ضياءالصالحين
399 subscribers
10.2K photos
6.6K videos
556 files
4.7K links
«اهمیت فضای مجازی به‌اندازهٔ انقلاب اسلامی است.»
هرکس از شما موقعیت ما را پرسید؛ بگوئید ما در موقعیت تنگه احد هستیم

👇
#اینستاگرام :
instagram.com/ziaossalehin

#توییتر :
twitter.com/ziaossalehin
سایت:
ziaossalehin.ir

کانال آذری:
t.iss.one/az_ziaossalehin_i
Download Telegram
#اخلاق #تربیت #حکایت #عرفان_و_معنویت

🔅 ترک نماز جماعت 🔅

یکی از دوستان محدّث قمی می گوید: «اگر شیخ عباس محدث قمی چند روز در جایی مرتب به نماز می ایستاد و مردم پشت سر وی صف بسته و نماز جماعت می گزاردند، همین که مکبّر پیدا می شد و تکبیر می گفت، دیگر نماز جماعت را ادامه نمی داد».

جالب است بدانیم که محدث قمی رحمه الله همان کسی است که شب جمعه ای، پس از نماز شب، در نجف اشرف مشغول خواندن سوره «یس» می شود [و] وقتی که به آیه شریفه 63: «هذِهِ جَهَنَّمُ الّتِی کُنْتُمْ تُوعَدُونَ» می رسد، چند بار آن را تکرار می کند و پیوسته می گوید: «أعُوذُ بِاللهِ مِنَ النّارِ؛ پناه می برم به خداوند از آتش جهنّم» ـ و چنان منقلب می شود که ـ نمی تواند بقیه سوره را بخواند و به همان حال باقی می ماند تا هنگام اذان صبح که مشغول نماز می شود.

📚 . سیمای فرزانگان، ص 145.

🌐 کانال ضیاءالصالحین:
🆔 @ziaossalehin
#اخلاق #تربیت #حکایت #عرفان_و_معنویت #شهید

🔅 چشم پوشی از درجه 🔅

«اولین نظامی که نماینده امام شد، تیمسار شهید #نامجو بود. او اعتقاد داشت که حزب اللهی خسته نمی شود و تا یک هفته قبل از شهادتش در منزل اجاره ای زندگی می کرد. هنگام اخذ درجه بالاتر گفته بود: من با درجه ای که دارم، می توانم کار کنم و درجه را قبول نکرد».

📚 . همان، ص 111.

🌐 کانال ضیاءالصالحین:
🆔 @ziaossalehin
خورشید ری/نگاهی کوتاه به زندگی و شخصیت حضرت عبدالعظیم حسنی علیه السلام

https://www.ziaossalehin.ir/content/460
صوت/استادحسینی قزوینی - تهاجم وهابیت

https://www.ziaossalehin.ir/content/454
صوت/گروه تواشیح میثم - ولادت حضرت عبدالعظیم حسنی علیه السلام

https://www.ziaossalehin.ir/content/461
فیلم/مسافر ری - آفت های عزاداری/ حضرت عبدالعظیم حسنی علیه السلام

https://www.ziaossalehin.ir/content/462
🔅 #زهد مولای متقیان، علی(علیه السلام) 🔅

سوید بن غفله می گوید: «زمانی که مردم به خلافت با #امیرمؤمنان_علی(علیه السلام) بیعت کرده بودند، روزی خدمت ایشان شرف یاب شدم. دیدم روی حصیر کوچکی نشسته است. در آن خانه جز آن حصیر چیز دیگری نبود.
عرض کردم: یا علی! بیت المال در اختیار شما است، در این خانه جز این حصیر چیزی دیگر از لوازم یافت نمی شود!
فرمود: سوید بن غفله! عاقل در مسافرخانه و خانه ای که باید از آنجا نقل مکان کند، تهیه وسایل نمی نماید. ما خانه امن و راحتی داریم که بهترین اسباب خود را به آنجا نقل می دهیم. به زودی من به سوی آن خانه رهسپار خواهم شد».

📚 . بحارالانوار، ج 67، ص 321.

🌐 کانال ضیاءالصالحین:
🆔 @ziaossalehin
🔅 جواب تو را بعداً می گویم 🔅

«در مجلسی، مرحوم #ملاعبدالله_تستری از مرحوم #مقدس_اردبیلی مسئله ای را سؤال کرد.
مقدس فرمود: بعداً می گویم.
پس از اتمام مجلس، دست تستری را گرفت و از مجلس بیرون آورد و رفتند به صحرا و در آنجا جواب مسئله را شرح داد.
ملا عبدالله گفت: چرا این مطلب را در مجلس نفرمودید؟
مقدس فرمود: اگر در آنجا در حضور مردم صحبت می کردیم، شاید مایه نقصان من و تو می شد؛ چون هر یک خواهان پیروزی خود بودیم و این نفس سرکش استفاده سوء می نمود و از شایبه #ریا و #خودخواهی خالی نبود و گناه کار می شدیم، ولی الان در این بیابان جز من و تو و خدا کسی اینجا نیست؛ ریا و شیطان و نفس هیچ گونه دخالتی ندارند».

📚 . مردان علم در میدان عمل، ج 1.

🌐 کانال ضیاءالصالحین:
🆔 @ziaossalehin
🔅 نشستن فقیر کنار ثروتمند 🔅

«مرد ثروتمندی با لباس های پاکیزه و تمیز خدمت #پیامبر آمد و نشست. بعد از او مرد فقیری با لباس های کهنه وارد شد و پهلوی همان ثروتمند نشست.

#ثروتمند لباس آراسته خود را از کنار مستمند تازه وارد جمع کرد.
پیامبر فرمود: ترسیدی لباست را کثیف نماید؟
عرض کرد: خیر.
پرسید: پس برای چه چیزی این عمل را انجام دادی؟
عرض کرد: مرا هم نشینی (نفسی) است که هر کار خوب را در نظرم بد و هر کار بد را در نظرم خوب جلوه می دهد.
یا رسول الله! نصف مال خود را برای کیفر عملم به او بخشیدم.
پیامبر به #فقیر فرمود: آیا می پذیری؟
عرض کرد: نه، یا رسول الله.
ثروتمند گفت: چرا؟
گفت: می ترسم آنچه را از #تکبر و #خودپسندی تو را فراگرفته [است]، مرا هم فراگیرد».

📚 . اصول کافی، ج 2، باب فضل فقراء المسلمین.

🌐 کانال ضیاءالصالحین:
🆔 @ziaossalehin
🔅 خاطره ای از زندان عراقی ها 🔅

عراقی ها برا تضعیف روحیه ی بچه های بسیچی فیلم های زنده پخش می کردند.
یه روز یکی از بچه ها به نشانه اعتراض تلویزیون رو خاموش کرد. عراقی ها اونو گرفتن و بردن بیرون. هیچ کس ازش خبر نداشت......
برا استراحت ما را فرستادن به حیاط اردوگاه، وارد حیاط که شدیم اون بسیجی را دیدیم. یه چاله کنده بودند و تا گردن گذاشته بودنش داخل چاله فقط سرش پیدا بود.
شب که شد صدای الله اکبر و ناله های اون بسیجی بلند شد، همه نگران بودیم.
صبح که شد گفتند شهید شده، خیلی دنبال علت ناله و فریاد دیشبش بودیم که بدونیم.
وقتی یکی از نگهبانان علتش را گفت مو به تنمون راست شد. می گفت: زیر خاک این منطقه موش های صحرایی گوشتخوار وجود داره، موشها حس بویایی قوی دارن، وقتی متوجه دوستتون شدن، بهش حمله کردن و گوشت بدنش را خوردن.
صبح که بدنش را آوردیم بیرون تکه تکه شده بود.....
👇👇👇👇👇
ما اینطوری #شهید دادیم و حالا بعضیامون راحت پای کانالهای #ماهواره نشستیم و صحنه های زنده را تماشا می کنیم و گاهی با خانواده هم همراهی می کنیم و نمی دانیم یه روز همون شهید رو میارن تا توضیح بده به چه قیمتی چشم خود رو از گناه حفظ کرده و غصه دوستان هم اسارتی خود رو داشته و شهادت را به جون خریده تا خود و دوستانش مبتلا به دیدن صحنه های زنده نشن.
😔😔😔😔😔

🌐 کانال ضیاءالصالحین:
🆔 @ziaossalehin
🔅 فروتنی سلمان فارسی 🔅

«حضرت سلمان مدتی در یکی از شهرها امیر (فرماندار) بود. سیره او در ایام فرمانداری با قبل از آن هیچ تفاوت نکرده بود، بلکه همیشه گلیم می پوشید و پیاده راه می رفت و اسباب خانه خود را تکفل می کرد.
یک روز در میان بازار می رفت، مردی را دید که یونجه خریده بود و منتظر کسی بود که آن را به خانه اش ببرد. سلمان رسید و آن مرد او را نشناخت و بی مزد قبول کرد بارش را به خانه اش برساند.
مرد یونجه را بر پشت سلمان نهاد و سلمان آن را می برد. در راه مردی آمد و گفت: ای امیر! این را به کجا می بری؟ آن مرد فهمید که او سلمان است. در پای او افتاد و دست او را بوسه می داد و می گفت: مرا ببخش که شما را نشناختم.
سلمان فرمود این بار را به خانه ات باید برسانم و رسانید. بعد فرمود: اکنون من به عهد خود وفا کردم، تو هم عهد کن تا هیچ کس را به بیگاری (عمل بدون مزد) نگیری و چیزی که خودت می توانی ببری، به مردانگی تو آسیبی نمی رساند».

📚 . سدیدالدین محمد عوفی، جوامع الحکایات، تهران، سخن، 1374، ص 178.

🌐 کانال ضیاءالصالحین:
🆔 @ziaossalehin
🔅 اشک کباب سبب طغیان آتش است! 🔅

«یکی از اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله روزی غلام خود را کتک می زد و آن غلام مرتب می گفت: تو را به خدا نزن، به خاطر خدا از من درگذر، ولی مولایش او را نمی بخشید و همچنان او را زیر ضربه قرار داده بود.
عده ای از فریاد آن غلام مطلع شدند و پیامبر را مطلع کردند.
حضرت برخاست و نزد آنها آمد.
آن صحابی وقتی پیامبر را دید، دست از کتک برداشت.
حضرت به او فرمود: او تو را به حق خدا قسم داد و تو از او نگذشتی، ولی حالا که مرا دیدی، از زدن او دست برداشتی؟
آن مرد گفت: اینک او را به خاطر خدا آزاد کردم.
حضرت فرمود: اگر آزاد نمی کردی، با صورت در آتش جهنم می افتادی».

📚 . ترجمه محجه البیضاء، ج 3، ص 98.

🌐 کانال ضیاءالصالحین:
🆔 @ziaossalehin
🔅 طلبه جوان و دختر فراری 🔅

شب هنگام محمد باقر - طلبه جوان- در اتاق خود مشغول مطالعه بود که به ناگاه دختری وارد اتاق او شد. در را بست و با انگشت به طلبه بیچاره اشاره کرد که سکوت کند و هیچ نگوید. دختر پرسید: شام چه داری؟؟ طلبه آنچه را که حاضر کرده بود آورد و سپس دختر که شاهزاده بود و به خاطر اختلاف با زنان حرمسرا خارج شده بود در گوشه ‌ای از اتاق خوابید.
صبح که دختر از خواب بیدار شد و از اتاق خارج شد ماموران،شاهزاده خانم را همراه طلبه جوان نزد شاه بردند. شاه عصبانی پرسید چرا شب به ما اطلاع ندادی و ....
محمد باقر گفت : شاهزاده تهدید کرد که اگر به کسی خبر دهم مرا به دست جلاد خواهد داد. شاه دستور داد که تحقیق شود که آیا این جوان خطائی کرده یا نه؟ و بعد از تحقیق از محمد باقر پرسید چطور توانستی در برابر نفست مقاومت نمائی؟ محمد باقر 10 انگشت خود را نشان داد و شاه دید که تمام انگشتانش سوخته و ... علت را پرسید. طلبه گفت : چون او به خواب رفت نفس اماره مرا وسوسه می نمود. هر بار که نفسم وسوسه می کرد یکی از انگشتان را بر روی شعله سوزان شمع می ‌گذاشتم تا طعم آتش جهنم را بچشم و بالاخره از
سر شب تا صبح بدین وسیله با نفس مبارزه کردم و به فضل خدا ، شیطان نتوانست مرا از راه راست منحرف کند و ایمانم را بسوزاند.
شاه عباس از تقوا و پرهیز کاری او خوشش آمد و دستور داد همین شاهزاده را به عقد میر محمد باقر در آوردند و به او لقب میرداماد داد و امروزه تمام علم دوستان از وی به عظمت و نیکی یاد کرده و نام و یادش را گرامی می دارند. از مهمترین شاگردان وی می توان به ملا صدرا اشاره نمود.

🌐 کانال ضیاءالصالحین:
🆔 @ziaossalehin
صحن #حضرت_زهرا(سلام الله علیها) در #نجف افتتاح شد.
مبارک تمام #شیعیان امیرالمومنین باشه.
صحن #حضرت_زهرا(سلام الله علیها) در #نجف افتتاح شد.
مبارک تمام #شیعیان امیرالمومنین باشه.
صحن #حضرت_زهرا(سلام الله علیها) در #نجف افتتاح شد.
مبارک تمام #شیعیان امیرالمومنین باشه.
#تربیت #اخلاق #توصیه_ها_و_هشدارها #حکایت #فرهنگ

🔅 بیسکوئیت 🔅

جوانی در سالن فرودگاه منتظر پروازش بود. چون هنوز چند ساعت به پروازش باقی مانده بود، تصمیم گرفت برای گذراندن وقت کتابی خریداری کند. او یک بسته بیسکوئیت نیز خرید. او برروی یک صندلی نشست و در آرامش شروع به خواندن کتاب کرد. در کنار او پیرمردی نشسته بود و داشت روزنامه می خواند.
وقتي كه او نخستين بيسكوئيت را به دهان گذاشت، متوجه شد كه پیرمرد هم يك بيسكوئيت برداشت و خورد. او خيلي عصباني شد ولي چيزي نگفت.
پيش خود فكر كرد: بهتر است ناراحت نشوم. شايد اشتباه كرده باشد.
ولي اين ماجرا تكرار شد. هر بار كه او يك بيسكوئيت برمي داشت، آن پیرمرد هم همين كار را مي كرد. اين كار او را حسابي عصباني كرده بود ولي نمي خواست واكنش نشان دهد.
وقتي كه تنها يك بيسكوئيت باقي مانده بود، پيش خود فكر كرد: «حالا ببينم اين پیرمرد بي ادب چكار خواهد كرد؟»
پیرمرد آخرين بيسكوئيت را نصف كرد و نصفش را خورد. اين ديگه خيلي پرروئي مي خواست. او حسابي عصباني شده بود. در اين هنگام بلندگوي فرودگاه اعلام كرد كه زمان سوار شدن به هواپيماست. آن جوان كتابش را بست، چيزهايش را جمع و جور كرد و با نگاه تندي كه به پیرمرد انداخت از آنجا دور شد و به سمت دروازه اعلام شده رفت. وقتي داخل هواپيما روي صندلي اش نشست، دستش را داخل ساكش كرد تا عينكش را داخل ساك قرار دهد و ناگهان با كمال تعجب ديد كه جعبه بيسكوئيتش آنجاست، باز نشده و دست نخورده! خيلي شرمنده شد. از خودش بدش آمد. يادش رفته بود كه بيسكوئيتي كه خريده بود را داخل ساكش گذاشته بود. آن پیرمرد بيسكوئيت هايش را با او تقسيم كرده بود، بدون آن كه عصباني و برآشفته شده باشد. در صورتي كه خودش آن موقع كه فكر مي كرد آن پیرمرد دارد از بيسكوئيت هايش مي خورد خيلي عصباني شده بود و متاسفانه ديگر زماني براي توضيح رفتارش و يا معذرت خواهي نبود.
⬅️ همیشه بخاطر داشته باشید چهار چيز است كه نمي توان آن ها را بازگرداند:
1. سنگ، پس از رها كردن
2. حرف، پس از گفتن
3. موقعيت، پس از پايان يافتن
4. زمان، پس از گذشتن

🌐 کانال ضیاءالصالحین:
🆔 @ziaossalehin
#عوامانه به دیگران خندیدن و یا اعتراض عوامانه و بدون علم به واقعیت شاید خودش نوعی حماقت باشد...

به #حکایت زیر توجه فرمائید:
🔅 سکه ی طلا یا نقره؟ 🔅

#ملانصرالدین هر روز در بازار گدایی می کرد و مردم با نیرنگی، او را دست می انداختند. دو سکه به او نشان می دادند که یکی شان طلا بود و یکی از نقره. اما ملا نصرالدین همیشه سکه نقره را انتخاب می کرد.
اين داستان در تمام منطقه پخش شد. هر روز گروهي زن و مرد مي آمدند و دو سکه به او نشان مي دادند و ملانصرالدين هميشه سکه نقره را انتخاب مي کرد. تا اينکه مرد مهرباني از راه رسيد و از اينکه ملانصرالدين را آنطور دست مي انداختند، ناراحت شد. در گوشه ميدان به سراغش رفت و گفت: هر وقت دو سکه به تو نشان دادند، سکه طلا را بردار. اينطوري هم پول بيشتري گيرت مي آيد و هم ديگر دستت نمي اندازند. ملانصرالدين پاسخ داد: ظاهراً حق با شماست، اما اگر سکه طلا را بردارم، ديگر مردم به من پول نمي دهند تا ثابت کنند که من احمق تر از آن هايم. شما نمي دانيد تا حالا با اين کلک چقدر پول گير آورده ام.
اگر کاري که مي کني، #هوشمندانه باشد، هيچ اشکالي ندارد که تو را #احمق بدانند.
😃😃😃😃😃
(انصافاً کی احمق بود؟؟!!!)

🌐 کانال ضیاءالصالحین:
🆔 @ziaossalehin