This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
معنی انتظار را
در نگاه یک جوان عاشق
در دست های یک مادر پیر
در پا به پا کردن یک پدر پشت در اتاق عمل
فهمیدم
ما ادای انتظار را در میآوریم😔
#دلنوشته
🌷 @shahidegomnamm 🌷
در نگاه یک جوان عاشق
در دست های یک مادر پیر
در پا به پا کردن یک پدر پشت در اتاق عمل
فهمیدم
ما ادای انتظار را در میآوریم😔
#دلنوشته
🌷 @shahidegomnamm 🌷
وقتی پلاکی اینگونه شده است...
یعنی صاحبش چگونه به شهادت رسیده؟
پلاک سوخته #شهید_مدافع_حرم_مهدی_طهماسبی....
#شهادت_خرداد۹۵
🌺🌺🌺
@shahidegomnamm
🌺🌺🌺
یعنی صاحبش چگونه به شهادت رسیده؟
پلاک سوخته #شهید_مدافع_حرم_مهدی_طهماسبی....
#شهادت_خرداد۹۵
🌺🌺🌺
@shahidegomnamm
🌺🌺🌺
#داستان 📚
#به_نام_خدای_مهدی
.
#قسمت_بیستم
.
#چند_دقیقه_دلت_را_آرام_کن
.
یه نیم ساعت گذشت و من همچنان چیزی نگفتم و ایشون از خلقت کائنات تا دلیل افزایش قیمت دلار تو بازار ازاد حرف زد و اخر سر گفتم
اگه حرفهاتون تموم شد بریم بیرون😑
.
بفرمایین ...اختیار ما هم دست شماست خانم 😊
.
حیف مهمون بود وگرنه با اباژورم میزدم تو سرش😐😆
.
.
وارد پذیرایی شدیم و مادر احسان سریع گفت وایییی چه قدر به هم میان..ماشا الله...ماشا الله 😊
.
بابام پرسید خب دخترم؟!
.
منم گفتم : نظری ندارم من😐😐
.
مامانم سریع پرید وسط حرفمو گفت بالاخره دخترها یکم ناز دارن دیگه..باید فک کنن😊
.
مادر احسانم گفت : اره خانم😊...ما هم دختر بودیم میدونیم این چیزارو😉😄 عیبی نداره 😁 پس خبرش با شما .
خواستگارا رفتن و من سریع گفتم لطفا دیگه بدون هماهنگی من قراری نزارید 😐
.
مامان: حالا چی شده مگه؟؟خب نظرت چیه؟!
.
-از اول که گفتم من مخالفم و از این پسره خوشم نمیاد 😑
.
و حالا شروع شد سر کوفت بابا که تو اصلا میدونی چه قدر پول دارن اینا؟! میدونی ماشینشون چیه؟! میدونی پدره چیکارست؟!میدونی خونشون کجاست؟!😡
.
-بابای گلم من میخوام ازدواج کنم نمیخوام تجارت کنم که😐
.
-آفرین به تو...معلوم نیست به شما جوونا چی یاد میدن که عقل تو کله هاتون نیست😐
.
-شب بخیر..من رفتم بخوابم 😐
.
.
اونشب رو تا صبح نخوابیدم😕
تا صبح هزار جور فکر تو ذهنم میومد 😐
یه بار خودم با لباس عروس کنار سید تصور میکردم 😊
اما اگه نشه چی؟!😔
یه بار خودمو با لباس عروس کنار احسان تصور میکردم 😐
داشتم دیوونه میشدم😕
از خدا یه راه نجات میخواستم
خدایا حالا که من اومدم خب سمتت تو هم کمکم کن دیگه😔
.
.
فرداش رفتم دفتر بسیج.. یه جلسه هماهنگی تو دفتر اقا سید بود...اخر جلسه بود و من رفته بودم توی حال خودم و نفهمیده بودم که زهرا پرسید:
.
-ریحانه جان چیزی شده؟!😯
.
-نه چیزی نیست😕
.
-سمانه که از خواستگاری دیشب خبر داشت سریع جواب داد چرا ...دیشب برا خانم خواستگار اومده و الان هوله یکم😄😄
.
-زهرا :ااااا...مبارکه گلم...به سلامتی😊
.
تا سمانه اینو گفت دیدم اقا سید سرشو اول با تعجب بالا آورد ولی سریع خودشو با گوشیش مشغول کرد بعد چند بار هم گوشی رو گرفت پیش گوشش و گفت:
.
لا اله الا الله...انتن نمیده 😡
و سریع به این بهونه بیرون رفت😕
.
دلیل این حرکتشو نمیفهمیدیم😐
.
#ادامه_دارد
.
.
#سید_مهدی_بنی_هاشمی .
💠کانال عهد با شهدا💠
╔══ೋღ
🌺ღೋ══╗
🌴 https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw 🌴
╚══ೋღ
🌺ღೋ══╝
#به_نام_خدای_مهدی
.
#قسمت_بیستم
.
#چند_دقیقه_دلت_را_آرام_کن
.
یه نیم ساعت گذشت و من همچنان چیزی نگفتم و ایشون از خلقت کائنات تا دلیل افزایش قیمت دلار تو بازار ازاد حرف زد و اخر سر گفتم
اگه حرفهاتون تموم شد بریم بیرون😑
.
بفرمایین ...اختیار ما هم دست شماست خانم 😊
.
حیف مهمون بود وگرنه با اباژورم میزدم تو سرش😐😆
.
.
وارد پذیرایی شدیم و مادر احسان سریع گفت وایییی چه قدر به هم میان..ماشا الله...ماشا الله 😊
.
بابام پرسید خب دخترم؟!
.
منم گفتم : نظری ندارم من😐😐
.
مامانم سریع پرید وسط حرفمو گفت بالاخره دخترها یکم ناز دارن دیگه..باید فک کنن😊
.
مادر احسانم گفت : اره خانم😊...ما هم دختر بودیم میدونیم این چیزارو😉😄 عیبی نداره 😁 پس خبرش با شما .
خواستگارا رفتن و من سریع گفتم لطفا دیگه بدون هماهنگی من قراری نزارید 😐
.
مامان: حالا چی شده مگه؟؟خب نظرت چیه؟!
.
-از اول که گفتم من مخالفم و از این پسره خوشم نمیاد 😑
.
و حالا شروع شد سر کوفت بابا که تو اصلا میدونی چه قدر پول دارن اینا؟! میدونی ماشینشون چیه؟! میدونی پدره چیکارست؟!میدونی خونشون کجاست؟!😡
.
-بابای گلم من میخوام ازدواج کنم نمیخوام تجارت کنم که😐
.
-آفرین به تو...معلوم نیست به شما جوونا چی یاد میدن که عقل تو کله هاتون نیست😐
.
-شب بخیر..من رفتم بخوابم 😐
.
.
اونشب رو تا صبح نخوابیدم😕
تا صبح هزار جور فکر تو ذهنم میومد 😐
یه بار خودم با لباس عروس کنار سید تصور میکردم 😊
اما اگه نشه چی؟!😔
یه بار خودمو با لباس عروس کنار احسان تصور میکردم 😐
داشتم دیوونه میشدم😕
از خدا یه راه نجات میخواستم
خدایا حالا که من اومدم خب سمتت تو هم کمکم کن دیگه😔
.
.
فرداش رفتم دفتر بسیج.. یه جلسه هماهنگی تو دفتر اقا سید بود...اخر جلسه بود و من رفته بودم توی حال خودم و نفهمیده بودم که زهرا پرسید:
.
-ریحانه جان چیزی شده؟!😯
.
-نه چیزی نیست😕
.
-سمانه که از خواستگاری دیشب خبر داشت سریع جواب داد چرا ...دیشب برا خانم خواستگار اومده و الان هوله یکم😄😄
.
-زهرا :ااااا...مبارکه گلم...به سلامتی😊
.
تا سمانه اینو گفت دیدم اقا سید سرشو اول با تعجب بالا آورد ولی سریع خودشو با گوشیش مشغول کرد بعد چند بار هم گوشی رو گرفت پیش گوشش و گفت:
.
لا اله الا الله...انتن نمیده 😡
و سریع به این بهونه بیرون رفت😕
.
دلیل این حرکتشو نمیفهمیدیم😐
.
#ادامه_دارد
.
.
#سید_مهدی_بنی_هاشمی .
💠کانال عهد با شهدا💠
╔══ೋღ
🌺ღೋ══╗
🌴 https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw 🌴
╚══ೋღ
🌺ღೋ══╝
💔هو المحــبوبـــــ
هر شب دلم بهانه ی تو...😔
هیچ...
بگذریم...
امشب دلم دوباره تو را...
هیچ...
شب بخیر ...
سرم رو روے بالشت میزارم و قطره ی اشکم میریزہ😭
سریع پاکش میکنم
قسمم داده بود گریہ نکنم ...😔
ولے خب نشد بہ حرفش عمل کنم
سخته...😓😭
یکم دلم بہ حالش ...
نہ نمیسوزه...🤐
صداے مادرجون رو میشنوم..
اگ اون نبود من چے کار میکردم؟
یادمه اون اولا میگفت
پسرجون شهید بشی..❣
اونم از خدا خواستہ میگفت
شما دعا کنین ان شاء الله..😍😊
یاد مکالمہ ی دیشبمون کہ میفتم
خندم میگیره😅🙊
میگفت: جون نیست کہ ..
گفتم بهش :خدا تو رو برام میخادش😊😌
گفت :پس بگو چرا هے آبکش میشم برمیگردم🙁😢🙄
خو بالام جان یه دعا کن
میخان منو ببرن پیش اون حورے مورے های بهشت🙄☺️😋😉
یکم راحت تر ببرن ..😁😂
پشت تلفن یہ جیغ بنفش کشیدم کہ با داد و خنده گفت:
کــــــــر شـدم😖😣😄
بابا آبروم پیش بچہ ها رفت...😁
منم غش کردم از خنده...😅
کہ گفت
جونم بہ خنده هات😋
مارو زمین گیر نکن🙄
دعا کن بریم جان زهــــرا...😭
دلم از این همہ صداقت شور گرفت😥
گفتم :هرچی خدا بخواد...😓
گفت :میترسم وبال گردنت بشم😔
_وا.. اینا چیہ میگے؟؟؟😱😠😒
گفت:حقہ عزیزم حقہ
وقتے باب شهادت بازه،
میشه رفت
چرا جانباز شد و وبال گردن یه فرشتہ؟😓
گفتم: من همہ جوره مخلصتم..
گفت :همہ جوره؟؟🤔🙄
گفتم شک داری؟؟😏😎
_ابـــــداً
_پس بگــــو بهم..🙂
یه آه کشید و گفت..😓
اینجابــــ✋
بنده ے نالایق،
کمتر از یک هفته دیگہ ب ایران برمیگردم
البتہ یادآورم بشم بدون پــــا😔😁
خشکم زد😨
چی میگفت؟؟😰
ینی چی...😨😥
نخاستم مکثم طولانے بشه
گفتم: نوکرتـــم ...😌
میدونم اشکش دراومد و تماس روقطع کرد😔
چه کنم خب؟؟
دوسـش دارم😊😊😉
چہ با پا چہ بے پا...
فدای بی بی زینـب(س)
لبخند زدم و گفتم:
❣تَقبّل مِنـّـا هَـذا القلـیل...❣
بہ قلم: بانو رستگار ربیعے
#همسران_جانبازان
#همسران_مدافعان_حرم
🌺🌺🌺
@shahidegomnamm
🌺🌺🌺
هر شب دلم بهانه ی تو...😔
هیچ...
بگذریم...
امشب دلم دوباره تو را...
هیچ...
شب بخیر ...
سرم رو روے بالشت میزارم و قطره ی اشکم میریزہ😭
سریع پاکش میکنم
قسمم داده بود گریہ نکنم ...😔
ولے خب نشد بہ حرفش عمل کنم
سخته...😓😭
یکم دلم بہ حالش ...
نہ نمیسوزه...🤐
صداے مادرجون رو میشنوم..
اگ اون نبود من چے کار میکردم؟
یادمه اون اولا میگفت
پسرجون شهید بشی..❣
اونم از خدا خواستہ میگفت
شما دعا کنین ان شاء الله..😍😊
یاد مکالمہ ی دیشبمون کہ میفتم
خندم میگیره😅🙊
میگفت: جون نیست کہ ..
گفتم بهش :خدا تو رو برام میخادش😊😌
گفت :پس بگو چرا هے آبکش میشم برمیگردم🙁😢🙄
خو بالام جان یه دعا کن
میخان منو ببرن پیش اون حورے مورے های بهشت🙄☺️😋😉
یکم راحت تر ببرن ..😁😂
پشت تلفن یہ جیغ بنفش کشیدم کہ با داد و خنده گفت:
کــــــــر شـدم😖😣😄
بابا آبروم پیش بچہ ها رفت...😁
منم غش کردم از خنده...😅
کہ گفت
جونم بہ خنده هات😋
مارو زمین گیر نکن🙄
دعا کن بریم جان زهــــرا...😭
دلم از این همہ صداقت شور گرفت😥
گفتم :هرچی خدا بخواد...😓
گفت :میترسم وبال گردنت بشم😔
_وا.. اینا چیہ میگے؟؟؟😱😠😒
گفت:حقہ عزیزم حقہ
وقتے باب شهادت بازه،
میشه رفت
چرا جانباز شد و وبال گردن یه فرشتہ؟😓
گفتم: من همہ جوره مخلصتم..
گفت :همہ جوره؟؟🤔🙄
گفتم شک داری؟؟😏😎
_ابـــــداً
_پس بگــــو بهم..🙂
یه آه کشید و گفت..😓
اینجابــــ✋
بنده ے نالایق،
کمتر از یک هفته دیگہ ب ایران برمیگردم
البتہ یادآورم بشم بدون پــــا😔😁
خشکم زد😨
چی میگفت؟؟😰
ینی چی...😨😥
نخاستم مکثم طولانے بشه
گفتم: نوکرتـــم ...😌
میدونم اشکش دراومد و تماس روقطع کرد😔
چه کنم خب؟؟
دوسـش دارم😊😊😉
چہ با پا چہ بے پا...
فدای بی بی زینـب(س)
لبخند زدم و گفتم:
❣تَقبّل مِنـّـا هَـذا القلـیل...❣
بہ قلم: بانو رستگار ربیعے
#همسران_جانبازان
#همسران_مدافعان_حرم
🌺🌺🌺
@shahidegomnamm
🌺🌺🌺
شبی که دست دلش را به آسمان می داد
کبوترانه شدن را به ما نشان می داد
ترانه های دلش را به ذکر یا عباس
شبانه زمزمه می کرد و بعد، جان می داد.
🌺🌺🌺
@shahidegomnamm
🌺🌺🌺
#التماس_دعا
کبوترانه شدن را به ما نشان می داد
ترانه های دلش را به ذکر یا عباس
شبانه زمزمه می کرد و بعد، جان می داد.
🌺🌺🌺
@shahidegomnamm
🌺🌺🌺
#التماس_دعا
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
حَسبــیَ اللـــــه و خدا ، مــــا را بس
بودن ِ با شهدا، مـــــآ را بس.
آن شهیدان کــــــــه به خون می گفتند:
هــــوس کرببلا ،مـــــــا را بس.
#دلنوشته
🌷کانال عهدباشهدا🌷
@shahidegomnamm
بودن ِ با شهدا، مـــــآ را بس.
آن شهیدان کــــــــه به خون می گفتند:
هــــوس کرببلا ،مـــــــا را بس.
#دلنوشته
🌷کانال عهدباشهدا🌷
@shahidegomnamm
💠سالروز تظاهرات(قیام خونین )درمیدان ژاله
و روز 17 شهریور ...
که امروز به نام 🌹میدان شهدا نام گرفته است
بر همه شهدا وبخصوص شهدای هفدهم شهریور
و خانواده های آنها گرامی باد.
🌷 @shahidegomnamm 🌷
و روز 17 شهریور ...
که امروز به نام 🌹میدان شهدا نام گرفته است
بر همه شهدا وبخصوص شهدای هفدهم شهریور
و خانواده های آنها گرامی باد.
🌷 @shahidegomnamm 🌷
ایستادند تا امروز
به ما بگویند
باید پشت ولایت و رهبرت ایستادگی نمایی
حتی اگر دشمن داخلی باشد
چه در جنگ نرم
و چه در مقابل گلوله
#دلنوشته
🌷 @shahidegomnamm 🌷
به ما بگویند
باید پشت ولایت و رهبرت ایستادگی نمایی
حتی اگر دشمن داخلی باشد
چه در جنگ نرم
و چه در مقابل گلوله
#دلنوشته
🌷 @shahidegomnamm 🌷
▬▬▬ஜ۩﷽۩ஜ▬▬
#تلاوت_روزانه_یک_صفحه_از_کلام_وحی
🔸صفحه 29
🔹جزء 2
🔸سوره بقره
🔹آیات 187 الی 190
➖➖➖➖➖➖➖➖➖
💠کانال عهد با شهدا 💠
@Shahidegomnamm 👈کلیــک
#تلاوت_روزانه_یک_صفحه_از_کلام_وحی
🔸صفحه 29
🔹جزء 2
🔸سوره بقره
🔹آیات 187 الی 190
➖➖➖➖➖➖➖➖➖
💠کانال عهد با شهدا 💠
@Shahidegomnamm 👈کلیــک
▬▬▬ஜ۩﷽۩ஜ▬▬
#ترجمه
🔸صفحه 29
🔹جزء 2
🔸سوره بقره
🔹آیات 187 الی 190
➖➖➖➖➖➖➖➖➖
💠کانال عهد با شهدا 💠
@Shahidegomnamm 👈کلیــک
#ترجمه
🔸صفحه 29
🔹جزء 2
🔸سوره بقره
🔹آیات 187 الی 190
➖➖➖➖➖➖➖➖➖
💠کانال عهد با شهدا 💠
@Shahidegomnamm 👈کلیــک
#داستان 📚
.
#قسمت_بیست_و_یڪم
.
#چند_دقیقہ_دلت_را_آرام_کن
.
دلیل این حرڪتشو نمیفهمیدیم😕
.
با سمانہ رفتیم بیرون و اقا سید هم بیرون در داشت با گوشیش حرف میزد...تا مارو دید ڪہ بیرون اومدیم سریع دوبارہ رفت داخل دفتر 😐
.
.
من همش تو این فڪر بودم ڪہ موضوع رو یہ جورے باید بہ اقا سید حالے ڪنم😕
باید یہ جورے حالیش ڪنم ڪہ دوستش دارم😞
ولے نہ...من دخترم و غرورم نمیزاره😕
اے ڪاش پسر بودم😔
اصلا اے ڪاش اونروز دفتر بسیج نمیرفتم براے ثبت نام مشهد😔
اے ڪاش از اتوبوس جا نمیموندم😞
اے ڪاش...اے ڪاش😔
.
ولے دیگہ براے گفتن این اے ڪاش ها دیره😞
.
.
.
-امروز اخرین روز امتحانهاے این ترمہ
.
زهرا بهم گفت بعد امتحان برم آقا سید ڪارم دارہ..
.
-منو ڪار دارہ؟!😯
.
-آرہ گفتہ ڪہ بعد امتحان برے دفترش
.
-مطمئنے؟!😯
.
آرہ بابا...خودم شنیدم
.
بعد امتحان تو راہ دفتر بودم ڪہ احسان جلو اومد
.
-ریحانہ خانم
.
-بازم شما؟! 😯😡
.
-اخہ من هنوز جوابمو نگرفتم😕
.
-اگہ دیشب جلوے پدر و مادرتون چیزے نگفتم فقط بہ خاطر این بود احترامتون رو نگہ دارم وگرنہ جواب من واضحه😐لطفا این رو بہ خانوادتون هم بگید
.
-میتونم دلیلتون رو بدونم؟؟😯
.
-خیلے وقت ها ادم باید دنبال دلش باشہ تا دنبال دلیلش😐
.
-این حرف آخرتونہ؟!😕
.
-حرف اول و آخرم بود و هست 😑
.
وبہ سمت دفتر سید حرڪت ڪردم و اروم در زدم😊
.
. -رفتم توے دفتر و دیدم تنها نشستہ و پشت ڪامپیوترش مشغول تایپ چیزیہ.
.
منو دید سریع بلند شد و ازم خواست رو یڪے از صندلیهاے اطاق بشینم و خودش باز مشغول تایپش شد.😐
.
(فهمیدم الڪے دارہ ڪیبردشو فشار میدہ و هے پاڪ میڪنه)😑
.
-ببخشید گفتہ بودید بیام ڪارم دارید😯
.
-بلہ بلہ
.
(همچنان سرش پایین و توے ڪیبرد بود )😡
.
-خوبمثل اینڪہ الان مشغولید و من برم یہ وقت دیگہ میام😒
.
-نہ نہ..بفرمایید الان میگم
.راستیتش چہ جورے بگم؟!😞
لا الہ الا اللہ...
میخواستم بگم ڪہ...😟
.
-چے؟!😯
.
-اینڪہ ....
.
#ادامہ_دارد
.
#سید_مهدے_بنے_هاشمے
💠کانال عهد با شهدا💠
╔══ೋღ
🌺ღೋ══╗
🌴 https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw 🌴
╚══ೋღ
🌺ღೋ══╝
.
#قسمت_بیست_و_یڪم
.
#چند_دقیقہ_دلت_را_آرام_کن
.
دلیل این حرڪتشو نمیفهمیدیم😕
.
با سمانہ رفتیم بیرون و اقا سید هم بیرون در داشت با گوشیش حرف میزد...تا مارو دید ڪہ بیرون اومدیم سریع دوبارہ رفت داخل دفتر 😐
.
.
من همش تو این فڪر بودم ڪہ موضوع رو یہ جورے باید بہ اقا سید حالے ڪنم😕
باید یہ جورے حالیش ڪنم ڪہ دوستش دارم😞
ولے نہ...من دخترم و غرورم نمیزاره😕
اے ڪاش پسر بودم😔
اصلا اے ڪاش اونروز دفتر بسیج نمیرفتم براے ثبت نام مشهد😔
اے ڪاش از اتوبوس جا نمیموندم😞
اے ڪاش...اے ڪاش😔
.
ولے دیگہ براے گفتن این اے ڪاش ها دیره😞
.
.
.
-امروز اخرین روز امتحانهاے این ترمہ
.
زهرا بهم گفت بعد امتحان برم آقا سید ڪارم دارہ..
.
-منو ڪار دارہ؟!😯
.
-آرہ گفتہ ڪہ بعد امتحان برے دفترش
.
-مطمئنے؟!😯
.
آرہ بابا...خودم شنیدم
.
بعد امتحان تو راہ دفتر بودم ڪہ احسان جلو اومد
.
-ریحانہ خانم
.
-بازم شما؟! 😯😡
.
-اخہ من هنوز جوابمو نگرفتم😕
.
-اگہ دیشب جلوے پدر و مادرتون چیزے نگفتم فقط بہ خاطر این بود احترامتون رو نگہ دارم وگرنہ جواب من واضحه😐لطفا این رو بہ خانوادتون هم بگید
.
-میتونم دلیلتون رو بدونم؟؟😯
.
-خیلے وقت ها ادم باید دنبال دلش باشہ تا دنبال دلیلش😐
.
-این حرف آخرتونہ؟!😕
.
-حرف اول و آخرم بود و هست 😑
.
وبہ سمت دفتر سید حرڪت ڪردم و اروم در زدم😊
.
. -رفتم توے دفتر و دیدم تنها نشستہ و پشت ڪامپیوترش مشغول تایپ چیزیہ.
.
منو دید سریع بلند شد و ازم خواست رو یڪے از صندلیهاے اطاق بشینم و خودش باز مشغول تایپش شد.😐
.
(فهمیدم الڪے دارہ ڪیبردشو فشار میدہ و هے پاڪ میڪنه)😑
.
-ببخشید گفتہ بودید بیام ڪارم دارید😯
.
-بلہ بلہ
.
(همچنان سرش پایین و توے ڪیبرد بود )😡
.
-خوبمثل اینڪہ الان مشغولید و من برم یہ وقت دیگہ میام😒
.
-نہ نہ..بفرمایید الان میگم
.راستیتش چہ جورے بگم؟!😞
لا الہ الا اللہ...
میخواستم بگم ڪہ...😟
.
-چے؟!😯
.
-اینڪہ ....
.
#ادامہ_دارد
.
#سید_مهدے_بنے_هاشمے
💠کانال عهد با شهدا💠
╔══ೋღ
🌺ღೋ══╗
🌴 https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw 🌴
╚══ೋღ
🌺ღೋ══╝
Forwarded from 🌷ڪـانـال عـَـهـدبـاشـُـهـَدا🌷
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM