رانندهی در هوای جای پارک، مشابهند و هردو از قاعدهی واحدِ عمل در شرایط اضطرار و جبر تبعیت میکنند و تحت سلطه طبیعت و غریزهاند.
این تصویرِ صحنهی یک جدال بدون خونریزی اما کثیف و پر از میکروب است. تصویری از نوک کوهی یخی که نه در یک یا چند جا و موقعیت بلکه در همه جا و هر موقعیتی که ممکن باشد، بیرون زده است. این صحنههای کوچک و ظاهرا ساده را باید دید و جدی گرفت.
@Agorafr
ماشینی در جای یک سطل زبالهی ازجابهدرشده با یک چرخ خراب و قرارگرفته در سراشیبی یک کوچه، با برفپاکنهایی روی هوا و زبالهای بر روی شیشه، به علامت اعتراض و همچون مقدمهای برای یک نزاع. صحنهایی تکراری، عادیشده و عاری از عناوین مجرمانه و اعمال متخلفانه و بدون هرگونه انگیزه مجرمانه.
این یک موقعیت فشرده پر از دلالت است، سرشار از اضطرار و جبر. در فقدان جای پارک، راننده جای سطل را تصرف کرده است.
بههنگام اضطرار و اجبار، تفاوتهای ظاهری زائل و شباهتها ظاهر میشوند. سرِ جویای نانِ فرورفته در سطل با سرِ رانندهی در هوای جای پارک، مشابهند و هردو از قاعدهی واحدِ عمل در شرایط اضطرار و جبر تبعیت میکنند و تحت سلطه طبیعت و غریزهاند.
این تصویرِ صحنهی یک جدال بدون خونریزی اما کثیف و پر از میکروب است. تصویری از نوک کوهی یخی که نه در یک یا چند جا و موقعیت بلکه در همه جا و هر موقعیتی که ممکن باشد، بیرون زده است. این صحنههای کوچک و ظاهرا ساده را باید دید و جدی گرفت.
@Agorafr
✍این یک بیلبورد نیست، این یک بیانه است
خاصبودگی بخاطر شماره خاص تلفن، وجهی نمادین و شفاف از شکافی اجتماعی و فاصله طبقاتی است.
بیلبوردی که حامل وجه نمادین این شکاف است، به صورتی قاطع، شکافهای متن جامعه و کف خیابان را به آسمان شهر و برفراز بزرگراهها و معابر برکشیده است.
با دیدن این تابلوها لابد بصورتی ناخواسته هرکسی دست به طبقهبندی خود میزند؛ آیا از خواص است و در زمره صاحبان اعتبار قرار میگیرد؟
فهم وقایع جاری در ایران امروز اصلا پیچیده نیست. خود وقایع چندلایه و پیچیده هستند، اما فهمشان ساده است و لازم نیست زمینوزمان بهم دوخته شوند.
بیلبوردهای منصوب بر فراز خیابان، به صریحترین وجه ممکن، آنچه را که اکنون در جریان است، توضیح میدهند.
مبلغان و ذینفعان، آیا به این فکر کرده بودند که تبلیغ و رسمیت بخشیدن به این سبک از زندگی که در آن شماره خاص و رند موجب تشخص و اعتبار بشود، سویهها و لایههای دیگری نیز دارد؟ لایههایی که بذرهای شکاف اجتماعی و فاصله طبقاتی را در دل خود میپروراند و بهوقت مقتضی از خود بیرون میجهاند و به کف خیابان گسیل میکند.
@Agorafr
خاصبودگی بخاطر شماره خاص تلفن، وجهی نمادین و شفاف از شکافی اجتماعی و فاصله طبقاتی است.
بیلبوردی که حامل وجه نمادین این شکاف است، به صورتی قاطع، شکافهای متن جامعه و کف خیابان را به آسمان شهر و برفراز بزرگراهها و معابر برکشیده است.
با دیدن این تابلوها لابد بصورتی ناخواسته هرکسی دست به طبقهبندی خود میزند؛ آیا از خواص است و در زمره صاحبان اعتبار قرار میگیرد؟
فهم وقایع جاری در ایران امروز اصلا پیچیده نیست. خود وقایع چندلایه و پیچیده هستند، اما فهمشان ساده است و لازم نیست زمینوزمان بهم دوخته شوند.
بیلبوردهای منصوب بر فراز خیابان، به صریحترین وجه ممکن، آنچه را که اکنون در جریان است، توضیح میدهند.
مبلغان و ذینفعان، آیا به این فکر کرده بودند که تبلیغ و رسمیت بخشیدن به این سبک از زندگی که در آن شماره خاص و رند موجب تشخص و اعتبار بشود، سویهها و لایههای دیگری نیز دارد؟ لایههایی که بذرهای شکاف اجتماعی و فاصله طبقاتی را در دل خود میپروراند و بهوقت مقتضی از خود بیرون میجهاند و به کف خیابان گسیل میکند.
@Agorafr
تمنای عمر دراز برای آتش
شاید سیر است و از مرحله شکم، حداقل برای یک شب و یک وعده عبور کرده است. حتما تمامی جهان او و تمنایش آن است که آتشی را که روشن کرده است، هرگز خاموش نشود. جایی که دراز کشیده بود، هم سطل آشغال پروپیمانی دارد و هم رستوران و قنادی دایر و پرمشتری که گرسنگی مسئله اولش نباشد.
قید هرگز برای او، از ساعتی شروع میشود که آتش را روشن کرده است و تا فردا، موقعی که آفتاب طلوع کند، طول خواهد کشید؛ مشروط براینکه برف و باران هم علیه او نشورند. در این تصویر با چند فقدان مواجه هستیم؛ چندنفر در حال آماده شدن برای خوابیدن و نشستن کنار آتش بودند. این اولی، کارهای آخر شبش را زود انجام داده بود، کارهای قبل از خواب را.
@Agorafr
شاید سیر است و از مرحله شکم، حداقل برای یک شب و یک وعده عبور کرده است. حتما تمامی جهان او و تمنایش آن است که آتشی را که روشن کرده است، هرگز خاموش نشود. جایی که دراز کشیده بود، هم سطل آشغال پروپیمانی دارد و هم رستوران و قنادی دایر و پرمشتری که گرسنگی مسئله اولش نباشد.
قید هرگز برای او، از ساعتی شروع میشود که آتش را روشن کرده است و تا فردا، موقعی که آفتاب طلوع کند، طول خواهد کشید؛ مشروط براینکه برف و باران هم علیه او نشورند. در این تصویر با چند فقدان مواجه هستیم؛ چندنفر در حال آماده شدن برای خوابیدن و نشستن کنار آتش بودند. این اولی، کارهای آخر شبش را زود انجام داده بود، کارهای قبل از خواب را.
@Agorafr