ஜ۩﷽۩ஜ▬▬
#تلاوت_روزانه_یک_صفحه_ازکلام_وحی
🔸صفحه 166
🔹جزء 9
🔸سوره اعراف
🔹آیه 131 الی 137
➖➖➖➖➖➖➖➖➖
🌷کانال عهد با شهدا 🌷
@Shahidegomnamm 👈کلیک
#تلاوت_روزانه_یک_صفحه_ازکلام_وحی
🔸صفحه 166
🔹جزء 9
🔸سوره اعراف
🔹آیه 131 الی 137
➖➖➖➖➖➖➖➖➖
🌷کانال عهد با شهدا 🌷
@Shahidegomnamm 👈کلیک
ஜ۩﷽۩ஜ▬▬
#تلاوت_روزانه_یک_صفحه_ازکلام_وحی
🔸صفحه 166
🔹جزء 9
🔸سوره اعراف
🔹آیه 131 الی 137
➖➖➖➖➖➖➖➖➖
🌷کانال عهد با شهدا 🌷
@Shahidegomnamm 👈کلیک
#تلاوت_روزانه_یک_صفحه_ازکلام_وحی
🔸صفحه 166
🔹جزء 9
🔸سوره اعراف
🔹آیه 131 الی 137
➖➖➖➖➖➖➖➖➖
🌷کانال عهد با شهدا 🌷
@Shahidegomnamm 👈کلیک
🌷ڪـانـال عـَـهـدبـاشـُـهـَدا🌷
#داستان #فرمانده_من #قسمت_صدوهجدهم تو آشپز خونه مشغول چیدن کیک ها تو ظرف بودم ... بوی شکلاتش فضا رو پر کرده بود ...وقتی ظرف پر شد درشو بستم و برداشتمش . وارد پذیرایی شدم ... حسام به پشتی تکیه داده بود و قرآن دستش بود ... با صوت حزینی مشغول تلاوت قرآن بود…
#داستان
#فرمانده_من
#قسمت_صدونوزدهم
وارد اتاق شدم و لبه ی تخت نشستم .. دستی با گلای ریز پیراهن صورتی رنگم کشیدم . حسام پشت سرم نشست و با ملایمت بافت موهامو باز کرد ... سرم داغ داغ بود ... می ترسیدم بغضم بشکنه ... دلم میخواست بهش بگم با این کاراش منو عاشق تر نکنه ... نمی دونستم باید با فراغ مردی که هر ثانیه بیشتر عاشقش میشم چیکار کنم ؟کلمه ها باز پشت حنجرم خشکشون زده بود ...
چشمامو بستم ... خیلی زود خوابم برد ... توی خواب و بیداری گرمای شدید اذیتم میکرد ... چشمامد تا نیمه باز کردم ... احساس داغی و التهاب شدید بهم دست داد .بدنم شروع به لرز کرد .پتو رو بیشتر به خودم چسبوندم ... حس کردم حسام پیشم نیست ... با وحشت چشمامو کامل باز کردم .... زبونم مثل چوب خشک شده بود ... عرق سردی روی پیشونیم نشست .... انگار قلبم ایستاد ... تو بسترم نیمخیز شدم و زیر نور کم آباژور دنبال ساعت گشتم ... ساعت چهار بود .... یعنی چهار ساعت خوابیده بودم ؟ بغض کردم ... خدایا ! یعنی حسام رفته بود ؟ عین بید میلرزیدم ... رمق تکون خوردن نداشتم صدای جیر بلند در اتاق اومد ....سرمو به سمت در برگردوندم ... حسام با لباسای چریکیش تو درگاه ایستاده بود ... تو دستاش تشت بزرگی بودد... تا نگاهش به نگاهم افتاد لبخند دلنشینی زد ...گنگ نگاهش کردمو چیزی نگفتم ... هنوز مطمین نبودم بیدارم یا دارم خواب میبینم ....
به خاطر همین با وجود حال بدی که داشتم به آرومی زمزمه کردم : خدایا همه شب آخر خواب میبینن شوهرشون شهید شده ... من دارم فیلم کمدی می بینم ؟
حسام زد زیر خنده ... درحالیکه به سمتم میومد گفت : خواب نیستی که بالام جان ... بیدار بیداری...تب کردی عزیز ... اومدم پاشویت بدم همسر جان ! تشتو گذاشت کنار پام ... آستیناشو بالا زد .... درحالیکه لبخند چاشنی چهرش بود پاهامو بلند کردو آروم گذاشت تو آب ... حس انجماد بهم دست داد ... انگار دمای بدنم یهو صد درجه اومد پایین ... به حسام چشم دوختم، با صدایی که به زور شنیده میشد گفتم : حسام ؟ این لباسا رو چرا پوشیدی ؟ مگه داری میری ؟ دست از کار کردن کشید ... با ساعدش موهاشو که رو پیشونیش ریخته بودن کنار زد و گفت : نه تصدقت بشم ... نه هنوز...
دوباره مشغول کار شد ...
_ تا خانوم خانومای ما خوب نشه که هیچ جا نمیرم ...
سرمو گذاشتم رو بالش ... خنکیش حس خوبی بهم میداد ...
_ پس میری!
صدادار خندید و گفت : گفتم که ... خوب شی میرم ...
_ یعنی الان دعا کنم خوب نشم ؟
_مگه تو دوست داری نرم ؟
_ من كی این حرفو زدم؟
ادامه دارد. ...
💠کانال عهدباشهدا💠
╔══ೋღ
🌺ღೋ══╗
🌴 https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw 🌴
╚══ೋღ
🌺ღೋ══╝
#فرمانده_من
#قسمت_صدونوزدهم
وارد اتاق شدم و لبه ی تخت نشستم .. دستی با گلای ریز پیراهن صورتی رنگم کشیدم . حسام پشت سرم نشست و با ملایمت بافت موهامو باز کرد ... سرم داغ داغ بود ... می ترسیدم بغضم بشکنه ... دلم میخواست بهش بگم با این کاراش منو عاشق تر نکنه ... نمی دونستم باید با فراغ مردی که هر ثانیه بیشتر عاشقش میشم چیکار کنم ؟کلمه ها باز پشت حنجرم خشکشون زده بود ...
چشمامو بستم ... خیلی زود خوابم برد ... توی خواب و بیداری گرمای شدید اذیتم میکرد ... چشمامد تا نیمه باز کردم ... احساس داغی و التهاب شدید بهم دست داد .بدنم شروع به لرز کرد .پتو رو بیشتر به خودم چسبوندم ... حس کردم حسام پیشم نیست ... با وحشت چشمامو کامل باز کردم .... زبونم مثل چوب خشک شده بود ... عرق سردی روی پیشونیم نشست .... انگار قلبم ایستاد ... تو بسترم نیمخیز شدم و زیر نور کم آباژور دنبال ساعت گشتم ... ساعت چهار بود .... یعنی چهار ساعت خوابیده بودم ؟ بغض کردم ... خدایا ! یعنی حسام رفته بود ؟ عین بید میلرزیدم ... رمق تکون خوردن نداشتم صدای جیر بلند در اتاق اومد ....سرمو به سمت در برگردوندم ... حسام با لباسای چریکیش تو درگاه ایستاده بود ... تو دستاش تشت بزرگی بودد... تا نگاهش به نگاهم افتاد لبخند دلنشینی زد ...گنگ نگاهش کردمو چیزی نگفتم ... هنوز مطمین نبودم بیدارم یا دارم خواب میبینم ....
به خاطر همین با وجود حال بدی که داشتم به آرومی زمزمه کردم : خدایا همه شب آخر خواب میبینن شوهرشون شهید شده ... من دارم فیلم کمدی می بینم ؟
حسام زد زیر خنده ... درحالیکه به سمتم میومد گفت : خواب نیستی که بالام جان ... بیدار بیداری...تب کردی عزیز ... اومدم پاشویت بدم همسر جان ! تشتو گذاشت کنار پام ... آستیناشو بالا زد .... درحالیکه لبخند چاشنی چهرش بود پاهامو بلند کردو آروم گذاشت تو آب ... حس انجماد بهم دست داد ... انگار دمای بدنم یهو صد درجه اومد پایین ... به حسام چشم دوختم، با صدایی که به زور شنیده میشد گفتم : حسام ؟ این لباسا رو چرا پوشیدی ؟ مگه داری میری ؟ دست از کار کردن کشید ... با ساعدش موهاشو که رو پیشونیش ریخته بودن کنار زد و گفت : نه تصدقت بشم ... نه هنوز...
دوباره مشغول کار شد ...
_ تا خانوم خانومای ما خوب نشه که هیچ جا نمیرم ...
سرمو گذاشتم رو بالش ... خنکیش حس خوبی بهم میداد ...
_ پس میری!
صدادار خندید و گفت : گفتم که ... خوب شی میرم ...
_ یعنی الان دعا کنم خوب نشم ؟
_مگه تو دوست داری نرم ؟
_ من كی این حرفو زدم؟
ادامه دارد. ...
💠کانال عهدباشهدا💠
╔══ೋღ
🌺ღೋ══╗
🌴 https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw 🌴
╚══ೋღ
🌺ღೋ══╝
🔸آیت الله بهجت (ره):
💠تمام سرمایه ما نماز اول وقت است که اگر بتوانیم آن را نگه داریم ، توفیقات زیادی، نصیب ما خواهد شد.
#شهیدسردار_نورعلےشوشتری
#سخنان_بزرگان
#التماس_دعا
🕊 @Shahidegomnamm 👈
💠تمام سرمایه ما نماز اول وقت است که اگر بتوانیم آن را نگه داریم ، توفیقات زیادی، نصیب ما خواهد شد.
#شهیدسردار_نورعلےشوشتری
#سخنان_بزرگان
#التماس_دعا
🕊 @Shahidegomnamm 👈
💠 #امام_خامنه_ای :
🔶 #شهید_حسن_باقری بلاشک یک طراح جنگی است
✅نهم بهمن سالروز #شهادت حسن باقری گرامی باد
🌸شادی روحش صلوات🌸
#سخنان_بزرگان
#سالگرد
🌹کانال عهدباشهدا🌹
💞 @shahidegomnamm 💞
🔶 #شهید_حسن_باقری بلاشک یک طراح جنگی است
✅نهم بهمن سالروز #شهادت حسن باقری گرامی باد
🌸شادی روحش صلوات🌸
#سخنان_بزرگان
#سالگرد
🌹کانال عهدباشهدا🌹
💞 @shahidegomnamm 💞
Forwarded from عکس نگار
🕊✨🕊✨🕊✨
✍ای #شهید_گمنام
منو تو در #گمنامی با هم شریکیم.
تو #پلاکت را گم کردی
من #هویتم را
تو پلاکت را گم کردی
و من #همه چیزم را
تو پلاکت را گم کردی
و من #خدا را .
به راستی چقدر زیبا
مادرت زهرا ی اطهر سلام الله علیها
را درک کردی که از خدا
خواستی #گمنام بمانی........😔
#شهداگاهےنگاهے
#دلنوشته📝
🌷کانال عهدبا شهـ🕊ـدا🌷
⚛ @shahidegomnamm 👈
✍ای #شهید_گمنام
منو تو در #گمنامی با هم شریکیم.
تو #پلاکت را گم کردی
من #هویتم را
تو پلاکت را گم کردی
و من #همه چیزم را
تو پلاکت را گم کردی
و من #خدا را .
به راستی چقدر زیبا
مادرت زهرا ی اطهر سلام الله علیها
را درک کردی که از خدا
خواستی #گمنام بمانی........😔
#شهداگاهےنگاهے
#دلنوشته📝
🌷کانال عهدبا شهـ🕊ـدا🌷
⚛ @shahidegomnamm 👈
💢خدایا عشق به انقلاب اسلامی و رهبرکبیرانقلاب چنان دروجودم شعله ور است که اگرتکه تکه ام کنند و یا زیرسختترین شکنجه ها قرارگیرم، اورا تنها نخواهم گذاشت
#شهیدابراهیم_هادی
#پیام_شهید
↪️ @shahidegomnamm
#شهیدابراهیم_هادی
#پیام_شهید
↪️ @shahidegomnamm
🌷ڪـانـال عـَـهـدبـاشـُـهـَدا🌷
بسم رب العشق #قسمت_سی_هفتم #علمـــدار_عشــــق😍 تا همه بچه ها جمع بشند و سوار اتوبوس بشیم ساعت ۸ صبح شد منو زهرا کنارهم نشسته ایم هم ردیف ما همسر و برادر زهرا نشستن برای ناهار و نماز یه جا توقف کردیم بعداز اقامه نماز با بچه ها به سمت رستوران حرکت کردیم…
بسم رب العشق
#قسمت_سی_هشت
#علمــــدار_عشــــق😍 #
شش بار تواین ده بار رفتیم نیروگاه هسته ای
غمناک ترین قسمت حضورمون تو نیروگاه
حضور درسایت شهید احمدی روشن
روز هفتم استاد مرعشی اعلام کردن حاضر باشیم بعداز ناهار برای گردش به سی و سه پل و زاینده رود بریم
لب پل نشسته بودم
زهرا و همسرش داشتن تو زاینده رود قایق سواری میکردن
استاد مرعشی اومد با فاصله نیم متری کنارم نشست
•• خانم موسوی میخاستم حرفمو بزنم
یهو صدای مرتضی مانع از ادامه حرف شد
مرتضی : استاد میاید بریم قایق سواری
استاد : گویا این خواهر و برادر نمیخان من حرف بزنم
فعلا بااجازه
- بفرمایید
اردو تموم شد ما برگشتیم خونه
سه روز از عروسی بچه ها میگذره و هرکدوم رفتن سر خونه و زندگی خودشون
امروز بعداز ظهر با استاد مرعشی کلاس داریم
وارد کلاس شدیم
استاد جلوتراز ما سرکلاس حاضرشده بودن
تااومدم بشینم
•• خانم موسوی لطفا بعداز کلاس تنها در کلاس بمونید
باشما یه کار شخصی دارم
- بله چشم استاد
کلاس تموم شد
همه بچه ها از کلاس خارج شدن
منو استاد تنهایی تو کلاس موندیم
استاد رفتن سمت در کلاس
ودر باز گذاشتن
•• خانم موسوی حقیقتا این حرف خیلی وقته میخام بهتون بگم
تو اردو هم که بارها نیت کردم بهتون بگم
اما خانم کرمی و برادرشون مانع شدن
- بله حق باشماست من الان در خدمتم
بعداز ده دقیقه با تامل و خجالت گفت
•• میخاستم اگه اجازه بدید با مادرم برای امر خیر مزاحمتون بشیم
- استاد حقیقتا اصلا انتظار این حرف نداشتم
اجازه بدید من فکر کنم
•• بله حتما
رفتم سلف تا زهرا خداحافظی کنم برم خونه
باید با آقاجون مشورت کنم
تا وارد سلف شدم زهرا اومد سمتم
زهرا: استاد چیکارت داشت نرگس سادات!
- ازم خواستگاری کرد
زهرا : چییییییییی
- إه چه خبرته سلف گذاشتی رو سرت
زهرا : تو جوابت چیه ؟
- پسر خوبیه
شاید جواب مثبت دادم
زهرا: نرگس سادات توروخدا درست تصمیم بگیر
تو کیسای مذهبی تر از استاد مرعشی هم داری
- زهرا باز گنگ داری حرف میزنیا
من برم خونه باید با آقاجونم حرف بزنم
فعلا یاعلی
نویسنده بانو.......ش
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
🌹کانال عهدباشهدا🌹
@shahidegomnamm ◀️
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
#قسمت_سی_هشت
#علمــــدار_عشــــق😍 #
شش بار تواین ده بار رفتیم نیروگاه هسته ای
غمناک ترین قسمت حضورمون تو نیروگاه
حضور درسایت شهید احمدی روشن
روز هفتم استاد مرعشی اعلام کردن حاضر باشیم بعداز ناهار برای گردش به سی و سه پل و زاینده رود بریم
لب پل نشسته بودم
زهرا و همسرش داشتن تو زاینده رود قایق سواری میکردن
استاد مرعشی اومد با فاصله نیم متری کنارم نشست
•• خانم موسوی میخاستم حرفمو بزنم
یهو صدای مرتضی مانع از ادامه حرف شد
مرتضی : استاد میاید بریم قایق سواری
استاد : گویا این خواهر و برادر نمیخان من حرف بزنم
فعلا بااجازه
- بفرمایید
اردو تموم شد ما برگشتیم خونه
سه روز از عروسی بچه ها میگذره و هرکدوم رفتن سر خونه و زندگی خودشون
امروز بعداز ظهر با استاد مرعشی کلاس داریم
وارد کلاس شدیم
استاد جلوتراز ما سرکلاس حاضرشده بودن
تااومدم بشینم
•• خانم موسوی لطفا بعداز کلاس تنها در کلاس بمونید
باشما یه کار شخصی دارم
- بله چشم استاد
کلاس تموم شد
همه بچه ها از کلاس خارج شدن
منو استاد تنهایی تو کلاس موندیم
استاد رفتن سمت در کلاس
ودر باز گذاشتن
•• خانم موسوی حقیقتا این حرف خیلی وقته میخام بهتون بگم
تو اردو هم که بارها نیت کردم بهتون بگم
اما خانم کرمی و برادرشون مانع شدن
- بله حق باشماست من الان در خدمتم
بعداز ده دقیقه با تامل و خجالت گفت
•• میخاستم اگه اجازه بدید با مادرم برای امر خیر مزاحمتون بشیم
- استاد حقیقتا اصلا انتظار این حرف نداشتم
اجازه بدید من فکر کنم
•• بله حتما
رفتم سلف تا زهرا خداحافظی کنم برم خونه
باید با آقاجون مشورت کنم
تا وارد سلف شدم زهرا اومد سمتم
زهرا: استاد چیکارت داشت نرگس سادات!
- ازم خواستگاری کرد
زهرا : چییییییییی
- إه چه خبرته سلف گذاشتی رو سرت
زهرا : تو جوابت چیه ؟
- پسر خوبیه
شاید جواب مثبت دادم
زهرا: نرگس سادات توروخدا درست تصمیم بگیر
تو کیسای مذهبی تر از استاد مرعشی هم داری
- زهرا باز گنگ داری حرف میزنیا
من برم خونه باید با آقاجونم حرف بزنم
فعلا یاعلی
نویسنده بانو.......ش
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
🌹کانال عهدباشهدا🌹
@shahidegomnamm ◀️
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
📹 #ببينيد
✅یادگاری شهید که فرزند شهید به رهبرانقلاب دادند
#خانواده_شهدا
#کلیپ
🌹کانال عهدباشهدا👇
🌺 @shahidegomnamm
✅یادگاری شهید که فرزند شهید به رهبرانقلاب دادند
#خانواده_شهدا
#کلیپ
🌹کانال عهدباشهدا👇
🌺 @shahidegomnamm
Forwarded from عکس نگار
🌹بارگاه شهدای هویزه
وسیله ای برای توجه به
قدرت لایزال الهی است.
قدرت و اراده خداوند متعال
بر تمام قدرت های مادی
مسلط است و این یک
درس بزرگ برای ملت ایران و
همیشه تاریخ است...
که حق همیشه برباطل
پیروز میشود...🌹
#امام_خامنه_ای(ره)
#سخنان_بزرگان
🔸كانال عهدباشهدا🔸
🆔 @shahidegomnamm
وسیله ای برای توجه به
قدرت لایزال الهی است.
قدرت و اراده خداوند متعال
بر تمام قدرت های مادی
مسلط است و این یک
درس بزرگ برای ملت ایران و
همیشه تاریخ است...
که حق همیشه برباطل
پیروز میشود...🌹
#امام_خامنه_ای(ره)
#سخنان_بزرگان
🔸كانال عهدباشهدا🔸
🆔 @shahidegomnamm
💢جانشان را دادند تا امروز
من و تو در آسایش باشیم
هر عقیده ای هم که داشته باشی
ابن ها سزاوار احترام هستند.
حداقل کاری که میشود کرد
پیرو راهشان باشیم.
#دلنوشته
🌷کانال عهدبا شهـ🕊ـدا🌷
@shahidegomnamm
من و تو در آسایش باشیم
هر عقیده ای هم که داشته باشی
ابن ها سزاوار احترام هستند.
حداقل کاری که میشود کرد
پیرو راهشان باشیم.
#دلنوشته
🌷کانال عهدبا شهـ🕊ـدا🌷
@shahidegomnamm
Forwarded from عکس نگار
🕊✨🕊✨🕊✨
⚜ #توسل
✍جوانترین فرمانده ایران در دوران جنگ ایران و عراق بود.
زمین زیر گلوله های توپ می لرزید. رو به رو؛ ردیف تانک های عراقی. گوشه ی خاکریز با چند تا بسیجی نشست دعای توسل خواند.
#سالروزشهـادت
#شهیدغلامحسین_افشردی
#معروف به حسن باقری
#ملقب به سقای بسیجیان
#تولد ۲۵ اسفند ۱۳۳٤
#شهادت ۹ بهمن ۱۳۶۱
#محل شهادت فکه، اصابت گلوله خمپاره
#مزارشهید؛تهران قطعه 24 گلزارشهدای بهشت زهرا
#خاطره
🌷کانال عهدبا شهـ🕊ـدا🌷
@shahidegomnamm
⚜ #توسل
✍جوانترین فرمانده ایران در دوران جنگ ایران و عراق بود.
زمین زیر گلوله های توپ می لرزید. رو به رو؛ ردیف تانک های عراقی. گوشه ی خاکریز با چند تا بسیجی نشست دعای توسل خواند.
#سالروزشهـادت
#شهیدغلامحسین_افشردی
#معروف به حسن باقری
#ملقب به سقای بسیجیان
#تولد ۲۵ اسفند ۱۳۳٤
#شهادت ۹ بهمن ۱۳۶۱
#محل شهادت فکه، اصابت گلوله خمپاره
#مزارشهید؛تهران قطعه 24 گلزارشهدای بهشت زهرا
#خاطره
🌷کانال عهدبا شهـ🕊ـدا🌷
@shahidegomnamm
💠صلواتی برای سلامتی آتش نشانی که سالهاست
بدون ادعاهمراه بانیروهایش
آتش اطراف کشور رو قبل از رسیدن به خانه خاموش میکند..‼️
سردار سرت سلامت✌️
حاج #قاسم_سلیمانی
🌹کانال عهدباشهدا👇
🍃 @shahidegomnamm
بدون ادعاهمراه بانیروهایش
آتش اطراف کشور رو قبل از رسیدن به خانه خاموش میکند..‼️
سردار سرت سلامت✌️
حاج #قاسم_سلیمانی
🌹کانال عهدباشهدا👇
🍃 @shahidegomnamm
آمدنت را
استخاره ڪردم
خوب آمد...
همیشہ خوب مے‌آید...
اما تو،
خوبمݧ،
نمی آیے؟ 😔
#شهید_محمودرضا_بیضائی
#ارسالی_از_خواهرشهید
#دلنوشته
🌷کانال عهدبا شهـ🕊ـدا🌷
@shahidegomnamm
استخاره ڪردم
خوب آمد...
همیشہ خوب مے‌آید...
اما تو،
خوبمݧ،
نمی آیے؟ 😔
#شهید_محمودرضا_بیضائی
#ارسالی_از_خواهرشهید
#دلنوشته
🌷کانال عهدبا شهـ🕊ـدا🌷
@shahidegomnamm
Forwarded from عکس نگار
🕊✨🕊✨🕊✨
✍خدايا معبودم، تار و پودم آغشته به #گناه است كه فعلا ياراي صحبت ندارم و هر وقت مي‌خواهم زبان بگشايم #شرمنده‌ام. با اين وضع رحمي بر من كن. مرا ببخش. مي‌دانم كه بخشنده‌اي و مهربان، بارها فكر كرده‌ام و در نهايت به اين نتيجه رسيده‌ام كه فقط در #لباس_شهيد و با محتواي شهيد مي‌توانم در دادگاهت #حضور يابم به جز اين هرگز، كه شرمنده‌ام و رسوا !!!
#دکترسردارشهیدمجید_بقایی
#وصیتنامه
#سالروز_شهادت
#تولد؛ بهمن1337
#شهادت؛ 9 بهمن 61
#محل_شهادت؛ فکه
🌷کانال عهدبا شهـ🕊ـدا🌷
@shahidegomnamm
✍خدايا معبودم، تار و پودم آغشته به #گناه است كه فعلا ياراي صحبت ندارم و هر وقت مي‌خواهم زبان بگشايم #شرمنده‌ام. با اين وضع رحمي بر من كن. مرا ببخش. مي‌دانم كه بخشنده‌اي و مهربان، بارها فكر كرده‌ام و در نهايت به اين نتيجه رسيده‌ام كه فقط در #لباس_شهيد و با محتواي شهيد مي‌توانم در دادگاهت #حضور يابم به جز اين هرگز، كه شرمنده‌ام و رسوا !!!
#دکترسردارشهیدمجید_بقایی
#وصیتنامه
#سالروز_شهادت
#تولد؛ بهمن1337
#شهادت؛ 9 بهمن 61
#محل_شهادت؛ فکه
🌷کانال عهدبا شهـ🕊ـدا🌷
@shahidegomnamm
☄❣قبل ازخواب
☄❣همه روببخش
☄❣وبسپار به خدا
☄❣بعد بخواب
☄❣برای شروع یک روزنو
☄❣باید آرام وسبک باشی
☄❣ببخش وبگذرفقط
☄❣چون روح تولایق آرامشی
☄❣ بی نظیراست
✨ #شب_سردتون_پرمهرو_گرم
@shahidegomnamm
☄❣همه روببخش
☄❣وبسپار به خدا
☄❣بعد بخواب
☄❣برای شروع یک روزنو
☄❣باید آرام وسبک باشی
☄❣ببخش وبگذرفقط
☄❣چون روح تولایق آرامشی
☄❣ بی نظیراست
✨ #شب_سردتون_پرمهرو_گرم
@shahidegomnamm
ஜ۩﷽۩ஜ▬▬
#تلاوت_روزانه_یک_صفحه_ازکلام_وحی
🔸صفحه 167
🔹جزء 9
🔸سوره اعراف
🔹آیه 138 الی 143
➖➖➖➖➖➖➖➖➖
🌷کانال عهد با شهدا 🌷
@Shahidegomnamm 👆کلیک
#تلاوت_روزانه_یک_صفحه_ازکلام_وحی
🔸صفحه 167
🔹جزء 9
🔸سوره اعراف
🔹آیه 138 الی 143
➖➖➖➖➖➖➖➖➖
🌷کانال عهد با شهدا 🌷
@Shahidegomnamm 👆کلیک
ஜ۩﷽۩ஜ▬▬
#تلاوت_روزانه_یک_صفحه_ازکلام_وحی
🔸صفحه 167
🔹جزء 9
🔸سوره اعراف
🔹آیه 138 الی 143
➖➖➖➖➖➖➖➖➖
🌷کانال عهد با شهدا 🌷
@Shahidegomnamm 👈کلیک
#تلاوت_روزانه_یک_صفحه_ازکلام_وحی
🔸صفحه 167
🔹جزء 9
🔸سوره اعراف
🔹آیه 138 الی 143
➖➖➖➖➖➖➖➖➖
🌷کانال عهد با شهدا 🌷
@Shahidegomnamm 👈کلیک