رفقای نقد
390 subscribers
45 photos
12 videos
70 files
30 links
نقد کتاب و سینما

وب‌گاه :
CritiquePals.ir

دبیر کانال :
سجاد نوروزی‌ آذر
@sajadnorouziazar

نشانی ما در اینستاگرام :
https://instagram.com/critique_pals?igshid=1n04taakg45cx

🔷️ لینک گروه تلگرامی رفقای نقد 🔷️ :
@critique_pals
Download Telegram
دوشنبه ۲۶ آبان ۹۸( هفته کتاب) از ۱۵:۳۰ تا ۱۷
در فرهنگسرای رسانه، واقع در ابتدای خیابان پاسداران، خیابان شهید گل نبی، خیابان شهید ناطق نوری، میدان قبا

کتاب تازه منتشر شده
#صد_روسی را نقد خواهم کرد

با احترام
محسن باقری اصل


#صد_روسی
#میثم_رشیدی_مهرآبادی
#جانباز_جنگنده_عبدالعلی_یزدانیار
#انتشارات_شهید_کاظمی

@rofaghaenaghd
🔹ساعدی بخوانیم* (به مناسبت ۳۴اُمین خاموشی غلامحسین ساعدی و دربارهٔ حذف نام ساعدی از کتاب‌های درسی)🔹


🔸 پسرم یک ساله است و به این واسطه، گاهی مخاطب شبکه‌ای هستم به اسم پویا. این شبکه، کلیپی را روزی چند بار پخش می‌کند. کلیپ این طور شروع می‌شود: بچه‌های مردم دارند بسکتبال بازی می‌کنند. بازی‌شان قطع می‌شود. موبایل دست می‌گیرند و سخنرانی رییس جمهور آمریکا –ترامپ- را می‌بینند و بعد مأیوس به سمت رختکن راه می‌افتند. همین تصویر کوتاه، آیینه‌ای تمام نما از نگاه دستگاه رسانه‌ای-ایدئولوژیک حکومت است. به نظر آن‌ها -که اتفاقاً یکی از آقازاده‌ها مسئولیت شبکه را برعهده دارد- نوجوان ایرانی کسی است که وسط بسکتبال، موبایلش را درمی‌آورد تا کلیپ سخنرانی رییس جمهور آمریکا را ببیند. می‌بیند چقدر مسئول ارزشی‌نما مدهوش آمریکا و رییس جمهور و های‌تکش است و حظ می‌کنید چه نگاه سیاسی سخیفی به آینده‌سازان ایران دارد؟ هر کس یک بار هم پایش به سالن ورزش باز شده باشد می‌داند هیچ نوجوان عاقلی بازی را ول نمی‌کند تا آخِرین سخنرانی رییس جمهور کشور دشمن/رقیب را ببیند.
این سطح از سیاست‌زدگی به کتاب‌های درسی هم راه یافته است.

🔸 غلامحسین ساعدی -و آثارش- را از کتاب‌های مدرسه حذف کرده‌اند. صرف نظر از «هیستریِ» ساعدی نسبت به انقلاب، او نویسنده‌ای پرکار و علاقه‌مند به میهن است که آثاری کالت مثل اهل هوا نوشته. او نویسنده‌ای فراموش‌نشدنی در مقیاس‌های بین‌المللی است. این طبیب ماهرْ یک روستانویس درجه یک و تکرارنشدنی است که آینده‌سازان الّا و لابد باید نامش را شنیده و سطوری از آثارش را خوانده باشند چُنان که ما و نسل ما از ساعدی می‌خواند و می‌آموخت و البته آن قدر عقل داشت که دیدگاه‌های سیاسی تندِ ساعدی را نقد کند و چشم‌بسته نپذیرد؛ با حذف که بصیرت درست نمی‌شود آقای مسئول/تصمیم‌ساز/نادان. با تکذیب که چیزی درست نمی‌شود. با منع که خردورزی پا نمی‌گیرد.  

🔸 راستی اگر قرار باشد دانش‌آموز ایرانی از او و احمد محمود نخواند، از که باید بخواند؟

🔸 نگاهی جزمی، ساعدی را حذف می‌کند تا نوجوان ایرانی از قلم یکی از معدود نویسنده‌های برجسته‌اش محروم شود. ولی «واضح و مبرهن است» که نوجوان ایرانی همیشهٔ خدا موبایل دست می‌گیرد تا آخِرین سخنرانی‌های رییس جمهور آمریکا را دنبال کند و حتّی وسط ورزش هم از صحبت‌های او غافل نمی‌شود. به نظر می‌رسد حضرات، بچه‌های مردم را با رییس روزنامه کیهان اشتباه گرفته‌اند.

🔸 به همّت شبکه پویا و آموزش‌ و پرورش و نهادهای تصمیم‌ساز دیگر، نسلی تربیت می‌شود که ترامپ را می‌شناسد و ساعدی را نمی‌شناسد. با ادبیات ملّی و متن درست و نثرِ امروزیِ ساعدی بیگانه است، ولی زیرنویس سخنرانی ترامپ را از بَر است و افتخار می‌کند در کتاب درسی‌اش چهار نعل به سمت میان‌مایه شدن پیش می‌رود. به سمت ندانستن و خنثی بودن. 

🔸 مثال دیگرش را در یکی از کتاب‌های مستندنگاری دیده‌ام. نام نخست‌وزیر رژیم قومی-نژادی یهود چند بار تکرار ولی نام رفسنجانی ناشیانه حذف! شده بود. این طور کلیپ نمی‌سازند، نسل تربیت نمی‌کنند، ادبیات نمی‌نویسند، آقایان و خانم‌های ارزشی‌نما.
 
* دربارهٔ چند کتاب ساعدی چیزهایی نوشته‌ام که کم‌کم انتشار خواهم داد. بی‌جهت او را نویسنده‌ای قوی و درست (با لحاظ همهٔ اشکال‌ها و اشتباه‌ها و اعوجاج‌هایش) نمی‌نامم. استدلال‌هایم را در آینده بیان خواهم کرد.


#میثم_امیری
#رفقای_نقد
#غلامحسین_ساعدی

@rofaghaenaghd
🔹بالأخره فیلم (دربارهٔ سرخپوست)🔹

🖋 میثم امیری


🔸 سرخپوست فیلم است. یعنی تصاویر متحرکّی که باید در ابعاد بزرگ ببینی. وسط این همه کار تصویری که صفحه تبلت هم برای دیدن‌شان زیادی عریض است، سرخپوست از همان نمای اوّل می‌گوید فیلم است؛ یعنی بیانداز روی پرده و حال کن. و چه فیلمی و چه شروعی؟ وسطِ بلبشوی بنزینی و ریزش‌ها و رویش‌های اجتماعی، لحظه‌ای از جهان قطع و هم‌زمان به جهان وصلت می‌کند. جادوی تصویر همین است. خط اتّصال مداوم بین واقعیت بیرونی و واقعیت سینمایی. و سرخپوست تنها در این برخورد متضاد خبره نیست؛ بلکه تو را مدام بین پلیسِ وظیفه‌شناس و زندانی بی‌گناه می‌برد و می‌آورد. تا در نمای آخِر خیالتت را تخت کند. می‌شود به هر دو رسید.

🔸 سرخپوست روایتِ از اعدام‌رهیدنِ یک زندانی بی‌گناه است. شگفت آن‌که زندانی را نمی‌بینیم. قصّه از دید مأموران زندان روایت می‌شود و تقریباً در همهٔ صحنه‌ها رییس زندان هست. او در بین دالان‌های زندان نه فقط در پیِ زندانی بی‌گناه که در پیِ خودش است. او می‌خواهد خودش را پیدا کند و امتحان کند تا ببیند هنوز عشق و مهربانی و شور و شفقت در او زنده است یا نه! هنوز از بویی سرمست می‌شود یا نه؛ که می‌شود.

🔸 در نمای اوّل شبحی کم‌رنگ از انسانیت در رییس زندان می‌بینیم تا این‌که در زندان قدم‌به‌قدم این روحیّاتْ برجسته‌تر رخ می‌کند تا برسد به یک نقطهٔ عطف. به صحنهٔ دخترک معصومی که از ترس خودش را خیس می‌کند. رییس زندان شرمنده می‌شود. همه از سلول خارج می‌شوند. رییس زندان در سلول گیر می‌افتد. چه کسی در سلول را می‌بندد؟ خدا، وجدان انسانی‌اش، زندانی پنهانی، دستِ مخاطب؟ این بهترین صحنهٔ فیلم است. یک صحنهٔ واقعی-سینمایی. واقعیت در این لحظه دست‌کاری شده و نمایی سینمایی یافته است. این‌جا لحظهٔ بروز سینماست تا انسانیت رییس زندان را برانگیزد. به او تلنگر بزند. بیدارش کند. این صحنه به کجا کات می‌خورد؟ به دفتر خودش. وقتی دو لیوان چای پر کرده است و با پیراهن و شلوار مرتّبی به دختر مددکار نزدیک می‌شود. چای تعارف می‌کند. کمی فاصله می‌گیرد. هواپیمایی رد می‌شود. صدا به صدا نمی‌رسد. نوبت دختر است. حالا او به رییس زندان نزدیک می‌شود. این همه نظم سینماییِ فرم‌یافته در این دو سکانس متوالی حیرت‌آور است. گویی یک فیلم کلاسیک-مدرن درجه‌ٔ یک می‌بینیم.

🔸 از موسیقی و طرّاحی صحنه و فیلم‌برداری نمی‌گویم؛ از اثر ماحصل کار می‌گویم بر مخاطب. این اثرْ تبلور امید به رهایی است. ممکن است اثری دیگر تبلور سینمایی و فرم‌یافته‌ای از ناامیدی در زندگی باشد؛ حرف و دعوایی نیست. در سرخپوست امید به شکلی سینمایی اجرا می‌شود و موفق در روحیه مخاطب اثر می‌گذارد.

🔸 از حسِّ خودم گفته‌ام. ایرادهای فیلم‌نامه‌ای در کار دیده می‌شود و سؤالات دیگری که می‌تواند بر فیلم خدشه وارد کند. امّا سیطرهٔ جزئیات موفق، حساب‌شده و سینمایی در این فیلم چنان است که مخاطب را در تار و پود یک فیلم معمایی-عاشقانه همراه کند. فیلم با حفظ اندازهْ پی‌در‌پی بین معمّا و عشقی تازه جوانه‌زده لولا می‌زند. سرخپوست مرتّب روی این دو پاشنه می‌چرخد تا سکانس آخِر که هر دو پاشنه به یک سمت باز می‌شوند. به سمت آینده‌ای که دستِ کم تباهی بی‌گناه نیست اگر نورانی نباشد. که هست؛ آفتاب می‌تابد.

#سرخپوست
#نیما_جاویدی
#رفقای_نقد
#میثم_امیری

@rofaghaenaghd
🔹️تراکتوربازی🔹️


🔸 «خروج»، زمان و مکان ندارد نه به این علّت که حاتمی‌کیا بلد نیست بلکه به این علّت که داشتن زمان و مکان برای این خط قصّه خطرآفرین است. مکان قصّه باید ایران می‌بود در یکی از اقلیم‌هایش با ویژگی‌های مشخص و زمان قصّه باید امروزمان می‌بود که مردم در آن معترضِ صِرف نه، که واقعاً ناامیدند از صدر تا ذیل نظام. خیمه‌شب‌بازیِ موبایل‌ها و فضای مجازی در «خروج» آن را زمان‌مند نمی‌کند بلکه آن را تبدیل به روحوضی می‌کند.

🔸 باورم نمی‌شد که فیلمی از حاتمی‌کیا به این درجه از ابتذال رسیده باشد. تردیدهای اعتقادی درونی حاتمی‌کیا در نهایت کار دست او داد. به واقع منظور او از رییس‌جمهور چیست؟ آیا مردم در نظر حاتمی‌کیا این قدر خجسته و شنگول‌اند؟ دستِ بسته‌ی «حاج‌استاد» در نقد حاکمیت همان‌قدر تصویر بی‌ریخت و کج‌ومعوج و مضحکی ساخته که دستِ بازِ اوج در ولخرجی نفتی برای زدن رییس نادلخواهِ کابینه‌.

🔸 ابراهیمِ سابقِ سینمای ایران دنبال مدال روی سینه بود و آن مدال را در بادیگارد به خودش داد. آنجا نمی‌دانست آیا «به همه‌چیز شک کرده» یا نه. حاتمی‌کیا در به وقت شام هوس هواپیمابازی کرد و باز هم به شکّ خود نپرداخت. حالا هم با بستن چشم خود به واضحات کف خیابان و سر زیر برف کردن، به بازی خود ادامه داده با این تفاوت که به جای هواپیمابازی به تراکتوربازی بسنده کرده است.

#جشنواره_۳۸
#خروج
#ابراهیم_حاتمی‌کیا
#سجاد_نوروزی_آذر #رفقای_نقد
@rofaghaenaghd
🔹دست به مُهره🔹

🔴 سجاد نوروزی آذر


🔸 برگ برندهٔ شنای پروانه داشتن قهرمان و نکتهٔ منفی این فیلم، به مانند آثار مشابه این اثر در سینمای این چندسالهٔ ایران، فقدان پالایش یا کاتارسیس، در اینجا انتقام، است. قهرمان شنای پروانه، جواد عزتی، موجودی بینابینی، با پایانی باز، نیست؛ تکلیفش با خودش و مرز انسانیت‌اش روشن است. بدی و خوبی و شرافت و دنائت را در لحظه می‌فهمد، لمس می‌کند و می‌شناسانَد. این توفیق شنای پروانه، بیش از آنکه به کارگردانی و فیلم‌نامه مدیون باشد، به بازیِ پخته و پیچیدهٔ جواد عزتی مدیون است. عزتی به خوبی از پس قهرمان یک وسترن انتقام‌جویانه با درون‌مایهٔ جستجو، برمی‌آید.

🔸 هر اندازه عزتی خوب از آب درآمده، کاراکتر هاشم (امیر آقایی) باورناپذیر است و بازی آقایی هم رونوشتی کم‌عیار از محمدزاده است. عزتی و هاشم به عنوان دو برادر، با هم چفت نمی‌شوند. عمق خباثت هاشم بیش از حد زیاد است و بی‌خبری عزتی از این حد از خباثت باورپذیر نیست. هاشمِ رمزگشایی‌شده با هاشمِ ابتدای فیلم هم‌خوانی ندارد. چه‌طور هاشم به همین راحتی برای قتل پروانه، تسلیم پلیس می‌شود؟ چرا فیلمساز، مخاطب را با هاشم در کلانتری هم‌دل می‌کند؟

🔸 شنای پروانه قصّه‌ای محدود به محیط یک محلّهٔ خاص دارد. عملی رذیلانه در این محلّه رخ می‌دهد و انتقام هم باید در همین محلّه رخ دهد. در فیلم‌نامه، نسبت‌ها و خطاکاری و سرنوشت کاراکترها جوری به هم بافته شده که عملاً انتقامی نمی‌تواند واقع شود. در یکی از سکانس‌های نزدیک پایان‌بندی، مردم از دستگیری یک مجرم مواد مخدر خوشحال می‌شوند. درحالی‌که این ربطی به ماجرای فیلم و قربانی‌شدن پروانه ندارد. باز هم آن انتقام اصیل اتفاق نمی‌افتد. دستگیرشدن و اعدام برای این جانورانِ ترسیم‌شده در فیلم، و نه لزوماً واقعیت بیرونی، خیلی کم است. قهرمان قصّه در گرهی کور گیر می‌افتد و به ظاهر، چاره‌ای جز بسنده‌کردن به همین حد از تلافی ندارد. پس رفتار قهرمان منطق دارد؛ او آسوده‌وجدان است. سنگینیِ نگرفتن انتقام روی دوش فیلم‌نامه است. پروانه، آبرو و جان داد و عوامل این جنایت در صورت و مخرج با هم ساده شدند.

🔸 رذالت آدم‌ها در برخورد قهرمان با رذالت بعدی، که مهیب‌تر است، رنگ می‌بازد. زنجیرهٔ خباثت‌ها به سرسلسله، که هاشم است، می‌رسد. این مقدار خیلی زیادِ خباثت از کجا می‌آید؟ و چرا حرف‌های هاشم در دفاع از خود دربارهٔ خباثت‌های وحشتناک‌اش نباید شنیده شود؟ انتهای این سلسله چرا باید هاشم باشد؟

🔸 در فضای قصّه منشأ خباثت‌های هاشم از کجاست؟ از خانواده؟ ظاهراً که نه. فیلمساز خطای ابد و یک روز را در بی‌حیثیت‌کردن خانواده تکرار نمی‌کند به‌عکس، قهرمان‌اش خانواده را تکریم می‌کند و ما چیز بدی از خانواده نمی‌بینیم. پس این درجه از خباثت ریشه‌اش کجاست که نه مادرش چیزی می‌داند و نه خود عزتی باور می‌کند؟ مشکل این است که فیلمساز همه‌چیز را با هم خواسته است. بدش نیامده که هم خانواده را داشته باشد و هم در ارائه‌ی فلاکت و نکبت «جنوب‌شهر» (به زعم فیلمسازان این دوره) روی دست هم‌قطاران‌اش بلند شود. توفیق این زیاده‌روی عُمری کوتاه دارد و مانا نیست.

🔸 عزتیِ شنای پروانه در میان منجلاب‌هایی مانند لاتاری و جاندار، قهرمانی قابل دفاع است. او از خانواده دفاع می‌کند و پروژهٔ انتقام شخصی‌اش را به سرانجامی قابل قبول می‌رساند. اما موضوع خانواده و نمایاندن آن همچنان غایب است. خانواده در شنای پروانه دکور است و کنش ندارد. نه هاشم و نه عزتی برخاسته از خانواده _ که وجود ندارد _ نیستند. یک سفره و دیس پلو، خانواده نمی‌سازد. مادر خانواده در زاری و ناله‌هایش شیطنت و طنّازی هست، که اگر این امر منظور فیلمساز نبوده باید گفت بازی ناهید مسلمی بی‌ربط است. پدر مفلوک است و فقط مورد ترحّم. ای‌کاش فیلمساز جوان از بُن سراغ خانواده نمی‌رفت چون متأسفانه «دست به مهره حرکت است».

#جشنواره_۳۸
#شنای_پروانه #محمد_کارت
#سجاد_نوروزی_آذر
#رفقای_نقد
@rofaghaenaghd
🔹کُشتارگاه🔹

🔸 اگر نیم ساعت اول را از قصه حذف کنی، منهای صحنهٔ شروع که «درام» روی آن سوار است، ضربه‌ای به فیلم نمی‌خورد.

🔸 ریتمِ کُند و تدوینِ کم‌جان، جان فیلم را می‌گیرد. لانگ‌ها و مدیوم لانگ‌ها و رنگ خاکستری فیلم بی‌معناست وقتی قصه‌ای نباشد.

🔸 شقاوت مانی حقیقی نه معلوم است از کجا نشأت می‌گیرد و نه اصلا وجود دارد. بدمن فیلم (حقیقی) چرا باید به کسی که نمی‌شناسد اطمینان کند؟ ارتباطش با پسر بدون مقدمه و بی‌تصویر است. لو دادن و دویدنش در آخر در پی ماشین، شوخی بامزه‌ای که کارگردان با مخاطبش می‌کند. رابطهٔ پدر و پسر، دعوایشان و بعد برانگیختن وجدانشان روی هواست. فیلمنامه سراسر سوراخ است.

🔸 یک جنوبِ نیم‌بند و یک قصاص خوب بیرون از داستان، فیلم را نجات نمی‌دهد.

#کشتارگاه #عباس_امینی

🔹من می‌ترسم🔹

🔸 مفهوم‌زدگی بالأخره کار دست بهزادی داد. دکمه و کت و قصه‌ای که مشخص نیست از کجاست و چیست و برای که نوشته شده، مخاطب را در برهوت بی‌قصه‌ای وا می‌گذارد.

🔸 آدم‌ها با محیط‌شان نسبت برقرار می‌کنند و درش مؤثرند، ولی این‌که این آدم‌فضایی‌های فیلم چیستند، معلوم نیست. نه عاشق‌پیشگی در شاعرِ «هنرمند» دغدغه‌مند اجتماع می‌بینیم و نه رفتنی در شاکردوست. مهران احمدی چه‌کاره است؟ مدیوم لانگ‌ها از همین نشناختن آدم‌هاست. دوربین دور از همه است. فاصله و اندازه‌ٔ قابش مخاطب _ و فیلم‌ساز _ را دور نگه داشته است. پی.‌او.‌وی‌های پاساژمانند از کیست؟ «گاد» یا فیلم‌ساز؟ چرا نگاه از بالا می‌دهد؟ شاعر ما چطور «رهبانیت» ساختگی‌اش را کنار می‌گذارد و روی دیگر «خشن‌اش» را عیان می‌کند؟ سیر تغییر ناقص است. فیلم به‌شدت بی‌هویت است. از کارگردان «تنها دوبار زندگی می‌کنیم» توقع بیش از این‌ها داشتیم.

#من_می‌ترسم #بهنام_بهزادی

🔹شنای پروانه🔹

🔸 حذف محیط و کندن شخصیت‌ها از اجتماعی که در آن زندگی می‌کنند، خانوادهٔ متعیّن جنوب‌شهری را نمی‌سازد. فیلم‌ساز مستندساز ما هنوز دل در گرو مستند دارد. صحنهٔ عرق‌خوری اراذل فقط یک بازسازی است و جای دوربین وجود ندارد؛ اگر نگوییم به غلط سمپاتیک هم می‌شود. صحنه‌های مستندیِ فیلمْ خوب است ولی همین‌که به سراغ آدم‌ها می‌رود و می‌خواهد کمی به آنها نزدیک‌تر شود، می‌لنگد. دوربین هنوز مستند و مدیوم است. مسأله هم در این فیلم گنگ است؛ زمان و مکان نیز.

🔸 شخصیت منهای محیط، فیلم را از مکان‌مندی درمی‌آورد و آن را می‌تواند هرجایی کند. بازی‌ عزتی خلاصه‌ شده است از نگاه‌های ماجرای نیمروزی و داد و فریادهای لاتاری و خشم فروخوردهٔ جاندار. چَکی که عزتی اول فیلم می‌خورَد، لات‌بازی و ترسناک‌شدن‌اش وسط‌های فیلم و سکوت صبورانه و عمیق‌اش در پایان، کُمیتش لنگ است. فیلم یک پدرِ «اندازه» و مشخص دارد که فقط بازیِ بازیگرش درست از آب درآمده.

#شنای_پروانه #محمد_کارت

▪️▪️▪️

#جشنواره_۳۸
#محمد_بختیاری
#رفقای_نقد
@rofaghaenaghd
🔹خروج🔹

▪️محمد بختیاری


🔸 خروج نقطهٔ شروعِ یک پایان است. نشانهٔ یک کهنگی و تکرار و نخ‌نمایی شدن. سردرگمی و شکِ وجود داشته در دل کارگردانِ کاربلدِ سینما، دیگر وجود ندارد. این خودِ شک بود که برای او همیشه مسأله‌ها را به‌وجود می‌آورد. اما در این فیلم نه شکی وجود دارد و نه از پس‌اش یقینی و نه هیچ چیز دیگر.

🔸 خروج هیچ حرفی برای گفتن ندارد. حرف‌ -اگر وجود داشته باشد- باید درون مدیوم و با مدیوم خودش زده شود. پس اگر الکن است و معدوم، یعنی وجود ندارد.

🔸 کارگردان از افراط در نو و امروزی‌شدن به دام موبایل‌بازی رسیده است. آدم‌های دیروز، لوکیشن مثلاً با بافت سنتی (گچساران) و موبایل‌بازی و رفت‌وآمد ماشین‌های گذری با دیالوگ‌های لوس و مسخره و تراکتورهای پر سروصدا، هیچ‌کدام سینمایی نیستند. فیلم در میان سهل‌انگاری و دغدغه‌مند بودن گیر افتاده است. «چگونگی»‌اش با «چه»‌اش همخوانی ندارد. حرف گنده می‌خواهد بزند و پز بدهد، ولی نه آدمش، «قهرمان» است و نه حرف‌هایش باورپذیر.

🔸 قریبیان فقط «نگاه» است. دیالوگ‌ها از فرط بی‌منطقی توی دهنش می‌ماسد. نه می‌فهمیم چطور از مردم ده کناره می‌گیرد، نه لیدر بودن‌اش را می‌پذیریم و نه محکم بودن‌اش را. حرف‌های طنزآلود بقیه ضد موقعیت و ضد اصل «قصه» است. به‌راستی چه می‌شد اگر ده ‌نفر دیگر به شخصیت‌ها اضافه می‌شد و یا سه نفرشان کم. کارگردان آدم‌ها برایش مسأله نبودند. حرف‌ها برای کارگردان از همه‌چیز در این فیلم مهم‌تر بودند. حرف‌هایی که توی شخصیت‌ها وجود ندارد و مختصات آدم‌ها را نشان نمی‌دهد. موتیف همیشگی حاتمی‌کیا، شهادت، هم در این فیلم به‌شدت باسمه‌ای است. حاتمی‌کیا دیگر نه مردم معترض می‌شناسد و نه اعتراض را.

🔸 کارگردان نتوانسته حرف مردم را مال خود کند. مخاطب اگر می‌خواست فقط حرف «همه‌جایی» بشنود، حتما جایی غیر از سینما را انتخاب می‌کرد. او به دنبال «تصویر» است. پنج دقیقه اول فقط رد و شمه‌ای از حاتمی‌کیا در فیلم وجود دارد، ولی همین که «شخصیت» شروع به صحبت می‌کند همه چیز درهم می‌شود. لامکانی و لازمانی فیلم هم از بی‌قصه‌ای است. موسیقی ول داده در فیلم مستقلا نمی‌تواند ‌کاری کند و بی‌بضاعتی و ناچیزی قصه را لاپوشانی.

🔸 قیام یا خروج؟ چه اهمیتی دارد، وقتی قیامی وجود ندارد و خروجی. خروج فقط خرج اضافی بود، هم برای کارگردان و هم برای مخاطب.

#جشنواره_۳۸
#خروج #ابراهیم_حاتمی‌کیا
#محمد_بختیاری
#رفقای_نقد
@rofaghaenaghd
🔹روز صِفر🔹


🔸 قصّهٔ روز صفر نیازمند بخش‌هایی امنیتی و بازی گرفتن از سیاست‌مدارها است تا منظومهٔ فیلم را کامل کند. تصویر بازیِ بزرگان، در این‌جا سیاست‌مداران آمریکایی با عبدالمالک، در فیلم غایب است. دست‌کم نیم‌ساعت باید در این بخش ببینیم. از سویی فیلمِ حاضر اضافاتی دارد که می‌توانست کوتاه شود مثلاً جاساز کردن مهمات و ساچمه‌ها و حرکت کاروان تروریستی، خیلی کِش‌دار می‌شود.

🔸 قهرمانی که پرداخته می‌شود نهایتاً نوجوانان را به وجد می‌آورَد نه مخاطبان بزرگسال را. امیر جدیدی نسخهٔ دهه‌نودیِ جمشید هاشم‌پور است. رضا (امیر جدیدی) سن و سال‌اش معلوم نیست. پشت خانوادگی ندارد. تاریخ و فرهنگ و جغرافیایش معلوم نیست. قهرمانِ روز صفر این‌جایی نیست و متعلق به هیچ‌جا نیست. به یاد بیاوریم کاراکتر آلخاندرو (با بازیِ دِل‌تورو) را در سیکاریوی یک، که با جزئیات بازی، شخصیت را می‌ساخت. شخصیتی که هم جغرافیا داشت و هم خانوادهٔ متعیّن. جدیدی مانند همیشه‌اش هیچ تلاش خاصی نکرده و تصویر تازه‌ای ارائه نکرده است. خودِ همیشگی‌اش جذابیت‌هایی در گونهٔ اکشن دارد و او به نقش خود در روز صفر چیز عجیب و غریبی نیافزوده.

🔸 در آن‌سوی ماجرا هم به همین ترتیب است. خانواده، طایفه و قبیله عاملی مهم در اکوسیستم بلوچستان است. این‌که عبدالمالک چگونه عبدالمالک می‌شود و چگونه این همه مرید پیدا می‌کند و چگونگی حیات و فرهنگ یک خانواده بلوچ، حتی پیوستگان به عبدالمالک، مطلقاً پرداخته نمی‌شود. تلاش قابل تقدیر ساعد سهیلی برای ساختن کالبد عبدالمالک هم چندان ره به جایی نمی‌برد و هم‌چنان عبدالمالکِ شبی که ماه کامل شد، به‌رغم این‌که آن فیلم در کل بسیار بد است، در پرداخت کاریزمای عبدالمالک قوی‌تر است. از تینو صالحی (نقش فاروق) هم نباید غافل شد که جزو بازی‌های خوب و باجزئیات است درحالی‌که جزئیات بازی ساعد سهیلی کم است.

🔸 گفتار متن پایان‌ فیلم، انشای بچه‌مدرسه‌ای است که نشان می‌دهد خود فیلمساز به درآمدن و کامل بودن قهرمانش اطمینانی ندارد. حرف‌های کلیشه‌ای این قهرمان باید در نگاه کاراکتر و در پیچ‌وتاب قصّه و کنش‌های مفقود در فیلم حس بشود نه این‌که با کلماتی سطحی در پایان‌بندی بنشیند. نسبت بین بلوچ و مرکزیت قدرت در ایران و این‌که آیا بلوچ خود را ایرانی می‌داند یا نه و این‌که نسبت بین جمهوری اسلامی و بلوچستان چیست، موضوعاتی بسیار مهم‌اند که در فیلم به کل غایب‌اند و چهار خط شعار آخر فیلم دردی دوا نمی‌کند.

#جشنواره_۳۸
#روز_صفر #سعید_ملکان
#سجاد_نوروزی_آذر
#رفقای_نقد
@rofaghaenaghd
🔹خورشید🔹


🔸 فرنگی‌ها در جایزهٔ آکادمی (اسکار)، نام جایزهٔ اصلی را گذاشته‌اند ”Best Picture”. ما در زبان فارسی و برای جشنواره‌‌مان هنوز معادل درستی برای این عنوان نساخته‌ایم؛ می‌گوییم بهترین فیلم. شاید این عنوان در ستایش وفاداری به زیبایی‌شناسیِ بصری و جادوی تصویر متحرّک انتخاب شده است. در جشنوارهٔ امسال خورشید مجید مجیدی همان ”Best Picture” را می‌سازد.

🔸 مجیدی پس از سِیْر لابه‌لای ابرها و حتی آن‌سوی ابرها دوباره پا روی زمین گذاشته و دست بر زانوهای قویِ سینمایی خود، از جا برخاسته است. هرچند او در خورشید به قلّهٔ بچه‌های آسمان چندان نزدیک نشده، اما بی‌شک این فیلم بر تارکِ سینمای امروزِ ایران، فجرِ ۳۸اُم، ایستاده است.

🔸 دوربینِ هومن بهمنش، در عینِ انضباط و دقّت، بازیگوش و لطیف است و دوشادوش مجیدیِ خوش‌ذوق و کاربلد در رنگ و نورپردازی، تماشای فیلم را برای مخاطب آسان و لذت‌بخش می‌کند.

🔸 به جز علی باقیِ کاراکترها حضورشان طولانی نیست اما پُررنگ است و می‌درخشد به ویژه زهرا و برادر کوچکترش. در کل، بازی این گروه بازیگرِ (یا نابازیگر) نوجوان به ویژه نقش اول، علی، عالی است. نصیریان هم که همچنان به جوان‌ترها می‌آموزد. عزّتی که همیشه انتخاب خوبی است. معلم‌ها هم خوب‌اند. بازی طناز طباطبایی نمی‌تواند باورپذیر باشد چون خانوادهٔ علی در این فیلم ساخته و پرداخته نمی‌شود که این در هر صورت ضعفی جدی برای فیلمنامه است. بچه‌های آسمان یعنی همان سکانس‌های خوبی که خانواده‌ای باصفا و تنگ‌دست از جنوب‌شهر ساخته می‌شود. دست‌کم پدر بچه‌های آسمان قابل شناسایی، ملموس و آشنا است. پدر علی در خورشید ناشناس و مفقود است و مادرش برای ما گنگ است و معلوم نیست که چه‌طور مادری بوده است، از کجا آمده و در کجا می‌زیسته است. انتخابی بهتر به جای طناز طباطبایی شاید می‌توانست چیزی از خود بازیگر بر این کاراکتر نامعلوم بیفزاید.

🔸 فیلم مرز باریکی را با نمادگرایی مبتذل طی می‌کند اما در این دام نمی‌افتد. معمای قصّه و زمان‌بندی افشای آن روی اعصاب نیست. مخفی‌ماندن بخشی از اطلاعات، نه از روی گروگان‌گیری مخاطب بلکه ذاتیِ شخصیت بدمن قصّه است و از ادا و اطوارِ سینمایِ فرهادی‌زده به دور است. مضمون خط کلی قصّه که مذمّتِ طمع‌کردن است شعارزده و گُل‌درشت نمی‌شود و به‌اندازه است. فیلمساز با رؤیای رسیدن به بچه‌های آسمان، تجربه‌اش در باران و آواز گنجشک‌ها را به کار بسته و از تصویربرداری خوش‌پنجه، بِهمَنش و نیما جاویدی، که با سرخپوست نشان داده به سینمای کلاسیک علاقمند است، در فیلمنامه بهره برده است. دست مریزاد!


#جشنواره_۳۸
#خورشید #مجید_مجیدی
#سجاد_نوروزی_آذر
#رفقای_نقد
@rofaghaenaghd
🔹بلوغ در تکنیک، نُقصان در محتوا🔹

⭕️ محمدصالح سلطانی

🔸 شاید نشود اسمش را «سه‌گانه» گذاشت اما سه فیلم اخیر زوج هنری بهرام توکلی- سعید ملکان بی‌آن‌که اتمسفر مشابهی داشته باشند، یک عنصر واحد را پررنگ می‌کنند: قهرمان ملی. تنگهٔ ابوقُریب روایت نبرد قهرمانانهٔ یک گروه رزمنده در روزهای پایانی دفاع مقدّس بود و تختی، داستانِ پرآب‌چشمِ یک قهرمان خسته. روز صفر هم مثل دو اثر تحسین‌شدهٔ قبلی، قهرمان دارد؛ یک قهرمان ملی. قهرمانی شبیه رؤیاها و آرزوهای کودکیِ همهٔ نوجوان‌های ایرانی. یک جنتلمنِ خوش‌چهرهٔ زیرک که دنیا را برای تعقیب سوژه‌هایش زیر پا می‌گذارد، همیشه از رقبایش جلوتر است و جز وظیفه به چیز دیگری فکر نمی‌کند. امیر جدیدی شمایل این سرباز گمنام وطن را در ذهن بیننده ماندگار می‌کند. سکانس گفتگویش با نوجوان انتحاری کافی است تا تسلّط جدیدی بر نقش، برای مخاطب اثبات شود. در کنار جدیدی، نباید از بازی قابل تحسین مهدی قربانی هم به سادگی گذشت. بازیگر جوانی که استعدادش را در تنگهٔ ابوقریب نشان داد و در روز صفر با یک نمایش پخته از یک نقش دشوار، مهارت بالای خود را پیشِ چشم مخاطب آورده. ساعد سهیلی هم از عهدهٔ نقش سخت عبدالمالک ریگی بر آمده و بازی‌اش، قابل قبول به نظر می‌رسد.

🔸 یک روح در دو بدن

روز صفر اولین تجربهٔ کارگردانی سعید ملکان است اما ردّپای عناصر تکنیکی آثار بهرام توکلی در جای‌جای فیلم پیداست. قاب‌های چشم‌نواز در کنار حرکت‌های نَرم دوربین و پلان‌های طولانی، موتیف ثابت آثار بهرام توکلی است که در دو فیلم تنگهٔ ابوقریب و تختی تکرار شده و در روز صفر به بلوغ می‌رسد. تکنیک خلاقانهٔ آثار توکلی در روح روز صفر هم دمیده شده اما آن‌چه فیلم ملکان را از آثار توکلی متمایز می‌کند، فیلمنامه است. سناریویی پُرکشش که سوژه‌ای ملتهب را تبدیل به روایتی گیرا می‌کند و نقطهٔ ثقل فیلم است. سناریویی چند بُعدی که تنها بر دوئل قهرمان و ضدّقهرمان، متمرکز نمانده و با خرده‌روایت‌هایی مثل ماجرای «سورج»، تماشاگر را به دلِ گروه‌ تروریستی «جندالله» می‌بَرَد.

🔸 معجزهٔ «چگونگی»

مخاطب از همان لحظات اول، انتهای ماجرا را می‌داند و این، دست نویسنده را برای غافلگیرکردن بیننده می‌بندد. سعید ملکان اما با روایت هنرمندانهٔ «چگونگی» دستگیری ریگی، مخاطب را روی صندلی میخکوب می‌کند و فیلم صرف نظر از ریتم کند پانزده‌دقیقهٔ ابتدایی، یک تریلر هیجان‌انگیز و سرگرم‌کننده است. التهاب، ذره‌ذره در جانِ فیلم دمیده می‌شود و در یک‌سوم پایانی، نفسِ بیننده را می‌بُرد.

🔸جای خالی اسلام

عبدالمالک ریگی، ضدّقهرمان ماجراست. ضدّقهرمانی که ایدئولوژی دارد و خوانش جاهلانه‌اش از اسلام، ام‌المصائبِ همه‌ی بلاهایی است که بر سر مردم آورده. ریگی در تمام جملاتش، به آیات قرآن استناد می‌کند و ظاهراً مسلمان است. یک ضدّقهرمان کج‌فهم که در حال تکثیر این کج‌فهمی است. سکانس افتتاحیهٔ فیلم، به خوبی این روایت را از ریگی در ذهن مخاطب جاسازی کرده و دشمنی این تروریست با «ایران» را تثبیت می‌کند. تا اینجا، ایرادی به مضمون روز صفر وارد نیست اما فیلم، هیچ بدیلی برای اسلام انحرافیِ ریگی ارائه نمی‌کند. ایراد بزرگ مضمونیِ روز صفر همان اشکالی است که به فیلم شبی که ماه کامل شد وارد می‌شود. فقدان تصویرِ اسلام حقیقی در فیلم، خوانشِ انحرافی ریگی را بدل کرده است به تنها نمایندهٔ اسلام در جهانِ روز صفر. تنها نمایندهٔ دین در فیلم، ریگی و دوستانش هستند. مأمورِ ایرانی، هیچ نشانه‌ای از «اعتقاد» ندارد. انگار باورهای مأموران امنیتی ایرانی در این فیلم، سانسور شده‌اند. مأمور امنیتی روز صفر هیچ تفاوتی با یک نیروی امنیتیِ امریکایی یا اروپایی ندارد. اینجایی نیست. اگرچه دو بار در ابتدا و انتهای فیلم از «ایران» حرف می‌زند اما جز این دیالوگ‌ها، کنشی متفاوت در مقایسه با امنیتی‌های هالیوود ندارد. روز صفر هم در فرم و هم در محتوا تأثیرپذیری مشهودی از هالیوود دارد. اولی قابل قبول و لازمهٔ یک تریلرِ استاندارد است اما دومی، باعث شده که فیلم در کل، بومی‌ نشده باشد.

🔸هم جسور، هم ماهر

زوج توکلی-ملکان در سومین همکاری متوالی، سبک کاری‌شان را به بلوغ رسانده‌اند. روز صفر را در این روزها و در این حال‌وهوا، بیش از همیشه نیاز داشتیم. فیلمی خوش‌فرم، سرپا، داستان‌گو و البته غرورانگیز که مهم‌تر از هر چیز، حال مخاطب را خوب و حس افتخار را در بیننده‌اش بیدار می‌کند. سراغ‌گرفتن از سوژه‌های ملتهب و ورود به تولید فیلم‌های سنگین، مهارت و جسارت را با هم می‌خواهد. توکلی و ملکان در این سه سال نشان‌داده‌اند هم جسورَند هم ماهر. سینمای ایران حتما باید ممنونِ این زوج باشد که با خلاقیت‌های تکنیکی و سوژه‌های جذاب‌، هم منتقدان را راضی می‌کنند و هم لذت سینما را به مردم می‌چشانند.

#جشنواره_۳۸
#روز_صفر #سعید_ملکان
#محمدصالح_سلطانی
#یادداشت_مهمان

@rofaghaenaghd
نقد طریق بسمل شدن.pdf
185.2 KB
🔸طریق سرگردان‌شدن🔸

🖋 نقد رمان #طریق_بسمل‌شدن اثر #محمود_دولت‌آبادی

⭕️ منتشرشده در مجلّهٔ ادبی الکترونیکی «الف‌یا»

#الفیا
#علیرضا_ترکمن
#رفقای_نقد
@rofaghaenaghd
💢 یک کتاب برای فهمِ این روزهای ایران؛
«سقوط اصفهان به روایت کروسیسنکی» بازنویسیِ #جواد_طباطبایی


🔸 کروسینسکی سقوط سلطنت صفوی به دست محمود افغان را روایت می‌کند. مخاطب به یاری تحلیل‌های جواد طباطبایی شرح و درکی روشن از سقوط سلسلهٔ صفوی می‌یابد.

🔸 خواندن «سقوط اصفهان...» به کار امروز می‌آید. به کار سیستمی پرمشغله که کمتر در احوال خود اندیشه می‌کند. کتابْ‌ -در صد صفحه- دربارهٔ وضعیتی است که در آن عنتران و «خواجه‌های حرم‌سرا» تصمیم‌سازی می‌کنند؛ کتاب توضیح می‌دهد سیستم چطور در دست آقازاده‌های بی‌خاصیت ستایشگر اختگی و حماقت می‌شود. کتاب نشان‌مان می‌دهد که هم‌دستی دین عجائز و سیاست قضاقدری چه فاجعه‌ای می‌تواند برای کشور به بار بیاورد. کتاب «سقوط اصفهان...» لحظه‌به‌لحظه از این فاجعه وقایع‌نگاری و روایت می‌کند چطور یک کشور فشل می‌شود. کتاب می‌گوید چگونه ممکن است مُورّخان و متفکران یک جامعه، غوطه‌ور در جهلی مضاعف، توان اندیشیدن به اوضاع زمانه خود را از دست بدهند.

🔸 بحرانی که اندیش‌مندان «پاپیولار» به بار می‌آورند در صفحه‌های پایانی این کتاب به روشنی توضیح داده می‌شود. در صفحه‌های پایانی می‌فهمیم چطور ممکن است یک راهب یسوعی از اروپا که با عینک شریعت به عالم نگاه می‌کند، درک صحیحی از اسباب و علل مادی انحطاط یک سلسله در ایران پیدا می‌کند. این درستْ زمانی است که اهل فکرِ همان کشور در آسمان کواکب منتظر سوسوزدن ستاره بخت حکومت هستند.

🔸 با خواندن این کتاب درمی‌یابیم تنها با تکیه بر وقایع‌نویسی می‌توان تاریخی ایرانی نوشت. تنها با نگاه به رویدادهای تاریخی و فهم درست از نظام علّی-معلولی وقایع اجتماعی می‌توان شرایط مملکت و نظام حکومتی را تحلیل کرد.


⭕️ آیا این تمام حرف است؟


🎙 نه؛ قرار است در این احوال کرونایی، دربارهٔ این کتاب حرف بزنیم تا اندکی چشم‌های‌مان برای فهم بیناتر شود.


📌 ما در یک هم‌سخنی آنلاین دربارهٔ این کتاب سخن خواهیم گفت.


🔴 کسانی که مایلند در این هم‌سخنی حاضر باشند به این نشانی پیام بدهند :
🆔 @sajadnorouzi66


🕰 زمان دقیق جلسه و پژوهشگران حاضر در آن اعلام خواهد شد. زمان تقریبی آن، دههٔ آخرِ اسفند خواهد بود.

#سقوط_اصفهان_به_روایت_کروسینسکی
#رفقای_نقد

@rofaghaenaghd
🔹 نشستِ مَجازی نقد کتاب «سقوط اصفهان به روایت کروسینسکی» بازنویسیِ جواد طباطبایی

⭕️ با #مصطفی_نصیری (پژوهشگر اندیشه سیاسی)

🕰 پنجشنبه ۲۲ اسفند ۹۸ ساعت ۲۰

📱 ارتباط:
🆔 @sajadnorouzi66

#سقوط_اصفهان_به_روایت_کروسینسکی
#نقد_کتاب
#جواد_طباطبایی
#رفقای_نقد
@rofaghaenaghd
TenNovelDehghan.pdf
246.4 KB
🔸ده رمانِ خواندنی برای روزهای کرونایی🔸

🔹پیشنهادِ احمد دهقان🔹

🔺همراه با پیشنهاد نشر و مترجم به انتخاب رفقای نقد

#پیشنهاد_کتاب
#احمد_دهقان
#پیشنهاد_میهمان
#رفقای_نقد #بازنشر
#قرنطینه_با_کتاب
@rofaghaenaghd
داستان_هایی_به_پیشنهاد_مسعود_فراستی.pdf
294.5 KB
🔰🔰۲۳ داستان پیشنهادی #مسعود_فراستی برای این روزها

📚📚 پیشنهاد مترجم و ناشر و لینک خرید به انتخاب #رفقای_نقد

@rofaghaenaghd