انتصاب/ طی حکمی از سوی مدیر عامل سازمان منطقه آزاد #کیش، #ایرج #شرف زاده به عنوان سرپرست مدیریت روابط عمومی و امور بین الملل سازمان منطقه آزاد کیش منصوب شد.
https://www.shara.ir/view/32076/%D8%A7%D9
https://www.shara.ir/view/32076/%D8%A7%D9
ارتباطات/ #دام #گناهان #ارتباطات
#پاپ در خطابه ای از «گناهانی» گفت که قلب روزنامه نگاران را جریحه دار میکند
https://www.shara.ir/view/32087/%D8%AF
#پاپ در خطابه ای از «گناهانی» گفت که قلب روزنامه نگاران را جریحه دار میکند
https://www.shara.ir/view/32087/%D8%AF
بین الملل/ #گزارشگران #بدون #مرز: 65 #روزنامه نگار و اصحاب رسانه در سال 2017 در جهان کشته شدند
https://www.shara.ir/view/32091/%DA%AF
https://www.shara.ir/view/32091/%DA%AF
Forwarded from دیده بان
شب سردی بود...
پيرزن بيرون ميوهفروشى زُل زده بود به مردمى كه ميوه مىخريدند. شاگرد ميوهفروش، تُند تُند پاكتهاى ميوه را داخل ماشين مشترىها مىگذاشت و انعام مىگرفت.
پيرزن با خودش فكر مىكرد چه مىشد او هم مىتوانست ميوه بخرد و ببرد خانه... رفت نزديكتر... چشمش افتاد به جعبه چوبى بيرون مغازه كه ميوههاى خراب و گنديده داخلش بود. با خودش گفت: «چه خوبه سالمترهاشو ببرم خونه.» مىتوانست قسمتهاى خراب ميوهها را جدا كند و بقيه را به بچههايش بدهد... هم اسراف نمىشد و هم بچههايش شاد مىشدند. برق خوشحالى در چشمانش دويد...
ديگر سردش نبود!
پيرزن رفت جلو، نشست پاى جعبه ميوه. تا دستش را برد داخل جعبه، شاگرد ميوهفروش گفت: «دست نزن ننه! بلند شو و برو دنبال كارت!» پيرزن زود بلند شد، خجالت كشيد. چند تا از مشترىها نگاهش كردند. صورتش را قرص گرفت... دوباره سردش شد...
راهش را كشيد و رفت.
چند قدم بيشتر دور نشده بود كه خانمى صدايش زد : «مادرجان، مادرجان!» پيرزن ايستاد، برگشت و به آن زن نگاه كرد. زن لبخندى زد و به او گفت: «اينارو براى شما گرفتم.» سه تا پلاستيك دستش بود، پُر از ميوه؛ موز، پرتقال و انار.
پيرزن گفت: «دستت درد نكنه، اما من مستحق نيستم.»
زن گفت: «اما من مستحقم مادر. من مستحق داشتن شعور انسان بودن و به همنوع توجه كردن و دوست داشتن همه انسانها و احترام گذاشتن به همه آنها بىهيچ توقعى. اگه اينارو نگيرى، دلمو شكستى. جون بچههات بگير.» زن منتظر جواب پيرزن نماند، ميوهها را داد دست پيرزن و سريع دور شد... پيرزن هنوز ايستاده بود و رفتن زن را نگاه مىكرد. قطره اشكى كه در چشمش جمع شده بود، غلتيد روى صورتش.
هيچ ورزشى براى قلب، بهتر از خم شدن و گرفتن دست افتادگان نیست
🌸یلدای امسال در هنگام خرید میوه سهم تنگدستان آبرومند را فراموش نکنیم 🌸
پيرزن بيرون ميوهفروشى زُل زده بود به مردمى كه ميوه مىخريدند. شاگرد ميوهفروش، تُند تُند پاكتهاى ميوه را داخل ماشين مشترىها مىگذاشت و انعام مىگرفت.
پيرزن با خودش فكر مىكرد چه مىشد او هم مىتوانست ميوه بخرد و ببرد خانه... رفت نزديكتر... چشمش افتاد به جعبه چوبى بيرون مغازه كه ميوههاى خراب و گنديده داخلش بود. با خودش گفت: «چه خوبه سالمترهاشو ببرم خونه.» مىتوانست قسمتهاى خراب ميوهها را جدا كند و بقيه را به بچههايش بدهد... هم اسراف نمىشد و هم بچههايش شاد مىشدند. برق خوشحالى در چشمانش دويد...
ديگر سردش نبود!
پيرزن رفت جلو، نشست پاى جعبه ميوه. تا دستش را برد داخل جعبه، شاگرد ميوهفروش گفت: «دست نزن ننه! بلند شو و برو دنبال كارت!» پيرزن زود بلند شد، خجالت كشيد. چند تا از مشترىها نگاهش كردند. صورتش را قرص گرفت... دوباره سردش شد...
راهش را كشيد و رفت.
چند قدم بيشتر دور نشده بود كه خانمى صدايش زد : «مادرجان، مادرجان!» پيرزن ايستاد، برگشت و به آن زن نگاه كرد. زن لبخندى زد و به او گفت: «اينارو براى شما گرفتم.» سه تا پلاستيك دستش بود، پُر از ميوه؛ موز، پرتقال و انار.
پيرزن گفت: «دستت درد نكنه، اما من مستحق نيستم.»
زن گفت: «اما من مستحقم مادر. من مستحق داشتن شعور انسان بودن و به همنوع توجه كردن و دوست داشتن همه انسانها و احترام گذاشتن به همه آنها بىهيچ توقعى. اگه اينارو نگيرى، دلمو شكستى. جون بچههات بگير.» زن منتظر جواب پيرزن نماند، ميوهها را داد دست پيرزن و سريع دور شد... پيرزن هنوز ايستاده بود و رفتن زن را نگاه مىكرد. قطره اشكى كه در چشمش جمع شده بود، غلتيد روى صورتش.
هيچ ورزشى براى قلب، بهتر از خم شدن و گرفتن دست افتادگان نیست
🌸یلدای امسال در هنگام خرید میوه سهم تنگدستان آبرومند را فراموش نکنیم 🌸
#زلزله تهران و #بحران مدیریت بحران در کشور/ #روابط #عمومی ها کجا هستند؟!؟!؟
https://www.shara.ir/view/32102/
https://www.shara.ir/view/32102/
Forwarded from H Bashir
(زلزله)
آمدی با ساز و با رقصی تمام
گام بر می داشتی در هر خرام
لرزه در پای زمین انداختی
لرزشی در جان ما با هر پیام
آمدی بی دعوت و در را زدی
ماندنت هم مدتی شد مستدام
خانه ها آغشته شد با درد و رنج
هر خوشی با نام تو شد ناتمام
در کجا بودی که اندر نیمه شب
یاد ما کردی چنین ای بی مرام
کاش رویت را نمی دیدیم ما
تا نمی ماندی به ذهن ما مدام
آرزو داریم در هر روز و شب
پیش ما هرگز نیایی و السلام
حسن بشیر- پنجشنبه
شب یلدا- 1396/9/30
آمدی با ساز و با رقصی تمام
گام بر می داشتی در هر خرام
لرزه در پای زمین انداختی
لرزشی در جان ما با هر پیام
آمدی بی دعوت و در را زدی
ماندنت هم مدتی شد مستدام
خانه ها آغشته شد با درد و رنج
هر خوشی با نام تو شد ناتمام
در کجا بودی که اندر نیمه شب
یاد ما کردی چنین ای بی مرام
کاش رویت را نمی دیدیم ما
تا نمی ماندی به ذهن ما مدام
آرزو داریم در هر روز و شب
پیش ما هرگز نیایی و السلام
حسن بشیر- پنجشنبه
شب یلدا- 1396/9/30
یادداشت/ کارکرد #سرمایه #اجتماعی در بحران/ به بهانه رفتاراجتماعی شهروندان تهرانی در #زلزله بیست و نهم آذرماه 96
https://www.shara.ir/view/32109/%DA
https://www.shara.ir/view/32109/%DA