#اولین_دیدار
💠 ساعاتی پیش فرزندان شهيد در اولین دیدار خانواده شهید مدافع حرم #یدالله_قاسم_زاده در معراج شهدا
🌹کانال عهدباشهدا🌹
❤️ @shahidegomnamm ❤️
💠 ساعاتی پیش فرزندان شهيد در اولین دیدار خانواده شهید مدافع حرم #یدالله_قاسم_زاده در معراج شهدا
🌹کانال عهدباشهدا🌹
❤️ @shahidegomnamm ❤️
Forwarded from عکس نگار
🕊🕊🕊🕊🕊
🕊
🌹 #شهید_گمنامی_که .....👇👇
🔶روز تڪریم مادران شهدا، رئیس بنیاد شهید شهر بہ دیدار مادرم آمد. هنگامے که راجع بہ #مفقود شدن پیڪر عبدالحسین مےپرسند مادرم مےگوید؛ڪہ
🍃من فرزندم را براے خدا دادهام و برایم فرقے نداردڪہ پیڪرش در ڪجا دفن است.🍃
🔸#شهیدعبدالحسین_عرب_نژاد متولد 1348 بود. او در 19 سالگے و در 23 خرداد سال 67 یعنے سال پایانے جنگ، در عملیات بیت المقدس7 بہ شهادت رسید. اما هیچ گاه خبرے از پیڪر او نشد و اسمش جزو شهداے مفقود الجسد باقے مانده بود تا اینڪہ نتایج آزمایش DNA ڪہ خانواده شهید انجام داده بودند رسما اعلام شد و طبق آن مشخص شد یڪے از 5 شهید گمنام مدفون شده در مسجد فائق تهران، همان #شهیدعبدالحسین_عرب_نژاد است.
🔸این درحالیست ڪہ چند سال قبل طبق خوابے ڪہ دیده شده بود مشخص شد، پسر عموے #شهیدعبدالحسین_عرب_نژاد به نام #شهیدحسین_عرب_نژاد هم یڪے از شهداے گمنامیست ڪہ در مسجد فائق بہ خاڪ سپرده شده است.
🔸یڪ بارڪہ بر سر مزار پسر عموے شهیدم در مسجد فائق رفتیم پدرم بہ مزار ڪنارے پسر عمویم نگاهے ڪرد و با حسرت😔 گفت: "شاید این شهید گمنام هم، عبدالحسین من باشد."
او این را گفت و چند سال پس از آن، دعوت پروردگار را لبیڪ گفت و با دلے پر از انتظار بہ سوے حق شتافت،
غافل از این ڪہ آن شهید گمنام همان فرزند سفر ڪردهای است ڪہ 25 سال پدر و مادر را در بازگشتش چشم انتظار گذاشتہ بود.😔
#شهیدعبدالحسین_عرب_نژاد
#خاطره
راوی؛ برادر شهید
🌹کانال عهدباشهدا🌹
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
🕊
🌹 #شهید_گمنامی_که .....👇👇
🔶روز تڪریم مادران شهدا، رئیس بنیاد شهید شهر بہ دیدار مادرم آمد. هنگامے که راجع بہ #مفقود شدن پیڪر عبدالحسین مےپرسند مادرم مےگوید؛ڪہ
🍃من فرزندم را براے خدا دادهام و برایم فرقے نداردڪہ پیڪرش در ڪجا دفن است.🍃
🔸#شهیدعبدالحسین_عرب_نژاد متولد 1348 بود. او در 19 سالگے و در 23 خرداد سال 67 یعنے سال پایانے جنگ، در عملیات بیت المقدس7 بہ شهادت رسید. اما هیچ گاه خبرے از پیڪر او نشد و اسمش جزو شهداے مفقود الجسد باقے مانده بود تا اینڪہ نتایج آزمایش DNA ڪہ خانواده شهید انجام داده بودند رسما اعلام شد و طبق آن مشخص شد یڪے از 5 شهید گمنام مدفون شده در مسجد فائق تهران، همان #شهیدعبدالحسین_عرب_نژاد است.
🔸این درحالیست ڪہ چند سال قبل طبق خوابے ڪہ دیده شده بود مشخص شد، پسر عموے #شهیدعبدالحسین_عرب_نژاد به نام #شهیدحسین_عرب_نژاد هم یڪے از شهداے گمنامیست ڪہ در مسجد فائق بہ خاڪ سپرده شده است.
🔸یڪ بارڪہ بر سر مزار پسر عموے شهیدم در مسجد فائق رفتیم پدرم بہ مزار ڪنارے پسر عمویم نگاهے ڪرد و با حسرت😔 گفت: "شاید این شهید گمنام هم، عبدالحسین من باشد."
او این را گفت و چند سال پس از آن، دعوت پروردگار را لبیڪ گفت و با دلے پر از انتظار بہ سوے حق شتافت،
غافل از این ڪہ آن شهید گمنام همان فرزند سفر ڪردهای است ڪہ 25 سال پدر و مادر را در بازگشتش چشم انتظار گذاشتہ بود.😔
#شهیدعبدالحسین_عرب_نژاد
#خاطره
راوی؛ برادر شهید
🌹کانال عهدباشهدا🌹
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
#بسیج از تبار بی مدعایان است كه عرصه های خون و حماسه شاهد مردانگی او و گل تكبیرش مشام وجدانهای بیدار را معطر و نور جبینش جان هر مسلمانی را منور می سازد.🌼
🌹هفته بسیج گرامی باد🌹
@shahidegomnamm ◀️
🌹هفته بسیج گرامی باد🌹
@shahidegomnamm ◀️
#داستان
#فرمانده_من
#قسمت_پنجاه_چهار
😍❤️😍❤️😍❤️😍❤️
هنوز قلبم با شدت می تپید
تابحال برادر حسام تو چشمام نگاه نکرده بود
می دونستم اتفاقی بوده ولی خیلی احساس شرمساری می کردم...😓
لباسی که مد نظرم بود و پوشیدم کاملا اندازم بود خیلی زیبا و شیک بود
بنظرم لباس مناسبی میومد پسندیده بودم☺️
لباسمو که عوض کردم از اتاق خارج شدم چشمامو جست و جو گرانه دور مغازه چرخوندم اما برادر حسام نبود
رفتم طرف مغازه دار و پرسشگرانه گفتم: شما اون اقایی رو که با من اومد داخل مغازه رو ندیدید؟؟؟🤔
_بعد از اینکه پول لباستونو حساب کردن رفتن
_پول لباس منو؟؟؟؟
_بله.😳
با تعجب از مغازه خارج شدم
نمیدونم چرا حالا سپیده غیبش زده
می دونستم همه ی این کارا زیر سر سپیدس هر چی گشتم پیداش نکردم
ناچار حرکت کردم سمت خونه
جلوی در خونمون بودم که گوشیم زنگ خورد
شماره ی سپیده بود😕
گوشیو گذاشتم رو گوشم و بدون سلام دادن گفتم: چرا همچین کردی دختره ی بی فکر؟؟؟😡
_وا مگه خوشحال نشدی؟؟؟😢
_دییوونه کم مونده بود از استرس و خجالت سکته کنم😡
_ خخخ طبیعیه
راستی مبارکت باشه لباست خیلی خوشگل بود😜
با این حرفش اتیش عصبنیاتم فرو کش کرد یه لبخند ملیح زدمو گفتم: ممنون ان شالله قسمت شماام بشه.🙈
بعد این حرفم دوباره جبهه گیری کردمو گفتم:نوبت شما که شد تلافی میکنممممممممممم حالا ببین😒
_خخخخ من که از خدامهههه
ولی فاطمه قیافه ی برادر حسامو میدیدی فکر کن یه فرمانده اونی که خیلی جذبه داره
ادمه مهمیه انقدر قیافش از خجالت سرخ شده بود که منو اشکان مرده بودیم از خنده
می دونستم بخاطر اون نگاهمون شاید خجالت کشیده باشه
_از دست شماها
حالا هی بگو مگه من فوضولم؟؟؟😤
_خب دیگه وقتتو نمی گیرم ابجی برو که کلی کار داری
یه لبخند ملیح زدمو گفتم: مواظب خودت باش یاعلی🖐
گوشیو که قطع کردم وارد حیاط شدم
چشمم به درختای بید مجنون که افتاد نا خوداگاه یه لبخند زدمو گفتم: برادر حسامم مثله شما سر به زیره
وارد خونه که شدم یه راست رفتم تو اتاقم و لباسمو گذاشتم رو تختم یه نگاه تحسین امیز به لباسم انداختمو رفتم تو پذیرایی تا به مامانم کمک کنم همونطور که از پشت سر به کار کردن مامانم چشم دوخته بودم بی هوا دستامو از پشت رو چشماش گذاشتم پریدن ناگهانی شونه های مامانم نشون میداد که ترسیده... با صدای تحلیل رفته گفت: یدونه بچه که بیشتر نداریم
از این کارا کنه
فاطمه جان چی شد؟؟؟چیزی تونستی بخری؟؟؟
دستامو دور گردنش حلقه کردم و صورتمو بردم سمت جلو گونه ی راستشو بوسیدم
یه لبخند زدم و با صدای بشاشی گفتم: بعلهههههههههه مامانه قشنگم بیارم نشونت بدم؟؟؟😍
#ادامه_دارد...
👈🏻 ڪپی بدون ذڪر منبع ممنوع و پیگرد الہے دارد ⛔️🚫
╔══ೋღ
🌺ღೋ══╗
🌴 https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw 🌴
╚══ೋღ
🌺ღೋ══╝
#فرمانده_من
#قسمت_پنجاه_چهار
😍❤️😍❤️😍❤️😍❤️
هنوز قلبم با شدت می تپید
تابحال برادر حسام تو چشمام نگاه نکرده بود
می دونستم اتفاقی بوده ولی خیلی احساس شرمساری می کردم...😓
لباسی که مد نظرم بود و پوشیدم کاملا اندازم بود خیلی زیبا و شیک بود
بنظرم لباس مناسبی میومد پسندیده بودم☺️
لباسمو که عوض کردم از اتاق خارج شدم چشمامو جست و جو گرانه دور مغازه چرخوندم اما برادر حسام نبود
رفتم طرف مغازه دار و پرسشگرانه گفتم: شما اون اقایی رو که با من اومد داخل مغازه رو ندیدید؟؟؟🤔
_بعد از اینکه پول لباستونو حساب کردن رفتن
_پول لباس منو؟؟؟؟
_بله.😳
با تعجب از مغازه خارج شدم
نمیدونم چرا حالا سپیده غیبش زده
می دونستم همه ی این کارا زیر سر سپیدس هر چی گشتم پیداش نکردم
ناچار حرکت کردم سمت خونه
جلوی در خونمون بودم که گوشیم زنگ خورد
شماره ی سپیده بود😕
گوشیو گذاشتم رو گوشم و بدون سلام دادن گفتم: چرا همچین کردی دختره ی بی فکر؟؟؟😡
_وا مگه خوشحال نشدی؟؟؟😢
_دییوونه کم مونده بود از استرس و خجالت سکته کنم😡
_ خخخ طبیعیه
راستی مبارکت باشه لباست خیلی خوشگل بود😜
با این حرفش اتیش عصبنیاتم فرو کش کرد یه لبخند ملیح زدمو گفتم: ممنون ان شالله قسمت شماام بشه.🙈
بعد این حرفم دوباره جبهه گیری کردمو گفتم:نوبت شما که شد تلافی میکنممممممممممم حالا ببین😒
_خخخخ من که از خدامهههه
ولی فاطمه قیافه ی برادر حسامو میدیدی فکر کن یه فرمانده اونی که خیلی جذبه داره
ادمه مهمیه انقدر قیافش از خجالت سرخ شده بود که منو اشکان مرده بودیم از خنده
می دونستم بخاطر اون نگاهمون شاید خجالت کشیده باشه
_از دست شماها
حالا هی بگو مگه من فوضولم؟؟؟😤
_خب دیگه وقتتو نمی گیرم ابجی برو که کلی کار داری
یه لبخند ملیح زدمو گفتم: مواظب خودت باش یاعلی🖐
گوشیو که قطع کردم وارد حیاط شدم
چشمم به درختای بید مجنون که افتاد نا خوداگاه یه لبخند زدمو گفتم: برادر حسامم مثله شما سر به زیره
وارد خونه که شدم یه راست رفتم تو اتاقم و لباسمو گذاشتم رو تختم یه نگاه تحسین امیز به لباسم انداختمو رفتم تو پذیرایی تا به مامانم کمک کنم همونطور که از پشت سر به کار کردن مامانم چشم دوخته بودم بی هوا دستامو از پشت رو چشماش گذاشتم پریدن ناگهانی شونه های مامانم نشون میداد که ترسیده... با صدای تحلیل رفته گفت: یدونه بچه که بیشتر نداریم
از این کارا کنه
فاطمه جان چی شد؟؟؟چیزی تونستی بخری؟؟؟
دستامو دور گردنش حلقه کردم و صورتمو بردم سمت جلو گونه ی راستشو بوسیدم
یه لبخند زدم و با صدای بشاشی گفتم: بعلهههههههههه مامانه قشنگم بیارم نشونت بدم؟؟؟😍
#ادامه_دارد...
👈🏻 ڪپی بدون ذڪر منبع ممنوع و پیگرد الہے دارد ⛔️🚫
╔══ೋღ
🌺ღೋ══╗
🌴 https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw 🌴
╚══ೋღ
🌺ღೋ══╝
#داستان
#فرمانده_من
#قسمت_پنجاه_وپنج
🍃🍁🍃🍁🍃🍁🍃🍁🍃🍁
بدون گرفتن جواب از جانب مامانم با دو رفتم تو اتاقم و لباسمو برداشتم و بردم تو پذیرایی پیش مامانم...🏃🏻
نگاهش که به لباسم افتاد یه لبخند تحسین امیز زد و با ذوق گفت😇: فکر می کنم تو این لباس مثله فرشته ها بشی...😍
در جوابه مامانم گفتم: دست پرورده ی فرشته ی بابا جانیم دیگر🙃
با صدای زنگ خونمون از فکر بیرون اومدم و سریع رفتم جلوی اینه قدی و یه نگاه اجمالی به سرتا پام انداختم یه تونیک حریر سفید که با نگین های براق شکل یه پروانه رو روش کار کرده بودن روسریمو که لبنانی بسته بودمو تو سرم مرتب کردم و چادر رنگیمو انداختم رو سرم 🙂
صدای احوالپرسی مامان و بابام با مهمونا می اومد به خودم اومدم و با عجله خواستم از اتاق خارج بشم که بین راه پشیمون شدم برگشتم طرف میز ارایشم و گردنبند یا زهرا مو (با خط نستعلیق) انداختم اروم تو دستم فشردمش، نزدیک لبام اوردمش و بوسیدمش😚
زیر لب گفتم: به خودت متوسل شدم حضرت مادر
از اتاقم خارج شدم و با حالت دو خودمو پرت کردم تو اشپز خونه صدای خوش و بشِ بابام با یه اقایی که احتمالا بابای برادر حسام بود شنیده میشد👂
از در اشپزخونه نیم خیز شدم تا یه نگاه به پذیرایی بندازم اما با یه پسرک 15،16 ساله که تازه پشت لبش سبز شده بود چشم تو چشم شدم سریع برگشتم تو اشپزخونه تپش قلبم❤️
اعصابمو خورد کرده بود روی زمین ضرب گرفتمو با کلافگی شروع کردم به قدم زدن🚶 بوی یاسی که به مشامم خورد توجهمو جلب کرد سر منشاش کجا بود؟🤔
بی اختیار به سمت پنجره ای که از اون یکی دیوار اشپز خونه به سمت پذیرایی باز میشد رفتم و طوری که خودم دیده نشم یه نگاه👀 به بیرون انداختم اما چشام روی برادر حسام ثابت موند😍
با کت شلوار مشکی و پیرهن سفید در حال گذاشتن دسته گل تو گلدون بود💐
یه لبخند زیبا رو لبش بود 😊
تا به امروز تو کت شلوار ندیده بودمش فکر نمی کردم انقدر خوشتیپ باشه😎
رو دسته گل که دقیق شدم چشمام با دیدن رنگ زرد و سفید گل نرگس برق زد عاشق گل نرگس بودم خیلی دسته گلش خاص بود برعکس دسته گلایی که اغلب تو خاستگاری ها میدیدم با رز قرمز کار شده بود🌹 این با همه فرق داشت
تو دلم با خودم گفتم ادمشم با همه فرق داره 🙄
به خودم که اومدم دیدم مامانم صدام میزنه که چاییو بیارم☕️
با صدای نسبتا بلندی گفتم: چشم...
به سمت سینی رفتم یه یاعلی گفتمو با دستای لرزون قوری چاییو گرفتم تو دستم و هرکدوم از لیوانارو تا نیمه پر می کردم چاییارو که ریختم چادرمو رو سرم درست کردم و سینی رو گرفتم تو دستم
خیلی اضطراب داشتم😰
اولین بار قرار بود با خانوادش روبه رو بشم 😨
یه یا زهرا گفتمو وارد پذیرایی شدم...
#ادامه_فرداشب😉
👈🏻 ڪپی بدون ذڪر منبع ممنوع و پیگرد الہے دارد ⛔️🚫
╔══ೋღ
🌺ღೋ══╗
🌴 https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw 🌴
╚══ೋღ
🌺ღೋ══╝
#فرمانده_من
#قسمت_پنجاه_وپنج
🍃🍁🍃🍁🍃🍁🍃🍁🍃🍁
بدون گرفتن جواب از جانب مامانم با دو رفتم تو اتاقم و لباسمو برداشتم و بردم تو پذیرایی پیش مامانم...🏃🏻
نگاهش که به لباسم افتاد یه لبخند تحسین امیز زد و با ذوق گفت😇: فکر می کنم تو این لباس مثله فرشته ها بشی...😍
در جوابه مامانم گفتم: دست پرورده ی فرشته ی بابا جانیم دیگر🙃
با صدای زنگ خونمون از فکر بیرون اومدم و سریع رفتم جلوی اینه قدی و یه نگاه اجمالی به سرتا پام انداختم یه تونیک حریر سفید که با نگین های براق شکل یه پروانه رو روش کار کرده بودن روسریمو که لبنانی بسته بودمو تو سرم مرتب کردم و چادر رنگیمو انداختم رو سرم 🙂
صدای احوالپرسی مامان و بابام با مهمونا می اومد به خودم اومدم و با عجله خواستم از اتاق خارج بشم که بین راه پشیمون شدم برگشتم طرف میز ارایشم و گردنبند یا زهرا مو (با خط نستعلیق) انداختم اروم تو دستم فشردمش، نزدیک لبام اوردمش و بوسیدمش😚
زیر لب گفتم: به خودت متوسل شدم حضرت مادر
از اتاقم خارج شدم و با حالت دو خودمو پرت کردم تو اشپز خونه صدای خوش و بشِ بابام با یه اقایی که احتمالا بابای برادر حسام بود شنیده میشد👂
از در اشپزخونه نیم خیز شدم تا یه نگاه به پذیرایی بندازم اما با یه پسرک 15،16 ساله که تازه پشت لبش سبز شده بود چشم تو چشم شدم سریع برگشتم تو اشپزخونه تپش قلبم❤️
اعصابمو خورد کرده بود روی زمین ضرب گرفتمو با کلافگی شروع کردم به قدم زدن🚶 بوی یاسی که به مشامم خورد توجهمو جلب کرد سر منشاش کجا بود؟🤔
بی اختیار به سمت پنجره ای که از اون یکی دیوار اشپز خونه به سمت پذیرایی باز میشد رفتم و طوری که خودم دیده نشم یه نگاه👀 به بیرون انداختم اما چشام روی برادر حسام ثابت موند😍
با کت شلوار مشکی و پیرهن سفید در حال گذاشتن دسته گل تو گلدون بود💐
یه لبخند زیبا رو لبش بود 😊
تا به امروز تو کت شلوار ندیده بودمش فکر نمی کردم انقدر خوشتیپ باشه😎
رو دسته گل که دقیق شدم چشمام با دیدن رنگ زرد و سفید گل نرگس برق زد عاشق گل نرگس بودم خیلی دسته گلش خاص بود برعکس دسته گلایی که اغلب تو خاستگاری ها میدیدم با رز قرمز کار شده بود🌹 این با همه فرق داشت
تو دلم با خودم گفتم ادمشم با همه فرق داره 🙄
به خودم که اومدم دیدم مامانم صدام میزنه که چاییو بیارم☕️
با صدای نسبتا بلندی گفتم: چشم...
به سمت سینی رفتم یه یاعلی گفتمو با دستای لرزون قوری چاییو گرفتم تو دستم و هرکدوم از لیوانارو تا نیمه پر می کردم چاییارو که ریختم چادرمو رو سرم درست کردم و سینی رو گرفتم تو دستم
خیلی اضطراب داشتم😰
اولین بار قرار بود با خانوادش روبه رو بشم 😨
یه یا زهرا گفتمو وارد پذیرایی شدم...
#ادامه_فرداشب😉
👈🏻 ڪپی بدون ذڪر منبع ممنوع و پیگرد الہے دارد ⛔️🚫
╔══ೋღ
🌺ღೋ══╗
🌴 https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw 🌴
╚══ೋღ
🌺ღೋ══╝
❤️❤️😍😍
قبل خواستگارے ندیده بودمش، چنان جذب تقدّس وجودش شده بودم که میخواستم همونجا وسط مراسم،
دستاے مادرمو بوسه بـارون کنم❤😘
واسه این انتخابش💕
#ديدمش_انگار_چیزى_بر_دلم_تأثیر_کرد
#با_نگاه_ساده_اش_دنیا_ى_من_تغییر_كرد…
انگار عاشق شده بودم...❤
عاشق #حجب و #حیاش...
با هم کہ حرف مےزدیم،
مخاطب حرفاش من بودم و...
مخاطب چشاش گلای قالے🌸😌
برنامه ریخته بودم واسہ همه چیز، عقد و عروسے و ماه عسل💍💞
اون هم موافق حرفام بود، علی رغم مخالفت خونواده ها با مهریه ۱٤ سکه به عقد هم در اومدیم💕
به وکالت #نایب_المهدی(عج)😍💚
#النکاح_سنتے_خواند_و_سر_شکم_شد_روان…
#شکر_این_نعمت_بجا_آرم_چگونه_ای_خدا…
قبالہ ے ازدواجمون بخاطر داشتن مہر حضرت آقا به خودش میبالید...😍
تنها عقدے بود که میدیدمولحظه جاری شدن خطبہ، عوض خنده همه اشک شوق میریختن...☺️😭
قرار عاشقیمون این بود کہ،جای گرفتن مراسم عروسی بریم #کربلا💕
#چه_شبی_با_تو_شود_آن_شب_بین_الحرمین...
#با_تو_حتماً_سفر_كرب_و_بلا_می_چسبد...
زندگیمونـو با یه دنیا دعاے خیر با نگاه ارباب و حمایت علمدارش😍
با قلم علے ولایت😍
زیر یہ سقف شروع کردیم و...💕
روز اول هم ضمانت نامه این زندگے رو
داديم دست علی اکبرای خمینی(ره)
تا پاش یه امضای خوشگل بزنن😇
#ازدواج_آسان 👫💍
#سبڪ_زندگے_اسلامے💚
🌹 کانال عهدباشهدا
@shahidegomnamm
قبل خواستگارے ندیده بودمش، چنان جذب تقدّس وجودش شده بودم که میخواستم همونجا وسط مراسم،
دستاے مادرمو بوسه بـارون کنم❤😘
واسه این انتخابش💕
#ديدمش_انگار_چیزى_بر_دلم_تأثیر_کرد
#با_نگاه_ساده_اش_دنیا_ى_من_تغییر_كرد…
انگار عاشق شده بودم...❤
عاشق #حجب و #حیاش...
با هم کہ حرف مےزدیم،
مخاطب حرفاش من بودم و...
مخاطب چشاش گلای قالے🌸😌
برنامه ریخته بودم واسہ همه چیز، عقد و عروسے و ماه عسل💍💞
اون هم موافق حرفام بود، علی رغم مخالفت خونواده ها با مهریه ۱٤ سکه به عقد هم در اومدیم💕
به وکالت #نایب_المهدی(عج)😍💚
#النکاح_سنتے_خواند_و_سر_شکم_شد_روان…
#شکر_این_نعمت_بجا_آرم_چگونه_ای_خدا…
قبالہ ے ازدواجمون بخاطر داشتن مہر حضرت آقا به خودش میبالید...😍
تنها عقدے بود که میدیدمولحظه جاری شدن خطبہ، عوض خنده همه اشک شوق میریختن...☺️😭
قرار عاشقیمون این بود کہ،جای گرفتن مراسم عروسی بریم #کربلا💕
#چه_شبی_با_تو_شود_آن_شب_بین_الحرمین...
#با_تو_حتماً_سفر_كرب_و_بلا_می_چسبد...
زندگیمونـو با یه دنیا دعاے خیر با نگاه ارباب و حمایت علمدارش😍
با قلم علے ولایت😍
زیر یہ سقف شروع کردیم و...💕
روز اول هم ضمانت نامه این زندگے رو
داديم دست علی اکبرای خمینی(ره)
تا پاش یه امضای خوشگل بزنن😇
#ازدواج_آسان 👫💍
#سبڪ_زندگے_اسلامے💚
🌹 کانال عهدباشهدا
@shahidegomnamm
احساس میکنم که شبیه کبوترم
هرگز به غیر بامتو جایی نمیپرم
از لحظهای که پای بساط تو آمدم
مشمول لطف دائم زهرای اطهرم
حتی حبیب هم به دلم غبطه میخورَد
وقتی میان روضهی تو فیض میبرم
بالای عرش میرسم از بین روضهها
آندم که در عزای تو پایین منبرم
هرگز ملائکه به مقامم نمیرسند
آنجا که در حسینیه پای سماورم
هیات، محل تربیت خانوادههاست
سینهزدم کنار پدر، با برادرم
گریهکن مجالس روضهست مادرت
جاروکش مجالس روضهست مادرم
جاماندم از زیارت ششگوشه یاحسین
این غصه را کجا ببرم؟ خاک بر سرم
شبهای جمعه فاطمه مهمان کربلاست
آید صدای نالهی بیبی بیحرم:
از فرط غصه موی سر من سفید شد
لبتشنه و گرسنه حسینم شهید شد
شاعر : محمد زوار
#ما_را_از_کربلا_برگشته_که_نه❌
#ما_را_جا_مانده_میخوانند
کانال عهدباشهدا☘🌸
@shahidegomnamm
هرگز به غیر بامتو جایی نمیپرم
از لحظهای که پای بساط تو آمدم
مشمول لطف دائم زهرای اطهرم
حتی حبیب هم به دلم غبطه میخورَد
وقتی میان روضهی تو فیض میبرم
بالای عرش میرسم از بین روضهها
آندم که در عزای تو پایین منبرم
هرگز ملائکه به مقامم نمیرسند
آنجا که در حسینیه پای سماورم
هیات، محل تربیت خانوادههاست
سینهزدم کنار پدر، با برادرم
گریهکن مجالس روضهست مادرت
جاروکش مجالس روضهست مادرم
جاماندم از زیارت ششگوشه یاحسین
این غصه را کجا ببرم؟ خاک بر سرم
شبهای جمعه فاطمه مهمان کربلاست
آید صدای نالهی بیبی بیحرم:
از فرط غصه موی سر من سفید شد
لبتشنه و گرسنه حسینم شهید شد
شاعر : محمد زوار
#ما_را_از_کربلا_برگشته_که_نه❌
#ما_را_جا_مانده_میخوانند
کانال عهدباشهدا☘🌸
@shahidegomnamm
پـــــ۵ـــنـــج شـــنـــبـــہ
آیة الڪرسی...
۱۰ صـــلـــوات...
یــڪ فـــاتــحہ...
هـــدیـــه بـــه 🌸
امام راحل...
شــهـــدا...
شـــهــداے مــدافع حرم...
امــوات...
خـــــتــــمـ شَــــوَد...🌹
@shahidegomnamm
آیة الڪرسی...
۱۰ صـــلـــوات...
یــڪ فـــاتــحہ...
هـــدیـــه بـــه 🌸
امام راحل...
شــهـــدا...
شـــهــداے مــدافع حرم...
امــوات...
خـــــتــــمـ شَــــوَد...🌹
@shahidegomnamm
❣@shahidegomnamm❣👈🏻
🖥فیلمی دیدم از مادرے شیعه اهل افغانستان
همسر، شهید
برادران، شهید؛
دارای ۵ پسر که سه پسر شهید و دو پسر هم رزمنده...
مجری پرسید :مادر حالتان ؟😔😢🙄
میخندد ...!!😌☺️
حالم خوب است ...😊
میپرسد : پس خانواده ات؟؟😥😭
باز میخندد میگوید:😊
هزار بار فداے آل علے ع ...💚
آخ کہ یاد خطبه هاے زینب(س) افتادم...😔😔😔
#مادران_شهدا
#همسر_شهید
#خواهر_شهید
#چون_اموهبـــبسیارنددرهرسوےاینمردستان
❣کانالـ عهدباشهدا
🌹 @shahidegomnamm
🖥فیلمی دیدم از مادرے شیعه اهل افغانستان
همسر، شهید
برادران، شهید؛
دارای ۵ پسر که سه پسر شهید و دو پسر هم رزمنده...
مجری پرسید :مادر حالتان ؟😔😢🙄
میخندد ...!!😌☺️
حالم خوب است ...😊
میپرسد : پس خانواده ات؟؟😥😭
باز میخندد میگوید:😊
هزار بار فداے آل علے ع ...💚
آخ کہ یاد خطبه هاے زینب(س) افتادم...😔😔😔
#مادران_شهدا
#همسر_شهید
#خواهر_شهید
#چون_اموهبـــبسیارنددرهرسوےاینمردستان
❣کانالـ عهدباشهدا
🌹 @shahidegomnamm
❣ @shahidegomnamm❣👈🏻
با خنده گفتمش:
بہ سلامت،
سفر بخیر
وقتے ڪہ رفت
از تو چہ پنهان
دلم گرفت😔💔
#دلتنگی
#دلنوشته
کانال عهدباشهدا
@shahidegomnamm
با خنده گفتمش:
بہ سلامت،
سفر بخیر
وقتے ڪہ رفت
از تو چہ پنهان
دلم گرفت😔💔
#دلتنگی
#دلنوشته
کانال عهدباشهدا
@shahidegomnamm
🌷ڪـانـال عـَـهـدبـاشـُـهـَدا🌷
❣ @shahidegomnamm❣👈🏻 با خنده گفتمش: بہ سلامت، سفر بخیر وقتے ڪہ رفت از تو چہ پنهان دلم گرفت😔💔 #دلتنگی #دلنوشته کانال عهدباشهدا @shahidegomnamm
😔😭خدایا صبر زینبی ب تمام همسران و مادران شهدا و مدافعان حرم عطا کن ..😔
الهی آمین🙏
الهی آمین🙏
کربلایی ها آمدند و برگشتند..
هنوز لایق دیدار نشدم..؟
حسین!!😔
انشالله تمام کربلایی ها سالم و سلامت ب کانون گرم خانوادشون برگردن ...الهی آمین
🙏🙏
#یاحسین
#جامانده
کانال عهدباشهدا❤️
@shahidegomnamm
هنوز لایق دیدار نشدم..؟
حسین!!😔
انشالله تمام کربلایی ها سالم و سلامت ب کانون گرم خانوادشون برگردن ...الهی آمین
🙏🙏
#یاحسین
#جامانده
کانال عهدباشهدا❤️
@shahidegomnamm
❣ @shahidegomnamm❣👈🏻
عاشقانے کہ آمدند سوے تو گفتند:
شبِ جمعہ حرمِ یار تماشــا دارد😭❤️
#شب_زیارتی_ارباب
#السلام_علیڪ_یااباعبدالله
عاشقانے کہ آمدند سوے تو گفتند:
شبِ جمعہ حرمِ یار تماشــا دارد😭❤️
#شب_زیارتی_ارباب
#السلام_علیڪ_یااباعبدالله
🌷ڪـانـال عـَـهـدبـاشـُـهـَدا🌷
❣ @shahidegomnamm❣👈🏻 عاشقانے کہ آمدند سوے تو گفتند: شبِ جمعہ حرمِ یار تماشــا دارد😭❤️ #شب_زیارتی_ارباب #السلام_علیڪ_یااباعبدالله
الهم الرزقنا زیارت الحسین فی الدنیا..
وشفاعت الحسین فی الاخره..
😔😔
الهی آمین..
وشفاعت الحسین فی الاخره..
😔😔
الهی آمین..
امام خامنہ اے
فرزندان شهدا بدانند ڪہ پدرانشان موجب ابهت اسلام ، در چشم شیطانهاےعالم شدند ...
#فرزندان_شهیدمدافع_حرم
#یدالله_قاسم_زاده🍃
به یاد فرزندان دلتنگ شهدا😔
#سخنان_بزرگان
@shahidegomnamm ◀
فرزندان شهدا بدانند ڪہ پدرانشان موجب ابهت اسلام ، در چشم شیطانهاےعالم شدند ...
#فرزندان_شهیدمدافع_حرم
#یدالله_قاسم_زاده🍃
به یاد فرزندان دلتنگ شهدا😔
#سخنان_بزرگان
@shahidegomnamm ◀
شور: ما بسیجی ها پیرو خط دین و قرآنیم
سید رضا نریمانی
#صوت🎵🎵🎵
#مداحی
#سید_رضا_نریمانی
ما #بسیجی ها
پیروخط
#دین وقرآنیم...
#هفته ی بسیج مبارک
یه تبریک ویژه به بسیجی ترین بسیجی دنیا حضرت اقا✌️
🌹کانال عهدباشهدا🌹
@shahidegomnamm ◀️
#مداحی
#سید_رضا_نریمانی
ما #بسیجی ها
پیروخط
#دین وقرآنیم...
#هفته ی بسیج مبارک
یه تبریک ویژه به بسیجی ترین بسیجی دنیا حضرت اقا✌️
🌹کانال عهدباشهدا🌹
@shahidegomnamm ◀️
Forwarded from عکس نگار
🕊🕊🕊🕊🕊
🕊
🍃#احترام_بہ_والدین🍃
💠در خانہ مشڪلے برایم پیش آمده بود با ناراحتے رفتم سرڪار، حاج احمد بلافاصلہ گفت: چے شده چرا ناراحتے؟ من هم گفتم با مادرم حرفم شده. جزئیات ماجرا را توضیح دادم. خیلے از دستم عصبانے شد و گفت وسایلت را جمع ڪن و برو ڪسے ڪہ با مادرش دعوا ڪرده ڪار خیرش در مسجد هم قبول نیست. بعد هم گفت من هر چه دارم بہ برڪت دعاے مادرم است. واقعا هم همین طور بود خیلے بہ مادرش ارادت داشت و با احترام خاصے با او برخورد مے ڪرد. مے گفت: «براے جذب در سپاه در روند ڪار ادارے ام بہ مشڪل برخوردم و ڪلا ناامید شدم. اگر مادرم دعا نمے ڪرد پاسدار نمے شدم». بہ من سفارش ڪرد اگر مے خواهے در دنیا و آخرت عاقبت بہ خیر شوے حتما باید دم مادرت را ببینے..
#شهید_احمد_عطایے
#شهیدمدافع_حرم
#خاطره
🌹کانال عهدباشهدا🌹
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
🕊
🍃#احترام_بہ_والدین🍃
💠در خانہ مشڪلے برایم پیش آمده بود با ناراحتے رفتم سرڪار، حاج احمد بلافاصلہ گفت: چے شده چرا ناراحتے؟ من هم گفتم با مادرم حرفم شده. جزئیات ماجرا را توضیح دادم. خیلے از دستم عصبانے شد و گفت وسایلت را جمع ڪن و برو ڪسے ڪہ با مادرش دعوا ڪرده ڪار خیرش در مسجد هم قبول نیست. بعد هم گفت من هر چه دارم بہ برڪت دعاے مادرم است. واقعا هم همین طور بود خیلے بہ مادرش ارادت داشت و با احترام خاصے با او برخورد مے ڪرد. مے گفت: «براے جذب در سپاه در روند ڪار ادارے ام بہ مشڪل برخوردم و ڪلا ناامید شدم. اگر مادرم دعا نمے ڪرد پاسدار نمے شدم». بہ من سفارش ڪرد اگر مے خواهے در دنیا و آخرت عاقبت بہ خیر شوے حتما باید دم مادرت را ببینے..
#شهید_احمد_عطایے
#شهیدمدافع_حرم
#خاطره
🌹کانال عهدباشهدا🌹
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
تماشای پرواز🕊
عذابی بیش نیست😔
وقتی بالت شکسته باشد😢
#شهیدمدافع_حرم_سردارطباطبایی_مهر
#دلنوشته
#به_یادهمسران_شهدا
🌹کانال عهدباشهدا🌹
@shahidegomnamm ◀️
عذابی بیش نیست😔
وقتی بالت شکسته باشد😢
#شهیدمدافع_حرم_سردارطباطبایی_مهر
#دلنوشته
#به_یادهمسران_شهدا
🌹کانال عهدباشهدا🌹
@shahidegomnamm ◀️
🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹
🕊🌹
#تلنگر
#حیا_در_فضای_مجازی
👈 مراقب دستهایمان که کلیک می کند
👀و چشمانمان که نظاره می کند باشیم
✨” کل اولئـــک کان عنـــه مسئــــولا “✨
و بدانیم و آگاه باشیم که
#خداوند
هم یک کاربر همیشه ” آنلاین ” اینجاست.💥
#دلنوشته
🌹کانال عهدباشهدا🌹
╔══ೋღ
🌺ღೋ══╗
🌴 https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw 🌴
╚══ೋღ
🌺ღೋ══╝
🕊🌹
#تلنگر
#حیا_در_فضای_مجازی
👈 مراقب دستهایمان که کلیک می کند
👀و چشمانمان که نظاره می کند باشیم
✨” کل اولئـــک کان عنـــه مسئــــولا “✨
و بدانیم و آگاه باشیم که
#خداوند
هم یک کاربر همیشه ” آنلاین ” اینجاست.💥
#دلنوشته
🌹کانال عهدباشهدا🌹
╔══ೋღ
🌺ღೋ══╗
🌴 https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw 🌴
╚══ೋღ
🌺ღೋ══╝