🌷ڪـانـال عـَـهـدبـاشـُـهـَدا🌷
218 subscribers
10.3K photos
590 videos
108 files
3.01K links
امروزفضیلت زنده نگهداشتن یادوخاطره ی #شهدا کمتراز #شهادت نیست
#امام_خامنه_ای
🌺شادی روح شهدا وسلامتی امام خامنه ای صلوات
!!این کانال هیچ صفحه ای دربرنامه های مجازی دیگر ندارد و متعلق به هیچ نهاد و موسسه ای نیست
ارتباط باخادم کانال:↙️↙️
@Ali_Faghiri
Download Telegram
سلام مہدے جان

🌸بوے عطر یاس دارد جمعہ ها

🌸وعده دیدار دارد جمعہ ها

🌸جمعہ ها دل یاد دلبرمے ڪند

🌸نغمه یا بن الحسن سرمے ڪند

#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شعر

🌹کانال عهدباشهدا🌹
@shahidegomnamm ↩️
ஜ۩﷽۩ஜ▬▬
#تلاوت_روزانه_یک_صفحه_ازکلام_وحی
🔸صفحه 144
🔹جزء 8
🔸سوره انعام
🔹آیه 125 الی 131

🌷کانال عهد با شهدا 🌷
@Shahidegomnamm 👆کلیک
ஜ۩﷽۩ஜ▬▬
#تلاوت_روزانه_یک_صفحه_ازکلام_وحی
🔸صفحه 144
🔹جزء 8
🔸سوره انعام
🔹آیه 125 الی 131

🌷کانال عهد با شهدا 🌷
@Shahidegomnamm 👆کلیک
🌷ڪـانـال عـَـهـدبـاشـُـهـَدا🌷
#داستان #فرمانده_من #قسمت_نودوپنج نزدیڪاے خونه بودیم، دیگه واقعا نتونستم ادامه بدم.😫 بریده بریده گفتم : حسام وایسا😖 متعجبــ ایستادو پشت سرشو نگاه کرد ... با نگرانی گفتــ : چی شدی؟😨 _ هیچی بابا،خسته شدم،همه که مثه جنابعالی آمادگی جسمانی ندارن ...🙁 _ ببخشید…
#داستان
#فرمانده_من
#قسمت_نودوشش

حسام ڪلیدو انداختــ تو قفل در و وارد حیاط شدیم، یه نگاه به سر تا سر حیاط کردم.
حیاط خیلی بزرگ نبود اما پر از درخت بود...🌴

حسام دستمو گرفتــ و وارد خونه‌ی بے اسبابــ و اثاثیه شدیم .👫
به نظر جاے خوبے میومد، کیفمو یه گوشه انداختم چادرمو هم تا ڪردم گذاشتم روش
یه خونه‌ے متوسط بود با دو تا اتاق خوابــ و یه آشپزخونه و پذیرایی نقلے ...☺️

پنجره هاے بزرگے داشتــ و دلباز بود ...😍

از پنجرش حیاطشو نگاه کردم، برگ و شاخ درختاے انار تا نزدیڪی پنجره اومده بود...

با خودم فکر ڪردم مهم ترین حسنش اینجا اینه که خونه‌ے ویلاییہ، نمیدونم حسام چجوری اینجا رو پیداش کرده بود ... 🤔
حسام ڪنارم ایستادو گفت : اینجا 10 دقیقه تا مسجد فاصله داره ...😃
نیم ساعت تا خونه ی شما ... اومممم ....اهان نیم ساعت هم تا خونه ی ما ...😬
اگه مورد پسند واقع شده زنگ بزنم اسباب اثاثیه رو بفرستن ...😋
در حالیڪه دست به سینه ایستاده بودم به سمتش برگشتم،.تو فاصله ی دو متریش قرار داشتم لبخندی زدمو گفتم :
با کمال میل، اینجا فوق العادس😉

حسام یدفعه حالتــ چهرش جدی شد و گفت : فاطمه میدونم اینجا به خونه‌ے خودتون نمیرسه، ببخش که بخاطر من این همه سختی ڪشیدی...
اخمامو ڪشیدم تو هم و گفتم :آره خب سختی زیاد ڪشیدم ...😠
تو #علقمه بخاطر کارای تو انقد گریه ڪردم که کیسه هاے اشکیم خشک شد، وقتی از #شلمچه برگشتیم رفتی دو ماه پشت سرتو نگاه نکردی، من بیچاره دو ماه منتظر بودم جنابعالی رو ببینم ...☹️
ماموریتــ هم ڪہ رفتی بدقولے کردی ، یه ماه تاخیر داشتے اگه یکم دیگه دیر میومدی جان به جان آفرین تسلیم میکردم ...😩
تڪ خنده‌ای ڪردمو سرمو آوردم بالا ...
هنوز جدی بود، انگار حرفام روش اثر نداشتــ ... یهو گفتم ...
_ آهان، یه سختے خیلی بدی هم کشیدم😣

کنجکاوانه نگاه کرد0_0

_اونجا که تو نمایشگاه اخم کردی و رفتی خیلیییییی ناراحت شدم، همه چی رو سرم خراب شد ...😓
صدامو آروم تر کردمو گفتم : تازه شبش هم تب و لرز کردم...🤒
بلاخره خندید، اومد جلو و لپامو آروم کشید و در اون حین گفت :فاطمه من جدی گفتما😶

_ منم جدی گفتم ...:))

خب دیگه زنگ بزن کارگرای گرامی جهیزیه رو بیارن...😋

_فاطمه یه خبر خوبــــ😜

_ چی؟؟؟😦

_ گفتم جهیزیه رو بیارن الان کارگرا پشت درن
با خوشحالی گفتم:عه؟ دست مریزاد😅

#فرمانده ....حالا از کجا میدونستی من اینجا رو پسند میکنم؟🤔

درحالیکه لبخند رو لباش بود گفت : از اونجایی که سلیقم خیلی خوبه

با اخم ساختگی گفتم: حساااااااام الان سقف میریزه بدون خونه میمونیم ...اصن کی گفته سلیقت خیلی خوبه؟☹️

_حاج خانوم شما سلیقه‌ے مایےها...😎

خندیدم، دستامو بردم بالا و گفتم : من تسلیم
_ آباریکلا...🤗

_ خب درو باز کن دیگه بنده‌های خدا پشت درن🙁
_چششششم، درم باز میکنم اول شما چادرتو سر کن🙂

بعد این حرف نزدیڪم اومدو با دقتــ روسریمو کشید جلو،چه خوبه یکی تا این حد مواظب حجابت باشه، چه خوبه غیرت علوی🔫😍

تا حسام به سمت حیاط رفت چادرمو از روی کیفم که یه گوشه‌ی پذیرایی بود برداشتمو سر کردم، چند دقیقه بعد کارگرا وارد خونه شدن ... حسام هم که پشت سرشون وارد شد دیدم محیط خیلی مردونه اس ...😰

به حسام نگاه کردم حرفمو از چشام خوند و سوییچو داد بهم ...
کیفمو برداشتم سوییچو ازش گرفتمو از خونه خارج شدم،رفتم توی ماشین نشستم و از کیفم مفاتیح درآوردم ...📗

شروع ڪردم به خوندن زیارت آل یاسین، بعد از مناجات با امام زمان و دعا برای ظهور سرمو رو فرمون گذاشتم و چشمامو بستم .
حوصلم سر رفته بود، دستمو بردم سمت کیفم تا گوشیمو دربیارم و به حسام زنگ بزنم اما صدای تقه ای که از شیشه اومد باعث شد سرمو بیارم بالا ...🙄

حسام بود، لبخندے بهش زدمو از ماشین پیاده شدم حسام با لحن مهربونش گفت : ببخشید ... خیلی معطل شدی💖

درحالیکه خمیازه میکشیدم گفتم: اشکاااال نداره ...🙅🏻
در ماشینو قفل کردم و با هم وارد خونه شدیم،وسایلا رو توی هال بصورت پراکنده گذاشته بودن ...📦🛏🛋🍽

درحالیکه به دست باندپیچی شدش نگاه میکردم رفتم سمتش، با نگرانی گفتم : حسام با این دستت اذیت میشی، وسایل سنگینن ...
زنگ بزنم مامانینا بیان کمک کنن بهمون؟☹️
حسام اخم کردو گفت : ازین حرفا نداشتیما😤

یبارم گفتم، هیچ وقت به یه پلیس این حرفو نزن ...🙁

ادامه دارد. ..

🌹کانال عهدباشهدا🌹
╔══ೋღ
🌺ღೋ══╗
🌴 https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw 🌴
╚══ೋღ
🌺ღೋ══╝
#اطلاع_رسانی
🍃🍃مراسم شهید جاویدالاثر
#امیرعلی_محمدیان
با مداحی #سیدرضا_نریمانی
🌹کانال عهدباشهدا🌹
🌺 @shahidegomnamm 🌺
💠 #پیام_شهید علم الهدی؛

💢ما عاقلانه فکر می کنیم و عاشقانه عمل می کنیم

17 دی #سالروز_شهادت #شهیدعلم_الهدی و یارانش در حماسه خونین هویزه گرامی باد.

💐شادی روحشون صلوات💐

@shahidegomnamm ↩️
به #نمازاول‌وقت اهمیت بسیار زیادی میدادوهمه تلاش خودش رو میکرد تااینکه درهرموقعیتی هست خودشو به نماز اول وقت برسونه📿

#شهیدجاویدالاثر_علیرضا_بریری
#نماز_اول_وقت
#التماس_دعا

@shahidegomnamm ↩️
Forwarded from عکس نگار
🕊🕊🕊
فرازی از #وصیتنامه

امشب پاس دارم.ساعت 1:39 چه شب باشکوهی!
این خانه کوچک است،این #سنگر، این گودی در دل زمین، این گونی های بر هم تکیه داده شده پر از حرف است، فریاد است، غوغاست. .. صدای پر محبت اصغر و حرف زدن آرام رضا و خوش زبانی منصور؛ بغض گلویم را گرفته، قطرات اشکم هدیه تان باد. تنهایی عمیق ترین لحظات زندگی یک انسان است.
🔶خدایا این خانه کوچک را برای من مبارک گردان؛ در این چند روز با #خاک انس گرفته ام، بوی خاک گرفته ام. حال می فهمم که #علی_ابن_ابیطالب چگونه میفرماید: #سجده_های نماز، #حرکت_اوّل خم شدن روی مهر، این معنا را میدهد که #خاک بوده ایم، #حرکت_دوّم این معنا را دارد که از خاک برخاسته ایم، #متولّد شدیم. #حرکت_سوّم رفتن دوباره به خاک به این معناست که دوباره به خاک برمیگردیم مرگ. و #حرکت_چهارم به این معناست که دوباره زنده می شویم. حیات قیامت🔸
🔶امّا در این #سنگر همیشه در کنار این خاکیم و خاک پناهگاهمان است. درون سنگر با خود سخن می گویم. راستی چه خوب است از این فرصت استفاده کنم و با #قرآن آشنا شوم. ایات خدا را بخوانم و بعد حفظ کنم و سپس زمزمه کنم و بعد شعار زندگی کنم. باشد تا این دل پر هیجان و طپش را آرامش دهد. و بعد با این برای خود #توشه سازم و توشه را راهی سفرم گردانم و در #انتظار شهادت بمانم و بمانم.
🔶ایات جهاد را، شهادت، تقوی، ایمان، ایثار، اخلاص، عمل صالح. ..همه را پیدا کنم و سنگر کلاس درسم باشد و میعادگاه ملاقتم با خدا شود. #سنگرم_محرابم گردد. سنگرم خانه امیدم شود و قبله دوّمم گردد. از فردا حتما بیشتر قرآن خواهم خواند.

#شهیدسیدمحمدحسین_علم_الهدی
#تولد؛ ۸/۷/۱۳۳7
#شهادت ؛ ۱۷/۱۰/۱۳۵۹

🌹کانال عهدباشهدا🌹
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
📌 #فضای_مجازی،فضای #اشوب دل هاست
اینجا ذهن ها برای #انفجار اماده است
اینجا دل ها برای خارج شدن ازمسیر #تقوا با وسوسه شیطان #سبقت میگیرند!
اینجاعرصه نبرداست
نبردبانفس ونبردبادشمن👊

@shahidegomnamm
🌷ڪـانـال عـَـهـدبـاشـُـهـَدا🌷
بسم رب العشق #قسمت_هجدهم #علمــــــــدار_عشـــــــق😍# #راوی مرتضـــــــی# پدر و مجتبی وارد خونه شدن زهرا رفت چهارتا چای ریخت آورد یهو مادرم گفت: مرتضی جان مادر اون تله فیلمی که قراربود برای دانشگاه تهیه کنی چی شد مادر؟ - هیچی مادر تائتر و سرود و…
بسم رب العشق
#قسمت_نوزدهم
#علمدار_عشق😍#

راوی نرگس سادات


فردا اولین کلاس دانشگاه مون هست

تو اتاقمون دراز کشیده بودیم
بانرجس حرف میزدیم
- نرگس فرداشب عروسی دعوتیم
میخام لباس محلی های تو برام از شمال خریدی بپوشم
+ إه عروسی کیه؟
- عروسی پسرعمه آقامحسن
+ إه همون طلبهه
- خواهرجان تو این طایفه هم یا پاسدارن یا طلبه 😂😂😂😂
+ آره نرجس دیدی تو فامیل ما همه طباطبایی ازدواج میکنن
- آره
نرگس تو چی ؟
چه تصمیمی گرفتی برای حجاب و آینده و ازدواج؟
+ حجاب که دارم بهش نزدیکتر میشم
آینده که فعلا فقط برام درس و دانشگاه مهمه
ازدواج تا خدا چه بخاد
نرجس آقامحسن میذاره فرداشب اجازه میده اون لباس محلی بپوشی ؟
+ قراره محسن چندساعت قبل از مراسم بیاد
من لباسم براش بپوشم نظربده
- آهان این خوبه 👏👏👏
عروسی خودتون کیه؟
+ سال دیگه ولادت آقا صاحب الزمان
- نرجس بری دلم برات خیییییلی تنگ میشه 😢😢
+ ان شاالله تا وقت رفتن من تو نامزدکنی

با نرجس تا ساعت ۱ نصف شب از هردری حرف زدیم

کلاسم ساعت ۹ صبح بود

با ماشینم سمت دانشگاه حرکت کردم
زهرا تو راهرو دانشگاه دیدم باهم رفتیم سرکلاس
حدود نیمه ساعت بعد استاد سرکلاس حاضرشد
°° بسم الله الرحمن الرحیم .
بنده علی مرعشی استاد درس فیزیک تون هستم
دانشجوی ترم ۲ دکترای فیزیک پلاسمام
به من گفتن نخبه های جوان دانشگاه همه تو رشته و کلاس شمان
حالا یکی یکی بلند بشید
خودتون معرفی کنید
رتبه و سن و شهری که ازش اومدید بگید
اول خانمها خودشون معرفی کنید

اول زهرا بعد مرجان خودشون معرفی کردن

بعدنوبت من شد
به نام خدا
نرگس سادات موسوی
رتبه ۹۸ قزوین
اومدم بشینم که استاد گفت
ببخشید خانم موسوی شما با آقای سیدهادی موسوی نسبتی دارید؟
-بله استاد برادرزاده ام هستن
چه عالی
من از دوستان سیدهادی هستم
گوشیم فورمت کردم
شماره سیدهادی از گوشیم پاک شده
اگه میشه شماره اش به من بدید ؟
- بله اجازه بدید باهش هماهنگ کنند
بعد
بله حتما

بعداز کلاس شماره سیدهادی دادم به استاد


نویسنده بانــــــو.... ش

🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸?
🌹کانال عهدباشهدا🌹
@shahidegomnamm ◀️
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
#کلیپ
🌴به مناسبت ایام حماسه #هویزه و شهادت شهید علم الهدی و همرزمانش
حضور #امام_خامنه_ای در یادمان شهدای هویزه

🌹کانال عهدباشهدا🌹
🌺 @shahidegomnamm 🌺
💠 #رسول_اکرم (ص):

سوگند به آنکه جانم در دست اوست، هیچ کس بر #شهدا سلام نمی کند
مگراینکه شهیدان سلام آنان راپاسخ میدهند‼️
#حدیث_روز
🍂شادی روحشون صلوات🍂
🌹کانال عهدباشهدا🌹
🍃 @shahidegomnamm 🍃
#یا_فاطر_بحق_فاطمه

عجب رمزیست #یازهرا که هر رزمنده را دیدم

شکسته سینه و بازو و زخمی کرده پهلو را😔

#وای_مادرم
#دلنوشته

🌹کانال عهدباشهدا🌹
@shahidegomnamm ↩️
💔دلت شور مـے‌زنـد
بغض گلویت را مـے گیرد
چشمانت بی دلیل خیس می‌شوند
بی‌آنکه به تقویم نگاه کنی
می‌فهمی یک جمعه دیگر هم غروب کرده

و او هنوز نیامده است...😔
اللهم عجل لولیک الفرج🌺
💟 @shahidegomnamm
🌺ولادت باسعادت اباالمهدی، امام حسن عسکری(ع) مبارک باد🌺

اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

🌹کانال عهدباشهدا🌹
@shahidegomnamm ◀️
💕ای شــهـــیـــد...💕
دلـــم❤️گـــرفــت😔
روحـــم پـــژمـــرد😭
صــــبـــر و طــاقـــتــم بــه ســرآمــــد...😔😭
از گــذشــتــــه هـــا شـــرمـــنــده ام
و از آیــنـــده هــا بــیــمـــناکـــم...
تـــنـــهـــا تــســلی ام آب دیــده اســتــــ...😭
اشـــکـــی کـــه تـــقـــدیـــم تـــو میکــنــم...😭
آبـــی کـــه بـــا آن دل خـــود را شــستــشــو مــیدهــم و بـــا ایـــن وســـیــلــه غــمـــهــای درونـــی خـــود را تســـکـــین مــیبــخــشـــم...
از آتــش درونـــی خــود مــیکــاهــم و بـــرای لــحــظــه ای ارامـــش😔
ضــمــیــر مــییــابـم ...
بـرایــم دعـا کـن🌷



🌹کانال عهدباشهدا🌹
@shahidegomnamm ◀️
🌷ڪـانـال عـَـهـدبـاشـُـهـَدا🌷
#داستان #فرمانده_من #قسمت_نودوشش حسام ڪلیدو انداختــ تو قفل در و وارد حیاط شدیم، یه نگاه به سر تا سر حیاط کردم. حیاط خیلی بزرگ نبود اما پر از درخت بود...🌴 حسام دستمو گرفتــ و وارد خونه‌ی بے اسبابــ و اثاثیه شدیم .👫 به نظر جاے خوبے میومد، کیفمو یه گوشه انداختم…
#داستان
#فرمانده_من
#قسمت_نودوهفت

حسام،حق النفسه خودتو اذیت میکنی.

_ بالام جان من ڪه نگفتم با دست چلاقم میخوام کارکنم، گفتم یه دستی از پس ڪارا بر میام ...😕
حسام در حالیڪہ داشتــ یڪی از فرش هاے لوله شده رو به سختے برمیداشتــ گفت : تازه دونفری کیفش بیشتره؛ بیا کمک کن این فرشو بندازیم ...😜

سریع چادرمو دراوردم و رفتم سمتش، اول فرشا رو انداختیم بعد مبلا رو چیدیم وحسام سیماے تلویزیونو وصل ڪرد ... 🛋🖥

با هر زحمتے بود تختو بردیم تو اتاق، ڪارگرا زحمتــ ڪشیده بودن گاز و یخچال و... را تو آشپزخونه گذاشته بودن ...
فقط یڪم جا به جاشون کردیم😌

ظرفا هم قرار بود دوباره بیاریم ڪہ نشڪنن.
وقتے همه چیزو چیدیم باهم به خونه نگاه کردیم، یه چیدمان سفید و سورمه‌اے😍
روی مبل نشستیم،از تو ڪیفم کارتا رو درآوردم و گفتم : آقای خطاط باید زحمت نوشتن کارتا رو بڪشی...:)))😋
حسام نگاهی به کارتا انداختــ و گفتــ : یه کارتــ بده...
ڪارتو خودکارو دادم دستش، با یه خط شکسته و خوانا پشت کارت نوشت :

💚 حضور سبز امیرالمومنین(ع) بانویش فاطمه زهرا (ع)و فرزندان عزیزشان💚

لبخندے از روے رضایتــ به نوشته اش زد و کارتو گرفتــ سمت من 😍
_فامیلای درجه یکمونو نوشتم ...😌

چند ثانیه سڪوت برقرار شد ...حسام درحالیکه به نقطه ی مبهمی زل زده بود گفت : مادرم فاطمه باشد ،پدرم شاه نجف ، هردوعالم به فدای پدر و مادر من💞


به ڪارت نگاه کردم، صدای اوپ اوپ قلبم رو به وضوح میشنیدم ...
درست همون لحظه، حسام درحالیکه تو چشماش یه شوری موج میزد نگاهم کردو گفت :
هر موقع بهشون فکر میکنم و تپش قلب میگیرم حس میکنم کنارم حضور دارن ...❤️

از جاش بلند شد و گفت : من میرم از ماشین یه چیزیو بیارم ... جاش گذاشتم 🏃🏻

به علامت باشه سرمو تکون دادم، چند دقیه بعد حسام برگشت، چند تا قاب عڪس توی دستــ حسام توجهمو جلب کرد ...🤔

حسام تا متوجه حضورم شد گفت : میتونی اینا رو رو دیوار نصب کنی ...

_آره حتما ...☺️

عکسا رو از دستش گرفتم ، عکس امام خمینے و امام خامنه اے بود با یه قابــ عڪس خالی...

تا اومدم درباره قاب عکس خالی ازش بپرسم گفت: شاید این جمعه این قابــ خالی نباشه ...😔

به قاب نگاه کردم ... لبخند تلخے زدم ...
#چه_ساده_گرفتیم_نبودنت_را😭
#این_بقیه_الله💔

رفتم روے چهارپایہ و عڪس امام خمینے رو نصبــ کردم ...

_حسام ....خوبه؟ یا کجه ؟🤔

یه نیم نگاه به پشت سرم انداختم، حسام چند قدم عقبکی رفتو گفت: یکم بچرخونش ب راستــ....🤔

با دقت یه کوچولو به سمت راست متمایلش کردم ...
_عالی شد ...😇👌🏻

یکم اونور تر عکس امام خامنه ای رو زدم و وسط این دو عکس قابــ خالی مولا رو نصب کردم ...😔

از چهارپایہ که پایین اومدم دیدم حسام توے آشپزخونه وضو میگیره، حسام که حواسش نبود اونجاام با صدای بلند گفت : خانومممممممم نماز دیر میشه ها...

تا سرشو چرخوند منو دید و گفت : عه! اینجایی؟ بدو وضو بگیر بریم مسجد ...🏃🏻

چشمی گفتمو و وضو گرفتم، باهم از خونه خارج شدیم و من در حالیکه نمی دونستم مسجد ڪجاستــ دنبال حسام راه افتادم ...
یکم بعد رسیدیم،اواخر اذان بود.
باعجله رفتم تو مسجد🏃🏻

ادامه دارد. ...

💠کانال عهدباشهدا💠
╔══ೋღ
🌺ღೋ══╗
🌴 https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw 🌴
╚══ೋღ
🌺ღೋ══╝
🔹🔹

بــــ🌧اران ڪرامت خدا مےبارد
نور از نفس فرشتہ ها مےبارد

صد دســــ💐تہ‌گل محمّدے بازامشب
بر صـــــحن وسراے سامرا مےبارد

🌺ولادت امام حسن عسڪرے مبارڪ‌باد🌺

@shahidegomnamm ↩️
💢این #لباس

روزی برتن یک #رزمنده بوده

#پلاک

#تسبیح

#استخوان

#یادگاری های اوست

🌹کانال عهدباشهدا🌹
@shahidegomnamm ↩️