#شعر🔸تو به این گمان که...
من اگرچه تیره خاکم دلکیست برگ و سازم
به نظارهٔ جمالی چو ستاره دیده بازم
بههوای زخمه تو همه نالهٔ خموشم
تو بهاین گمان که شاید ز نوا فتاده سازم
به ضمیرم آنچنان کن که ز شعلهٔ نوائی
دل خاکیان فروزم دل نوریان گدازم
تب و تاب فطرت ما ز نیازمندی ما
تو خدای بینیازی نرسی بهسوز و سازم
به کسی عیان نکردم ز کسی نهان نکردم
غزل آنچنان سرودم که برون فتاد رازم
#اقبال_لاهوری
من اگرچه تیره خاکم دلکیست برگ و سازم
به نظارهٔ جمالی چو ستاره دیده بازم
بههوای زخمه تو همه نالهٔ خموشم
تو بهاین گمان که شاید ز نوا فتاده سازم
به ضمیرم آنچنان کن که ز شعلهٔ نوائی
دل خاکیان فروزم دل نوریان گدازم
تب و تاب فطرت ما ز نیازمندی ما
تو خدای بینیازی نرسی بهسوز و سازم
به کسی عیان نکردم ز کسی نهان نکردم
غزل آنچنان سرودم که برون فتاد رازم
#اقبال_لاهوری
#شعر 🔸 پایان ندارم
هوای خانه و منزل ندارم
سر راهم غریب هر دیارم
سحر می گفت خاکستر صبا را
"فسرد از باد این صحرا شرارم
گذر نرمک ، پریشانم مگردان
ز سوز کاروانی یادگارم"
ز چشمم اشک چون شبنم فرو ریخت
که من هم خاکم و در رهگذارم
بهگوش من رسید از دل سرودی
که جوی روزگار از چشمه سارم
ازل تاب و تب پیشنیهٔ من
ابد از ذوق و شوق انتظارم
میندیش از کف خاکی میندیش
بهجان تو که من پایان ندارم
#اقبال_لاهوری
هوای خانه و منزل ندارم
سر راهم غریب هر دیارم
سحر می گفت خاکستر صبا را
"فسرد از باد این صحرا شرارم
گذر نرمک ، پریشانم مگردان
ز سوز کاروانی یادگارم"
ز چشمم اشک چون شبنم فرو ریخت
که من هم خاکم و در رهگذارم
بهگوش من رسید از دل سرودی
که جوی روزگار از چشمه سارم
ازل تاب و تب پیشنیهٔ من
ابد از ذوق و شوق انتظارم
میندیش از کف خاکی میندیش
بهجان تو که من پایان ندارم
#اقبال_لاهوری
#شعر🔸که نفس نفس شمارد
بهجهان دردمندان تو بگو چه کار داری
تب و تاب ما شناسی دل بیقرار داری
چه خبر ترا ز اشکی که فرو چکد ز چشمی
تو بهبرگ گل ز شبنم در شاهوار داری
چه بگویمت ز جانی که نفس نفس شمارد
دم مستعار داری غم روزگار داری
#اقبال_لاهوری
بهجهان دردمندان تو بگو چه کار داری
تب و تاب ما شناسی دل بیقرار داری
چه خبر ترا ز اشکی که فرو چکد ز چشمی
تو بهبرگ گل ز شبنم در شاهوار داری
چه بگویمت ز جانی که نفس نفس شمارد
دم مستعار داری غم روزگار داری
#اقبال_لاهوری
#شعر🔸 سفال تلخی
این دل که مرا دادی لبریز یقین بادا
این جام جهان بینم روشنتر ازین بادا
تلخی که فرو ریزد گردون به سفال من
در کام کهن رندی آنهم شکرین بادا
▫️#اقبال_لاهوری
این دل که مرا دادی لبریز یقین بادا
این جام جهان بینم روشنتر ازین بادا
تلخی که فرو ریزد گردون به سفال من
در کام کهن رندی آنهم شکرین بادا
▫️#اقبال_لاهوری
#شعر🔸 نگهآلود
خرد از ذوق نگه گرم تماشا بود است
این که جوینده و یابندهٔ هر موجود است
جلوهٔ پاک طلب از مه و خورشید گذر
زانکه هر جلوه درین دیر نگهآلود است
▫️#اقبال_لاهوری
@younesshokrkhah
خرد از ذوق نگه گرم تماشا بود است
این که جوینده و یابندهٔ هر موجود است
جلوهٔ پاک طلب از مه و خورشید گذر
زانکه هر جلوه درین دیر نگهآلود است
▫️#اقبال_لاهوری
@younesshokrkhah
#شعر🔸 هنگامه افرنگ
کشیدی بادهها در صحبت بیگانه پی در پی
بهنور دیگران افروختی پیمانه پی در پی
ز دست ساقی خاور دو جام ارغوان در کش
که از خاک تو خیزد نالهٔ مستانه پی در پی
دلی کو از تب و تاب تمنا آشنا گردد
زند بر شعله خود را صورت پروانه پی در پی
ز اشک صبحگاهی زندگی را برگ و ساز آور
شود کشت تو ویران تا نریزی دانه پی در پی
بگردان جام و از هنگامه افرنگ کمتر گوی
هزاران کاروان بگذشت ازین ویرانه پی در پی
▫️#اقبال_لاهوری
@younesshokrkhah
کشیدی بادهها در صحبت بیگانه پی در پی
بهنور دیگران افروختی پیمانه پی در پی
ز دست ساقی خاور دو جام ارغوان در کش
که از خاک تو خیزد نالهٔ مستانه پی در پی
دلی کو از تب و تاب تمنا آشنا گردد
زند بر شعله خود را صورت پروانه پی در پی
ز اشک صبحگاهی زندگی را برگ و ساز آور
شود کشت تو ویران تا نریزی دانه پی در پی
بگردان جام و از هنگامه افرنگ کمتر گوی
هزاران کاروان بگذشت ازین ویرانه پی در پی
▫️#اقبال_لاهوری
@younesshokrkhah
#شعر | 🔸 آن سواران
بیا که خاوریان نقش تازهئی بستند
دگر مرو بهطواف بتی که بشکستند
چه جلوهایست که دلها بهلذت نگهی
ز خاک راه مثال شراره بر جستند
کجاست منزل تورانیان شهر آشوب
که سینههای خود از تیزی نفس خستند
تو هم بهذوق خودی رس که صاحبان طریق
بریده از همه عالم بهخویش پیوستند
بهچشم مرده دلان کائنات زندانیاست
دو جام باده کشیدند و از جهان رستند
غلام همت بیدار آن سوارانم
ستاره را به سنان سفته در گره بستند
فرشته را دگر آن فرصت سجود کجاست
که نوریان بهتماشای خاکیان مستند
▫️#اقبال_لاهوری
@younesshokrkhah
بیا که خاوریان نقش تازهئی بستند
دگر مرو بهطواف بتی که بشکستند
چه جلوهایست که دلها بهلذت نگهی
ز خاک راه مثال شراره بر جستند
کجاست منزل تورانیان شهر آشوب
که سینههای خود از تیزی نفس خستند
تو هم بهذوق خودی رس که صاحبان طریق
بریده از همه عالم بهخویش پیوستند
بهچشم مرده دلان کائنات زندانیاست
دو جام باده کشیدند و از جهان رستند
غلام همت بیدار آن سوارانم
ستاره را به سنان سفته در گره بستند
فرشته را دگر آن فرصت سجود کجاست
که نوریان بهتماشای خاکیان مستند
▫️#اقبال_لاهوری
@younesshokrkhah
#شعر🔸رگ خواب
بر دل بیتاب من ساقی می نابی زند
کیمیا ساز است و اکسیری بهسیمابی زند
من ندانم نور یا نار است اندر سینهام
این قدر دانم بیاض او به مهتابی زند
بر دل من فطرت خاموش میآرد هجوم
ساز از ذوق نوا خود را به مضرابی زند
غم مخور نادان که گردون در بیابان کم آب
چشمهها دارد که شبخونی به سیلابی زند
ایکه نوشم خوردهئی از تیزی نیشم مرنج
نیش هم باید که آدم را رگ خوابی زند
▫️#اقبال_لاهوری
@younesshokrkhah
بر دل بیتاب من ساقی می نابی زند
کیمیا ساز است و اکسیری بهسیمابی زند
من ندانم نور یا نار است اندر سینهام
این قدر دانم بیاض او به مهتابی زند
بر دل من فطرت خاموش میآرد هجوم
ساز از ذوق نوا خود را به مضرابی زند
غم مخور نادان که گردون در بیابان کم آب
چشمهها دارد که شبخونی به سیلابی زند
ایکه نوشم خوردهئی از تیزی نیشم مرنج
نیش هم باید که آدم را رگ خوابی زند
▫️#اقبال_لاهوری
@younesshokrkhah
#شعر🔸 موزون شود
فروغ خاکیان از نوریان افزون شود روزی
زمین از کوکب تقدیر ما گردون شود روزی
خیال ما که او را پرورش دادند طوفانها
ز گرداب سپهر نیلگون بیرون شود روزی
یکی در معنی آدم نگر از من چه میپرسی
هنوز اندر طبیعت میخلد موزون شود روزی
چنان موزون شود این پیش پا افتاده مضمونی
که یزدان را دل از تأثیر او پرخون شود روزی
▫️#اقبال_لاهوری
@younesshokrkhah
فروغ خاکیان از نوریان افزون شود روزی
زمین از کوکب تقدیر ما گردون شود روزی
خیال ما که او را پرورش دادند طوفانها
ز گرداب سپهر نیلگون بیرون شود روزی
یکی در معنی آدم نگر از من چه میپرسی
هنوز اندر طبیعت میخلد موزون شود روزی
چنان موزون شود این پیش پا افتاده مضمونی
که یزدان را دل از تأثیر او پرخون شود روزی
▫️#اقبال_لاهوری
@younesshokrkhah
#شعر 🔸 آسوده نمیگردد
من هیچ نمیترسم از حادثهٔ شبها
شبها که سحر گردد از گردش کوکبها
نشناخت مقام خویش افتاد بدام خویش
عشقی که نمودی خواست از شورش یاربها
آهی که ز دل خیزد از بهر جگر سوزیست
در سینه شکن او را آلوده مکن لبها
در میکده باقی نیست از ساقی فطرت خواه
آن می که نمیگنجد در شیشهٔ مشربها
آسوده نمیگردد آندل که گسست از دوست
با قرأت مسجدها با دانش مکتبها
▫️#اقبال_لاهوری
@younesshokrkhah
من هیچ نمیترسم از حادثهٔ شبها
شبها که سحر گردد از گردش کوکبها
نشناخت مقام خویش افتاد بدام خویش
عشقی که نمودی خواست از شورش یاربها
آهی که ز دل خیزد از بهر جگر سوزیست
در سینه شکن او را آلوده مکن لبها
در میکده باقی نیست از ساقی فطرت خواه
آن می که نمیگنجد در شیشهٔ مشربها
آسوده نمیگردد آندل که گسست از دوست
با قرأت مسجدها با دانش مکتبها
▫️#اقبال_لاهوری
@younesshokrkhah