This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
January 15, 2017
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
💚سلام آقا جان💚
صبح را با نفس گرم تو آغاز می کنیم..
که جهان بی نفس گرم تو یخبندان است..
✨السلام علیک یا اباصالح المهدی ✋
#دلنوشته
🌹کانال عهدباشهدا🌹
⚛ @shahidegomnamm ↩️
صبح را با نفس گرم تو آغاز می کنیم..
که جهان بی نفس گرم تو یخبندان است..
✨السلام علیک یا اباصالح المهدی ✋
#دلنوشته
🌹کانال عهدباشهدا🌹
⚛ @shahidegomnamm ↩️
January 15, 2017
🌤صبح ڪه مےشود
باز ڪبوتر دلمان پر مےڪشد🕊
💚بہ بام یادتو #شهید
بہ یادمان باش گرداب دنیا
دارد غرقمان مےکند🍂
#سلام_علیڪم
#صحبتون_معطربه_عطرشهدا🌺
↪️ @shahidegomnamm
باز ڪبوتر دلمان پر مےڪشد🕊
💚بہ بام یادتو #شهید
بہ یادمان باش گرداب دنیا
دارد غرقمان مےکند🍂
#سلام_علیڪم
#صحبتون_معطربه_عطرشهدا🌺
↪️ @shahidegomnamm
January 15, 2017
ஜ۩﷽۩ஜ▬▬
#تلاوت_روزانه_یک_صفحه_ازکلام_وحی
🔸صفحه 153
🔹جزء 8
🔸سوره اعراف
🔹آیه 23 الی 30
➖➖➖➖➖➖➖➖➖
🌷کانال عهد با شهدا 🌷
@Shahidegomnamm 👆کلیک
#تلاوت_روزانه_یک_صفحه_ازکلام_وحی
🔸صفحه 153
🔹جزء 8
🔸سوره اعراف
🔹آیه 23 الی 30
➖➖➖➖➖➖➖➖➖
🌷کانال عهد با شهدا 🌷
@Shahidegomnamm 👆کلیک
January 15, 2017
ஜ۩﷽۩ஜ▬▬
#تلاوت_روزانه_یک_صفحه_ازکلام_وحی
🔸صفحه 153
🔹جزء 8
🔸سوره اعراف
🔹آیه 23 الی 30
➖➖➖➖➖➖➖➖➖
🌷کانال عهد با شهدا 🌷
@Shahidegomnamm 👈کلیک
#تلاوت_روزانه_یک_صفحه_ازکلام_وحی
🔸صفحه 153
🔹جزء 8
🔸سوره اعراف
🔹آیه 23 الی 30
➖➖➖➖➖➖➖➖➖
🌷کانال عهد با شهدا 🌷
@Shahidegomnamm 👈کلیک
January 15, 2017
January 15, 2017
🌷ڪـانـال عـَـهـدبـاشـُـهـَدا🌷
#داستان #فرمانده_من قسمت_صدوپنجم نزدیک اذان صبح بود...حسام اومد داخل خونه و درحالیکه حواسش به من نبود مشغول پوشیدن لباسای مشکیش شد... از پشتش زو شونه اش زدمو گفتم: حسام کجا میری؟؟؟ حسام یه لحظه جا خورد و متعجب به سمتم برگشت و گفت: فاطمه کی بیدار شدی؟ _بیدار…
#داستان
#فرمانده_من
#قسمت_صدوشش
هر لحظه شگفتــ زده تر میشدم، با علاقه لنز دوربینو ثابت کردم روش و عکس انداختم ...
ناخودآگاه به سمتش می رفتم مداح ناله میزد : او می برید و من می بریدم ...او از حسین سر ... من از حسین دل...😭
جمعیت از ته دل زار میزد، دنباله رو حسام بودم ولی نمیخواستم متوجه حضورم بشه و حس و حالش از بین بره... به همین خاطر با فاصله از مردا راه میرفتم و عکس برداری میکردم...
نزدیکیای یه امام زاده بودیم دسته برای ادای احترام توقف کرد ... 💚
از فرصتــ استفاده کردمودوباره رفتم سمت حسام ... یه کم که دقت کردم دیدم اشکان هم پشت سر حسام ایستاده... سربند و لباساش درست مثل حسام بود انگار برادر بودن ...👬
سوژه ی فوق العاده ای بود دوربین سمتشون گرفتم و عکس انداختم ...
فکر کنم بهترین عکسم شد، وقتی از کنارم رد شدن دیدم تنها تفاوتشون باهم اینه که پشت پیراهن اشکان نوشته شده بود : #مجنون_الحسین ... حتی از پشت سرشون هم عکس انداختم .
چقدر حسو حالشون ، افکارشون ، عقایدشون ، حزنشون بهم نزدیک بود
آقایون علم ها رو خم کردن و به امام زاده سلام دادن ...
شکوه و شوکت قشنگی داشت،دسته رو به اتمام بود و جمعیت گروه گروه متفرق شده بودن...
بلاخره خودمو به حسام رسوندمو با مهربونی صداش زدم : خادم الحسین ؟؟؟💚
متعجب برگشت و درحالیکه یه ابروشو بالا انداخته بود دنبال صدا گشت ... منو که دید گل از گلش شکفت و گفت : سلام، جانان دلم واست تنگ شده بود ...🙁
_سلام فرمانده ... ما بیشتر ...☹️
_ شرمندتم عزیزم ... تا الان تنها بودی؟
لبخندی زدمو گفتم : با خدا و بین الحرمین خلوت کرده بودم...دوباره سر تا پاشو برنداز کردمو گفتم :حسامم؟😍
_جان دلم؟💚
_چرا اینقد قشنگ شدی ؟ ها ؟ داری واسه کی دلبری میکنی ؟ واسه مادر حسین؟ 😌
سرشو انداخت پایین جوابی نداد .... دوست نداشت وقتی عبادتی میکنه مورد ستایش واقع بشه .... دوست داشت اجرشو از ارباب بگیره...😓
ولی ... هیچ وقت اینجور مواقع بغض نمیکرد ... چرا الان بغضی بود؟ چه اندوه بزرگی رو داشت از من پنهان میکرد؟ کدوم غصه داشت وجودشو ذره ذره آب میکرد...سرشو بالا گرفت ... سوییچو گرفت سمتم و گفت
فاطمه جان ... خوب نیس اینجا وایسی برو تو ماشین بشین ...
از بچه ها خداحافظی کنم بیام، ناچار سوییچو گرفتم و رفتم کمی اونور تر سمت ماشین ...
سوارش شدم از روی بی حوصلگی داشتم همه چیو بررسی میکردم ...🙄 چشمم به یه کاغذ کوچیک لای قرآن ماشین افتاد ...با احتیاط برش داشتم ... خط حسام بود ... نوشته بود ...
ارباب کنارت واسه یه دلخسته جا نیست؟ 😔
همون لحظه حسامو دیدم که داشت سمت ماشین میومد ... با دستپاچگی کاغذو گذاشتم سرجاش ... درو باز کردو سوار شد ...
#منتظر_اتفاقای_جدید_باشید
ادامه دارد. ...
💠کانال عهدباشهدا💠
╔══ೋღ
🌺ღೋ══╗
🌴 https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw 🌴
╚══ೋღ
🌺ღೋ══╝
#فرمانده_من
#قسمت_صدوشش
هر لحظه شگفتــ زده تر میشدم، با علاقه لنز دوربینو ثابت کردم روش و عکس انداختم ...
ناخودآگاه به سمتش می رفتم مداح ناله میزد : او می برید و من می بریدم ...او از حسین سر ... من از حسین دل...😭
جمعیت از ته دل زار میزد، دنباله رو حسام بودم ولی نمیخواستم متوجه حضورم بشه و حس و حالش از بین بره... به همین خاطر با فاصله از مردا راه میرفتم و عکس برداری میکردم...
نزدیکیای یه امام زاده بودیم دسته برای ادای احترام توقف کرد ... 💚
از فرصتــ استفاده کردمودوباره رفتم سمت حسام ... یه کم که دقت کردم دیدم اشکان هم پشت سر حسام ایستاده... سربند و لباساش درست مثل حسام بود انگار برادر بودن ...👬
سوژه ی فوق العاده ای بود دوربین سمتشون گرفتم و عکس انداختم ...
فکر کنم بهترین عکسم شد، وقتی از کنارم رد شدن دیدم تنها تفاوتشون باهم اینه که پشت پیراهن اشکان نوشته شده بود : #مجنون_الحسین ... حتی از پشت سرشون هم عکس انداختم .
چقدر حسو حالشون ، افکارشون ، عقایدشون ، حزنشون بهم نزدیک بود
آقایون علم ها رو خم کردن و به امام زاده سلام دادن ...
شکوه و شوکت قشنگی داشت،دسته رو به اتمام بود و جمعیت گروه گروه متفرق شده بودن...
بلاخره خودمو به حسام رسوندمو با مهربونی صداش زدم : خادم الحسین ؟؟؟💚
متعجب برگشت و درحالیکه یه ابروشو بالا انداخته بود دنبال صدا گشت ... منو که دید گل از گلش شکفت و گفت : سلام، جانان دلم واست تنگ شده بود ...🙁
_سلام فرمانده ... ما بیشتر ...☹️
_ شرمندتم عزیزم ... تا الان تنها بودی؟
لبخندی زدمو گفتم : با خدا و بین الحرمین خلوت کرده بودم...دوباره سر تا پاشو برنداز کردمو گفتم :حسامم؟😍
_جان دلم؟💚
_چرا اینقد قشنگ شدی ؟ ها ؟ داری واسه کی دلبری میکنی ؟ واسه مادر حسین؟ 😌
سرشو انداخت پایین جوابی نداد .... دوست نداشت وقتی عبادتی میکنه مورد ستایش واقع بشه .... دوست داشت اجرشو از ارباب بگیره...😓
ولی ... هیچ وقت اینجور مواقع بغض نمیکرد ... چرا الان بغضی بود؟ چه اندوه بزرگی رو داشت از من پنهان میکرد؟ کدوم غصه داشت وجودشو ذره ذره آب میکرد...سرشو بالا گرفت ... سوییچو گرفت سمتم و گفت
فاطمه جان ... خوب نیس اینجا وایسی برو تو ماشین بشین ...
از بچه ها خداحافظی کنم بیام، ناچار سوییچو گرفتم و رفتم کمی اونور تر سمت ماشین ...
سوارش شدم از روی بی حوصلگی داشتم همه چیو بررسی میکردم ...🙄 چشمم به یه کاغذ کوچیک لای قرآن ماشین افتاد ...با احتیاط برش داشتم ... خط حسام بود ... نوشته بود ...
ارباب کنارت واسه یه دلخسته جا نیست؟ 😔
همون لحظه حسامو دیدم که داشت سمت ماشین میومد ... با دستپاچگی کاغذو گذاشتم سرجاش ... درو باز کردو سوار شد ...
#منتظر_اتفاقای_جدید_باشید
ادامه دارد. ...
💠کانال عهدباشهدا💠
╔══ೋღ
🌺ღೋ══╗
🌴 https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw 🌴
╚══ೋღ
🌺ღೋ══╝
January 15, 2017
January 15, 2017
Forwarded from عکس نگار
🕊✨🕊✨🕊✨
💥 #داستانی_واقعی_ازشهیدیونس_زنگی_آبادی
✍در #کرمان از آقایی به نام #آقای سعیدی می خواهند که #خاطرات این شهیدرا به صورت کتاب در آورد.آقای سعیدی به خانه که می آید #شروع می کند به #خواندن_خاطرات_شهید اما هر چه فکر می کند به این #نتیجه می رسد که خاطرات شهید را #برگرداند زیرا همه ی خاطرات شهید از عالم روحانی ومعنوی بوده وبرای نویسنده #سخت بوده است که شاید کسی باور نکند.
لذا خاطرات شهید را در #جعبه ای می گذارد تا آن را #پس بدهد.
#صدای_زنگ_تلفن به صدا در می آید وآقای سعیدی که #حوصله ی جواب دادن نداشته سراغ گوشی تلفن نمی رود معمولا تلفن کمتر از ۱دقیقه قطع می شود ولی آقای سعیدی زمانی که می بیند تلفن قطع نمی شود .
#گوشی را بر می دارد #الو_شما؟
💥 #سلام_علیکم_من_شهید_زنگی_آبادی هستم
آقای سعیدی شما می توانید #خاطرات مرا به #صورت کتاب در آوری هر گاه که #نیاز داشتیدمن به شما #کمک_میکنم .بعد تلفن قطع می شود.
بعد از مدتی که آقای سعیدی مقداری از #مطالب رانوشته بوده ،با خودش #فکر می کند که آیا مطالبی که نوشته ام #درست است یا #خیر؟
#یک_دفعه آقای سعیدی #مشاهده می کند که #قلم روی کاغذ #شروع به نوشتن کرد بسم الله الرحمن الرحیم آقای سعیدی فلان مطلب را #حذف واین مطلب را #اضافه کن خلاصه اورا راهنمایی می کند ودر آخر برگه #امضا می شود بعدا که #بررسی می کنند امضا، #امضا_شهید وخط ،#خط_شهید بوده است .
#شهیدیونس_زنگی_آبادی
#شهادت؛65/10/25
#خاطره
💐شادی روحشون صلوات💐
🌹کانال عهدباشهدا🌹
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
💥 #داستانی_واقعی_ازشهیدیونس_زنگی_آبادی
✍در #کرمان از آقایی به نام #آقای سعیدی می خواهند که #خاطرات این شهیدرا به صورت کتاب در آورد.آقای سعیدی به خانه که می آید #شروع می کند به #خواندن_خاطرات_شهید اما هر چه فکر می کند به این #نتیجه می رسد که خاطرات شهید را #برگرداند زیرا همه ی خاطرات شهید از عالم روحانی ومعنوی بوده وبرای نویسنده #سخت بوده است که شاید کسی باور نکند.
لذا خاطرات شهید را در #جعبه ای می گذارد تا آن را #پس بدهد.
#صدای_زنگ_تلفن به صدا در می آید وآقای سعیدی که #حوصله ی جواب دادن نداشته سراغ گوشی تلفن نمی رود معمولا تلفن کمتر از ۱دقیقه قطع می شود ولی آقای سعیدی زمانی که می بیند تلفن قطع نمی شود .
#گوشی را بر می دارد #الو_شما؟
💥 #سلام_علیکم_من_شهید_زنگی_آبادی هستم
آقای سعیدی شما می توانید #خاطرات مرا به #صورت کتاب در آوری هر گاه که #نیاز داشتیدمن به شما #کمک_میکنم .بعد تلفن قطع می شود.
بعد از مدتی که آقای سعیدی مقداری از #مطالب رانوشته بوده ،با خودش #فکر می کند که آیا مطالبی که نوشته ام #درست است یا #خیر؟
#یک_دفعه آقای سعیدی #مشاهده می کند که #قلم روی کاغذ #شروع به نوشتن کرد بسم الله الرحمن الرحیم آقای سعیدی فلان مطلب را #حذف واین مطلب را #اضافه کن خلاصه اورا راهنمایی می کند ودر آخر برگه #امضا می شود بعدا که #بررسی می کنند امضا، #امضا_شهید وخط ،#خط_شهید بوده است .
#شهیدیونس_زنگی_آبادی
#شهادت؛65/10/25
#خاطره
💐شادی روحشون صلوات💐
🌹کانال عهدباشهدا🌹
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
January 15, 2017
🔰امام رضا(ع)
💠بعد از انجام واجبات ،کاری بهتـــر از ایجاد خوشحالـــی برای مومن،نزد خداوند بزرگ نیـــست...
#سخنان_بزرگان
#التماس_دعا
⚛ @shahidegomnamm ↩️
💠بعد از انجام واجبات ،کاری بهتـــر از ایجاد خوشحالـــی برای مومن،نزد خداوند بزرگ نیـــست...
#سخنان_بزرگان
#التماس_دعا
⚛ @shahidegomnamm ↩️
January 15, 2017
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
﷽
#کلیپ شھدای فاطمیون🎬
نمے دانم
چه میخواهم بگویم
غمی در استخوانم
می گدازد...
اندڪی با #شھدا
باصدای #سید_رضا_نریمانی
🌹کانال عهدباشهدا🌹
⚛ @Shahidegomnamm ↩️
#کلیپ شھدای فاطمیون🎬
نمے دانم
چه میخواهم بگویم
غمی در استخوانم
می گدازد...
اندڪی با #شھدا
باصدای #سید_رضا_نریمانی
🌹کانال عهدباشهدا🌹
⚛ @Shahidegomnamm ↩️
January 15, 2017
🔰خطاب به فرزندان :
⚜برای اینکه #خدا همیشه همراهت باشه و کارها بر #وفق_مرادت باشد۲ کارانجام بده؛
1⃣هرکجا که بودی اول نماز بخون
2⃣احترام به مادر و پدر
#شهیدرضا_خرمی
#پیام_شهید
⚛ @shahidegomnamm ↩️
⚜برای اینکه #خدا همیشه همراهت باشه و کارها بر #وفق_مرادت باشد۲ کارانجام بده؛
1⃣هرکجا که بودی اول نماز بخون
2⃣احترام به مادر و پدر
#شهیدرضا_خرمی
#پیام_شهید
⚛ @shahidegomnamm ↩️
January 15, 2017
#امام_علی (ع):
در بیان عیب کسی مشتاب، که شایدخداوند گناه او بخشوده باشد،و از گناه کوچکی که خود مرتکب شده ای آسوده خاطرمباش، که شاید به خاطر آن عذاب شوی
#حدیث
📚 نهج البلاغه،خطبه۱۴۰
🆔 @shahidegomnamm
در بیان عیب کسی مشتاب، که شایدخداوند گناه او بخشوده باشد،و از گناه کوچکی که خود مرتکب شده ای آسوده خاطرمباش، که شاید به خاطر آن عذاب شوی
#حدیث
📚 نهج البلاغه،خطبه۱۴۰
🆔 @shahidegomnamm
January 15, 2017
👌من خودم به این #یقین رسیده ام
و با #اطمینان می گویم
هرکس #شهید شده، خواسته که
#شهید شود
💥 #شهادت_شهید فقط دست خودش است
#شهیدمحمودرضا_بیضایی
#پیام_شهید
🌹کانال عهدباشهدا🌹
⚛ @shahidegomnamm ↩️
و با #اطمینان می گویم
هرکس #شهید شده، خواسته که
#شهید شود
💥 #شهادت_شهید فقط دست خودش است
#شهیدمحمودرضا_بیضایی
#پیام_شهید
🌹کانال عهدباشهدا🌹
⚛ @shahidegomnamm ↩️
January 15, 2017
💢از #کانال های آن روز
فقط به " #خدا"
می رسیدند...
💢از کانال های #امروز چطور؟
خواهرم...
برادرم...
حواست هست به کجا قدم میگذاری...⁉️
🌹کانال عهدباشهدا🌹
⚛ @shahidegomnamm ↩️
فقط به " #خدا"
می رسیدند...
💢از کانال های #امروز چطور؟
خواهرم...
برادرم...
حواست هست به کجا قدم میگذاری...⁉️
🌹کانال عهدباشهدا🌹
⚛ @shahidegomnamm ↩️
January 15, 2017
Forwarded from اتچ بات
🕊✨🕊✨🕊✨
🌹کانال عهدباشهدا🌹
⚛ @shahidegomnamm ↩️
#روایتگری🎙
#راوی؛ رادیو صدای میقات
او هم اینجایی نبود
به یاد #شهیدمصطفی_احمدی_روشن
#راوی،همسرشهید مصطفی احمدی روشن
⚛سر قبر نشسته بودم #بارون میومد...روی #سنگ_قبر نوشته بود...شهید مصطفی احمدی روشن...از #خواب پریدم...مصطفی ازم خواستگاری کرده بود...ولی هنوز عقد نکرده بودیم...بعد از ازدواج خوابمو براش تعریف کردم...زد به خنده و شوخی...گفت بادمجون بم آفت نداره...
ولی یه بار #جدی پاپیچش شدم...که #کی شهید میشی مصطفی؟
...مکث نکرد ...گفت ... #سی سالگی...
بارون میومد شبی که خاکش میکردیم...👇
🌹کانال عهدباشهدا🌹
⚛ @shahidegomnamm ↩️
#روایتگری🎙
#راوی؛ رادیو صدای میقات
او هم اینجایی نبود
به یاد #شهیدمصطفی_احمدی_روشن
#راوی،همسرشهید مصطفی احمدی روشن
⚛سر قبر نشسته بودم #بارون میومد...روی #سنگ_قبر نوشته بود...شهید مصطفی احمدی روشن...از #خواب پریدم...مصطفی ازم خواستگاری کرده بود...ولی هنوز عقد نکرده بودیم...بعد از ازدواج خوابمو براش تعریف کردم...زد به خنده و شوخی...گفت بادمجون بم آفت نداره...
ولی یه بار #جدی پاپیچش شدم...که #کی شهید میشی مصطفی؟
...مکث نکرد ...گفت ... #سی سالگی...
بارون میومد شبی که خاکش میکردیم...👇
Telegram
attach 📎
January 15, 2017
💞تاشهدازنده اند مادرشهید زنده است
لبخندمادران شهدابودکه دل فرزندان شهیدشان را درراه ولایت ثابتقدم مینمود
🕊مزارمادر #شهید_محمد_بروجردی 🕊
💐شادی روح مادر وفرزندشهیدش صلوات💐
🍃 @shahidegomnamm 🍃
لبخندمادران شهدابودکه دل فرزندان شهیدشان را درراه ولایت ثابتقدم مینمود
🕊مزارمادر #شهید_محمد_بروجردی 🕊
💐شادی روح مادر وفرزندشهیدش صلوات💐
🍃 @shahidegomnamm 🍃
January 15, 2017
📌شناخت دشمن...
👈نشانهگیری...
💥شلیک...
💢یادمان نرود #امروز هم همین مراحل را در #فضای_فرهنگی داریم
#شهیدمدافع_حرم_سیدحمیدطباطبایی_مهر
#دلنوشته
🌹کانال عهدباشهدا🌹
↪️ @shahidegomnamm ↩️
👈نشانهگیری...
💥شلیک...
💢یادمان نرود #امروز هم همین مراحل را در #فضای_فرهنگی داریم
#شهیدمدافع_حرم_سیدحمیدطباطبایی_مهر
#دلنوشته
🌹کانال عهدباشهدا🌹
↪️ @shahidegomnamm ↩️
January 15, 2017
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
❄️🌲✨خدایا
سپاس برای تمام شبهای زیبا
وغروبهایی که دیدم
❄️🌲✨برای شکیبایی وصبری که
اجازه دادلحظههای بزرگ اندوه را
تحمل کنم
زیرازندگی باوجود همه غمها
بازهم زیباست
#شبتون_بخیر🌙
💠 @shahidegomnamm
سپاس برای تمام شبهای زیبا
وغروبهایی که دیدم
❄️🌲✨برای شکیبایی وصبری که
اجازه دادلحظههای بزرگ اندوه را
تحمل کنم
زیرازندگی باوجود همه غمها
بازهم زیباست
#شبتون_بخیر🌙
💠 @shahidegomnamm
January 15, 2017
🍃تا ڪی دل من چشم بہ در داشتہ باشد؟
ای ڪاش ڪسی از تو خبر داشتہ باشد
🍃آن باد ڪہ آغشتہ بہ بوی نفس توست
از ڪوچہ ما ڪاش گذر داشتہ باشد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شعر
🌹کانال عهدباشهدا🌹
↪ @Shahidegomnamm
ای ڪاش ڪسی از تو خبر داشتہ باشد
🍃آن باد ڪہ آغشتہ بہ بوی نفس توست
از ڪوچہ ما ڪاش گذر داشتہ باشد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شعر
🌹کانال عهدباشهدا🌹
↪ @Shahidegomnamm
January 16, 2017