شهرستان ادب
1.42K subscribers
4.37K photos
727 videos
14 files
2.06K links
موسسه فرهنگی هنری شهرستان ادب
ShahrestanAdab.com

ارتباط با مدیر کانال:
@ShahrestaneAdab

ایمیل شهرستان ادب:
[email protected]
Download Telegram
🔸«سوءتفاهم »
(یادداشتی بر کتاب «سرگذشت تام جونز کودک سرراهی» از #فیلدینگ یادداشتی از #محسن_خیابانی)

🔹«"از قدیم گفته‌اند جنگ اوّل به از صلح آخر. پس روی سخن من با شما خوانندۀ محترم است: اگر حوصله و مجال ادبیات کلاسیک را ندارید، هرگز سراغی از «سرگذشت تام جونز کودک سرراهی» نگیرید ولی اگر شما را حالی و مجالی هست، نباید در خواندن این کتاب درنگ نمایید."

پاراگراف بالا را که ملاحظه کردید؟ جناب هنری فیلدینگ در خیلی از بخش‌های اثرش با رویکردی این‌چنینی، رک و پوست‌کنده با شما حرف می‌زند. پس می‌خواهید قید این گوهر ادبی را بزنید؟ باید بگویم هم‌چون مثنوی معنوی مولانا در ادبیات کشور خودمان که توضیح صریح و بی‌پردۀ تفکّرات و احساسات خالق اثر، جزئی جدایی‌ناپذیر از متن محسوب می‌شود..»

💠متن کامل این یادداشت را در سایت شهرستان ادب بخوانید.

☑️ @ShahrestanAdab
Forwarded from محمدحسين موسوى تبار
🎬🎨 #استوری
#بیدل
#آناتول_فرانس
#سعید_توکلی

🔹شنبه ۲۷ فروردین ۱۴۰۱
☑️ @ShahrestanAdab
🔸«نفس آخر علی(ع)»
(غزلی تازه از #علی‌_محمد_مؤدب به مناسبت شهادت مولای متقیان امیرالمؤمنین علی علیه‌السلام)

🔹«دنیا مجال بوسه به خاک در علی‌ست

باغ بهشت، منظرۀ دیگر علی‌ست

کعبه بنا شد از جهت اوّلین دمش

مسجد مبارک از نفس آخر علی‌ست

پرواز او فراتر از این آسمان ماست

قدر آن شبی که درخور بال و پر علی‌ست

شاهنشهی که پینه به نعلین خویش زد

در حیرت است چرخ که این کشور علی‌ست

هر خطّ عهدنامۀ مالک سؤال‌هاست

کو مهتری که خاک پی اشتر علی‌ست؟

تا هست عدل از نمک خنده‌های او

آبادی بهشت هم از کوثر علی‌ست

آنجا که علم آدم و خاتم به هم رسید

قلب سلیم و خاطر روشنگر علی‌ست

صفّین را ببین و دلش را به نیزه‌ها

تا بنگری که غربت و غم لشگر علی‌ست

بر نیزه رفت اصغر و اکبر، غریب نیست

پیداست تا همیشه که دعوا سر علی‌ست

زینب، بزرگ بت‌شکن کوفه و دمشق

پیغمبر خداست، نه! پیغمبر علی‌ست

من هم فتاده ذوق سلیمانی‌ام به سر

چشم گدا به خاتم انگشتر علی‌ست»

💠#شب_قدر

☑️ @ShahrestanAdab
Forwarded from محمدحسين موسوى تبار
🎬🎨 #استوری
#سنایی
#سیدعلی_شجاعی
#مهتاب_بازوند

🔹یکشنبه ۲۸ فروردین ۱۴۰۱
☑️ @ShahrestanAdab
🔸«از پرنده‌های مهاجر بپرس»
(داستان کوتاهی از #سیمین_دانشور به مناسبت زادروزش)

🔹«خواب می‌دیدم که مادرم دارد خواب مرا می‌بیند و خودم هم در خوابش حضور دارم و نقش رویدادها را در خواب او خودم ایفا می‌کنم. راست است که به هیچ منطقی جور نمی‌آید امّا مگر همه چیز در زندگی را باید به ترازوی منطق سنجید؟ مادرم دستی را که قیچی دستش بود و به سر من نزدیک می‌شد، می‌دید. موهای چیده‌شده روی زمین ریخته بود. پرونده‌ام زیر بغلم بود.

از پلّه‌ها که بالا می‌رفتم، خانم ناظم تشر زد: «با تو هستم. روسری‌ات را بکش جلو.» گفتم: «خانم! در دبیرستان ما که مردی وجود ندارد. حتّی فرّاش زن است. پردۀ کلفتی هم جلوی در آویزان است. در هم که بسته.» خانم ناظم داد زد: «دخترۀ لجّارۀ بی‌همه‌کس! هر چه می‌گویم بکن.» جواب دادم: «بی‌همه‌کس نیستم. مادر دارم. برادر نازنینی دارم که از جبهه برگشته و طپانچه‌اش تو طاقچه است. تهدید کرد. بلایی سرت بیاورم که...»


💠متن کامل این داستان را در سایت شهرستان ادب بخوانید.

☑️ @ShahrestanAdab
🔸«نگین سلیمان»
(شعری تازه از #غلامعلی_حداد_عادل به مناسبت روز #قدس)

🔹«ای قدس! ای نگین سلیمان گمشده!

روزی ز دست اهرمن آزاد می‌شوی

آری، به دست مردم آزادۀ جهان

از بند غم رهیده و آباد می‌شوی

مردان مرد، عاقبت از راه می‌رسند

ناگاه غرق آهن و پولاد می‌شوی

امروز اگر ز چشم تو خون می‌چکد ز غم

فردا به یمن همّت ما شاد می‌شوی

ای قدس! ای کبوتر محبوس در قفس!

روزی رها ز حیلۀ صیّاد می‌شوی

ای قبلۀ شریفِ نخستینِ مسلمین!

بی‌شک رها ز سلطۀ بیداد می‌شوی

هرگز گمان مبر که تو از یاد رفته‌ای

هر صبح و شام در دل ما یاد می‌شوی

فریاد انتقام تو خاموش کی شود؟

تا «روز قدس» هست، تو فریاد می‌شوی»

💠#قدس

☑️ @ShahrestanAdab
🔸«پرواز شب‌تابان »
(دو شعر تازه از #محمدجواد_محبت به مناسبت زادروز شاعر)
🔹«در آرزوی خواب، خوابی خوش
با پلک‌های بسته بیداری

از قصرشیرین، از جوانی‌ها
در زیر باران یاد می‌آری


یادت می‌آید نیمه‌شب تا صبح
آن کوچه‌باغ، آن شب، چه حالی داشت

آن کوچه‌باغ، آن سبزه‌ها، آنجا
در ذهنت از خوبی سؤالی داشت


تن‌پوش خیست زیر آن باران
گویی تداعی شد برای تو

می‌خواستی آهسته بنشیند
در گوش هر برگی صدای تو


مقصد کجا؟ ذهن تو در پرواز
گویی دلی چشم‌انتظارت بود

از هر طرف پرواز شب‌تابان
تعقيبشان با چشم، کارت بود


امروز از آن شب‌ها به جز حسرت
یک در به روی خاطرت وا نیست

اینجا، تو هستی زیر این باران
اینجا که هستی، آه، آنجا نیست
۲

مپرس از من و از شوق بی‌قراری من
که رنگ و بوی تو دارد امیدواری من

در انزوای فروریختن مشو راضی
که جان و دل نسپاری به دل‌سپاری من

زمانه را شب ناراستی فکند از پای
بگیر دست مرا روح بردباری من

هراس و یأس شتابان اگرچه در راهند
بیا به تهنیت صبح کامکاری من

شکست مثل شباهنگ لحظه‌های امید
سکوت بی‌خبران را سرود جاری من

بگو چه می‌کنی؟ ای حسرت جوان‌بختی!
در ابتدای خزان با دل بهاری من؟»

☑️ @ShahrestanAdab