🌷ڪـانـال عـَـهـدبـاشـُـهـَدا🌷
218 subscribers
10.3K photos
590 videos
108 files
3.01K links
امروزفضیلت زنده نگهداشتن یادوخاطره ی #شهدا کمتراز #شهادت نیست
#امام_خامنه_ای
🌺شادی روح شهدا وسلامتی امام خامنه ای صلوات
!!این کانال هیچ صفحه ای دربرنامه های مجازی دیگر ندارد و متعلق به هیچ نهاد و موسسه ای نیست
ارتباط باخادم کانال:↙️↙️
@Ali_Faghiri
Download Telegram
#نذر تو باشه آقا
تن و روحم
خودت بگیر و پیرم کن
دنیای من؛
خودت #شهیدم کن ...

#دلنوشته

🌷 @shahidegomnamm 🌷
Forwarded from عکس نگار
🕊🕊🕊
💥 #کمک_به_فقرا

برادر شهید کابلی روایت میکند: زمانی که یوسف دانشجو بود، پنجشنبه ها و جمعه ها برای کار به #آجرپزی میرفت. او #نذر کرده بود که با دهن روزه به افراد نیازمند کمک کند.

🔸از کمک به مردم محروم غفلت نمی ورزد🔸

🔶پدرش میگوید : روزی به من گفت پدر ! مقداری آرد و نفت تهیه کن و من فراهم آوردم . همه آنها را در میان خانواده های محروم تقسیم کرد

🔶وی همچنین میگوید : مدتی میدیدم که یوسف دیر به منزل می آید ، نگران بودم ، به برادرش گفتم برود و ببیند یوسف چه کار میکند . پس از مراقبت ، متوجه میشود که او میرود در جنوب شهرتهران #کار میکند و #دسترنجش را به یک #خانواده_فقیر میدهد .

#شهیدسیدیوسف_کابلی
#شهادت؛ 65/11/18
#شلمچه_عملیات_کربلای5
#خاطره

🌷کانال عهدبا شهـ🕊ـدا🌷
🕊 @shahidegomnamm 👈
Forwarded from عکس نگار
‍ ‍ ‍#خاطره
وقتی خدا روز #ولادت حضرت #علی_اصغر علیه السلام آقا #محمد_علی رو به ما هدیه دادند آقا مصطفی در همان بیمارستانی که من بودم به دلیل مجروحیت، بستری بود.
بدون همسرم به خانه برگشتم.
آقا محمد علی #نذر حضرت #عباس علیه السلام بود
من فقط به این فکر میکردم که چرا خدا من را اینطور #امتحان کرده است؛ به محمد علی که نگاه میکردم با خودم می‌گفتم من با این بچه در روز #عاشورا که #۶ماهه می شود چه کنم. ⁉️⁉️
با خودم می‌گفتم خدایا امسال کاری می‌کنی که روضه های حضرت #رباب را با جان و دل حس کنم.
💢💢💢💢💢
روز تاسوعا #خبر_شهادت تمام زندگیم رسید و من دیگر در روز عاشورا #توان در آغوش گرفتن محمد علی را نداشتم و فرزندم اینطوری از #شیر گرفته شد.

💢💢💢

روایت #همسر #شهید_مدافع_حرم
#مصطفی_صدرزاده

#همسران_شهدا
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃

نثار حضرت علی اصغر علیه السلام و شادی روح شهدا صلوات.🌷
🌹کانال عهدباشهدا👇
💖 @shahidegomnamm 💖
🌷ڪـانـال عـَـهـدبـاشـُـهـَدا🌷
#داستان📚✒️ #فرمانده_من👮 #قسمت_صدو_شصتو_هشت📖 ❖ سرشو به نشونه ی #منفی😔 تکون داد اروم بلند شدم و به سختی روی زمین نشستم بند #پوتیناشو👞 باز کردم خواستم جوراباشو در بیارم که صورتش از #درد مچاله شد،اخ بلندی گفت😩 با #بهت بهش نگاه کردممم و گفتم: مگه نگفتی #زخمی…
#داستان📚✒️
#فرمانده_من👨‍✈️
#قسمت_صدو_شصتو_نه📖


❥ حسام توی اتاقک🚪 نشسته بودیم
و داشتیم #نقشه رو بررسی می کردیم . پرده ی دم اتاق رفت کنار و نور☀️ به داخل پاچید . #اشکان از در وارد شد . همگی به طرفش برگشتیم . با همون لبخند🙂همیشگیش بی مقدمه رو به
من گفت : داش حسام ! فردا #فرماندهی گردان کمیلو بده به من . با تردید😳 نگاهش کردم . تو #قدرت فرماندهی و مدیریتش شک نداشتم . منطقه رو مثل کف دستش می شناخت .

❥ ولی یاد حرف #مادرش افتادم از طرفی جلوی #بچه ها نمی دونستم
چی بگم ؟
قبل از اینکه چیزی بگم گفت : خب اگه خودت هم دوست😍 داری فرماندهی رو به #عهده بگیری ، بیا یه کاری کنیم !
سرمو تکون دادمو گفتم : چی ؟
اومد پیشم نشست و گفت : سکه💰
می ندازیم ، #شیر اومد من میرم ، 🙃#خط اومد تو برو !😉

#نگاهمو به سمت دیگران چرخوندم پنج ، شش نفر بودیم مثل اینکه
همشون #مشتاق بودن ببینن چی میشه
.زقیان از اون گوشه گفت : اشکان ؟ حالا چرا #شیر بیاد تو میری ؟
#اشکان خندیدو گفت : نا سلامتی #شریمرد مقر منما ! 🤣
میدونی فرمانده یه مرررررد میخواد ! عملیات مهمیه ، پایه ای ؟

❥ حالت چهره ی😐 اشکان عوض شد . خیره نگاهش کرد و گفت : تو دنیا یه مرد پیدا شد که در #خیبرو برد روی دستش ، اونم #مولا_علی (ع) بود . بقیه #خاک کفش اون مردم نمیشن .
حمدی زد رو شونه ی اشکان و گفت : نه خوشم اومد،حرفای #عارفانه میزنی ...
اشکان تک #خنده ای کرد و #سکه رو داد دستم . با حالت خاصی گفت : بیا #سه بار بنداز ،هرچی اومد من تسلیم
چشمامو بستم و #بسم_الله گفتم سکه رو پرتاب کردم . #پایینو که نگاه کردم #شیر اومده بود،دوباره پرتاب کردم شیر اومد😕
پرتاب بعدی، شیر
متعجب نگاهش کردم ،عجیب بود🤔 دستی به موهای آشفتم کشیدمو تو #گوشش گفتم : گرفتی🙄 ما رو داداش ؟خوبه خودت پرت کردی
فرمانده جون

❥ عاجازنه تو گوشش👂 زمزمه کردم : جواب #مادرتو چی بدم ؟😔
_بهش بگو نه #خون پسرت از این همه #شهید🥀 رنگین تره ، نه جونش ازین همه شهید عزیز تره 🍂
ازش فاصله گرفتمو #نگاش کردمم با #صلابت گفتم : #اشکان اولین و آخرین #عملیاته که میری #مستقیم تو دل #دشمنا !!!!
دستشو گذاشت رو #چشمش و گفت :
به روی #دیده فرماننده جان،
مکثی کرد و گفت :
#نذر کردم رمز عملیات #یاحیدر 💚باشه ان شالله #فرجی حاصل شه
حاج ابوحیدر 😊
به اسم #جهادیم خطابم کرد . خبر نداشت بچه ها اسمشو گذاشتن : #ابو_غریب...
لبخند #غم آلودی زدمو گفتم :
ان شالله ... به حق بی بی...

#این_داستان_ادامه_دارد...

👈🏻 ڪپی بدون ذڪر منبع ممنوع
و پیگرد الهی دارد ⛔️🚫

منبع👇🏻
instagram:basij_shahid_hemat

🍃🌹ڪانـال عهـدبـا شهـدا🌹🍃
❥❥❥ @Shahidegomnamm
🌿
🍂
💐🍃
🍂🌺🍃💐
💐🍃🌼🍃🌸🍃🌾
🌤🍃
🍃
سلام ما به لبخند #شهیدان
به ذڪر روی #سربند شهیدان
به #تسبیحات یا #زهرای معبر

همان هایی ڪه عمری #نذر ڪردند
اگر #رفتند دیگر #برنگردند

#روزتون_شهدایی🌹🍃

🍃 @Shahidegomnamm
🌤🍃
#خاطرات_شهدا

#نذر ڪردم اگر #فرزندم خوب شود اجازه حضور همسرم به #سوریه را بدهم،پسرم #محمدجواد تازه به دنیا آمده بود ڪه #مریضی سختی گرفت...

#شهید_مدافع_حرم✌️
#مهدی_قره_محمدی🍂

❥• @Shahidegomnamm🕊