#شهید_مدافع_حرم_مجید_قربان_خانی
#روحیه_ی_شهید 🕊🌺
مجید روحیه ی بسیار بالایی داشت ، حتی شب عملیات پشت ماشین هم همش میگفت و می خندید و سر به سر همه میذاشت
#شوخ_طبعی_شهید 🕊🌺
همیشه خندون خیلی شوخ طبع بود وقتی نبود جای خالیش حس میشد روحیه ای بود برامون
کلی جشن پتو می گرفتیم بهش میگفتم عشق بیسیم قبل رفتن تو میدون جنگ فرمانده گفت شما دوتا با هم باشید به شوخی گفت بیسیم بدید بهم همه خندیدن بعد گفت با این میگن از هرکی بدت میاد باهاش میزارنت خندید بوسم کرد گفت داداش حلالم کن کلی خندیدیم باهم
#شجاعت_شهید 🕊🌺
مجید خیلی شجاع بود خیلی مردونه جنگید برا حمایت از دین جانش را میداد. نترس و شجاع بود
مجید تو حرم گریه میکرد که بی بی بخرتش میگف ببین اشکامو بی بی نوکرت اومده ببین منو بخرم بزار بشم فدات بشم مثل عباس مثل علی اکبرت عربا عربا بشم بزار مثل علی اصغرت لب تشنه جون بدم ..خوش به سعادتت
مجید بی بی خریدت شهادت مبارکت
#نقل_از_همرزم_شهید
#شهید_بی_پیکر
#شهید_جاویدالاثر_مجید_قربانخانی
#یاعلی_اکبر #شهادت_۲۱_دیماه_۹۴
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
🌹کانال عهدباشهدا🌹
@shahidegomnamm
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
#روحیه_ی_شهید 🕊🌺
مجید روحیه ی بسیار بالایی داشت ، حتی شب عملیات پشت ماشین هم همش میگفت و می خندید و سر به سر همه میذاشت
#شوخ_طبعی_شهید 🕊🌺
همیشه خندون خیلی شوخ طبع بود وقتی نبود جای خالیش حس میشد روحیه ای بود برامون
کلی جشن پتو می گرفتیم بهش میگفتم عشق بیسیم قبل رفتن تو میدون جنگ فرمانده گفت شما دوتا با هم باشید به شوخی گفت بیسیم بدید بهم همه خندیدن بعد گفت با این میگن از هرکی بدت میاد باهاش میزارنت خندید بوسم کرد گفت داداش حلالم کن کلی خندیدیم باهم
#شجاعت_شهید 🕊🌺
مجید خیلی شجاع بود خیلی مردونه جنگید برا حمایت از دین جانش را میداد. نترس و شجاع بود
مجید تو حرم گریه میکرد که بی بی بخرتش میگف ببین اشکامو بی بی نوکرت اومده ببین منو بخرم بزار بشم فدات بشم مثل عباس مثل علی اکبرت عربا عربا بشم بزار مثل علی اصغرت لب تشنه جون بدم ..خوش به سعادتت
مجید بی بی خریدت شهادت مبارکت
#نقل_از_همرزم_شهید
#شهید_بی_پیکر
#شهید_جاویدالاثر_مجید_قربانخانی
#یاعلی_اکبر #شهادت_۲۱_دیماه_۹۴
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
🌹کانال عهدباشهدا🌹
@shahidegomnamm
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
خوارج آمدندو ابتدابه علی(ع)گفتندکه #یاعلی مابا تو هستیم.
بعدهمین هااز پشت به علی ضربه زدند.
الان هم مثل زمان حکومت حضرت علی خوارجی هستند که دارند اذیت می کنند.
#شهید_همت
@shahidegomnamm
بعدهمین هااز پشت به علی ضربه زدند.
الان هم مثل زمان حکومت حضرت علی خوارجی هستند که دارند اذیت می کنند.
#شهید_همت
@shahidegomnamm
این پاره پاره پیکر تو می کشد مرا
بال سفید پرپر تو می کشد مرا
قربان روی خونی پیغمبری تو
این داغ چون پیمبر تو می کشد مرا
#یاعلی_اکبرحسین🚩
#شعر
🏴کانال عهدباشهدا
🏴@shahidegomnamm
بال سفید پرپر تو می کشد مرا
قربان روی خونی پیغمبری تو
این داغ چون پیمبر تو می کشد مرا
#یاعلی_اکبرحسین🚩
#شعر
🏴کانال عهدباشهدا
🏴@shahidegomnamm
#داستان
#فرمانده_من
#قسمت_چهل_و_شش
اما الان اصلا حالمو خوبـــ نمےڪرد، اڪسیژن اینجا بهم حس خفگی میده احساس میکنم متعلق به اینجا به این منطقه از تهران نیستم.😣
احساس میڪنم قلبم دونیمہ شده یہ قسمتش تو وجودمہ واسه زنده موندن یه قسمتش گم شده😞
بازم اینا رو گفتم تا به خودم بیام و وضع و حالمو درک کنم من خیلی عوض شدم.🙁
همونجور که با دیدن هر عکس تو دلم درد و دل میکردم به عکسای فتح المبین رسیدم همون یه تیکه قلبم که تو بدنم بود چنان میتپید که واقعا تعجب کرده بودم.
با خودم گفتم شاید اون تیکه از قلبمو تو فتح المبین جاگذاشتم پیش شهدای مظلومی که با رمز یا زهرا پیروز شدن.💔
شایدم پیش شهدایی که تفحص شدن اونایی که مظلومیتشون از همه بیشتره،متوجه اید که؟؟؟ شهدای گمنامو میگم اشک از چشمام جاری شده بود حاله خوبی نداشتم و با یاداوری فتح المبین قلبم بی قراری میکردو همونجور که عکسارو میدیدم رسیدم به یه عکس😥
چشمای اشکیم لحظه ای از اشک ریختن منصرف شدن و خیره موند رو عکس قلبم اروم تر شد...😓
ضربانش مثل همیشه میزد دیگه خبری از اون التهاب و تپش قلب شدید نبود اخمی رو پیشونیم انداختم و ایستادم دستام بی حس شدن ، دوربینم از دستم سر خورد و افتاد تو اب برای اولین بار برام مهم نبود که دوربینم نابود شده😪
حالا مےفهمیدم چم شده خنگ نبودم که دیر بفهمم همه چی دستگیرم شد دمای بدنم کم شده بود و دستام یخ کرده بودن تبم افتاده بود واحساس سرما میکردم...😰
با قدمای نامیزون رفتم خونه وسط راه چند بار پام پیچ خورد اما تعادلمو حفظ کردم تا نیوفتم حالم بد بود این چیزی نیست که فکرشو میکنم نباید باشه، این یه تلقینه ...🙂
ولی من توبه کرده بودم، توبه کرده بودم که دیگه دچار این لغزشا نشم اما فکر میکنم این حقیقته محضیه که دیر فهمیدمش.
من دلمو باخته بودم دلی که خیلی وقت بود بی قراری میکرد، دوباره تپش قلبم شروع شد اشکام بی محابا میریختن رفتم تو اتاقم دیگه فکرو خیال امونمو بریده بود...😭
داشتم دیوونه میشدم چشمم به قران روی میزم افتاد دوباره قلبم از تپش وحشتناکی که تازه شروع شده بود اروم شد رفتم سمتش دستمو اروم کشیدم روش دستای قندیل بستم
دوباره گرم شدن، دوباره اشکای داغم سرازیر شدن...از خودم بدم میومد که از خدا دور شده بودم من خیلی بدم خیلی...😭💔
تو شرایطی که مرهمه تنهاییام دلتنگیام فقط خداست من ازش فاصله گرفتم...
یدفعه ای یاد حرف زلیخا تو فیلم یوسف افتادم: تا قبل از این فکر میکردم یوسف زیباترین و بهترین معشوقه ی دنیاست... اما اکنون دریافتم خدایی که یوسف را افریده از او زیباتر ومهربان تر است...❤️
تو اون شرایط فقط اشک میریختم با صدای بغض الودی که داشتم گفتم: الهی العفو...😭
دستامو با تضرع گرفتم رو به اسمون و از دردام این دلتنگیه لعنتی...و همچنین شکایتمو از دلخوری که از برادر حسام داشتمو همه رو واسه خدا گفتم... شرمسار بودم که زود تر از اینا بهش پناه نیاوردم و ازش غافل بودم...
چشمامو اروم روی هم فشردم و قرانو باز کردم تک تک ایاتو که زمزمه میکردم تسکینی روی قلبه شکسته ام بود احساس میکردم حالم خیلی بهتر شده اونروز اولین روزی بود که من توبه ی حقیقی کردم توبه ای که هم از خدا طلب استغفار کردم هم ازش خواستم تا هر چی که مصلحته برام رقم بخوره...🙏🏻
این یه ارامشی بود که خدا بهم داده بود دیگه فکرو خیال نمی کردم...
احساس عجیبه دلتنگی که داشتم پا برجا بود اما خیلی بی قراری نمی کردم...بالاخره تونستم با خدا دوست بشم...😍💚
#جمله_ی_زلیخارو_اگه_اشتباه_گفتم_ببخشید_دیگه_هرچی_فکر_کردم_همین_یادم_اومد_
#یاعلی
#ادامه_دارد...
👈🏻 ڪپی بدون ذڪر منبع ممنوع و پیگرد الہے دارد ⛔️🚫
💠کانال عهد با شهدا 💠
╔══ೋღ
🌺ღೋ══╗
🌴 https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw 🌴
╚══ೋღ
🌺ღೋ══╝
#فرمانده_من
#قسمت_چهل_و_شش
اما الان اصلا حالمو خوبـــ نمےڪرد، اڪسیژن اینجا بهم حس خفگی میده احساس میکنم متعلق به اینجا به این منطقه از تهران نیستم.😣
احساس میڪنم قلبم دونیمہ شده یہ قسمتش تو وجودمہ واسه زنده موندن یه قسمتش گم شده😞
بازم اینا رو گفتم تا به خودم بیام و وضع و حالمو درک کنم من خیلی عوض شدم.🙁
همونجور که با دیدن هر عکس تو دلم درد و دل میکردم به عکسای فتح المبین رسیدم همون یه تیکه قلبم که تو بدنم بود چنان میتپید که واقعا تعجب کرده بودم.
با خودم گفتم شاید اون تیکه از قلبمو تو فتح المبین جاگذاشتم پیش شهدای مظلومی که با رمز یا زهرا پیروز شدن.💔
شایدم پیش شهدایی که تفحص شدن اونایی که مظلومیتشون از همه بیشتره،متوجه اید که؟؟؟ شهدای گمنامو میگم اشک از چشمام جاری شده بود حاله خوبی نداشتم و با یاداوری فتح المبین قلبم بی قراری میکردو همونجور که عکسارو میدیدم رسیدم به یه عکس😥
چشمای اشکیم لحظه ای از اشک ریختن منصرف شدن و خیره موند رو عکس قلبم اروم تر شد...😓
ضربانش مثل همیشه میزد دیگه خبری از اون التهاب و تپش قلب شدید نبود اخمی رو پیشونیم انداختم و ایستادم دستام بی حس شدن ، دوربینم از دستم سر خورد و افتاد تو اب برای اولین بار برام مهم نبود که دوربینم نابود شده😪
حالا مےفهمیدم چم شده خنگ نبودم که دیر بفهمم همه چی دستگیرم شد دمای بدنم کم شده بود و دستام یخ کرده بودن تبم افتاده بود واحساس سرما میکردم...😰
با قدمای نامیزون رفتم خونه وسط راه چند بار پام پیچ خورد اما تعادلمو حفظ کردم تا نیوفتم حالم بد بود این چیزی نیست که فکرشو میکنم نباید باشه، این یه تلقینه ...🙂
ولی من توبه کرده بودم، توبه کرده بودم که دیگه دچار این لغزشا نشم اما فکر میکنم این حقیقته محضیه که دیر فهمیدمش.
من دلمو باخته بودم دلی که خیلی وقت بود بی قراری میکرد، دوباره تپش قلبم شروع شد اشکام بی محابا میریختن رفتم تو اتاقم دیگه فکرو خیال امونمو بریده بود...😭
داشتم دیوونه میشدم چشمم به قران روی میزم افتاد دوباره قلبم از تپش وحشتناکی که تازه شروع شده بود اروم شد رفتم سمتش دستمو اروم کشیدم روش دستای قندیل بستم
دوباره گرم شدن، دوباره اشکای داغم سرازیر شدن...از خودم بدم میومد که از خدا دور شده بودم من خیلی بدم خیلی...😭💔
تو شرایطی که مرهمه تنهاییام دلتنگیام فقط خداست من ازش فاصله گرفتم...
یدفعه ای یاد حرف زلیخا تو فیلم یوسف افتادم: تا قبل از این فکر میکردم یوسف زیباترین و بهترین معشوقه ی دنیاست... اما اکنون دریافتم خدایی که یوسف را افریده از او زیباتر ومهربان تر است...❤️
تو اون شرایط فقط اشک میریختم با صدای بغض الودی که داشتم گفتم: الهی العفو...😭
دستامو با تضرع گرفتم رو به اسمون و از دردام این دلتنگیه لعنتی...و همچنین شکایتمو از دلخوری که از برادر حسام داشتمو همه رو واسه خدا گفتم... شرمسار بودم که زود تر از اینا بهش پناه نیاوردم و ازش غافل بودم...
چشمامو اروم روی هم فشردم و قرانو باز کردم تک تک ایاتو که زمزمه میکردم تسکینی روی قلبه شکسته ام بود احساس میکردم حالم خیلی بهتر شده اونروز اولین روزی بود که من توبه ی حقیقی کردم توبه ای که هم از خدا طلب استغفار کردم هم ازش خواستم تا هر چی که مصلحته برام رقم بخوره...🙏🏻
این یه ارامشی بود که خدا بهم داده بود دیگه فکرو خیال نمی کردم...
احساس عجیبه دلتنگی که داشتم پا برجا بود اما خیلی بی قراری نمی کردم...بالاخره تونستم با خدا دوست بشم...😍💚
#جمله_ی_زلیخارو_اگه_اشتباه_گفتم_ببخشید_دیگه_هرچی_فکر_کردم_همین_یادم_اومد_
#یاعلی
#ادامه_دارد...
👈🏻 ڪپی بدون ذڪر منبع ممنوع و پیگرد الہے دارد ⛔️🚫
💠کانال عهد با شهدا 💠
╔══ೋღ
🌺ღೋ══╗
🌴 https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw 🌴
╚══ೋღ
🌺ღೋ══╝
#داستان
#فرمانده_من
#قسمت_چهل_و_هشت
آرامشی بهم تزریق شد ک خیلی وقت بود حسش نکرده بودم برام عجیب بود ...
اکسیژن اینحا خفم نمیکرد، همه جا دیگه تاریک شده بود.
رو به نور فانوسایی که سر مزار هر شهید یه محوطه رو ب رنگ طلایی روشن کرده بود زانو زدم . اشکام که دیگه خیلی راحت سرازیر میشدن جلوی دیدمو میگرفتن .😭
با بی رحمی پسشون زدمو ب هق هق افتادم .توی سکوت زجر آور اشک می ریختم، راهه گلوم بسته شده بود و صدام بیرون نمیومد، با صدای خش دار و بریده بریده خطاب ب شهدا شروع کردم ب درد و دل کردن : آخه چند بار بیام اینجا و هوایی تر از قبل برگردم ؟
شدم مثل یه معتادی ک اگه هر هفته نیاد اینجا زندگی براش تلخ ترین جک دنیاس ... ( با دستم قلبمو نشون دادمو گفتم: آخه چرا این قلب دیوونه آروم نمیشه ؟ آره من گله دارم اومدم اینجا حسابی ازتون شکایت کنم ...
کی این انتظار تموم میشه؟چقدر خطر در ره لیلی ؟؟؟هر بار دیوونه تر از دیوونه بر میگردم ...من این دیونگی رو دوس دارم، ولی چه فایده که تهش همش نا امیدی و نرسیدن باشه مگه رفاقتمون دو طرفه نبود ؟؟؟
مگه همیشه جوابمو نمیدادید؟پس این دفعه چی شد ؟ مگه چقققدددرررر بی لیاقتم ؟؟؟.حالم خیلی دگرگون بود . این دفعه اومده بودم خود شهدا دستمو بگیرن...
چشام از فرط گریه می سوخت با یاعلی ازجام بلند شدم ...
#یاعلی_گفتمو_عشق_آغاز_شد
مه غلیظی ک بخاطر فصل بهار همه جا رو فرا گرفته بود جلوی دیدمو گرفته بود . با ترس قدم بر میداشتم تا پام رو قبر شهید ی نره ... سرم پایین بود و حواسمو جمع کرده بودم ... ب هر مزاری ک می رسیدم سلام میدادم . تو حال و هوای خودم بودم ک صدای آشنای مردی تو گوشم زنگ زد ک دو ماه ندیده بودمش و قلبم روزی هزاران بار اسمشو نجوا میکرد .احساس کردم قلبم از تپش ایستاد .چشمامومحکم رو هم فشردم تا از وجودش مطمئن بشم .بریده بریده جواب دادم :ب... بله؟
قیافش تو مه زیاد واضح نبود . جلوتر که اومد صورت معصومشو نور فانوسا قاب گرفتن . قلبم بی محابا شروع کرد ب تپیدن . هر آن احساس میکردم قفسه سینم می خواد شکافته بشه و قلبم بزنه بیرون ...❤️
هنوز همون شرمو تو چشاش احساس میکردم . همزمان باهم سرمونو انداختیم پایین، هیچ وقت نتونستم قشنگ نگاهش کنم ، یعنی یه نیرویی بهم اجازه نمی داد . سنگینی نگاهش روی چادرمو حس میکردم . لباس نظامی تنش بود .نگاهمو ب پوتینای مشکیش دوخته بودم .حالا می فهمم چرا اینجا حالم بهتر شد . حس میکردم حاله ای از نور دورمونو احاطه کرده و یه لشگر از شهدا نظاره گرمون هستن . دوباره این اشکای مزاحم اومدن . با این ک سرم پایین بود اما وجودشو حس میکردم . سکوت زجرآوری بود.... تمام سعیمو کردم
#ادامه_دارد...
👈🏻 ڪپی بدون ذڪر منبع ممنوع و پیگرد الہے دارد ⛔️🚫
💠کانال عهد با شهدا 💠
╔══ೋღ
🌺ღೋ══╗
🌴 https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw 🌴
╚══ೋღ
🌺ღೋ══╝
#فرمانده_من
#قسمت_چهل_و_هشت
آرامشی بهم تزریق شد ک خیلی وقت بود حسش نکرده بودم برام عجیب بود ...
اکسیژن اینحا خفم نمیکرد، همه جا دیگه تاریک شده بود.
رو به نور فانوسایی که سر مزار هر شهید یه محوطه رو ب رنگ طلایی روشن کرده بود زانو زدم . اشکام که دیگه خیلی راحت سرازیر میشدن جلوی دیدمو میگرفتن .😭
با بی رحمی پسشون زدمو ب هق هق افتادم .توی سکوت زجر آور اشک می ریختم، راهه گلوم بسته شده بود و صدام بیرون نمیومد، با صدای خش دار و بریده بریده خطاب ب شهدا شروع کردم ب درد و دل کردن : آخه چند بار بیام اینجا و هوایی تر از قبل برگردم ؟
شدم مثل یه معتادی ک اگه هر هفته نیاد اینجا زندگی براش تلخ ترین جک دنیاس ... ( با دستم قلبمو نشون دادمو گفتم: آخه چرا این قلب دیوونه آروم نمیشه ؟ آره من گله دارم اومدم اینجا حسابی ازتون شکایت کنم ...
کی این انتظار تموم میشه؟چقدر خطر در ره لیلی ؟؟؟هر بار دیوونه تر از دیوونه بر میگردم ...من این دیونگی رو دوس دارم، ولی چه فایده که تهش همش نا امیدی و نرسیدن باشه مگه رفاقتمون دو طرفه نبود ؟؟؟
مگه همیشه جوابمو نمیدادید؟پس این دفعه چی شد ؟ مگه چقققدددرررر بی لیاقتم ؟؟؟.حالم خیلی دگرگون بود . این دفعه اومده بودم خود شهدا دستمو بگیرن...
چشام از فرط گریه می سوخت با یاعلی ازجام بلند شدم ...
#یاعلی_گفتمو_عشق_آغاز_شد
مه غلیظی ک بخاطر فصل بهار همه جا رو فرا گرفته بود جلوی دیدمو گرفته بود . با ترس قدم بر میداشتم تا پام رو قبر شهید ی نره ... سرم پایین بود و حواسمو جمع کرده بودم ... ب هر مزاری ک می رسیدم سلام میدادم . تو حال و هوای خودم بودم ک صدای آشنای مردی تو گوشم زنگ زد ک دو ماه ندیده بودمش و قلبم روزی هزاران بار اسمشو نجوا میکرد .احساس کردم قلبم از تپش ایستاد .چشمامومحکم رو هم فشردم تا از وجودش مطمئن بشم .بریده بریده جواب دادم :ب... بله؟
قیافش تو مه زیاد واضح نبود . جلوتر که اومد صورت معصومشو نور فانوسا قاب گرفتن . قلبم بی محابا شروع کرد ب تپیدن . هر آن احساس میکردم قفسه سینم می خواد شکافته بشه و قلبم بزنه بیرون ...❤️
هنوز همون شرمو تو چشاش احساس میکردم . همزمان باهم سرمونو انداختیم پایین، هیچ وقت نتونستم قشنگ نگاهش کنم ، یعنی یه نیرویی بهم اجازه نمی داد . سنگینی نگاهش روی چادرمو حس میکردم . لباس نظامی تنش بود .نگاهمو ب پوتینای مشکیش دوخته بودم .حالا می فهمم چرا اینجا حالم بهتر شد . حس میکردم حاله ای از نور دورمونو احاطه کرده و یه لشگر از شهدا نظاره گرمون هستن . دوباره این اشکای مزاحم اومدن . با این ک سرم پایین بود اما وجودشو حس میکردم . سکوت زجرآوری بود.... تمام سعیمو کردم
#ادامه_دارد...
👈🏻 ڪپی بدون ذڪر منبع ممنوع و پیگرد الہے دارد ⛔️🚫
💠کانال عهد با شهدا 💠
╔══ೋღ
🌺ღೋ══╗
🌴 https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw 🌴
╚══ೋღ
🌺ღೋ══╝