امام خامنه ای؛
#شهادت، گل خوشبو و معطری است که جز دست برگزیدگان خداوند در میان انسانها، به آن نمیرسد...
#سخنان_بزرگان
#اللهم_الرزقنی_توفیق_شهادت
🌹کانال عهدباشهدا🌹
↪️ @shahidegomnamm
#شهادت، گل خوشبو و معطری است که جز دست برگزیدگان خداوند در میان انسانها، به آن نمیرسد...
#سخنان_بزرگان
#اللهم_الرزقنی_توفیق_شهادت
🌹کانال عهدباشهدا🌹
↪️ @shahidegomnamm
📿عاشقان وقت نمازست
اذان می گويند📿
#دعای_غریق 💠
⚜يا اَللّهُ يا رَحْمنُ يا رَحيم يا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ ثَبِّتْ قَلبی علی دينِک
#نماز_اول_وقت ✨
#حی_علی_خیر_العمل
#التماس_دعا
@shahidegomnamm ◀️
اذان می گويند📿
#دعای_غریق 💠
⚜يا اَللّهُ يا رَحْمنُ يا رَحيم يا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ ثَبِّتْ قَلبی علی دينِک
#نماز_اول_وقت ✨
#حی_علی_خیر_العمل
#التماس_دعا
@shahidegomnamm ◀️
❖﷽❖
🌷شهیدبهشتی:
دانشجومؤذن جامعہ است
اگرخواب بماندنمازامت قضا مےشود
این گردبادهاے بہ غیرت درآمده
تسلیم امررهبرندڪہ طوفان نمےکنند
۱۶آذرروزدانشجوگرامے
🌷کانال عهدباشهدا🌷
🆔 @shahidegomnamm
🌷شهیدبهشتی:
دانشجومؤذن جامعہ است
اگرخواب بماندنمازامت قضا مےشود
این گردبادهاے بہ غیرت درآمده
تسلیم امررهبرندڪہ طوفان نمےکنند
۱۶آذرروزدانشجوگرامے
🌷کانال عهدباشهدا🌷
🆔 @shahidegomnamm
#اطلاع_رسانے
🔻یادواره شهدای مدافع حــرم
"مدرسه عالے شهید مطهـری"
#شهیدمحمدرضا_دهقان
#شهیدمحسن_فرامرزی
#سه_شنبه۱۶آذرماه (امشب)
بعدازنماز مغرب وعشاء
بانواےحاج مهدی رسولے
@shahidegomnamm ◀️
🔻یادواره شهدای مدافع حــرم
"مدرسه عالے شهید مطهـری"
#شهیدمحمدرضا_دهقان
#شهیدمحسن_فرامرزی
#سه_شنبه۱۶آذرماه (امشب)
بعدازنماز مغرب وعشاء
بانواےحاج مهدی رسولے
@shahidegomnamm ◀️
🌷ڪـانـال عـَـهـدبـاشـُـهـَدا🌷
📖📖📖📖📖📖📖📖📖📖📖📖 بسم رب الشهدا #مجنون_من_کجایی؟ #قسمت_پنجاه_نهم روزها پی هم میگذشت من با لبخند و لباس رنگی خداحافظ کرده بودم دیروز چهلم مادرم بود با هر زنگ در خونه یا زنگ تلفن هزاربار میمردم زنده میشدم گوشی همراه خودم زنگ خورد عکس چهارتایی که دوسال پیش…
📖📖📖📖📖📖📖📖📖📖📖📖
بسم رب الشهدا
#مجنون_من_کجایی؟
#قسمت_شصتم
بعداز ۱۱-۱۲ ساعت رسیدیم نیشابور با آدرس گرفتن بیمارستان امام رضا پیدا کردیم با استرس و ترس بدون توجه به اینکه بچها یا فرحناز همراه من هستن
به سمت پذیریش رفتم
با صدای که بغض آلود بود گفتم خانم ببخشید به من زنگ زدن گفتن مادر و پدرم تصادف کردن اینجان ؟
خانم پرستار:ما فقط دو تصادفی داریم ک متاسفانه فوت کردند
با شنیدن این ماجرا پخش زمین شدم
وقتی به هوش اومدم
پرستار گفت :مامان و بابات بودن ؟
-پدر و مادر همسرم هستن
اما فرقی با پدر و مادر خودم ندارن
پرستار:پس همسرت کجاست ؟
-همسرم اسیره
میشه زنگ بزنید خواهرشوهرم از اهواز بیاد
پرستار:باشه شمارشو بده
فرحناز میگفت وقتی با مبیناسادات (خواهر سیدمجتبی)تماس گرفت
گفت چندساعته با پرواز خودش میرسونه مشهد
بااومد مبینا سادات با کمک سیدحسن با هماهنگی اجساد مادر و پدر با پرواز رفتیم تهران
از تهران با آمبولانس رفتیم قزوین
داغهای پشت هم شهادت برادر جوانم ، اسارت همسرم ، فوت مامانم، رفتن مادر و پدر صبورم کرد
امروز بعداز هفتم مادر و پدر خودم تو آینه دیدم
رقیه ۲۲ساله چقدر پیر شده بود
چقدر موهام سفید شده بود
قرآن باز کردم ""بعداز هر سختی آسانی ""است
دوبارهم تکرار شده بود
خدایا راضیم به رضات
عکس سید مجتبی برداشتم لب ها رو عکس گذاشتم
اشکام جاری شد
مجتبی همه کسم الان کجایی؟
این یه سال و خورده ای اسارت چقدر آزارت داده
مجتبی به عهدتم پایبندما
تو این همه آزمایش الهی نذاشتم اشکم تو جعمیت ریخته باشه که نکنه دشمن بگه اشک زن مدافعین حرم درآوردیم
مجتبی تمام سعیم کردم زینب وار برم جلو
مجتبی یه هفته دیگه ولادت خانم حضرت زهراست چندروز بعدشم ولادتم آقا أمیرالمومنین
مامان ها نیستن تا براشون کادو بخرم
مردمم نیست تا براش کادو بخرم
همین طور داشتم اشک میخرتم که سیدعلی بیدار شد
اومد ستم که با لحن بچگانه ای گفت :مامانی شرا گلیه میکنی ؟
بغلش کردم بوسیدمش من قربون پسرخوشگلم بشم
یه کوچلو دلتنگم فقط
سیدعلی:دلتنگ کی مامان جون؟🤔🤔
-دلتنگ باباسید
سید:مامان بابایی کی از سفل میاد؟
-بابا رفته از آجی امام حسین که میشه عمه شما دفاع کنه نذاره آدم بدا دوباره اذیتش کنن
دیشب که قصه اش برای شما و آجی جون گفتم
سیدعلی:اوهوم
مامان منم بزرگ بشم میرم اونجا که کسی عمه جون اذیت نکنه
-من فدای پسر باغیرتم بشم
بریم آجی جان بیدار کنیم که بریم کانون
رفتیم کانون بچه ها رفتن کلاس
وسط کلاس که زنگ تفریح بود
دیدم سیدعلی اومده پیش فرحناز و با صدای آرومی حرف میزد
سیدعلی:آله یه هفته دیگه روژ مادره میشه با منو آجیم بیاید بریم براش کادو بخریم
فرحناز :آره عزیز خاله
نویسنده بانو.....ش
🌹کانال عهدباشهدا🌹
@shahidegomnamm ◀️
بسم رب الشهدا
#مجنون_من_کجایی؟
#قسمت_شصتم
بعداز ۱۱-۱۲ ساعت رسیدیم نیشابور با آدرس گرفتن بیمارستان امام رضا پیدا کردیم با استرس و ترس بدون توجه به اینکه بچها یا فرحناز همراه من هستن
به سمت پذیریش رفتم
با صدای که بغض آلود بود گفتم خانم ببخشید به من زنگ زدن گفتن مادر و پدرم تصادف کردن اینجان ؟
خانم پرستار:ما فقط دو تصادفی داریم ک متاسفانه فوت کردند
با شنیدن این ماجرا پخش زمین شدم
وقتی به هوش اومدم
پرستار گفت :مامان و بابات بودن ؟
-پدر و مادر همسرم هستن
اما فرقی با پدر و مادر خودم ندارن
پرستار:پس همسرت کجاست ؟
-همسرم اسیره
میشه زنگ بزنید خواهرشوهرم از اهواز بیاد
پرستار:باشه شمارشو بده
فرحناز میگفت وقتی با مبیناسادات (خواهر سیدمجتبی)تماس گرفت
گفت چندساعته با پرواز خودش میرسونه مشهد
بااومد مبینا سادات با کمک سیدحسن با هماهنگی اجساد مادر و پدر با پرواز رفتیم تهران
از تهران با آمبولانس رفتیم قزوین
داغهای پشت هم شهادت برادر جوانم ، اسارت همسرم ، فوت مامانم، رفتن مادر و پدر صبورم کرد
امروز بعداز هفتم مادر و پدر خودم تو آینه دیدم
رقیه ۲۲ساله چقدر پیر شده بود
چقدر موهام سفید شده بود
قرآن باز کردم ""بعداز هر سختی آسانی ""است
دوبارهم تکرار شده بود
خدایا راضیم به رضات
عکس سید مجتبی برداشتم لب ها رو عکس گذاشتم
اشکام جاری شد
مجتبی همه کسم الان کجایی؟
این یه سال و خورده ای اسارت چقدر آزارت داده
مجتبی به عهدتم پایبندما
تو این همه آزمایش الهی نذاشتم اشکم تو جعمیت ریخته باشه که نکنه دشمن بگه اشک زن مدافعین حرم درآوردیم
مجتبی تمام سعیم کردم زینب وار برم جلو
مجتبی یه هفته دیگه ولادت خانم حضرت زهراست چندروز بعدشم ولادتم آقا أمیرالمومنین
مامان ها نیستن تا براشون کادو بخرم
مردمم نیست تا براش کادو بخرم
همین طور داشتم اشک میخرتم که سیدعلی بیدار شد
اومد ستم که با لحن بچگانه ای گفت :مامانی شرا گلیه میکنی ؟
بغلش کردم بوسیدمش من قربون پسرخوشگلم بشم
یه کوچلو دلتنگم فقط
سیدعلی:دلتنگ کی مامان جون؟🤔🤔
-دلتنگ باباسید
سید:مامان بابایی کی از سفل میاد؟
-بابا رفته از آجی امام حسین که میشه عمه شما دفاع کنه نذاره آدم بدا دوباره اذیتش کنن
دیشب که قصه اش برای شما و آجی جون گفتم
سیدعلی:اوهوم
مامان منم بزرگ بشم میرم اونجا که کسی عمه جون اذیت نکنه
-من فدای پسر باغیرتم بشم
بریم آجی جان بیدار کنیم که بریم کانون
رفتیم کانون بچه ها رفتن کلاس
وسط کلاس که زنگ تفریح بود
دیدم سیدعلی اومده پیش فرحناز و با صدای آرومی حرف میزد
سیدعلی:آله یه هفته دیگه روژ مادره میشه با منو آجیم بیاید بریم براش کادو بخریم
فرحناز :آره عزیز خاله
نویسنده بانو.....ش
🌹کانال عهدباشهدا🌹
@shahidegomnamm ◀️
#روزدانشجو_مبارک
دانش ما حاصلِ ایثارِدیروزشماست
گلشنِ ما باغی ازآثارِامروزشماست
پله های نوررا با پایِ همت طی کنید
#شهید_دانشجو
#محمد_رضا_دهقان
#درس_زندگی_را_به درستی پاس کرد
@shahidegomnamm
دانش ما حاصلِ ایثارِدیروزشماست
گلشنِ ما باغی ازآثارِامروزشماست
پله های نوررا با پایِ همت طی کنید
#شهید_دانشجو
#محمد_رضا_دهقان
#درس_زندگی_را_به درستی پاس کرد
@shahidegomnamm
🍃سه شنبه شب نسیم جمکرانت
به دل ها می دهد حال و هوایی🍃
🍃نشسته بر لب شیعه همین ذکر
کجایی یا اباصالح کجایی...🍃
#شعر
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
🌹کانال عهدباشهدا🌹
↪️ @shahidegomnamm
به دل ها می دهد حال و هوایی🍃
🍃نشسته بر لب شیعه همین ذکر
کجایی یا اباصالح کجایی...🍃
#شعر
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
🌹کانال عهدباشهدا🌹
↪️ @shahidegomnamm
#بسـم_رب_الشهـدا_والصديـقين
خلبان « #نورکرم_زارعی» و کمک خلبان« #قربانی»
در سانحه بالگرد پنها وابسته به صنايع دفاع امروز صبح در حين پرواز اموزشي به فيض #شهادت نائل امدند.
↪️ @shahidegomnamm 🌹
خلبان « #نورکرم_زارعی» و کمک خلبان« #قربانی»
در سانحه بالگرد پنها وابسته به صنايع دفاع امروز صبح در حين پرواز اموزشي به فيض #شهادت نائل امدند.
↪️ @shahidegomnamm 🌹
Forwarded from عکس نگار
🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹
🕊🌹
🔹روزت مبارک دانشجو....
به نقل از همسر بزرگوار شهید:
🍂وقتی دوستان دانشگاهی بهش زنگ میزدن که فقط یه مدت سوریه نرو
فقط یک ترم از درست باقی مونده مدرکت رابگیر بعد برو...
درجواب میگفت: من میخوام مدرکم را از دست بی بی حضرت زینب سلام الله علیها بگیرم ...
"مبارکت باشه فارغ تحصیلی ومدرکی که از دست بی بی گرفتی"💐
#شهیدمصطفی_صدرزاده
#دانشجوی_رشته_ادیان_و_عرفان
🌹کانال عهدباشهدا🌹
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
🕊🌹
🔹روزت مبارک دانشجو....
به نقل از همسر بزرگوار شهید:
🍂وقتی دوستان دانشگاهی بهش زنگ میزدن که فقط یه مدت سوریه نرو
فقط یک ترم از درست باقی مونده مدرکت رابگیر بعد برو...
درجواب میگفت: من میخوام مدرکم را از دست بی بی حضرت زینب سلام الله علیها بگیرم ...
"مبارکت باشه فارغ تحصیلی ومدرکی که از دست بی بی گرفتی"💐
#شهیدمصطفی_صدرزاده
#دانشجوی_رشته_ادیان_و_عرفان
🌹کانال عهدباشهدا🌹
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
#اطلاع_رسانی
🎬 برنامه از آسمان
باز پخش مستند
#شهید_مدافع_حرم_علی_امرایی
#چهارشنبه۱۷آذر
#ساعت۱۳.۵۰
#شبکه_دو_سیما
#شهید_علی_امرایی
@shahidegomnamm ◀️
🎬 برنامه از آسمان
باز پخش مستند
#شهید_مدافع_حرم_علی_امرایی
#چهارشنبه۱۷آذر
#ساعت۱۳.۵۰
#شبکه_دو_سیما
#شهید_علی_امرایی
@shahidegomnamm ◀️
Forwarded from عکس نگار
🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹
🕊🌹
امروز 16 آذر #سالروز_شهادت
#سه_مدافع_حرم_اهل_اصفهان
#شهید_سجاد_مرادی
#شهیدسید_یحیی_براتی
#شهید_مرتضی_زارع
◀️این سه شهید کنار یک تانک با هم بودند که براثر اصابت موشک به شهادت نائل آمدند.
هر سه شهید از درجه داران سپاه بودند
◀️مکان شهادت ؛داخل جاده ای بین شهر
خلصه و الحمیره خان طومان اطراف حلب
#سالروز_آسمانی_شدنشان_مبارک💐
🌺روحشان شاد و یادشان گرامی باد🌺
🌹کانال عهدباشهدا🌹
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
🕊🌹
امروز 16 آذر #سالروز_شهادت
#سه_مدافع_حرم_اهل_اصفهان
#شهید_سجاد_مرادی
#شهیدسید_یحیی_براتی
#شهید_مرتضی_زارع
◀️این سه شهید کنار یک تانک با هم بودند که براثر اصابت موشک به شهادت نائل آمدند.
هر سه شهید از درجه داران سپاه بودند
◀️مکان شهادت ؛داخل جاده ای بین شهر
خلصه و الحمیره خان طومان اطراف حلب
#سالروز_آسمانی_شدنشان_مبارک💐
🌺روحشان شاد و یادشان گرامی باد🌺
🌹کانال عهدباشهدا🌹
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
#امام_علی (ع):
گواراترین زندگی، دور افکندن تکلفات و تشریفات است
📚 میزان الحکمه،ج۸،ص۳۴۴
#حدیث_روز
🍃🍂کانال عهدباشهدا🍂🍃
❤️ @shahidegomnamm ❤️
گواراترین زندگی، دور افکندن تکلفات و تشریفات است
📚 میزان الحکمه،ج۸،ص۳۴۴
#حدیث_روز
🍃🍂کانال عهدباشهدا🍂🍃
❤️ @shahidegomnamm ❤️
Forwarded from عکس نگار
🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹
🕊🌹
🍃امروز روز دانشجو یادی میکنیم از
#شهید_دانجشو_مسعود_آخوندی
◀️از فرماندگان گردان یا زهرا (س) لشکر امام حسین (ع)
◀️دوست و همرزم و هم کلاسی شهید محمدرضا تورجی زاده
◀️مسعود هم به جبهه می رفت و هم سخت مطالعه میکرد.دانشجوی دانشگاه صنعتی در رشته مکانیک بود.فکر حضور در جبهه به عنوان وظیفه اصلی علی رغم علاقه و استعدادش در تحصیل او را برای مدتی از درس دور نگه داشته بود،به طوری که بدون توجه به مقررات سخت آموزشی دانشگاه در هر موقع از تحصیل که احساس نیاز میکرد یا حمله ای در پیش بود به یاری همرزمانش میرفت و با توانایی و قدرت مدیریتی که داشت نقش مهمی در پیشبرد اهداف دفاع مقدس ایفا کرد.
◀️شهید مسعود آخوندی در عملیات های فتح المبین،بیت المقدس،رمضان،والفجرهای مقدماتی،یک ، دو، چهارو هشت، خیبر،بدر،کربلای چهار و پنج شرکت نمود.
وسرانجام کسی که تمام دوران عمر یک لحظه آرام نداشت پس از پنجاه روز دوری از خانواده در حالی که فرماندهی گردان را بر عهده داشت در ۰۱/۰۹/۶۵ عملیات کربلای پنج به دیدار محبوبش نائل شد.
روحش شاد و یادش گرامی باد. 💐
🌹کانال عهدباشهدا🌹
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
🕊🌹
🍃امروز روز دانشجو یادی میکنیم از
#شهید_دانجشو_مسعود_آخوندی
◀️از فرماندگان گردان یا زهرا (س) لشکر امام حسین (ع)
◀️دوست و همرزم و هم کلاسی شهید محمدرضا تورجی زاده
◀️مسعود هم به جبهه می رفت و هم سخت مطالعه میکرد.دانشجوی دانشگاه صنعتی در رشته مکانیک بود.فکر حضور در جبهه به عنوان وظیفه اصلی علی رغم علاقه و استعدادش در تحصیل او را برای مدتی از درس دور نگه داشته بود،به طوری که بدون توجه به مقررات سخت آموزشی دانشگاه در هر موقع از تحصیل که احساس نیاز میکرد یا حمله ای در پیش بود به یاری همرزمانش میرفت و با توانایی و قدرت مدیریتی که داشت نقش مهمی در پیشبرد اهداف دفاع مقدس ایفا کرد.
◀️شهید مسعود آخوندی در عملیات های فتح المبین،بیت المقدس،رمضان،والفجرهای مقدماتی،یک ، دو، چهارو هشت، خیبر،بدر،کربلای چهار و پنج شرکت نمود.
وسرانجام کسی که تمام دوران عمر یک لحظه آرام نداشت پس از پنجاه روز دوری از خانواده در حالی که فرماندهی گردان را بر عهده داشت در ۰۱/۰۹/۶۵ عملیات کربلای پنج به دیدار محبوبش نائل شد.
روحش شاد و یادش گرامی باد. 💐
🌹کانال عهدباشهدا🌹
https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
🍃باز گوئیــد شــــما را چــه گذشتــــ ..!!
که چنین رهرو و سالکــ شده اید؟
یا چه کردید که در دشتــــــ خطــر
یار و همـــبال ملائکــــ شده اید . .!!🕊
#شعر
🌹کانال عهدباشهدا🌹
@shahidegomnamm ◀️
که چنین رهرو و سالکــ شده اید؟
یا چه کردید که در دشتــــــ خطــر
یار و همـــبال ملائکــــ شده اید . .!!🕊
#شعر
🌹کانال عهدباشهدا🌹
@shahidegomnamm ◀️
🌷ڪـانـال عـَـهـدبـاشـُـهـَدا🌷
#داستان #فرمانده_من #قسمت_شصت_وهفت تو چشمای هم خیره شدیم 👀 مگه از این چشما میشد دل بکنی ؟؟؟یک ثانیه ، دو ثانیه ، سه ثانیه ، چند دقیقه گذشت فقط نگاهش میکردمو فقط نگاهم میکرد .👀 بلاخره لب از لب باز کردو گفت : چقدر معامله با خدا قشنگه 🙄 یک عمر ب نا محرم نگاه…
#داستان
#فرمانده_من
#قسمت_شصت_وهشت
از هتل بیرون اومدیم دستام هنوز تو دستای حسام بود دوش به دوش هم تو پیاده رو میرفتیم، گنبد طلایی اقا هر لحظه نزدیک تر میشد و تو این هوای گرگ و میش گلدسته هاش بیشتر از پیش می درخشیدند...✨
با ذوق رو به حسام که با اخم به رو به رو زل زده بود گفتم: قشنگه نه؟؟؟ با لبخند بهم نگاه کرد و گفت: صد البته...😍
به ورودی حرم که رسیدیم از باب الجواد وارد شدیم، به طرف صحن انقلاب حرکت می کردیم، حرم برعکس زمانای دیگه خلوت تر بود از در صحن انقلاب که وارد شدیم نگاهم به صحن و سرای اقا که افتاد تو دلم غوغایی به پا شد...😭 همزمان با حسام تعظیم کردیم و حسام با صدای مردونش صلوات خاصه رو خوند و در اخر گفت:السلام علیک یا علی بن موسی الرضی المرتضی💚
به سمت فرشای قرمزی رفتیم که برای نماز جماعت پهن کرده بودن حسام رو کرد بهم و گفت: بعد از نماز دم سقاخونه منتظرتم...
با تکون دادن سرم حرفشو تایید کردم، حسام ازم جدا شد و رفت طرف مردونه منم پیش خانومایی که سجاده پهن کرده بودن نشستم چادر نمازمو از کیفم در اوردم و سجادمو هم پهن کردم...صدای تکبیر مکبر باعث شدتا سریع چادرمو سرم کنم و منتظر صدای امام جماعت بشم...نماز خوندن تو حرم اقا اونم صبح به این زودی کنار یه عده خواهر و برادر دینی خیلی میچسبید...😍
بعداز اقامه نماز همونجور که داشتم چادرمو تا می زدم نگاهمم به سقاخونه بود تا حسامو پیدا کنم بعد از فارغ شدن تا زدن چادرم...کفشامو پوشیدم و به طرف سقاخونه رفتم...به دورو برم نگاه انداختم اما پیداش نکردم لیوان یک بار مصرفی برداشتم و توش اب ریختم اصلا اب سقاخونه طعمش با همه جا فرق داره...بی اختیار یه لیوان دیگه برداشتم تا به حسامم بدم لیوانو پر کردم دوباره به دور و برم نگاه انداختم...یکم کلافه شده بودم نمیدونستم چجوری صداش بزنم ناچار با صدای نسبتا بلندی گفتم: برادر حساااااااااامم؟؟؟؟😕
لحظه ای که برگشتم چشمام تو یه جفت چشم مشکی تلاقی کرد لیوان به دست خشکم زده بود یه نگاه معنی داری بهم کرد که تا عمر دارم فراموشش نمی کنم دستام قندیل بستن و خون تو رگام یخ بسته بود...حس خیلی بدی بودی خیلی شرمنده بودم نزدیک اومد و با یه لحن سردی گفت: بله؟ نتونستم جوابشو بدم با همون بُهت و حاله دگرگونی که داشتم لیوانه ابو نزدیکش بردم..
خیلی بی تفاوت لیوانو از دستم بیرون کشید و جلو تر از من راه افتاد سرمو انداختم پایین و دنبالش راه افتادم داشت از صحن خارج می شد ولی من می خواستم برم زیارت ناچار پشت سرش راه افتادم...چقد بد شد..😔
#ادامه_دارد...
👈🏻 ڪپی بدون ذڪر منبع ممنوع و پیگرد الہے دارد ⛔️🚫
💠کانال عهدباشهدا💠
╔══ೋღ
🌺ღೋ══╗
🌴 https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw 🌴
╚══ೋღ
🌺ღೋ══╝
#فرمانده_من
#قسمت_شصت_وهشت
از هتل بیرون اومدیم دستام هنوز تو دستای حسام بود دوش به دوش هم تو پیاده رو میرفتیم، گنبد طلایی اقا هر لحظه نزدیک تر میشد و تو این هوای گرگ و میش گلدسته هاش بیشتر از پیش می درخشیدند...✨
با ذوق رو به حسام که با اخم به رو به رو زل زده بود گفتم: قشنگه نه؟؟؟ با لبخند بهم نگاه کرد و گفت: صد البته...😍
به ورودی حرم که رسیدیم از باب الجواد وارد شدیم، به طرف صحن انقلاب حرکت می کردیم، حرم برعکس زمانای دیگه خلوت تر بود از در صحن انقلاب که وارد شدیم نگاهم به صحن و سرای اقا که افتاد تو دلم غوغایی به پا شد...😭 همزمان با حسام تعظیم کردیم و حسام با صدای مردونش صلوات خاصه رو خوند و در اخر گفت:السلام علیک یا علی بن موسی الرضی المرتضی💚
به سمت فرشای قرمزی رفتیم که برای نماز جماعت پهن کرده بودن حسام رو کرد بهم و گفت: بعد از نماز دم سقاخونه منتظرتم...
با تکون دادن سرم حرفشو تایید کردم، حسام ازم جدا شد و رفت طرف مردونه منم پیش خانومایی که سجاده پهن کرده بودن نشستم چادر نمازمو از کیفم در اوردم و سجادمو هم پهن کردم...صدای تکبیر مکبر باعث شدتا سریع چادرمو سرم کنم و منتظر صدای امام جماعت بشم...نماز خوندن تو حرم اقا اونم صبح به این زودی کنار یه عده خواهر و برادر دینی خیلی میچسبید...😍
بعداز اقامه نماز همونجور که داشتم چادرمو تا می زدم نگاهمم به سقاخونه بود تا حسامو پیدا کنم بعد از فارغ شدن تا زدن چادرم...کفشامو پوشیدم و به طرف سقاخونه رفتم...به دورو برم نگاه انداختم اما پیداش نکردم لیوان یک بار مصرفی برداشتم و توش اب ریختم اصلا اب سقاخونه طعمش با همه جا فرق داره...بی اختیار یه لیوان دیگه برداشتم تا به حسامم بدم لیوانو پر کردم دوباره به دور و برم نگاه انداختم...یکم کلافه شده بودم نمیدونستم چجوری صداش بزنم ناچار با صدای نسبتا بلندی گفتم: برادر حساااااااااامم؟؟؟؟😕
لحظه ای که برگشتم چشمام تو یه جفت چشم مشکی تلاقی کرد لیوان به دست خشکم زده بود یه نگاه معنی داری بهم کرد که تا عمر دارم فراموشش نمی کنم دستام قندیل بستن و خون تو رگام یخ بسته بود...حس خیلی بدی بودی خیلی شرمنده بودم نزدیک اومد و با یه لحن سردی گفت: بله؟ نتونستم جوابشو بدم با همون بُهت و حاله دگرگونی که داشتم لیوانه ابو نزدیکش بردم..
خیلی بی تفاوت لیوانو از دستم بیرون کشید و جلو تر از من راه افتاد سرمو انداختم پایین و دنبالش راه افتادم داشت از صحن خارج می شد ولی من می خواستم برم زیارت ناچار پشت سرش راه افتادم...چقد بد شد..😔
#ادامه_دارد...
👈🏻 ڪپی بدون ذڪر منبع ممنوع و پیگرد الہے دارد ⛔️🚫
💠کانال عهدباشهدا💠
╔══ೋღ
🌺ღೋ══╗
🌴 https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw 🌴
╚══ೋღ
🌺ღೋ══╝
قافله قافله گـــذشتید و ما ،
فقـــــط نظاره کردیم دور شدنتان را ...
نه ... نه ! دور شدنمان را ...😔
#دلنوشته
#شهدا_گاهی_نگاهی
🌹کانال عهدباشهدا🌹
↪️ @shahidegomnamm
فقـــــط نظاره کردیم دور شدنتان را ...
نه ... نه ! دور شدنمان را ...😔
#دلنوشته
#شهدا_گاهی_نگاهی
🌹کانال عهدباشهدا🌹
↪️ @shahidegomnamm
💠وچه زیباست سیاهی چادرشما..
نمیدانم این چه حسی بوده که به من داده
اما میدانم که بادیدن آن قوت قلب وآبرو میگیرم..
باور کنیدچادرشما نعمت است.🌸
#شهیدمجتبی_بابایی_زاده
#پیام_شهید
↪️ @shahidegomnam 🌹
نمیدانم این چه حسی بوده که به من داده
اما میدانم که بادیدن آن قوت قلب وآبرو میگیرم..
باور کنیدچادرشما نعمت است.🌸
#شهیدمجتبی_بابایی_زاده
#پیام_شهید
↪️ @shahidegomnam 🌹
آقا دلمان گرفت، کی می آیی؟😔
آن سیصد و سیزده نفر جور نشد؟
#شبتون_مهدوی✋😔
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرج
❤️ @shahidegomnamm
آن سیصد و سیزده نفر جور نشد؟
#شبتون_مهدوی✋😔
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرج
❤️ @shahidegomnamm