✨اے #خاڪےِ افلاڪنشین!
✨بر #افلاڪـیانِ پاڪــ ،
✨ #سلام ما برسان..
#نماز_اول_وقت
#التماس_دعا
#دلنوشته
🌹کانال عهدباشهدا🌹
↪️ @shahidegomnamm
✨بر #افلاڪـیانِ پاڪــ ،
✨ #سلام ما برسان..
#نماز_اول_وقت
#التماس_دعا
#دلنوشته
🌹کانال عهدباشهدا🌹
↪️ @shahidegomnamm
#سالروز_شهادت💐
#شهیدسرلشکر_خلبان_سیدنصرالله_آسیایی
درماه #تولدش آسمانی شد🕊
#تولد؛ 1320/10/19
#شهادت؛ 1365/10/11
🌺روحش شاد و یادش گرامی باد🌺
🌹کانال عهدباشهدا🌹
↪️ @shahidegomnamm
#شهیدسرلشکر_خلبان_سیدنصرالله_آسیایی
درماه #تولدش آسمانی شد🕊
#تولد؛ 1320/10/19
#شهادت؛ 1365/10/11
🌺روحش شاد و یادش گرامی باد🌺
🌹کانال عهدباشهدا🌹
↪️ @shahidegomnamm
Forwarded from عکس نگار
🌹🕊✨🌹🕊✨🌹🕊
🌹🕊
#شهیدسرلشکر_خلبان_سیدنصرالله_آسیایی
✍فرزند سرلشکر خلبان شهید «سیدنصرالله آسیایی» گفت: پدرم 3 ماه #قبل از شهادتش به #مکه مشرف شد و #شهادت را همانجا از خدا #طلب کرد؛ بعد از بازگشتش هم #لباس_احرام را از کیفش درآورد و به مادرم گفت «این لباس را با آب #زمزم شستهام هر وقت شهید شدم به جای #کفن به من بپوشانید».
🔶در #عملیات «کربلای4» پدرم از منطقه برگشته بود و در #پایگاه_مسجد_سلیمان در دفتر فرماندهی با معاون و افسران عملیاتی جلسه داشت که ساعت 12 ظهر 11 دی 65 #هواپیماهای عراقی دفتر فرماندهی پایگاه مسجد سلیمان را #بمباران کردند و ایشان به همراه معاونان و کارکنان به #شهادت رسید.
#پیام_شهید_به_فرزندش
🔸«آن طور درس بخوان که اگر 20 سال دیگر از تو سؤال کردند، بتوانی پاسخ دهی»🔸
🌹کانال عهدباشهدا🌹➡️⬇️
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
🌹🕊
#شهیدسرلشکر_خلبان_سیدنصرالله_آسیایی
✍فرزند سرلشکر خلبان شهید «سیدنصرالله آسیایی» گفت: پدرم 3 ماه #قبل از شهادتش به #مکه مشرف شد و #شهادت را همانجا از خدا #طلب کرد؛ بعد از بازگشتش هم #لباس_احرام را از کیفش درآورد و به مادرم گفت «این لباس را با آب #زمزم شستهام هر وقت شهید شدم به جای #کفن به من بپوشانید».
🔶در #عملیات «کربلای4» پدرم از منطقه برگشته بود و در #پایگاه_مسجد_سلیمان در دفتر فرماندهی با معاون و افسران عملیاتی جلسه داشت که ساعت 12 ظهر 11 دی 65 #هواپیماهای عراقی دفتر فرماندهی پایگاه مسجد سلیمان را #بمباران کردند و ایشان به همراه معاونان و کارکنان به #شهادت رسید.
#پیام_شهید_به_فرزندش
🔸«آن طور درس بخوان که اگر 20 سال دیگر از تو سؤال کردند، بتوانی پاسخ دهی»🔸
🌹کانال عهدباشهدا🌹➡️⬇️
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
#برادرشهیدم
📌وقتی
نگـاه تـو
به مـن دوختـه شده،
نباید دست از پا خطا کنـم👉
تـو
هم #شهیدی
هم #شـاهـدی
و هم سنگ صبور بی قراری های من...❤️
#دلنوشته
🌹کانال عهدباشهدا🌹
↪️ @shahidegomnamm
📌وقتی
نگـاه تـو
به مـن دوختـه شده،
نباید دست از پا خطا کنـم👉
تـو
هم #شهیدی
هم #شـاهـدی
و هم سنگ صبور بی قراری های من...❤️
#دلنوشته
🌹کانال عهدباشهدا🌹
↪️ @shahidegomnamm
💕کارخوبه#خدا درست کنه 💕:
جنيفر ويليامز در توئيتر خود اعلام كرد
هنر پیشه ی زن #مسیحی امریکایی
گفت:
#قرآن را خواندم تا با عقايد تروريست ها آشنا بشوم، قرآن را تمام كردم،
#مسلمان شدم.
@shahidegomnamm
جنيفر ويليامز در توئيتر خود اعلام كرد
هنر پیشه ی زن #مسیحی امریکایی
گفت:
#قرآن را خواندم تا با عقايد تروريست ها آشنا بشوم، قرآن را تمام كردم،
#مسلمان شدم.
@shahidegomnamm
📌بہ چـہ میـنازیم؟
بہ دارایی؟
بہ رفاه؟
شـہداء کجای کارند..؟
ما ڪجاے ڪار؟
🌹کانال عهدباشهدا🌹
↪️ @shahidegomnamm
بہ دارایی؟
بہ رفاه؟
شـہداء کجای کارند..؟
ما ڪجاے ڪار؟
🌹کانال عهدباشهدا🌹
↪️ @shahidegomnamm
Forwarded from عکس نگار
🕊✨🕊✨🕊✨🕊✨
🕊✨
#سالروز_شهادت
#شهید_غلامرضا_مخبری
در ماه #تولدش آسمانی شد🕊
✍شهیدمخبری چه زیبا بیان داشت:
🔹«تا لحظه ای که #نیروی ایمان و تا لحظه ای که #خون در رگهای این جوانان وطن و سربازان كشوردر جریان است، نه تنها صدام، بلکه هر یک از #مزدورانی که بخواهند چشم خود را به سوی #خاک ایران بدوزند، #زنده نخواهند ماند»
🍀جای جای جبهه، #معرکه دلاوری «مخبری» شده بود. نام او #هراس را بر دل دشمن می انداخت. دشمن هم او را شناخته بود. عناصر خدعه و توطئه دنبال این بودند که مخبری را از ما بگیرند و کردستان نقطه این توطئه شد. ساعت حدود 5 بعدازظهر پیچ دار ساوین، منطقه سردشت، بر اثر یك #كمین او نیز به خیل همرزمان شهیدش پیوست.
#تولد؛ 1324/10/20
#شهادت؛ 1361/10/11
💐روحش شاد و یادش گرامی باد💐
🌹کانال عهدباشهدا🌹
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
🕊✨
#سالروز_شهادت
#شهید_غلامرضا_مخبری
در ماه #تولدش آسمانی شد🕊
✍شهیدمخبری چه زیبا بیان داشت:
🔹«تا لحظه ای که #نیروی ایمان و تا لحظه ای که #خون در رگهای این جوانان وطن و سربازان كشوردر جریان است، نه تنها صدام، بلکه هر یک از #مزدورانی که بخواهند چشم خود را به سوی #خاک ایران بدوزند، #زنده نخواهند ماند»
🍀جای جای جبهه، #معرکه دلاوری «مخبری» شده بود. نام او #هراس را بر دل دشمن می انداخت. دشمن هم او را شناخته بود. عناصر خدعه و توطئه دنبال این بودند که مخبری را از ما بگیرند و کردستان نقطه این توطئه شد. ساعت حدود 5 بعدازظهر پیچ دار ساوین، منطقه سردشت، بر اثر یك #كمین او نیز به خیل همرزمان شهیدش پیوست.
#تولد؛ 1324/10/20
#شهادت؛ 1361/10/11
💐روحش شاد و یادش گرامی باد💐
🌹کانال عهدباشهدا🌹
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
🍂جامانده ز خوبان شده ام!
گریه ندارد؟
🍂مجنون و پریشان شده ام!
گریه ندارد؟
🍂با بار ڪجِ روی دلم بین مسیرم
وامانده و حیران شده ام!
گریه ندارد⁉️
#شهدا_گاهی_نگاهی
#دلنوشته📝
↪️ @Shahidegomnamm
گریه ندارد؟
🍂مجنون و پریشان شده ام!
گریه ندارد؟
🍂با بار ڪجِ روی دلم بین مسیرم
وامانده و حیران شده ام!
گریه ندارد⁉️
#شهدا_گاهی_نگاهی
#دلنوشته📝
↪️ @Shahidegomnamm
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#کلیپ🎬
🍃مداحی بسیارزیبا
🍃درباره ی #چادر...
با مداحی : #سیدرضا_نریمانی
🌹کانال عهدباشهدا🌹
↪️ @shahidegomnamm
🍃مداحی بسیارزیبا
🍃درباره ی #چادر...
با مداحی : #سیدرضا_نریمانی
🌹کانال عهدباشهدا🌹
↪️ @shahidegomnamm
✨تو می آیی
#شهدا همراه تو🚩
پای در رکابت و مشتاق جان دادن درسپاهت
با آنها به کربلا میروی
بین الحرمین پر میشود ازطنین"یالثارات الحسین"🚩
و #عطرشهادت همه جا می پیچد
🚩یا منتقم العجل
↪️ @shahidegomnamm
#شهدا همراه تو🚩
پای در رکابت و مشتاق جان دادن درسپاهت
با آنها به کربلا میروی
بین الحرمین پر میشود ازطنین"یالثارات الحسین"🚩
و #عطرشهادت همه جا می پیچد
🚩یا منتقم العجل
↪️ @shahidegomnamm
هرگز دلت را
به روزگار مسپار
نتيجه اش نا اميدى است
دلت را به خدا بسپار
او درياى بى كران اميد است . . .
#شب_خوش
🌟 ✨🌟✨
🆔 @shahidegomnamm
به روزگار مسپار
نتيجه اش نا اميدى است
دلت را به خدا بسپار
او درياى بى كران اميد است . . .
#شب_خوش
🌟 ✨🌟✨
🆔 @shahidegomnamm
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
✨صَلی اللهُ عَلیکَ یا اباعَبدالله✨
ازراه دورمیدهم ارباب جان سلام✋
ذکرم فقط «حسین» ولاغیرمی شود
هرروز🌤گرشودمتبرک به این سلام
مـن مطمئنم عاقبتم خیـرمی شود
#شعر
🌹کانال عهدباشهدا🌹
↪️ @shahidegomnamm
ازراه دورمیدهم ارباب جان سلام✋
ذکرم فقط «حسین» ولاغیرمی شود
هرروز🌤گرشودمتبرک به این سلام
مـن مطمئنم عاقبتم خیـرمی شود
#شعر
🌹کانال عهدباشهدا🌹
↪️ @shahidegomnamm
در من
صدای تو...💓
می گوید
آفتاب آمده...🌤
در تو
نیاز من..
صبح را آغاز می کند.🌤
#صحبتون_منور_به_نورشهدا✨
🌹کانال عهدباشهدا🌹
↪️ @Shahidegomnamm
صدای تو...💓
می گوید
آفتاب آمده...🌤
در تو
نیاز من..
صبح را آغاز می کند.🌤
#صحبتون_منور_به_نورشهدا✨
🌹کانال عهدباشهدا🌹
↪️ @Shahidegomnamm
ஜ۩﷽۩ஜ▬▬
#تلاوت_روزانه_یک_صفحه_ازکلام_وحی
🔸صفحه 139
🔹جزء 7
🔸سوره انعام
🔹آیه 91 الی 94
➖➖➖➖➖➖➖➖➖
🌷کانال عهد با شهدا 🌷
@Shahidegomnamm 👆کلیک
#تلاوت_روزانه_یک_صفحه_ازکلام_وحی
🔸صفحه 139
🔹جزء 7
🔸سوره انعام
🔹آیه 91 الی 94
➖➖➖➖➖➖➖➖➖
🌷کانال عهد با شهدا 🌷
@Shahidegomnamm 👆کلیک
ஜ۩﷽۩ஜ▬▬
#تلاوت_روزانه_یک_صفحه_ازکلام_وحی
🔸صفحه 139
🔹جزء 7
🔸سوره انعام
🔹آیه 91 الی 94
➖➖➖➖➖➖➖➖➖
🌷کانال عهد با شهدا 🌷
@Shahidegomnamm 👈کلیک
#تلاوت_روزانه_یک_صفحه_ازکلام_وحی
🔸صفحه 139
🔹جزء 7
🔸سوره انعام
🔹آیه 91 الی 94
➖➖➖➖➖➖➖➖➖
🌷کانال عهد با شهدا 🌷
@Shahidegomnamm 👈کلیک
🌷ڪـانـال عـَـهـدبـاشـُـهـَدا🌷
#داستان #فرمانده_من #قسمت_نود ❣حسام بالا سرم وایستاده بود،با همون قد رشیدش و با لبخند بهم نگاه مے ڪرد👀😊 دسته باند پیچے شدش توجهمو جلبـــــ ڪرد آستیناش خونے بود.😔 دلم با دیدن دستش ریش شد.😁 ولے ازش دلخور بودم. نتونستم بهش چیزے بگم...😑 حسام: فاطمه خانم؟؟…
#داستان
#فرمانده_من
#قسمت_نودویک
دندونشو از شدتــ درد رو لبش گذاشتــ سرشو به نشونہ مثبت تڪون داد ...
ناچار سِرُممو گرفتم تو دستم چادر گلدار سفیدمو ڪشیدم رو سرم و هراسون رفتم پرستار رو صدا زدم، خودمم پشت پرستار با دو رفتم طرف اتاق ... 🏃🏻🏃🏻
حسام رو دستش خم شده بود و از شدتــ درد سرشو بالا نمےگرفتــ 😢
قلبم از شدت نگرانے فشرده شده بود و به تپش افتاده بود از شدتــ ناراحتے دستم مےلرزید و تمرڪزی روے حرڪاتم نداشتم پرستار رفتــ جلو خواست بهش دست بزنه که خودشو کنار ڪشید ...😥
چشماے اشڪیم با دیدن عکس العمل حسام متعجبــ شدن سریع اشکامو پاک کردم و خودم رفتم جلو ... پرستار : اقاے محترم خبــ شما برید ڪنار من و وضعیتــ دستتون و ببینم...
خودم جلو رفتم سرش پایین بود، دست کشیدم رو ریشاش، سرشو بالا گرفتــ زل زد تو چشمام...بدون معطلی دسته باند پیچی شدشو گرفتم تو دستم و رو به پرستار اشاره ڪردم کارشو انجام بده...
چشمه پرستار که به بازوی باندپیچی شدهے حسام افتاد
با لحنه تقریبا تندی گفت: تو با این وضعیتت چجوری دووم اوردی؟ دستت عفونی شده😨
خونریزی داری صبر کنین دڪترو خبر کنم
حرفای پرستاد باعثــ شد نگران تر بشم پرسشگرانه از حسام پرسیدم حسام تو خودت دستتو باند پیچی کردی ؟؟😰
به دکتر نشون ندادی ؟؟ عرق سردی رو پیشونیش نشسته بود بریده بریده جواب داد ... : وقتی پای یار در میون باشه ... مرا چه نیاز به طبیب ؟؟💞
با عصبانیتــ گفتم : حساااااام چرا به فکر سلامتیت نیستی ؟😠
هنوز سرش پایین بود و اخم غلیظی رو صورتش نقش بسته بود انگار قدرت تکلم نداشت.😔
اه پس این دکتر کجاستــ ؟ سکوتش زجر اوری بود با لحن تندی گفتم: حسام! سرتو بگیر بالا...
جوابی ازش نشنیدم، لرزش خفیفی از جانبش حس کردم....عصبی تر از قبل گفتم: چرا جوابمو نمیدی؟😤
سرمو خم کردم سمتش و نگاهش کردم لباش میلرزید و چشماش ناے باز شدن نداشت انگار به کل مریضے خودمو فراموش کرده بودم...
دست سردمو بردم سمتش و گذاشتم رو پیشونیش، داغ بود!!!!😰
شدید ، ناخوداگاه حس بدی شروع کرد وجودمو مثل خوره خوردن با گرمایی که تو دستم حس کردم چشمم افتاد به بازوی خونیش... که دستمو خونی کرده بود، جا خوردم ترس بدی افتاد تو دلم استرس واسه معدم سم بود کم کم سردرد خفیفی اومد سراغم اهمیتی ندادم الان حسام مهم تر بود، جسمه نیمه جونه حسام هنوز تو دستام بود حتی دیگه اون لرزشه خفیفو هم نداشت.... سردر گم بودم...
خبری از پرستارم نبود خواستم برم صداش کنم که سنگینے حسام افتاد تو دستم.😭
زیر لبم یا ابوالفضلی گفتم حسام بیهوش شده بود، نمی تونستم کاری بکنم انگار قدرتی نداشتم به شدت ترسیده بودم، دیگه چشماشم باز نبودن...
ادامه دارد...
💠کانال عهدباشهدا💠
╔══ೋღ
🌺ღೋ══╗
🌴 https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw 🌴
╚══ೋღ
🌺ღೋ══╝
#فرمانده_من
#قسمت_نودویک
دندونشو از شدتــ درد رو لبش گذاشتــ سرشو به نشونہ مثبت تڪون داد ...
ناچار سِرُممو گرفتم تو دستم چادر گلدار سفیدمو ڪشیدم رو سرم و هراسون رفتم پرستار رو صدا زدم، خودمم پشت پرستار با دو رفتم طرف اتاق ... 🏃🏻🏃🏻
حسام رو دستش خم شده بود و از شدتــ درد سرشو بالا نمےگرفتــ 😢
قلبم از شدت نگرانے فشرده شده بود و به تپش افتاده بود از شدتــ ناراحتے دستم مےلرزید و تمرڪزی روے حرڪاتم نداشتم پرستار رفتــ جلو خواست بهش دست بزنه که خودشو کنار ڪشید ...😥
چشماے اشڪیم با دیدن عکس العمل حسام متعجبــ شدن سریع اشکامو پاک کردم و خودم رفتم جلو ... پرستار : اقاے محترم خبــ شما برید ڪنار من و وضعیتــ دستتون و ببینم...
خودم جلو رفتم سرش پایین بود، دست کشیدم رو ریشاش، سرشو بالا گرفتــ زل زد تو چشمام...بدون معطلی دسته باند پیچی شدشو گرفتم تو دستم و رو به پرستار اشاره ڪردم کارشو انجام بده...
چشمه پرستار که به بازوی باندپیچی شدهے حسام افتاد
با لحنه تقریبا تندی گفت: تو با این وضعیتت چجوری دووم اوردی؟ دستت عفونی شده😨
خونریزی داری صبر کنین دڪترو خبر کنم
حرفای پرستاد باعثــ شد نگران تر بشم پرسشگرانه از حسام پرسیدم حسام تو خودت دستتو باند پیچی کردی ؟؟😰
به دکتر نشون ندادی ؟؟ عرق سردی رو پیشونیش نشسته بود بریده بریده جواب داد ... : وقتی پای یار در میون باشه ... مرا چه نیاز به طبیب ؟؟💞
با عصبانیتــ گفتم : حساااااام چرا به فکر سلامتیت نیستی ؟😠
هنوز سرش پایین بود و اخم غلیظی رو صورتش نقش بسته بود انگار قدرت تکلم نداشت.😔
اه پس این دکتر کجاستــ ؟ سکوتش زجر اوری بود با لحن تندی گفتم: حسام! سرتو بگیر بالا...
جوابی ازش نشنیدم، لرزش خفیفی از جانبش حس کردم....عصبی تر از قبل گفتم: چرا جوابمو نمیدی؟😤
سرمو خم کردم سمتش و نگاهش کردم لباش میلرزید و چشماش ناے باز شدن نداشت انگار به کل مریضے خودمو فراموش کرده بودم...
دست سردمو بردم سمتش و گذاشتم رو پیشونیش، داغ بود!!!!😰
شدید ، ناخوداگاه حس بدی شروع کرد وجودمو مثل خوره خوردن با گرمایی که تو دستم حس کردم چشمم افتاد به بازوی خونیش... که دستمو خونی کرده بود، جا خوردم ترس بدی افتاد تو دلم استرس واسه معدم سم بود کم کم سردرد خفیفی اومد سراغم اهمیتی ندادم الان حسام مهم تر بود، جسمه نیمه جونه حسام هنوز تو دستام بود حتی دیگه اون لرزشه خفیفو هم نداشت.... سردر گم بودم...
خبری از پرستارم نبود خواستم برم صداش کنم که سنگینے حسام افتاد تو دستم.😭
زیر لبم یا ابوالفضلی گفتم حسام بیهوش شده بود، نمی تونستم کاری بکنم انگار قدرتی نداشتم به شدت ترسیده بودم، دیگه چشماشم باز نبودن...
ادامه دارد...
💠کانال عهدباشهدا💠
╔══ೋღ
🌺ღೋ══╗
🌴 https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw 🌴
╚══ೋღ
🌺ღೋ══╝