🌷ڪـانـال عـَـهـدبـاشـُـهـَدا🌷
218 subscribers
10.3K photos
590 videos
108 files
3.01K links
امروزفضیلت زنده نگهداشتن یادوخاطره ی #شهدا کمتراز #شهادت نیست
#امام_خامنه_ای
🌺شادی روح شهدا وسلامتی امام خامنه ای صلوات
!!این کانال هیچ صفحه ای دربرنامه های مجازی دیگر ندارد و متعلق به هیچ نهاد و موسسه ای نیست
ارتباط باخادم کانال:↙️↙️
@Ali_Faghiri
Download Telegram
🌷ڪـانـال عـَـهـدبـاشـُـهـَدا🌷
#داستان📚✒️ #فرمانده_من👮 #قسمت_صدو_هفتادو_نه📖 ┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅ ❥• راستش امروز ک تابوتو اوردن دلم اروم و قرار نداشت میخواستم زار زار گریه کنم از نبود رفیقی ک الان من داشتم نوکریشو میکردم همیشه با هم میرفتیم #معراج کمک میکردیم و با حسرت به…
#داستان📚✒️
#فرمانده_من👮
#قسمت_صدو_هشتاد📖

┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅

❥• از این همه #خوب بودنش لجم گرفته بود رو مو برگردوندم اونور توی دلم #خوشحال بودم که امروز از ناراحتیش کاسته شده بود حالش
خیلی بهتر بود دوباره نگاش کردمو و کنجکاوانه گفتم :
#حسام ؟ یه چیزی بگم ؟
رو به روم نشست و گفت : بفرمایید
حاج خانوم
چرا امروز یهو حالت خوب شد ؟
چهرش طور دیگه ای شد حالت صورتش جدی و متعصب شد درست مثل نگاه های #مظلوم و بی قرارش توی دو کوهه با صدای #بغضی گفت : خواب اشکانو دیدم بهم گفت نگران نباشم ،نوبت منم میشه گفت مهمون #امام_حسینن #حیرت زده نگاهش کردم
چی داشتم بگم؟ #شهدا زنده اند
پس ، حسام منم رفتنی بود،

❥• پس #بشارت شهادتتو از زبون رفیقت شنیدی !!! با مهربونی بهش
لبخند زدم و گفتم : #مبارکه لبخند دندون نمایی زد، به کسی نگی ها
خیالت راحت، فاطمه؟ جانم؟
بریم سونو گرافی؟
برا چی بریم ؟ معلوم شد جنسیتش دیگه ،با خوشحالی گفت : کی معلوم شد ؟ کی گفت اصلا؟
با #بغض گفتم : #شهید اشکان معصومی مژده ی شهادتو داد بی بی
هم که روی مدافع حرمشو زمین نمیندازه این آقا پسری که تو #شکم منه هم باباییه #شکم به یقین تبدیل شد بچمون #پسره، یه پسر کاکل زری که از بچگی با عکسای بابایی اش بزرگ میشه و همیشه شاهد #اشکای مامانش بالای سر مزار باباشه البته اگه باباش مفقود نشه،

❥• صورتمو با دستام پوشوندم و زدم زیر #گریه حسام که اصلا توقع همچین عکس العملی رو نداشت ، متعجب نگام می کرد آروم اومد جلو توی گوشم زمزمه کرد : فاطمه ؟ جوابی ندادم
دوباره خطابم کرد میون اشکام جوابشو دادم با جدیت گفت : میشه اینقدر دوستم نداشته باشی ؟
دستمو از جلوی صورتم برداشتم و نگاش کردم #بهت زده از حرفش گفتم : به این راحتی ؟ لحنش #محکم بود،
آره عزیزم به همین راحتی بچه ی من از سه ساله ی #ابی_عبدالله عزیز تر نیست #خون منم از #شهدا رنگین تر نیست تو هنوز #ایمان نیاوردی شهادت انتهای زندگی نیست هنوز با قلبت راضی نیستی تا وقتی هم که #راضی نشی من شهید نمیشم از جاش بلند شد و از اتاق رفت بیرون تو #چارچوب در ایستادو گفت : لباساتو بپوش بعد از صبحانه بریم
سونو گرافی...

❥• با #کسلی از جام بلند شدم،رخت خوابا رو جمع کردم لباسامو تنم کردم جلوی #آیینه ایستادم و روسری بلند مشکیمو لبنانی بستم ،چادر رنگی ای که #مامان رعنا داده بودو روی دوشم انداختم از اتاق بیرون اومدم لبه ی حوض نشستم دستمو توی #آب زلال و خنکش فرو بردم یه مشت آب پاشیدم تو صورتم،
مشت بعدی ...

#این_داستان_ادامه_دارد..‍

👈🏻 ڪپی بدون ذڪر منبع ممنوع
و پیگرد الهی دارد ⛔️🚫

منبع👇🏻
instagram:basij_shahid_hemat

🍃🌹ڪانـال عهـدبـاشهـدا🍃🌹
❥❥❥ @Shahidegomnamm

┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅
🌷ڪـانـال عـَـهـدبـاشـُـهـَدا🌷
#داستان📚✒️ #فرمانده_من👮 #قسمت_صدو_هشتاد📖 ┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅ ❥• از این همه #خوب بودنش لجم گرفته بود رو مو برگردوندم اونور توی دلم #خوشحال بودم که امروز از ناراحتیش کاسته شده بود حالش خیلی بهتر بود دوباره نگاش کردمو و کنجکاوانه گفتم : #حسام ؟ یه چیزی…
#داستان📚✒️
#فرمانده_من👮
#قسمت_صدو_هشتادو_یڪ📖

┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅

❥• بازهم #مشت تو گرمای تابستون
می چسبیداز جا بلند شدمو به سمت
#اتاق اصلی رفتم . همه سر #سفره منتظر من بودن #حسام لباس مشکیشو عوض کرده بود اما دستی به ریشاش که یکم بلند شده بودن نزده بود #مامان رعنا صدام کرد و گفت : دخترم بیا بشین !
#لبخندی زدمو کنار #پدرجون نشستم حسام نگام کرد و سرشو انداخت پایین خب ! ناشی بودم !بلد نبودم کسیو که #عاشقشمو دوست نداشته باشم بعد از خوردن صبحانه از مامان و بابا و داداش حسام #خداحافظی کردیم و از خونه خارج شدیم،

❥• حسام ماشین نیاورده بود توهوای #مطبوع شهریورماه پیاده روی
می کردیم پیاده رو سایه بود حسام #دستمو گرفت و مسیرو بدون هیچ حرفی طی کردیم وارد ساختمون شدیم طبقه ی دوم #سونوگرافی بود روی صندلیای اتاق انتظار نشستیم حسام نوبت گرفت و بعد اومد کنارم نشست،
نفس #عمیقی کشیدم و سرمو انداختم پایین حسام از جیبش گوشیشو درآورد
و مشغول شد با بی حوصلگی خانومای باردارو که از جلوم رد می شدن نگاه
می کردم خانم مسنی کنارم نشسته بود.

❥• با لحن بامزه ای گفت : چند وقتته مادر ؟ با لحن #احترام آمیزی گفتم : هفت ماه و یک هفته ،بچت دختره ؟
نمی دونم هنوز #جنسیتشو نپرسیدیم
خنده ی ریزی کرد و گفت : انگار دختره مادر ! هر چی خدا بخواد،منشی اعلام کرد : آقای #سعادت بفرمایید ، نوبت شماست
حسام نیم نگاهی بهم انداخت و بلند شد منم به دنبالش بلند شدمو وارد مطب شدیم خانوم دکتر از پشت شیشه های عینکش نگام کرد و منو شناخت با #مهربانی باهام احوال پرسی کرد و خواست رو #تخت دراز بکشم حسام #خجالت می کشید گوشه ی اتاق کنار پنجره ایستاده بودخانوم دکتر خندید
و گفت : فاطمه خانوم !؟ شما هنوز
نمی خوای بدونی #جنسیت نی نی ات چیه ؟...

#این_داستان_ادامه_دارد..‍

👈🏻 ڪپی بدون ذڪر منبع ممنوع
و پیگرد الهی دارد ⛔️🚫

منبع👇🏻
instagram:basij_shahid_hemat

🍃🌹ڪانـال عهـدبـاشهـدا🍃🌹
❥❥❥ @Shahidegomnamm

┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅