🌷ڪـانـال عـَـهـدبـاشـُـهـَدا🌷
218 subscribers
10.3K photos
590 videos
108 files
3.01K links
امروزفضیلت زنده نگهداشتن یادوخاطره ی #شهدا کمتراز #شهادت نیست
#امام_خامنه_ای
🌺شادی روح شهدا وسلامتی امام خامنه ای صلوات
!!این کانال هیچ صفحه ای دربرنامه های مجازی دیگر ندارد و متعلق به هیچ نهاد و موسسه ای نیست
ارتباط باخادم کانال:↙️↙️
@Ali_Faghiri
Download Telegram
📌تعجب است از ڪسے کہ
براے خوابش کہ مدت ڪوتاهیست
جاے نرم تهیہ میڪند
اما براے آخرتش قدمےبرنمیدارد!

#آیت_اللہ_بهجت(ره)
#سخنان_بزرگان

🌹کانال عهدباشهدا🌹
@shahidegomnamm 👈
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
خدایا
دوست بدار
آنهایی که دوستمان دارند
و نمی دانیم

و سلامت بدار
آنهایی را که دوستشان داریم
و نمیدانند

🌛 #شب_خوش 🌜

🍃🍂@shahidegomnamm
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
بسم الله الرحمن الرحیم

🌤السلام عليك أيها الولي الناصح(عج)

🍃 ️أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🍃


🌹کانال عهدباشهدا🌹
@shahidegomnamm ◀️
🌞صبح آمدوخاطرات شادت اینجاست
😊عطر تن و خنده های نابت اینجاست

😌در باورِ من نیست نباشی دیگر
😍تصویرِ رخِ پُر تب و تابت اینجاست
#شهید_میردوستی

صبحتون شهدایی☀️

🌹کانال عهدباشهدا🌹
@shahidegomnamm ◀️
ஜ۩﷽۩ஜ▬▬
#تلاوت_روزانه_یک_صفحه_ازکلام_وحی
🔸صفحه 162
🔹جزء 9
🔸سوره اعراف
🔹آیه 88 الی 95

🌷کانال عهد با شهدا 🌷
@Shahidegomnamm 👆کلیک
ஜ۩﷽۩ஜ▬▬
#تلاوت_روزانه_یک_صفحه_ازکلام_وحی
🔸صفحه 162
🔹جزء 9
🔸سوره اعراف
🔹آیه 88 الی 95

🌷کانال عهد با شهدا 🌷
@Shahidegomnamm 👆کلیک
🌷ڪـانـال عـَـهـدبـاشـُـهـَدا🌷
#داستان #فرمانده_من #قسمت_صدوچهاردهم با عجله وارد حیاط شدم از پشت شیشه های بخار گرفته ی در ورودی تصویر محوی معلوم بود... با دستای لرزون درو باز کردم نگاهم اول از همه رو مامان حسام ثابت موند که ظرف میوه تو دستش بود... با دیدنم لبخندی زد و گفت: خوش اومدی...بفرما…
#داستان
#فرمانده_من
#قسمت_صدوپانزدهم

بعد از تموم شدن حرف هاش رفت تو آشپزخونه همه ساکت بودند ، حسام سرشو پایین انداخته بود...
چند دقیقه بعد رو به من گفت : فاطمه جان بریم ؟ 
نیم نگاهی به چهره ی گرفته ی بابا و محمد انداختم و گفتم : بریم ...
از جا بلند شدم ...
بابای حسام ایستاد و با مهربونی گفت : حالا بشینید...
دستاشو گذاشت رو بازوهای حسام . با صدای آرومی تو گوش حسام زمزمه کرد: درست میشه باباجون ! غصه نخور.
در جوابش ، حسام تلخندی زد و چشماشو به نشونه تایید باز و بسته کرد .

از نیمرخ که نگاشون میکردم درست هم قد هم بودند ... صلابتشون اونا رو بهم شبیه تر میکرد ....مثل سیبی که از وسط نصف کرده باشی...
بدون اینکه وارد آشپزخونه بشیم از بیرون با مامان رعنا خداحافظی کردیم ....بلاخره مادر بود ، حق داشت ، باید براش سخت میبود ... میدونستم خیلی قلب نازکی داره ... میدونستم پسرشو تو پر قو بزرگ کرده و حالا تحمل نداره پسرش سختی بکشه ...
ولی اینم میدونستم اون قدر عاشق امامش هست که دیر یا زود رضایت بده ....
از خونه بیرون اومدیم و سوار ماشین شدیم ... حسام ماشینو روشن کرد و راه افتاد ...نگاهش کردم... اخمی توی صورتش جا خوش کرده بود که با جذبه ترش میکرد ... در عین حال غم از چشماش میبارید ... نمیتونستم ناراحتیشو ببینم ... به خاطر همین خودمو نباختم و با لحن محکمی گفتم : آقاحسام؟ حالا که چیزی نشده ... راضی میشه بابا ! ... با اون سخنرانی آتشینیکه تو کردی هر کی بود راضی میشد ....
حسام نگاهم کرد و لبخند جانانه ای زد ... چشماش برق زد ... دلم از نگاهش لرزید ... با صدای بمش گفت :قربونت برم که انقد قشنگ دلداری میدی ...
لبخندی زدم و لپام گل انداخت . دیگه چیزی نگفتم ...
_ فاطمه بانو؟؟؟
_جانم؟
_ میخواستم یه چیزی بگم !
کنجکاوانه پرسیدم:چی؟
_من...
از شغلم استعفا دادم... آخه ... تنها راه رفتنم به سوریه همین بود ... میدونم نتونستم زندگیو مثل خونه بابات...
سریع حرفشو قطع کردم و گفتم : اصلا حرفشم نزن ....من که از اولم بهت گفتم خوشبختی فقط در کنار تو بودنه ....
با شیطنت گفت : نه.... من که یادم نمیاد
با لحن اعتراض آمیز گفتم : حساااام؟؟؟؟
_ خب گفتی من خوشبختیو تو پول داشتن و اینا نمیدونم مستقیما اشاره نکردی ...:)
خندیدم . یاد روز خواستگاری افتادم .... چقد زود گذشت ...
دست به نگین انگشتر فیروزه ایم کشیدمو گفتم : حسام ؟ کی اعزام میشی ؟
مکث کرد . با صدای آرومی گفت : اگه قسمت بشه یه هفته دیگه ....
دلم یجوری شد ...انگار لرزید ... تقویممو درآوردم ...یه هفته دیگه دقیقا روز اربعین بود ...
بی اختیار بغضم گرفت ...تموم دلخوشیم پیاده روی اربعین بود ...
_ یعنی... اربعین... میری؟
جواب نداد... نفس عمیقی کشید ...ای کاش سکوت علامت رضایت نبود ....
یه دفعه کنار زدو توقف کرد... سرم پایین بود ...سنگینی نگاهشو حس کردم ... چونمو آروم گرفت و گفت : فاطمه ؟
نگاهش کردم ... با طمانینه گفت : اگه نرم باید چند ماه دیگه منتظر بمونم... میدونم دلت میخواد بریم پیاده روی ...ولی .
.
. جان حسام ، این تن بمیره این یه بارم تحمل کن ...
به چشممای صاف و سادش نگاه کردم
_ میرم جهاد کنم ... بهم واجبه ... باشه خانومی؟
اشکی از چشمم روی گونم لغزید و گفتم : اطاعت فرمانده ی من ....
#بسی_غمناک
توی پذیرایی نشسته بودم و مشغول پاک کردن لنز دوربینم بودم ... کارم که تموم شد از جا بلند شدم و 
وارد اتاق شدم ... حسام پشت به در روی زمین نشسته بودو ساکشو باز کرده بود ... صدای بارون میومد ...لباسای چریکیشو پوشیده بود
ساکت موندم و مشغول تماشای کاراش شدم نمی تونستم صورتشو ببینم ولی حتم داشتم یه لبخند عمیق رو لباش نقش بسته ...چند ثانیه بعد دستاشو آورد بالا و سرخی سربندش نمایان شد ... آروم گرش زد ... از جا بلند شد و رفت سمت آیینه ... با دیدن من که درست پشت سرش بودم لبخندش رو صورتش خشک شد ... شاید فکر کرد ناراحت شدم.. اما اینطور نبود ... رفتم سمتش و با لبخند گفتم : چقدر ماه شدی! .... اجازه هست عکس بندازم ؟ 
به سمتم برگشتو گفت : صاحب اختیارید بانو ! 
لنز دوربینو تنظیم کردم و یه عکس ناب ازش انداختم ...

ادامه دارد. ...

💠کانال عهدباشهدا💠
╔══ೋღ
🌺ღೋ══╗
🌴 https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw 🌴
╚══ೋღ
🌺ღೋ══╝
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#کلیپ / روايت رهبرانقلاب از یک بانوی شهیده حادثه منا که به نيابت از رهبرانقلاب به مكّه رفته بود.

🌹کانال عهدباشهدا🌹
@shahidegomnamm ◀️
چه خالصانه دعا کردی
در قنوت #شهادت را
و چه زیبا اجابت کرد خدایت

📿 #نماز پرواز از
#قفس روزمرگی هاست
در فضای #ملکوت ...

#دلنوشته
#التماس_دعا

🌹کانال عهدباشهدا🌹
@shahidegomnamm 👈
💢شرط شهیدشدن شهید بودن است
اگرامروزکسی رادیدید
که بوی شهید
ازکلام
رفتار
واخلاق او
استشمام شد،بدانید او شهید خواهدشد
وتمام شهدا این مشخصه راداشتند

#حاج_قاسم_سلیمانی
#سخنان_بزرگان

@shahidegomnamm
🍂تصویر باز شود👆👆

#شهادت مرگ نیست
مردن نیست
زندگی جادوانه است💚

#شهیدمهدی_دانش
#وصیتنامه

🌹کانال عهدباشهدا🌹
@shahidegomnamm 👈
🍀معرفی بخش دوم از شهید این هفته
لطفا با ما همراه باشید.

باتشکر🙏

🌹کانال عهدباشهدا🌹

https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
🌷🍃🍀🌷🍃🍀🌷🍃
Forwarded from عکس نگار
🕊🕊🕊

#شهیدمدافع_حرم_هاشم_دهقانی_نیا
#قسمت_هفتم

با خاطرات #همرزم شهیدش همواره زندگی می‌کرد #شهید_مهدی_مرادی که در سال 92 در #ماموریت_شمال_غرب کشور مظلومانه به #شهادت رسید.

🍁روزهای اولی که از ماموریت برگشت اصلا حال خوبی نداشت خیلی #آشفته بود رنگ و رویش سیاه شده بود وقتی می‌خوابید، مهدی مهدی کنان با فریاد از #خواب می پرید تا چند روز دیگر که به خودش آمد #نحوه_شهادت #دلخراش شهید مرادی را تعریف کرد اینکه چطور پا به پای هم می‌رفتند و شهید از #دره‌ای_بلند و برفی #سقوط می‌کند
آن زمان #پیکر این شهید در #خاک_عراق می‌‌ماند و واقعا دسترسی به آنجا غیر ممکن بود #هاشم تنها کسی بود که به کمک چند نفر دیگر #اقدام به آوردن پیکر شهید مرادی می‌کند. این اتفاق هم او را خیلی آزار می‌داد که حکمت خدا در چیست که آن زمان او به مقام شهادت دست نیافت.

🕊کانال عهدباشهدا🕊
👉 @shahidegomnamm
Forwarded from عکس نگار
🕊🕊🕊

#شهیدمدافع_حرم_هاشم_دهقانی_نیا
#قسمت_هشتم

همیشه سعی میکردکه خودش رو ازنظر جسمی وروحی ومعنوی وازنظر رزمی قوی نگه داره تا بتونه #سرباز خوبی برای امام زمان(عج) ورهبرم سیدعلی باشه

🔹رجز خوان ومیاندار هیات ها بود و از اینکه برای ارباب نوکری میکرد بخود میبالید .

🕊کانال عهدباشهدا🕊
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
Forwarded from عکس نگار
🕊🕊🕊

#شهیدمدافع_حرم_هاشم_دهقانی_نیا
#قسمت_نهم

همسر شهید می گوید یک روز به من و مادرش گفت #حلالم کنید به همین زودی می‌خواهم بروم #کربلا همه کارهایش این طورغافل گیر کننده بود خوشحال شدم کمتر از سه روز پاسپورتش را آماده کرد و به زیارت رفت, وقتی برگشت واقعا #تحول عجیبی در او احساس می‌کردم بیشتر از غریبی امام حسین و یارانش می گفت.
برادر شهید اینگونه روایت میکند که برادرم #داوطلبانه و بنا به #خوابی که دیده بود #عازم_سوریه شد
بعد از اینکه از کریلا آمد شبی در#خواب دید که #جنگ سختی دربرگرفته وقتی جلو رفته وپرسیده این چه جنگیست صدایی بهش گفته که جنگیه که #چهارده_معصوم دران هستند وجنگ میکنن تا اسم چهارده معصوم وشنید زود خودرا به اونا رسوند وقتی ازخواب بیدارشد دیگر تاب تحمل وماندن نداشت بی قرار #بیقراربود....

🕊کانال عهدباشهدا🕊
↪️ @shahidegomnamm ↩️
#دست_خط به یادگار مانده از
#شهیدمدافع_حرم_هاشم_دهقانی_نیا
داوطلب شدن برای #اعزام به سوریه
عاشقانه این راه را انتخاب کرد.

🌹کانال عهدباشهدا🌹
@shahidegomnamm 👈