Forwarded from 🌷ڪـانـال عـَـهـدبـاشـُـهـَدا🌷
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
💠سردارسلیمانی:
این انقلاب آنقدر تلاطم وسختی داردکه یک روزی شهدا آرزو میکنندزنده شوندو برای دفاع از انقلاب دوباره شهیدشوند
#شهیدمدافع_حرم_عبدالله_باقری
#سخنان_بزرگان
🌷 @shahidegomnamm 🌷
این انقلاب آنقدر تلاطم وسختی داردکه یک روزی شهدا آرزو میکنندزنده شوندو برای دفاع از انقلاب دوباره شهیدشوند
#شهیدمدافع_حرم_عبدالله_باقری
#سخنان_بزرگان
🌷 @shahidegomnamm 🌷
#اطلاع_رسانے
🔹مراسم سالگرد شهادت
#شهید_امین_کریمی
#امروز ساعت ۱۴:۳۰
#تهران - لویزان
🌷 @shahidegomnamm 🌷
🔹مراسم سالگرد شهادت
#شهید_امین_کریمی
#امروز ساعت ۱۴:۳۰
#تهران - لویزان
🌷 @shahidegomnamm 🌷
Forwarded from عکس نگار
#نوجواني_شهيد_علي_ماهاني
🍀 يک بار هم نشد #حرمت موي سفيد ما را بشکند يا بي سوادي ما را به رخمان بکشد.
🍀هر وقت وارد اتاق ميشدم، نيمخيز هم که شده، از جاش بلند ميشد. اگر بيست بار هم ميرفتم و ميآمدم، بلند ميشد.
🍀 ميگفتم:علي جان، مگه من غريبه هستم؟ چرا به خودت زحمت ميدي؟ ميگفت:🌟«احترام به والدين، دستور خداست.» 🌟
🍀يک روز که خانه نبودم، از #جبهه آمده بود. ديده بود يک مشت لباس نشسته گوشهي حياطه، همه را شسته بود و انداخته بود روي بند.
🍀 وقتي رسيدم، بهش گفتم: الهي بميرم برات مادر، تو #با_يک_دست، چطوري اين همه #لباس رو شستي؟
🍃 گفت:«اگه دو دست هم نداشتم، باز هم وجدانم قبول نميکرد من اين جا باشم و تو، زحمت شستن لباسها را بکشي!🍃
#شهید_علی_ماهانی
#سبک_زندگی_خانوادگی_شهدا
#خاطره
📕منبع: نماز، ولایت، والدین، صفحه:83
🌾کانال عهدباشهدا 🌾
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
#نوجواني_شهيد_علي_ماهاني
🍀 يک بار هم نشد #حرمت موي سفيد ما را بشکند يا بي سوادي ما را به رخمان بکشد.
🍀هر وقت وارد اتاق ميشدم، نيمخيز هم که شده، از جاش بلند ميشد. اگر بيست بار هم ميرفتم و ميآمدم، بلند ميشد.
🍀 ميگفتم:علي جان، مگه من غريبه هستم؟ چرا به خودت زحمت ميدي؟ ميگفت:🌟«احترام به والدين، دستور خداست.» 🌟
🍀يک روز که خانه نبودم، از #جبهه آمده بود. ديده بود يک مشت لباس نشسته گوشهي حياطه، همه را شسته بود و انداخته بود روي بند.
🍀 وقتي رسيدم، بهش گفتم: الهي بميرم برات مادر، تو #با_يک_دست، چطوري اين همه #لباس رو شستي؟
🍃 گفت:«اگه دو دست هم نداشتم، باز هم وجدانم قبول نميکرد من اين جا باشم و تو، زحمت شستن لباسها را بکشي!🍃
#شهید_علی_ماهانی
#سبک_زندگی_خانوادگی_شهدا
#خاطره
📕منبع: نماز، ولایت، والدین، صفحه:83
🌾کانال عهدباشهدا 🌾
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
Forwarded from عکس نگار
🕊🕊🕊🕊🕊
🌹#عطر_شهادت
🌷#عطر_شهادت فرزندان غیور ایران زمین این بار نه از خاکهای تفتیده جنوب بلکه از #خرابههای_شام و #صحرای_حلب به مشام میرسد.
📌تاریخ باید بداند #دفاع_از_حرم عمه سادات حضرت زینب(س) دلیل نمیخواهد،
❤️#راهنمایش_دل است و #بهانهاش_هم_دل
و #بیعت_حسینیان زمان بیعتی است بهرنگ خون که جلوهای از این عهد و پیمان را پیکر مطهر شهدای مدافع حرم به تصویر کشیدهاند.
#مدافعان_حرم
#شهادت
#دلنوشته
🌷کانال عهدباشهدا🌷
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
🌹#عطر_شهادت
🌷#عطر_شهادت فرزندان غیور ایران زمین این بار نه از خاکهای تفتیده جنوب بلکه از #خرابههای_شام و #صحرای_حلب به مشام میرسد.
📌تاریخ باید بداند #دفاع_از_حرم عمه سادات حضرت زینب(س) دلیل نمیخواهد،
❤️#راهنمایش_دل است و #بهانهاش_هم_دل
و #بیعت_حسینیان زمان بیعتی است بهرنگ خون که جلوهای از این عهد و پیمان را پیکر مطهر شهدای مدافع حرم به تصویر کشیدهاند.
#مدافعان_حرم
#شهادت
#دلنوشته
🌷کانال عهدباشهدا🌷
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
ای کاش همیشه رنگ غمها باشم
در سنگر عشق، مرد تنها باشم
دلخستهام از خاطرهها، بگذارید...
گمنامترین شهید دنیا باشم
#شهید_مدافع_حرم_داریوش_درستی
#شعر
🌷 کانال عهدباشهدا
🌷 @shahidegomnamm
در سنگر عشق، مرد تنها باشم
دلخستهام از خاطرهها، بگذارید...
گمنامترین شهید دنیا باشم
#شهید_مدافع_حرم_داریوش_درستی
#شعر
🌷 کانال عهدباشهدا
🌷 @shahidegomnamm
#اطلاع_رسانے
اولین سالگردشهیدمدافع حرم
#مصطفی_صدرزاده
(سید ابراهیم)
#زمان:دوشنبه 3ابان ماه ساعت 19
#مکان:شهریار کهنز،گلستان16
🌷کانال عهدباشهدا🌷
@shahidegomnamm
اولین سالگردشهیدمدافع حرم
#مصطفی_صدرزاده
(سید ابراهیم)
#زمان:دوشنبه 3ابان ماه ساعت 19
#مکان:شهریار کهنز،گلستان16
🌷کانال عهدباشهدا🌷
@shahidegomnamm
Forwarded from عکس نگار
🍁دوتایی از سر زمین رسیدند. پدر همان طور که لباسهایش را در میآورد، گفت:« خانم! چاییات آماده است؟».
🍁گفتم:« الان مییام حاجی.».
#محمدرضا که دستانش را شسته بود، وارد اتاق شد و گفت:« من مییارم.».
🍁مادرم گفت:«تو هم از صبح تا حالا زیر آفتاب بودی و بیل میزدی. اگه صبر کنی جارو زدنم تموم بشه، خودم مییارم.».
🍁جارو را از دست مادر گرفت و بقیه ی خانه را جارو زد. چند لحظه بعد هم با سه استکان چای برگشت توی اتاق.
#شهید_محمدرضا_ابراهیمی
#سبک_زندگی_خانوادگی_شهدا
#خاطره
📙منبع فرهنگنامه شهدای سمنان،ج1، ص51
🌾کانال عهدباشهدا🌾
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
🍁گفتم:« الان مییام حاجی.».
#محمدرضا که دستانش را شسته بود، وارد اتاق شد و گفت:« من مییارم.».
🍁مادرم گفت:«تو هم از صبح تا حالا زیر آفتاب بودی و بیل میزدی. اگه صبر کنی جارو زدنم تموم بشه، خودم مییارم.».
🍁جارو را از دست مادر گرفت و بقیه ی خانه را جارو زد. چند لحظه بعد هم با سه استکان چای برگشت توی اتاق.
#شهید_محمدرضا_ابراهیمی
#سبک_زندگی_خانوادگی_شهدا
#خاطره
📙منبع فرهنگنامه شهدای سمنان،ج1، ص51
🌾کانال عهدباشهدا🌾
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
Forwarded from عکس نگار
🕊🕊🕊🕊🕊
#شهید مدافعی که روز #تولد و #شهادتش #یکی_شد ، ستوان دوم «#شهید_مجتبی_یداللهی_منفرد»
🍂در سن 24 سالگی به شهدای مدافع حرم پیوست. او یکی از تکاوران زبده تیپ 65 نوهد (نیروی مخصوص ارتش جمهوری اسلامی) بود.
🍂مادر شهید میگوید: بچهام فدای اهلبیت(ع)، بچهام فدای رهبر، فدای رهبری امام خامنهای و امام خمینی(ره). پسرم راه اینان را رفت. این فقط از #تقدیر_خداوند است که شهادت و تولدش همزمان شده است.و مانند خانم فاطمه زهرا ( س ) از پهلو تیر خورده و به #شهادت رسیده است.
🌹روحش شاد و یادش همواره گرامی باد🌹
#شهیدمدافع_حرم_مجتبی_یداللهی_منفرد
#تولد:فروردین70
#شهادت:فروردین95
🌷کانال عهدباشهدا🌷
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
#شهید مدافعی که روز #تولد و #شهادتش #یکی_شد ، ستوان دوم «#شهید_مجتبی_یداللهی_منفرد»
🍂در سن 24 سالگی به شهدای مدافع حرم پیوست. او یکی از تکاوران زبده تیپ 65 نوهد (نیروی مخصوص ارتش جمهوری اسلامی) بود.
🍂مادر شهید میگوید: بچهام فدای اهلبیت(ع)، بچهام فدای رهبر، فدای رهبری امام خامنهای و امام خمینی(ره). پسرم راه اینان را رفت. این فقط از #تقدیر_خداوند است که شهادت و تولدش همزمان شده است.و مانند خانم فاطمه زهرا ( س ) از پهلو تیر خورده و به #شهادت رسیده است.
🌹روحش شاد و یادش همواره گرامی باد🌹
#شهیدمدافع_حرم_مجتبی_یداللهی_منفرد
#تولد:فروردین70
#شهادت:فروردین95
🌷کانال عهدباشهدا🌷
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
#داستان 📚
#فرمانده_من
#قسمت_بیست_و_چهارم
خیلی دل گنده بود منو شرمنده رفتارش میکرد.
سعی کردم کلا حرف نزنم تا عصبانیتم فروکش کنه، هنوز حالم سرجاش نیومده بود تو کل اروند رود با هیچکی حرف نزدم فقط فقط با شهدای گمنام که پیش رود دفن بودن ...😔💔
خوش ب حالشون که مهمونای مادر بودن ... خوش بحال شهدای اروند رود که خیلیاشون مثل حضرت زهرا (س) مجروح و شهید شده بودن احساس کردم اصلا نتونستم از زیبایی های اونجا بهره ببرم با بغضی ک هر آن ممکن بود بترکه سوار ماشین شدم ...😞
از شدت بغض گلوم درد میکرد، به علقمه ک رسیدیم اخرین نفر از ماشین پیاده شدم، از بین نیزار های بلند و قشنگ که رد شدم به یه جایی هموارو خیلی کوچک تر از جزیره رسیدم . نوای نوحه خیلی اینجا رو باصفا کرده بود💚
یه تابلویی توجهمو جلب کرد روش نوشته بود : دو رکعت نماز عشق هدیه به شهدای غواص.
از این همه بغض خسته شده بودم، بی اختیار نشستم پیش تابلو و پشت به جمعیت های های گریه کردم .😭
از شهدا خواستم کمکم کنن، حداقل اگه دوربین پیدا نمیشه بتونم ب اعصابم مسلط شم حق نداشتم اعصبانیتمو سر دیگران خالی کنم.
بدون توجه ب اطرافم عین ابر بهار زار میزدم سرمو که بلند کردم یه لحظه یه سایه ای حس کردم ک از سمت راستم رد شد . به سمت راست چرخیدم. یه چیز مشکی توجهمو جلب کرد ...🤔😯 دستمو دراز کردمو برش داشتم، دوربینم بود، یعنی همه ی ویژگی های ظاهریش شبیه دوربینم بود، با بهت و تعجب روشنش کردم با عکسای توش مطمئن شدم مال خودمه ...
دور و برمو نیگا کردم یه آقایی پشتش به من وارد اون محوطه ای شد ک واسه نماز عشق ساخته بودن . از لباساش فهمیدم ک آقا حسامه...یعنی اون دوربینمو پیدا کرد ؟
منم وارد همونجا شدمو نماز خوندم .
خیلی حس قشنگی بود ،چشمم ب سپیده خورد ک اونجا بود .
رفتم پیشش نشستم تا نمازشو تموم کنه . همین ک نمازشو خوند با عجله گفتم : سپیده خواهش میکنم منو ببخش تو نمیدونی چقددد اصبام خورد بوداز شدت ناراحتی سرم درد میکرد ...😫
باور کن حرکاتم دست خودم نبود هرچی بگی حق داری اصلا بیا منو بزن ... سرمو بالا گرفتم ک دیدم سپیده از شدت خنده قرمز شده .😂
با تعجب گفتم : وا چرا میخندی ؟؟؟ بیا بزن دیگه و دوباره عین وروره جادو گفتم : باور کن من قبول دارم اصلا نتونستم خشممو کنترل کنم ... میدونم...😔
وسط حرفم پرید و با همون شدت خنده گفت : واییییییییییییی فاطمه خدا بگم چی کارت نکنه .... قیافت چقد خنده دار شده بود ... و دیگه از شدت خنده نتونست ادامه بده ... بی اختیار لبخندی رو لبم نشستو گفتم میدونستی دوربینم پیدا شد ؟😃
-اره میدونستم . زود برو عکساتو بگیر .😂
ز این به بعدم از گردنت آویزونش کن یادت نره برش داری😌
با خوشحالی از اونجا خارج شدم و رفتم کنار نی زار ها خیلی جای باحالی بود .
مخصوصا اینکه پیش آب بود، توی آب یه قایق بود ... اصلا تا نبینی نمیفهمی #علقمه یعنی چی ؟ 😍
از همه جاش عکس انداختم و موقع رفتن باید از یه سری پله بالا میرفتیم . وقتی پله ها رو طی کردم برگشتم پشت سرمو نگاه کردم . آروم گفتم : شهدا ممنونم ک اینقدر معجزه وار بهم محبت کردید ...💛
علقمه ی شما خیلی قشنگه اینجا یادمانی ترین یادمانه رو به نیزارا و سیم خاردارا و مینای خورشیدی و رود اروند گفتم : خداحافظ ...💔
یهو باکشیده شدن دستم مواجه شدم سپیده بود گفت : نیزارا سلام رسوندن گفتن به این رفیقت یعنی تو بگم ک نمی تونن ب زبون ادمیزاد حرف بنن الکی صحنه احساسی نرو واسه من ...😂
دیر شده ماشین می خواد بره با این حرفش با عجله سمت ماشین دوییدیم و علقمه هم اینجوری زیارت کردیم ...☺️
#ادامه_دارد...
👈🏻 ڪپی بدون ذڪر منبع ممنوع و پیگرد الہے دارد ⛔️🚫
💠کانال عهد با شهدا 💠
╔══ೋღ
🌺ღೋ══╗
🌴 https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw 🌴
╚══ೋღ
🌺ღೋ══╝
#فرمانده_من
#قسمت_بیست_و_چهارم
خیلی دل گنده بود منو شرمنده رفتارش میکرد.
سعی کردم کلا حرف نزنم تا عصبانیتم فروکش کنه، هنوز حالم سرجاش نیومده بود تو کل اروند رود با هیچکی حرف نزدم فقط فقط با شهدای گمنام که پیش رود دفن بودن ...😔💔
خوش ب حالشون که مهمونای مادر بودن ... خوش بحال شهدای اروند رود که خیلیاشون مثل حضرت زهرا (س) مجروح و شهید شده بودن احساس کردم اصلا نتونستم از زیبایی های اونجا بهره ببرم با بغضی ک هر آن ممکن بود بترکه سوار ماشین شدم ...😞
از شدت بغض گلوم درد میکرد، به علقمه ک رسیدیم اخرین نفر از ماشین پیاده شدم، از بین نیزار های بلند و قشنگ که رد شدم به یه جایی هموارو خیلی کوچک تر از جزیره رسیدم . نوای نوحه خیلی اینجا رو باصفا کرده بود💚
یه تابلویی توجهمو جلب کرد روش نوشته بود : دو رکعت نماز عشق هدیه به شهدای غواص.
از این همه بغض خسته شده بودم، بی اختیار نشستم پیش تابلو و پشت به جمعیت های های گریه کردم .😭
از شهدا خواستم کمکم کنن، حداقل اگه دوربین پیدا نمیشه بتونم ب اعصابم مسلط شم حق نداشتم اعصبانیتمو سر دیگران خالی کنم.
بدون توجه ب اطرافم عین ابر بهار زار میزدم سرمو که بلند کردم یه لحظه یه سایه ای حس کردم ک از سمت راستم رد شد . به سمت راست چرخیدم. یه چیز مشکی توجهمو جلب کرد ...🤔😯 دستمو دراز کردمو برش داشتم، دوربینم بود، یعنی همه ی ویژگی های ظاهریش شبیه دوربینم بود، با بهت و تعجب روشنش کردم با عکسای توش مطمئن شدم مال خودمه ...
دور و برمو نیگا کردم یه آقایی پشتش به من وارد اون محوطه ای شد ک واسه نماز عشق ساخته بودن . از لباساش فهمیدم ک آقا حسامه...یعنی اون دوربینمو پیدا کرد ؟
منم وارد همونجا شدمو نماز خوندم .
خیلی حس قشنگی بود ،چشمم ب سپیده خورد ک اونجا بود .
رفتم پیشش نشستم تا نمازشو تموم کنه . همین ک نمازشو خوند با عجله گفتم : سپیده خواهش میکنم منو ببخش تو نمیدونی چقددد اصبام خورد بوداز شدت ناراحتی سرم درد میکرد ...😫
باور کن حرکاتم دست خودم نبود هرچی بگی حق داری اصلا بیا منو بزن ... سرمو بالا گرفتم ک دیدم سپیده از شدت خنده قرمز شده .😂
با تعجب گفتم : وا چرا میخندی ؟؟؟ بیا بزن دیگه و دوباره عین وروره جادو گفتم : باور کن من قبول دارم اصلا نتونستم خشممو کنترل کنم ... میدونم...😔
وسط حرفم پرید و با همون شدت خنده گفت : واییییییییییییی فاطمه خدا بگم چی کارت نکنه .... قیافت چقد خنده دار شده بود ... و دیگه از شدت خنده نتونست ادامه بده ... بی اختیار لبخندی رو لبم نشستو گفتم میدونستی دوربینم پیدا شد ؟😃
-اره میدونستم . زود برو عکساتو بگیر .😂
ز این به بعدم از گردنت آویزونش کن یادت نره برش داری😌
با خوشحالی از اونجا خارج شدم و رفتم کنار نی زار ها خیلی جای باحالی بود .
مخصوصا اینکه پیش آب بود، توی آب یه قایق بود ... اصلا تا نبینی نمیفهمی #علقمه یعنی چی ؟ 😍
از همه جاش عکس انداختم و موقع رفتن باید از یه سری پله بالا میرفتیم . وقتی پله ها رو طی کردم برگشتم پشت سرمو نگاه کردم . آروم گفتم : شهدا ممنونم ک اینقدر معجزه وار بهم محبت کردید ...💛
علقمه ی شما خیلی قشنگه اینجا یادمانی ترین یادمانه رو به نیزارا و سیم خاردارا و مینای خورشیدی و رود اروند گفتم : خداحافظ ...💔
یهو باکشیده شدن دستم مواجه شدم سپیده بود گفت : نیزارا سلام رسوندن گفتن به این رفیقت یعنی تو بگم ک نمی تونن ب زبون ادمیزاد حرف بنن الکی صحنه احساسی نرو واسه من ...😂
دیر شده ماشین می خواد بره با این حرفش با عجله سمت ماشین دوییدیم و علقمه هم اینجوری زیارت کردیم ...☺️
#ادامه_دارد...
👈🏻 ڪپی بدون ذڪر منبع ممنوع و پیگرد الہے دارد ⛔️🚫
💠کانال عهد با شهدا 💠
╔══ೋღ
🌺ღೋ══╗
🌴 https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw 🌴
╚══ೋღ
🌺ღೋ══╝
#کربلا-بقیع-شب جعمه
شبهای جعمه کربلا پراز زائره
اما زائرای بقیع فقط کبوتران
#یاغریب مدینه
کانال عهدباشهدا
@shahidegomnamm
☹️☹️
شبهای جعمه کربلا پراز زائره
اما زائرای بقیع فقط کبوتران
#یاغریب مدینه
کانال عهدباشهدا
@shahidegomnamm
☹️☹️
سلام خدمت تمامی بزرگواران
ان شالله از امشب با داستان مجنون منـ کجایی ؟
درخدمتون هستیم
ان شالله از امشب با داستان مجنون منـ کجایی ؟
درخدمتون هستیم
#داستان
#بسم رب الشهدا
#مجنون_من_کجایی؟
#قسمت-اول
از خواب پاشدم
تو آینه ب خودم نگاه کردم بخاطر گریه های دیشبم چشمام پف کرده بود
موهامو شونه کردم
وارد پذیرایی شدم
-مـــــــــــــــامــــــــــــــان
هیچ صدای نیومد
یادم اومد امروز پنجشنبه است مامان رفته سر مزار بابام 😢😢
دیشب خیلی بهانشو میگرفتم
تا دم دمای اذان گریه کردم
پدرم زمانی ک من ۲۰روزم بوده تو گیلانغرب ب شهادت رسیده
اون موقعه مادرم همش ۲۵سالش بوده
یه زن جوان باسه تا بچه کوچک
حسین -زینب -رقیه
زمان شهادت پدر حسین ۵سالش بوده
زینب ۴
منم ک همش ۲۰روزم بوده
از بابام برای من همش یه نامه و یه انگشتر مونده
این نامه تنها محرم منه از کله مهر پدری که هیچ وقت نچشیدمش😔
شماره مامان گرفتم
با بوق سوم برداشت
مامان:سلام دخترگلم
از خواب بیدارشدی ؟
-سلام مامان گلی
اوهوم
رفتی پیش بابا؟
مامان:آره دخترم
پیش باباتم
بعد میرم خونه باغ بیا اونجا کارای نذری با خاله ها انجام بدیم
-چشم
مامانی
کار نداری ؟
مامان:نه گلم
مراقب خودت باش
-چشم
فدات بشم
یاعلی
#نویسنده :بانو....ش
#کانال عهدباشهدا
@shahidegomnamm
#بسم رب الشهدا
#مجنون_من_کجایی؟
#قسمت-اول
از خواب پاشدم
تو آینه ب خودم نگاه کردم بخاطر گریه های دیشبم چشمام پف کرده بود
موهامو شونه کردم
وارد پذیرایی شدم
-مـــــــــــــــامــــــــــــــان
هیچ صدای نیومد
یادم اومد امروز پنجشنبه است مامان رفته سر مزار بابام 😢😢
دیشب خیلی بهانشو میگرفتم
تا دم دمای اذان گریه کردم
پدرم زمانی ک من ۲۰روزم بوده تو گیلانغرب ب شهادت رسیده
اون موقعه مادرم همش ۲۵سالش بوده
یه زن جوان باسه تا بچه کوچک
حسین -زینب -رقیه
زمان شهادت پدر حسین ۵سالش بوده
زینب ۴
منم ک همش ۲۰روزم بوده
از بابام برای من همش یه نامه و یه انگشتر مونده
این نامه تنها محرم منه از کله مهر پدری که هیچ وقت نچشیدمش😔
شماره مامان گرفتم
با بوق سوم برداشت
مامان:سلام دخترگلم
از خواب بیدارشدی ؟
-سلام مامان گلی
اوهوم
رفتی پیش بابا؟
مامان:آره دخترم
پیش باباتم
بعد میرم خونه باغ بیا اونجا کارای نذری با خاله ها انجام بدیم
-چشم
مامانی
کار نداری ؟
مامان:نه گلم
مراقب خودت باش
-چشم
فدات بشم
یاعلی
#نویسنده :بانو....ش
#کانال عهدباشهدا
@shahidegomnamm
🌷ڪـانـال عـَـهـدبـاشـُـهـَدا🌷
#داستان #بسم رب الشهدا #مجنون_من_کجایی؟ #قسمت-اول از خواب پاشدم تو آینه ب خودم نگاه کردم بخاطر گریه های دیشبم چشمام پف کرده بود موهامو شونه کردم وارد پذیرایی شدم -مـــــــــــــــامــــــــــــــان هیچ صدای نیومد یادم اومد امروز پنجشنبه است مامان رفته…
#داستان
#بسم رب الشهدا
#مجنون_من_کجایی؟
#قسمتدوم
صبحونه دو تا لقمه به زور خوردم که حالم تو مزارشهدا بد نشه
ب سمت کمدم حرکت کردم
بهترین مانتو و روسریم درآوردم
بعداز پوشیدن کامل لباس
چادرم برداشتم
اول بوش کردم بعد بوسیدمش
عطر چادر مادر خانم زهرا میده همیشه چادرم حالم رو خوب میکرد با اون حسی داشتم که هیچ جای جهان پیدا نمیشه با یک حرکت چادرم رو روی سرم گذاشتم
کیف پولم رو چک کردم
گوشیمو برداشم با آژانس تماس گرفتم ماشینی برای گلزار شهدا گرفتم
زنگ در به صدا در اومد برای اخرین بار تو آینه خودم رو برنداز کردم
ماشین به سمت جایی حرکت کرد که پدرقهرمانم انجا ارام به خواب رفته بود
توی راه کل حرفهایی که قرار بود به باباییم بگم مرور میکردم
از ورودی مزار گلاب خریدم و چند شاخه گل یاس اخه از مامان شنیدم که بابا خیلی گل یاس رو دوست داشت مامان میگفت بابا برای خواستگاری یه دست گل بزرگ گل یاس اورده بود
ب سمت مزار پدر حرکت کردم
وقتی درست رسیدم رو به روی مزار پدر اروم کنار مزارش زانو زدم
گلاب رو،روی مزار ریختم
و با دست مزار رو شستم
درحال چیدن گل ها روی مزارش شروع کردم به صحبت کردن
-سلام بابایی دلم برات تنگ شده بود😢😢
بابا ی عالمه خبر برات دارم
یسنا کوچولو نوه ات راه میره
بابا انقدر جیگره
راستی بابا کارنامه ام دیدی این ترمم همه نمرات بالا ے۱۷است
بابا
حسین داداشی بازم رفته
بازم دلشوره نگرانی شروع شد
بابا توروخدا دعاکن داداشم سالم بگرده
راستی فدایی بابا بشم از امشب نذرت میدیما
خم شدم مزار بوسیدم
اشکم پاک کردم و تمام قد جلوی بابا ایستادم کمی چادرم رو با دستم پاک کردم تا گردو ختکش برطرف شه
و ب سمت خونه خاله راه افتادم
دیگ دیگ
-سلام لقیه دون
خم شدم لپشو بوسیدم
سلام خانم
خوبی؟
-مرشی
دختر خاله یلدا ۵سالش بود
عاشقش بودم
بعضی از حروف نمیتونه بگه
-خب یلدا خانم بقیه کجان
سرش خاروند گفت :تو حیاطن
نویسنده :بانو....ش
#کانال عهدباشهدا
@shahidegomnamm
#بسم رب الشهدا
#مجنون_من_کجایی؟
#قسمتدوم
صبحونه دو تا لقمه به زور خوردم که حالم تو مزارشهدا بد نشه
ب سمت کمدم حرکت کردم
بهترین مانتو و روسریم درآوردم
بعداز پوشیدن کامل لباس
چادرم برداشتم
اول بوش کردم بعد بوسیدمش
عطر چادر مادر خانم زهرا میده همیشه چادرم حالم رو خوب میکرد با اون حسی داشتم که هیچ جای جهان پیدا نمیشه با یک حرکت چادرم رو روی سرم گذاشتم
کیف پولم رو چک کردم
گوشیمو برداشم با آژانس تماس گرفتم ماشینی برای گلزار شهدا گرفتم
زنگ در به صدا در اومد برای اخرین بار تو آینه خودم رو برنداز کردم
ماشین به سمت جایی حرکت کرد که پدرقهرمانم انجا ارام به خواب رفته بود
توی راه کل حرفهایی که قرار بود به باباییم بگم مرور میکردم
از ورودی مزار گلاب خریدم و چند شاخه گل یاس اخه از مامان شنیدم که بابا خیلی گل یاس رو دوست داشت مامان میگفت بابا برای خواستگاری یه دست گل بزرگ گل یاس اورده بود
ب سمت مزار پدر حرکت کردم
وقتی درست رسیدم رو به روی مزار پدر اروم کنار مزارش زانو زدم
گلاب رو،روی مزار ریختم
و با دست مزار رو شستم
درحال چیدن گل ها روی مزارش شروع کردم به صحبت کردن
-سلام بابایی دلم برات تنگ شده بود😢😢
بابا ی عالمه خبر برات دارم
یسنا کوچولو نوه ات راه میره
بابا انقدر جیگره
راستی بابا کارنامه ام دیدی این ترمم همه نمرات بالا ے۱۷است
بابا
حسین داداشی بازم رفته
بازم دلشوره نگرانی شروع شد
بابا توروخدا دعاکن داداشم سالم بگرده
راستی فدایی بابا بشم از امشب نذرت میدیما
خم شدم مزار بوسیدم
اشکم پاک کردم و تمام قد جلوی بابا ایستادم کمی چادرم رو با دستم پاک کردم تا گردو ختکش برطرف شه
و ب سمت خونه خاله راه افتادم
دیگ دیگ
-سلام لقیه دون
خم شدم لپشو بوسیدم
سلام خانم
خوبی؟
-مرشی
دختر خاله یلدا ۵سالش بود
عاشقش بودم
بعضی از حروف نمیتونه بگه
-خب یلدا خانم بقیه کجان
سرش خاروند گفت :تو حیاطن
نویسنده :بانو....ش
#کانال عهدباشهدا
@shahidegomnamm
Forwarded from عکس نگار
✨🍃🌺
💠هرگاه #شب_جمعه #شهدا را یاد کردید،آنها شما را نزد اباعبدالله علیه السلام یاد میکنند.
💠خدایا تو خود تار و پودم را با یاد شهدا بافته ای،
پایم را از راهشان منحرف مفرما
و بین من و ایشان جدایی مینداز
#شهیدمهدی_زین_الدین
#سخنان_بزرگان
#دلنوشته
🌟اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌟
🌾کانال عهدباشهدا🌾
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
💠هرگاه #شب_جمعه #شهدا را یاد کردید،آنها شما را نزد اباعبدالله علیه السلام یاد میکنند.
💠خدایا تو خود تار و پودم را با یاد شهدا بافته ای،
پایم را از راهشان منحرف مفرما
و بین من و ایشان جدایی مینداز
#شهیدمهدی_زین_الدین
#سخنان_بزرگان
#دلنوشته
🌟اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌟
🌾کانال عهدباشهدا🌾
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM