🍃دلـم را عاشـــق پـرواز سازید
ســـرود رفتنم را ساز سازید
شهیدان چون نسیم؛ آرام آرام
درِ رحمت به رویـم باز سازید ...🕊
#شهدا_گاهی_نگاهی
#شعر
🌹کانال عهدباشهدا🌹
↪️ @Shahidegomnamm
ســـرود رفتنم را ساز سازید
شهیدان چون نسیم؛ آرام آرام
درِ رحمت به رویـم باز سازید ...🕊
#شهدا_گاهی_نگاهی
#شعر
🌹کانال عهدباشهدا🌹
↪️ @Shahidegomnamm
🌷ڪـانـال عـَـهـدبـاشـُـهـَدا🌷
#داستان #قسمت_هفتاد #فرمانده_من از رو تخت بلند شدم و چادرمو سرم کردم با حسام رفتیم سمت رستوران هتل تا صبحونه بخوریم. رستورانش کمی شلوغ بود صندلی که روبروم بودو کشیدم عقب و نشستم،حسامم با چایی نشست سر میز. با لبخند اشاره کرد بخورم منم به تبعیت ازش شروع کردم…
#داستان
#فرمانده_من
#قسمت_هفتادویک
ناخودگاه سرمو گذاشتم رو شونه اش،ذکر گفتنش که تموم شد دستمو بالا اورد و گذاشت رو پیشونیش و بعد اروم دستمو چسبوند رو لباش و نرم روشون بوسه زد....هجوم خون تو رگامو به خوبی حس کردم داغ کردم از خجالت سرموانداختم پایین و مشغول صلوات فرستادن شدم...
چند دقیقه ای گذشت که صدای حسام پیچید تو گوشم
حسام: چند کلمه حرف حساب بزنیم؟؟؟ من عجیب دوستت دارم....
بازم حرارتم زده بود بالا لب باز کردم و گفتم : قسم نمی خورم اما اگر قسم بخورم به ایه ایه ی قران دوستت دارم....!!!❤️
سرمو از رو شونش برداشتم دندونای سفیدش لبخندشو زیبا تر کرده بود😁
دستشو کرد تو جیبش و یه چیزی از توش بیرون اورد اروم گفت: چشماتو ببند
کنجکاو شده بودم...چشمامو اروم روی هم گذاشتم....دستمو گرفت تو دستش و یه چیز یخ گذاشت توش...بدتر کنجکاو شدم چشمامو باز کردم که با دیدن انگشتر عقیق قرمز کاملا جا خوردم...نگاهمو که با اونهمه علامت سوالو دید گفت: نذر کرده بودم دو تا انگشتر عقیق بخرم، یکی ماله خودم و یکی برای تو.... این نشونه ی عشقمونه... با امام رضا عهد بستم که همیشه مراقبت باشم و این سعادتو بهم بده تا مرد زنگیت باشم... 💞
میخوام هیچ موقع اینو از خودت جداش نکنی همونطوری که منم جداش نمی کنم فقط اگه یه موقعی خواستم برم میارم میدمش به تو...😇
با تعجب پرسیدم : بری؟ کجا؟
_ بانو دعا کن شهید بشم....
با این حرفش یه لحظه مور مورم شد...نفسمو با صدا دادم بیرونو گفتم اینهمه دعای خوب ...من نمی خوام از دستت بدم😥
_کی گفته از دستم میدی؟؟من همیشه کنارتم...
کلا رفتم تو فکر اخم کردم و سرمو انداختم زیر ... به زور سرمو گرفتم بالا و گفتم : دستت درد نکنه...
_ بگو خدا قوت...🙁
دوباره با همون حالت ناراحتی که داشتم گفتم : خدا قوت
_ عه بانو؟؟؟؟ نمی خوای دعای بهتری بکنی؟؟؟ بگو انشاالله شهید شی😍
سریع سرمو گرفتم بالا و با عصبانیت گفتم: حساااااااااااااااااااااام 😡😡😡
_ جانم؟؟؟ 😍
دوباره سرمو انداختم پایین دلم یهویی شکست.. از حرفش نبود فقط نمی تونستم نبودنشو تصور کنم، به انگشترم زل زدم خیلی قشنگ بود ولی بعدش که به نبودن حسام فکر میکردم قلبم تیر میکشید...
با صدای نا اشنای زنگ خوردن موبایلی ، دورو برمو وارسی کردم،صداش خیلی نزدیک بود . حسام دست کرد تو جیبش وگفت : گوشیه منه ... ☺
موبایلشو دراورد، دکمه سبزو فشار دادو گذاشت تو گوشش: سلام علیکم . حالتون خوبه ؟ سلامت باشین ، تشکر ....نه قربان ، بنده تهران نیستم ، مشهدم ،...... نائب الزیارتون هستیم .....بعد یه مکث طولانی گفت : آخه با خانومم اومدم
حالت چهره اش عوض شد ولی تو لحنش بروز ندادو گفت : خیلی خب ، فردا ساعت ۱۲ اونجام ،یاعلی .
گوشیشو قطع کرد . بدون اینکه به من نگاه کنه سرشو بین دو تا دستاش فرو برد و صورتشو مالید . نفس عمیقی کشد ، چنگی ب موهاش زدو نگام کرد . شرم تو چشاش موج میزد ....با نگرانی پرسیدم : چی شده ؟؟؟😥
بدون هیچ مقدمه ای گفت : باید برم ماموریت😓
متعجب نگاش کردم . جمله اش واسم قابل هضم نبود . فقط تونستم بگم : کی؟؟؟
_ فردا ، آخه عملیات شروع شده ، نیرو کم دارن...
مونده بودم چ عکس العملی نشون بدم آخه به اندازه کافی شرمنده بود ...
اگه اوقات تلخی میکردم غرورش بیشتر میشکست،با مهربونی گفتم : حسام ؟ اینکه ناراحتی نداره من روز اول بهت قول دادم پای سختیای کارت بمونم ... سر قولم هستم ... با نگاه محبت آمیزش ازم تشکر کرد و گفت : پس من میرم بلیط بگیرم،دیر کردم نماز ظهرو اینجا باش ...💛
چشمامو ب علامت تایید باز و بسته کردمو گفتم : اطاعت فرمانده😉
از جا بلند شد و نایلون کفشاشو برداشت و رفت ..خودمو ب دیواری ک نزدیک ترین جا ب آقا بود رسوندمو زانو زدم . بغض کرده بودم . اخه تازه یه روز بود اومده بودیم .... سفره ی دلمو باز کردمو اشک ریختم ... امام رئوفم حرفامو میشنید ...زیارت نامه ای برداشتمو زیارت مخصوصو خوندم ... نیم ساعت طول کشید ... بعد هم اذانو دادنو نماز و ب جماعت خوندم،.هرچی منتظر موندم حسام نیومد، دوباره رفتم پیش اون دیوارو غرق بوسه اش کردم . اصلا گریه کردن و توسل ب آقا لذت بخش بود . کمرمو چرخوندمو دنبال حسام گشتم . سرش پایین بود و مفاتیح دستش بود ...کنارش نشستمو گفتم : سلام
صدام بدجوری خشدار شده بود ... با تعجب سرشو بالا آوردو گفت : علیک سلام بانو .. ( مکث) زیارتت قبول باشه😍
_ ممنونم . بلیط پیدا کردی ؟ 🙁
_ مثل اینکه خدا جواب گریه های شما رو داد چون قرار شد فرداساعت ۱ نصف شب بریم ...
لبخندی از رو رضایت زدمو گفتم : خدا رو شکر ...😍
#ادامه_دارد...
👈🏻 ڪپی بدون ذڪر منبع ممنوع و پیگرد الہے دارد ⛔️🚫
╔══ೋღ
🌺ღೋ══╗
🌴 https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw 🌴
╚══ೋღ
🌺ღೋ══╝
#فرمانده_من
#قسمت_هفتادویک
ناخودگاه سرمو گذاشتم رو شونه اش،ذکر گفتنش که تموم شد دستمو بالا اورد و گذاشت رو پیشونیش و بعد اروم دستمو چسبوند رو لباش و نرم روشون بوسه زد....هجوم خون تو رگامو به خوبی حس کردم داغ کردم از خجالت سرموانداختم پایین و مشغول صلوات فرستادن شدم...
چند دقیقه ای گذشت که صدای حسام پیچید تو گوشم
حسام: چند کلمه حرف حساب بزنیم؟؟؟ من عجیب دوستت دارم....
بازم حرارتم زده بود بالا لب باز کردم و گفتم : قسم نمی خورم اما اگر قسم بخورم به ایه ایه ی قران دوستت دارم....!!!❤️
سرمو از رو شونش برداشتم دندونای سفیدش لبخندشو زیبا تر کرده بود😁
دستشو کرد تو جیبش و یه چیزی از توش بیرون اورد اروم گفت: چشماتو ببند
کنجکاو شده بودم...چشمامو اروم روی هم گذاشتم....دستمو گرفت تو دستش و یه چیز یخ گذاشت توش...بدتر کنجکاو شدم چشمامو باز کردم که با دیدن انگشتر عقیق قرمز کاملا جا خوردم...نگاهمو که با اونهمه علامت سوالو دید گفت: نذر کرده بودم دو تا انگشتر عقیق بخرم، یکی ماله خودم و یکی برای تو.... این نشونه ی عشقمونه... با امام رضا عهد بستم که همیشه مراقبت باشم و این سعادتو بهم بده تا مرد زنگیت باشم... 💞
میخوام هیچ موقع اینو از خودت جداش نکنی همونطوری که منم جداش نمی کنم فقط اگه یه موقعی خواستم برم میارم میدمش به تو...😇
با تعجب پرسیدم : بری؟ کجا؟
_ بانو دعا کن شهید بشم....
با این حرفش یه لحظه مور مورم شد...نفسمو با صدا دادم بیرونو گفتم اینهمه دعای خوب ...من نمی خوام از دستت بدم😥
_کی گفته از دستم میدی؟؟من همیشه کنارتم...
کلا رفتم تو فکر اخم کردم و سرمو انداختم زیر ... به زور سرمو گرفتم بالا و گفتم : دستت درد نکنه...
_ بگو خدا قوت...🙁
دوباره با همون حالت ناراحتی که داشتم گفتم : خدا قوت
_ عه بانو؟؟؟؟ نمی خوای دعای بهتری بکنی؟؟؟ بگو انشاالله شهید شی😍
سریع سرمو گرفتم بالا و با عصبانیت گفتم: حساااااااااااااااااااااام 😡😡😡
_ جانم؟؟؟ 😍
دوباره سرمو انداختم پایین دلم یهویی شکست.. از حرفش نبود فقط نمی تونستم نبودنشو تصور کنم، به انگشترم زل زدم خیلی قشنگ بود ولی بعدش که به نبودن حسام فکر میکردم قلبم تیر میکشید...
با صدای نا اشنای زنگ خوردن موبایلی ، دورو برمو وارسی کردم،صداش خیلی نزدیک بود . حسام دست کرد تو جیبش وگفت : گوشیه منه ... ☺
موبایلشو دراورد، دکمه سبزو فشار دادو گذاشت تو گوشش: سلام علیکم . حالتون خوبه ؟ سلامت باشین ، تشکر ....نه قربان ، بنده تهران نیستم ، مشهدم ،...... نائب الزیارتون هستیم .....بعد یه مکث طولانی گفت : آخه با خانومم اومدم
حالت چهره اش عوض شد ولی تو لحنش بروز ندادو گفت : خیلی خب ، فردا ساعت ۱۲ اونجام ،یاعلی .
گوشیشو قطع کرد . بدون اینکه به من نگاه کنه سرشو بین دو تا دستاش فرو برد و صورتشو مالید . نفس عمیقی کشد ، چنگی ب موهاش زدو نگام کرد . شرم تو چشاش موج میزد ....با نگرانی پرسیدم : چی شده ؟؟؟😥
بدون هیچ مقدمه ای گفت : باید برم ماموریت😓
متعجب نگاش کردم . جمله اش واسم قابل هضم نبود . فقط تونستم بگم : کی؟؟؟
_ فردا ، آخه عملیات شروع شده ، نیرو کم دارن...
مونده بودم چ عکس العملی نشون بدم آخه به اندازه کافی شرمنده بود ...
اگه اوقات تلخی میکردم غرورش بیشتر میشکست،با مهربونی گفتم : حسام ؟ اینکه ناراحتی نداره من روز اول بهت قول دادم پای سختیای کارت بمونم ... سر قولم هستم ... با نگاه محبت آمیزش ازم تشکر کرد و گفت : پس من میرم بلیط بگیرم،دیر کردم نماز ظهرو اینجا باش ...💛
چشمامو ب علامت تایید باز و بسته کردمو گفتم : اطاعت فرمانده😉
از جا بلند شد و نایلون کفشاشو برداشت و رفت ..خودمو ب دیواری ک نزدیک ترین جا ب آقا بود رسوندمو زانو زدم . بغض کرده بودم . اخه تازه یه روز بود اومده بودیم .... سفره ی دلمو باز کردمو اشک ریختم ... امام رئوفم حرفامو میشنید ...زیارت نامه ای برداشتمو زیارت مخصوصو خوندم ... نیم ساعت طول کشید ... بعد هم اذانو دادنو نماز و ب جماعت خوندم،.هرچی منتظر موندم حسام نیومد، دوباره رفتم پیش اون دیوارو غرق بوسه اش کردم . اصلا گریه کردن و توسل ب آقا لذت بخش بود . کمرمو چرخوندمو دنبال حسام گشتم . سرش پایین بود و مفاتیح دستش بود ...کنارش نشستمو گفتم : سلام
صدام بدجوری خشدار شده بود ... با تعجب سرشو بالا آوردو گفت : علیک سلام بانو .. ( مکث) زیارتت قبول باشه😍
_ ممنونم . بلیط پیدا کردی ؟ 🙁
_ مثل اینکه خدا جواب گریه های شما رو داد چون قرار شد فرداساعت ۱ نصف شب بریم ...
لبخندی از رو رضایت زدمو گفتم : خدا رو شکر ...😍
#ادامه_دارد...
👈🏻 ڪپی بدون ذڪر منبع ممنوع و پیگرد الہے دارد ⛔️🚫
╔══ೋღ
🌺ღೋ══╗
🌴 https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw 🌴
╚══ೋღ
🌺ღೋ══╝
Forwarded from اتچ بات
🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹
🕊🌹
🌹کانال عهدباشهدا🌹
↪️ @shahidegomnamm
#روایتگری🎙
#صوت🎵🎵🎵
راوی،حاج حسین یکتا👇👇👇
متفاوت ترین روایت گری حاج حسین
💥توابراهیم وسط آتشی
چون اهل توحیدی..
اهل خداپرستی هستی..
🔸یروزی جونایی رو این خاک هاخوابیدن،شهیدشدن.تاریخی روساختن.
که الان میریم داخل عراق،همه میگن حاج قاسم..
🔸حاج قاسم یدونه از سردارهای رخ نشونداده امام زمانیه،که خود حضرت برگشو رو کرده..
صبرکن...
صبرکن هنوز بقیش مونده..
🔸صبرکن تاصبح سحر فاصله داریم..👇👇
🕊🌹
🌹کانال عهدباشهدا🌹
↪️ @shahidegomnamm
#روایتگری🎙
#صوت🎵🎵🎵
راوی،حاج حسین یکتا👇👇👇
متفاوت ترین روایت گری حاج حسین
💥توابراهیم وسط آتشی
چون اهل توحیدی..
اهل خداپرستی هستی..
🔸یروزی جونایی رو این خاک هاخوابیدن،شهیدشدن.تاریخی روساختن.
که الان میریم داخل عراق،همه میگن حاج قاسم..
🔸حاج قاسم یدونه از سردارهای رخ نشونداده امام زمانیه،که خود حضرت برگشو رو کرده..
صبرکن...
صبرکن هنوز بقیش مونده..
🔸صبرکن تاصبح سحر فاصله داریم..👇👇
Telegram
attach 📎
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
تسبیح زمین و آسمان
یا مهــــدی
ذکر همه ے فرشتگان
یا مهـــدی
حالا کہ رسیده روز بیعت
با عشـــق
لبیڪ بگو از دل و جان
یا مهـــدی
#آغاز_امامت_حضرت_مهدےعج
#مبــارڪ_باد🍃🌸
↪️ @shahidegomnamm 🌹
یا مهــــدی
ذکر همه ے فرشتگان
یا مهـــدی
حالا کہ رسیده روز بیعت
با عشـــق
لبیڪ بگو از دل و جان
یا مهـــدی
#آغاز_امامت_حضرت_مهدےعج
#مبــارڪ_باد🍃🌸
↪️ @shahidegomnamm 🌹
💠فكر نميكنم كه #نيم_ساعت_نماز لطمهاي به درس و زندگاني شما بزند.بلكه همواره شما را در راهي قرار ميدهدكه رو به پيشرفت باشيد.
#شهیدحسن_منزوی
#پیام_شهید
🌹کانال عهدباشهدا🌹
↪️ @shahidegomnamm
#شهیدحسن_منزوی
#پیام_شهید
🌹کانال عهدباشهدا🌹
↪️ @shahidegomnamm
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
صد شاخه گل🌹
محمدی با صلوات
تقدیم امام عسکرے💚
در عتبات🕌
جز حضرت مهدے❤️
نبود نایب او
آغاز امامتش درود و صلوات
آغاز امامت امام زمان مبارک🌺
🌷کانال عهد با شهدا🌷
🆔 @shahidegomnamm
محمدی با صلوات
تقدیم امام عسکرے💚
در عتبات🕌
جز حضرت مهدے❤️
نبود نایب او
آغاز امامتش درود و صلوات
آغاز امامت امام زمان مبارک🌺
🌷کانال عهد با شهدا🌷
🆔 @shahidegomnamm
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
📽 #کلیپ_بسیار_زیبا
"بی همگان بسر شود
بی تو بسر نمی شود"
🔰شعر :مولانا
🔰با صدای: رضا یزدانی
⏱زمان: 4.14
تقدیم به ساحت مقدس
💕امام عصر(عج)💕
🌷کانال عهد باشهدا🌷
🆔 @shahidegomnamm
"بی همگان بسر شود
بی تو بسر نمی شود"
🔰شعر :مولانا
🔰با صدای: رضا یزدانی
⏱زمان: 4.14
تقدیم به ساحت مقدس
💕امام عصر(عج)💕
🌷کانال عهد باشهدا🌷
🆔 @shahidegomnamm
اگردوست شھیدداشته باشی
ڪم ڪم شبیهاش میشوی☝️
آنقدرشبیه ڪه حتی ظاهرت هم
مثل اومیشود😍
تاآنجا پیش خواهی رفت ڪه
دوست شھیدت نمیگذارد بمیری؟
آخرشھیدت میڪند.❤️
🌹کانال عهدباشهدا🌹
↪️ @shahidegomnamm
ڪم ڪم شبیهاش میشوی☝️
آنقدرشبیه ڪه حتی ظاهرت هم
مثل اومیشود😍
تاآنجا پیش خواهی رفت ڪه
دوست شھیدت نمیگذارد بمیری؟
آخرشھیدت میڪند.❤️
🌹کانال عهدباشهدا🌹
↪️ @shahidegomnamm
Forwarded from عکس نگار
🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹
🕊🌹
✍حجت بچه ی شلوغی بود ولی اهل
دعوا و آزار و اذیت نبود.😉
یکبار یادم هست که معلمش گوش او رو پیچانده بود
حجت آمد و به من گفت و من خیلی ناراحت شدم😔 چون میدانستم اهل اذیت کردن نیست و بچه ی ساکتی هست.
رفتم به مدرسه و به معلمشان گفتم چرا او رو کتک زدی؟⁉️
گفت پسر شما #موشک درست میکند و
به سقف کلاس میزند
گفتم مگر سقف پایین آمده بود؟!😉
باید #نصحیتش میکردید و به من میگفتید.
#شهیدمدافع_حرم_حجت_اصغری
#خاطره
#راوی_مادرشهید
🌹کانال عهدباشهدا🌹
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
🕊🌹
✍حجت بچه ی شلوغی بود ولی اهل
دعوا و آزار و اذیت نبود.😉
یکبار یادم هست که معلمش گوش او رو پیچانده بود
حجت آمد و به من گفت و من خیلی ناراحت شدم😔 چون میدانستم اهل اذیت کردن نیست و بچه ی ساکتی هست.
رفتم به مدرسه و به معلمشان گفتم چرا او رو کتک زدی؟⁉️
گفت پسر شما #موشک درست میکند و
به سقف کلاس میزند
گفتم مگر سقف پایین آمده بود؟!😉
باید #نصحیتش میکردید و به من میگفتید.
#شهیدمدافع_حرم_حجت_اصغری
#خاطره
#راوی_مادرشهید
🌹کانال عهدباشهدا🌹
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
Forwarded from عکس نگار
🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹
🕊🌹
💠حاشیه دیدار خانوادههای شهدای مدافع حرم با رهبر انقلاب
#بخش_اول
✍بهش میآید #چهار_پنج_ساله باشد؛ مدام تلاش میکند جلو برود و آخر سر هم میرود.
#آقا میگوید: «بذار جلوتر بیاد اگر میخواد...»
میرود و میایستد جلوی آقا؛ حرفهایش نامفهوم است. اطرافیانش میگویند میخواهد #سلام_نظامی بدهد.
- «ماشاءالله! داری چی کار میکنی؟ میخوای احترام بگذاری؟»
آقا این را میگوید و میخندد و بعد اسم کودک را میپرسد. کودک بهدرستی نمیتواند تلفّظ کند. محمدرضا؟! مادرش سریع میگوید معینرضا.
🔸معینرضا با جنبوجوش و شیطنتهایش و لباس و سلام نظامیاش به آقا، میشود مطلع این دیدار؛ قبل از این کارِ معینرضا هر کسی مشغول خودش بود. از گوشه و کنار صدای #گریه میآمد؛ شاید از #سردلتنگی خانواده برای #شهیدشان. بعد که آقا آمدند و گفتند خانمها جلوتر بیایند. بعدش هم که معینرضا و سلامش، #اشکها و #لبخندها را مخلوط کرد.
🔸زمانی از صداوسیما شعر و نوایی از آهنگران پخش میشد که با سوز و گداز میخواند: "مرا اسب سپیدی بود روزی * شهادت را امیدی بود روزی". بقیهی مصرعها هم بوی گله داشت و حسرت تا جایی که میرسید به "حبیبم قاصدی از پی فرستاد" و مژدهی "در باغ شهادت باز باز است". وقتی آهنگران این شعر را بار اول میخوانده، پدربزرگ معینرضا یک جوان رعنا بوده. لابد او این مژده را باور کرده و بعدها وقتی "خبر بد" را شنیده، #بند_پوتینش را محکم بسته و همراه عدهای رفته.
🔸خبر پر از بغض بوده: عصر روز دهم عاشورای 61 سرها بر نیزه شد و بعد نوبت به خیمههای حرم رسید. هزار و اندی سال بعد دوباره همین اتفاق تکرار میشود که باز نوبت خیمهها رسیده و #تکفیریها دارند سمت حرم میتازند. پدربزرگ معینرضا هم همراه عدهای #میرود_که_روضهها_دوباره_اتفاق_نیفتند.
🔸از پدربزرگ معینرضا و همراهانش، مانده خانوادهای سینهسوخته که البته راضیاند؛ عدهایشان هم امروز اینجا هستند برای دیدار. به قول برادر یکیشان دلتنگند و مشتاق دیدار رهبر؛ بعد هم اضافه میکند #دلتنگ "آقا"؛ انگار دومی بیشتر به جانش مینشیند.
🔸آقا روی درجههای نظامی معینرضا میزند: «ماشاءالله! چه افسری! انشاءالله از #افسرهای_آیندهی اسلام بشی!
«اذیّتش نکن؛ بذار راحت باشه.»
آقا این را خطاب به محافظی میگوید که سعی دارد معینرضا را از نزدیک آقا دور کند و ادامه میدهد.....
ادامه دارد....
🌹کانال عهدباشهدا🌹▶️🔽
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
🕊🌹
💠حاشیه دیدار خانوادههای شهدای مدافع حرم با رهبر انقلاب
#بخش_اول
✍بهش میآید #چهار_پنج_ساله باشد؛ مدام تلاش میکند جلو برود و آخر سر هم میرود.
#آقا میگوید: «بذار جلوتر بیاد اگر میخواد...»
میرود و میایستد جلوی آقا؛ حرفهایش نامفهوم است. اطرافیانش میگویند میخواهد #سلام_نظامی بدهد.
- «ماشاءالله! داری چی کار میکنی؟ میخوای احترام بگذاری؟»
آقا این را میگوید و میخندد و بعد اسم کودک را میپرسد. کودک بهدرستی نمیتواند تلفّظ کند. محمدرضا؟! مادرش سریع میگوید معینرضا.
🔸معینرضا با جنبوجوش و شیطنتهایش و لباس و سلام نظامیاش به آقا، میشود مطلع این دیدار؛ قبل از این کارِ معینرضا هر کسی مشغول خودش بود. از گوشه و کنار صدای #گریه میآمد؛ شاید از #سردلتنگی خانواده برای #شهیدشان. بعد که آقا آمدند و گفتند خانمها جلوتر بیایند. بعدش هم که معینرضا و سلامش، #اشکها و #لبخندها را مخلوط کرد.
🔸زمانی از صداوسیما شعر و نوایی از آهنگران پخش میشد که با سوز و گداز میخواند: "مرا اسب سپیدی بود روزی * شهادت را امیدی بود روزی". بقیهی مصرعها هم بوی گله داشت و حسرت تا جایی که میرسید به "حبیبم قاصدی از پی فرستاد" و مژدهی "در باغ شهادت باز باز است". وقتی آهنگران این شعر را بار اول میخوانده، پدربزرگ معینرضا یک جوان رعنا بوده. لابد او این مژده را باور کرده و بعدها وقتی "خبر بد" را شنیده، #بند_پوتینش را محکم بسته و همراه عدهای رفته.
🔸خبر پر از بغض بوده: عصر روز دهم عاشورای 61 سرها بر نیزه شد و بعد نوبت به خیمههای حرم رسید. هزار و اندی سال بعد دوباره همین اتفاق تکرار میشود که باز نوبت خیمهها رسیده و #تکفیریها دارند سمت حرم میتازند. پدربزرگ معینرضا هم همراه عدهای #میرود_که_روضهها_دوباره_اتفاق_نیفتند.
🔸از پدربزرگ معینرضا و همراهانش، مانده خانوادهای سینهسوخته که البته راضیاند؛ عدهایشان هم امروز اینجا هستند برای دیدار. به قول برادر یکیشان دلتنگند و مشتاق دیدار رهبر؛ بعد هم اضافه میکند #دلتنگ "آقا"؛ انگار دومی بیشتر به جانش مینشیند.
🔸آقا روی درجههای نظامی معینرضا میزند: «ماشاءالله! چه افسری! انشاءالله از #افسرهای_آیندهی اسلام بشی!
«اذیّتش نکن؛ بذار راحت باشه.»
آقا این را خطاب به محافظی میگوید که سعی دارد معینرضا را از نزدیک آقا دور کند و ادامه میدهد.....
ادامه دارد....
🌹کانال عهدباشهدا🌹▶️🔽
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
🍃گرماے خونه هامون
توے این روز هاے سرد
ازسوختن نفت و گاز نیست
این گرما را
🍃مدیون مردانے هستیم
ڪه براے ما سوختن.
#یادشان_گرامی_باد
#باذکرصلوات
#دلنوشته
🌹کانال عهدباشهدا🌹
↪️ @shahidegomnamm
توے این روز هاے سرد
ازسوختن نفت و گاز نیست
این گرما را
🍃مدیون مردانے هستیم
ڪه براے ما سوختن.
#یادشان_گرامی_باد
#باذکرصلوات
#دلنوشته
🌹کانال عهدباشهدا🌹
↪️ @shahidegomnamm
@shahidegomnamm
مهــ💚ــدےِ فاطمه
اے سَيدِ صاحبــْ حَسَناتــ
هَديہ اے بر تـ😍ـو
نداریم به غير از صلواتــ
#اللهم_صل_علی_محمدوآل_محمدوعجل_فرجهم💚
#عیدتون_مباااارڪ 😍💐
مهــ💚ــدےِ فاطمه
اے سَيدِ صاحبــْ حَسَناتــ
هَديہ اے بر تـ😍ـو
نداریم به غير از صلواتــ
#اللهم_صل_علی_محمدوآل_محمدوعجل_فرجهم💚
#عیدتون_مباااارڪ 😍💐
Forwarded from عکس نگار
🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹
🕊🌹
💥 #خصوصیات_اخلاقی
💠نماز خوندنش همیشه #اول وقــــت و به جمــــاعت بود،
👌حتـــــی نمـــــاز صبـــــح
غیــــــــــبت به هیچ عنوان نمیکرد🚫
حرف غیبـــــت میشد حرفو عوض میکرد
باهمه خوب بود از بچه ۱۰ ساله تا ادم ۷۰ ساله
باهمه خـــــوش رفتاری میکرد
👌دروغ نـــــمیگفت
تا جای که از دستش بر میومد کمـــــــک میکرد قـــــرض میداد
تو همه هیـــــاتها بود همجا میرفت
و برای امام حســـــــین بی ریا کار میکرد
خیلی #شـــــــوخ طبع بود😊
کله محله بهش میگفتن حاجی
#شهیدمدافع_حرم_مصطفی_چگینی
#پیکر_مطهر_بازنگشت...
#شهادت۲۱دیماه۹۴
🌹کانال عهدباشهدا🌹
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
🕊🌹
💥 #خصوصیات_اخلاقی
💠نماز خوندنش همیشه #اول وقــــت و به جمــــاعت بود،
👌حتـــــی نمـــــاز صبـــــح
غیــــــــــبت به هیچ عنوان نمیکرد🚫
حرف غیبـــــت میشد حرفو عوض میکرد
باهمه خوب بود از بچه ۱۰ ساله تا ادم ۷۰ ساله
باهمه خـــــوش رفتاری میکرد
👌دروغ نـــــمیگفت
تا جای که از دستش بر میومد کمـــــــک میکرد قـــــرض میداد
تو همه هیـــــاتها بود همجا میرفت
و برای امام حســـــــین بی ریا کار میکرد
خیلی #شـــــــوخ طبع بود😊
کله محله بهش میگفتن حاجی
#شهیدمدافع_حرم_مصطفی_چگینی
#پیکر_مطهر_بازنگشت...
#شهادت۲۱دیماه۹۴
🌹کانال عهدباشهدا🌹
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
#محاسبه ✍
✨استاد صمدی آملی :
💗مراقبت دل و
نگهبانی و نظارت🔍
بر ورودیهای 📥آن
رمز رسیدن به كمالات است
#سخنان_بزرگان
🌹کانال عهدباشهدا🌹
↪️ @shahidegomnamm
✨استاد صمدی آملی :
💗مراقبت دل و
نگهبانی و نظارت🔍
بر ورودیهای 📥آن
رمز رسیدن به كمالات است
#سخنان_بزرگان
🌹کانال عهدباشهدا🌹
↪️ @shahidegomnamm
Forwarded from عکس نگار
🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹
🕊🌹
#آجیل_مخصوص
شوخ طبعی اش باز گل کرده بود.😉
همه ی بچه ها دنبالش می دویدند و
اصرار که به ما هم آجیل بده؛
اما او سریع دست تو دهانش می کرد و
می گفت: نمی دم که نمی دم.
آخر یکی از بچه ها #پتویی آورد و روی
سرش انداخت و بچه ها شروع کردند به زدن. حالا نزدن کی بزن آجیل می خوری؟
بگیر، تنها می خوری؟ بگیر.🙃
و بالاخره در این گیر و دار یکی از
بچه ها در آرزوی رسیدن به آجیل
دست توی جیبش کرد اما آجیل مخصوص
چیزی جز #نان_خشک_ریز شده نبود.
همگی سر کار بودیم. 😬
#طنز_در_جبهه
#خاطره
مجله جاودانه ها، شماره مجله:49
🌹کانال عهدباشهدا🌹
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
🕊🌹
#آجیل_مخصوص
شوخ طبعی اش باز گل کرده بود.😉
همه ی بچه ها دنبالش می دویدند و
اصرار که به ما هم آجیل بده؛
اما او سریع دست تو دهانش می کرد و
می گفت: نمی دم که نمی دم.
آخر یکی از بچه ها #پتویی آورد و روی
سرش انداخت و بچه ها شروع کردند به زدن. حالا نزدن کی بزن آجیل می خوری؟
بگیر، تنها می خوری؟ بگیر.🙃
و بالاخره در این گیر و دار یکی از
بچه ها در آرزوی رسیدن به آجیل
دست توی جیبش کرد اما آجیل مخصوص
چیزی جز #نان_خشک_ریز شده نبود.
همگی سر کار بودیم. 😬
#طنز_در_جبهه
#خاطره
مجله جاودانه ها، شماره مجله:49
🌹کانال عهدباشهدا🌹
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
🍂آقا ببخش ڪه دعاهایمانּ دعا نشد
قلبِ سیَہ زمعصیٺِ خود جـدا نشد
ماراببخش یوسـف زهرا بہ مادرٺ
ایـنּ رسم عاشقے،بہدرستے ادا نشد😔
یااباصالح المـهدے
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شعر
↪️ @shahidegomnamm 🌹
قلبِ سیَہ زمعصیٺِ خود جـدا نشد
ماراببخش یوسـف زهرا بہ مادرٺ
ایـنּ رسم عاشقے،بہدرستے ادا نشد😔
یااباصالح المـهدے
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شعر
↪️ @shahidegomnamm 🌹
#بیوگرافی_مدافــــــع
🔻نام:"سپر حـــــرم"✌️
🔻صدا:"توام با بغض و غـــــم آقا"😭
🔻خانه مادری:"هر جا که مرز عشــ💕ـــق است "
🔻ورزش:"پیاده روی از حـــ🏃ــرم تا حـــــرم"
🔻کوله بار:"عشــ💕ـــق چـــــادرم😇"
🔻سلاح:"چـــ😍ــادرم"
🔻وطن:"هر جایی که صدای یا اربـــــاب بلند شود"
🔻رهبر:"آقــ🙌ــام ❤️ابالفضل❤️"
🔻تکه کلام:"یاحـــــ✋ـــــق"
🔻آرزو:"سینه زنی برای ارباب در بقـــــیع"👋
🔻شغل:"خدمت به آقــ🙌ـــا"
🔻مال و ثروت:" یه قلب پر از عشـــ❣ــق ارباب ،یه جان آماده برای پر کشیدن برای آقـــــام"
🔻زندگی:"نذر حــــــ😊ــــرم "
.
✌️من یک مدافـــــعم و هر نفس به این میبالم😇به امید روزی که از حـــــرمی در دمشـــــق تا حرمی در بقـــــیع سینه زنان رویم 😊
💕 🌹کانال عهدباشهدا🌹
@shahidegomnamm ◀️
🔻نام:"سپر حـــــرم"✌️
🔻صدا:"توام با بغض و غـــــم آقا"😭
🔻خانه مادری:"هر جا که مرز عشــ💕ـــق است "
🔻ورزش:"پیاده روی از حـــ🏃ــرم تا حـــــرم"
🔻کوله بار:"عشــ💕ـــق چـــــادرم😇"
🔻سلاح:"چـــ😍ــادرم"
🔻وطن:"هر جایی که صدای یا اربـــــاب بلند شود"
🔻رهبر:"آقــ🙌ــام ❤️ابالفضل❤️"
🔻تکه کلام:"یاحـــــ✋ـــــق"
🔻آرزو:"سینه زنی برای ارباب در بقـــــیع"👋
🔻شغل:"خدمت به آقــ🙌ـــا"
🔻مال و ثروت:" یه قلب پر از عشـــ❣ــق ارباب ،یه جان آماده برای پر کشیدن برای آقـــــام"
🔻زندگی:"نذر حــــــ😊ــــرم "
.
✌️من یک مدافـــــعم و هر نفس به این میبالم😇به امید روزی که از حـــــرمی در دمشـــــق تا حرمی در بقـــــیع سینه زنان رویم 😊
💕 🌹کانال عهدباشهدا🌹
@shahidegomnamm ◀️
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
این وعدہ خداست👌
ڪہ حق النــــاس را نمے بخشد!
خـــــ💔ون شهدا حق الناس است
نمے دانم با این حق النـــــاس
بزرگے ڪہ بہ گردن ماســــ😔ت،
چہ خواهیم ڪرد؟
#دلنوشته
🌹کانال عهدباشهدا🌹
↪️ @shahidegomnamm
ڪہ حق النــــاس را نمے بخشد!
خـــــ💔ون شهدا حق الناس است
نمے دانم با این حق النـــــاس
بزرگے ڪہ بہ گردن ماســــ😔ت،
چہ خواهیم ڪرد؟
#دلنوشته
🌹کانال عهدباشهدا🌹
↪️ @shahidegomnamm