باخنده اے ڪہ
عڪس تو
در برگرفتہ است
ديوار خانہ
چهره ديگر گرفتہ است
بعد از تـو
برق شورو شعف را
هجومِ اشک
از چشمهاے خستہ
مــادر گرفتہ است ...😢
#شهید_مدافع_حرم_حجت_اصغری
#دلنوشته
🌷کانال عهدباشهدا
🌷 @shahidegomnamm
عڪس تو
در برگرفتہ است
ديوار خانہ
چهره ديگر گرفتہ است
بعد از تـو
برق شورو شعف را
هجومِ اشک
از چشمهاے خستہ
مــادر گرفتہ است ...😢
#شهید_مدافع_حرم_حجت_اصغری
#دلنوشته
🌷کانال عهدباشهدا
🌷 @shahidegomnamm
#خاطره اي از همسر محترمه شهيد سيد حسين دولتي
سر سفره عقد نشسته بودیم، عاقد که خطبه را خواند، صدای اذان بلند شد.
حسین برخاست، وضو گرفت و به نماز ایستاد، دوستم کنارم ایستاد و گفت:
این مرد برای تو شوهر نمی شود.
متعجب و نگران پرسیدم: چرا؟
گفت: کسی که این قدر به نماز و مسائل عبادی اش مقید باشد
جایش توی این دنیا نیست.
#شهید_سیدحسین_دولتی
#خاطره
🌷کانال عهدباشهدا🌷
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
سر سفره عقد نشسته بودیم، عاقد که خطبه را خواند، صدای اذان بلند شد.
حسین برخاست، وضو گرفت و به نماز ایستاد، دوستم کنارم ایستاد و گفت:
این مرد برای تو شوهر نمی شود.
متعجب و نگران پرسیدم: چرا؟
گفت: کسی که این قدر به نماز و مسائل عبادی اش مقید باشد
جایش توی این دنیا نیست.
#شهید_سیدحسین_دولتی
#خاطره
🌷کانال عهدباشهدا🌷
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
#داستان📚
#قسمت_سی_و_سوم .
#چند_دقیقه_دلت_را_آرام_کن .
ارو اروم رفتم و چند ردیف عقب تر نشستم و به حرفهاش گوش دادم😔
.
دیدم با بغض داره درد دل میکنه 😢
.
-شهدا چی شد؟!😔مگه قرار نبود منم بیام پیشتون ؟! الان زنده موندم که چی بشه؟!😢 که هر روز یه زخم زبون بشنوم؟!😢... بی معرفتا چرا من رو یادتون رفت و شروع کرد گریه کردن گریه کردن 😭
.
دلم خیلی براش میسوخت😢...منم گریم گرفته بود ولی نمیتونستم گریه کنم...اروم رفتم پشت سرش...
نمیدونستم چی بگم و چیکار کنم...
فقط آروم گفتم: سلام آقا سید 😶
اروم سرش رو برگردوند و سریع اشکاش رو با گوشه استینش پاک کرد و داد زد: زهراااا مگه نگفتم کسی اومد خبرم کن
.
-اقا سید حالا دیگه ما هرکسی هستیم ؟!
.
-خانم بین من و شما هیچ نسبتی نیست.نه ثبتی نه دینی و نه...
لااله الا الله
.
-قلبی چطور؟!😯 اینقدر راحت جا زدید؟!😕من رو تا وسط میدون اوردید و حالا میخواین که تنها بجنگم؟؟😔 یعنی حتی اون گفتن عشق دوم و اینا همه دروغ بود؟!
چون برای رسیدن به عشق اولتون اینقدر تلاش کردید ولی عشق به ظاهر دومتون چی؟!این شهدا اینطوری پای حرفاشون وایمیستادن؟!😢
.
-من چیکار باید میکردم که نکردم؟؟😔
.
-چرا دیشب جواب بابامو ندادید و از خودتون دفاع نکردید؟؟😯
.
-چه جوابی؟!چه دفاعی؟!مگه دروغ میگفت؟!من فلجم.😢..حتی خودمو نمیتونم نگه دارم چه برسه شما رو...کجای حرفهاش غلط بود؟!
.
-اون روز تو دفترتون گفتین این اتوبان دو طرفست...
ولی الان با این حرفاتون دارم میفهمم نه ...این اتوبان همیشه یه طرفه بوده...شما فکر میکنید نظر من راجب شما عوض شده؟!😯
حق هم دارید فکر کنید..چون عاشق نشدید تا حالا...و نمیدونید عشق یعنی چی...خداحافظ .
بلند شدم و به طرف در مزار رفتم که از پشت سر اروم گفت:
.
ریحانه خانم😶(دومین بار بود که اسمم رو صدا میزد) این اتوبان همیشه دوطرفه بوده ولی وقتی کوه ریزش کنه دیگه راهی باقی نمینونه😔
.
برگشتم و باز باهاش چشم تو چشم شدم و گفتم: اگه صدبار هم کوه ریزش کنه باید وایساد و جاده رو باز کرد نه اینکه...
خداحافظ...
و از محوطه بیرون اومدم...
.
.
چند روز گذشت و از اقا سید هیچ خبری نداشتم...روزها برام تکراری و بیخود میگذشت😔..فکر به اینکه اینده و سرنوشتم چجوریه دیوونم میکرد.. دلم میخواست یه کاری کنم ولی کاری ازز دستم بر نمیومد..هر بار درباره سید با بابا حرف میزدم بحث رو عوض میکرد😐
.
تا اینکه یه شب نزدیک صبح دیدم صدای جیغ زدن های مامانم میاد😯سریع خودمو رسوندم بالاسرش😯دیدم رو تخت نشسته داره گریه میکنه😢
.
-چی شده مامان؟!😯
.
#ادامه_دارد .
#سید_مهدی_بنی_هاشمی
💠کانال عهد با شهدا💠
╔══ೋღ
🌺ღೋ══╗
🌴 https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw 🌴
╚══ೋღ
🌺ღೋ══╝
#قسمت_سی_و_سوم .
#چند_دقیقه_دلت_را_آرام_کن .
ارو اروم رفتم و چند ردیف عقب تر نشستم و به حرفهاش گوش دادم😔
.
دیدم با بغض داره درد دل میکنه 😢
.
-شهدا چی شد؟!😔مگه قرار نبود منم بیام پیشتون ؟! الان زنده موندم که چی بشه؟!😢 که هر روز یه زخم زبون بشنوم؟!😢... بی معرفتا چرا من رو یادتون رفت و شروع کرد گریه کردن گریه کردن 😭
.
دلم خیلی براش میسوخت😢...منم گریم گرفته بود ولی نمیتونستم گریه کنم...اروم رفتم پشت سرش...
نمیدونستم چی بگم و چیکار کنم...
فقط آروم گفتم: سلام آقا سید 😶
اروم سرش رو برگردوند و سریع اشکاش رو با گوشه استینش پاک کرد و داد زد: زهراااا مگه نگفتم کسی اومد خبرم کن
.
-اقا سید حالا دیگه ما هرکسی هستیم ؟!
.
-خانم بین من و شما هیچ نسبتی نیست.نه ثبتی نه دینی و نه...
لااله الا الله
.
-قلبی چطور؟!😯 اینقدر راحت جا زدید؟!😕من رو تا وسط میدون اوردید و حالا میخواین که تنها بجنگم؟؟😔 یعنی حتی اون گفتن عشق دوم و اینا همه دروغ بود؟!
چون برای رسیدن به عشق اولتون اینقدر تلاش کردید ولی عشق به ظاهر دومتون چی؟!این شهدا اینطوری پای حرفاشون وایمیستادن؟!😢
.
-من چیکار باید میکردم که نکردم؟؟😔
.
-چرا دیشب جواب بابامو ندادید و از خودتون دفاع نکردید؟؟😯
.
-چه جوابی؟!چه دفاعی؟!مگه دروغ میگفت؟!من فلجم.😢..حتی خودمو نمیتونم نگه دارم چه برسه شما رو...کجای حرفهاش غلط بود؟!
.
-اون روز تو دفترتون گفتین این اتوبان دو طرفست...
ولی الان با این حرفاتون دارم میفهمم نه ...این اتوبان همیشه یه طرفه بوده...شما فکر میکنید نظر من راجب شما عوض شده؟!😯
حق هم دارید فکر کنید..چون عاشق نشدید تا حالا...و نمیدونید عشق یعنی چی...خداحافظ .
بلند شدم و به طرف در مزار رفتم که از پشت سر اروم گفت:
.
ریحانه خانم😶(دومین بار بود که اسمم رو صدا میزد) این اتوبان همیشه دوطرفه بوده ولی وقتی کوه ریزش کنه دیگه راهی باقی نمینونه😔
.
برگشتم و باز باهاش چشم تو چشم شدم و گفتم: اگه صدبار هم کوه ریزش کنه باید وایساد و جاده رو باز کرد نه اینکه...
خداحافظ...
و از محوطه بیرون اومدم...
.
.
چند روز گذشت و از اقا سید هیچ خبری نداشتم...روزها برام تکراری و بیخود میگذشت😔..فکر به اینکه اینده و سرنوشتم چجوریه دیوونم میکرد.. دلم میخواست یه کاری کنم ولی کاری ازز دستم بر نمیومد..هر بار درباره سید با بابا حرف میزدم بحث رو عوض میکرد😐
.
تا اینکه یه شب نزدیک صبح دیدم صدای جیغ زدن های مامانم میاد😯سریع خودمو رسوندم بالاسرش😯دیدم رو تخت نشسته داره گریه میکنه😢
.
-چی شده مامان؟!😯
.
#ادامه_دارد .
#سید_مهدی_بنی_هاشمی
💠کانال عهد با شهدا💠
╔══ೋღ
🌺ღೋ══╗
🌴 https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw 🌴
╚══ೋღ
🌺ღೋ══╝
بخش آخر از معرفی شهید این هفته
راس ساعت : 4 🕓
لطفا با ما همراه باشید
با تشکر
🌷کانال عهدباشهدا🌷
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
🌷✨🍃🍀🌷✨🍃🍀🌷✨
راس ساعت : 4 🕓
لطفا با ما همراه باشید
با تشکر
🌷کانال عهدباشهدا🌷
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
🌷✨🍃🍀🌷✨🍃🍀🌷✨
🌹#سردارشهیدمحمودکاوه
💠(قسمت هفدهم )
🍀#نظر_امام_خامنه_ای_در_موردشهیدکاوه؛
🍀همواره سعی میکرد وحدت ارتش و سپاه حفظ شود، نیروهای ارتش نیز این را خوب میدانستند.
🍀این خصال و روحیات فرماندهی محمود، تیپ ویژه شهدا را به آنجایی رساند که مقام معظم رهبری درباره این یگان و شهید کاوه میفرمایند :
«تیپ ویژه شهدا که فرماندهیاش را ایشان برعهده داشتند، یکی از واحدهای کارآمد ما محسوب میشد؛ او در عملیات گوناگون شرکت داشت و کارآزمودهی میدان جنگ شده بود.
🍀از لحاظ نظم، اداره واحد، مدیریت قوی، دوستی و رفاقت با عناصر لشگر، از لحاظ معنوی، اخلاق، ادب، تربیت، توجه و ذکر، یک انسان جوان اما برجسته بود.
🍀این جوان (شهید کاوه) جزو عناصر کم نظیری بود که او را درصدد خودسازی یافتم، حقیقتاً اهل خودسازی بود، هم خودسازی معنوی و اخلاقی و تقوایی و هم خودسازی رزمی».
🌷کانال عهدباشهدا🌷
╔══ೋღ
❤ღೋ══╗
🎀 https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
╚══ೋღ
❤ღೋ══╝
💠(قسمت هفدهم )
🍀#نظر_امام_خامنه_ای_در_موردشهیدکاوه؛
🍀همواره سعی میکرد وحدت ارتش و سپاه حفظ شود، نیروهای ارتش نیز این را خوب میدانستند.
🍀این خصال و روحیات فرماندهی محمود، تیپ ویژه شهدا را به آنجایی رساند که مقام معظم رهبری درباره این یگان و شهید کاوه میفرمایند :
«تیپ ویژه شهدا که فرماندهیاش را ایشان برعهده داشتند، یکی از واحدهای کارآمد ما محسوب میشد؛ او در عملیات گوناگون شرکت داشت و کارآزمودهی میدان جنگ شده بود.
🍀از لحاظ نظم، اداره واحد، مدیریت قوی، دوستی و رفاقت با عناصر لشگر، از لحاظ معنوی، اخلاق، ادب، تربیت، توجه و ذکر، یک انسان جوان اما برجسته بود.
🍀این جوان (شهید کاوه) جزو عناصر کم نظیری بود که او را درصدد خودسازی یافتم، حقیقتاً اهل خودسازی بود، هم خودسازی معنوی و اخلاقی و تقوایی و هم خودسازی رزمی».
🌷کانال عهدباشهدا🌷
╔══ೋღ
❤ღೋ══╗
🎀 https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
╚══ೋღ
❤ღೋ══╝
🌹#سردارشهیدمحمودکاوه
📔#خاطرات
💠(قسمت هجدهم )
#خاطره ای از زبان برادر شهید محمود کاوه؛
خاطرم هست، یک روز دختر بی حجابی👩 آمد توی مغازه خانواده اش از آن شاه دوست های درجه یک بودند. محمود گفت: ما با شما معامله نمی کنیم، پرسید: چرا؟ گفت: چون پول شما خیر و برکت نداره. دختر با عصبانیت😠، با حالت تهدید گفت: حسابت رو می رسم ها! . محمود هم خیلی محکم و با جسارت گفت: هر غلطی می خواهی بکنی، بکن.تمام آن روز نگران بودیم که نکند مامورهای کلانتری بیایند محمود را ببرند؛ آخر شب 🌙دیدیم در می زنند. همان دختر بود، منتهی با پدرش. خودشان را طلبکار می دانستند! محمود گفت: ما اختیار مالمان را داریم، نمی خواهیم بفروشیم. حرفش تمام نشده بود که دختر با 👋یک سیلی زد توی گوش محمود. خواست جواب گستاخی او را بدهد که پدرم نگذاشت؛ آخر اگر پای مامورین به آن جا باز می شد، برایمان خیلی گران تمام می شد؛ توی خانه نوار، اعلامیه و رساله امام داشتیم. بعد از این موضوع محمود هیچ وقت به آن ها جنس نفروخت.
🌷کانال عهدباشهدا🌷
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
📕🍃📕🍃📕🍃📕🍃📕🍃
📔#خاطرات
💠(قسمت هجدهم )
#خاطره ای از زبان برادر شهید محمود کاوه؛
خاطرم هست، یک روز دختر بی حجابی👩 آمد توی مغازه خانواده اش از آن شاه دوست های درجه یک بودند. محمود گفت: ما با شما معامله نمی کنیم، پرسید: چرا؟ گفت: چون پول شما خیر و برکت نداره. دختر با عصبانیت😠، با حالت تهدید گفت: حسابت رو می رسم ها! . محمود هم خیلی محکم و با جسارت گفت: هر غلطی می خواهی بکنی، بکن.تمام آن روز نگران بودیم که نکند مامورهای کلانتری بیایند محمود را ببرند؛ آخر شب 🌙دیدیم در می زنند. همان دختر بود، منتهی با پدرش. خودشان را طلبکار می دانستند! محمود گفت: ما اختیار مالمان را داریم، نمی خواهیم بفروشیم. حرفش تمام نشده بود که دختر با 👋یک سیلی زد توی گوش محمود. خواست جواب گستاخی او را بدهد که پدرم نگذاشت؛ آخر اگر پای مامورین به آن جا باز می شد، برایمان خیلی گران تمام می شد؛ توی خانه نوار، اعلامیه و رساله امام داشتیم. بعد از این موضوع محمود هیچ وقت به آن ها جنس نفروخت.
🌷کانال عهدباشهدا🌷
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
📕🍃📕🍃📕🍃📕🍃📕🍃
🌹#سردارشهیدمحمودکاوه
📔#خاطرات
💠(قسمت نوزدهم )
#خاطره ای از زبان همرزم شهید محمود کاوه؛
یکی از بچه ها به شوخی پتویش را پرت کرد طرفم. اسلحه از دوشم افتاد و خورد توی سر کاوه. کم مانده بود سکته کنم؛ سر محمود شکسته بود و داشت خون می آمد. با خودم گفتم: الان است که یک برخورد ناجوری با من بکند. چون خودم را بی تقصیر می دانستم، آماده شدم که اگر حرفی ،چیزی گفت، جوابش را بدهم. کاملاً خلاف انتظارم عمل کرد؛ یک دستمال از تو جیبش در آورد، گذاشت رو زخم سرشو بعد از سالن رفت بیرون. این برخورد از صد تا توگوشی برایم سخت تر بود. دنبالش دویدم. در حالی که دلم می سوخت، با ناراحتی گفتم: آخه یه حرفی بزن، چیزی بگو، همانطور که می خندید گفت: مگه چی شده؟ گفتم: من زدم سرت رو شکستم، تو حتی نگاه نکردی ببینی کار کی بوده همان طور که خون ها را پاک می کرد، گفت: این جا کردستانه، از این خون ها باید ریخته بشه، این که چیزی نیست. چنان مرا شیفته خودش کرد که بعدها اگر می گفت: بمیر، می مردم.
🌷کانال عهدباشهدا🌷
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
🍀📙🍀📙🍀📙🍀📙🍀📙
📔#خاطرات
💠(قسمت نوزدهم )
#خاطره ای از زبان همرزم شهید محمود کاوه؛
یکی از بچه ها به شوخی پتویش را پرت کرد طرفم. اسلحه از دوشم افتاد و خورد توی سر کاوه. کم مانده بود سکته کنم؛ سر محمود شکسته بود و داشت خون می آمد. با خودم گفتم: الان است که یک برخورد ناجوری با من بکند. چون خودم را بی تقصیر می دانستم، آماده شدم که اگر حرفی ،چیزی گفت، جوابش را بدهم. کاملاً خلاف انتظارم عمل کرد؛ یک دستمال از تو جیبش در آورد، گذاشت رو زخم سرشو بعد از سالن رفت بیرون. این برخورد از صد تا توگوشی برایم سخت تر بود. دنبالش دویدم. در حالی که دلم می سوخت، با ناراحتی گفتم: آخه یه حرفی بزن، چیزی بگو، همانطور که می خندید گفت: مگه چی شده؟ گفتم: من زدم سرت رو شکستم، تو حتی نگاه نکردی ببینی کار کی بوده همان طور که خون ها را پاک می کرد، گفت: این جا کردستانه، از این خون ها باید ریخته بشه، این که چیزی نیست. چنان مرا شیفته خودش کرد که بعدها اگر می گفت: بمیر، می مردم.
🌷کانال عهدباشهدا🌷
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
🍀📙🍀📙🍀📙🍀📙🍀📙
🌹#سردارشهیدمحمودکاوه
📔 #خاطرات
💠(قسمت بیستم )
فهمیدیم عده ای تو مجلس عروسیشان🎉، علاوه بر انجام کارهای ناشایست، برای مردم هم ایجاد مزاحمت کرده اند. محمود سریع یک گروه از بچه های سپاه را فرستاد آنجا؛ که چند نفری را که مست بودند، گرفتند و آوردند. 🔸مدتی گذشت تا آقای معصوم زاده برای هر کدامشان یک حکم صادر کرد.
🔶یکی از مجرمان، مردی بود که فروشگاه لوازم یدکی داشت و ما مشتری دائم اش بودیم؛ مدام می گفت: من بهتون خدمت می کنم، لوازم براتون می خرم، ببخشید.
👌همه می دانستند محمود این جور وقت ها ملاحظه غریبه ها را نمی کند. برای همین گفت: بخوابانید، شلاقش را بزنید.
🔶به خاطر دارم یکی دیگر از آن ها رئیس بانک بود. می گفت: به همه ی شما ها وام می دهم، هر کاری ازدستم بر بیاد، براتون انجام می دم، فقط این بار رو ندیده بگیرین. محمود گفت: 🔶کسی این جا محتاج وام و پول شما نیست، حکمی را که برات صادر شده اجرا می کنیم، نه کمتر نه بیشتر.🔶
🌷کانال عهدباشهدا🌷
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
🍂📗🍂📗🍂📗🍂📗🍂📗
📔 #خاطرات
💠(قسمت بیستم )
فهمیدیم عده ای تو مجلس عروسیشان🎉، علاوه بر انجام کارهای ناشایست، برای مردم هم ایجاد مزاحمت کرده اند. محمود سریع یک گروه از بچه های سپاه را فرستاد آنجا؛ که چند نفری را که مست بودند، گرفتند و آوردند. 🔸مدتی گذشت تا آقای معصوم زاده برای هر کدامشان یک حکم صادر کرد.
🔶یکی از مجرمان، مردی بود که فروشگاه لوازم یدکی داشت و ما مشتری دائم اش بودیم؛ مدام می گفت: من بهتون خدمت می کنم، لوازم براتون می خرم، ببخشید.
👌همه می دانستند محمود این جور وقت ها ملاحظه غریبه ها را نمی کند. برای همین گفت: بخوابانید، شلاقش را بزنید.
🔶به خاطر دارم یکی دیگر از آن ها رئیس بانک بود. می گفت: به همه ی شما ها وام می دهم، هر کاری ازدستم بر بیاد، براتون انجام می دم، فقط این بار رو ندیده بگیرین. محمود گفت: 🔶کسی این جا محتاج وام و پول شما نیست، حکمی را که برات صادر شده اجرا می کنیم، نه کمتر نه بیشتر.🔶
🌷کانال عهدباشهدا🌷
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
🍂📗🍂📗🍂📗🍂📗🍂📗
🌹#سردارشهیدمحمودکاوه
📔 #خاطرات
💠(قسمت بیست و یکم )
#خاطره ای از برادر حاج علی شم قدری از همرزمان شهید محمود کاوه؛
💠هر روز رأس ساعت معین به دیدگاه رفته، هر آنچه را که میدیدیم ثبت مینمودیم📝 و اطلاعات را با روزهای قبل مقایسه میکردیم محمود دوربین قویی داشت که با آن،
میتوانستیم حتی سنگرهای کمین و سیمهای خاردار را هم به خوبی مشاهده کنیم.
یک روز وقتی در حال ثبت اطلاعات📝 بودیم، محمود را دیدم که دوربین🔭 را روی یک نقطه متمرکز کرده است به صورتش نگاه کردم، سرخ شده بود و قطرات اشک😢 بر روی گونههایش میغلتیدفهمیدم که چشمش به پیکر شهدایی افتاده که در بالای ارتفاع 2519 جا مانده بودند با صدای محزون و لرزان گفت:🍂 «کی میشود برویم و شهدا را بیاوریم؟ وقتی آنها را میبینم از زنده ماندنم بیزار میشوم.»🍂
شب دوم عملیات کربلای 2 محمود به همراه بچهها به خط رفته بود. شب سختی بود و منجر به عقبنشینی بچهها شد وقتی گردان برگشت، محمود بینشان نبودشهیدان قله 2519، محمود را نزد خود نگه داشته بودند.😔 او از همانجا پر کشیده بود🕊
🍀 هنوز صدای او را در آخرین تماسی که داشت، یادم هست گفت: 🌷«از بین لالهها صحبت میکنم.»
🌷کانال عهدباشهدا🌷
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
📖🌸📖🌸📖🌸📖🌸📖🌸
📔 #خاطرات
💠(قسمت بیست و یکم )
#خاطره ای از برادر حاج علی شم قدری از همرزمان شهید محمود کاوه؛
💠هر روز رأس ساعت معین به دیدگاه رفته، هر آنچه را که میدیدیم ثبت مینمودیم📝 و اطلاعات را با روزهای قبل مقایسه میکردیم محمود دوربین قویی داشت که با آن،
میتوانستیم حتی سنگرهای کمین و سیمهای خاردار را هم به خوبی مشاهده کنیم.
یک روز وقتی در حال ثبت اطلاعات📝 بودیم، محمود را دیدم که دوربین🔭 را روی یک نقطه متمرکز کرده است به صورتش نگاه کردم، سرخ شده بود و قطرات اشک😢 بر روی گونههایش میغلتیدفهمیدم که چشمش به پیکر شهدایی افتاده که در بالای ارتفاع 2519 جا مانده بودند با صدای محزون و لرزان گفت:🍂 «کی میشود برویم و شهدا را بیاوریم؟ وقتی آنها را میبینم از زنده ماندنم بیزار میشوم.»🍂
شب دوم عملیات کربلای 2 محمود به همراه بچهها به خط رفته بود. شب سختی بود و منجر به عقبنشینی بچهها شد وقتی گردان برگشت، محمود بینشان نبودشهیدان قله 2519، محمود را نزد خود نگه داشته بودند.😔 او از همانجا پر کشیده بود🕊
🍀 هنوز صدای او را در آخرین تماسی که داشت، یادم هست گفت: 🌷«از بین لالهها صحبت میکنم.»
🌷کانال عهدباشهدا🌷
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
📖🌸📖🌸📖🌸📖🌸📖🌸
🌹#سردارشهیدمحمودکاوه
📃#وصيتنامه
💠(قسمت بیست و دوم )
قسمتی از #وصیتنامه_سردارشهیدمحمودکاوه
💥بسم رب الشهداء و الصدیقین
💠دشمن باید بداند و این تجربه را کسب کرده باشد که هر توطئهای را که علیه انقلاب طرحریزی کند، امت بیدار و آگاه با پیروی از رهبر عزیز، آن را خنثی خواهد کرد. آینده جنگ هم کاملاً روشن است که پیروزی نصیب رزمندگان اسلام خواهد شد و هیچگاه ما نخواهیم گذاشت که خون شهیدانمان هدر رود. اگر امروز به انقلاب ما خدشه وارد شود بدانید که به مسلمانهای جهانخدشه وارد شده است و اگر به انقلاب ما رونق داده شود آنها پیروز شدهاند.
شهادت شهادت پیامی ز قرآن
براه خـدا و ز بهر ضعــیفان
ز بهـر مسلمـان چنین گفته یزدان
شهادت شهادت بود خط پایان
شهادت شهادت سـرود خــدائی
شهـادت سعادت شهادت رهائی
ای خدا امشب راه تو را می پویم
مهر تـو را می جویم شادان روم
💠۱- خدمت پدر و مادر خواهر و برادر و همه اقوام دوستان و خواهران و برادارن دینی سلام عرض میکنم وامیدوارم را ببخشید .
💠۲- بعد از کشته شدنم اگر جدی از من جسدی باقی ماند آنرا پیش پدر و مادرم ببرید تا در هر جا که خواستند دفن نمایند .
💠۳- ای پدر و مادر گرامی اصلا ناراحت نباشید از اینکه من کشته شدم چون من در راه هدفم که رسیدن به اسلام واقعی میباشد کشته شده و کشته شدن در راه اسلام و قرآن نیز همان شهادت است و شهادت آرزوی هر مسلمان واقعی میباشد که اسلام را درک کرده باشد مسلمانی که میخواهد خدا گونه بشود و خدا گونه باشد .
به مادرم دلداری بدهید و به او بگوئید که ناراحت نباشد و به مادران دیگر بیاموزد که فرزندانی داشته باشند که در راه اسلام قدم برمی دارند و در راه اسلام کشته شوند مادرم این را نیز بداند که او در فردای در پیش فاطمه رو سپید است چون او نیز شهید داده است .
💠۴- از همه برادران و خواهران دینی میخواهم که راه مرا که راهی جز راه اسلام و امام خمینی نمیباشد ادامه دهند و تا پیروزی کامل مبارزه نمایند .
💠۵- همیشه با یکدیگر با ملاطفت و مهربانی رفتار نمائید . با دشمنان اسلام و منافقین سرسختانه بجنگید و جهاد نمائید .
🌠الله اکبر خمینی رهبــر . مبارزه و جهاد تا پیـروزی کامل و برقراری جمهوری اسلامی .
🌷کانال عهدباشهدا🌷
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
📃🌹📃🌹📃🌹📃🌹📃🌹
📃#وصيتنامه
💠(قسمت بیست و دوم )
قسمتی از #وصیتنامه_سردارشهیدمحمودکاوه
💥بسم رب الشهداء و الصدیقین
💠دشمن باید بداند و این تجربه را کسب کرده باشد که هر توطئهای را که علیه انقلاب طرحریزی کند، امت بیدار و آگاه با پیروی از رهبر عزیز، آن را خنثی خواهد کرد. آینده جنگ هم کاملاً روشن است که پیروزی نصیب رزمندگان اسلام خواهد شد و هیچگاه ما نخواهیم گذاشت که خون شهیدانمان هدر رود. اگر امروز به انقلاب ما خدشه وارد شود بدانید که به مسلمانهای جهانخدشه وارد شده است و اگر به انقلاب ما رونق داده شود آنها پیروز شدهاند.
شهادت شهادت پیامی ز قرآن
براه خـدا و ز بهر ضعــیفان
ز بهـر مسلمـان چنین گفته یزدان
شهادت شهادت بود خط پایان
شهادت شهادت سـرود خــدائی
شهـادت سعادت شهادت رهائی
ای خدا امشب راه تو را می پویم
مهر تـو را می جویم شادان روم
💠۱- خدمت پدر و مادر خواهر و برادر و همه اقوام دوستان و خواهران و برادارن دینی سلام عرض میکنم وامیدوارم را ببخشید .
💠۲- بعد از کشته شدنم اگر جدی از من جسدی باقی ماند آنرا پیش پدر و مادرم ببرید تا در هر جا که خواستند دفن نمایند .
💠۳- ای پدر و مادر گرامی اصلا ناراحت نباشید از اینکه من کشته شدم چون من در راه هدفم که رسیدن به اسلام واقعی میباشد کشته شده و کشته شدن در راه اسلام و قرآن نیز همان شهادت است و شهادت آرزوی هر مسلمان واقعی میباشد که اسلام را درک کرده باشد مسلمانی که میخواهد خدا گونه بشود و خدا گونه باشد .
به مادرم دلداری بدهید و به او بگوئید که ناراحت نباشد و به مادران دیگر بیاموزد که فرزندانی داشته باشند که در راه اسلام قدم برمی دارند و در راه اسلام کشته شوند مادرم این را نیز بداند که او در فردای در پیش فاطمه رو سپید است چون او نیز شهید داده است .
💠۴- از همه برادران و خواهران دینی میخواهم که راه مرا که راهی جز راه اسلام و امام خمینی نمیباشد ادامه دهند و تا پیروزی کامل مبارزه نمایند .
💠۵- همیشه با یکدیگر با ملاطفت و مهربانی رفتار نمائید . با دشمنان اسلام و منافقین سرسختانه بجنگید و جهاد نمائید .
🌠الله اکبر خمینی رهبــر . مبارزه و جهاد تا پیـروزی کامل و برقراری جمهوری اسلامی .
🌷کانال عهدباشهدا🌷
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
📃🌹📃🌹📃🌹📃🌹📃🌹
زهرا کاوه لباس پدر را به تن کرده است تا نشان دهد راه پدرش را ادامه خواهد داد.
🌷کانال عهدباشهدا🌷
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
🌷کانال عهدباشهدا🌷
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
#سردارشهیدمحمودکاوه
🌺روحش شاد و یادش گرامی باد 🌺
✨اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم✨
🍃 پایان معرفی شهید این هفته 🍃
🌷کانال عهدباشهدا
🌷 @shahidegomnamm
🌺روحش شاد و یادش گرامی باد 🌺
✨اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم✨
🍃 پایان معرفی شهید این هفته 🍃
🌷کانال عهدباشهدا
🌷 @shahidegomnamm
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
آی مردم!
به چه چیز خود را مشغول کرده اید،
دو روز دنیا بر مردگان گذشت
و هیچ سودی نبردند،
مگر آنان که ایمان آوردند
و در راه خدا جهاد کردند.
#شهیدحسن_رضوان_خواه
#وصيتنامه
@shahidegomnamm
به چه چیز خود را مشغول کرده اید،
دو روز دنیا بر مردگان گذشت
و هیچ سودی نبردند،
مگر آنان که ایمان آوردند
و در راه خدا جهاد کردند.
#شهیدحسن_رضوان_خواه
#وصيتنامه
@shahidegomnamm
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
امروز
📸دیدار خانواده شهید #مدافع_حرم #حسن_فتاح_التمیمی در #معراج_شهدا
💐شادی روحش صلوات💐
#شهرستان_قرچک
🌹کانال عهدباشهدا🌹
❤️ @shahidegomnamm ❤️
📸دیدار خانواده شهید #مدافع_حرم #حسن_فتاح_التمیمی در #معراج_شهدا
💐شادی روحش صلوات💐
#شهرستان_قرچک
🌹کانال عهدباشهدا🌹
❤️ @shahidegomnamm ❤️
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
📽 #کلیپ
✅دیدار جانسوز خانواده شهید مدافع حرم ، سردار #احمد_غلامی در #معراج_الشهدا
🌹کانال عهدباشهدا🌹
❤️ @shahidegomnamm ❤️
✅دیدار جانسوز خانواده شهید مدافع حرم ، سردار #احمد_غلامی در #معراج_الشهدا
🌹کانال عهدباشهدا🌹
❤️ @shahidegomnamm ❤️
#داستان 📚
#چند_دقیقه_دلت_را_آرام_کن .
#قسمت_سی_و_چهارم .
تا اینکه نصفه شب دیدم صدای جیغ زدن های مامانم میاد😯...سریع خودمو رسوندم بالاسرش...دیدم رو تخت نشسته داره گریه میکنه😢
.
-چی شده مامان؟!😯
.
-ریحانه...ریحانه...این پسره اسمش چیه؟؟😢😢
.
-کدوم پسره؟! چی میگید؟!😯
.
-عههه...همین که اومده بود خواستگاریت😢 .
- اها...اسمشون سید محمد مهدی هست 😶
.
-با گفتن اسمش گریه های مامان بیشتر شد😭
بابام هم کم کم نگران شده بود و میخواست اورژانس خبر کنه -حالا چی شده مامان؟!😯
.
-خواب خانم جون رو دیدم😢(مادربزرگم و همون که اولین بار بهم نماز خوندن یاد داده بود)
با همون چادری که همیشه میزاشت😔توی خونه قدیمیمون بودم😔دیدم در باز شد اومد تو😢ولی به من هیچ توجهی نمیکرد و ناراحت بود😢گفتم مامان چی شده؟! گفت تو ابروی منو پیش حضرت زهرا بردی 😢
گفتم چرا؟! 😯
گفت خانم میگه برای خواستگاری نوه اش اومده خونه شما ولی بیرونشون کردین😢گفت به دخترت بگو تو که میترسی محمد مهدی نتونه از دخترت مراقب کنه..این پسر از حرم دختر من مراقبت کرده چطور از مراقبت دختر تو برنمیاد.
خانم جون اینارو تو خواب گفت و پا شد و با گریه رفت😢😢
.
.
که بابام گفت: این حرفها چیه زن...حتما غذای سنگین خورده بودی😐
.
که مامان با گریه میگفت من هیچوقت خوابهام غلط نیست😢مامانم بعد مدتها اومده تو خوابم😔و از من دلگیر بود😢
.
ما بد کردیم...نباید بیرونشون میکردیم..
.
-ولمون کن خانم...میخوای دخترتو بدبخت کنی که چی؟! یه مرده خوشحال بشه 😐
.
-تو از کجا میدونی بدبخت میشه مرد؟؟
.
-از اونجا تو جامعه به اون اقا نه کار میدن نه پست اجتماعی میدن نه میتونه رانندگی کنه نه میتونه گلیم خودشو از آب بکشه بیرون.بازم بگم؟!😑
.
-تو هم خوشبختی رو چه چیزهایی میدونی😔خوشبختی یعنی دلت کنار یکی اروم باشه چه تو خرابه باشین چه تو کاخ
.
-این رمانتیک بازیا مال یه سال اول زندگیه..وقتی قسط بانک و اجاره خونه و اسباب کشی و در به دری شروع شد اونموقع میفهمی دلت پیش کی آروم بود و اروم میشه😐
.
یک هفته همین بحث تو خونه ما بودو منم هم غذام کم شده بود و هم حرف زدنم و فقط غصه میخوردم😢مامانمم که وضع روحیش خوب نبود😔 و کلا وضعیت خونمون ریخته بود بهم...
.
یه روز صبح دیدم بعد مدتها از مینا برام یه پی ام اومد
.
-سلام ریحانه خوبی؟!
.
-سلام مینا.چه عجب یادی از ما کردی؟!
.
-همونقد که شما یاد میکنی ماهم یاد میکنیم😐میخواستم بگم آخر هفته بله برونمه😊
.
-ااااا.. به سلامتی☺چطور بی خبر؟!حالا اقا داماد کیه؟😯
.
-میشناسیش😊
.
.
#ادامه_دارد .
#سید_مهدی_بنی_هاشمی .
💠کانال عهد با شهدا💠
╔══ೋღ
🌺ღೋ══╗
🌴 https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw 🌴
╚══ೋღ
🌺ღೋ══╝
#داستان 📚
#چند_دقیقه_دلت_را_آرام_کن .
#قسمت_سی_و_چهارم .
تا اینکه نصفه شب دیدم صدای جیغ زدن های مامانم میاد😯...سریع خودمو رسوندم بالاسرش...دیدم رو تخت نشسته داره گریه میکنه😢
.
-چی شده مامان؟!😯
.
-ریحانه...ریحانه...این پسره اسمش چیه؟؟😢😢
.
-کدوم پسره؟! چی میگید؟!😯
.
-عههه...همین که اومده بود خواستگاریت😢 .
- اها...اسمشون سید محمد مهدی هست 😶
.
-با گفتن اسمش گریه های مامان بیشتر شد😭
بابام هم کم کم نگران شده بود و میخواست اورژانس خبر کنه -حالا چی شده مامان؟!😯
.
-خواب خانم جون رو دیدم😢(مادربزرگم و همون که اولین بار بهم نماز خوندن یاد داده بود)
با همون چادری که همیشه میزاشت😔توی خونه قدیمیمون بودم😔دیدم در باز شد اومد تو😢ولی به من هیچ توجهی نمیکرد و ناراحت بود😢گفتم مامان چی شده؟! گفت تو ابروی منو پیش حضرت زهرا بردی 😢
گفتم چرا؟! 😯
گفت خانم میگه برای خواستگاری نوه اش اومده خونه شما ولی بیرونشون کردین😢گفت به دخترت بگو تو که میترسی محمد مهدی نتونه از دخترت مراقب کنه..این پسر از حرم دختر من مراقبت کرده چطور از مراقبت دختر تو برنمیاد.
خانم جون اینارو تو خواب گفت و پا شد و با گریه رفت😢😢
.
.
که بابام گفت: این حرفها چیه زن...حتما غذای سنگین خورده بودی😐
.
که مامان با گریه میگفت من هیچوقت خوابهام غلط نیست😢مامانم بعد مدتها اومده تو خوابم😔و از من دلگیر بود😢
.
ما بد کردیم...نباید بیرونشون میکردیم..
.
-ولمون کن خانم...میخوای دخترتو بدبخت کنی که چی؟! یه مرده خوشحال بشه 😐
.
-تو از کجا میدونی بدبخت میشه مرد؟؟
.
-از اونجا تو جامعه به اون اقا نه کار میدن نه پست اجتماعی میدن نه میتونه رانندگی کنه نه میتونه گلیم خودشو از آب بکشه بیرون.بازم بگم؟!😑
.
-تو هم خوشبختی رو چه چیزهایی میدونی😔خوشبختی یعنی دلت کنار یکی اروم باشه چه تو خرابه باشین چه تو کاخ
.
-این رمانتیک بازیا مال یه سال اول زندگیه..وقتی قسط بانک و اجاره خونه و اسباب کشی و در به دری شروع شد اونموقع میفهمی دلت پیش کی آروم بود و اروم میشه😐
.
یک هفته همین بحث تو خونه ما بودو منم هم غذام کم شده بود و هم حرف زدنم و فقط غصه میخوردم😢مامانمم که وضع روحیش خوب نبود😔 و کلا وضعیت خونمون ریخته بود بهم...
.
یه روز صبح دیدم بعد مدتها از مینا برام یه پی ام اومد
.
-سلام ریحانه خوبی؟!
.
-سلام مینا.چه عجب یادی از ما کردی؟!
.
-همونقد که شما یاد میکنی ماهم یاد میکنیم😐میخواستم بگم آخر هفته بله برونمه😊
.
-ااااا.. به سلامتی☺چطور بی خبر؟!حالا اقا داماد کیه؟😯
.
-میشناسیش😊
.
.
#ادامه_دارد .
#سید_مهدی_بنی_هاشمی .
💠کانال عهد با شهدا💠
╔══ೋღ
🌺ღೋ══╗
🌴 https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw 🌴
╚══ೋღ
🌺ღೋ══╝
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🍃🍂
پروردگارا
در اين شب زيبا
ايمان غبار گرفته ما را
در باران رحمت خويش پاك كن
و شبی آرام را
به عزیزانمان عنایت بفرما
#شبتون_بهشتے
🌺 @shahidegomnamm
پروردگارا
در اين شب زيبا
ايمان غبار گرفته ما را
در باران رحمت خويش پاك كن
و شبی آرام را
به عزیزانمان عنایت بفرما
#شبتون_بهشتے
🌺 @shahidegomnamm
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM