Forwarded from رادیو شعر و داستان
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
📽به یاد سوزنبان وظیفه شناسی که بازنشست شد!
چهلم درگذشتگان فاجعه #هفت_خوان
12 دقیقه از فیلم #طبیعت_بیجان، ساخته #سهراب_شهیدثالث
https://telegram.me/joinchat/ApJBUDv6V8G9ZlRkLRLXEA
چهلم درگذشتگان فاجعه #هفت_خوان
12 دقیقه از فیلم #طبیعت_بیجان، ساخته #سهراب_شهیدثالث
https://telegram.me/joinchat/ApJBUDv6V8G9ZlRkLRLXEA
Forwarded from شمعدانی ها
از بس کتاب در گرو باده داده ایم
امروز خشت می کده ها از کتاب ماست
#صائب_تبریزی
کانال تخصصی شعر و ترجمه:
https://telegram.me/joinchat/Btm5bDuw39uoyo8PSG4k2Q
امروز خشت می کده ها از کتاب ماست
#صائب_تبریزی
کانال تخصصی شعر و ترجمه:
https://telegram.me/joinchat/Btm5bDuw39uoyo8PSG4k2Q
Forwarded from شعرآورد
عصر شعر #فتحنامه_حلب
باحضور
#علی_داودی
#محمد_رضا_طهماسبی
سه شنبه ۲۱ دی ماه،ساعت ۱۶
کتابخانه مرکزی تبریز
#شعرآورد_تبریز
#ادبیات_ایرانی
#ادبیات_شیعی
@sheravard
باحضور
#علی_داودی
#محمد_رضا_طهماسبی
سه شنبه ۲۱ دی ماه،ساعت ۱۶
کتابخانه مرکزی تبریز
#شعرآورد_تبریز
#ادبیات_ایرانی
#ادبیات_شیعی
@sheravard
Forwarded from انتشارات شهرستان ادب
پرنده ای که از آن سوی میله می ترسید
برای با تو پریدن، دلیرتر شده است
#حسنا_محمدزاده
از کتاب #قفس_تنگی
نشر #شهرستان_ادب
تایپوگرافی از رضا دوّاری
@Shahrestanadabpub
برای با تو پریدن، دلیرتر شده است
#حسنا_محمدزاده
از کتاب #قفس_تنگی
نشر #شهرستان_ادب
تایپوگرافی از رضا دوّاری
@Shahrestanadabpub
Forwarded from رادیو شعر و داستان
بازنشر به مناسبت سالگرد تصویب قانون #کشف_حجاب توسط #رضاخان_میرپنج 👇🏼👇🏼
Forwarded from رادیو شعر و داستان
داستان گلدان شکسته اثری از سیده عذرا موسوی
سیده عذرا موسوی
Forwarded from اشاره به هیچکس
"چشم شب روشن"
امشب با اجرای محمد صالح اعلا
گفتگوی مرتضی امیری اسفندقه با
محمد حسین نعمتی
امشب شنبه ۱۸ دی ماه ۱۳۹۵ ساعت ۲۳
امشب با اجرای محمد صالح اعلا
گفتگوی مرتضی امیری اسفندقه با
محمد حسین نعمتی
امشب شنبه ۱۸ دی ماه ۱۳۹۵ ساعت ۲۳
بنا بر کسب اطلاع شهرستان ادب، استاد #علی_معلم_دامغانی رئیس فرهنگستان هنر در سلامت کامل به سر میبرند و اخبار منتشر شده درباره درگذشت وی شایعه بوده است.
@ShahrestanAdab
@ShahrestanAdab
چنان اینروزها از غم پرم، از گریه لبريزم
که گویی ابرِ ناباریدهای در پیرهن دارم
افقهای دلم ابریست، اشکم بغضِ بیصبری
مبادا هیچکس را شام، چون روزي که من دارم
به مغرب رو نمودم، تَسخَرِ کفر است بر ایمان
به مشرق میسپارم چشم را، بیتالحزَن دارم
از آنسو نابرادرهای خونی، دشمنِ خونی
که از الطافشان پیراهنی خونین به تن دارم
از آن سو بارشِ بارانِ آتش بر عطشزاران
از اینسو غنچهها، قنداقههایی در کفن دارم
هزاران لاله در من روشن است اینروزها، آری
شباهتهای بسیاری به شبهای چمن دارم
نگو روشن غمِ این شمع را با شمعدانیها
که میسوزند از آهی که پنهان در سخن دارم
بشارتهاست هر شب در اذانِ صبح و اینک من ـ
روایاتِ نویی از آن اشاراتِ کهن دارم
میانِ صیحهها و شیههها، این جمعهها، چشمی ـ
سوی بیتالمقدّس، گوشهچشمی بر یمن دارم...
#محمد_برزگر
@ShahrestanAdab
که گویی ابرِ ناباریدهای در پیرهن دارم
افقهای دلم ابریست، اشکم بغضِ بیصبری
مبادا هیچکس را شام، چون روزي که من دارم
به مغرب رو نمودم، تَسخَرِ کفر است بر ایمان
به مشرق میسپارم چشم را، بیتالحزَن دارم
از آنسو نابرادرهای خونی، دشمنِ خونی
که از الطافشان پیراهنی خونین به تن دارم
از آن سو بارشِ بارانِ آتش بر عطشزاران
از اینسو غنچهها، قنداقههایی در کفن دارم
هزاران لاله در من روشن است اینروزها، آری
شباهتهای بسیاری به شبهای چمن دارم
نگو روشن غمِ این شمع را با شمعدانیها
که میسوزند از آهی که پنهان در سخن دارم
بشارتهاست هر شب در اذانِ صبح و اینک من ـ
روایاتِ نویی از آن اشاراتِ کهن دارم
میانِ صیحهها و شیههها، این جمعهها، چشمی ـ
سوی بیتالمقدّس، گوشهچشمی بر یمن دارم...
#محمد_برزگر
@ShahrestanAdab
Forwarded from مدرسه رمان
✅✅در نشست یک روزهء سومین دورهء مدرسه رمان
محمدرضا بایرامی از تجربهء یک عمر فعالیت ادبیاش گفت.
📘📘بایرامی خود را نویسندهای تجربهگرا معرفی کرد و برخی از خاطراتش که تبدیل به رمان شدند را برشمرد. او به خاطرهء خانوادهای که در حال گریز از منطقهء جنگی با تراکتور بودند اشاره کرد و نقشی که در شکلگیری رمان "آتش به اختیار" داشت. همچنین او اولین روز حضورش در منطقهء جنگی را تعریف کرد و خاطرهء یک دشت پر از ملخ که باعث شکل گیری رمان "سایهء ملخ" شد.
📘📘او تاثیرگرفتن نویسندگان از هم را مهم دانست و گفت: وقتی میبینم یک نفر خوب مینویسد و استاندارد نوشتن را بالا میبرد امیدوار میشویم و بهمان کمک میکند مخصوصا کسانی چون من که رمان فرم مینویسیم و تعدادمان خیلی کم است. وقتی چنین کارهایی نوشته میشود جرئت میکنیم کارهای سخت خوان هم بنویسیم. هر چند میدانیم بخشیش را مخاطب متوجه نمیشود و بخشیش را حتی منتقد هم درنمی یابد. اما در چنین کارهایی من یک مهندسی دقیق برای خودم دارم. مثلا در رمان آتش به اختیار من ندیدم کسی متوجه موقعیت شخصیت ها شود. در این رمان من قراردادم را به لحاظ فرم در همان ابتدای کار با مخاطب بستم. اما طبیعی است که آنچه ما در ذهن داریم را کسی کاملا متوجه نمیشود. خود ما مگر با چه دقتی آثار دیگران را میخوانیم؟ این باعث میشود نویسنده دلسرد شود.
📘📘بایرامی ماجرای شروع نویسندگیاش را این طور تعریف کرد: کاری نوشته بودم که برای یک مجله فرستادم. وقتی آن داستان چاپ شد تصمیم گرفتم با همان اولین داستان نویسنده شوم. بعد از مدتی رفتم به دفتر آن مجله و گفتم من حق التالیفم را از چه کسی باید بگیرم؟ گفتند ما به کسی حق التالیف نمیدهیم! گفتم اختیار دارید، من قرار است نویسنده شوم. و همان شد که همکاری ام را با آن مجله قطع کردم!
داستان دیگری به نام "رعد یک بار غرید" در مجلهء دیگری چاپ کردم که بابتش 850 تومان حق التالیف گرفتم و همان روزی که پول را گرفتم از دفتر آن مجله رفتم خیابان انقلاب و 4 جلد از رمان "کلیدر" را که تا آن موقع منتشر شدهبود خریدم و اولش نوشتم خریداری شده از محل حق التالیف فلان داستان.
📘📘بایرامی به بالا رفتن توقع یک نویسنده حرفهای از آثار مطرح اشاره کرد و گفت: هر کتاب تازهای که دست میگیرم بخوانم دعا میکنم برایم جذاب باشد اما این اتفاق معمولا روی نمیدهد. چرا که نویسنده خودش یکی از خدای گونه هاست و به نویسندگان دیگر به عنوان یک همکار نگاه میکند. این است که برای مثال کارهایی مثل اثر همین خانم سوتلانا الکسیهویچ که پارسال نوبل گرفت و یا "نام من سرخ" اورهان پاموک که تازه بهترین کارش هم هست برای من جذاب نبود.
yon.ir/66bJ
محمدرضا بایرامی از تجربهء یک عمر فعالیت ادبیاش گفت.
📘📘بایرامی خود را نویسندهای تجربهگرا معرفی کرد و برخی از خاطراتش که تبدیل به رمان شدند را برشمرد. او به خاطرهء خانوادهای که در حال گریز از منطقهء جنگی با تراکتور بودند اشاره کرد و نقشی که در شکلگیری رمان "آتش به اختیار" داشت. همچنین او اولین روز حضورش در منطقهء جنگی را تعریف کرد و خاطرهء یک دشت پر از ملخ که باعث شکل گیری رمان "سایهء ملخ" شد.
📘📘او تاثیرگرفتن نویسندگان از هم را مهم دانست و گفت: وقتی میبینم یک نفر خوب مینویسد و استاندارد نوشتن را بالا میبرد امیدوار میشویم و بهمان کمک میکند مخصوصا کسانی چون من که رمان فرم مینویسیم و تعدادمان خیلی کم است. وقتی چنین کارهایی نوشته میشود جرئت میکنیم کارهای سخت خوان هم بنویسیم. هر چند میدانیم بخشیش را مخاطب متوجه نمیشود و بخشیش را حتی منتقد هم درنمی یابد. اما در چنین کارهایی من یک مهندسی دقیق برای خودم دارم. مثلا در رمان آتش به اختیار من ندیدم کسی متوجه موقعیت شخصیت ها شود. در این رمان من قراردادم را به لحاظ فرم در همان ابتدای کار با مخاطب بستم. اما طبیعی است که آنچه ما در ذهن داریم را کسی کاملا متوجه نمیشود. خود ما مگر با چه دقتی آثار دیگران را میخوانیم؟ این باعث میشود نویسنده دلسرد شود.
📘📘بایرامی ماجرای شروع نویسندگیاش را این طور تعریف کرد: کاری نوشته بودم که برای یک مجله فرستادم. وقتی آن داستان چاپ شد تصمیم گرفتم با همان اولین داستان نویسنده شوم. بعد از مدتی رفتم به دفتر آن مجله و گفتم من حق التالیفم را از چه کسی باید بگیرم؟ گفتند ما به کسی حق التالیف نمیدهیم! گفتم اختیار دارید، من قرار است نویسنده شوم. و همان شد که همکاری ام را با آن مجله قطع کردم!
داستان دیگری به نام "رعد یک بار غرید" در مجلهء دیگری چاپ کردم که بابتش 850 تومان حق التالیف گرفتم و همان روزی که پول را گرفتم از دفتر آن مجله رفتم خیابان انقلاب و 4 جلد از رمان "کلیدر" را که تا آن موقع منتشر شدهبود خریدم و اولش نوشتم خریداری شده از محل حق التالیف فلان داستان.
📘📘بایرامی به بالا رفتن توقع یک نویسنده حرفهای از آثار مطرح اشاره کرد و گفت: هر کتاب تازهای که دست میگیرم بخوانم دعا میکنم برایم جذاب باشد اما این اتفاق معمولا روی نمیدهد. چرا که نویسنده خودش یکی از خدای گونه هاست و به نویسندگان دیگر به عنوان یک همکار نگاه میکند. این است که برای مثال کارهایی مثل اثر همین خانم سوتلانا الکسیهویچ که پارسال نوبل گرفت و یا "نام من سرخ" اورهان پاموک که تازه بهترین کارش هم هست برای من جذاب نبود.
yon.ir/66bJ
«ما را هم يكى بايد از آبها بگيرد»
ما رابينسون كروزوئه هاى بى جزيره ايم
گم شده در تنهايى خود
چشم انتظار يكديگر
كه پيدا كنيم هم را
نه قايقى ست
نه دريايى
كار است و كرايه خانه و پول برق و انبوه خبرهاى ناگوار از افغانستان
گاهى دلخوش مى شويم به چيزهايى كه هيچ ربطى به ما ندارد
مثلا تو به بُردهاى يوونتوس
مثلاً من به بُردهاى رئال مادريد
غم ها اما هميشه زيادترند
وقتى ايلان كوردى در آب هاى مديترانه غرق مى شود
ما را هم يكى بايد از آب ها بگيرد
وقتى فرخنده در شاه دو شمشيره سوزانده مى شود
شعله دل ما را يكى بايد خاموش كند
اصلا همين امروز كه تو دلت براى من تنگ شد
براى سيزده كارگر مقتول معدن هم مرثيه نوشتى
و مى دانم كه دور از چشم كبريا و كبير و كيان كوچكت
يك دل سير گريسته اى
من اما نتوانستم چيزى بنويسم
كلماتم در اين چند ماه آنقدر براى شهيدان دهمزنگ ضجه زدند
كه صداى شان افتاده
بگذار دوستى در فيسبوكش ما شاعران به خارج آمده را طعنه فرارى بدهد و بگويد
شماها عيش تان به راه و نفس تان گرم است
من كه ديده ام تو در محله مون پارناس
در قلب پاريس زيبا
يك افغانستان درد را در خواب و بيدارى ات
بر دوش هاى خسته ات مى كشى
تو كه ديده اى من در سودرفوش
كنار يكى از زيباترين درياچه هاى جهان
با هر خبر انفجارى كه از كابل مى شنوم
خاكستر خودم را از روى فرش هاى خانه جمع مى كنم
ما رابينسون كروزوئه هاى تنهاييم على جان
كريستف كلمب هايى كه قاره اندوه را كشف كرده ايم
#سید_ضیاء_قاسمی
@ShahrestanAdab
ما رابينسون كروزوئه هاى بى جزيره ايم
گم شده در تنهايى خود
چشم انتظار يكديگر
كه پيدا كنيم هم را
نه قايقى ست
نه دريايى
كار است و كرايه خانه و پول برق و انبوه خبرهاى ناگوار از افغانستان
گاهى دلخوش مى شويم به چيزهايى كه هيچ ربطى به ما ندارد
مثلا تو به بُردهاى يوونتوس
مثلاً من به بُردهاى رئال مادريد
غم ها اما هميشه زيادترند
وقتى ايلان كوردى در آب هاى مديترانه غرق مى شود
ما را هم يكى بايد از آب ها بگيرد
وقتى فرخنده در شاه دو شمشيره سوزانده مى شود
شعله دل ما را يكى بايد خاموش كند
اصلا همين امروز كه تو دلت براى من تنگ شد
براى سيزده كارگر مقتول معدن هم مرثيه نوشتى
و مى دانم كه دور از چشم كبريا و كبير و كيان كوچكت
يك دل سير گريسته اى
من اما نتوانستم چيزى بنويسم
كلماتم در اين چند ماه آنقدر براى شهيدان دهمزنگ ضجه زدند
كه صداى شان افتاده
بگذار دوستى در فيسبوكش ما شاعران به خارج آمده را طعنه فرارى بدهد و بگويد
شماها عيش تان به راه و نفس تان گرم است
من كه ديده ام تو در محله مون پارناس
در قلب پاريس زيبا
يك افغانستان درد را در خواب و بيدارى ات
بر دوش هاى خسته ات مى كشى
تو كه ديده اى من در سودرفوش
كنار يكى از زيباترين درياچه هاى جهان
با هر خبر انفجارى كه از كابل مى شنوم
خاكستر خودم را از روى فرش هاى خانه جمع مى كنم
ما رابينسون كروزوئه هاى تنهاييم على جان
كريستف كلمب هايى كه قاره اندوه را كشف كرده ايم
#سید_ضیاء_قاسمی
@ShahrestanAdab
به احترام درگذشت آیتالله هاشمی رفسنجانی یار دیرین امام و رهبری، برگزاری نشست خبری #شب_های_شعر_انقلاب به روز دیگری موکول میشود
@ShahrestanAdab
@ShahrestanAdab
شعری از حجه الاسلام انصارینژاد برای حضرت معصومه سلام الله عليها
چون شاخههایی در هم این شعر تر آوردم
از بید مجنونهای باغ قمصر آوردم
دستی شمیم بیدمشک تازه با خود داشت
این چند برگ خشک، لای دفتر آوردم
بی تابی نیلوفران در باد،دیدن داشت
با باد رفتم تا کجاها سر در آوردم
در روشنای چشمه آنجا چای دم کردم
یا استکانی از شراب خلر آوردم
پای کدامین صخره با تو درد دل کردم؟
پای کدامین صخره، شعری دیگر آوردم؟
پیچیدم از آنجا تمام جاده ی قم را
جای گلاب این اشکهای پرپر آوردم
در گردباد بی ترحم سخت پیچیدم
پیچیدم و این گونه کفرش را در آوردم
از چلچراغ گنبدش دستی تکان میداد
با گریه شعری تازه را پشت در آوردم
از حضرت شاه چراغ ای ابر میبینی
این نامه را بر آستان خواهر آوردم
بر روی دست آوردم این شور معطر را
از کوچه باغ قمصر این برگ و برآوردم
چون کودکی معصوم در پای ضریح آن گاه
یاد از غروب چشمهای مادر آوردم
در جاده هم چشمم زیارت نامه سر میداد
از جاده تا گلدسته چشمان تر آوردم
شب بود و دیدم استجابتهای گیسویی
تا رو به این خاک شقایق پرور آوردم
چشمم بر اوراق زیارت نامه بود اما
دست از مدار کهکشان آن سوتر آوردم
حس کردهام بال کبوترهای گنبد را
در حسرت پروازشان مشتی پر آوردم
از چشم زخم روزگار آسودهام بانو!
تا از تو حرزی خاصه بر انگشتر آوردم
چیزی شبیه یک سفرنامه است شعر من
این تحفه را در شامگاه آخر آوردم
#محمد_حسین_انصاری_نژاد
@irafta
@ShahrestanAdab
چون شاخههایی در هم این شعر تر آوردم
از بید مجنونهای باغ قمصر آوردم
دستی شمیم بیدمشک تازه با خود داشت
این چند برگ خشک، لای دفتر آوردم
بی تابی نیلوفران در باد،دیدن داشت
با باد رفتم تا کجاها سر در آوردم
در روشنای چشمه آنجا چای دم کردم
یا استکانی از شراب خلر آوردم
پای کدامین صخره با تو درد دل کردم؟
پای کدامین صخره، شعری دیگر آوردم؟
پیچیدم از آنجا تمام جاده ی قم را
جای گلاب این اشکهای پرپر آوردم
در گردباد بی ترحم سخت پیچیدم
پیچیدم و این گونه کفرش را در آوردم
از چلچراغ گنبدش دستی تکان میداد
با گریه شعری تازه را پشت در آوردم
از حضرت شاه چراغ ای ابر میبینی
این نامه را بر آستان خواهر آوردم
بر روی دست آوردم این شور معطر را
از کوچه باغ قمصر این برگ و برآوردم
چون کودکی معصوم در پای ضریح آن گاه
یاد از غروب چشمهای مادر آوردم
در جاده هم چشمم زیارت نامه سر میداد
از جاده تا گلدسته چشمان تر آوردم
شب بود و دیدم استجابتهای گیسویی
تا رو به این خاک شقایق پرور آوردم
چشمم بر اوراق زیارت نامه بود اما
دست از مدار کهکشان آن سوتر آوردم
حس کردهام بال کبوترهای گنبد را
در حسرت پروازشان مشتی پر آوردم
از چشم زخم روزگار آسودهام بانو!
تا از تو حرزی خاصه بر انگشتر آوردم
چیزی شبیه یک سفرنامه است شعر من
این تحفه را در شامگاه آخر آوردم
#محمد_حسین_انصاری_نژاد
@irafta
@ShahrestanAdab
شعر زیبای #امام_خمینی (ره)
در مدح حضرت معصومه (سلامالله علیها)
ای ازلیت به تربت تو مُخَمّر
وی ابدیّت به طلعت تو مقرّر
آیت رحمت ز جلوۀ تو هویدا
رایت قدرت در آستین تو مُضمَر
جودت همبسترا به فیض مقدس
لطفت همبالشا، به صَدرِ مُصَدّر
عصمت تو تا کشید پرتو به اجسام
عالَم اجسام گردد، عالم دیگر
جلوۀ تو نور ایزدی را مَجلی
عصمتِ تو سرّ مُختفی را مظهر
گویم واجب تو را، نه آنَتْ رتبت
خوانم ممکن تو را، ز ممکن برتر
ممکن اندر لباس واجب پیدا
واجبی اندر ردای امکان مَظهر
ممکن امّا چه ممکن، علتِ امکان
واجب، امّا شعاع خالق اکبر
ممکن امّا یگانه واسطۀ فیض
فیض به مهتر رسد و زآن پس کهتر
ممکن امّا نمودِ هستی از وی
ممکن اما ز ممکنات فزونتر
وین نه عجب زآنکه نور اوست ز زهرا
نور وی از حیدر است و او ز پیمبر
نور خدا در رسول اکرم پیدا
کرد تجلی ز وی به حیدر صفدر
وز وی تابان شده به حضرت زهرا
اینک ظاهر ز دخت موسی جعفر
این است آن نور کز مشیت «کُن» کرد
عالم، آن کو به عالم است منوّر
این است آن نور کز تجلّی قدرت
داد به دوشیزگان هستی زیور
شیطانْ عالِم شدی اگر که بدین نور
ناگفتی آدم است خاک و من آذر
آبروی ممکنات جمله از این نور
گر نَبُدی، باطل آمدند سراسر
جلوۀ این خود عَرَض نمود عَرَض را
ظِلّش بخشود، جوهریّت جوهر
عیسی مریم به پیشگاهش دربان
موسی عمران به بارگاهش چاکر
آن یک چون دیدهبان فرا شده بر دار
وین یک چون قاپقان معطّی بر در
یا که دو طفلند در حریم جلالش
از پی تکمیل نفس آمده مُضطر
آن یک انجیل را نماید از حفظ
و ین یک تورات را بخواند از بر
گر که نگفتی امام، هستم بر خلق
موسی جعفر، ولیّ حضرت داور
فاش بگفتم که این رسول خدایست
معجزهاش میبوَد همانا دختر
دختر جز فاطمه نیابد چون این
صُلب پدر را و هم مَشیمه مادر
دختر چون این دو از مَشیمۀ قدرت
نامد و ناید دگر هماره مقدّر
آن یک امواج علم را شده مبدأ
وین یک افواج حلم را شده مصدر
آن یک موجود از خطابش مَجلی
وین یک معدوم از عقابش مُستر
آن یک بر فرق انبیا شده تارک
وین یک اندر سرْ اولیا را مِغفر
آن یک در عالم جلالت «کعبه»
وین یک در مُلک کبریایی «مشعَر»
لَمْ یَلِدم بسته لب وگرنه بگفتم
دختِ خدایند این دو نور مُطهّر
آن یک کون و مکانش بسته به مَقنَع
وین یک ملک جهانش بسته به مِعجر
چادرِ آن یک، حجابِ عصمت ایزد
مِعجَر این یک، نقابِ عفت داور
آن یک بر ملک لایزالی تارک
این یک بر عرش کبریایی افسر
تابشی از لطفِ آن، بهشت مُخَلَّد
سایهای از قهر این، جحیم مُقعَّر
قطرهای از جودِ آن بِحار سماوی
رشحهای از فیض این ذخایر اغبر
آن یک خاک مدینه کرده مزیّن
صفحه قم را نموده این یک انور
خاک قم این کرده از شرافت جنّت
آب مدینه نموده آن یک کوثر
عرصه قم غیرت بهشت برین است
بلکه بهشتش یَساولی است برابر
زیبد اگر خاک قم به عرش کند فخر
شاید گر لوح را بیابد همسر
خاکی عجب خاک، آبروی خلایق
ملجأ بر مسلم و پناه به کافر
گر که شنیدندی این قصیده «هندی»
شاعر شیراز و آن ادیب سخنور
آن یک طوطی صفت همی نسرودی
ای به جلالت ز آفرینش برتر
وین یک قمری نمط هماره نگفتی
«ای که جهان از رخ تو گشته منوّر»
این قصیده در فاصله سالهای ۱۳۴۰ تا ۱۳۵۵ قمری (۱۳۰۹ تا ۱۳۲۴ شمسی) سروده شده است.
https://telegram.me/shahrestanadab/1237
goo.gl/kAICi0
@ShahrestanAdab
در مدح حضرت معصومه (سلامالله علیها)
ای ازلیت به تربت تو مُخَمّر
وی ابدیّت به طلعت تو مقرّر
آیت رحمت ز جلوۀ تو هویدا
رایت قدرت در آستین تو مُضمَر
جودت همبسترا به فیض مقدس
لطفت همبالشا، به صَدرِ مُصَدّر
عصمت تو تا کشید پرتو به اجسام
عالَم اجسام گردد، عالم دیگر
جلوۀ تو نور ایزدی را مَجلی
عصمتِ تو سرّ مُختفی را مظهر
گویم واجب تو را، نه آنَتْ رتبت
خوانم ممکن تو را، ز ممکن برتر
ممکن اندر لباس واجب پیدا
واجبی اندر ردای امکان مَظهر
ممکن امّا چه ممکن، علتِ امکان
واجب، امّا شعاع خالق اکبر
ممکن امّا یگانه واسطۀ فیض
فیض به مهتر رسد و زآن پس کهتر
ممکن امّا نمودِ هستی از وی
ممکن اما ز ممکنات فزونتر
وین نه عجب زآنکه نور اوست ز زهرا
نور وی از حیدر است و او ز پیمبر
نور خدا در رسول اکرم پیدا
کرد تجلی ز وی به حیدر صفدر
وز وی تابان شده به حضرت زهرا
اینک ظاهر ز دخت موسی جعفر
این است آن نور کز مشیت «کُن» کرد
عالم، آن کو به عالم است منوّر
این است آن نور کز تجلّی قدرت
داد به دوشیزگان هستی زیور
شیطانْ عالِم شدی اگر که بدین نور
ناگفتی آدم است خاک و من آذر
آبروی ممکنات جمله از این نور
گر نَبُدی، باطل آمدند سراسر
جلوۀ این خود عَرَض نمود عَرَض را
ظِلّش بخشود، جوهریّت جوهر
عیسی مریم به پیشگاهش دربان
موسی عمران به بارگاهش چاکر
آن یک چون دیدهبان فرا شده بر دار
وین یک چون قاپقان معطّی بر در
یا که دو طفلند در حریم جلالش
از پی تکمیل نفس آمده مُضطر
آن یک انجیل را نماید از حفظ
و ین یک تورات را بخواند از بر
گر که نگفتی امام، هستم بر خلق
موسی جعفر، ولیّ حضرت داور
فاش بگفتم که این رسول خدایست
معجزهاش میبوَد همانا دختر
دختر جز فاطمه نیابد چون این
صُلب پدر را و هم مَشیمه مادر
دختر چون این دو از مَشیمۀ قدرت
نامد و ناید دگر هماره مقدّر
آن یک امواج علم را شده مبدأ
وین یک افواج حلم را شده مصدر
آن یک موجود از خطابش مَجلی
وین یک معدوم از عقابش مُستر
آن یک بر فرق انبیا شده تارک
وین یک اندر سرْ اولیا را مِغفر
آن یک در عالم جلالت «کعبه»
وین یک در مُلک کبریایی «مشعَر»
لَمْ یَلِدم بسته لب وگرنه بگفتم
دختِ خدایند این دو نور مُطهّر
آن یک کون و مکانش بسته به مَقنَع
وین یک ملک جهانش بسته به مِعجر
چادرِ آن یک، حجابِ عصمت ایزد
مِعجَر این یک، نقابِ عفت داور
آن یک بر ملک لایزالی تارک
این یک بر عرش کبریایی افسر
تابشی از لطفِ آن، بهشت مُخَلَّد
سایهای از قهر این، جحیم مُقعَّر
قطرهای از جودِ آن بِحار سماوی
رشحهای از فیض این ذخایر اغبر
آن یک خاک مدینه کرده مزیّن
صفحه قم را نموده این یک انور
خاک قم این کرده از شرافت جنّت
آب مدینه نموده آن یک کوثر
عرصه قم غیرت بهشت برین است
بلکه بهشتش یَساولی است برابر
زیبد اگر خاک قم به عرش کند فخر
شاید گر لوح را بیابد همسر
خاکی عجب خاک، آبروی خلایق
ملجأ بر مسلم و پناه به کافر
گر که شنیدندی این قصیده «هندی»
شاعر شیراز و آن ادیب سخنور
آن یک طوطی صفت همی نسرودی
ای به جلالت ز آفرینش برتر
وین یک قمری نمط هماره نگفتی
«ای که جهان از رخ تو گشته منوّر»
این قصیده در فاصله سالهای ۱۳۴۰ تا ۱۳۵۵ قمری (۱۳۰۹ تا ۱۳۲۴ شمسی) سروده شده است.
https://telegram.me/shahrestanadab/1237
goo.gl/kAICi0
@ShahrestanAdab
Telegram
شهرستان ادب
شعر زیبای #امام_خمینی (ره) در مدح حضرت معصومه (سلامالله علیها)
goo.gl/kAICi0
@ShahrestanAdab
goo.gl/kAICi0
@ShahrestanAdab
نخستین جلسه ترم زمستانه «بررسی سیر داستان های کوتاه جهان» (مکتب بازگشت) با حضور #مجید_قیصری در شهرستان ادب برگزار شد
@ShahrestanAdab
@ShahrestanAdab
📋📋جلسه ابتدایی ترم زمستانه «بررسی سیر داستان های کوتاه جهان»، با مرور استاد #مجید_قیصری بر کتاب «یک درخت، یک صخره، یک ابر» آغاز شد. در طول برررسی داستان های کتاب «یک درخت، یک صخره، یک ابر» که مدت یک سال نیم طول کشید، سه دوره داستان کوتاه نویسی دنیا مورد تحلیل قرار گرفت. دوره اولیه زمان تولد داستان کوتاه از دل رمان است. دوره شکل گیری داستان کوتاه و متمایز شدن آن از رمان نویسی. زمان یافتن افراد حاشیه ای جامعه که از روندهای معمول زندگی اجتماعی جا مانده اند. این داستان ها فرمی شبیه رمان دارند و به خاطر ساختاری شبیه به قصه گویی، به سرگذشت نویسی نزدیک می شوند.
📋📋با ظهور چخوف در روسیه، دوره طلایی داستان کوتاه آغاز می شود. داستان کوتاه در این دوره شکل خاص خود ا پیدا می کند و مقدمه نویسی و نتیجه گیری را کنار می گذارد. این جریان بعد از چخوف با بزرگانی چون همینگوی، فورستر، جویس، فاکنر و دیگران، عرصه به عرصه پیش می رود و اوج می گیرد. به جای ساختار قصه گو، ساختاری متراکم و چندلایه شکل می گیرد که به طور همزمان، در همه عناصر داستان به نوعی از تکامل می رسد.
📋📋اما نیمی از کتاب «یک درخت، یک صخره، یک ابر» به دوره معاصر داستان کوتاه اختصاص دارد. داستان هایی که علیه فرم همگن دوره طلایی می شورند و انواع ساختارشکنی را تجربه می کنند، به گونه ای که در بسیاری از نویسندگان از جمله کورتاسار، ربگرییه، کالوینو، بارتلمی، براتیگان و دیگران، ضدداستان شکل می گیرد و فرم هایی چون گزارش، مقاله، تاریخ نگاری و غیره، جای فرم داستان را می گیرد. همین ها باعث می شود داستان ها سرد و بیروح شوند و جذابیت و یگانگی خود را از دست بدهند.
📋📋سال های پایانی قرن بیستم، نویسندگانی را به خود می بینند که در اعتراض به این جریان پست مدرن داستان نویسی، به احیای قصه در داستان رو می آورند. بدین ترتیب نوع جدیدی از داستان نویسی بر اساس بازگشت داستان ها به اصلوب دوره طلایی شکل می گیرد. در مکتب بازگشت قصه در ساختار داستان بازآفرینی می شود. در این مکتب، قصه گویی دوره اولیه با ساختار متکامل دوران طلایی و نیز با ایجاز و تکنیک های خاص دوره معاصر ترکیب می شوند تا مزیت های همه دوران ها، یک جا در داستان کوتاه جمع شود. می توان گفت که خلاصه مطلب مکتب بازگشت، بازگشت لذت داستان خواندن است. حتی کشف و فهم عمیق داستان هم به شرطی پذیرفته می شود که لذت خواندن یک داستان را از بین نبرد.
📋📋در ادامه آقای خانی گفتند که نه تنها در ادبیات، که در عرصه های دیگر نیز شاهد توجه نخبگان به مقوله اسطوره هستیم. امروزه توجه فلاسفه به اسطوره های یونان و روم بیشتر شده است. پیروان یونگ صدای جدیدی را در روان شناسی آغاز کرده اند. سینما بر مبنای اسطوره ها با فیلمنامه ها مواجه می شود. و ادبیات هم به بازآفرینی اسطوره در دوره معاصر می پردازد. اما این بار برای کشف معنی مستتر در آن ها و نه صرف توجه به ظاهرشان
📋📋در ادامه جلسه، داستان «باد می وزد» اثر کاترین منسفیلد از کتاب «به انتخاب مترجم»(کتاب مرجع این دوره) ترجمه احمد اخوت خوانده شد و آقای قیصری، عنصر فضاسازی در خدمت پیرنگ داستان و طرح بدون حادثه را از ویژگی های این داستان برشمردند.
📋📋خوانش و بحث پیرامون داستان کوتاه «دختر گمشده»، نوشته آقای مجید اسطیری از دیگر مباحث کارگاه بود. حاضرین هر یک به نکاتی درباب داستان اشاره کردند و در پایان آقای قیصری با اشاره به هدف خوب داستان که وحدت بین مذاهب اسلامی بود تاکید بر نقاط مشترک و بکر را در این عرصه ، عنصر راهگشایی برای تالیف این گونه داستان ها دانستند.
📋📋کارگاه داستان موسسه شهرستان ادب، یکشنبه هر هفته ساعت 15 در محل موسسه برگزار می گردد.
https://telegram.me/shahrestanadab/1239
@ShahrestanAdab
📋📋با ظهور چخوف در روسیه، دوره طلایی داستان کوتاه آغاز می شود. داستان کوتاه در این دوره شکل خاص خود ا پیدا می کند و مقدمه نویسی و نتیجه گیری را کنار می گذارد. این جریان بعد از چخوف با بزرگانی چون همینگوی، فورستر، جویس، فاکنر و دیگران، عرصه به عرصه پیش می رود و اوج می گیرد. به جای ساختار قصه گو، ساختاری متراکم و چندلایه شکل می گیرد که به طور همزمان، در همه عناصر داستان به نوعی از تکامل می رسد.
📋📋اما نیمی از کتاب «یک درخت، یک صخره، یک ابر» به دوره معاصر داستان کوتاه اختصاص دارد. داستان هایی که علیه فرم همگن دوره طلایی می شورند و انواع ساختارشکنی را تجربه می کنند، به گونه ای که در بسیاری از نویسندگان از جمله کورتاسار، ربگرییه، کالوینو، بارتلمی، براتیگان و دیگران، ضدداستان شکل می گیرد و فرم هایی چون گزارش، مقاله، تاریخ نگاری و غیره، جای فرم داستان را می گیرد. همین ها باعث می شود داستان ها سرد و بیروح شوند و جذابیت و یگانگی خود را از دست بدهند.
📋📋سال های پایانی قرن بیستم، نویسندگانی را به خود می بینند که در اعتراض به این جریان پست مدرن داستان نویسی، به احیای قصه در داستان رو می آورند. بدین ترتیب نوع جدیدی از داستان نویسی بر اساس بازگشت داستان ها به اصلوب دوره طلایی شکل می گیرد. در مکتب بازگشت قصه در ساختار داستان بازآفرینی می شود. در این مکتب، قصه گویی دوره اولیه با ساختار متکامل دوران طلایی و نیز با ایجاز و تکنیک های خاص دوره معاصر ترکیب می شوند تا مزیت های همه دوران ها، یک جا در داستان کوتاه جمع شود. می توان گفت که خلاصه مطلب مکتب بازگشت، بازگشت لذت داستان خواندن است. حتی کشف و فهم عمیق داستان هم به شرطی پذیرفته می شود که لذت خواندن یک داستان را از بین نبرد.
📋📋در ادامه آقای خانی گفتند که نه تنها در ادبیات، که در عرصه های دیگر نیز شاهد توجه نخبگان به مقوله اسطوره هستیم. امروزه توجه فلاسفه به اسطوره های یونان و روم بیشتر شده است. پیروان یونگ صدای جدیدی را در روان شناسی آغاز کرده اند. سینما بر مبنای اسطوره ها با فیلمنامه ها مواجه می شود. و ادبیات هم به بازآفرینی اسطوره در دوره معاصر می پردازد. اما این بار برای کشف معنی مستتر در آن ها و نه صرف توجه به ظاهرشان
📋📋در ادامه جلسه، داستان «باد می وزد» اثر کاترین منسفیلد از کتاب «به انتخاب مترجم»(کتاب مرجع این دوره) ترجمه احمد اخوت خوانده شد و آقای قیصری، عنصر فضاسازی در خدمت پیرنگ داستان و طرح بدون حادثه را از ویژگی های این داستان برشمردند.
📋📋خوانش و بحث پیرامون داستان کوتاه «دختر گمشده»، نوشته آقای مجید اسطیری از دیگر مباحث کارگاه بود. حاضرین هر یک به نکاتی درباب داستان اشاره کردند و در پایان آقای قیصری با اشاره به هدف خوب داستان که وحدت بین مذاهب اسلامی بود تاکید بر نقاط مشترک و بکر را در این عرصه ، عنصر راهگشایی برای تالیف این گونه داستان ها دانستند.
📋📋کارگاه داستان موسسه شهرستان ادب، یکشنبه هر هفته ساعت 15 در محل موسسه برگزار می گردد.
https://telegram.me/shahrestanadab/1239
@ShahrestanAdab
Telegram
شهرستان ادب
نخستین جلسه ترم زمستانه «بررسی سیر داستان های کوتاه جهان» (مکتب بازگشت) با حضور #مجید_قیصری در شهرستان ادب برگزار شد
@ShahrestanAdab
@ShahrestanAdab
Forwarded from بچههای مولانا
🔴#_سید_حسن_مبارز
ماییم و انتظار فراوان، بدون برف
آیا شنیده اید زمستان، بدون برف؟
دیماه رفت و بهمن و اسفند این چنین
دارند می رسند به پایان بدون برف
ای ابرهای سر به هوا لحظه ای درنگ
هرگز مباد کوچه، خیابان بدون برف!
صبح بدون سر زدن عشق، غربت است
هرگز مباد کوه و بیابان بدون برف
سخت است در تهاجم عصیان قدم زدن
در کوچه های سرد خراسان بدون برف
#کانال_بچه_های_مولانا
@khanemolana
ماییم و انتظار فراوان، بدون برف
آیا شنیده اید زمستان، بدون برف؟
دیماه رفت و بهمن و اسفند این چنین
دارند می رسند به پایان بدون برف
ای ابرهای سر به هوا لحظه ای درنگ
هرگز مباد کوچه، خیابان بدون برف!
صبح بدون سر زدن عشق، غربت است
هرگز مباد کوه و بیابان بدون برف
سخت است در تهاجم عصیان قدم زدن
در کوچه های سرد خراسان بدون برف
#کانال_بچه_های_مولانا
@khanemolana
یک غزل، یک مسمط و یک آهنگ برای #شهید_مصطفی_احمدی_روشن
با همکاری #میلاد_عرفان_پور #مهدی_جهاندار و #حامد_زمانی
https://goo.gl/HaRJwf
@ShahrestanAdab
با همکاری #میلاد_عرفان_پور #مهدی_جهاندار و #حامد_زمانی
https://goo.gl/HaRJwf
@ShahrestanAdab