پرواز
مناجات با خدا «شب خیز که عاشقان شب راز کنند/گرد در بام دوست پرواز کنند/هر جا که دری بود به شب دربندند/الا در دوست را که شب باز کنند» با صدای «اکبر فروتن» (04:36)
👇👇👇👇👇
مناجات با خدا «شب خیز که عاشقان شب راز کنند/گرد در بام دوست پرواز کنند/هر جا که دری بود به شب دربندند/الا در دوست را که شب باز کنند» با صدای «اکبر فروتن» (04:36)
👇👇👇👇👇
🔅 #ریاست فقط برای #اصلح جایز است 🔅
نکته دیگری که باید به آن توجه کرد این است که ریاست فقط برای اصلح جایز است و جایز نیست انسان با فرد اصلح در ریاست و رسیدن به #قدرت #رقابت کند. البته در این جا اصلح واقعی مورد نظر است نه این که افرادی با #تبلیغات و #شعار خود را اصلح معرفی کنند و بعد مدعی آن شوند که کار دیگران جایز نیست و باید به نفع ما کنار بروند. در هر صورت این نکته را باید مورد توجه قرار داد که اگر اصلح بودن دیگری مشخص شد دیگر جایز نیست که انسان با او رقابت کند و خود را در معرض #قدرت_طلبی و #ریاست_جویی قرار دهد. از #امام_رضا علیه السلام در این باره چنین نقل شده است که می فرمایند:
مَنْ دَعَا النَّاسَ إِلَی نَفْسِهِ وَ فِیهِمْ مَنْ هُوَ أَعْلَمُ مِنْهُ فَهُوَ مُبْتَدِعٌ ضَالٌّ.[ الفقه المنسوب إلی الإمام الرضا علیه السلام، ص: ۳۸۴]
هر کس مردم را به خودش دعوت کند در حالی که در بین آنها اعلم و برتر از او وجود دارد #بدعت گذار و گمراه کننده است.
➖➖➖➖➖
🌐 کانال ضیاءالصالحین:
🆔 @ziaossalehin
نکته دیگری که باید به آن توجه کرد این است که ریاست فقط برای اصلح جایز است و جایز نیست انسان با فرد اصلح در ریاست و رسیدن به #قدرت #رقابت کند. البته در این جا اصلح واقعی مورد نظر است نه این که افرادی با #تبلیغات و #شعار خود را اصلح معرفی کنند و بعد مدعی آن شوند که کار دیگران جایز نیست و باید به نفع ما کنار بروند. در هر صورت این نکته را باید مورد توجه قرار داد که اگر اصلح بودن دیگری مشخص شد دیگر جایز نیست که انسان با او رقابت کند و خود را در معرض #قدرت_طلبی و #ریاست_جویی قرار دهد. از #امام_رضا علیه السلام در این باره چنین نقل شده است که می فرمایند:
مَنْ دَعَا النَّاسَ إِلَی نَفْسِهِ وَ فِیهِمْ مَنْ هُوَ أَعْلَمُ مِنْهُ فَهُوَ مُبْتَدِعٌ ضَالٌّ.[ الفقه المنسوب إلی الإمام الرضا علیه السلام، ص: ۳۸۴]
هر کس مردم را به خودش دعوت کند در حالی که در بین آنها اعلم و برتر از او وجود دارد #بدعت گذار و گمراه کننده است.
➖➖➖➖➖
🌐 کانال ضیاءالصالحین:
🆔 @ziaossalehin
🔅 چهار نیاز #شیعه 🔅
#امام_کاظم (علیه السلام): لاتستغنی شیعتتا عن اربع : خمرة یصلی علیها، و خاتم یتختم به و سواک یستاک به و سبحة من طین قبر ابی عبدالله -علیه السلام
پیروان ما از چهار چیز بی نیاز نیستند:
1⃣- #سجاده ای که بر روی آن نمازخوانده شود.
2⃣- #انگشتری که در انگشت باشد.
3⃣- #مسواکی که با آن دندانهارا مسواک کنند.
4⃣- و #تسبیحی از خاک مرقد #امام_حسین (علیه السلام).
📚: ( تهذیب الاحکام ، ج 6، ص 75 )
➖➖➖➖➖
🌐 کانال ضیاءالصالحین:
🆔 @ziaossalehin
#امام_کاظم (علیه السلام): لاتستغنی شیعتتا عن اربع : خمرة یصلی علیها، و خاتم یتختم به و سواک یستاک به و سبحة من طین قبر ابی عبدالله -علیه السلام
پیروان ما از چهار چیز بی نیاز نیستند:
1⃣- #سجاده ای که بر روی آن نمازخوانده شود.
2⃣- #انگشتری که در انگشت باشد.
3⃣- #مسواکی که با آن دندانهارا مسواک کنند.
4⃣- و #تسبیحی از خاک مرقد #امام_حسین (علیه السلام).
📚: ( تهذیب الاحکام ، ج 6، ص 75 )
➖➖➖➖➖
🌐 کانال ضیاءالصالحین:
🆔 @ziaossalehin
🔅 قوّت در عبادت - بخش اول 🔅
📚: #استاد_صفائی_حائری(ره)، #آیه_های_سیز، ص 70
آدمى وقتى بداند كه چه كسى به او دستور داده است، به همان اندازه اى كه آن شخص برايش ارزش داشته باشد، به همان اندازه نسبت به خواسته ى او فعّال مى شود و در انسان انگيزه ايجاد مى شود... من براى كسانى كه حرمتى قائل بودم و برايم عزيز بودند، قبل از اين كه نگاهشان به سمتى برود، در من انگيزه ايجاد مى شد كه به آن سمت بروم...
➖➖➖➖➖
🌐 کانال ضیاءالصالحین:
🆔 @ziaossalehin
📚: #استاد_صفائی_حائری(ره)، #آیه_های_سیز، ص 70
آدمى وقتى بداند كه چه كسى به او دستور داده است، به همان اندازه اى كه آن شخص برايش ارزش داشته باشد، به همان اندازه نسبت به خواسته ى او فعّال مى شود و در انسان انگيزه ايجاد مى شود... من براى كسانى كه حرمتى قائل بودم و برايم عزيز بودند، قبل از اين كه نگاهشان به سمتى برود، در من انگيزه ايجاد مى شد كه به آن سمت بروم...
➖➖➖➖➖
🌐 کانال ضیاءالصالحین:
🆔 @ziaossalehin
🔅 قوّت در عبادت - بخش دوم 🔅
📚: #استاد_صفائی_حائری(ره)، #آیه_های_سیز، ص 70
يكى از بزرگان نقل مى كند كه شبى براى عبادت در كنار مسجد سهله بودم. ديدم جلوى محراب، درويشى با موهاى بلند و ژوليده مشغول عبادت است. تا صبح ناليد و مضامينى از دعايى را مى خواند كه برايم تازگى داشت. متحير ماندم. يك درويش و اين همه دقّت و اطلاع! نزديك صبح خاموش شد و رفت. صبح خادم برايم سماور و چاى آورد. پرسيدم اين درويش كيست؟ گفت: درويشى اين جا نيست. گفتم: چرا. همان كسى كه ديشب در محراب بود. خادم گفت: او #ميرزاخليل_الله_كمره اى است. گفتم: ميرزا خليل اللَّه كه استسقا[1] گرفته و دوسال است كه از خانه تكان نمى خورد. خادم گفت: الآن در حجره است و روز كه مى شود، اصلاً نمى تواند تكان بخورد. آن بزرگ گفت آمدم و ديدم كه بدنش به قدرى ورم كرده كه اصلاً دستش را نمى تواند حركت بدهد، ولى وقتى كه شب مى شود، از جا بلند مى شود و براى #عبادت به مسجد مى آيد. اين #قوّت_در_عبادت است. عظمت محبوب و معبود، چنان #انگيزه اى در تو ايجاد مى كند كه تو همه ى دردها را فراموش مى كنى.
توجه به عظمت دوست، تو را تحقير مى كند و به خوبى هايت نگاه نمى كنى، مزد نمى خواهى و حتّى شرمنده اى.
[1] مرضى كه به خاطر وجود مشكل در كليه ها، آب بدن يك جا جمع شده و اعضا متورم مى شود.
➖➖➖➖➖
🌐 کانال ضیاءالصالحین:
🆔 @ziaossalehin
📚: #استاد_صفائی_حائری(ره)، #آیه_های_سیز، ص 70
يكى از بزرگان نقل مى كند كه شبى براى عبادت در كنار مسجد سهله بودم. ديدم جلوى محراب، درويشى با موهاى بلند و ژوليده مشغول عبادت است. تا صبح ناليد و مضامينى از دعايى را مى خواند كه برايم تازگى داشت. متحير ماندم. يك درويش و اين همه دقّت و اطلاع! نزديك صبح خاموش شد و رفت. صبح خادم برايم سماور و چاى آورد. پرسيدم اين درويش كيست؟ گفت: درويشى اين جا نيست. گفتم: چرا. همان كسى كه ديشب در محراب بود. خادم گفت: او #ميرزاخليل_الله_كمره اى است. گفتم: ميرزا خليل اللَّه كه استسقا[1] گرفته و دوسال است كه از خانه تكان نمى خورد. خادم گفت: الآن در حجره است و روز كه مى شود، اصلاً نمى تواند تكان بخورد. آن بزرگ گفت آمدم و ديدم كه بدنش به قدرى ورم كرده كه اصلاً دستش را نمى تواند حركت بدهد، ولى وقتى كه شب مى شود، از جا بلند مى شود و براى #عبادت به مسجد مى آيد. اين #قوّت_در_عبادت است. عظمت محبوب و معبود، چنان #انگيزه اى در تو ايجاد مى كند كه تو همه ى دردها را فراموش مى كنى.
توجه به عظمت دوست، تو را تحقير مى كند و به خوبى هايت نگاه نمى كنى، مزد نمى خواهى و حتّى شرمنده اى.
[1] مرضى كه به خاطر وجود مشكل در كليه ها، آب بدن يك جا جمع شده و اعضا متورم مى شود.
➖➖➖➖➖
🌐 کانال ضیاءالصالحین:
🆔 @ziaossalehin
🔅 همیشه یک #راه_حل وجود دارد 🔅
روزگاری یک کشاورز در روستایی زندگی می کرد که باید پول زیادی را که از یک پیرمرد قرض گرفته بود، پس می داد.
کشاورز دختر زیبایی داشت که خیلی ها آرزوی ازدواج با او را داشتند. وقتی پیرمرد طمعکار متوجه شد کشاورز نمی تواند پول او را پس بدهد، پیشهاد یک معامله کرد و گفت اگر با دختر کشاورز ازدواج کند بدهی او را می بخشد، و دخترش از شنیدن این حرف به وحشت افتاد و پیرمرد کلاه بردار برای اینکه حسن نیت خود را نشان بدهد گفت: ...
اصلا یک کاری می کنیم، من یک سنگریزه سفید و یک سنگریزه سیاه در کیسه ای خالی می اندازم، دختر تو باید با چشمان بسته یکی از این دو را بیرون بیاورد. اگر سنگریزه سیاه را بیرون آورد باید همسر من بشود و بدهی بخشیده می شود و اگر سنگریزه سفید را بیرون آورد لازم نیست که با من ازدواج کند و بدهی نیز بخشیده می شود، اما اگر او حاضر به انجام این کار نشود باید پدر به زندان برود.
این گفت و گو در جلوی خانه کشاورز انجام شد و زمین آنجا پر از سنگریزه بود. در همین حین پیرمرد خم شد و دو سنگریزه برداشت. دختر که چشمان تیزبینی داشت متوجه شد او دو سنگریزه سیاه از زمین برداشت و داخل کیسه انداخت. ولی چیزی نگفت!
سپس پیرمرد از دخترک خواست که یکی از آنها را از کیسه بیرون بیاورد.
دخترک دست خود را به داخل کیسه برد و یکی از آن دو سنگریزه را برداشت و به سرعت و با ناشی بازی، بدون اینکه سنگریزه دیده بشود، وانمود کرد که از دستش لغزیده و به زمین افتاده. پیدا کردن آن سنگریزه در بین انبوه سنگریزه های دیگر غیر ممکن بود.
در همین لحظه دخترک گفت: آه چقدر من دست و پا چلفتی هستم! اما مهم نیست. اگر سنگریزه ای را که داخل کیسه است دربیاوریم معلوم می شود سنگریزه ای که از دست من افتاد چه رنگی بوده است....
و چون سنگریزه ای که در کیسه بود سیاه بود، پس باید طبق قرار، آن سنگریزه سفید باشد. آن پیرمرد هم نتوانست به حیله گری خود اعتراف کند و شرطی را که گذاشته بود به اجبار پذیرفت و دختر نیز تظاهر کرد که از این نتیجه حیرت کرده است.
➖➖➖➖➖
🌐 کانال ضياءالصالحين:
🆔 @ziaossalehin
🌍 https://www.ziaossalehin.ir
روزگاری یک کشاورز در روستایی زندگی می کرد که باید پول زیادی را که از یک پیرمرد قرض گرفته بود، پس می داد.
کشاورز دختر زیبایی داشت که خیلی ها آرزوی ازدواج با او را داشتند. وقتی پیرمرد طمعکار متوجه شد کشاورز نمی تواند پول او را پس بدهد، پیشهاد یک معامله کرد و گفت اگر با دختر کشاورز ازدواج کند بدهی او را می بخشد، و دخترش از شنیدن این حرف به وحشت افتاد و پیرمرد کلاه بردار برای اینکه حسن نیت خود را نشان بدهد گفت: ...
اصلا یک کاری می کنیم، من یک سنگریزه سفید و یک سنگریزه سیاه در کیسه ای خالی می اندازم، دختر تو باید با چشمان بسته یکی از این دو را بیرون بیاورد. اگر سنگریزه سیاه را بیرون آورد باید همسر من بشود و بدهی بخشیده می شود و اگر سنگریزه سفید را بیرون آورد لازم نیست که با من ازدواج کند و بدهی نیز بخشیده می شود، اما اگر او حاضر به انجام این کار نشود باید پدر به زندان برود.
این گفت و گو در جلوی خانه کشاورز انجام شد و زمین آنجا پر از سنگریزه بود. در همین حین پیرمرد خم شد و دو سنگریزه برداشت. دختر که چشمان تیزبینی داشت متوجه شد او دو سنگریزه سیاه از زمین برداشت و داخل کیسه انداخت. ولی چیزی نگفت!
سپس پیرمرد از دخترک خواست که یکی از آنها را از کیسه بیرون بیاورد.
دخترک دست خود را به داخل کیسه برد و یکی از آن دو سنگریزه را برداشت و به سرعت و با ناشی بازی، بدون اینکه سنگریزه دیده بشود، وانمود کرد که از دستش لغزیده و به زمین افتاده. پیدا کردن آن سنگریزه در بین انبوه سنگریزه های دیگر غیر ممکن بود.
در همین لحظه دخترک گفت: آه چقدر من دست و پا چلفتی هستم! اما مهم نیست. اگر سنگریزه ای را که داخل کیسه است دربیاوریم معلوم می شود سنگریزه ای که از دست من افتاد چه رنگی بوده است....
و چون سنگریزه ای که در کیسه بود سیاه بود، پس باید طبق قرار، آن سنگریزه سفید باشد. آن پیرمرد هم نتوانست به حیله گری خود اعتراف کند و شرطی را که گذاشته بود به اجبار پذیرفت و دختر نیز تظاهر کرد که از این نتیجه حیرت کرده است.
➖➖➖➖➖
🌐 کانال ضياءالصالحين:
🆔 @ziaossalehin
🌍 https://www.ziaossalehin.ir
🔅 جرقه های زندگی 🔅
📚: #استاد_صفائی_حائری(ره)، #مسؤوليت و #سازندگى، ج 1، ص . 109
يك روز صبح با صداى استارت ماشينى از خواب بيدار شدم. استارت مداوم بود و جرقه ها زياد و مايع قابل احتراق؛ اما با اين وصف حركتى نبود و پيشرفتى نبود.
من به ياد جرقه هايى افتادم كه در زندگى خودم مدام سر مى كشيدند. و به ياد استعدادهايى افتادم كه قابل سوختن بودند. و به ياد ركود و توقفى افتادم كه با اين همه جرقه و استعداد گريبانگيرم بوده است.
در اين فكر رفتم كه ببينم نقص از كجاست كه شنيدم راننده مى گويد بايد هلش داد. هوا برداشته است. و همين جواب من بود.
هنگامى كه هواها وجود مرا در بر مى گيرند و دلم را هوا بر مى دارد، ديگر #جرقه ها برايم كارى نمى كنند و اگر مى خواهم به راه بيافتم بايد هلم بدهند و ضربه ام بزنند و راهم بيندازند تا آن همه #استعداد راكد نماند.
➖➖➖➖➖
🌐 کانال ضياءالصالحين:
🆔 @ziaossalehin
🌍 https://www.ziaossalehin.ir
📚: #استاد_صفائی_حائری(ره)، #مسؤوليت و #سازندگى، ج 1، ص . 109
يك روز صبح با صداى استارت ماشينى از خواب بيدار شدم. استارت مداوم بود و جرقه ها زياد و مايع قابل احتراق؛ اما با اين وصف حركتى نبود و پيشرفتى نبود.
من به ياد جرقه هايى افتادم كه در زندگى خودم مدام سر مى كشيدند. و به ياد استعدادهايى افتادم كه قابل سوختن بودند. و به ياد ركود و توقفى افتادم كه با اين همه جرقه و استعداد گريبانگيرم بوده است.
در اين فكر رفتم كه ببينم نقص از كجاست كه شنيدم راننده مى گويد بايد هلش داد. هوا برداشته است. و همين جواب من بود.
هنگامى كه هواها وجود مرا در بر مى گيرند و دلم را هوا بر مى دارد، ديگر #جرقه ها برايم كارى نمى كنند و اگر مى خواهم به راه بيافتم بايد هلم بدهند و ضربه ام بزنند و راهم بيندازند تا آن همه #استعداد راكد نماند.
➖➖➖➖➖
🌐 کانال ضياءالصالحين:
🆔 @ziaossalehin
🌍 https://www.ziaossalehin.ir
صوت/ مرحوم آیت الله #حق_شناس - #توبه حقیقی
➖➖➖➖➖
🆔 @ziaossalehin
🌍 https://www.ziaossalehin.ir/content/575
➖➖➖➖➖
🆔 @ziaossalehin
🌍 https://www.ziaossalehin.ir/content/575
نسخه نهایی نرم افزار «شیعه شناسی»/اندروید
➖➖➖➖➖
🆔 @ziaossalehin
🌍 https://www.ziaossalehin.ir/content/574
➖➖➖➖➖
🆔 @ziaossalehin
🌍 https://www.ziaossalehin.ir/content/574