ஜ۩﷽۩ஜ▬▬
#تلاوت_روزانه_یک_صفحه_ازکلام_وحی
🔸صفحه 151
🔹جزء 8
🔸سوره اعراف
🔹آیه 1 الی 11
➖➖➖➖➖➖➖➖➖
🌷کانال عهد با شهدا 🌷
@Shahidegomnamm 👆کلیک
#تلاوت_روزانه_یک_صفحه_ازکلام_وحی
🔸صفحه 151
🔹جزء 8
🔸سوره اعراف
🔹آیه 1 الی 11
➖➖➖➖➖➖➖➖➖
🌷کانال عهد با شهدا 🌷
@Shahidegomnamm 👆کلیک
🌷ڪـانـال عـَـهـدبـاشـُـهـَدا🌷
#داستان #فرمانده_من قسمت_صدوسوم به ساعتم نگاه ڪردم، تقریبا تا ساعتــ چهار بکوب کلاس داشتم ...😫 خیلی خسته بودم،.توے حیاط دانشگاه رو یکی از نیمکتا نشستم ، دو دل بودم به حسام زنگ بزنم یا نه ...🤔 هوا ابری بود، تصمیم گرفتم خودم پیاده برم🚶🏻 با قدمای نسبتا تند…
#داستان
#فرمانده_من
قسمت_صدوچهارم
✨بسم الله الرحمن الرحیم✨
ففدینا بذبح عظیم...
دوباره دلامون شده کربلا
دوباره سر سفره ی زینبیم
بعد از پارک کردن ماشین حسام ظبطو خاموش کرد و پیاده شدیم...🚶🏻
ماه محرم شده بود و امشب تاسوعا بود...
هردومون سرتا پا مشکی پوشیده بودیم از هم جدا شدیم و وارد هیئت شدیم سینه زنی شروع شده بود مداح با لحنِ سوزناکش نوحه میخوند،همه سینه میزدن...
بوی غربت میومد...صدای رقیه میومد صدای ناله های رباب...😔
فضای غم انگیزی بود همه ناله می زدن انگار لشگری مشکی پوش از عزادارای حسینی داشتن به مولا تسلیت میگفتند...غم تا پوست و استخونمون نفوذ میکرد و آدمو به گریه وا میداشت...😢
تو شیشه و موبایلم چهرمو سرسری نگاه کردم چشمام سرخ سرخ بود...جنس غم امام حسین فرق میکرد...هرسال شور عزادارا بیشتر میشد دلیلش چی میتونست باشه؟کار کی می تونست باشه جز "عشق"
چراغا رو خاموش کردن و مداحی شروع شد چادرمو کشیدم رو سرم یعنی امام زمان الان کجا داشت عزاداری میکرد؟گریه کردم...به یاد گریه های حسین دلم گرفته بود از خودمو گناهام خسته بودم دلم برای حرم پر میکشید روضه، روضه ی ابوالفضل بود و حتما اقا میومد پشت در بشینه تا برای عموش عزاداری کنه هر از چند گاهی صدای ناله ها بلند میشد...
#ابوالفضل_دخیلک💔
این حس و حال دل ادمو میبرد کربلا...اینجا جای دل شکسته های از گناه خسته بود... حد اقل بوی سیب حرم میومد از نفس عزادارا روضه تموم شده بود تا اومدم از جا بلند شم صدای بمَ و گرفته ی حسام پیچید تو هیئت...
سرمو تکیه دادم به دیوار تا به صدای حسامم گوش بدم...
میباره بارون روی سر مجنون توی خیابونه رویایی
میلرزه پاهاش بارونیه چشماش میگه خدایی تو آقایی
میلرزه پاهاش بارونیه چشماش میگه خدایی تو آقایی
من مانوسم با حرمت آقا ، حرم تو والله برام بهشته
انگار دستی اومده و از غیب روی دلم اینجور برات نوشته
کربلا کربلا کربلا اللهم ارزقنا
کربلا کربلا کربلا اللهم ارزقنا
میدونم آخر میرسه یه روزی کنار تو آروم بگیرم
با چشمای تر یا که توی هیئت یا وسط روضه بمیرم
با چشمای تر یا که توی هیئت یا وسط روضه بمیرم
و.....
بین خوندن هق هقش اوج می گرفت و اجازه نمیداد بخونه حالم مساعد نبود حس میکردم حسام خیلی خسته شده نمی دونستم از چی...فقط میفهمیدم چند روزه خیلی تو خودشه
از هیئن که خارج شدم دسته عزاداری در اومده بود بوی اسپند ومیومد همه سینه میزدن صدای طبل و سنج و مداحی گوش فلکو کر کرده بود.
اون طرف خیابون ماشین حسام پارک شده بود خودشم تو ماشین نشسته بود و سرشو گذاشته بود رو فرمون به سمتش رفتم و سوار شدم.
از صدای در ماشین اروم سرشو از رو فرمون بلند کرد با دقت بهش نگاه کردم... انگشت سبابه و شصتشو کشید رو چشماش و با صدای ارومی گفت: قبول باشه...💚
با شنیدن صداش نطقم باز شد و اول سلام دادم و بعد گفتم:::واسه شما هم قبول باشه...روضه ی اربابو حال و هوای زینب کبری
چشم دوخت تو چشمام و فقط یه لبخند تلخ زد...معلوم بود حال خوبی نداره منم دیگه چیزی نگفتم راه افتادیم ساعت تقریبا 10 شب بود چون خیابونا شلوغ بود حسام از کوچه های فرعی رفت و تقریبا 1 ساعت بعد رسیدیم...از خستگی خمیازه ای کشیدم و بعد از تعویض لباسام رو تخت دراز کشیدم...
سر درد نمی اوردم چرا اینقدر تو خودش بود؟؟؟یعنی اتفاق خاصی افتاده؟تو همین فکر به خواب رفتم همش چهره ی حسام تو ذهنم تداعی می شد میون جمعیت مشکی پوش اشک میریخت و تو حال خودش بود نمی تونستم بهش برسم عصبی بودم تو همین حال وحشت زده از خواب پریدم...درحالیکه دستمو رو قلبم گذاشته بودم و نفس نفس میزدم چشمم رو جای خالیِ حسام ثابت موند... ترس وجودمو فراگرفت از جا بلند شدم موهامو از جلوی صورتم کنار زدم کل خونه رو گشتم نبود که نبود ناچار چادر رنگی مو رو سرم انداختم تا برم کوچه سرمای نصف شب لرزه به تنم انداخت از کنار حوض که رد شدم چشمم به حسام افتاد که سجده کرده بود و های های گریه میکرد...میون درختا تو ی اون ســــــــــــــرما...سجاده شو رو زمین پهن کرده بود بغض گلومو چنگ زد... لبه ی حوض نشستم و با نگرانی به حسام خیره شدم حسامی که حالا اصلا تو حال خودش نبود...چش شده بود؟؟؟این همه بی تابی واسه چی بود؟؟؟از این همه سوال تو ذهنم خسته شدم با بی میلی از جام بلند شدم و رفتم تو خونه...
ادامه دارد. ...
💠کانال عهدباشهدا💠
╔══ೋღ
🌺ღೋ══╗
🌴 https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw 🌴
╚══ೋღ
🌺ღೋ══╝
#فرمانده_من
قسمت_صدوچهارم
✨بسم الله الرحمن الرحیم✨
ففدینا بذبح عظیم...
دوباره دلامون شده کربلا
دوباره سر سفره ی زینبیم
بعد از پارک کردن ماشین حسام ظبطو خاموش کرد و پیاده شدیم...🚶🏻
ماه محرم شده بود و امشب تاسوعا بود...
هردومون سرتا پا مشکی پوشیده بودیم از هم جدا شدیم و وارد هیئت شدیم سینه زنی شروع شده بود مداح با لحنِ سوزناکش نوحه میخوند،همه سینه میزدن...
بوی غربت میومد...صدای رقیه میومد صدای ناله های رباب...😔
فضای غم انگیزی بود همه ناله می زدن انگار لشگری مشکی پوش از عزادارای حسینی داشتن به مولا تسلیت میگفتند...غم تا پوست و استخونمون نفوذ میکرد و آدمو به گریه وا میداشت...😢
تو شیشه و موبایلم چهرمو سرسری نگاه کردم چشمام سرخ سرخ بود...جنس غم امام حسین فرق میکرد...هرسال شور عزادارا بیشتر میشد دلیلش چی میتونست باشه؟کار کی می تونست باشه جز "عشق"
چراغا رو خاموش کردن و مداحی شروع شد چادرمو کشیدم رو سرم یعنی امام زمان الان کجا داشت عزاداری میکرد؟گریه کردم...به یاد گریه های حسین دلم گرفته بود از خودمو گناهام خسته بودم دلم برای حرم پر میکشید روضه، روضه ی ابوالفضل بود و حتما اقا میومد پشت در بشینه تا برای عموش عزاداری کنه هر از چند گاهی صدای ناله ها بلند میشد...
#ابوالفضل_دخیلک💔
این حس و حال دل ادمو میبرد کربلا...اینجا جای دل شکسته های از گناه خسته بود... حد اقل بوی سیب حرم میومد از نفس عزادارا روضه تموم شده بود تا اومدم از جا بلند شم صدای بمَ و گرفته ی حسام پیچید تو هیئت...
سرمو تکیه دادم به دیوار تا به صدای حسامم گوش بدم...
میباره بارون روی سر مجنون توی خیابونه رویایی
میلرزه پاهاش بارونیه چشماش میگه خدایی تو آقایی
میلرزه پاهاش بارونیه چشماش میگه خدایی تو آقایی
من مانوسم با حرمت آقا ، حرم تو والله برام بهشته
انگار دستی اومده و از غیب روی دلم اینجور برات نوشته
کربلا کربلا کربلا اللهم ارزقنا
کربلا کربلا کربلا اللهم ارزقنا
میدونم آخر میرسه یه روزی کنار تو آروم بگیرم
با چشمای تر یا که توی هیئت یا وسط روضه بمیرم
با چشمای تر یا که توی هیئت یا وسط روضه بمیرم
و.....
بین خوندن هق هقش اوج می گرفت و اجازه نمیداد بخونه حالم مساعد نبود حس میکردم حسام خیلی خسته شده نمی دونستم از چی...فقط میفهمیدم چند روزه خیلی تو خودشه
از هیئن که خارج شدم دسته عزاداری در اومده بود بوی اسپند ومیومد همه سینه میزدن صدای طبل و سنج و مداحی گوش فلکو کر کرده بود.
اون طرف خیابون ماشین حسام پارک شده بود خودشم تو ماشین نشسته بود و سرشو گذاشته بود رو فرمون به سمتش رفتم و سوار شدم.
از صدای در ماشین اروم سرشو از رو فرمون بلند کرد با دقت بهش نگاه کردم... انگشت سبابه و شصتشو کشید رو چشماش و با صدای ارومی گفت: قبول باشه...💚
با شنیدن صداش نطقم باز شد و اول سلام دادم و بعد گفتم:::واسه شما هم قبول باشه...روضه ی اربابو حال و هوای زینب کبری
چشم دوخت تو چشمام و فقط یه لبخند تلخ زد...معلوم بود حال خوبی نداره منم دیگه چیزی نگفتم راه افتادیم ساعت تقریبا 10 شب بود چون خیابونا شلوغ بود حسام از کوچه های فرعی رفت و تقریبا 1 ساعت بعد رسیدیم...از خستگی خمیازه ای کشیدم و بعد از تعویض لباسام رو تخت دراز کشیدم...
سر درد نمی اوردم چرا اینقدر تو خودش بود؟؟؟یعنی اتفاق خاصی افتاده؟تو همین فکر به خواب رفتم همش چهره ی حسام تو ذهنم تداعی می شد میون جمعیت مشکی پوش اشک میریخت و تو حال خودش بود نمی تونستم بهش برسم عصبی بودم تو همین حال وحشت زده از خواب پریدم...درحالیکه دستمو رو قلبم گذاشته بودم و نفس نفس میزدم چشمم رو جای خالیِ حسام ثابت موند... ترس وجودمو فراگرفت از جا بلند شدم موهامو از جلوی صورتم کنار زدم کل خونه رو گشتم نبود که نبود ناچار چادر رنگی مو رو سرم انداختم تا برم کوچه سرمای نصف شب لرزه به تنم انداخت از کنار حوض که رد شدم چشمم به حسام افتاد که سجده کرده بود و های های گریه میکرد...میون درختا تو ی اون ســــــــــــــرما...سجاده شو رو زمین پهن کرده بود بغض گلومو چنگ زد... لبه ی حوض نشستم و با نگرانی به حسام خیره شدم حسامی که حالا اصلا تو حال خودش نبود...چش شده بود؟؟؟این همه بی تابی واسه چی بود؟؟؟از این همه سوال تو ذهنم خسته شدم با بی میلی از جام بلند شدم و رفتم تو خونه...
ادامه دارد. ...
💠کانال عهدباشهدا💠
╔══ೋღ
🌺ღೋ══╗
🌴 https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw 🌴
╚══ೋღ
🌺ღೋ══╝
❤️سرانجام #عاشق شهید ابراهیم هادی شدن، شهادت است...
❤️چه نگاهی شهید برتو کرد آن نگاه مرا آرزوست
#شهیدهادی_ذوالفقاری
#دلنوشته
🌹کانال عهدباشهدا🌹
⚛ @shahidegomnamm ↩️
❤️چه نگاهی شهید برتو کرد آن نگاه مرا آرزوست
#شهیدهادی_ذوالفقاری
#دلنوشته
🌹کانال عهدباشهدا🌹
⚛ @shahidegomnamm ↩️
⚜به گفته قرآن #نماز را به پادارید
كه بدانید نمازكارخانه انسان سازی است
این نماز وقرآن است كه عشق به خدا
و #شهادت رانزدیكتر می كند
#شهیدابوالفضل_کلهر
#پیام_شهید
#التماس_دعا
⚛ @shahidegomnamm ↩️
كه بدانید نمازكارخانه انسان سازی است
این نماز وقرآن است كه عشق به خدا
و #شهادت رانزدیكتر می كند
#شهیدابوالفضل_کلهر
#پیام_شهید
#التماس_دعا
⚛ @shahidegomnamm ↩️
Forwarded from اتچ بات
🕊✨🕊✨🕊✨
🌹کانال عهدباشهدا🌹
⚛ @shahidegomnamm ↩️
#صوت 🎵 🎵
#روایتگری🎙
#راوی:گمنام👇👇
🔶 #دوبرادر هرکاری کردن نتونستن برن سوریه
گفتن بهشون برید جز #نیروهای افغانی بشید...
اینا رفتن #سوریه مظلومانه #شهید شدن..
چندروز میگذره،یه نفرپیدا میشه میگه من این دوبرادرو میشناسم.
اهل #مشهد هستند.
#مادرپیری هم دارن ،فلان محله ی مشهد زندگی میکنه.
بچه های سپاه رفتند...درب خونه روزدن.
سلام مادر.
مادر:سلام عزیزم بفرما
مادر چه خبرازپسرات
پسر؟؟؟ #من_پسر_ندارم!من بچه ندارم!
مادر همه ی همسایه ها شهادت میدن شماپسر داری.
مادر:نه عزیزم من پسر ندارم
باشه مادر،باشه مادر، خدانگهدار.
رفتند.
گفت تاسرکوچه که رفتیم دلمون طاقت نیاورد برگشتیم.
درزدیم گفتیم مادر مجبوریم #خبر بدی رو بهت بدم.
هر دوتای پسران به شهادت رسیدند.
شماچقد اصرار میکنید.من پسرندارم!!بچه ندارم.
میگفت هرکارکردیم مادر راضی نشد،برگشتیم #معراج الشهدا.
بایکی از روحانیون مشورت کردیم أین #روحانی گفت:این کارمنه،
رفت،درب منزل وزد.
سلام مادر
سلام علیکم،بفرمایید
مادر دوتا شهید آوردن مشهد،مادر نداره،هیشکی بدن و تحویل نمیگیره
من چکار کنم؟
بیا براشون #مادری کن.
صبر کن من چادرمو بردارمگفت معلوم بود مادر شکسته دله اما اصلا به روی خودش نمیاره.
میگفت مگه من مردم که...👇
🌹کانال عهدباشهدا🌹
⚛ @shahidegomnamm ↩️
#صوت 🎵 🎵
#روایتگری🎙
#راوی:گمنام👇👇
🔶 #دوبرادر هرکاری کردن نتونستن برن سوریه
گفتن بهشون برید جز #نیروهای افغانی بشید...
اینا رفتن #سوریه مظلومانه #شهید شدن..
چندروز میگذره،یه نفرپیدا میشه میگه من این دوبرادرو میشناسم.
اهل #مشهد هستند.
#مادرپیری هم دارن ،فلان محله ی مشهد زندگی میکنه.
بچه های سپاه رفتند...درب خونه روزدن.
سلام مادر.
مادر:سلام عزیزم بفرما
مادر چه خبرازپسرات
پسر؟؟؟ #من_پسر_ندارم!من بچه ندارم!
مادر همه ی همسایه ها شهادت میدن شماپسر داری.
مادر:نه عزیزم من پسر ندارم
باشه مادر،باشه مادر، خدانگهدار.
رفتند.
گفت تاسرکوچه که رفتیم دلمون طاقت نیاورد برگشتیم.
درزدیم گفتیم مادر مجبوریم #خبر بدی رو بهت بدم.
هر دوتای پسران به شهادت رسیدند.
شماچقد اصرار میکنید.من پسرندارم!!بچه ندارم.
میگفت هرکارکردیم مادر راضی نشد،برگشتیم #معراج الشهدا.
بایکی از روحانیون مشورت کردیم أین #روحانی گفت:این کارمنه،
رفت،درب منزل وزد.
سلام مادر
سلام علیکم،بفرمایید
مادر دوتا شهید آوردن مشهد،مادر نداره،هیشکی بدن و تحویل نمیگیره
من چکار کنم؟
بیا براشون #مادری کن.
صبر کن من چادرمو بردارمگفت معلوم بود مادر شکسته دله اما اصلا به روی خودش نمیاره.
میگفت مگه من مردم که...👇
Telegram
attach 📎
#شهیده_صدیقه_رودباری
💞قرار ازدواجش با #شهیدمحمود_خادمی
به جای دیگر در آسمان ها موکول شد.
💞به گفته #شهیدمحمودخادمی شاید خواست خدا بوده که #عقد ما دردنیای دیگری بسته شود
#خاطره
⚛ @shahidegomnamm↩️
💞قرار ازدواجش با #شهیدمحمود_خادمی
به جای دیگر در آسمان ها موکول شد.
💞به گفته #شهیدمحمودخادمی شاید خواست خدا بوده که #عقد ما دردنیای دیگری بسته شود
#خاطره
⚛ @shahidegomnamm↩️
Forwarded from عکس نگار
🕊✨🕊✨🕊✨🕊✨
💥 #دست_نوشــته_ای ازیک شهید با ۳ خواسته
#که_ اتفاق_افتاد
✍بعد از #شهادتش کوله پشتی اش را باز کردنددر #برگه ای نوشته بود:
1⃣ـ خدایا ! #امام_حسین علیه السلام با لب #تشنه شهید شد ، من هم می خواهم تشنه شهید شوم. ( وقتی او شهید شد ، تانکرهای آب خالی بوده و فرمانده برای رزمنده ها تقاضای آب کرده بود )
2⃣ـ اربابم با #سر_بریده شهید شده و سرش را از پشت بریده اند ، من هم می خواهم از پشت سرم بریده شود ( نقل کردند که #خمپاره از #پشت_سر_به_شهید خورده است )
3⃣ـ سر بریده ی مولایم امام حسین علیه السلام #بالای_نی_قرآن می خواند ، من سرّش را نمی دانم ، ولی می خواهم با سر بریده « #یا_حسین » بگویم.در جاده خمپاره خورد و #سرش قطع شد. دیدند سر بریده #لبهایش_تکان_می خورد و « یا حسین » می گوید.
#طلبه_شهیدمصطفی_آقاجانی
#آرزوهای_یک_شهید
#خاطره
🌹کانال عهدباشهدا🌹
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
💥 #دست_نوشــته_ای ازیک شهید با ۳ خواسته
#که_ اتفاق_افتاد
✍بعد از #شهادتش کوله پشتی اش را باز کردنددر #برگه ای نوشته بود:
1⃣ـ خدایا ! #امام_حسین علیه السلام با لب #تشنه شهید شد ، من هم می خواهم تشنه شهید شوم. ( وقتی او شهید شد ، تانکرهای آب خالی بوده و فرمانده برای رزمنده ها تقاضای آب کرده بود )
2⃣ـ اربابم با #سر_بریده شهید شده و سرش را از پشت بریده اند ، من هم می خواهم از پشت سرم بریده شود ( نقل کردند که #خمپاره از #پشت_سر_به_شهید خورده است )
3⃣ـ سر بریده ی مولایم امام حسین علیه السلام #بالای_نی_قرآن می خواند ، من سرّش را نمی دانم ، ولی می خواهم با سر بریده « #یا_حسین » بگویم.در جاده خمپاره خورد و #سرش قطع شد. دیدند سر بریده #لبهایش_تکان_می خورد و « یا حسین » می گوید.
#طلبه_شهیدمصطفی_آقاجانی
#آرزوهای_یک_شهید
#خاطره
🌹کانال عهدباشهدا🌹
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
🌷ڪـانـال عـَـهـدبـاشـُـهـَدا🌷
بسم رب العشق #قسمت_بیست_سوم #علمدار_عشق😍 راوی نرگس سادات با تذکر استاد مرعشی به مرجان تمام سعیش میکرد مقداری پوشش رعایت کنند وارد سالن دانشگاه شدم بنر اعتکاف نظرم جذب کرد، زهرا دیدم که تو سالنه -سلام آجی خوبی؟ زهرا:ممنون تو خوبی؟ -زهرا تو اعتکاف…
بسم رب العشق
#قسمت_بیست_چهارهم
#علمـــــــدار_عشـــــــق
یه جوری ایام اعتکاف خونه ما خالی میشد
امسال رقیه سادات بخاطر جوجه ها نرفت اعتکاف
برادرام که کارمندن دوروز مرخص میگرن میرن
وقتی بهشون گفتم منم مثل معتکفم
همه تشویقم کردن
مامان که چقدر خداشکر من با زهرا دوست بودم
زهرا مسئول خواهران اعتکاف بود
برادرش مسئول آقایون
سه روز تا اعتکاف مونده بود
من باچادر یک سره تو مسجد دانشگاه بودم به زهرا کمک میکردم
اونور آقای کرمی و آقای صبوری مشغول بودند
زهرا اصرارداشت مسئول فرهنگی اعتکاف خواهران باشم
اما من قبول نکردم
دوست داشتم حالا که اولین اعتکافم هستش بهره یک عمر ازش بگیرم
سیدهادی و خانمش
نرجس سادات و سید محسن
هم قراربود برن اعتکاف
دوروز مونده به اعتکاف برادر سیدمحسن بعنوان مدافع حرم راهی سوریه شد
سیدحسین ۲۲ سالش بود شور و شوق غیرقابل توصیف داشت هنگام خداحافظی
دوست صمیمی سیدهادی بود
موقع رفتن فقط یه جمله به سید هادی و برادرش گفت راضی نیست شهید شدم تا سالم صبرکنید
بعداز چهلم رخت عروسی بپوشید
بالاخره روز اعتکاف رسید
معتکفین باید شب ۱۳ رجب از ۱۲ شب تا یک ساعت مانده به اذان صبح خودشان را به مساجدی که اعتکاف برگزارمیشد میرسانند
چون بچه ها خودشون معتکف بودند
قرارشد من بازهرا اینا برم
ساعت ۱۱ بود سر خیابان منتظر زهرا بودم
که یه شاسی بلند جلوم بوق زد
تو دلم گفتم حالا خوبه چادرسرمه
یه دفعه شیشه سمتم اومد پایین
نرگس بیا سوارشو
- زهراتویی
+ ن پس بابابزرگمه
یه دفعه صدای برادرش اومد
خانم موسوی جلوه ای خوبی نداره
لطفا سوارشوید
ساکم گذاشتم اول
بعد خودم سوارشدم
سرراهمون آقای صبوری به ما اضافه شد
زهرااومد عقب پیش من
صبوری جلو نشست
داشتم از فوضولی میمردم که ماشین مال کیه 😓😓
که یه دفعه صبوری گفت
مرتضی شیرینی لازمه ها
برای ماشین
* چشم بدیده منت
•• پرشیا رو چیکار کردی مرتضی
* هیچی فروختم
•• مبارکت باشه
ان شاالله بالباس دامادی پشتش بشنی
مرتضی از خجالت آب شد فکرکنم
بعداز حدود نیم ساعت رسیدیم دانشگاه وارد مسجد شدم
بابرزنت وگونی مسجد به دوقسمت تقسیم شده بود
بازرسی هاشروع شده
وسایلم بررسی که شد کارت معتکف رجب المرجب ۱۴۳۵ گرفتم وارد مسجد شدم
پتو مسافرتیم یه گوشه انداختم
ساکم گذاشتم
ساعت ۳ بود و ما درحال خوردن اولین سحری اعتکاف بودیم
بعداز خوندن نمازصبح خوابیدم
نویسنده بانـــــــــو....... ش
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌹کانال عهدباشهدا🌹
@shahidegomnamm ◀️
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
# یعنی نرگس سادات چه بهره ای از اعتکاف میبرد
خدا و نویسنده داند 🤔🤔
صبرکنید تا قسمت بعدی #
#قسمت_بیست_چهارهم
#علمـــــــدار_عشـــــــق
یه جوری ایام اعتکاف خونه ما خالی میشد
امسال رقیه سادات بخاطر جوجه ها نرفت اعتکاف
برادرام که کارمندن دوروز مرخص میگرن میرن
وقتی بهشون گفتم منم مثل معتکفم
همه تشویقم کردن
مامان که چقدر خداشکر من با زهرا دوست بودم
زهرا مسئول خواهران اعتکاف بود
برادرش مسئول آقایون
سه روز تا اعتکاف مونده بود
من باچادر یک سره تو مسجد دانشگاه بودم به زهرا کمک میکردم
اونور آقای کرمی و آقای صبوری مشغول بودند
زهرا اصرارداشت مسئول فرهنگی اعتکاف خواهران باشم
اما من قبول نکردم
دوست داشتم حالا که اولین اعتکافم هستش بهره یک عمر ازش بگیرم
سیدهادی و خانمش
نرجس سادات و سید محسن
هم قراربود برن اعتکاف
دوروز مونده به اعتکاف برادر سیدمحسن بعنوان مدافع حرم راهی سوریه شد
سیدحسین ۲۲ سالش بود شور و شوق غیرقابل توصیف داشت هنگام خداحافظی
دوست صمیمی سیدهادی بود
موقع رفتن فقط یه جمله به سید هادی و برادرش گفت راضی نیست شهید شدم تا سالم صبرکنید
بعداز چهلم رخت عروسی بپوشید
بالاخره روز اعتکاف رسید
معتکفین باید شب ۱۳ رجب از ۱۲ شب تا یک ساعت مانده به اذان صبح خودشان را به مساجدی که اعتکاف برگزارمیشد میرسانند
چون بچه ها خودشون معتکف بودند
قرارشد من بازهرا اینا برم
ساعت ۱۱ بود سر خیابان منتظر زهرا بودم
که یه شاسی بلند جلوم بوق زد
تو دلم گفتم حالا خوبه چادرسرمه
یه دفعه شیشه سمتم اومد پایین
نرگس بیا سوارشو
- زهراتویی
+ ن پس بابابزرگمه
یه دفعه صدای برادرش اومد
خانم موسوی جلوه ای خوبی نداره
لطفا سوارشوید
ساکم گذاشتم اول
بعد خودم سوارشدم
سرراهمون آقای صبوری به ما اضافه شد
زهرااومد عقب پیش من
صبوری جلو نشست
داشتم از فوضولی میمردم که ماشین مال کیه 😓😓
که یه دفعه صبوری گفت
مرتضی شیرینی لازمه ها
برای ماشین
* چشم بدیده منت
•• پرشیا رو چیکار کردی مرتضی
* هیچی فروختم
•• مبارکت باشه
ان شاالله بالباس دامادی پشتش بشنی
مرتضی از خجالت آب شد فکرکنم
بعداز حدود نیم ساعت رسیدیم دانشگاه وارد مسجد شدم
بابرزنت وگونی مسجد به دوقسمت تقسیم شده بود
بازرسی هاشروع شده
وسایلم بررسی که شد کارت معتکف رجب المرجب ۱۴۳۵ گرفتم وارد مسجد شدم
پتو مسافرتیم یه گوشه انداختم
ساکم گذاشتم
ساعت ۳ بود و ما درحال خوردن اولین سحری اعتکاف بودیم
بعداز خوندن نمازصبح خوابیدم
نویسنده بانـــــــــو....... ش
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌹کانال عهدباشهدا🌹
@shahidegomnamm ◀️
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
# یعنی نرگس سادات چه بهره ای از اعتکاف میبرد
خدا و نویسنده داند 🤔🤔
صبرکنید تا قسمت بعدی #
❣کسی که،
آماده پیوستن به #امامش نیست؛
#عاشقانه، به یاری اش نمی شتابد.
#شهیدمدافع_حرم_سیدحمیدطباطبایی_مهر
#دلنوشته
💐شادی روحشون صلوات💐
🌹کانال عهدباشهدا🌹
⚛ @shahidegomnamm ↩️
آماده پیوستن به #امامش نیست؛
#عاشقانه، به یاری اش نمی شتابد.
#شهیدمدافع_حرم_سیدحمیدطباطبایی_مهر
#دلنوشته
💐شادی روحشون صلوات💐
🌹کانال عهدباشهدا🌹
⚛ @shahidegomnamm ↩️
🍃 #نماز را به جماعت و اول وقت بخوانید
و #قرآن را فراموش نکنید.
#شهید_على_اسحاقى
#پیام_شهید
#نماز_اول_وقت📿
#التماس_دعا
🌹کانال عهدباشهدا🌹
⚛ @shahidegomnamm ↩️
و #قرآن را فراموش نکنید.
#شهید_على_اسحاقى
#پیام_شهید
#نماز_اول_وقت📿
#التماس_دعا
🌹کانال عهدباشهدا🌹
⚛ @shahidegomnamm ↩️
⚜ #آیت_الله_بهجت
💠کسـانے #منتظرفرج هستند
که برای خدا ودرراه خدا منتـظرآن حضـرت باشند،
نه برای حاجـات خود...
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#سخنان_بزرگان
🌹کانال عهدباشهدا🌹
⚛ @shahidegomnamm ↩️
💠کسـانے #منتظرفرج هستند
که برای خدا ودرراه خدا منتـظرآن حضـرت باشند،
نه برای حاجـات خود...
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#سخنان_بزرگان
🌹کانال عهدباشهدا🌹
⚛ @shahidegomnamm ↩️
در تنها مراسمی که برای #ابراهیم_هادی در مسجد محمدی برگزار شد،یکباره ابراهیم وارد مسجد شد و همه جاخوردند‼️
#داوود_عابدی حسابی به ابراهیم #شباهت داشت و در نهایت به او پیوست
#خاطره
⚛ @shahidegomnamm ↩️
#داوود_عابدی حسابی به ابراهیم #شباهت داشت و در نهایت به او پیوست
#خاطره
⚛ @shahidegomnamm ↩️
Forwarded from عکس نگار
🕊✨🕊✨🕊✨🕊✨
⚛ #عشق بدون شناخت معنا ندارد
شناخت میخواهد کہ یکے روے #مین
بخوابد.سینہ اش را بگذارد روے
#سیم_خاردار تا دیگران از روے بدن
او رد شوند شوخے نیست تا #درڪ نباشد
#نیتها پاڪ نمیشود .
#شهـید_محمدابراهیم_همت 💐
#پیام_شهید
🌹کانال عهدباشهدا🌹▶️🔽
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
⚛ #عشق بدون شناخت معنا ندارد
شناخت میخواهد کہ یکے روے #مین
بخوابد.سینہ اش را بگذارد روے
#سیم_خاردار تا دیگران از روے بدن
او رد شوند شوخے نیست تا #درڪ نباشد
#نیتها پاڪ نمیشود .
#شهـید_محمدابراهیم_همت 💐
#پیام_شهید
🌹کانال عهدباشهدا🌹▶️🔽
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
🍂همہ ی ما
روزی !
#غـروب خواهیم ڪرد
ڪاش آن غـروب را
بنویسند : #شهادت...
#اللهم_ارزقنا_شهـادة_فےسبیلڪ
#دلنوشته
🌹کانال عهدباشهدا🌹
⚛ @Shahidegomnamm ↩️
روزی !
#غـروب خواهیم ڪرد
ڪاش آن غـروب را
بنویسند : #شهادت...
#اللهم_ارزقنا_شهـادة_فےسبیلڪ
#دلنوشته
🌹کانال عهدباشهدا🌹
⚛ @Shahidegomnamm ↩️
خــ❤️ــدایا ...
تودورنیستی
پس ما را موهبت
عشقی عمیق و نیرومند
عطا ڪن تا پردۀ
جهلمان فرو افتد
و جمال تو را مشاهده ڪنیم
🌙 #شبتون_بخیر 🌙
به امید فردایى پر از خبرهاى خوب 💫
🆔 @shahidegomnamm
تودورنیستی
پس ما را موهبت
عشقی عمیق و نیرومند
عطا ڪن تا پردۀ
جهلمان فرو افتد
و جمال تو را مشاهده ڪنیم
🌙 #شبتون_بخیر 🌙
به امید فردایى پر از خبرهاى خوب 💫
🆔 @shahidegomnamm
💚 #مهــدےجان
تو عیانــے
هم چو خورشیدِ فروزان ،
چشمِ ما قابل نباشــد
کہ ببیند روی زیبای تو را ...
✨ اللّٰھـُــم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجـْــ
#دلنوشته📝
🌹کانال عهدباشهدا🌹
⚛ @shahidegomnamm ↩️
تو عیانــے
هم چو خورشیدِ فروزان ،
چشمِ ما قابل نباشــد
کہ ببیند روی زیبای تو را ...
✨ اللّٰھـُــم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجـْــ
#دلنوشته📝
🌹کانال عهدباشهدا🌹
⚛ @shahidegomnamm ↩️
صبــــ🌤ـــح است
و صبح بهـانہ است براے
بیدارے چشمــانمان
#شهدا
نگاهـمان ڪنید ڪہ سخت
محتاج نگاهـتان هـستیم💚
#صبحتون_زیبا_به_زیبایی_نگاه_شهدا✨
#دلنوشته📝
🌹کانال عهدباشهدا🌹
⚛ @shahidegomnamm ↩️
و صبح بهـانہ است براے
بیدارے چشمــانمان
#شهدا
نگاهـمان ڪنید ڪہ سخت
محتاج نگاهـتان هـستیم💚
#صبحتون_زیبا_به_زیبایی_نگاه_شهدا✨
#دلنوشته📝
🌹کانال عهدباشهدا🌹
⚛ @shahidegomnamm ↩️
ஜ۩﷽۩ஜ▬▬
#تلاوت_روزانه_یک_صفحه_ازکلام_وحی
🔸صفحه 152
🔹جزء 8
🔸سوره اعراف
🔹آیه 12 الی 22
➖➖➖➖➖➖➖➖➖
🌷کانال عهد با شهدا 🌷
@Shahidegomnamm 👆کلیک
#تلاوت_روزانه_یک_صفحه_ازکلام_وحی
🔸صفحه 152
🔹جزء 8
🔸سوره اعراف
🔹آیه 12 الی 22
➖➖➖➖➖➖➖➖➖
🌷کانال عهد با شهدا 🌷
@Shahidegomnamm 👆کلیک