🌷ڪـانـال عـَـهـدبـاشـُـهـَدا🌷
218 subscribers
10.3K photos
590 videos
108 files
3.01K links
امروزفضیلت زنده نگهداشتن یادوخاطره ی #شهدا کمتراز #شهادت نیست
#امام_خامنه_ای
🌺شادی روح شهدا وسلامتی امام خامنه ای صلوات
!!این کانال هیچ صفحه ای دربرنامه های مجازی دیگر ندارد و متعلق به هیچ نهاد و موسسه ای نیست
ارتباط باخادم کانال:↙️↙️
@Ali_Faghiri
Download Telegram
ஜ۩﷽۩ஜ▬▬
#تلاوت_روزانه_یک_صفحه_ازکلام_وحی
🔸صفحه 173
🔹جزء 9
🔸سوره اعراف
🔹آیه 171 الی 178

🌷کانال عهد با شهدا 🌷
@Shahidegomnamm 👆کلیک
دست ما باز بلند است به گدایی سرِ صبح
بسته ام رشته ی دل را به نخِ شال حسین

السلام علی الحسین
وعلی علی بن الحسین
و علی اولاد الحسین
و علی اصحاب الحسین

#شعر

🕊 @shahidegomnamm 👈
💚عشق است
اینڪہ یڪ نفر
آغاز می‌ کند...

🌤هر روز صبح را
بہ هـوای
سلام بر شما شهیدان ...

#صبحتون_منور_به_لبخند_شهدا😊
#دلنوشته📝

🌷کانال عهدبا شهـ🕊ـدا🌷
🕊 @shahidegomnamm 👈
🌷ڪـانـال عـَـهـدبـاشـُـهـَدا🌷
#داستان #فرمانده_من #قسمت_صدوبیست_وپنجم آب گلومو قورت دادم... یعنی به همین سادگی رفته بود ؟ یعنی ... دیگه بر نمی گشت ....😳 ؟نای ایستادن نداشتم ... سرم سنگین شده بود ... با آخرین قدرتی که داشتم چند قدم جلوتر رفتم .... در نیمه باز بود ... صدای نوحه بیشتر شد…
#داستان
#فرمانده_من
#قسمت_صدوبیست_وششم

دستامو انداختم دور گردنش .... شاید من امانتی حسام دست اون بودمو اون امانتی حسام دست من .... با بغضی که مانع حرف زدم می شد گفتم : مامان تو رو خدا گریه نکن .... تو داری ذره ذره شهید میشی .... بخدا حسام راضی نیست .... مامان رعنا با کف دست اشکاشو پاک کرد .... درحالیکه نگاهش به پنجره بود گفت : به بی بی قسم راضیم بره ... فقط یه لحظه دلم هواشو کرد . دیشب خوابشو دیدم ... نگاهم می کرد و می خندید
سرشو انداخت پایین و سکوت کرد .انگار می خواست بحثو عوض کنه .... بلافاصله گفت پاشو مادر ... دعای توسل داره تموم میشه ... پاشو چای بریزیم .... از جا بلند شد ... مکث کردم ... نمی دونستم سوالی که تو ذهنم رژه می رفتمو به زبون بیارم یا نه ...دلمو زدم به دریا ...
_ مامان چرا مراسم گرفتید ؟ مگه ... چی شده ؟
مامان مشغول پر کردن استکانا از چای بود .... سرشو آورد بالا ... _ واسه سلامتی رزمنده ها ... عزیزم ...
باز جام بلندش دم و چند قدم جلوتر ، کنار مامان رعنا نشستم تا تو ریختن چای بهش کمک کنم .مردد بودم . حرفای ذهنمو رو زبونم جاری کردم ...
_ می ترسید حسام برنگرده ؟
چشماش بخاری رو که از چای بلند میشدو دنبال کرد ... نگاهشو به من دوخت ... هیچی نگفت ... دلهره به جونم افتاد ... چرا فکر می کردن برنمی گرده ؟ حسام قول داده بود برگرده ...مرد سرش بره قولش نمی ره ...نکنه بدون سر برمی گشت ؟ آهی کشیدم و دستمو گذاشتم رو شونه ی مامان رعنا ... فقط خدا می دونست قراره چ اتفاقی بیفته ..شب شده بود . توی آشپزخونه مشغول درست کردن سالاد بودم . مامان رعنا خورشت قیمه بار گذاشته بود و حالا هم مشغول گل دادن به شمعدونی هایی بود که پشت پنجره جا خوش کرده بودند ...بعد از این که کارم تموم شد ، سالادو تو یخچال گذاشتم . دستامو که شستم رو به مامان رعنا گفتم : مامان رعنا ! میشه یه خواهش بکنم ؟
مامان رعنا نگاهشو از گل ها گرفت و با نگاه گرم و مادرانش گفت : آره عزیز دلم ... بگو مادر
دستامو بهم قفل کردم ... سرمو انداختم پایین و گفتم : میشه برم تو اتاق حسام ؟
مامان مکثی کرد و با لحن غمگینی گفت : برو عزیزم ... برو
مامان از کشوی کابینت کلیدی درآورد و گرفت سمتم ....
بیا دخترم ... بگیرش !
کلیدو ازش گرفتم و از ته دلم ازش تشکر کردم .مامان در جواب لبخندی زد و گفت : برو عزیزم ....
آروم آروم به سمت اتاق رفتم ... اتاق های حسام و محمد رو به روی هم بودند . با دستای لرزون کلیدو تو قفل انداختم ... تپش های بی قرار قلبم راوی حال خرابم بود ... می دونستم حسام پشت میز تحریرش نشسته و داره خطاطی می که ... شایدم گوشه ی اتاق سجاده ی قشنگشو باز کرده بود ومشغول راز و نیاز بود ... اما می دونستم پشت در منتظرمه ... در به آهستگی باز شد و صدای جیر بلندش سکوتو در هم شکست .پامو تو اتاق گذاشتم و درو پشت سرم بستم . نه پشت میزش بود ، نه پای سجاده ... فقط عطر بی مثالش تو کل اتاق پیچیده بود ...

👈🏻 ڪپی بدون ذڪر منبع ممنوع و پیگرد الہے دارد ⛔️🚫

منبع👇🏻

instagram:basij_shahid_hemat

🌷کانال عهدبا شهـ🕊ـدا🌷
🕊 @shahidegomnamm 👈
خوش خرامان می‌روی
ای جانِ جان
بی‌من مرو

ای حیاتِ دوستان
در بوستان
بی‌من مرو

#شهیدمدافع_حرم_طباطبایی_مهر
#به_یادهمسران_شهدا

💐شادی روحشون صلوات💐

🌷کانال عهدبا شهـ🕊ـدا🌷
@shahidegomnamm
🔰 #امام_خمینی(ره)

📃این وصیتنامه هایی که این عزیزان می نویسند رامطالعه کنید،

پنجاه سال عبادت کردیدو خداقبول کند،
یک روز هم یکی ازاین وصیتنامه هارابگیریدمطالعه کنید وفکرکنید.

🕊 @shahidegomnamm 👈
💠همسرش می گفت؛
برگه ماموریتش را امضا نکرد تا نگویندمدافعان حرم برای پول میروند.

#سالروزشهـادت
#شهیدمدافع_حرم_عبدالصالح_زارع💐
#شهادت؛94/11/16
#محل_شهادت؛شمال حلب منطقه رتیان

🕊 @shahidegomnamm 👈
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🎬 #کلیپ
🍁 نواے گرم مداحے
#شهیدمدافع_حرم_حجت_اسدی

🍂هواےاین روزای من هواےسنگره
یہ حسے روحمو تا زینبیہ مےبره
تا کے باید بشینم و خدا خدا ڪنم
بہ عکس صورت شهیدامون نگاه کنم

🕊 @shahidegomnamm 👈
Forwarded from عکس نگار
🕊🕊🕊

💥 #شهیــدے کہ بہ احتــرام امــام زمــان(عج) #زنــده شد 🕊

در شیراز رسم بود کہ #تلـقین شهدا را روحانیون سرشناس شهرانجام می دادند از صبح بعد از نماز دلم آشوب بود مے دانستم امروز قرار است چیز غیرمنتظره اے ببینم قرعہ شهید احمد خادم الحسینی بہ نام من افتاد روے صورتش #لبخند نقش بستہ بود.
توے قبر رفتم،صورت احمد را بہ سمت قبله چرخواندم ...
شروع ڪردم بہ تلقین به نام مبارڪ امام زمان(عج ) کہ رسیدم دیدم سراحمد از خاڪ #بلند شد و بہ احترام امام زمان (عج) تا روی #سینہ خم شد و دوباره به حالت اول برگشت احساس ڪردم امام زمان(عج) در تشیع این شهید احمد حضور دارد.
راوی :حجت الاسلام طوبائی

#شهید_احمد_خادم_الحسینی 💐
#خاطره
تولد:1/1/1332- کوشک- شیراز
شهادت:2/3/1361عملیات فتح المبین

🌷کانال عهدبا شهـ🕊ـدا🌷
🕊 @shahidegomnamm 👈
💢ابرقدرتها بدانند كه ما مردم ايران با جان و دل انقلاب را پذيرفتيم و آن را تا پايان جان حفظ خواهيم كرد.

#شهیدحسین_ترک
#وصيتنامه
#دهه_فجر

🌷کانال عهدبا شهـ🕊ـدا🌷
🕊 @shahidegomnamm 👈
#حضرت_خامنه_ای؛

اگر از فضای مجازی غافل شویم اگر
نیروهای مؤمن انقلابی این میدان را
خالی کنند .
مطمئنا ضربه خواهیم خورد.باید جواب کار باطل را با کارفرهنگی حق داد.

#سخنان_بزرگان

🕊 @shahidegomnamm 👈
#شهــــــدا ...
گاهے
دلم از زمیـن و زمان مےگیرد ...
و آن زمان اسـت کہ
در خانہ شما آمدن
بسے آرامم مےکند
با تمام وجود دوسـتتان دارم .....💚

#دلنوشته

🌷کانال عهدبا شهـ🕊ـدا🌷
🕊 @shahidegomnamm 👈
چہ خوبست قبل از
خواب زمزمہ ڪنیم :

اللّهُمَّ اجْعَلْ
عَواقِبَ امُورِنا خَیْراً

💛خدایـــــا
آخر و عاقبت ڪارهاے
ما را ختم بہ خیر ڪن❤️

#دلنوشته

شبتون 🌙شهدایــے

🕊 @shahidegomnamm 👈
🌷ڪـانـال عـَـهـدبـاشـُـهـَدا🌷
#داستان #فرمانده_من #قسمت_صدوبیست_وششم دستامو انداختم دور گردنش .... شاید من امانتی حسام دست اون بودمو اون امانتی حسام دست من .... با بغضی که مانع حرف زدم می شد گفتم : مامان تو رو خدا گریه نکن .... تو داری ذره ذره شهید میشی .... بخدا حسام راضی نیست .... مامان…
#داستان
#فرمانده_من
#قسمت_صدوبیست_وهفتم

مثل همیشه اتاق مرتب و تمیز بود .با قدم های کوتاه و لغزان به سمت عکسش رفتم ... لبخند دلبرانه ای زده و نگاهش به سمت دیگه ای بود ... عکسی که از فتح المبین موندگار شد ... اینجا دلتنگی هام مضاعف شدن ... یکی دو تا لباس از رخت آویز آویزون بودن . به سمتشون رفتم ... انگار تا عمق دهلیز هام بوی حسام رو می طلبیدن .... اشک از چشم هام جوشید .. تمومی نداشت ....آسمون دل شوریده ی من روز ینبود که نباره و به یا معشوقش غصه نخوره.... لباس رو جاش گذاشتم و رو ی تختش نشستم . یادش بخیر ! چقدر اینجا میشستیم ... گل می گفتیمو گل می شنیدیم... اتاق مملو از عطر یاس بود ...نگاهمو دور اتاق چرخوندم ... گوشه ی اتاق خرمنی از یاس لمیده بود ... درست مثل دستهگلی که اولین بار بهم داد .
حسام من یاسی بود برای خودش ... حاضر بودم یاس کبود شه ولی لاله برنگرده ... از جا بلند شدم و به سمت پنجره رفتم . دستگیره ی آهنیشو گرفتم و به سمت بیرون هلش دادم .باد سردی پرده رو کنار زد و به صورتم هجوم آورد ... سوز هوا آزار دهنده بود . به بازوهام چنگ زدمو چشمامو بستم ... خنده های حسام ، اخم هاش ، دعوا کردناش ، بغض های غریبش ... توی ذهنم نقش بستن ... من زمینی عجیب دلتنگ مرد آسمونیم بودم ... لا به لای هوهوی باد صدای حسام به گوشم میخورد صدای تقه ی درو شنیدم ... دست به چشمای مرطوبم کشیدم و گفتم : بفرمایید .
محمد بود . با حالت معصومانه ی همیشگیش گفت : زنداداش سفره رو انداختیم . منتظرشماییم .لبخندی بهش زدمو رفتم سمتش ...در حالیکه درو می بستم گفتم : بریم ... تصمیم داشتم ناراحتی هامو تو ظاهر جلوه ندم . پای سفره نشستم .
بوی خوش غذا به مشامم خورد . با لبخند دندون نمایی گفتم : به به چ عطری .
بابا و مامان همزمان گفتن : نوش جونت
لبخندی زدمو ظرف غذا رو از مامان رعنا گرفتم ... بابا بسم اللهی گفت و همه شروع به خوردن کردیم . تلویزیون روشن بود . نیم نگاهی بهش انداختم . اخبارگو با جدیت در حال اعلام خلاصه ی خبر ها بود .
_ ادامه ی درگیری ها در سوریه ...
با شنیدن این کلمات همه سرهامونو بلند کردیم و به تلویزیون خیره شدیم . چیزی درونم شکست و هزار تیکه شد ... بغض راه گلومو بست ... غذا رو با لقمه های بغض فرو بردم بغضم تلخ بود . اونقدر تلخ که دلم رو بهم ریخت .... انگار تو دلم رخت می شستند ...یه دفعه کانال عوض شد . رومو برگردوندم . کنترل دست بابا بود . با جدیت گفت : غذاتونو بخورید ... سرمو پایین انداختم . ابهتش منو یاد حسام می نداخت . این پسر ، اون پدر ، انگار سیب سرخی از وسط نصف شده باشه ...
غذا رو که خوردم به اصرار مامان رعنا قبول کرد ظرف ها رو بشورم ... مشغول شستم ظرف ها بودم ... دستی به شونم خورد . به سمتش برگشتم . مامان رعنا بود . با لبخند کمرنگی گفت ، فاطمه جان امشب تو اتاق حسام بخواب ...
#قسمت_های_جذابی_در_راه_است
#یاحیدر

👈🏻 ڪپی بدون ذڪر منبع ممنوع و پیگرد الہے دارد ⛔️🚫

منبع👇🏻

instagram:basij_shahid_hemat

💠کانال عهدباشهدا💠
╔══ೋღ🌹🌹🌹🌹ღೋ══╗
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
╚══ೋღ🌹🌹🌹🌹ღೋ══╝
☀️ پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلّم) :

💠 خيرخواهى محبت ‏آور است.

#حدیث
📚 تصنیف غررالحکم و دررالکلم ص224 ، ح4547

🌷کانال عهدبا شهـ🕊ـدا🌷
🕊 @shahidegomnamm 👈
🍂دنیا را دیدند،
نخواستند ...
روح شان بزرگ تر از دنیا بود

💫خدا به فرشته ها گفت:

بیاورید شان ..
این ها سهم شان، پرواز است... 🕊

کجایند مردان بی ادعا🌷
#دلنوشته

🕊 @shahidegomnamm 👈
Forwarded from عکس نگار
🕊🕊🕊

🔸گور به گور شده!

در منطقه ای كه ما بودیم
بچه‌ها اغلب برای خودشان
#چاله‌ای كنده بودند
و در آن #نماز_شب می‌خواندند.

گاهی پیش می‌آمد كسی به اشتباه
در محلی كه دیگری درست كرده بود،
نماز می‌خواند و صاحب اصلی قبر را
سر گردان می‌كرد.

یك شب این وضع برای خود من اتفاق افتاد.

فردای آن روز كسی كه گویا من در جای او
ایستاده بودم مرا دید و گفت:

«فلانی، دیشب خوب ما را گور به گور كردی!»
😅😅
#خاطره

🌷کانال عهدبا شهـ🕊ـدا🌷
🕊 @shahidegomnamm 👈
📝 #دلنوشته

وقتے صداے اذان راشنیدے شتاب ڪن
بیاد داشته باش مردان دلیر سرزمینم زیررگبارگلولہ وتانک نمازاول وقتشان ترڪ نمیشد.

📿 #نمـازاول_وقـت
#التمـاس_دعـا 📿


🕊 @shahidegomnamm 👈
#بسم_رب_الشهدا_والصدیقین

استوار دوم « مهـدي محمدي » افسر کلانتری ۱۷ اصفهان در جریان درگیری امـروز صبح با سارق مسلح بانک به #شهادت رسید.

#شهادتت_مبارک💐

🌷کانال عهدبا شهـ🕊ـدا🌷
🕊 @shahidegomnamm
جوانی که حاجت میدهد
صدای انصارالله
#صوت
#روایتگری🎙

روایتی جالب و شنیدنی از
💥شهیدی که #واسطه ی ازدواج دونفر شد...

🌷کانال عهدبا شهـ🕊ـدا🌷
🕊 @shahidegomnamm 👈