در آن تاریک، دل میبُرد ماه از عالم بالا
گرامی باد این رخشنده، این تابانِ بیهمتا
شب است و خردههای خندهی ماه از ورای ابر
میافتد روی آب و میپرد خواب از سر دریا
شب است و میتکاند آسمان از دامنش آرام
کمی از ماندههای نور را بر سفرهی صحرا
میاندازد فلک بر صورت خورشید روانداز
و میخوابانَد او را روی پای خویش تا فردا
شب است و آسمان پیراهنی از هالهی مهتاب
به تن کردهست چون صوفی که بر تن میکند شولا
میان چادر شب ماه زیباتر شود آنسان
که بین لشکر دشمن جمال یوسف لیلا
خوشا لیلا که در دامان جوانی اینچنین پرورد
که دارد خوف از پروردگار خویشتن تنها
تعالی الله رویش را که 《والفجر》 است تفسیرش
تعالی الله مویش را که 《والیل اذا یغشا》
ملاحت میچکد از ساحت پیشانیاش هر بار
که در نزد پدر پایین میاندازد سر خود را
کسی چون او پر از سُکر خدا گشتهست پا تا سر
که نشناسد میان سجدههای خویش سر از پا؟
علیّ اکبر است او یا نبیّ دیگر است او یا
علیّ بن ابیطالب مهیّا گشته بر هیجا!
که او تا بر زمین پا میگذارد، راه میافتد
میان آسمانها بر سر پابوسیاش دعوا
《اگر امر خدا جنگ است باید رفت》 گفت و رفت
نه از شمشیرها ترس و نه از سرنیزهها پروا
بلاجوی و بلیگوی و عطشنوش و رجزخوان بود
هجوم آورد بر میدان چه رعدآواز و برقآسا
《منم من زادهی زهرا، منم آیینهی حیدر》
ولی نشناختند او را ولینشناسها... دردا!
نقاب از روی خود برداشت تا محشر کند، محشر
گره بر ابروان انداخت تا غوغا کند، غوغا
نمیگویم چه آمد آخر امّا بر سر جسمش
همین و بس پس از او خاک عالم بر سر دنیا
چراغی نیست در دل -این پریشانخانهی مغموم-
که دزد نفس عمری برده از ایمان من یغما
امیدم سوی الطاف علیّ اکبر است، ای کاش
بگیرد دست خالیِ مرا در محشر کبری
#رضا_یزدانی
از مجموعه شعر #حاشا
نشر #شهرستان_ادب
@ShahrestanAdabPub
گرامی باد این رخشنده، این تابانِ بیهمتا
شب است و خردههای خندهی ماه از ورای ابر
میافتد روی آب و میپرد خواب از سر دریا
شب است و میتکاند آسمان از دامنش آرام
کمی از ماندههای نور را بر سفرهی صحرا
میاندازد فلک بر صورت خورشید روانداز
و میخوابانَد او را روی پای خویش تا فردا
شب است و آسمان پیراهنی از هالهی مهتاب
به تن کردهست چون صوفی که بر تن میکند شولا
میان چادر شب ماه زیباتر شود آنسان
که بین لشکر دشمن جمال یوسف لیلا
خوشا لیلا که در دامان جوانی اینچنین پرورد
که دارد خوف از پروردگار خویشتن تنها
تعالی الله رویش را که 《والفجر》 است تفسیرش
تعالی الله مویش را که 《والیل اذا یغشا》
ملاحت میچکد از ساحت پیشانیاش هر بار
که در نزد پدر پایین میاندازد سر خود را
کسی چون او پر از سُکر خدا گشتهست پا تا سر
که نشناسد میان سجدههای خویش سر از پا؟
علیّ اکبر است او یا نبیّ دیگر است او یا
علیّ بن ابیطالب مهیّا گشته بر هیجا!
که او تا بر زمین پا میگذارد، راه میافتد
میان آسمانها بر سر پابوسیاش دعوا
《اگر امر خدا جنگ است باید رفت》 گفت و رفت
نه از شمشیرها ترس و نه از سرنیزهها پروا
بلاجوی و بلیگوی و عطشنوش و رجزخوان بود
هجوم آورد بر میدان چه رعدآواز و برقآسا
《منم من زادهی زهرا، منم آیینهی حیدر》
ولی نشناختند او را ولینشناسها... دردا!
نقاب از روی خود برداشت تا محشر کند، محشر
گره بر ابروان انداخت تا غوغا کند، غوغا
نمیگویم چه آمد آخر امّا بر سر جسمش
همین و بس پس از او خاک عالم بر سر دنیا
چراغی نیست در دل -این پریشانخانهی مغموم-
که دزد نفس عمری برده از ایمان من یغما
امیدم سوی الطاف علیّ اکبر است، ای کاش
بگیرد دست خالیِ مرا در محشر کبری
#رضا_یزدانی
از مجموعه شعر #حاشا
نشر #شهرستان_ادب
@ShahrestanAdabPub
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
سخنان #وحید_یامین_پور نویسنده و فعال رسانه ای سیاسی در مورد رمان #پس_از_بیست_سال نوشته #سلمان_کدیور
#انتشارات_شهرستان_ادب
در ماه #محرم شما عزیزان می توانید این رمان را با تخفیف و #ارسال_رایگان از #ادب_بوک تهیه نمایید:
https://adabbook.com/پس-از-بیست-سال
@ShahrestanAdabPub
#انتشارات_شهرستان_ادب
در ماه #محرم شما عزیزان می توانید این رمان را با تخفیف و #ارسال_رایگان از #ادب_بوک تهیه نمایید:
https://adabbook.com/پس-از-بیست-سال
@ShahrestanAdabPub
میان راه دو یار قدیم رو در رو
شروع کرد به صحبت یکی از آن دو نفر:
«حدیث خواندن تو روی دار خواهد بود
در آن زمانه که بوزینه رفته بر منبر
و ذوالفقارِ زبانِ تو را غلاف کنند
به جرم نقل حدیث از فضائل حیدر
و جنس دارِ تو خرما فروش، از نخل است
چقدر نقشه کشیده ست چرخ بازیگر»
جواب داد: «حبیبِ حسین میبینم
که روی شاخهی نِی سبز میشود یک سر
سفید نیست به دست باد گیسویَت
اگر چه پیر شدی سرخ میرسد به نظر
شبیه سرخی خورشید آن زمانی که
غروب میکند آرام بین کوه و کمر
میان کوفه تو را روز و شب بگردانند
و نیزه نیزه پیات کوچه کوچه سر تا سر
همه به کفر تو ایمان راسخی دارند
به جرم داشتن حب آل پیغمبر»
سپس نگاه عمیقی به یکدگر کردند
و از مقابل هم رد شدند آن دو نفر
و هر که بود در آنجا به دیگری میگفت
«نگفته است دروغی کسی از این بهتر»
#محمد_مهدی_خانمحمدی
از مجموعه شعر #هیاهو
#انتشارات_شهرستان_ادب
@ShahrestanadabPub
شروع کرد به صحبت یکی از آن دو نفر:
«حدیث خواندن تو روی دار خواهد بود
در آن زمانه که بوزینه رفته بر منبر
و ذوالفقارِ زبانِ تو را غلاف کنند
به جرم نقل حدیث از فضائل حیدر
و جنس دارِ تو خرما فروش، از نخل است
چقدر نقشه کشیده ست چرخ بازیگر»
جواب داد: «حبیبِ حسین میبینم
که روی شاخهی نِی سبز میشود یک سر
سفید نیست به دست باد گیسویَت
اگر چه پیر شدی سرخ میرسد به نظر
شبیه سرخی خورشید آن زمانی که
غروب میکند آرام بین کوه و کمر
میان کوفه تو را روز و شب بگردانند
و نیزه نیزه پیات کوچه کوچه سر تا سر
همه به کفر تو ایمان راسخی دارند
به جرم داشتن حب آل پیغمبر»
سپس نگاه عمیقی به یکدگر کردند
و از مقابل هم رد شدند آن دو نفر
و هر که بود در آنجا به دیگری میگفت
«نگفته است دروغی کسی از این بهتر»
#محمد_مهدی_خانمحمدی
از مجموعه شعر #هیاهو
#انتشارات_شهرستان_ادب
@ShahrestanadabPub
عشق با تشنه لبان بر سر پیمان شده بود
خیمه لبریز غزلخوانی باران شده بود
هر کسی راز دلش را به زبانی می گفت
موسم دلبری از حضرت جانان شده بود
با ادب خواست اجازه، که لبی تر بکند
ساقی افروخته شد میکده حیران شده بود
شور شیرین شهادت ز لبش می جوشید
پیشتر از همه آمادهء میدان شده بود
*
تیر می سوخت و شمشیر به خود می پیچید
چشم نیزه نگران، سنگ پشیمان شده بود
#فاطمه_نانی_زاد
غزلی از مجموعه شعر #صحن_فیروزه
#انتشارات_شهرستان_ادب
@ShahrestanadabPub
خیمه لبریز غزلخوانی باران شده بود
هر کسی راز دلش را به زبانی می گفت
موسم دلبری از حضرت جانان شده بود
با ادب خواست اجازه، که لبی تر بکند
ساقی افروخته شد میکده حیران شده بود
شور شیرین شهادت ز لبش می جوشید
پیشتر از همه آمادهء میدان شده بود
*
تیر می سوخت و شمشیر به خود می پیچید
چشم نیزه نگران، سنگ پشیمان شده بود
#فاطمه_نانی_زاد
غزلی از مجموعه شعر #صحن_فیروزه
#انتشارات_شهرستان_ادب
@ShahrestanadabPub
هجدهمین نشست کتابخوانی قدم با قلم معرفی رمان «رمق» با حضور نویسنده اثر «مجید اسطیری» و منتقد شناحته شده«شهریار عباسی» سهشنبه 26 شهریور- ساعت 17 الی 19 در کتابخانه فرهنگسرای خانواده برگزار می گردد. مجری و کارشناس این جلسه نیز خانم «پری رضوی» است.
#انتشارات_شهرستان_ادب
@ShahrestanAdabPub
#انتشارات_شهرستان_ادب
@ShahrestanAdabPub
رمان نوجوان «تفنگ بادی» نوشته محسن محمدی داستان عده ای کودک مدرسه ای است که جنگ را از دریچه چشمان خودشان روایت میکنند. کودکانی که با مفهوم جنگ آشنا نیستند و هر کدام با خلاقیت در دنیای کودکانه خود به دنبال یافتن راههایی برای پیروزی بر جنگ هستند.
برشی از رمان:
هواپیمای سیاهی در ارتفاعت پایین به سمت ما می آمد. علی گفت: معتطل نکن، بزنش. یاسر در این گیر و دار پرسید: راستی، حمید ساچمه گذاشتی توی تفنگ؟ حمید عتصبانی جواب داد: این قدر هم خنگ نیستم. از قبل آماده اش کردم. یاسر گفت: پس گلنگدن یادت نره. همه به جز حمید خنده مان گرفت. مانده بودم یاسر در آن شرایط چه طور می توانست شوخی کند. اصلا این حرف ها را از کجا می آورد؟! هواپیما خیلی نزدیک شده بود. همه هیجان زده بودیم. حمید تفنگ را به طرف هواپیما نشانه رفت...
#تفنگ_بادی
#محسن_محمدی
#انتشارات_شهرستان_ادب
برای خرید این رمان به سایت #ادب_بوک به آدرس:
Www.AdabBook.com/تفنگ-بادی
@ShahrestanAdabPub
برشی از رمان:
هواپیمای سیاهی در ارتفاعت پایین به سمت ما می آمد. علی گفت: معتطل نکن، بزنش. یاسر در این گیر و دار پرسید: راستی، حمید ساچمه گذاشتی توی تفنگ؟ حمید عتصبانی جواب داد: این قدر هم خنگ نیستم. از قبل آماده اش کردم. یاسر گفت: پس گلنگدن یادت نره. همه به جز حمید خنده مان گرفت. مانده بودم یاسر در آن شرایط چه طور می توانست شوخی کند. اصلا این حرف ها را از کجا می آورد؟! هواپیما خیلی نزدیک شده بود. همه هیجان زده بودیم. حمید تفنگ را به طرف هواپیما نشانه رفت...
#تفنگ_بادی
#محسن_محمدی
#انتشارات_شهرستان_ادب
برای خرید این رمان به سایت #ادب_بوک به آدرس:
Www.AdabBook.com/تفنگ-بادی
@ShahrestanAdabPub
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
گزارش تصویری جلسه نقد و بررسی رمان #رمق
نوشته #مجید_اسطیری
با حضور #شهریار_عباسی و #پری_رضوی
در فرهنگسرای شفق تهران
#انتشارات_شهرستان_ادب
رمان رمق را از سایت #ادب_بوک تهیه نمایید:
Www.adabBook.com/رمق
@ShahrestanAdabPub
نوشته #مجید_اسطیری
با حضور #شهریار_عباسی و #پری_رضوی
در فرهنگسرای شفق تهران
#انتشارات_شهرستان_ادب
رمان رمق را از سایت #ادب_بوک تهیه نمایید:
Www.adabBook.com/رمق
@ShahrestanAdabPub
نشست نقد و بررسی رمان #پس_از_بیست_سال
منتقد: #احمد_شاکری
با حضور #سلمان_کدیور (نویسنده)
چهارشنبه، سوم مهر ساعت 16
تهران، خیابان دماوند، بعد از پل خاقانی، انتهای خیابان شهید هاشمی، باباطاهر شرقی، داخل بوستان دانش آموز، کتابخانه عمومی باباطاهر
#انتشارات_شهرستان_ادب
@ShahrestanAdabPub
منتقد: #احمد_شاکری
با حضور #سلمان_کدیور (نویسنده)
چهارشنبه، سوم مهر ساعت 16
تهران، خیابان دماوند، بعد از پل خاقانی، انتهای خیابان شهید هاشمی، باباطاهر شرقی، داخل بوستان دانش آموز، کتابخانه عمومی باباطاهر
#انتشارات_شهرستان_ادب
@ShahrestanAdabPub
آیین رونمایی از مجموعه شعر #صحن_فیروزه سروده #فاطمه_نانی_زاد
با حضور: سعید حدادیان، مرتضی امیری اسفندقه، اسماعیل امینی، علی محمد مودب، علی داودی، محمدحسین نعمتی، فریبا یوسفی، مهدخت قربان عسگری و...
دوشنبه اول مهر ساعت 16
تهران خیابان شریعتی نرسیده به پل سیدخندان سالن آمفی تئاتر فرهنگسرای اندیشه
#انتشارات_شهرستان_ادب
@ShahrestanAdabPub
با حضور: سعید حدادیان، مرتضی امیری اسفندقه، اسماعیل امینی، علی محمد مودب، علی داودی، محمدحسین نعمتی، فریبا یوسفی، مهدخت قربان عسگری و...
دوشنبه اول مهر ساعت 16
تهران خیابان شریعتی نرسیده به پل سیدخندان سالن آمفی تئاتر فرهنگسرای اندیشه
#انتشارات_شهرستان_ادب
@ShahrestanAdabPub
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🎥 |ببینید|
انتشار به مناسب هفته #دفاع_مقدس
#کوچه_شهید
از تقاطع شهید احمد رسولیان که بگذری
میرسی درست روبروی یادمان کربلای پنج
انتهای بولوار حاج حیدر تراب
کوچه شهید فاطمی نسب:
خانه من است
حیرت آور است؛ نیست؟
اینکه این همه شهید
بر سر تمام کوچههای شهر ایستادهاند
تا نشانی مسیر خانههای ما شوند
اینکه این همه شهید رفتهاند
تا بهانهی ترانههای ما شوند
حیرت آور است؛ نیست؟
#رضا_یزدانی
از مجموعه شعر #حاشا
#انتشارات_شهرستان_ادب
@ShahrestanAdabPub
انتشار به مناسب هفته #دفاع_مقدس
#کوچه_شهید
از تقاطع شهید احمد رسولیان که بگذری
میرسی درست روبروی یادمان کربلای پنج
انتهای بولوار حاج حیدر تراب
کوچه شهید فاطمی نسب:
خانه من است
حیرت آور است؛ نیست؟
اینکه این همه شهید
بر سر تمام کوچههای شهر ایستادهاند
تا نشانی مسیر خانههای ما شوند
اینکه این همه شهید رفتهاند
تا بهانهی ترانههای ما شوند
حیرت آور است؛ نیست؟
#رضا_یزدانی
از مجموعه شعر #حاشا
#انتشارات_شهرستان_ادب
@ShahrestanAdabPub
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🎥 |ببینید|
انتشار به مناسب هفته #دفاع_مقدس
#شعرخوانی اسماعیل محمدپور
یک)
دفتر نقاشی اش را روی میز گذاشت
کودک
و مدادش را
و خاطرات پدرش را
و خشم اش را
حالا همه ی گزینه ها روی میز بود.
دو)
دختر از پنجره به شهر نگریست
شهرِ خاموش
شهرِ بی عاشق
شهرِ خاموشِ بی عاشق
مردان به خاطر عشق رفته بودند
هیچکس به خاطر عشق نمانده بود.
سه)
پدرِ کودکی بود که مداد رنگی نداشت
مردِ زنی بود که برایش می مرد
پسرِ مردی بود که بادکنک می فروخت
برادرِ دختر بودی که لباس عروسی اش را می دوخت
مرگ
مانده بود که کدامشان را در آغوش بگیرد.
چهار)
صلح
تابلویی بی نظیری بود
اگر جنگ نقاشی اش نمی کرد.
شعرهایی از مجموعه شعر سپید #من_میز_را_برای_دو_نفر_می_چینم
#انتشارات_شهرستان_ادب
خرید اینترنتی این مجموعه شعر از سایت #ادب_بوک:
https://adabbook.com/من-میز-را-برای-دو-نفر-می-چینم
@ShahrestanAdabPub
انتشار به مناسب هفته #دفاع_مقدس
#شعرخوانی اسماعیل محمدپور
یک)
دفتر نقاشی اش را روی میز گذاشت
کودک
و مدادش را
و خاطرات پدرش را
و خشم اش را
حالا همه ی گزینه ها روی میز بود.
دو)
دختر از پنجره به شهر نگریست
شهرِ خاموش
شهرِ بی عاشق
شهرِ خاموشِ بی عاشق
مردان به خاطر عشق رفته بودند
هیچکس به خاطر عشق نمانده بود.
سه)
پدرِ کودکی بود که مداد رنگی نداشت
مردِ زنی بود که برایش می مرد
پسرِ مردی بود که بادکنک می فروخت
برادرِ دختر بودی که لباس عروسی اش را می دوخت
مرگ
مانده بود که کدامشان را در آغوش بگیرد.
چهار)
صلح
تابلویی بی نظیری بود
اگر جنگ نقاشی اش نمی کرد.
شعرهایی از مجموعه شعر سپید #من_میز_را_برای_دو_نفر_می_چینم
#انتشارات_شهرستان_ادب
خرید اینترنتی این مجموعه شعر از سایت #ادب_بوک:
https://adabbook.com/من-میز-را-برای-دو-نفر-می-چینم
@ShahrestanAdabPub
Forwarded from ادب بوک
🎉 فروش ویژه به مناسبت هفته #دفاع_مقدس
📚رمان های #وضعیت_بی_عاری نوشته «حامد جلالی» و #نقل_گیتی نوشته «محمد خسروی راد»📚
10% تخفیف + #ارسال_رایگان به سراسر کشور
🖥 لینک سفارش از سایت #ادب_بوک:
https://adabbook.com/MultipleBuyProduct/Products
📲 سفارش از اینستاگرام:
Www.instagram.com/adab.book
@AdabBookOfficial
@ShahrestanAdabPub
📚رمان های #وضعیت_بی_عاری نوشته «حامد جلالی» و #نقل_گیتی نوشته «محمد خسروی راد»📚
10% تخفیف + #ارسال_رایگان به سراسر کشور
🖥 لینک سفارش از سایت #ادب_بوک:
https://adabbook.com/MultipleBuyProduct/Products
📲 سفارش از اینستاگرام:
Www.instagram.com/adab.book
@AdabBookOfficial
@ShahrestanAdabPub
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
معرفی رمان #ایران_شهر (جلد یک) نوشته #محمد_حسن_شهسواری در برنامه "سلام صبح بخیر" شبکه سوم سیما توسط نویسنده ی گرامی، #علی_الله_سلیمی
رمان ایرانشهر را از #ادب_بوک تهیه نمایید:
Www.adabbook.com/ایرانشهر
گفتنی ست مجموعه داستان #سفر_معمولا_صبح_اتفاق_می_افتد از علی الله سلیمی در #انتشارات_شهرستان_ادب به چاپ رسیده است.
@ShahrestanAdabPub
رمان ایرانشهر را از #ادب_بوک تهیه نمایید:
Www.adabbook.com/ایرانشهر
گفتنی ست مجموعه داستان #سفر_معمولا_صبح_اتفاق_می_افتد از علی الله سلیمی در #انتشارات_شهرستان_ادب به چاپ رسیده است.
@ShahrestanAdabPub
Forwarded from مدرسه رمان
"سدا" داستان بلندی ست از زنی محتاط و محافظه کار، و به شدت آسیب پذیر. زنی که در آستانه ی پنجاه سالگی و با توافق همسرش تصمیم به بچه دار شدن می گیرد. ایده، ایده خوبی ست و بارها از آن به عنوان امری طرد شده از سوی جامعه یاد شده است. چه در فیلم ها و چه در کتاب های مختلف. تردید زنانی که خواسته یا ناخواسته در سن بالا نطفه ای را در خود می پرورند و مدام درگیری نگه داشتن یا نداشتنش را دارند. اما چه چیز می تواند این موضوع آشنا و گاها تکراری را برای خواننده جذاب کرده و به یکی از دغدغه های او تبدیل کند؟
متن کامل یادداشت #پروانه_حیدری بر رمان #سدا را در پایگاه مدرسه رمان بخوانید:
https://yon.ir/ETC1g
خرید رمان سدا:
https://adabbook.com/%D8%B3%D8%AF%D8%A7
🖋 به «مدرسه رمان» بپیوندید:
🔗 @mdrsroman
🔗 mdrsroman.com
متن کامل یادداشت #پروانه_حیدری بر رمان #سدا را در پایگاه مدرسه رمان بخوانید:
https://yon.ir/ETC1g
خرید رمان سدا:
https://adabbook.com/%D8%B3%D8%AF%D8%A7
🖋 به «مدرسه رمان» بپیوندید:
🔗 @mdrsroman
🔗 mdrsroman.com
Madreseroman
روایت زنی غرق در سادگی و پاکی!
پروانه حیدری-
"سدا" داستان بلندی ست از زنی محتاط و محافظه کار، و به شدت آسیب پذیر. زنی که در آستانه ی پنجاه سالگی و با توافق همسرش تصمیم به بچه دار شدن می گیرد. ایده، ...
"سدا" داستان بلندی ست از زنی محتاط و محافظه کار، و به شدت آسیب پذیر. زنی که در آستانه ی پنجاه سالگی و با توافق همسرش تصمیم به بچه دار شدن می گیرد. ایده، ...
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
معرفی رمان نوجوان #موهای_تو_خانه_ماهی_هاست نوشته #محمدرضا_شرفی_خبوشان
در برنامه اینترنتی #مرورگر
توسط #مرتضی_شمس_آبادی
گفتنی ست چندی پیش، رمان موهای تو خانه ماهی هاست، برگزیده نخستین دوره جایزه ادبی شهید اندرزگو شد.
#انتشارات_شهرستان_ادب
@ShahrestanAdabPub
@poemstoryradio
در برنامه اینترنتی #مرورگر
توسط #مرتضی_شمس_آبادی
گفتنی ست چندی پیش، رمان موهای تو خانه ماهی هاست، برگزیده نخستین دوره جایزه ادبی شهید اندرزگو شد.
#انتشارات_شهرستان_ادب
@ShahrestanAdabPub
@poemstoryradio
رونمایی مجموعه شعر #کابوس_شاخههای_شکسته سروده #مهدی_زارعی
با حضور حمیدرضا شکارسری، میلاد عرفان پور و مبین اردستانی
دوشنبه 8 مهر - ساعت 16
تهران بزرگراه نواب تقاطع پل کمیل، ابتدای کمیل شرقی، فرهنگسرای انقلاب اسلامی
@ShahrestanAdabPub
با حضور حمیدرضا شکارسری، میلاد عرفان پور و مبین اردستانی
دوشنبه 8 مهر - ساعت 16
تهران بزرگراه نواب تقاطع پل کمیل، ابتدای کمیل شرقی، فرهنگسرای انقلاب اسلامی
@ShahrestanAdabPub
Forwarded from شهرستان ادب
🔻وقتی میفهمیم «مردم» یعنی چه | یادداشت #محمدامین_پورحسینقلی بر رمان «رمق»
(در پروندهکتاب #رمق نوشته #مجید_اسطیری)
▪️«...یادم است سالها پیش، یکبار با موجی اینچنینی که از استادیوم به بیرون سرازیر شده بودند، مواجه شدم. جوانان مشتاق، پرانرژی و هیجانزده که ظاهراً خوشحال از برندهشدن تیم محبوبشان، با شعارهای هماهنگ، فوج در فوج، به خیابان ریخته بودند. ترافیک عجیبی راه انداخته بودند و بیتوجه به اطرافشان فقط جلو میرفتند و با همان هارمونی و نظمی که چون رشتهای نامرئی آنها را به هم متصل کرده بود، شعار میدادند، شادی میکردند و چون موجی بیتوقف، پیش میرفتند. یکباره وسط بازی با یکی از فریادهای "ایران" که از آنطرف شنیدم، "مردم" را فهمیدم. جا خوردم! انگاری یک آن توانستم چهرۀ یک نفر را ببینم؛ یک نفر که آشنا بود. قبلاً خیلی دیده بودمش. صدایش را هم زیاد شنیده بودم. هم اینجا توی امجدیه، هم توی مسجد، هم از حنجرۀ گرفتۀ رادیوی ترانزیستوریام توی خرپشتۀ خانه...»
🔗 ادامۀ این یادداشت را در سایت شهرستان ادب بخوانید.
☑️ @ShahrestanAdab
(در پروندهکتاب #رمق نوشته #مجید_اسطیری)
▪️«...یادم است سالها پیش، یکبار با موجی اینچنینی که از استادیوم به بیرون سرازیر شده بودند، مواجه شدم. جوانان مشتاق، پرانرژی و هیجانزده که ظاهراً خوشحال از برندهشدن تیم محبوبشان، با شعارهای هماهنگ، فوج در فوج، به خیابان ریخته بودند. ترافیک عجیبی راه انداخته بودند و بیتوجه به اطرافشان فقط جلو میرفتند و با همان هارمونی و نظمی که چون رشتهای نامرئی آنها را به هم متصل کرده بود، شعار میدادند، شادی میکردند و چون موجی بیتوقف، پیش میرفتند. یکباره وسط بازی با یکی از فریادهای "ایران" که از آنطرف شنیدم، "مردم" را فهمیدم. جا خوردم! انگاری یک آن توانستم چهرۀ یک نفر را ببینم؛ یک نفر که آشنا بود. قبلاً خیلی دیده بودمش. صدایش را هم زیاد شنیده بودم. هم اینجا توی امجدیه، هم توی مسجد، هم از حنجرۀ گرفتۀ رادیوی ترانزیستوریام توی خرپشتۀ خانه...»
🔗 ادامۀ این یادداشت را در سایت شهرستان ادب بخوانید.
☑️ @ShahrestanAdab
نهمین نشست #میز_نقد برگزار خواهدشد:
جلسه نقد و بررسی رمان #رویای_فالاچی نوشته #فرشته_اثنی_عشری
با حضور #سمیه_سیدیان و #مهدی_زارع
دوشنبه 15 مهرماه
ساعت 10
پل کریمخان نبش سپهبد قرنی کتابفروشی رود
@ShahrestanAdabPub
جلسه نقد و بررسی رمان #رویای_فالاچی نوشته #فرشته_اثنی_عشری
با حضور #سمیه_سیدیان و #مهدی_زارع
دوشنبه 15 مهرماه
ساعت 10
پل کریمخان نبش سپهبد قرنی کتابفروشی رود
@ShahrestanAdabPub
Forwarded from فلاخن||سلمان کدیور (سلمان کدیور)
✳️«پس از بیست سال»؛ روایتی تازه از مذهب علیه مذهب!
🖌نویسنده: #صادق_فرامرزی
....
....
🔶رمان #پس_از_بیست_سال نوشته سلمان کدیور از تازهترین آثار منتشر شده توسط موسسه فرهنگی #شهرستان_ادب است. داستانی بلند که به نوعی بخشی از تاریخ اسلام از زمان پیامبر اکرم(ص) تا واقعه عاشورا را در خود روایت میکند. «صادق فرامزی» به بهانه انتشار این اثر نگاهی کوتاه به آن انداخته است که در ادامه میخوانیم:
🔶دست تخیل را درون گیسوی تاریخی دینی بردن و جسم و روح آن تاریخ را سالم نگاه داشتن از سخت کارهایی است که یک نویسنده میتواند شهامت انجامش را به جان بخرد. بر همین منطق و مقدمه رمان «پس از بیست سال» را میتوان از آثار موفق اخیر در زمینه ادبیات داستانی دانست. رمانی تاریخی که در بستر زمانی دوران خلافت معاویه و مبارزات ابوذر با وی آغاز میشود و تا دوره جنگ صفین نیز ادامه میابد و مرحله به مرحله بر مدار توصیف یک اسلام به یغما رفته ایده پردازی میکند. زمانیکه اثری رو به توصیف بازه تاریخی از دوران صدر اسلام می آورد با چند مشکل ثابت مواجه میگردد که آشنایی نسبی مخاطب با سرانجام وقایع، علم به حق و باطل بودن اشخاص و جریانات از جمله آنها میباشد، در چنین وضعیتی به کارگیری قوه تخیل برای خلق شخصیتهایی که در این میان روایت های داستانی خلق کنند و به اصل آن دستبرد نزنند سخت میشود، از همین جهت نیز در عمده موارد چنین آثار رو به خلق اشخاصی بعنوان شاهد تاریخی نه عامل در تاریخ میآورند. اما پس از بیست سال این شهامت را داشته که به خلق شخصیت هایی جدید که نه تنها شاهد صرف نیستند که در میدان حوادث تعیین کنندگی نیز دارند بپردازد.
🔶پس از بیست سال شرح روایی شخصیتی به نام «سلیم بن هشام» است که بعنوان آقازاده ای مشهور و معتبر در جوار معاویه زیست میکند و کنجکاو «عدالتخواهی» ابوذر میگردد و همین نهیبها به روند اتفاقات جاری در داستان کمک میکند. نقش کلیدی ابوذر در چنین فضایی باعث میگردد تا عمده حوادث آن برهه از دریچه استانداردهای این صحابی پیامبر به چشم آید و کمتر حادثهای باشد که حتی پس از مرگ ابوذر نیز به بازخوانی هشدارهای او نپردازد.
🔶همچنین روایت «پس از بیست سال» از شخصیت حضرت امیر(ع) نیز نه روایتی بر مبنای کرامات که دامنه مخاطب شیعه را صرفا جذب خود نماید که روایتی شکل گرفته بر مبنای استانداردهای یک حاکم عادل بوده است که میتواند برای هر انسانی با هر اندیشه و مذهبی جذاب به نظر آید. ذات پرسشگر و مردد «سلیم بن هشام» خود باعث میشود تا معرفی حضرت در میان فضای غبارآلود ایام صفین صورت گیرد و همین امر کمک میکند تا روایت ها و توصیفات آسمانی از امیرالمومنین(ع) جای خود را به شرحی زمینی از حاکمی دهد که دو عنصر عدالت و آگاهی بخشی به تصمیمات فردی او جهت میدهد.
🔶اختصارا میتوان «پس از بیست سال» را نسخه ای داستانی شده از «مذهب علیه مذهب» مرحوم شریعتی دانست، آن چنان که در جای جای این داستان نیز میتوان شاهد بود تلاش نویسنده بر تاکید آسیب پذیری مذهب از عالمان و حاکمان گمراه در زمانی بوده است که اسلام بزرگترین دشمن خارجی خود را نیز شکست داده است. ویژگی این تقابل درون مذهبی باعث میشود تا به رغم تاریخی بودن بستر اتفاقات، تقابل ها و تضادهای موجود در آن هنوز برای مخاطب دارای ما به ازای خارجی و ملموس باشد.
🔶تضاد حقیقت و واقعیت اسلام مهمترین خط محتوایی اثر را شکل میدهد، به گونه ای که چالش اصلی میان حقیقت امر دینی در بستر واقعیت یک جامعه مسلمان است و دوگانه شخصیت های حاضر در داستان همگی بر اساس این تضاد شکل میگیرد، از همین رو میتوان «پس از بیست سال» را رمانی تاریخ دانست که از ظرف زمانی خود نیز فراتر میرود و روحی از تاریخ بشریت را در بر میگیرد.
https://yon.ir/Fbvhz
....
....
@Falaakhon
در چشم تو شهود شگفتی هست، آن را به جز شهید نمیفهمد
آیینه نیز قصد تماشا داشت، وا کرد چشم و دید نمیفهمد
از کوهسار معرفتت آری این سیل حکمت است شده جاری
هرکس که دل نداد نمینوشد، هرکس که دل برید نمیفهمد
یک عمر اگرچه غرق شد آن گونه در واژههای معجزهآمیزت
دریای اشکهای تو را در چاه ابن ابیالحدید نمیفهمد
گفتی که تن به سجده نمیدادم معبود را اگر که نمیدیدم
گفتی و قرنهاست که حرفت را عرفان بوسعید نمیفهمد
شیرینی شروع تو را آری غیر از خدای کعبه نمیداند
شهد شهود «فزت و رب» ات را بیشک به جز شهید نمیفهمد
#سید_محمد_مهدی_شفیعی
از کتاب #مرز_ما_عشق_است
#انتشارات_شهرستان_ادب
عکس: مقابل حرم حضرت امیرالمومنین ع
نجف الاشرف
@ShahrestanAdabPub
آیینه نیز قصد تماشا داشت، وا کرد چشم و دید نمیفهمد
از کوهسار معرفتت آری این سیل حکمت است شده جاری
هرکس که دل نداد نمینوشد، هرکس که دل برید نمیفهمد
یک عمر اگرچه غرق شد آن گونه در واژههای معجزهآمیزت
دریای اشکهای تو را در چاه ابن ابیالحدید نمیفهمد
گفتی که تن به سجده نمیدادم معبود را اگر که نمیدیدم
گفتی و قرنهاست که حرفت را عرفان بوسعید نمیفهمد
شیرینی شروع تو را آری غیر از خدای کعبه نمیداند
شهد شهود «فزت و رب» ات را بیشک به جز شهید نمیفهمد
#سید_محمد_مهدی_شفیعی
از کتاب #مرز_ما_عشق_است
#انتشارات_شهرستان_ادب
عکس: مقابل حرم حضرت امیرالمومنین ع
نجف الاشرف
@ShahrestanAdabPub
دهۀ دوم صفر آمد
در گلو آه آتشین افتاد
قافله پشت قافله راهی
در دلم شور اربعین افتاد
بیقرارم دوباره میبینم
هق هق بیامان باران را
میشود با جنون لیلایی
طی کنم وسعت بیابان را؟!
.
مرزها بیقرار و حیراناند
سینهچاکان کاروان شدهاند
چون پیاده سر سفر دارند
همهٔ پیرها جوان شدهاند
میروم پا به پای آن محمل
که جهان گرم منبرش شده است
مینشینم کنار آن مادر
که دلش تنگ اصغرش شده است
در دل موکب عطش با سوز
نوحه میخوانم و پریشانم
روضهها میکُشد مرا اینجا
کربلایی شدم؟! نمیدانم؟!
#فاطمه_نانیزاد
از مجموعه شعر #صحن_فیروزه
#انتشارات_شهرستان_ادب
@ShahrestanAdabPub
در گلو آه آتشین افتاد
قافله پشت قافله راهی
در دلم شور اربعین افتاد
بیقرارم دوباره میبینم
هق هق بیامان باران را
میشود با جنون لیلایی
طی کنم وسعت بیابان را؟!
.
مرزها بیقرار و حیراناند
سینهچاکان کاروان شدهاند
چون پیاده سر سفر دارند
همهٔ پیرها جوان شدهاند
میروم پا به پای آن محمل
که جهان گرم منبرش شده است
مینشینم کنار آن مادر
که دلش تنگ اصغرش شده است
در دل موکب عطش با سوز
نوحه میخوانم و پریشانم
روضهها میکُشد مرا اینجا
کربلایی شدم؟! نمیدانم؟!
#فاطمه_نانیزاد
از مجموعه شعر #صحن_فیروزه
#انتشارات_شهرستان_ادب
@ShahrestanAdabPub