🌷ڪـانـال عـَـهـدبـاشـُـهـَدا🌷
217 subscribers
10.3K photos
590 videos
108 files
3.01K links
امروزفضیلت زنده نگهداشتن یادوخاطره ی #شهدا کمتراز #شهادت نیست
#امام_خامنه_ای
🌺شادی روح شهدا وسلامتی امام خامنه ای صلوات
!!این کانال هیچ صفحه ای دربرنامه های مجازی دیگر ندارد و متعلق به هیچ نهاد و موسسه ای نیست
ارتباط باخادم کانال:↙️↙️
@Ali_Faghiri
Download Telegram
👆👆👆👆
زندگینامه وداستان هایی زیبا از شهید ابراهیم هادی...
این کتاب چند ماهیست توسط بنده ی حقیر درست شده....
امیدوارم بادانلود این کتاب بنده روبرای ایجاد کتاب اندرویدی جدیدبرای شهدا حمایت کنید
به هنگام مطالعه ی کتاب دعا برای بنده ی حقیر فراموش نشه😊
التماس دعا
خادم الشهدا علی فقیری
🌷ڪـانـال عـَـهـدبـاشـُـهـَدا🌷
📓📕📗📓📘📘📙📔📘📘📗📕 #داستان #بسم رب الشهدا #مجنون من کجایی؟ #قسمت-سیزدهم به سمت ماشین حرکت کردیم -داداش حسنا خانم هم داره میاد مزارشهدا داداش سرش انداخت پایین و قرمز شد وا اینجا چه خبره این چرا قرمز شد خدایا 😂😂😂 بجان خودم یه خبریه اینجا تو راه حسناهم…
#داستان
📓📗📗📘📗📘📙📔📓📗📘📔
بسم رب الشهدا
#مجنون_من_کجایی؟
#قسمت چهاردهم


با حسین وارد خونه شدیم
مامان :بچه ها خوش اومدین

-مامان باید باهتون حرف بزنم

مامان:باشه عزیزم بیا

-مامان
فکرکنم باید برای پسرت آستین بالا بزنی
مامان:یعنی چی؟😳😳😳
-مامان امروز منو داداشم و حسنا و آقای حسینی رفتیم مزارشهدا

مامان این دوتا سکوت و سرخ

مامان:‌تو مطمئنی
-۹۹درصد

مامان :باشه عزیزم


حسین جان پسرم بیا ناهار
سر میز ناهار مامان شروع کرد به حرف زدن

_حسین جان

حسین :بله مادر ما برات یه دختر خوب سراغ داریم


غذا پرید تو گلوی داداش
با دست زدم پشتش
برادرمن آروم

حسین: مادر
منـ فعلا بهش فکر نمیکنم

آب ریختم دادم دستش داشت آب میخورد گفتم کلا فکر نمیکنی یا به حسنا فکر میکنی

باز آب پرید گلوش
-مبارک باشه داداش جان

مامان : زنگ بزنم خونشون؟
حسین سرش انداخت پایین


-مبارکه 👏👏👏👏😍😍😍

نویسنده :بانو....ش
@shahidegomnamm ❤️❤️
دوستان توجه کنند که برای مشاهده ی قسمت های قبل
داستان مجنون من کجایی؟
میتوانید به قسمت بالای پست داستان برید وبا زدن ضربه به قسمت قبلی بروید
یڪ گل و یڪ ڪربـ😍ـلا
و یڪ شبے اندر بقیعـ💚


در ڪنار گنبد خضراء ڪنم
مهریہ‌اتــ💞ـ، قالــوا بلے!


بلے☹️

👫💞💑💍
@shahidegomnamm ❤️❤️
#همسر-شهید
هر شهیدی
در سینه اش زنی را
به میدان جنگ میبرد

آمار شهدای جنگ
همیشه غلط بوده است
هرگلوله دونفر را از پا در می آورد
سلام بر خواهران صبور
@shahidegomnamm ❤️❤️
درلحظه عقد به من گفت:

دعای عروس مستجاب است اگرعلاقه‌ای به من دارید و به خوشبختی من می‌اندیشید لطف کنید از خدا برایم #شهادت بخواهید

#شهید_تجلایی
@shahidegomnamm ❤️❤️
🍃ڪل ایران لشگر این رهبـــــر آزاده است
یڪ اشاره ڪافی است،این مملڪت آماده است

🍃ڪربلا،یا روے نی،در خواب بینی اے عدو
ڪشور ما پاے رهبر، تا ابد ایستاده است.

#شعر
#حضرٺ_دلبــر

🌹 @shahidegomnamm 🌹◀️
Forwarded from عکس نگار
🕊🕊🕊🕊🕊
🕊
🕊

💥 #تهمت

🍃اگر بین بسیجی ها حرفی می شد،
می گفت « برای این حرف ها بهم #تهمت نزنید.

🍃این تهمت ها فردا باعث تهمت های بزرگتری می شه. اگه از دست هم #ناراحت شدید، دورکعت #نماز بخوانید بگویید خدایا این بندی تو حواسش نبود من گذشتم تو هم ازش بگذر.

🍃این طوری مهر و محبت زیاد می شه. اون وقت با این نیروها میشه عملیات کرد. »

#شهید_حسن_باقری
#خاطره
📕یادگاران، جلد چهار، کتاب حسن باقری، ص 30

🌹کانال عهدباشهدا🌹

https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
Forwarded from عکس نگار
🕊🕊🕊🕊🕊
🕊
#خودمانی_با_شهدا🌹

🍃دلم #شهادت مےخواهد اما...

من چه کرده ام که مزدش شـــــهادت باشد؟😔

تمام کارهایم خالص است مثل شهید سعید چشم براه که حضرت زهرا س بخاطر #خلوصش او را به فرزندی قبول کرد؟!!!😔

🍃نمازهایم را مانند شهــــــدا عاشقانه مےخوانم؟

#نماز_شبم ترک نمےشود؟؟؟😭

اخلاق خوبی دارم؟؟؟!!!!😔

نه....
#شهــــــادت، از آنِ خود ساخته هاست نه من که امروز صبح تصمیم مےگیرم خوب باشم و تا ظهر یادم رفته است...😔

#شهــــــادت ، خوبانِ امتــــ پیامبر ص را گلچین مےکند نه گناهکاری چون من را....😔

آخر من کجا و شهادت در راه خدا کجا؟؟؟😔

ولی چه کنم؟
فکــــر شهــــــادت لحظه ای مرا ترکــــ نمےکند😔

یاد شهـــ🌹ـــدا هر لحظه با من است!!!
حتی زمانی که بین دو راهیِ دل و دین، با هوای نفس و شیطان دست و پنجه نرمـ مےکنم
و گــــاھ شکستـــ مےخورمـ ...😔

#خدایا!
مگـــر نفرمودی از رحمتتـــــ ناامید نشویم؟؟؟😔

مگـــر نفرمودی همه گناهان را مےبخشی جز یاس از رحمتتــــ را؟؟؟

خدایا!!!

حرفتـــ دو تا شدنی نیست
به امید رحمتتــــ آمده ام😭

خدایا !!!
مـــرا بحرمتــ خون شهیدان
#شهــــیدم_کن😔

#دلنوشته
#اللهم_الرزقنی_توفیق_شهادت

🌹کانال عهدباشهدا🌹

https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
آرام قدم 👣بردار
⛔️مبادانظرنامحرمی را جلب خود کنی.⁉️
💠چادر برای این است⁉️
که در برابر نامحرم دیده نشوی😊

#حجاب
#عفاف

🌹کانال عهدباشهدا🌹
@shahidegomnamm ◀️
Forwarded from عکس نگار
🕊🕊🕊🕊🕊
🕊
🕊


💠توی مدتی که عراق بودوقتی می‌خواست به کربلابرودروی صورتش #چفیه می‌انداخت
و می‌گفت:
اگر به #نامحرم نگاه کنی راه #شهادت بسته می‌شود"برای همین این کاررامی‌کردتاچشمش به نامحرمی نخورد.

#شهیدهادی_ذوالفقاری
#شهیدمدافع_حرم
#خاطره

🌹کانال عهدباشهدا🌹

https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
مادرم گفت برو روضه جلا میگیری
چای آنجا بخوری جام بلا میگیری

پدرم گفت اگر نوکر خوبی باشی
عاقبت تَذکَره کرب و بلا میگیری

#شهیدمدافع_حرم_حامد_جوانی
#شعر

🌹کانال عهدباشهدا
🌹 @shahidegomnamm
بینوایم، نوای من مهدیست                   
دردمندم، دوای من مهدیست
من غریبم در این زمانه، ولی              
مونس و آشنای من، مهدیست 

باز سه‌شنبه وجمکران و
دل بی قرار من😔

#دلنوشته

@shahidegomnamm
Forwarded from عکس نگار
🕊🕊🕊🕊🕊
🕊

🍁خواهرش پیراهن برایش فرستاده بود. من هم یک شلوار خریدم، تا وقتی از منطقه آمد، با هم بپوشد.

🍁 لباس هار ا که دید، گفت«تو این شرایط جنگی وابسته م می کنین به دنیا. »

🍁گفتم«آخه یه وقتایی نباید به دنیای ماهام سربزنی؟» بالاخره پوشید.

🍁وقتی آمد، دوباره همان لباس های کهنه تنش بود. چیزی نپرسیدم. خودش گفت«یکی از بچه های سپاه عقدش بود لباس درست و حسابی نداشت. »

#شهیدمهدی_زین_الدین
#سبک_زندگی_خانوادگی_شهدا
#خاطره
📔یادگاران، جلد ده، کتاب شهید زین الدین، ص 47

🌹کانال عهدباشهدا🌹

https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw
يك ساك پر از دارو و مرهم آورد
در سالن انتظار شبنم آورد
منشي پرسيد: نام؟
_ عبٌاس...ولي
در گفتن شهرتش نفس كم آورد😔

#جانبازان_دفاع_مقدس
#یادگاران_جنگ
#دلنوشته

🌹کانال عهدباشهدا
🌹 @shahidegomnamm ◀️
پوتین هایش
بسوے آسمان جفت شده
همان جا مانده بود
خالے ..
او مے دانست ڪہ
پرواز بال شهادت مے خواهد
نہ پوتین نظامے
خاڪ پایت سرمہ ی چشمانم

#دلنوشته
#شهدانگاهی

🌹کانال عهدباشهدا
🌹 @shahidegomnamm
عشق یعنی سر به زیر انداختن
در حریم دلبری جان باختن 

عشق یعنی بر سر دار آمدن 
بی محابا دیدن یار آمدن ...

#دلنوشته
#عجلوا_بالصلوه
#التماس_دعا

🌹کانال عهدباشهدا
🌹 @shahidegomnamm
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#داستان

#فرمانده_من

#قسمت_بیست_و_هشتم


همونجا نشستمو سرمو گذاشتم رو زانوهام...
به قول رزمنده ها بی سیمم وصل شده بود
نزدیک شب جمعه بود
تمام اشک هایی ک بغض شده بود و بغض هایی ک تو کنج گلوم دفن شده بود آهسته رو صورتم سر میخورد و میچکید رو خاکای جلوی پام😢
توی ذهنم نوای حاج مهدی سلحشور می پیچید🎤🌷این خاکا شمیم #سیب_حرم داره
دیگه دل من چی کم داره
حالا ک با شهداس
گاهی ک شروع میشه از کنارشون ،انشالله تو سایه سارشون ،مسیر وصل خدا جدا نمیشه ازشون هرگز این بیرق ،یادگاری شهداس سید و سرور،مگه میشه یادم بره غربت اروند ...
دل پریشونه ،درد هجرونه ،وقت دلتنگی ،مثل کارونه...
آقام آقام آقام آقام
یا بن فاطمه یا زهرا
پیش شما رو سفید شدن ،رو پای ارباب شهید شدن ،تمومه ارزومه
تا محشر پلاک سردار علقمه ،پیشونی بند یا فاطمه ،یه عشق ناتمومه🌷🎤
می دونستم شهدا صدامو میشنون.
حرفایی هس برای نگفتن ک فقط اونا می فهمن
بعد از اینکه دعاهامو کردم از جام بلند شدمو چادرمو مرتب کردم😍
از تو کیفم یه کاغذ کوچیک در آوردمو روش نوشتم: شهدا ، من برمیگردم📝
و انداختمش تو آب🌊
با دلی تنگ سوار ماشین شدم.🚉
یه ربع بود ک راه افتاده بودیم
یکی از برادرا از جاش بلند شد و شروع کرد به خاطره تعریف کردن،بعد خاطره تا خرمشهر با سپیده حرف زدیم و متوجه راه نشدم.
اشاره یه ناگهانی سپیده به پشت سرم برگشتمو بیرونو نگاه کردم
چشمم به نخلای سوخته افتاد🌴
نخلای بی سر ک یادگار جنگ بودن.
آقای مهجوری فرمانده کل سپاه قرار بود تا خرمشهر با ماشین ما بیاد.
و شروع کرد ب صحبت درباره ی خرمشهر:دشمن فکرشو هم نمیکرد ک خرمشهر بیش تراز یه ماه مقاومت کنه.
بلاخره صبح چهارم آبان ماه شهر سقوط کرد و اخرین مدافعا با دلی خسته عقب نشستن و
با قایق خودشونو ب شرق کارون رسوندن
اونجا بود ک بغض یکیشون ترکید و لب رودخونه وایستاد و رو ب شهرش ک زیر چکمه های دشمن بود گفت :خرمشهر !صدای منو میشنوی ؟ خرمممممشهر !!!!! به بعضیا بگو ما برمیگردیم ...
#آزادت_خواهیم_کرد 💚
از ماشین پیاده شدیم
چشمم ب مسجد جامع افتاد .
تو کتاب #دا درباره ی خرمشهر و مسجد قشنگش زیاد خونده بودم😍😢📔
چند تا عکس از زوایای مختلف انداختمو با سپیده راه افتادیم.📹
یاد عکسای #عملیات_بیت_المقدس افتادم
روزی ک اینجا آزاد شده بود و رو درو دیوارای مسجد پرچمای سلام بر خرمشهر ب چشم میخورد.
خیلی دوس داشتم این مسجد مقدسو ببینم😍 وارد مسجد شدیم
چه با صفا بود.💚
با اینکه خیلی شلوغ بود دو رکعت نماز مستحبی خوندیمو اومدیم بیرون.
کلی دست فروش دور و بر مسجد بود
چون روز مادر نزدیک بود با سپیده دو تا پیراهن خوشگل پیدا کردیمو واسه مامانامون خریدیم🤗
به اصرار سپیده از جاهای دیگه هم دیدن کردیم هرچی میگفتم دیر میشه فایده نداشت.😑
تازه با کلی وقت تلف کردن رفت دو تا فلافل خرید با هم خوردیم😋
ب ساعتم نگاه کردم🕑
پنج دقیقه پیش ساعت حرکت ماشین بود.😱
طی حرکت کبرای دوصفر یازدهی دست سپیده رو گرفتمو دوییدم سمت ماشین.🏃🏻
ب ماشین ک رسیدیم دیدیم آقای مهجوری جلوی در ماشین ایستاده و با کلافگی قدم میزنه🚶🏻 خودمونو رسوندیم بهش.
نفس نفس زنان و با لحن بریده بریده ک حاصل دوییدنامون بودگفتیم :سلام✋🏻
زیر لب سلامی دادو گفت : شما واسه ماشین شماره یکین ؟؟؟😒
به علامت مثبت سرمونو تکون دادیم .
خواستیم بریم تو ک دستشو گرفت جلوی درو گفت: شرمنده خواهرا.🙄
تا جریمه نشین نمیشه بیاین بالا.😳
با تعجب و همزمان با سپیده گفتم : جررریمه؟؟؟😵(
_بله جریمه ،حالا میخواین پولشو تقسیم کنید. فرقی نداره.. 40 تا بستنی🍦🍧
_خندم گرفته بود،چ جریمه ی باحالی.
رو ب سپیده گفتم من پول همرام هس،تو برو تو من میام😁
_ننننننهههههههههههههه منم میام😄
چون جلوی آقای مهجوری حوصلا تعارف کردن به سپیده نداشتم با هم رفتیم تو مغازه😎
اقاهه خم شده بود و مشغول یه کاری بود .
سلام.40 تا بستنی عروسکی لطفا😓
فروشندهه با تعجب اومد بالا و گفت : بللللللللله ؟😮
_چهل تا بستنی لطفا ...😕
_رو چشمم 👁😊
_خلاصه بستنیا رو داد و پولشو حساب کردیم و راه افتادیم🚶

👈🏻 ڪپی بدون ذڪر منبع ممنوع و پیگرد الہے دارد ⛔️🚫
#ادامه_دارد...


💠کانال عهد با شهدا 💠
╔══ೋღ
🌺ღೋ══╗
🌴 https://telegram.me/joinchat/BJAToDwBXeuiNU6XhX3uiw 🌴
╚══ೋღ
🌺ღೋ══╝