#عکاسانه
تمام جنگ و پس از جنگ در یک عکس
▫️دکتر #حبیب_احمدزاده
▫️ نویسنده و مستندساز
تابستان سال شصت و دو است مادر قاسم وسط نشسته و بچهها دور و برش، نوههایش هم هستند، عروسی گرفته برای پسر بزرگش قاسم، بزرگ خط ما، که ننه قاسم اینچنین شاد میخندد، سمت راست عبدالحسین سلبی جانبازی است که دو ماه پیش در فقر پر کشید و رفت، و بالای سرش، سه نوه و بعد حمید برادرم که طبق آزمایش رسمی شیمیایی بیمارستان بیش از پانصد بار در خواب قطع تنفس مسلم دارد و باید نشسته بخوابد و بعد حمید دوم، حمید زارع که بالای سر ننه قاسم غش غش دارد میخندد، که دوسال بعد از این خنده، ترکشهای خیلی کوچولو ، دقیق نشستند به قلب و ریهاش و هرچه کرد دیگر نتوانست حتی برای لحظهای تنفس لب از لب باز کند، سمت چپتر باز هم حمید، حمید سوم، البته حمید نجاتیان که دست به شانه حمید دوم گذاشته ولی فردای بعد از این عکس از همینجا که نشسته با پای لنگان و پر درد از ترکش دوباره برگشت به جبهه و پایین پایش داماد، قاسم ننه، جانباز فرمانده ما که از خجالت همه آن جمع مجرد با شرم پشت بچههای هم رزمش قایم شده ....و پایینترش محسن ضرغامی، پسر عمه داماد، که الان سی سالیست روی ویلچر نشسته و چند هفته پیش تازه پیدایش کردم، با ویلچری که از فرط بیرون نرفتن لاستیک چرخهایش پوسیده بود و کاظم دیگر پسر ننه و برادر قاسم تازه داماد، جانبازی که اشپز شبانه خط بود و کارگری روزانه در شهر محاصره شده آبادان که وقتی دید موهایش مثل قاسم تازه داماد در حال ریختن است، طبق دستور فلان کتاب قدیمی طبی جالینوسی در وسط آن همه توپ و تانک عمل کرد که باید جسد کلاغ مرده گندیده به مدت یک هفته در زیر لجن را به سر خود ببندد و بهجای آن یک هفته بیفایده سالهاست که مورد یادآوری این خاطره و خنده از ته دل در ذهن بچههاست، برای دیدن ننه قاسم تازه عروس، شبانه در حال رفتن به ابادان هستم، یک سال قبلتر از این عکس پسر کوچکترش داماد شده بود، برای آزادی خرمشهر، مرحله سوم، یک سال زودتر از برادر بزرگترش، رسم ما جنوبیها نبود ولی شده و با کاسه سر جدا شده و از همه بدتر آنکه کنار پای قاسم بیهوش از ترکشها داماد شد، دو برادر یکی شهید و دیگری هم جانباز تا به آخر عمر ......اصلا فکر نمیکردم امشب به آبادان بروم، هر هفته شنبهها ننه قاسم از بوشهر زنگ میزد و حال همسرم را میپرسید و با این جمله همیشگی که ننه به قربونت، زینتم خوب میشه، مو از رضا خواستم ، کمکت میکنه بچم، و من هم یاد رضا میکردم، تا یک هفته قبل از واقعه که زنگ زد و گفت در خواب رضا پسهر شهیدش خندان، گلی به او داده و گفته ببر در منزل حبیب تهران و بده همسرش بو کند، انشاالله که تعبیرش خیر است ولی من میدانستم که تعبیر دهشتناکش چیست، قبلتر ها شنیده بودم ... وقتی سید ابراهیم اصغرزاده را پس از سانحه، کسی در خواب دیده و پرسیده بود که مرگت چگونه بود و سید گفته بود کسی گل سرخی جلوی بینیام گرفت و دیگر هیچ ... یک هفته بعد، عصر بعد از خاکسپاری همسرم در بوشهر به در خانه ننه قاسم رفتم با دو دختر و نوه، گفته بودم بچهها ننه قاسم نمیداند ماجرا را خودمان دم دری بهش بگوییم بهتر است، با پای درد آمد و گفت از همان خواب بچهام که گل به دستم داد فهمیدم ...
و الان در فرودگاهم، منتظر و در فکر،... دارم به آبادان میروم تا پس از دوسال نرفتن، صبح زود جمعه برویم با بچههای زنده مانده عکس پهلوی حاج سعید طاهری، مکی و تا ننه قاسم را دوباره دوره کنیم و برای عروسی پسرش دست بزنیم و ببریمش گلزار شهدا برای دوباره رسیدنش به رضا، تا شاید پس از سالها به آرزویش در برپا کردن عروسی رضا برسد. حتما همگی بچهها دارند میایند برای عروسی رضا، ولی چه کنیم ننه قاسم، خودت ما را ببخش که ما در این عروسیها فقط بلدیم گریه کنیم، ببخشمان که فقط بلدیم گریه کنیم، ببخش.
تمام جنگ و پس از جنگ در یک عکس
▫️دکتر #حبیب_احمدزاده
▫️ نویسنده و مستندساز
تابستان سال شصت و دو است مادر قاسم وسط نشسته و بچهها دور و برش، نوههایش هم هستند، عروسی گرفته برای پسر بزرگش قاسم، بزرگ خط ما، که ننه قاسم اینچنین شاد میخندد، سمت راست عبدالحسین سلبی جانبازی است که دو ماه پیش در فقر پر کشید و رفت، و بالای سرش، سه نوه و بعد حمید برادرم که طبق آزمایش رسمی شیمیایی بیمارستان بیش از پانصد بار در خواب قطع تنفس مسلم دارد و باید نشسته بخوابد و بعد حمید دوم، حمید زارع که بالای سر ننه قاسم غش غش دارد میخندد، که دوسال بعد از این خنده، ترکشهای خیلی کوچولو ، دقیق نشستند به قلب و ریهاش و هرچه کرد دیگر نتوانست حتی برای لحظهای تنفس لب از لب باز کند، سمت چپتر باز هم حمید، حمید سوم، البته حمید نجاتیان که دست به شانه حمید دوم گذاشته ولی فردای بعد از این عکس از همینجا که نشسته با پای لنگان و پر درد از ترکش دوباره برگشت به جبهه و پایین پایش داماد، قاسم ننه، جانباز فرمانده ما که از خجالت همه آن جمع مجرد با شرم پشت بچههای هم رزمش قایم شده ....و پایینترش محسن ضرغامی، پسر عمه داماد، که الان سی سالیست روی ویلچر نشسته و چند هفته پیش تازه پیدایش کردم، با ویلچری که از فرط بیرون نرفتن لاستیک چرخهایش پوسیده بود و کاظم دیگر پسر ننه و برادر قاسم تازه داماد، جانبازی که اشپز شبانه خط بود و کارگری روزانه در شهر محاصره شده آبادان که وقتی دید موهایش مثل قاسم تازه داماد در حال ریختن است، طبق دستور فلان کتاب قدیمی طبی جالینوسی در وسط آن همه توپ و تانک عمل کرد که باید جسد کلاغ مرده گندیده به مدت یک هفته در زیر لجن را به سر خود ببندد و بهجای آن یک هفته بیفایده سالهاست که مورد یادآوری این خاطره و خنده از ته دل در ذهن بچههاست، برای دیدن ننه قاسم تازه عروس، شبانه در حال رفتن به ابادان هستم، یک سال قبلتر از این عکس پسر کوچکترش داماد شده بود، برای آزادی خرمشهر، مرحله سوم، یک سال زودتر از برادر بزرگترش، رسم ما جنوبیها نبود ولی شده و با کاسه سر جدا شده و از همه بدتر آنکه کنار پای قاسم بیهوش از ترکشها داماد شد، دو برادر یکی شهید و دیگری هم جانباز تا به آخر عمر ......اصلا فکر نمیکردم امشب به آبادان بروم، هر هفته شنبهها ننه قاسم از بوشهر زنگ میزد و حال همسرم را میپرسید و با این جمله همیشگی که ننه به قربونت، زینتم خوب میشه، مو از رضا خواستم ، کمکت میکنه بچم، و من هم یاد رضا میکردم، تا یک هفته قبل از واقعه که زنگ زد و گفت در خواب رضا پسهر شهیدش خندان، گلی به او داده و گفته ببر در منزل حبیب تهران و بده همسرش بو کند، انشاالله که تعبیرش خیر است ولی من میدانستم که تعبیر دهشتناکش چیست، قبلتر ها شنیده بودم ... وقتی سید ابراهیم اصغرزاده را پس از سانحه، کسی در خواب دیده و پرسیده بود که مرگت چگونه بود و سید گفته بود کسی گل سرخی جلوی بینیام گرفت و دیگر هیچ ... یک هفته بعد، عصر بعد از خاکسپاری همسرم در بوشهر به در خانه ننه قاسم رفتم با دو دختر و نوه، گفته بودم بچهها ننه قاسم نمیداند ماجرا را خودمان دم دری بهش بگوییم بهتر است، با پای درد آمد و گفت از همان خواب بچهام که گل به دستم داد فهمیدم ...
و الان در فرودگاهم، منتظر و در فکر،... دارم به آبادان میروم تا پس از دوسال نرفتن، صبح زود جمعه برویم با بچههای زنده مانده عکس پهلوی حاج سعید طاهری، مکی و تا ننه قاسم را دوباره دوره کنیم و برای عروسی پسرش دست بزنیم و ببریمش گلزار شهدا برای دوباره رسیدنش به رضا، تا شاید پس از سالها به آرزویش در برپا کردن عروسی رضا برسد. حتما همگی بچهها دارند میایند برای عروسی رضا، ولی چه کنیم ننه قاسم، خودت ما را ببخش که ما در این عروسیها فقط بلدیم گریه کنیم، ببخشمان که فقط بلدیم گریه کنیم، ببخش.
🔸آگهی خبرگزاری کرواسی برای استخدام سردبیر
خبرگزاری ملی کرواسی #هینا برای تصدی مسئولیت سردبیری خود فراخوان عمومی منتشر کرد. بر اساس شرایط اعلام شده، برای سردبیری این #خبرگزاری افراد علاوه بر مدرک دانشگاهی مرتبط، باید بیش از پنج سال سابقه کار #روزنامهنگاری در رسانههای عمومی داشته باشند که حداقل دو سال آن در سمت سردبیری بوده باشد. همچنین تسلط به یک زبان متداول بینالمللی ضروری عنوان شده است. داوطلبان نباید یک مقام حزبی، یک مقام رسمی در دستگاههای اجرایی یا عضو پارلمان کرواسی باشند. سردبیر خبرگزاری کرواسی برای مدت چهار سال منصوب میشود و انتصاب مجدد او امکان پذیر است.
https://t.iss.one/IRANinCROATIA
خبرگزاری ملی کرواسی #هینا برای تصدی مسئولیت سردبیری خود فراخوان عمومی منتشر کرد. بر اساس شرایط اعلام شده، برای سردبیری این #خبرگزاری افراد علاوه بر مدرک دانشگاهی مرتبط، باید بیش از پنج سال سابقه کار #روزنامهنگاری در رسانههای عمومی داشته باشند که حداقل دو سال آن در سمت سردبیری بوده باشد. همچنین تسلط به یک زبان متداول بینالمللی ضروری عنوان شده است. داوطلبان نباید یک مقام حزبی، یک مقام رسمی در دستگاههای اجرایی یا عضو پارلمان کرواسی باشند. سردبیر خبرگزاری کرواسی برای مدت چهار سال منصوب میشود و انتصاب مجدد او امکان پذیر است.
https://t.iss.one/IRANinCROATIA
Telegram
ایران و کرواسی
@IRANinCROATIA
اینستاگرام و توییتر نیز با همین آدرس 👆 فعال است.
ارسال پیام به ادمین 👇
@IRANembCROATIA
آدرس سایت سفارت 👇
https://croatia.mfa.gov.ir/
اینستاگرام و توییتر نیز با همین آدرس 👆 فعال است.
ارسال پیام به ادمین 👇
@IRANembCROATIA
آدرس سایت سفارت 👇
https://croatia.mfa.gov.ir/