🌷ڪـانـال عـَـهـدبـاشـُـهـَدا🌷
218 subscribers
10.3K photos
590 videos
108 files
3.01K links
امروزفضیلت زنده نگهداشتن یادوخاطره ی #شهدا کمتراز #شهادت نیست
#امام_خامنه_ای
🌺شادی روح شهدا وسلامتی امام خامنه ای صلوات
!!این کانال هیچ صفحه ای دربرنامه های مجازی دیگر ندارد و متعلق به هیچ نهاد و موسسه ای نیست
ارتباط باخادم کانال:↙️↙️
@Ali_Faghiri
Download Telegram
🌷ڪـانـال عـَـهـدبـاشـُـهـَدا🌷
📖📖📖📖📖📖📖📖📖📖📖📖 بسم رب الشهدا #مجنون_من_کجایی؟ #قسمت_شصت_دوم وای شدم توپ فوتبال اوقاف ،کمیته امداد و..... هرروز کارم همین بود ازاین اداره به اون اداره بازم نبودن سید واضح بود یاد مجوز کانون قرآنی افتادم چه عاشقانه میرفت دنبال کارا امروز بالاخره بعداز…
📖📖📖📖📖📖📖📖📖📖📖📖
بسم رب الشهدا
#مجنون_من_کجایی؟
#قسمت_شصت_سوم


فرحناز با شنیدن این خبر
غش کرد
کاوه (پسرفرحناز):آله رقیه چلا مامانم اینطوری شد؟

کاوه به قلبم چسبدونم
گفتم خاله قربونت بشه
بابات داره میاد عزیزدلم



وای خدا هیچ کس حال ما همسرای مدافعین حرم نمیفهمه
کی میفهمه منتظر باشی مردت بیاد
اما بعداز ۲سال جنازشو بیارن
کی میفهمه بچه ات ۶ماهه باشه مردت بره
بعدکه زبان باز کرد گفت بابا
بهش بگی بابات اسیره

کی میفهمی چطوری میشه اسارت به یه بچه هفت ماهه فهموند


کی میفهمه پیرشدن تو جوانی یعنی چی


بعداز یک هفته پیکر محمدهادی به معراج الشهدا انتقال یافت

پیکری پوشیده با پرچم سبز زینبی
فرحناز با قدمهای ناهماهنگ نزدیکش شد
محمدم
پاشو مردمن
پاشو بعداز دوسال اومدی
اینجوری... پاشو ببین پسرت بزرگ شده
پاشو بعداز دوسال
دارم گریه میکنم
حقم نیست خواب باشی

پاشو محمد
پاشو


وای فرحناز ساکت کردیم کاوه باباشو میخواست

به هزار سختی محمدهادی دفن شد،😭

نویسنده بانو....ش



🌹کانال عهدباشهدا🌹
@shahidegomnamm ◀️
🌷ڪـانـال عـَـهـدبـاشـُـهـَدا🌷
📖📖📖📖📖📖📖📖📖📖📖📖 بسم رب الشهدا #مجنون_من_کجایی؟ #قسمت_شصت_سوم فرحناز با شنیدن این خبر غش کرد کاوه (پسرفرحناز):آله رقیه چلا مامانم اینطوری شد؟ کاوه به قلبم چسبدونم گفتم خاله قربونت بشه بابات داره میاد عزیزدلم وای خدا هیچ کس حال ما همسرای مدافعین حرم…
📖📖📖📖📖📖📖📖📖📖📖📖
بسم رب الشهدا
#مجنون_من_کجایی؟
#قسمت_شصت_چهارم


#راوی سوم شخص جمع


بعد از شهادت محمدهادی مهدوی همسر فرحناز

رقیه شکسته تر شده بود
میترسید از اینکه نکنه همسر اونم زیر شنکجه داعش شهید بشه

روزها از پس هم میگذشت
روز به ماه تبدیل شد

سپاه همچنان دنبال تبادل اسرا و یا پس گیری سید مجتبی بود

بارها مذاکرات تا قصد آخر رفته بود
اما داعش زیر همه چیز زده بود

خدا تنها از پایان این اسارت خبر داشت

موضوعی که گاهی بسیار خدشه به روح و روان همسران و فرزندان شهدای مدافعان حرم میزد بحث دریافت هزینه بود


حرفی که بسیاری از غافلان آن را پذیرفته بودند


رقیه و بچه ها در منزل خودشان سریال مختارنامه را تماشا میکردند


ابن زیاد:باید سران قیام مسلم بن عقیل از مردم جدا کنیم


این جمله رقیه به فکر برد به سمت کتاب خانه رفت
کتاب نامیرا برداشت و شروع کرد به برگ زدن

مکالمه خواند
حسین بن علی سودای حکومت عرب را دارد
اگر مسلم در خانه مختار همچنان باقی بماند
بعداز پیروزی مختار از سران کوفه است


دقیقا بحث مدافعین حرم است
تاریخ درحال تکرار است

شباهت بی حد و اندازه مدافعین حرم به یاران امام حسین (ع)

جان شیرین ترین دارایی یک فرد است
زمانی که راهی سوریه میشون میدانند که شهادت ،اسارت یا جانبازی احتمالش بالاست
اما راهی جهاد میشون
و فقط دلیل رفتن غیرت برای دختر علی بن ابی طالب است

سومین سالگرد اسارت سیدمجتبی حسینی هم گذشت
اما هنوز داعش موافقت نهایی اعلام نکرده

امروز بالاخره بعد از سه سال شش ماه و هیجده روز داعش با تبادل ۷اسیر و سیدمجتبی حسینی موافقت کرد
زمان تبادل سه ماه دیگر در شهر حلب انجام شود
موضوع به خانواده سید گفته نشد تا امیدوار نباشن

نویسنده بانو....ش

🌹کانال عهدباشهدا🌹
@shahidegomnamm ◀️
🌷ڪـانـال عـَـهـدبـاشـُـهـَدا🌷
📖📖📖📖📖📖📖📖📖📖📖📖 بسم رب الشهدا مجنون_من_کجایی؟ #قسمت_شصت_پنجم #راوی جواد (همسرمطهره/پسرخاله رقیه) امروز روز تبادل اسراست یک تیم متشکل از فرمانده مدافعین حرم استان ما،روانپزشک ، من و دو پاسدار به سوریه رفتیم تیم اصلی تبادل در سوریه به ما پیوستن به سمت کمپی…
📖📖📖📖📖📖📖📖📖📖📖📖
بسم رب الشهدا
‌#مجنون_من_کجایی ؟
#قسمت_شصت_هفت


روای سوم شخص جمع

همه برای آمدن سید بسیار خوشحال بودن

باید سید میبردن مزار شهدا تا متوجه گذر این چندسال بشه

جواد تمام سعیش کرد تو راه از فوت همه به سید بگه
وقتی وارد مزارشهدا شدن بازهم سکوت

جواد با مطهره تماس گرفت بعداز خرید حتما با فاطمه سادات بیان مزار شهدا

فاطمه سادات :آله چون الان منو نمیبرید بابایی ببینم ؟
مطهره :آره عزیزم

یه چادر لبنانی پوشیده بود
وارد مزار شهدا شد
فرحناز:فاطمه خاله جون اون آقایی که نزدیک مزار مامان بزرگ نشسته باباست
برو پیشش

فاطمه چندین بار خورد زمین
وقتی دفعه آخر خورد زمین جیغ زد بابا

سید از شوک خارج شد و به سمت فاطمه دوید فاطمه کوچلو به آغوش پدر پنهان برد

فاطمه:بابایی
بابایی
دلم برات یه ژره شده بود

فاطمه سید میبوسید و سید فاطمه به قلبش فشار میداد

به سختی فاطمه راضی شد از پدر جدا بشه
لحظه سختی برای هردوشون بود
بقیه هم فقط اشک میریختن

نویسنده :بانو....ش
🌹کانال عهدباشهدا🌹
@shahidegomnamm ◀️
🌷ڪـانـال عـَـهـدبـاشـُـهـَدا🌷
📖📖📖📖📖📖📖📖📖📖📖📖 بسم رب الشهدا ‌#مجنون_من_کجایی ؟ #قسمت_شصت_هفت روای سوم شخص جمع همه برای آمدن سید بسیار خوشحال بودن باید سید میبردن مزار شهدا تا متوجه گذر این چندسال بشه جواد تمام سعیش کرد تو راه از فوت همه به سید بگه وقتی وارد مزارشهدا شدن بازهم…
📖📖📖📖📖📖📖📖📖📖📖📖
بسم رب الشهدا
#مجنون_من_کجایی؟
#قسمت‌_آخر

روای رقیه

مطهره:بچه ها بیاید میخایم بریم خرید
-خرید چی؟
اصلا شماها چرا انقدر شادید؟
مطهره:دلمون میخاد بدو بریم

اینجا چه خبره الله اعلم منو مطهره فرحناز رفتیم خرید

وارد یه مغازه شدیم
فرحناز:خانم اون مانتو سفید که آستنش تور داره و کمرش طلایی لطفا سایز ۱‌بیارید
-فرحناز برای کی داری میخری؟
فرحناز :تو دیگه
-من بعد از اسارت سید لباس رنگی پوشیدم عایا؟
فرحناز:ساکت
نترس ضرر نمیکنی


فروشنده:بفرمایید
فرحناز:خانم لطفا یه ساق سفید خوشگلم بیارید و یه روسری ساتن سفید طلایی


فرحناز برای منو بچه ها لباسای روشن خرید
گفت فردا ساعت ۹صبح میاد دنبالم حتما همین لباسارو بپوشم

داشتن میرفتن معراج الشهدا بچه ام فاطمه رو هم بردن

دخترکوچلوی من وقتی برگشت چشماش سرخ سرخ بود
-فاطمه جان دخترم گریه کردی؟
فاطمه:اوهوم
لفتیم مژار

باشه عزیزم برو بخواب الان منو داداشی هم میایم


تا صبح فاطمه تو خواب بابا ،بابا میکرد

ساعت ۸فرحناز بهم زنگ زد گفت حاضر بشیم

خودشم زود اومد تا حاضر بشیم

وارد معراج الشهدا شدم تو حیاط همه دوستای سید بودن

دلم به شور افتاد

-فرحناز اینجا چه خبره ؟
فرحناز:هیچی بریم

وارد حسینه شدم خیلی شلوغ بود با دیدن زینب خواهرم
دست گذاشتم رو قلبم
-زینب تروخدا به من بگو سید چش شده ؟
حس کردم سیدم نزدیک منه
تمام تنم گر گرفت منتظر شنیدن خبر شهادت بودم میدونستم دیگه تموم شده 😭
زجه میزدم و از زینب میپرسیدم
_زینب جان سید بگو چیشده ؟خواهر تو رو خدا بگو بدون سید شدم😭

حس کردم یکی داره به سمتم میاد اما توان برگشتن نداشتم

یهو یه دست مردونه رو شانه ام نشست و گفت خانمم

وقتی سرم بلند کردم سید بود

از حال رفتم وقتی به هوش اومدم فقط من بودم سید وبچه ها


سید:خیلی اذیت شدی خانم من
با گریه گفتم کی اومدی مردمن

سید:دوروز پیش فاطمه دیدم دیروز مزار شهدا


باورم نمیشد سختی ها تموم شد
خیلی سختی بود
اما تموم شد

إن مع العسر یسرا

پایان


🌹کانال عهدباشهدا🌹
@shahidegomnamm ◀️