در گریههای بیصدا در آشپزخانه
در هر دعای عهد، در قرآن روزانه
در روی پایم ایستادن، در زمین خوردن
در دستهایم را گرفتن، مهربانانه
در حرص خوردن وقت غیبتهای دانشگاه
در چاشتهای مدرسه، در چای صبحانه
در هر اذان صبح《پا شو، دیر شد》گفتن
در نور بخشیدن به گوشه گوشهی خانه
در چین پیشانیت، در برف شب موهات
در هر سکوتت پیش این فرزند پرچانه
ای گریهات ویرانی دنیا و عقبایم
ای خندهات آبادی این حال ویرانه
ای هر کجا پیداست عطرت! دوستت دارم
ای معنی خانه، وطن، زن، عشق، ریحانه
#محمدرضا_معلمی
#دوره_پنجم_آفتابگردانها
#ما_همه_آفتابگردانيم
@Aftab_gardan_ha
در هر دعای عهد، در قرآن روزانه
در روی پایم ایستادن، در زمین خوردن
در دستهایم را گرفتن، مهربانانه
در حرص خوردن وقت غیبتهای دانشگاه
در چاشتهای مدرسه، در چای صبحانه
در هر اذان صبح《پا شو، دیر شد》گفتن
در نور بخشیدن به گوشه گوشهی خانه
در چین پیشانیت، در برف شب موهات
در هر سکوتت پیش این فرزند پرچانه
ای گریهات ویرانی دنیا و عقبایم
ای خندهات آبادی این حال ویرانه
ای هر کجا پیداست عطرت! دوستت دارم
ای معنی خانه، وطن، زن، عشق، ریحانه
#محمدرضا_معلمی
#دوره_پنجم_آفتابگردانها
#ما_همه_آفتابگردانيم
@Aftab_gardan_ha
Forwarded from آفتابگردانها
یک
از بارش ابر، خاک بیخواب شده
وز باد بهار، دشت بیتاب شده
بیدار شو ای کبک، ز خواب سنگین
خورشید طلوع کرده، برف آب شده!
دو
گلکرده بهار؛ غنچهها غرق شهود
هر چلچله هر چکاوکی گرم سرود
هرآینه در حال نمازست وجود
گلها به قیام...
ابر سرگرم سجود...
سه
تا هست بهار موسم اشراقم
از خویش رها و خیره در آفاقم
...گل، سبزه، چنار، سار، لحنی سرشار...
من غرق تماشای کسی در باغم
#حامد_طونی
#دوره_پنجم_آفتابگردانها
#ما_همه_آفتابگردانیم
@Aftab_gardan_ha
از بارش ابر، خاک بیخواب شده
وز باد بهار، دشت بیتاب شده
بیدار شو ای کبک، ز خواب سنگین
خورشید طلوع کرده، برف آب شده!
دو
گلکرده بهار؛ غنچهها غرق شهود
هر چلچله هر چکاوکی گرم سرود
هرآینه در حال نمازست وجود
گلها به قیام...
ابر سرگرم سجود...
سه
تا هست بهار موسم اشراقم
از خویش رها و خیره در آفاقم
...گل، سبزه، چنار، سار، لحنی سرشار...
من غرق تماشای کسی در باغم
#حامد_طونی
#دوره_پنجم_آفتابگردانها
#ما_همه_آفتابگردانیم
@Aftab_gardan_ha
حق را بلد بودند؟ ایمان را بلد بودند؟
این بیوفایان عهد و پیمان را بلد بودند؟
راز میان حنجر و خنجر چه بود آیا؟
سرّ نگاه سربداران را بلد بودند؟
یار علی بودند و آرام دل مالک؟
یا با فریب نیزه قرآن را بلد بودند؟
کی صبحدم والفجرشان خطّ مقدم بود؟
کی نیمهشب آیات باران را بلد بودند؟
اینها که سنگرگاهشان میز ریاست بود
یکلحظه عاشورای میدان را بلد بودند؟
هرگز به کوه و دشت و صحرا راهشان افتاد؟
هرگز عطشخیز بیابان را بلد بودند؟
جغرافیای رنج تحمیلی به انسان را،
تاریخ دردآلودِ ایران را بلد بودند؟
هربار حرف زور بازو شد عقب رفتند
تنها گدایی کردن نان را بلد بودند
در کوچههای تنگ غفلت گم نمیشد عشق
اینها اگر راه شهیدان را بلد بودند
#فاطمه_عارفنژاد
#دوره_پنجم_آفتابگردانها
#ما_همه_آفتابگردانيم
@Aftab_gardan_ha
این بیوفایان عهد و پیمان را بلد بودند؟
راز میان حنجر و خنجر چه بود آیا؟
سرّ نگاه سربداران را بلد بودند؟
یار علی بودند و آرام دل مالک؟
یا با فریب نیزه قرآن را بلد بودند؟
کی صبحدم والفجرشان خطّ مقدم بود؟
کی نیمهشب آیات باران را بلد بودند؟
اینها که سنگرگاهشان میز ریاست بود
یکلحظه عاشورای میدان را بلد بودند؟
هرگز به کوه و دشت و صحرا راهشان افتاد؟
هرگز عطشخیز بیابان را بلد بودند؟
جغرافیای رنج تحمیلی به انسان را،
تاریخ دردآلودِ ایران را بلد بودند؟
هربار حرف زور بازو شد عقب رفتند
تنها گدایی کردن نان را بلد بودند
در کوچههای تنگ غفلت گم نمیشد عشق
اینها اگر راه شهیدان را بلد بودند
#فاطمه_عارفنژاد
#دوره_پنجم_آفتابگردانها
#ما_همه_آفتابگردانيم
@Aftab_gardan_ha
Forwarded from آفتابگردانها
به همسایهی دیوار به دیوار وطنم؛ افغانستان
پوشیدهاند رخت عزا دخترانتان
همسایه! غم دوباره شده میهمانتان؟
گنجشککان به مرگ پر و بال دادهاند
دردا که شعلهور شده باز آشیانتان
نامهربانی از همه عالم چشیدهاید
ای من فدای داغ دل مهربانتان
سر رفته است از لب دیوارتان غروب
در خون تپیده باز افق آسمانتان
کو فرصت درخشش ماه و ستارهها؟
کو چشمروشنی شب بامیانتان؟
کو گونههای سرخ و سفید زنان شهر؟
کو خندهی عروسکی کودکانتان؟
دستش به آبیاری گلها نمیرود
همدست خارهاست مگر باغبانتان؟
این بیبهار ماندن گلخانه تا کجا؟
تا کی ادامه داشته باشد خزانتان؟
عمری ببارد آه که طغیان کند مگر
یک روز رودخانهی اشک روانتان
ما غمشریک حادثههایی پر از دریغ
ما در مرور ثانیهها همزبانتان
بعد از هزار و یک شب رنجی که بردهاید
آخر کجاست فصل خوش داستانتان؟
ای کاش سرنوشت کمی ساده میگرفت
تا سختتر از این نشود امتحانتان
#فاطمه_عارفنژاد
#دوره_پنجم_آفتابگردانها
#ما_همه_آفتابگردانيم
@Aftab_gardan_ha
پوشیدهاند رخت عزا دخترانتان
همسایه! غم دوباره شده میهمانتان؟
گنجشککان به مرگ پر و بال دادهاند
دردا که شعلهور شده باز آشیانتان
نامهربانی از همه عالم چشیدهاید
ای من فدای داغ دل مهربانتان
سر رفته است از لب دیوارتان غروب
در خون تپیده باز افق آسمانتان
کو فرصت درخشش ماه و ستارهها؟
کو چشمروشنی شب بامیانتان؟
کو گونههای سرخ و سفید زنان شهر؟
کو خندهی عروسکی کودکانتان؟
دستش به آبیاری گلها نمیرود
همدست خارهاست مگر باغبانتان؟
این بیبهار ماندن گلخانه تا کجا؟
تا کی ادامه داشته باشد خزانتان؟
عمری ببارد آه که طغیان کند مگر
یک روز رودخانهی اشک روانتان
ما غمشریک حادثههایی پر از دریغ
ما در مرور ثانیهها همزبانتان
بعد از هزار و یک شب رنجی که بردهاید
آخر کجاست فصل خوش داستانتان؟
ای کاش سرنوشت کمی ساده میگرفت
تا سختتر از این نشود امتحانتان
#فاطمه_عارفنژاد
#دوره_پنجم_آفتابگردانها
#ما_همه_آفتابگردانيم
@Aftab_gardan_ha
برای #بقیع
زائری در پشت این دیوار، تنها مانده است
قطرهای در حسرت آغوش دریا مانده است
کاش ابری میشدم اینجا فرو میریختم
در گلویم بغضها و درد دلها مانده است
بیسبب هم نیست ماوای کبوترها شده
آسمان است این که بر روی زمین جا مانده است
روشن و بیپرده تا صحبت کند با آفتاب
چند روزی هست پلک پنجره وا مانده است
چون نسیمی عاقبت رد میشوم از لای در
بر لب من آیهی «انّا فتحنا» مانده است
#عاطفه_جوشقانیان
#دوره_پنجم_آفتابگردانها
#ما_همه_آفتابگردانيم
@Aftab_gardan_ha
زائری در پشت این دیوار، تنها مانده است
قطرهای در حسرت آغوش دریا مانده است
کاش ابری میشدم اینجا فرو میریختم
در گلویم بغضها و درد دلها مانده است
بیسبب هم نیست ماوای کبوترها شده
آسمان است این که بر روی زمین جا مانده است
روشن و بیپرده تا صحبت کند با آفتاب
چند روزی هست پلک پنجره وا مانده است
چون نسیمی عاقبت رد میشوم از لای در
بر لب من آیهی «انّا فتحنا» مانده است
#عاطفه_جوشقانیان
#دوره_پنجم_آفتابگردانها
#ما_همه_آفتابگردانيم
@Aftab_gardan_ha
آفتابگردانها
#معرفی_کتاب_آفتابگردانها مجموعه رباعی #انارتر سروده #عفت_نظری نشر #امتیاز #دوره_پنجم_آفتابگردانها #ما_همه_آفتابگردانیم @Aftab_gardan_ha
یک
نم نم زد و شعر را رقم زد باران
در کوچهی ما کمی قدم زد باران
او پا قدمش همیشه خیر است ولی
این بار قرار را به هم زد باران
دو
از زندگی تو سر بر آورد بهار
از ابر دوتا چشم تر آورد بهار
با شعبدهبازی جناب باران
از جیب زمین گلی در آورد بهار
سه
خوب است که بیقرارتر برگردد
دلخون برود، انارتر برگردد
پاییز که اندیشهی رویِش دارد
باید برود بهارتر برگردد
#عفت_نظری
#دوره_پنجم_آفتابگردانها
از مجموعه رباعی #انارتر
انتشارات #امتیاز
#ما_همه_آفتابگردانیم
@Aftab_gardan_ha
نم نم زد و شعر را رقم زد باران
در کوچهی ما کمی قدم زد باران
او پا قدمش همیشه خیر است ولی
این بار قرار را به هم زد باران
دو
از زندگی تو سر بر آورد بهار
از ابر دوتا چشم تر آورد بهار
با شعبدهبازی جناب باران
از جیب زمین گلی در آورد بهار
سه
خوب است که بیقرارتر برگردد
دلخون برود، انارتر برگردد
پاییز که اندیشهی رویِش دارد
باید برود بهارتر برگردد
#عفت_نظری
#دوره_پنجم_آفتابگردانها
از مجموعه رباعی #انارتر
انتشارات #امتیاز
#ما_همه_آفتابگردانیم
@Aftab_gardan_ha
آمد نشست از نخل و نخلستان برایم گفت
خرما تعارف کرد، از مهمان برایم گفت
آمد نشست و خط به خط چینهای پیشانیش
از سرنوشت مبهم انسان برایم گفت
با لهجهی شرجیش لبخندی به رویم زد
خونگرم از داغیِ تابستان برایم گفت
هرم نفسهایش از آه سینه دم میزد
از تشنگی، از قحطی باران برایم گفت
نمنم به غمهای دل مردم نگاهی کرد
اشکی شد، از اندوه خوزستان برایم گفت
از خالیِ هورالعظیم و خشکی کرخه
از بستر تاریک این جریان برایم گفت
هی روضه روضه العطش بارید از چشمش
هی گریه گریه قصهی بحران برایم گفت
هی بغض کرد و نوحهی ممد نبودی خواند
از رنج خرمشهر و آبادان برایم گفت
تا خاطراتش از طریقالقدس رد میشد
با یا حسین از غربت بستان* برایم گفت
خون میچکید از زخمهای ناامیدیهاش…
از درد کهنه، درد بیدرمان برایم گفت
از ارتباط بین فقر و مرگ رؤیاها
از نسبت بیپولی و ایمان برایم گفت
خشم و عذاب و خستگی پیچید در مُشتش
دریادلانه شرحی از طوفان برایم گفت
حق داشت، من شرمندگی را مشق کردم باز
بیحد شکایت داشت، بیپایان برایم گفت
نعش عدالت را نشانم داد… ترسیدم!
وای از قیامت! وای! از میزان برایم گفت
* «بستان» در سال ۶۰ طی عملیاتی درخشان به نام «طریقالقدس» با رمز «یا حسین» آزاد شد.
#فاطمه_عارفنژاد
#دوره_پنجم_آفتابگردانها
#ما_همه_آفتابگردانیم
@Aftab_gardan_ha
خرما تعارف کرد، از مهمان برایم گفت
آمد نشست و خط به خط چینهای پیشانیش
از سرنوشت مبهم انسان برایم گفت
با لهجهی شرجیش لبخندی به رویم زد
خونگرم از داغیِ تابستان برایم گفت
هرم نفسهایش از آه سینه دم میزد
از تشنگی، از قحطی باران برایم گفت
نمنم به غمهای دل مردم نگاهی کرد
اشکی شد، از اندوه خوزستان برایم گفت
از خالیِ هورالعظیم و خشکی کرخه
از بستر تاریک این جریان برایم گفت
هی روضه روضه العطش بارید از چشمش
هی گریه گریه قصهی بحران برایم گفت
هی بغض کرد و نوحهی ممد نبودی خواند
از رنج خرمشهر و آبادان برایم گفت
تا خاطراتش از طریقالقدس رد میشد
با یا حسین از غربت بستان* برایم گفت
خون میچکید از زخمهای ناامیدیهاش…
از درد کهنه، درد بیدرمان برایم گفت
از ارتباط بین فقر و مرگ رؤیاها
از نسبت بیپولی و ایمان برایم گفت
خشم و عذاب و خستگی پیچید در مُشتش
دریادلانه شرحی از طوفان برایم گفت
حق داشت، من شرمندگی را مشق کردم باز
بیحد شکایت داشت، بیپایان برایم گفت
نعش عدالت را نشانم داد… ترسیدم!
وای از قیامت! وای! از میزان برایم گفت
* «بستان» در سال ۶۰ طی عملیاتی درخشان به نام «طریقالقدس» با رمز «یا حسین» آزاد شد.
#فاطمه_عارفنژاد
#دوره_پنجم_آفتابگردانها
#ما_همه_آفتابگردانیم
@Aftab_gardan_ha
#ویژهنامه_شهید_قاسم_سلیمانی
داغت هنوز لالهی پرپر میآورد
از کربلا کبوتر بیسر میآورد
هوش و حواس را ز دل و دیده میبرد
عشقت به جاش چشمِ ز خون تر میآورد
نام تو آتشیست که طوفان عشق را
از سینهی شکستهدلان بر میآورد
این خاک از آن زمان که مسیر تو را شناخت
بر شانههاش سرو و صنوبر میآورد
پیر و جوان و کودک ما را نگاهِ تو
از خانهها به سنگر و معبر میآورد
آن آتشی که بر سر این خانه ریختند
آخر دمار از همهشان در میآورد...
#سجاد_نوابی
#دوره_پنجم_آفتابگردانها
#ما_همه_آفتابگردانیم
@Aftab_gardan_haa
داغت هنوز لالهی پرپر میآورد
از کربلا کبوتر بیسر میآورد
هوش و حواس را ز دل و دیده میبرد
عشقت به جاش چشمِ ز خون تر میآورد
نام تو آتشیست که طوفان عشق را
از سینهی شکستهدلان بر میآورد
این خاک از آن زمان که مسیر تو را شناخت
بر شانههاش سرو و صنوبر میآورد
پیر و جوان و کودک ما را نگاهِ تو
از خانهها به سنگر و معبر میآورد
آن آتشی که بر سر این خانه ریختند
آخر دمار از همهشان در میآورد...
#سجاد_نوابی
#دوره_پنجم_آفتابگردانها
#ما_همه_آفتابگردانیم
@Aftab_gardan_haa
#ویژهنامه_شهید_قاسم_سلیمانی
آن سال… سال غربت و غم… سال پرباران…
آن فصل… فصل درد و دوری… فصل یخبندان…
آن رود رود صبح جمعه… آن شب موّاج…
آن آیههای جاری و آن نور در جریان…
یادم میآید لحظهای را که خبر آمد
یادم میآید ساعتی را که جهان حیران…
با روضهی مکشوف ما در سوگ فروردین
دیماه میلرزید بر هر شاخهی عریان
از کوچههای شهر آه و گریه میجوشید
نامش چه بود آن حادثه؟ سیلاب یا طوفان؟
فرمانده میآمد، به استقبال او لشکر
میرفت با چشمان خیس و بغض نافرمان
جغرافیای عشق پیش پای او برخاست
از کربلا تا غزه، از بیروت تا تهران
مردم به هم با اشکها او را نشان دادند:
آن آشنا، آن مرد، آن همدرد، آن انسان
او میگذشت و گرچه ایام زمستان بود
میکاشت بذر عشق را در قلب هر گلدان
دنبال دریایی؟ ببین! او راه را رفتهست
پس ردّ پایش را بگیر ای رود سرگردان
#فاطمه_عارفنژاد
#دوره_پنجم_آفتابگردانها
#ما_همه_آفتابگردانيم
@Aftab_gardan_haa
آن سال… سال غربت و غم… سال پرباران…
آن فصل… فصل درد و دوری… فصل یخبندان…
آن رود رود صبح جمعه… آن شب موّاج…
آن آیههای جاری و آن نور در جریان…
یادم میآید لحظهای را که خبر آمد
یادم میآید ساعتی را که جهان حیران…
با روضهی مکشوف ما در سوگ فروردین
دیماه میلرزید بر هر شاخهی عریان
از کوچههای شهر آه و گریه میجوشید
نامش چه بود آن حادثه؟ سیلاب یا طوفان؟
فرمانده میآمد، به استقبال او لشکر
میرفت با چشمان خیس و بغض نافرمان
جغرافیای عشق پیش پای او برخاست
از کربلا تا غزه، از بیروت تا تهران
مردم به هم با اشکها او را نشان دادند:
آن آشنا، آن مرد، آن همدرد، آن انسان
او میگذشت و گرچه ایام زمستان بود
میکاشت بذر عشق را در قلب هر گلدان
دنبال دریایی؟ ببین! او راه را رفتهست
پس ردّ پایش را بگیر ای رود سرگردان
#فاطمه_عارفنژاد
#دوره_پنجم_آفتابگردانها
#ما_همه_آفتابگردانيم
@Aftab_gardan_haa