خمپاره زمین خورد و من بیهوش شدم. وقتی به هوش آمدم، دور و برم فقط جنازه های دوستانم را دیدم. نمی توانستم راه بروم. آنجا که من و هم رزمانم نقش زمین شده بودیم، بین خط دشمن و خودی بود. سمت خودی و دشمن را هم نمی دانستم. هر دو پایم از کار افتاده بود. پس مجبور بودم که صبر کنم تا دوباره شب شود و جهت را از روی ستارگان پیدا کنم. سمت خودی را که پیدا کردم، با سینه خیز راه افتادم اما وقتی به نیرو های خودی رسیدم، هشت شب و نه روز طول کشیده بود. البته این را تقویم می گفت. من که حساب روزها را نداشتم.
برشی از مجموعه داستانِ #ریحانهایی_که_مادرم_دوست_داشت
نوشته ی #سیداکبر_میرجعفری
نشر #شهرستان_ادب
#جنگ_نوشت
کانال تخصصی کتب #شعر و #داستان:
https://telegram.me/joinchat/EdcRYkFeXyEXM8LbUypQ-A
برشی از مجموعه داستانِ #ریحانهایی_که_مادرم_دوست_داشت
نوشته ی #سیداکبر_میرجعفری
نشر #شهرستان_ادب
#جنگ_نوشت
کانال تخصصی کتب #شعر و #داستان:
https://telegram.me/joinchat/EdcRYkFeXyEXM8LbUypQ-A
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔸ماهی و دست بسته زیر خاک
حل کند یک نفر معما را🔸
معرفی کتاب #۱۷۵_اقیانوس شهرستان ادب
در محل عملیات #175_شهید_غواص (کربلای 4)
#علی_رمضانی
https://telegram.me/joinchat/EdcRYkFeXyEXM8LbUypQ-A
حل کند یک نفر معما را🔸
معرفی کتاب #۱۷۵_اقیانوس شهرستان ادب
در محل عملیات #175_شهید_غواص (کربلای 4)
#علی_رمضانی
https://telegram.me/joinchat/EdcRYkFeXyEXM8LbUypQ-A
خلاصه ای از یادداشت خانم #المیرا_شاهان بر کتاب #مرز_ما_عشق_است اثر #سید_محمدمهدی_شفیعی منتشر شده از نشر #شهرستان_ادب
در زمانهای که کم نیستند آن دسته از شاعرانی که محض شهرت و محبوبیت، به جای شعر «سرودن»، شعر «میسازند» و به غمانگیزترین وجه ممکن کلماتی چند گرد میآورند و نظمی تهی از نگاه شاعرانه و تخیل و عواطفی شگرف میپرورند (و البته مصداقِ آیۀ شریف «وَ إنَّهُم یَقولونَ ما لا یَفعَلون*»اند)، شگفتانگیز است که به مجموعهای از ابیات بر بخوریم که بعضاً روضۀ مکتوباند و آدمی را به هیجان میآورند و بر سوز دل میافزایند. چنانکه گویی صفحهها در دست خواننده گُر میگیرند و به تبوتاباش میکشانند...
پس بیراه نیست که مجموعهشعری بتواند در نخستین روزهای انتشارش، به چاپ دوم برسد و مورد اقبال مخاطبان شعر واقع شود. باید واژهها با حرف و سخنی ورای گفتههای معمول درآمیخته باشند تا مخاطب را به شیفتگی و شوق برسانند. و «مرز ما عشق است» بهراستی لایق این حجم از اقبال و توجه، در نخستین روزهای انتشارش بود. مجموعهای که اشعار عاشقانه و آیینیِ شاعرِ جوان، «سیدمحمدمهدی شفیعی» را در دل دارند که در دو قالب غزل و رباعی جمع شدهاند.
شاعر «مرز ما عشق است» بیشک از چشمۀ دانش و آگاهی و حقایق توشه برداشته و آنها را بر جان واژگانش ریخته که این اندازه خوش سروده است. برای همین هم هست که وقتی از سیدالشهدا(ع) حرف میزند، از تکرار رمیده و تصویر سر بریده و لب عطشان را به نظم در نیاورده است، بلکه از جان برای جانان سروده که هر جانِ شیفته و مشتاقی را هوایی کربلای حسین(ع) میکند:
... تفصیل بندبند مصیبت نمیکنیم
انگشترت... ز شرح اشارات بگذریم
یک خط برای روضۀ گودال کافی است:
زینب چه دید وقت ملاقات؟ بگذریم ... (ص 55)
همینطور است ابیاتی که در ستایش طفل شش ماهۀ سالار شهیدان(ع) از قلم این شاعر تراویدهاند و از تکرار رستهاند:
... دور خوردی مِی ششماهۀ من دستبهدست
دست من تا که رسیدی مِی و ساغر گم شد
دست من منبر فریاد غمانگیزت بود
آه! یک مرتبه در خون تو منبر گم شد ... (ص 51)
و در نهمین رباعی:
ای عشق بمان که چارهای هست هنوز
برگرد که ماهپارهای هست هنوز
هرچند سپاهت همه افتاده به خاک
جنگاور شیرخوارهای هست هنوز (ص 78)
شفیعی بارها میکوشد تا انسان غرق دنیا شده و خفته را بیدار کند و همواره به او نهیب میزند که چشم دل بگشاید و فرصتها را مغتنم شمارد و از خواب زمستانی بیدار شود.
همینطور در رباعی اول که به سید شهیدان اهل قلم تقدیم شده و به فراموشی مردمان امروز طعنه میزند:
گرچه نه پلاک و نه جسد میبینیم
بعد از تو هنوز مستند میبینیم
دیگر خبر از «روایت فتح»ات نیست
هر هفته دوشنبهها «نود» میبینیم (ص 70)
کتاب «مرز ما عشق است» سرشار از آرایههای ادبی و بهویژه تلمیحات است. مثل تلمیح به در چاه گریستن حضرت علی(ع) که به زیبایی بر قامت شعر نشسته است:
از زیر بار گریههایم شانه خالی کن
حتما برای گریه این اطراف چاهی هست (ص 23)
و همچنین در بیت بعد تلمیح به عبارت «سلاحُهُ البُکاء» در دعای کمیل:
افتادهام در جاده و بیم از خطرها نیست
تا اشک با من هست، میدانم سلاحی هست
«مرز ما عشق است»، اولین مجموعهشعر حجتالاسلام «سیدمحمدمهدی شفیعی» است که نخستین بار در بهار امسال با شمارگان 1000 نسخه از سوی انتشارات شهرستان ادب به انتشار رسید که بهدلیل استقبال عموم، پس از چند روز تجدید چاپ شد.
کاملِ این یادداشت در این آدرس:
https://shahrestanadab.com/Content/ID/7118
کانال تخصصی کتب #شعر و #داستان:
https://telegram.me/joinchat/EdcRYkFeXyEXM8LbUypQ-A
در زمانهای که کم نیستند آن دسته از شاعرانی که محض شهرت و محبوبیت، به جای شعر «سرودن»، شعر «میسازند» و به غمانگیزترین وجه ممکن کلماتی چند گرد میآورند و نظمی تهی از نگاه شاعرانه و تخیل و عواطفی شگرف میپرورند (و البته مصداقِ آیۀ شریف «وَ إنَّهُم یَقولونَ ما لا یَفعَلون*»اند)، شگفتانگیز است که به مجموعهای از ابیات بر بخوریم که بعضاً روضۀ مکتوباند و آدمی را به هیجان میآورند و بر سوز دل میافزایند. چنانکه گویی صفحهها در دست خواننده گُر میگیرند و به تبوتاباش میکشانند...
پس بیراه نیست که مجموعهشعری بتواند در نخستین روزهای انتشارش، به چاپ دوم برسد و مورد اقبال مخاطبان شعر واقع شود. باید واژهها با حرف و سخنی ورای گفتههای معمول درآمیخته باشند تا مخاطب را به شیفتگی و شوق برسانند. و «مرز ما عشق است» بهراستی لایق این حجم از اقبال و توجه، در نخستین روزهای انتشارش بود. مجموعهای که اشعار عاشقانه و آیینیِ شاعرِ جوان، «سیدمحمدمهدی شفیعی» را در دل دارند که در دو قالب غزل و رباعی جمع شدهاند.
شاعر «مرز ما عشق است» بیشک از چشمۀ دانش و آگاهی و حقایق توشه برداشته و آنها را بر جان واژگانش ریخته که این اندازه خوش سروده است. برای همین هم هست که وقتی از سیدالشهدا(ع) حرف میزند، از تکرار رمیده و تصویر سر بریده و لب عطشان را به نظم در نیاورده است، بلکه از جان برای جانان سروده که هر جانِ شیفته و مشتاقی را هوایی کربلای حسین(ع) میکند:
... تفصیل بندبند مصیبت نمیکنیم
انگشترت... ز شرح اشارات بگذریم
یک خط برای روضۀ گودال کافی است:
زینب چه دید وقت ملاقات؟ بگذریم ... (ص 55)
همینطور است ابیاتی که در ستایش طفل شش ماهۀ سالار شهیدان(ع) از قلم این شاعر تراویدهاند و از تکرار رستهاند:
... دور خوردی مِی ششماهۀ من دستبهدست
دست من تا که رسیدی مِی و ساغر گم شد
دست من منبر فریاد غمانگیزت بود
آه! یک مرتبه در خون تو منبر گم شد ... (ص 51)
و در نهمین رباعی:
ای عشق بمان که چارهای هست هنوز
برگرد که ماهپارهای هست هنوز
هرچند سپاهت همه افتاده به خاک
جنگاور شیرخوارهای هست هنوز (ص 78)
شفیعی بارها میکوشد تا انسان غرق دنیا شده و خفته را بیدار کند و همواره به او نهیب میزند که چشم دل بگشاید و فرصتها را مغتنم شمارد و از خواب زمستانی بیدار شود.
همینطور در رباعی اول که به سید شهیدان اهل قلم تقدیم شده و به فراموشی مردمان امروز طعنه میزند:
گرچه نه پلاک و نه جسد میبینیم
بعد از تو هنوز مستند میبینیم
دیگر خبر از «روایت فتح»ات نیست
هر هفته دوشنبهها «نود» میبینیم (ص 70)
کتاب «مرز ما عشق است» سرشار از آرایههای ادبی و بهویژه تلمیحات است. مثل تلمیح به در چاه گریستن حضرت علی(ع) که به زیبایی بر قامت شعر نشسته است:
از زیر بار گریههایم شانه خالی کن
حتما برای گریه این اطراف چاهی هست (ص 23)
و همچنین در بیت بعد تلمیح به عبارت «سلاحُهُ البُکاء» در دعای کمیل:
افتادهام در جاده و بیم از خطرها نیست
تا اشک با من هست، میدانم سلاحی هست
«مرز ما عشق است»، اولین مجموعهشعر حجتالاسلام «سیدمحمدمهدی شفیعی» است که نخستین بار در بهار امسال با شمارگان 1000 نسخه از سوی انتشارات شهرستان ادب به انتشار رسید که بهدلیل استقبال عموم، پس از چند روز تجدید چاپ شد.
کاملِ این یادداشت در این آدرس:
https://shahrestanadab.com/Content/ID/7118
کانال تخصصی کتب #شعر و #داستان:
https://telegram.me/joinchat/EdcRYkFeXyEXM8LbUypQ-A
خلاصه ای از یادداشت #پرستو_علی_عسکر_نجاد پیرامون رمان « #پرتاب » نوشته #مهدی_صفری منتشر شده از نشر #شهرستان_ادب
از آغازین سالهای دهه هشتاد به این سو که به قول محمدحسن شهسواری، «ستارگان #ادبیات ما شدند چند نویسنده کار اولی» انتخاب یک #رمان یا #مجموعه_داستان تازهمنتشرشده برای خواندن و لذت بردن، کاری بس دشوار مینماید. از یک سو، مطالعه آثار بزرگان ادبیات داستانی ایران، سلیقه مخاطب را ارتقا داده و از دیگرسو، تجربه همراه شدن با نوآوریها و فضاهای تازهای که نویسندگان جوان در آثار خود میآفرینند، اتفاقی خوشایند است. در این بین، شاید انتخاب مؤلفهای شخصی و متناسب با ذائقه انحصاری هر خواننده، کار را برای انتخاب آسان کند. بدین معنا که عدهای، علاقهمند به فراز و فرودهای متن و بازیهای واژگانی و زیباییهای کلامیاند و عدهای دیگر، بیش از آنکه درگیر کلمات شوند، به عمق و مفهوم مدنظر خواننده نگاه میکنند. بیشک، هیچ یک از این دو، بر دیگری ارجحیت ندارد، چرا که ادبیات، آمیزهای است از سطح و معنای کلمات که در کنار هم، یک اثر را شکل میدهند و اگر اثری با مفهومی والا و عمیق عرضه میشود، این عرضه، طبیعتاً میبایست در قالبی مخاطبپسند و در زرورقی از کلمات زیبا رخ دهد تا خوشایند خواننده واقع شود. «پرتاب»، رمان کمحجم «مهدی صفری» اثری است کاملاً متناسب با ذائقه خوانندگان دسته دوم و بهشدت متضاد با سلیقه دسته اول!
این کتاب که اینک چاپ دومش به بازار نشر عرضه شده، اثری است که از همان آغاز، لایهای از شخصیت نویسنده خود را به مخاطبش معرفی میکند و فریاد میزند: «خالق من، نویسندهای است که به ایران و در وهله بعد، جمهوری اسلامی، اعتقاد و التزام عملی دارد و اگر قلم در دست گرفته، رسالتی بر شانه خود احساس کرده است. پس بیایید من را بخوانید تا با دغدغه او آشنا شوید».
چرا این را میگوییم؟ چون موضوع کتاب و درونمایه کلی آن در یک عبارت، «قضیه #موشکی_ایران» است و این کلمات، خود، دارای چنان عقبه سیاسی- اعتقادی وسیعی هستند که دست نویسنده را رو میکنند و او را جانب یکی از دو جهتگیری شناختهشده در این امر مینشانند که طبیعتاً، سوی موافق ماجراست. البته، نویسنده در کتاب 178 صفحهای خود، بهشدت کوشیده از خلق یک شخصیت شعاری آشنا که برای مخاطب حرفهای خوشایند نیست، اجتناب کرده؛ نگاه دیگری به یک مهندس موشکی ایران بیفکند. هم از این روست که رمان او، به دو بخش کاملاً مجزا تقسیم میشود: زندگی کاری نیما و شرح دقیق و مفصل اتفاقات اداره و شرکتی که بعدها در آن مشغول به کار میشود و زندگی خصوصی او که در زمان اندکی پس از ازدواج، با تولد دوقلوهایش، دستخوش بحران شده. گفتیم که این دو بخش کاملاً مجزا هستند، اما باید خاطرنشان کنیم نویسنده کاملاً در تلاش بوده با پیوند این دو، دشواریهای پیش روی این مهندس را در مسیر خدمت به نظام، به خوانندگان نشان دهد.
در فضایی که بیشتر آثار نویسندگان جوان را روابط عاشقانه دمدستی و روزمرگیهای پیشپاافتاده احاطه کرده است، توجه به درونمایه و محتوایی چون مسأله موشکی ایران که مسأله نظام است، شایان تقدیر است. اطلاعات خوب نویسنده در این زمینه، شخصیت نیما را به عنوان یک مهندس کاربلد، برای خواننده باورپذیر میکند و او گاه حتی مشتاق میشود دفاعیه پایاننامه نیما را با جزئیات بیشتری بخواند و حتی با او، در جلسات مهندسان شرکت کند و از نزدیک با طرز ساخت یک موشک آشنا شود. از همین رو، پایانبندی داستان، احساس غرور و افتخار را در دل هر مخاطبی مینشاند تا همراه با نیما، شاهد پرتاب ثمره همه تلاشهای او و تیمش به اوج آسمان باشد.
کاملِ این یادداشت در این آدرس:
https://shahrestanadab.com/Content/ID/6992
کانال تخصصی کتب #شعر و #داستان:
https://telegram.me/joinchat/EdcRYkFeXyEXM8LbUypQ-A
از آغازین سالهای دهه هشتاد به این سو که به قول محمدحسن شهسواری، «ستارگان #ادبیات ما شدند چند نویسنده کار اولی» انتخاب یک #رمان یا #مجموعه_داستان تازهمنتشرشده برای خواندن و لذت بردن، کاری بس دشوار مینماید. از یک سو، مطالعه آثار بزرگان ادبیات داستانی ایران، سلیقه مخاطب را ارتقا داده و از دیگرسو، تجربه همراه شدن با نوآوریها و فضاهای تازهای که نویسندگان جوان در آثار خود میآفرینند، اتفاقی خوشایند است. در این بین، شاید انتخاب مؤلفهای شخصی و متناسب با ذائقه انحصاری هر خواننده، کار را برای انتخاب آسان کند. بدین معنا که عدهای، علاقهمند به فراز و فرودهای متن و بازیهای واژگانی و زیباییهای کلامیاند و عدهای دیگر، بیش از آنکه درگیر کلمات شوند، به عمق و مفهوم مدنظر خواننده نگاه میکنند. بیشک، هیچ یک از این دو، بر دیگری ارجحیت ندارد، چرا که ادبیات، آمیزهای است از سطح و معنای کلمات که در کنار هم، یک اثر را شکل میدهند و اگر اثری با مفهومی والا و عمیق عرضه میشود، این عرضه، طبیعتاً میبایست در قالبی مخاطبپسند و در زرورقی از کلمات زیبا رخ دهد تا خوشایند خواننده واقع شود. «پرتاب»، رمان کمحجم «مهدی صفری» اثری است کاملاً متناسب با ذائقه خوانندگان دسته دوم و بهشدت متضاد با سلیقه دسته اول!
این کتاب که اینک چاپ دومش به بازار نشر عرضه شده، اثری است که از همان آغاز، لایهای از شخصیت نویسنده خود را به مخاطبش معرفی میکند و فریاد میزند: «خالق من، نویسندهای است که به ایران و در وهله بعد، جمهوری اسلامی، اعتقاد و التزام عملی دارد و اگر قلم در دست گرفته، رسالتی بر شانه خود احساس کرده است. پس بیایید من را بخوانید تا با دغدغه او آشنا شوید».
چرا این را میگوییم؟ چون موضوع کتاب و درونمایه کلی آن در یک عبارت، «قضیه #موشکی_ایران» است و این کلمات، خود، دارای چنان عقبه سیاسی- اعتقادی وسیعی هستند که دست نویسنده را رو میکنند و او را جانب یکی از دو جهتگیری شناختهشده در این امر مینشانند که طبیعتاً، سوی موافق ماجراست. البته، نویسنده در کتاب 178 صفحهای خود، بهشدت کوشیده از خلق یک شخصیت شعاری آشنا که برای مخاطب حرفهای خوشایند نیست، اجتناب کرده؛ نگاه دیگری به یک مهندس موشکی ایران بیفکند. هم از این روست که رمان او، به دو بخش کاملاً مجزا تقسیم میشود: زندگی کاری نیما و شرح دقیق و مفصل اتفاقات اداره و شرکتی که بعدها در آن مشغول به کار میشود و زندگی خصوصی او که در زمان اندکی پس از ازدواج، با تولد دوقلوهایش، دستخوش بحران شده. گفتیم که این دو بخش کاملاً مجزا هستند، اما باید خاطرنشان کنیم نویسنده کاملاً در تلاش بوده با پیوند این دو، دشواریهای پیش روی این مهندس را در مسیر خدمت به نظام، به خوانندگان نشان دهد.
در فضایی که بیشتر آثار نویسندگان جوان را روابط عاشقانه دمدستی و روزمرگیهای پیشپاافتاده احاطه کرده است، توجه به درونمایه و محتوایی چون مسأله موشکی ایران که مسأله نظام است، شایان تقدیر است. اطلاعات خوب نویسنده در این زمینه، شخصیت نیما را به عنوان یک مهندس کاربلد، برای خواننده باورپذیر میکند و او گاه حتی مشتاق میشود دفاعیه پایاننامه نیما را با جزئیات بیشتری بخواند و حتی با او، در جلسات مهندسان شرکت کند و از نزدیک با طرز ساخت یک موشک آشنا شود. از همین رو، پایانبندی داستان، احساس غرور و افتخار را در دل هر مخاطبی مینشاند تا همراه با نیما، شاهد پرتاب ثمره همه تلاشهای او و تیمش به اوج آسمان باشد.
کاملِ این یادداشت در این آدرس:
https://shahrestanadab.com/Content/ID/6992
کانال تخصصی کتب #شعر و #داستان:
https://telegram.me/joinchat/EdcRYkFeXyEXM8LbUypQ-A
Forwarded from شهرستان ادب
ترجمه رمان #طنطوریه نوشته #رضوی_عاشور به قلم #اسما_خواجه_زاده در شهرستان ادب منتشر میشود
https://shahrestanadab.com/Content/ID/7124/
@Shahrestanadab
@Shahrestanadabpub
https://shahrestanadab.com/Content/ID/7124/
@Shahrestanadab
@Shahrestanadabpub
Forwarded from شهرستان ادب
#اسما_خواجه_زاده، از ترجمه رمانی عربی خبر داد و گفت: رمان #طنطوریه به قلم #رضوی_عاشور را به فارسی برگرداندهام.
وی افزود: این رمان زندگی یک خانواده فلسطینی را روایت میکند که از سرزمین خودشان کوچ کردهاند و از زبان شخصیت اصلی داستان _ زنی به اسم رقیه _ نقل میشود.
خواجهزاده گفت: آنچه در این کتاب میخوانیم روایت ِ پناهندگی فلسطینیها و جنگ داخلی لبنان و حمله رژیم غاصب صهیونیستی به این کشور، و مهاجرت و قتل عام عظیمی است که بر سر فلسطین آمده است.
وی با اشاره به نام این رمان گفت: «طنطوره» اسم یکی از روستاهای فلسطین است که راوی اهل آنجاست، اما احتمال دارد این اثر با نام دیگری به فارسی منتشر شود.
این مترجم که آثار متعددی از زبان عربی به فارسی برگردانده گفت: متن عربی رمان 466 صفحه است و بااینکه جایزهای نبرده از آثار قابل توجه با موضوع فلسطین به شمار میآید. کار ترجمه این اثر تمام شده و برای انتشار آن با انتشارات شهرستان ادب قرارداد بستهام.
رضوی عاشور متولد 1946 قاهره، نویسنده، مترجم، منتقد ادبی و استاد دانشگاه مصر است که در 64 سالگی در سال 2014 درگذشته است. او دارای 7 رمان و چند مجموعه داستان است که در کنار آثار نقد ادبی و ترجمههایش منتشر شده است.
رمان «طنطوریه» در سال 2010 در قاهره منتشر شده است.
https://shahrestanadab.com/Content/ID/7124/
@Shahrestanadab
@Shahrestanadabpub
وی افزود: این رمان زندگی یک خانواده فلسطینی را روایت میکند که از سرزمین خودشان کوچ کردهاند و از زبان شخصیت اصلی داستان _ زنی به اسم رقیه _ نقل میشود.
خواجهزاده گفت: آنچه در این کتاب میخوانیم روایت ِ پناهندگی فلسطینیها و جنگ داخلی لبنان و حمله رژیم غاصب صهیونیستی به این کشور، و مهاجرت و قتل عام عظیمی است که بر سر فلسطین آمده است.
وی با اشاره به نام این رمان گفت: «طنطوره» اسم یکی از روستاهای فلسطین است که راوی اهل آنجاست، اما احتمال دارد این اثر با نام دیگری به فارسی منتشر شود.
این مترجم که آثار متعددی از زبان عربی به فارسی برگردانده گفت: متن عربی رمان 466 صفحه است و بااینکه جایزهای نبرده از آثار قابل توجه با موضوع فلسطین به شمار میآید. کار ترجمه این اثر تمام شده و برای انتشار آن با انتشارات شهرستان ادب قرارداد بستهام.
رضوی عاشور متولد 1946 قاهره، نویسنده، مترجم، منتقد ادبی و استاد دانشگاه مصر است که در 64 سالگی در سال 2014 درگذشته است. او دارای 7 رمان و چند مجموعه داستان است که در کنار آثار نقد ادبی و ترجمههایش منتشر شده است.
رمان «طنطوریه» در سال 2010 در قاهره منتشر شده است.
https://shahrestanadab.com/Content/ID/7124/
@Shahrestanadab
@Shahrestanadabpub
Shahrestanadab
ترجمه «الطنطوریه» در شهرستان ادب منتشر میشود
شهرستان ادب به نقل از فارس: اسما خواجهزاده، از ترجمه رمانی عربی خبر داد و گفت: رمان «الطنطوریه» به قلم «رضوی عاشور» را به فارسی برگرداندهام.
وی...
وی...
پرونده کتاب #سفر_بمباران سروده
#علی_محمد_مودب امروز در روزنامه وطن امروز منتشر شد.
@Shahrestanadabpub
@Shahrestanadab
#علی_محمد_مودب امروز در روزنامه وطن امروز منتشر شد.
@Shahrestanadabpub
@Shahrestanadab
امروز ما در حال توسعه هستیم
قلبهای کلنگی ما را
بیلهای مکانیکی شخم زدهاند
و میان آشپزخانههای Open و توالتهای فرنگی
سرگردان شدهایم
امروز برای مقابله با ناوهای تمدنبر
به انواع گفتمانهای وارداتی
و ترجمههای مختلف، از لویاتان Hobbes
تا پایان تاریخFokuyama
تا بُن دندان مسلح شدهایم
و میتوانیم ساعتها در قطارهای چینی مترو
درباره انتظار بشر از دین فَک بزنیم
امروز ما در حال توسعه هستیم
مردانِ Offline
دخترانِ MP3 و MP4
و کودکانِ پیامگیر
شبکههای متنوع قرآن و معارف
و مسابقههای همیشگی پیامِ کوتاه
C
D
DVD
LCD
LSD
LG
تا کرۀ جنوبی هست
نیازی به نیمکرههای مغزمان نداریم
و میتوانیم با خیال راحت
پربینندهترینهای Google را جستوجو کنیم
...
سرفه کن، برادر شیمیاییام!
سرفه کن، طبقۀ دهم بیمارستان ساسان!
سرفه کن
چراکه صدای تو
تنها رسانۀ ماست .
#علی_محمد_مودب
از کتاب #سفر_بمباران
نشر #شهرستان_ادب
کانال تخصصی کتابهای #شعر و #داستان :
https://telegram.me/joinchat/EdcRYkFeXyEXM8LbUypQ-A
قلبهای کلنگی ما را
بیلهای مکانیکی شخم زدهاند
و میان آشپزخانههای Open و توالتهای فرنگی
سرگردان شدهایم
امروز برای مقابله با ناوهای تمدنبر
به انواع گفتمانهای وارداتی
و ترجمههای مختلف، از لویاتان Hobbes
تا پایان تاریخFokuyama
تا بُن دندان مسلح شدهایم
و میتوانیم ساعتها در قطارهای چینی مترو
درباره انتظار بشر از دین فَک بزنیم
امروز ما در حال توسعه هستیم
مردانِ Offline
دخترانِ MP3 و MP4
و کودکانِ پیامگیر
شبکههای متنوع قرآن و معارف
و مسابقههای همیشگی پیامِ کوتاه
C
D
DVD
LCD
LSD
LG
تا کرۀ جنوبی هست
نیازی به نیمکرههای مغزمان نداریم
و میتوانیم با خیال راحت
پربینندهترینهای Google را جستوجو کنیم
...
سرفه کن، برادر شیمیاییام!
سرفه کن، طبقۀ دهم بیمارستان ساسان!
سرفه کن
چراکه صدای تو
تنها رسانۀ ماست .
#علی_محمد_مودب
از کتاب #سفر_بمباران
نشر #شهرستان_ادب
کانال تخصصی کتابهای #شعر و #داستان :
https://telegram.me/joinchat/EdcRYkFeXyEXM8LbUypQ-A
کارون
هنوز گاهی بالا می آید
سرک می کشد که تو را ببیند
گاهی پایین می رود
خم می شود که تو را کول کند.
نمی دانم
چند نفر از تو را
با خو برد
تا نشان خلیج فارس بدهد.
سروهای شیرازِ تو را
کاشی های اصفهانِ تو را
مشروطه ی تبریزِ تو را
آهوی خراسانِ تو را
با خود برد
تا خلیج فارس
زیر آن همه ناو گنده
کنار آن همه دکل ناسور
غریبی نکند.
- جنگ بود یَره
- جنگ بود کاکو !
- جنگ بود دادا !
- جنگ بود قارداش !
می شنوی؟
این رقص عربی نیست
هر بار که خلیج فارس
توفانی می شود،
این لهجه ی موج هاست
لهجه ی موج هاست
که کارون را هوایی می کند
بالا می آید،
پایین می رود،
به خاطر تو.
#محمدرضا_شرفی_خبوشان
از کتاب ِ
#نامت_را_بگذار_وسط_این_شعر
نشر #شهرستان_ادب
کانال تخصصی کتب شعر و داستان:
https://telegram.me/joinchat/EdcRYkFeXyEXM8LbUypQ-A
هنوز گاهی بالا می آید
سرک می کشد که تو را ببیند
گاهی پایین می رود
خم می شود که تو را کول کند.
نمی دانم
چند نفر از تو را
با خو برد
تا نشان خلیج فارس بدهد.
سروهای شیرازِ تو را
کاشی های اصفهانِ تو را
مشروطه ی تبریزِ تو را
آهوی خراسانِ تو را
با خود برد
تا خلیج فارس
زیر آن همه ناو گنده
کنار آن همه دکل ناسور
غریبی نکند.
- جنگ بود یَره
- جنگ بود کاکو !
- جنگ بود دادا !
- جنگ بود قارداش !
می شنوی؟
این رقص عربی نیست
هر بار که خلیج فارس
توفانی می شود،
این لهجه ی موج هاست
لهجه ی موج هاست
که کارون را هوایی می کند
بالا می آید،
پایین می رود،
به خاطر تو.
#محمدرضا_شرفی_خبوشان
از کتاب ِ
#نامت_را_بگذار_وسط_این_شعر
نشر #شهرستان_ادب
کانال تخصصی کتب شعر و داستان:
https://telegram.me/joinchat/EdcRYkFeXyEXM8LbUypQ-A
مجموعه داستان « #عطر_عربی» شامل 14 #داستان_کوتاه به انتخاب #فیروز_زنوزی_جلالی به زندگی و زمانه رزمندگان #مدافع_حرم میپردازد.
نشر #شهرستان_ادب
@ShahrestanAdabPub
نشر #شهرستان_ادب
@ShahrestanAdabPub
خلاصه ای از یادداشت #عابد_نظری پیرامون کتاب #راهبندان سروده #میلاد_عرفان_پور منتشر شده از نشر #شهرستان_ادب
با عقلی که کوچکتر بود، فکر می کردم دلیل رونق دوباره رباعی با ایرج زبردست، بیژن ارژن و جلیل صفر بیگی، مدرنیته و سرعت ذاتی آن است. فکر میکردم در عصر پیام کوتاه، رباعی چکیده دوستت دارم، به بیانی بدیع می تواند باشد. بقول غلامرضا طریقی :"ای فدای بلندی قدت/ عصر، عصر پیام کوتاه است." رفته رفته اما؛ بدیهیاتی را بازشناختم که این فرض را نقض کرد. یکی خود عمر رباعی است. آیا در عصر ابوسعید، در دوره ی رودکی و خیام و این ها هم سرسام سرعت بوده؟ ازدحام مترو و شلوغی بی.آر.تی و پهن پیکری بوئینگ بوده؟ از طرفی، در همین زمان سرعت و گذر، رمان های چند صد صفحه ای در کشور ما و مترقی ترها به تیراژ بالا فروخته و خوانده می شود. اما در این هر دو، پرداخت هنرمندانه اشتراک دارد و در رباعی ایجاز شاعرانه ست که اختصاصی شده. این ایجاز که حتما باید صاحب خیال باشد، رمزی ست که حالا بازیافته شده و یکی از صاحبان رمز، میلاد عرفانپور است. از نوجوانی صاحب ذوق بود و شکر خدا، قدم قدم پیشرفت داشت. تا رسیدیم به امروز و "راهبندان" اش.
رباعی برای میلاد عرفانپور جدی است. تفننی لابهلای دفتری غزل نیست. این جدی بودن، باعث شده او هرچه فن بلد است را پیاده کند. عرفانپور با استفاده از فنون بیانی، به زبانی اختصاصی رسیده است. فکر می کنم او باید خوشحال باشد که کسی او را مثلا نوجوانی خیام نخوانده است. ساختار رباعی او از سادگی خودش شروع شده و به صمیمیت خودش هم ختم می شود. این سادگی و صمیمیت البته هیچ تناقضی با آراستگی ندارد.
ازدل، تنها رنگ شکستی مانده است
از تاک ترانه های مستی مانده است
ای پیشانی کجا نشاندی مارا
بر پیشانی، صدای دستی مانده است
می توانم این رباعی را نه فقط تصویری، که صوتی و تصویری بگویم. صدای دستی بر پیشانی و کنایه ی افسوس. این کنایه از فرهنگ روزمره مردم استخراج شده. این سادگی ست. با آشنایی زدایی و کمینه-گویی، افسوس حاصل از فهم دوباره ی کنایه را ضریب میدهد. این فن است و آراستگی. به همین راحتی.
دیگر درون مایه ی محبوب شاعر –ایضا بنده- مرگ است. او به این نتیجه درست رسیده، که مرگ آخر تمام زندگی چند ساله در این دنیاست، پس ترجیح می دهد برای آمدنش آماده باشد.
از یاد تو را می برد آخر دنیا
بسپار به خاطر این فراموشی را
حتی به پیشواز می رود:
تا فاتحه ی تورا نخواندست، بمیر
و این پیشواز نه به خاطر هیچ انگاری و علاقه به اتمام این پوچ دنیاست، که حیات را در مرحله ی دیگری از زیستن و نوع دیگری از بودن می طلبد:
رسوای جهانیم، کجایی ای مرگ؟
ما را به جهان دیگری باید برد
و آخر اینکه، آن دیگر درونمایه ی دوست داشتنی شعر های عرفانپور، حتی اگر به قدر نمک باشد، مزه و کیفیت مهمی در او دارد. شاعر، اصلا هنرمند، باید که آرمانی داشته باشد و قله ای. مخاطب، سرزمین پست و بی منظره نمی خواهد. و تپه های کوچک هم به زودی فتح می شود و هنرش هم از دهن می افتد. عرفانپور اما به بلندای خوب اوجی دخیل بسته . و به خوبی هم چنین کرده.
چون رود، زلال تربیت شد دل من
بی تاب وصال، تربیت شد دل من
سرمایه ی او فقط غمت بود حسین!
با رزق حلال، تربیت شد دل من
کاملِ این یادداشت:
https://shahrestanadab.com/Content/ID/7134
کانال تخصصی کتب شعر و داستان:
https://telegram.me/joinchat/EdcRYkFeXyEXM8LbUypQ-A
با عقلی که کوچکتر بود، فکر می کردم دلیل رونق دوباره رباعی با ایرج زبردست، بیژن ارژن و جلیل صفر بیگی، مدرنیته و سرعت ذاتی آن است. فکر میکردم در عصر پیام کوتاه، رباعی چکیده دوستت دارم، به بیانی بدیع می تواند باشد. بقول غلامرضا طریقی :"ای فدای بلندی قدت/ عصر، عصر پیام کوتاه است." رفته رفته اما؛ بدیهیاتی را بازشناختم که این فرض را نقض کرد. یکی خود عمر رباعی است. آیا در عصر ابوسعید، در دوره ی رودکی و خیام و این ها هم سرسام سرعت بوده؟ ازدحام مترو و شلوغی بی.آر.تی و پهن پیکری بوئینگ بوده؟ از طرفی، در همین زمان سرعت و گذر، رمان های چند صد صفحه ای در کشور ما و مترقی ترها به تیراژ بالا فروخته و خوانده می شود. اما در این هر دو، پرداخت هنرمندانه اشتراک دارد و در رباعی ایجاز شاعرانه ست که اختصاصی شده. این ایجاز که حتما باید صاحب خیال باشد، رمزی ست که حالا بازیافته شده و یکی از صاحبان رمز، میلاد عرفانپور است. از نوجوانی صاحب ذوق بود و شکر خدا، قدم قدم پیشرفت داشت. تا رسیدیم به امروز و "راهبندان" اش.
رباعی برای میلاد عرفانپور جدی است. تفننی لابهلای دفتری غزل نیست. این جدی بودن، باعث شده او هرچه فن بلد است را پیاده کند. عرفانپور با استفاده از فنون بیانی، به زبانی اختصاصی رسیده است. فکر می کنم او باید خوشحال باشد که کسی او را مثلا نوجوانی خیام نخوانده است. ساختار رباعی او از سادگی خودش شروع شده و به صمیمیت خودش هم ختم می شود. این سادگی و صمیمیت البته هیچ تناقضی با آراستگی ندارد.
ازدل، تنها رنگ شکستی مانده است
از تاک ترانه های مستی مانده است
ای پیشانی کجا نشاندی مارا
بر پیشانی، صدای دستی مانده است
می توانم این رباعی را نه فقط تصویری، که صوتی و تصویری بگویم. صدای دستی بر پیشانی و کنایه ی افسوس. این کنایه از فرهنگ روزمره مردم استخراج شده. این سادگی ست. با آشنایی زدایی و کمینه-گویی، افسوس حاصل از فهم دوباره ی کنایه را ضریب میدهد. این فن است و آراستگی. به همین راحتی.
دیگر درون مایه ی محبوب شاعر –ایضا بنده- مرگ است. او به این نتیجه درست رسیده، که مرگ آخر تمام زندگی چند ساله در این دنیاست، پس ترجیح می دهد برای آمدنش آماده باشد.
از یاد تو را می برد آخر دنیا
بسپار به خاطر این فراموشی را
حتی به پیشواز می رود:
تا فاتحه ی تورا نخواندست، بمیر
و این پیشواز نه به خاطر هیچ انگاری و علاقه به اتمام این پوچ دنیاست، که حیات را در مرحله ی دیگری از زیستن و نوع دیگری از بودن می طلبد:
رسوای جهانیم، کجایی ای مرگ؟
ما را به جهان دیگری باید برد
و آخر اینکه، آن دیگر درونمایه ی دوست داشتنی شعر های عرفانپور، حتی اگر به قدر نمک باشد، مزه و کیفیت مهمی در او دارد. شاعر، اصلا هنرمند، باید که آرمانی داشته باشد و قله ای. مخاطب، سرزمین پست و بی منظره نمی خواهد. و تپه های کوچک هم به زودی فتح می شود و هنرش هم از دهن می افتد. عرفانپور اما به بلندای خوب اوجی دخیل بسته . و به خوبی هم چنین کرده.
چون رود، زلال تربیت شد دل من
بی تاب وصال، تربیت شد دل من
سرمایه ی او فقط غمت بود حسین!
با رزق حلال، تربیت شد دل من
کاملِ این یادداشت:
https://shahrestanadab.com/Content/ID/7134
کانال تخصصی کتب شعر و داستان:
https://telegram.me/joinchat/EdcRYkFeXyEXM8LbUypQ-A
پرنده ها که بدون تو پر نمی گیرند
خدا کند که بیایی وگرنه می میرند
برای از تو سرودن بهانه لازم نیست
تمام قافیهها بی تو دست و پا گیرند
تمام حادثه یعنی من و تو و این شعر
و روزهای غریبی که دست تقدیرند
چه قدر آمدنت را بخوانم و نرسی؟
نگو تمام دعاها بدون تاثیرند
کنار دفتر شعرم کبوتری مرده ست
پرندهها که بدون تو پر نمیگیرند
#ندا_هدایتی_فرد
از مجموعه شعر #همین_گنجشک_ها
نشر #شهرستان_ادب
کانال تخصصی کتب شعر و داستان:
https://telegram.me/joinchat/EdcRYkFeXyEXM8LbUypQ-A
خدا کند که بیایی وگرنه می میرند
برای از تو سرودن بهانه لازم نیست
تمام قافیهها بی تو دست و پا گیرند
تمام حادثه یعنی من و تو و این شعر
و روزهای غریبی که دست تقدیرند
چه قدر آمدنت را بخوانم و نرسی؟
نگو تمام دعاها بدون تاثیرند
کنار دفتر شعرم کبوتری مرده ست
پرندهها که بدون تو پر نمیگیرند
#ندا_هدایتی_فرد
از مجموعه شعر #همین_گنجشک_ها
نشر #شهرستان_ادب
کانال تخصصی کتب شعر و داستان:
https://telegram.me/joinchat/EdcRYkFeXyEXM8LbUypQ-A
دو #مجموعه_شعر از نشر #شهرستان_ادب نامزد پانزدهمین دوره جشنواره کتاب سال #قلم_زرین شدند:
دبیرخانه پانزدهمین جایزه ی کتاب سال قلم زرین از بین کتاب های منتشر شده ی سال نود و پنج در حوزه #شعر بزرگسال کتاب های زیر را به عنوان نامزدهای این جایزه معرفی کرد :
۱- «گلهای تاریکی» / سینا سنجری / انتشارات فصل پنجم
۲- «سلام بر زندان» / هادی خورشاهیان / انتشارات مشکی
۳- «پنکه قدیمی» / آرش شفاعی / انتشارات نیماژ
۴- « #قفس_تنگی» / #حسنا_محمدزاده / انتشارات شهرستان ادب
۵- «زلف ضریح» / عارفه دهقانی / انتشارات جمهوری
۶- «عدم» / محمود حبیبی کسبی / انتشارات سوره مهر
۷- «آیه ۸۸» / محمدجواد غفورزاده (شفق) / انتشارات جمهوری
۸- « #بی_چشمداشت » / #موسی_عصمتی / انتشارات شهرستان ادب
۹- دورتر» / امیرعلی سلیمانی / انتشارات فصل پنجم
کانال تخصصی کتب شعر و داستان:
https://telegram.me/joinchat/EdcRYkFeXyEXM8LbUypQ-A
دبیرخانه پانزدهمین جایزه ی کتاب سال قلم زرین از بین کتاب های منتشر شده ی سال نود و پنج در حوزه #شعر بزرگسال کتاب های زیر را به عنوان نامزدهای این جایزه معرفی کرد :
۱- «گلهای تاریکی» / سینا سنجری / انتشارات فصل پنجم
۲- «سلام بر زندان» / هادی خورشاهیان / انتشارات مشکی
۳- «پنکه قدیمی» / آرش شفاعی / انتشارات نیماژ
۴- « #قفس_تنگی» / #حسنا_محمدزاده / انتشارات شهرستان ادب
۵- «زلف ضریح» / عارفه دهقانی / انتشارات جمهوری
۶- «عدم» / محمود حبیبی کسبی / انتشارات سوره مهر
۷- «آیه ۸۸» / محمدجواد غفورزاده (شفق) / انتشارات جمهوری
۸- « #بی_چشمداشت » / #موسی_عصمتی / انتشارات شهرستان ادب
۹- دورتر» / امیرعلی سلیمانی / انتشارات فصل پنجم
کانال تخصصی کتب شعر و داستان:
https://telegram.me/joinchat/EdcRYkFeXyEXM8LbUypQ-A
دو #رمان از نشر #شهرستان_ادب نامزد پانزدهمین دوره جشنواره کتاب سال #قلم_زرین شدند:
به گزارش دبیرخانه پانزدهمین جایزه ی کتاب سال قلم زرین از بین کتاب های داستان و رمانِ منتشر شده ی سال نود و پنج، تعداد 13 اثر به عنوان نامزدهای این جایزه معرفی شدند که از بین آثار مذکور، رمان #قوش نوشته ی #ساسان_ناطق در حوزه داستان و رمان کودک و نوجوان و رمان #دخیل_هفتم نوشته ی دکتر #محمد_رودگر در حوزه داستان و رمان بزرگسال از نشر #شهرستان_ادب هستند.
کانال تخصصی کتب شعر و داستان:
https://telegram.me/joinchat/EdcRYkFeXyEXM8LbUypQ-A
به گزارش دبیرخانه پانزدهمین جایزه ی کتاب سال قلم زرین از بین کتاب های داستان و رمانِ منتشر شده ی سال نود و پنج، تعداد 13 اثر به عنوان نامزدهای این جایزه معرفی شدند که از بین آثار مذکور، رمان #قوش نوشته ی #ساسان_ناطق در حوزه داستان و رمان کودک و نوجوان و رمان #دخیل_هفتم نوشته ی دکتر #محمد_رودگر در حوزه داستان و رمان بزرگسال از نشر #شهرستان_ادب هستند.
کانال تخصصی کتب شعر و داستان:
https://telegram.me/joinchat/EdcRYkFeXyEXM8LbUypQ-A
کافهها شاعران بیدردند، عمری آسودهخاطرند انگار!
کافههایی که در توهم خود، نبض شعر معاصرند انگار!
محو دود غلیظ سیگارند، همهشب تا سپیده بیدارند
بر سر شعر،های و هو دارند، به گمانی که شاعرند انگار!
شاعرانی که با تب هر شعر، در پی عشق تازه میگردند
با نگاهی همیشه وهمآلود، محو میز مجاورند انگار!
یک طرف شاعران «پوچگرا»، یک طرف شاعران «پستمدرن»
ادبیات شوم بیقیدی، ادبیات «ظاهراً»، «انگار»...
جوهر شعرشان نخشکیده، پشت درهای انتشاراتند
برگههای به رنگ خاکستر، وصلة میز ناشرند انگار!
دستهچکهای بیبروبرگشت، هی ورق خورد و شعر پرپر گشت
ناشرانی به فکر سود و زیان، ناشرانی که تاجرند انگار!
دست در دستِ باده مدهوشند، مست مست¬اند و گرم آغوشند
کافههایی که کفر مینوشند، کافههایی که کافرند انگار!
#علی_اصغر_شیری
از مجموعه شعر #به_زبان_مادری
نشر #شهرستان_ادب
کانال تخصصی کتب #شعر و #داستان :
https://telegram.me/joinchat/EdcRYkFeXyEXM8LbUypQ-A
کافههایی که در توهم خود، نبض شعر معاصرند انگار!
محو دود غلیظ سیگارند، همهشب تا سپیده بیدارند
بر سر شعر،های و هو دارند، به گمانی که شاعرند انگار!
شاعرانی که با تب هر شعر، در پی عشق تازه میگردند
با نگاهی همیشه وهمآلود، محو میز مجاورند انگار!
یک طرف شاعران «پوچگرا»، یک طرف شاعران «پستمدرن»
ادبیات شوم بیقیدی، ادبیات «ظاهراً»، «انگار»...
جوهر شعرشان نخشکیده، پشت درهای انتشاراتند
برگههای به رنگ خاکستر، وصلة میز ناشرند انگار!
دستهچکهای بیبروبرگشت، هی ورق خورد و شعر پرپر گشت
ناشرانی به فکر سود و زیان، ناشرانی که تاجرند انگار!
دست در دستِ باده مدهوشند، مست مست¬اند و گرم آغوشند
کافههایی که کفر مینوشند، کافههایی که کافرند انگار!
#علی_اصغر_شیری
از مجموعه شعر #به_زبان_مادری
نشر #شهرستان_ادب
کانال تخصصی کتب #شعر و #داستان :
https://telegram.me/joinchat/EdcRYkFeXyEXM8LbUypQ-A
#ناخوانده
#رباعی های #میلاد_عرفان_پور
نشر #شهرستان_ادب
کانال تخصصی کتب #شعر و #داستان :
https://telegram.me/joinchat/EdcRYkFeXyEXM8LbUypQ-A
#رباعی های #میلاد_عرفان_پور
نشر #شهرستان_ادب
کانال تخصصی کتب #شعر و #داستان :
https://telegram.me/joinchat/EdcRYkFeXyEXM8LbUypQ-A
چشمان من آفتاب را حس کرده ست
دل نازکی حباب را حس کرده ست
سنگم ولی آن سنگ که افتاده به رود
سنگی که صدای آب را حس کرده ست
#میلاد_عرفان_پور
از کتاب #ناخوانده ( مجموعه #رباعی )
نشر #شهرستان_ادب
کانال تخصصی کتب #شعر و #داستان :
https://telegram.me/joinchat/EdcRYkFeXyEXM8LbUypQ-A
دل نازکی حباب را حس کرده ست
سنگم ولی آن سنگ که افتاده به رود
سنگی که صدای آب را حس کرده ست
#میلاد_عرفان_پور
از کتاب #ناخوانده ( مجموعه #رباعی )
نشر #شهرستان_ادب
کانال تخصصی کتب #شعر و #داستان :
https://telegram.me/joinchat/EdcRYkFeXyEXM8LbUypQ-A
Forwarded from شهرستان ادب
خلاصه ای از یادداشت #شهریار_شفیعی بر کتاب #نامت_را_بگذار_وسط_این_شعر سروده #محمدرضا_شرفی_خبوشان منتشر شده از نشر #شهرستان_ادب :
«نامت را بگذار وسط این شعر» عنوان مجموعۀ شعر سپیدِ محمدرضا شرفی خبوشان است که از طرف انتشارات شهرستان ادب در 78 صفحه در سال 13911 به چاپ رسیده است. عموماً اشعار این مجموعه، شعرهایی برای جنگ هستند.
با استناد به مقدمۀ مرحوم #سید_حسن_حسینی ، در مقدمۀ کتاب وزین «گزیدۀ شعر جنگ و دفاع مقدس» ، اینک ما به لحاظ شعری در دورۀ دفاع مقدس قرار داریم. با این نتیجه، اشعار کتاب «نامت را بگذار وسط این شعر» نیز در زمرۀ اشعار دفاع مقدس قرار میگیرند.
من بنا دارم دیدگاههای خودم در مورد این کتاب را، شعر به شعر جلو ببرم و طبیعی است که نکات برجستهتر را در اینجا ذکر خواهم کرد. از شعر دوم این کتاب به نام «سلام یا اخی» شروع میکنم.
این شعر، حرفهای یک رزمندۀ ایرانی خطاب به یک سرباز عراقی است که هر دو، جان خود را از دست داده و به گواهی سطری از همین شعر، روی هم افتادهاند. به نظر بنده، ذات این مکالمه در نوع خود، و در میان اشعار دفاع مقدس کمنظیر است، و این دست تازگیها را، چندین و چند بار، در طول این کتاب تجربه میکنیم. البته کمنظیری از منظر نگارندۀ این سطرها.
در این شعر، رزمندۀ ایرانی متکلّم وحده است و ما حرفی از زبان سرباز عراقی نمیشنویم. این شعر در سه قسمت اتفاق افتاده و ظاهراً هر قسمت، در یک بازۀ زمانی رخ میدهد. جملات جالبی از زبان رزمندۀ ایرانی میشنویم، اینکه: «نگران نباش / دستم زیر سرت خواب نمیرود / فقط اگر میتوانی دست چپت را از روی سینهام بردار / خیلی دلم میخواهد، بتوانم / یک بار دیگر قرآن جیبیام را بردارم / لایش را باز کنم و / به امام و دخترم نگاه کنم»
یا وقتی در قسمت دوم این شعر، میگوید که از بوی عربها بدش نمیآید و از بوی کسانی بدش میآید که آنها را به جان هم انداختهاند. در کل، در این شعر سه قسمتی؛ میشد کمی از اطناب پرهیز کرد و به نظر من، قسمت سوم این شعر، درخشانترین قسمت است: «صدای بیلچه و ناخن و گریه میآید/ آمدهاند تفحص/ دلم نمیآید دستم را از زیر سرت بردارم/ اما باید بروم / دخترم حتماً عروس شده / و مادرم هنوز خودش را زنده نگه داشته است / میگویم تو را هم بدهند به همقطارانت اخی جان / اگر شد / به سارهایی که از گورستان بغداد رد میشوند / بگو خبرت را بیاورند تهران / دلم برایت تنگ میشود اخی / خداحافظ.»
یکی دیگر از نکات مثبت این کتاب، آشناییزداییهای برخی اشعار است. در صفحۀ 20 این کتاب، سه شعر کوتاه به نام «سه اپیزود» هست که از کلمات یوسف، یونس و سلیمان استفاده شده و شاعر از پیشزمینۀ ذهنی و عقبۀ تاریخی آن کلمات، آشنایی زدایی انجام داده ست. برای نمونه یکی از آن سه شعر، در ادامه میآید:
«نگاه سلیمان / به دستی جزغاله در میدان مین / گویی جهان / گویی جهان / در انگشت دیو است.»
محمدرضا شرفی خبوشان یک تیزهوشی در این مجموعه به کار برده که چند شعر را به زبان محاوره نوشته، و این شکستگی در زبان اشعار، که مخاطب بعد از خواندن چند شعر به زبان رسمی، شعری به زبان محاوره میخواند و میزان صمیمیت و میزان برقراری ارتباط خواننده با شعر بیشتر میشود.
روایت غیرخطی، به نظر من، از جمله تکنیکهایی است که میتواند شعر سپید را جذابتر کند. البته که مشکلی با روایت خطی ندارم؛ ولی به نظرم، کنش و واکنشی که در روایت غیرخطی بین متن و ذهن مخاطب اتفاق میافتد، این روایت را جذابتر کرده و مخاطب را بیشتر در اندیشۀ کشف پیام شاعر و شعر غوطهور میکند. یکی از نمونهها برای این نوع از روایت، شعر صفحۀ 61 به نام «بالا را نگاه میکنیم» است.
و در آخر؛ با خودم بسیار کلنجار رفتم تا یک شعر کامل را به عنوان بهترین شعر انتخاب کنم که کار بسیار سختی است، انتخاب تنها یک شعر از میان اینهمه شعر درخشان. از منظر من، درخشانترین اثر این کتاب، مکالمۀ چهار جانباز در شعر «تا آخر دنیا» است که در ادامه میآید:
«چقدر خندیدیم / به مرتضی گفتم: / تا وقتی بمیری / مجبوری مؤدب باشی / چون پایی نداری که دراز کنی. / یحیی گفت: / -از تهِ گلویش- / دَمِ خودم گرم / دیگر سر کسی داد نمیزنم. / اصغر مرده بود از خنده / به آستینهای خالیاش نگاه کردیم؛ / دستی نداشت / که دراز کند. / تا آخر دنیا / توی سفرۀ کسی / دست نمیبرد. / چقدر خندیدیم! / تا آخر دنیا / تا آخر دنیا، امّا / همۀ ما دل داشتیم / و آن شب / با دلهای واماندهمان / آنقدر خندیدیم / که حتی اشک از گوشۀ تنها چشم من / بیرون آمد.»
کاملِ این یادداشت را اینجا بخوانید:
https://shahrestanadab.com/Content/ID/7144
کانال تخصصی کتب #شعر و #داستان :
https://telegram.me/joinchat/EdcRYkFeXyEXM8LbUypQ-A
«نامت را بگذار وسط این شعر» عنوان مجموعۀ شعر سپیدِ محمدرضا شرفی خبوشان است که از طرف انتشارات شهرستان ادب در 78 صفحه در سال 13911 به چاپ رسیده است. عموماً اشعار این مجموعه، شعرهایی برای جنگ هستند.
با استناد به مقدمۀ مرحوم #سید_حسن_حسینی ، در مقدمۀ کتاب وزین «گزیدۀ شعر جنگ و دفاع مقدس» ، اینک ما به لحاظ شعری در دورۀ دفاع مقدس قرار داریم. با این نتیجه، اشعار کتاب «نامت را بگذار وسط این شعر» نیز در زمرۀ اشعار دفاع مقدس قرار میگیرند.
من بنا دارم دیدگاههای خودم در مورد این کتاب را، شعر به شعر جلو ببرم و طبیعی است که نکات برجستهتر را در اینجا ذکر خواهم کرد. از شعر دوم این کتاب به نام «سلام یا اخی» شروع میکنم.
این شعر، حرفهای یک رزمندۀ ایرانی خطاب به یک سرباز عراقی است که هر دو، جان خود را از دست داده و به گواهی سطری از همین شعر، روی هم افتادهاند. به نظر بنده، ذات این مکالمه در نوع خود، و در میان اشعار دفاع مقدس کمنظیر است، و این دست تازگیها را، چندین و چند بار، در طول این کتاب تجربه میکنیم. البته کمنظیری از منظر نگارندۀ این سطرها.
در این شعر، رزمندۀ ایرانی متکلّم وحده است و ما حرفی از زبان سرباز عراقی نمیشنویم. این شعر در سه قسمت اتفاق افتاده و ظاهراً هر قسمت، در یک بازۀ زمانی رخ میدهد. جملات جالبی از زبان رزمندۀ ایرانی میشنویم، اینکه: «نگران نباش / دستم زیر سرت خواب نمیرود / فقط اگر میتوانی دست چپت را از روی سینهام بردار / خیلی دلم میخواهد، بتوانم / یک بار دیگر قرآن جیبیام را بردارم / لایش را باز کنم و / به امام و دخترم نگاه کنم»
یا وقتی در قسمت دوم این شعر، میگوید که از بوی عربها بدش نمیآید و از بوی کسانی بدش میآید که آنها را به جان هم انداختهاند. در کل، در این شعر سه قسمتی؛ میشد کمی از اطناب پرهیز کرد و به نظر من، قسمت سوم این شعر، درخشانترین قسمت است: «صدای بیلچه و ناخن و گریه میآید/ آمدهاند تفحص/ دلم نمیآید دستم را از زیر سرت بردارم/ اما باید بروم / دخترم حتماً عروس شده / و مادرم هنوز خودش را زنده نگه داشته است / میگویم تو را هم بدهند به همقطارانت اخی جان / اگر شد / به سارهایی که از گورستان بغداد رد میشوند / بگو خبرت را بیاورند تهران / دلم برایت تنگ میشود اخی / خداحافظ.»
یکی دیگر از نکات مثبت این کتاب، آشناییزداییهای برخی اشعار است. در صفحۀ 20 این کتاب، سه شعر کوتاه به نام «سه اپیزود» هست که از کلمات یوسف، یونس و سلیمان استفاده شده و شاعر از پیشزمینۀ ذهنی و عقبۀ تاریخی آن کلمات، آشنایی زدایی انجام داده ست. برای نمونه یکی از آن سه شعر، در ادامه میآید:
«نگاه سلیمان / به دستی جزغاله در میدان مین / گویی جهان / گویی جهان / در انگشت دیو است.»
محمدرضا شرفی خبوشان یک تیزهوشی در این مجموعه به کار برده که چند شعر را به زبان محاوره نوشته، و این شکستگی در زبان اشعار، که مخاطب بعد از خواندن چند شعر به زبان رسمی، شعری به زبان محاوره میخواند و میزان صمیمیت و میزان برقراری ارتباط خواننده با شعر بیشتر میشود.
روایت غیرخطی، به نظر من، از جمله تکنیکهایی است که میتواند شعر سپید را جذابتر کند. البته که مشکلی با روایت خطی ندارم؛ ولی به نظرم، کنش و واکنشی که در روایت غیرخطی بین متن و ذهن مخاطب اتفاق میافتد، این روایت را جذابتر کرده و مخاطب را بیشتر در اندیشۀ کشف پیام شاعر و شعر غوطهور میکند. یکی از نمونهها برای این نوع از روایت، شعر صفحۀ 61 به نام «بالا را نگاه میکنیم» است.
و در آخر؛ با خودم بسیار کلنجار رفتم تا یک شعر کامل را به عنوان بهترین شعر انتخاب کنم که کار بسیار سختی است، انتخاب تنها یک شعر از میان اینهمه شعر درخشان. از منظر من، درخشانترین اثر این کتاب، مکالمۀ چهار جانباز در شعر «تا آخر دنیا» است که در ادامه میآید:
«چقدر خندیدیم / به مرتضی گفتم: / تا وقتی بمیری / مجبوری مؤدب باشی / چون پایی نداری که دراز کنی. / یحیی گفت: / -از تهِ گلویش- / دَمِ خودم گرم / دیگر سر کسی داد نمیزنم. / اصغر مرده بود از خنده / به آستینهای خالیاش نگاه کردیم؛ / دستی نداشت / که دراز کند. / تا آخر دنیا / توی سفرۀ کسی / دست نمیبرد. / چقدر خندیدیم! / تا آخر دنیا / تا آخر دنیا، امّا / همۀ ما دل داشتیم / و آن شب / با دلهای واماندهمان / آنقدر خندیدیم / که حتی اشک از گوشۀ تنها چشم من / بیرون آمد.»
کاملِ این یادداشت را اینجا بخوانید:
https://shahrestanadab.com/Content/ID/7144
کانال تخصصی کتب #شعر و #داستان :
https://telegram.me/joinchat/EdcRYkFeXyEXM8LbUypQ-A
آنگاه چشمم خسته شد ، در گور خوابیدم
بر فرشِ تارش مار و پودش مور خوابیدم
من، سنگ سرگردان ، عجین با آهن و سیمان
در خاک مثل وصله ای ناجور خوابیدم
پلکی زدم باری ، نه موری بود و نه ماری
در جشن نار و نور و دیو و حور خوابیدم
معلوم شد دستی شراب انداخته ست از من
در خمره ای انگار با انگور خوابیدم...
آری خودم دیدم قیامت راست بود اما
من خسته بودم ، بی خیال صور... خوابیدم!
#محمد_مهدی_سیار
از کتاب #رود_خوانی
نشر #شهرستان_ادب
کانال تخصصی کتب #شعر و #داستان :
https://telegram.me/joinchat/EdcRYkFeXyEXM8LbUypQ-A
بر فرشِ تارش مار و پودش مور خوابیدم
من، سنگ سرگردان ، عجین با آهن و سیمان
در خاک مثل وصله ای ناجور خوابیدم
پلکی زدم باری ، نه موری بود و نه ماری
در جشن نار و نور و دیو و حور خوابیدم
معلوم شد دستی شراب انداخته ست از من
در خمره ای انگار با انگور خوابیدم...
آری خودم دیدم قیامت راست بود اما
من خسته بودم ، بی خیال صور... خوابیدم!
#محمد_مهدی_سیار
از کتاب #رود_خوانی
نشر #شهرستان_ادب
کانال تخصصی کتب #شعر و #داستان :
https://telegram.me/joinchat/EdcRYkFeXyEXM8LbUypQ-A
موج ها سر به سنگ می کوبند، خون به رقص آمده ست در دریا
بی هوا چشم ها پر از خون شد، بغض هامان شکست در دریا
آسمان را شکافت صاعقه ای، لرزه بر جان کهکشان افتاد
ناگهان پیکر کبوتر ما، غرق در خون نشست در دریا
شاخه گل های سرخ مریم را، آب ها با خروش خود بردند
باز سارای عاشقی دیگر، دل به امواج بست در دریا
خواستار شهادتی سرخ اند، در طلب کردن شهادت خود
همچنان لحظه لحظه می آمد، دست بالای دست در دریا
سالیانی ست از دل دریا، عطر تو در خلیج می پیچد
ماهیان یادبود می گیرند، پیکرت مانده است در دریا
#محمد_شکری_فرد
از کتاب #گشایش
نشر #شهرستان_ادب
یاد و خاطرۀ 290 #شهید پرواز بی برگشت ایرباس 655 گرامی باد.
کانال تخصصی کتب #شعر و #داستان :
https://telegram.me/joinchat/EdcRYkFeXyEXM8LbUypQ-A
بی هوا چشم ها پر از خون شد، بغض هامان شکست در دریا
آسمان را شکافت صاعقه ای، لرزه بر جان کهکشان افتاد
ناگهان پیکر کبوتر ما، غرق در خون نشست در دریا
شاخه گل های سرخ مریم را، آب ها با خروش خود بردند
باز سارای عاشقی دیگر، دل به امواج بست در دریا
خواستار شهادتی سرخ اند، در طلب کردن شهادت خود
همچنان لحظه لحظه می آمد، دست بالای دست در دریا
سالیانی ست از دل دریا، عطر تو در خلیج می پیچد
ماهیان یادبود می گیرند، پیکرت مانده است در دریا
#محمد_شکری_فرد
از کتاب #گشایش
نشر #شهرستان_ادب
یاد و خاطرۀ 290 #شهید پرواز بی برگشت ایرباس 655 گرامی باد.
کانال تخصصی کتب #شعر و #داستان :
https://telegram.me/joinchat/EdcRYkFeXyEXM8LbUypQ-A