دل باخته
839 subscribers
2.83K photos
3K videos
22 files
544 links
این کانال در راستای ترویج فرهنگ ایثار و شهادت و پیشبرد اهداف و آرمان های والای انقلاب اسلامی و پاسداری از حریم ولایت و رهبری فعالیت می کند.
بسیجی دل باخته حق و اهل ولایت است .

از وبلاگ دل باخته دیدن فرمائید
🅱 Pcdr.parsiblog.com
Download Telegram
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🎦 #ویدئوی منتشر نشده از عملیات آزادسازی #خرمشهر

🌸 گرامی باد ، یاد و نام غیورمردانی که به خاک افتادند ، اما خاک ندادند

کانال #دل_باخته
🇮🇷 t.iss.one/pcdrab
🇮🇷 دو فاتح غیور و سلحشور #خرمشهر #سردار_شهید_احمد_کاظمی ، سردار دلاور اسلام #حاج_قاسم_سلیمانی
🌺گرامی باد،یاد و نام غیورمردانی که با نثار جان شیرین ،خونین شهر را دوباره خرمشهر کردند .
🇮🇷 @pcdrab
https://s9.picofile.com/file/8293748068/IMG_20170502_110937.jpg
📚 #زندگینامه داستانی
🌺 #شهید_یدالله_ندرلو
📒 #جرعه_ی_آخر
📝 نویسنده: #مسعود_بابازاده
💠 #قسمت_۲۴
شیراله تاران چشم از عکسی که بر سردر سینما رِی خودنمایی میکرد، برنمی داشت. آنها در اطراف میدان قزوین مشغول گشت وگذار بودند. یداله گفت: بابا زیر پاهات رو نیگاه کن. نیفتی تو جوب!شیراله گفت: بریم این فیلم رو نگاه کنیم؟
- اگه بیکایمانوِردی و فردین بازی کرده باشن بریم.
شیراله عکس بزرگ سردرِ سینما را نشان داد و گفت: این هم هنرپیشه های معروف فیلم. بفرما! یداله دستش را به شانه ی شیراله زد و گفت: واسه دلخوشی پسردایی ننه ام که شده، برو که رفتیم.
تنه ی چند مرد جوان که تلوتلو خوران از جلوی سینما رِی رَد می شدند، به تنه ی شیراله خورد. چند پسر روبه روی ساندویچی ایستاده بودند و در دستهایشان بطری هایی بود که گاهی از آن می نوشیدند. یکی از آنها به زن بی حجابی که موهای سرش تا شانه هایش ریخته شده بود و دامن کوتاهی پوشیده بود، متلک گفت و بقیه، قاه قاه خندیدند.یداله جلوی گیشه ایستاد و گفت: بلیط این فیلم چنده؟بلیت فروش حواسش به دختر و پسرهایی بود که توی سالن سینما با هم بگووبخند میکردند.یداله دوباره پرسید: پول بلیت چند تومن میشه؟- آخه آدم حسابی! مگه میشه از اینها چشم برداشت و به هیکل تو، با اون لهجه ی غلیظت نگاه کرد! یداله داد زد: مردیکه ی نادون. چرا به زن و بچه ی مردم نیگاه میکنی؟ چرا لهجه ی من رو مسخره میکنی؟ - به تو مربوط نیست. اصلاً به تو بلیت نمی فروشم.یداله دستهای بلندش را از پنجره ی گیشه به داخل دراز کرد و یقه ی او را گرفت و گفت: الان می زنمت. مرد فریاد زد: آهای! این میخواد من رو بزنه. کمکم کنین!جوان هایی که بیرون سینما جمع شده بودند، به طرف یداله هجوم آوردند. شیراله دستش را به دور کمر و دست های جوانی که می خواست شیشه ی مشروب را از پشت بر سر یداله بکوبد، حلقه کرد. یداله برگشت و لگدی به زیر شکم جوان زد و او را به طرف جوی آب هل داد. چاقوی یکی از جوانها را در هوا از دستش گرفت و با مشتی که به شکم او زد، او را نقش بر زمین کرد.نزدیک به پانزده نفر دور یداله و شیراله را گرفتند. یداله گفت: شیراله! اگه میترسی برو کنار تا ببینم حرف حساب این پدرسوخته ها چیه؟ یکی از آنها جواب داد: از لهجه ات معلومه ترکی. اگه نمیدونی، بدون که اینجا خیابون گُمرکه. معدن بچه لات های ترک و فارس.یک نفر دیگر رو به شیراله کرد و پرسید: شما کی باشین؟شیراله جواب داد: من زنجانی هستم. این فامیل منه. از زنجان اومده. بِهش میگن یدی ... .
یک بطری نیمه پر به طرف شیراله پرتاب شد و به سینه اش خورد. یداله با اخم نگاهی به چهره ی آنهایی که دورشان جمع شده بودند، انداخت. یکی از جوانها با چوب بزرگی به یداله حمله کرد و بقیه با لگد و مشت و پنجه بُکس، به جان آن دو افتادند. یداله چوبدستی را از دست جوان کشید و با آن به خودشان حمله کرد. هیچکدام نتوانستند به آن دو نزدیک شوند. یکی دیگر از جوانها جلو آمد و گفت: اینجا محله ی گُمرک تهرونه. حساب وکتاب خودش رو داره. اگه مردی بیا جلو.یداله جواب داد: من مردونگی رو توی چشمای تو نمی بینم. با تو هم کاری ندارم.
– پس باکی کارداری؟- برو به بزرگتر از خودت بگو بیاد، نالوطی! دهن تو بوی شیر میده! - به من میگی؟ حالا بیا جلو.یک میله ی آهنی، به یکی از پاهای یداله خورد؛ اما به روی خودش نیاورد. یک نفر دیگر، چاقو را بالای سَرش تکان داد و به طرف شیراله خیز برداشت. یداله وانمود کرد که به طرف چاقوکش میرود؛ اما بلافاصله برگشت. مردی را که میله ی آهنی در دست داشت، به دیوار کوبید و میله را به گلوی او فشار داد. شیراله مواظب بود کسی از پشت سر به یداله حمله نکند. یداله چوب و چاقوی حمله کننده ها را از دستشان می گرفت و با ضربه ی دست و لگد و کله، آنها را فراری میداد.کم مانده بود چشم های مردی که یداله به گلوی او فشار می آورد، از حدقه بیرون بزند. رنگ صورتش سرخ شده بود. یداله رهایش کرد. میله را دور و بر خود چرخاند و فریاد زد: هرکی مَرده بیاد جلو!چند نفر از جوانها به مغازه ای پناه بردند. یداله هم پشت سر آنها وارد شد و با لگد به میزهایی که روی آنها بطری و لیوان قرار داشت، زد. صاحب مغازه جلو آمد و از شیراله خواست تا جلوی رفیقش را بگیرد.شیراله داد زد: مش یدی! دیگه بس کن. ببین چقدر آدم روی زمین وِلو شدن!
مغازه داری که از پشت شیشه به صحنه نگاه میکرد، جلو آمد و با لهجه ی ترکی گفت: من می خواستم به شما کمک کنم؛ اما اونا زیاد بودن. ترسیدم بعد از رفتن شما مزاحم کارم بِشن.یداله جواب داد: «چوخ ممنون» . ما خودمون از پس همه شون بر اومدیم.
مرد برایشان یک پارچ آب آورد و گفت: من تا حالا کسی مثل شما ندیده بودم که بتونه در برابر همه ی اونا وایسه.شیراله جواب داد: این آقا فامیل منه. اون بود که روی همه شون رو کم کرد.
🔵 #ادامه_دارد
🇮🇷 @pcdrab
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🎦 نماهنگ زیبای #کاروان

🔴 باصدای #استاد_شهرام_ناظری

🌸 تقدیم محضر شهدای پاکباز عملیات شکوه مند بیت المقدس #فتح_خرمشهر

کانال #دل_باخته
🇮🇷 t.iss.one/pcdrab
Audio
🎙 نوحه ای زیبا از اوایل جنگ با صدای دلنشین #سردار_حاج_صادق_آهنگران

🔴 ای شهیدان به خون غلطان خوزستان درود

کانال #دل_باخته
🇮🇷 t.iss.one/pcdrab
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
بر موج های اروند با دست بسته رفتند
تا هیچ کس نبیند بر دست های ما بند

🌺 دوبار #غواصان دست بسته می آیند

کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🎦 تصاویر شهدای مظلوم #عملیات_کربلای_۴
پخش شده از تلویزیون عراق بعد ازعملیات

⛔️ توجه فیلم دارای صحنه های دلخراش و ناراحت کننده می باشد.

🌺 #یاد_و_نامشان_جاوید_گرامی

کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
https://s9.picofile.com/file/8293748068/IMG_20170502_110937.jpg

📚 #زندگینامه داستانی
🌸 #شهید_یدالله_ندرلو
📘 #جرعه_ی_آخر
📝 نویسنده: #مسعود_بابازاده

🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺

💠 #قسمت_25

جوان هایی که کتک خورده بودند، لنگان لنگان به طرف کوچه های اطراف فرار کردند. چند نفر پلیس از کیوسک روبه رویی بیمارستان فارابی به محل دعوا آمدند. مرد مغازه دار ماجرای دعوا را برای آنها تعریف کرد.

ایمان تیغه ی سرخ شده ی چاقو را از کوره درآورد و چند چکش محکم به آن زد. یداله در را باز کرد و توی دکان آمد. ایمان تیغه و چکش را کنار گذاشت و با یداله دست داد.
یداله پرسید: وضع کاروکاسبی چطوره قارداش؟
ایمان سَرش را پایین انداخت و گفت: خوبه ولی نه زیاد.
- پس چرا وسایل کار نداری؟ وقت کار با دریل دستی گذشته!
- یدی جون! پول ندارم.
- چقدر پول لازم داری تا وسایلت رو جفت وجور کنی؟
- نه. با همین وسایل کار میکنم.
- خجالت نکش. ناراحت میشم ها!
- حدود ده هزار تومن می خواد.
– مثلاً قیمت یه دریل برقی خوب چنده؟
- آلمانی، سه هزار تومن با پایه. یه قیچی مخصوص هم لازم دارم تا کارم جفت وجور بشه.
- غصه نخور. من پولش رو جور میکنم، میدم؛ اما قول بده سِفت و محکم به کار بچسبی.
- آخه یدی جون! وضع کاروکاسبی خودت هیچ تعریفی نداره.
- انشاالله کار تو رونق بگیره، واسه ما هم خدا کریمه. «ایش، بَدنین جوهری دی.»

🔵 #ادامه_دارد...

🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺

کانال #دل_باخته
🇮🇷 t.iss.one/pcdrab
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🌺 یک دشت پر از #شهید ...

🎦 فیلم کشف شده از ستاد استخبارات ارتش بعث عراق

🌸 یاد شهدای #عملیات_کربلای_۴ را گرامی میداریم

کانال #دل_باخته
🇮🇷 telegram.me/pcdrab
🔴 دستهای بسته وچشمان نگران و مبهوت را می بینم و میدانم ، مردانه رفته بودید که عزت دیگری بیافرینید ! اما خنجر عده‌ای نامرد و دنیا پرست بر پشت تان نشست ...

🌸 غواصان اسیر کربلای ۴

🇮🇷 @pcdrab
https://tlgur.com/d/YGdxdqEG


🎦 شکم های پرشده از #حرام

🌓🌓🌓🌓🌓🌓🌓🌓

🔴 به سرزمین پر رنج #عجایب خوش آمدید...!!

🔹🔸اینها دختران #مهدی_رادپور هستند. مهدی رادپور مالک هلدینگ نفت و گاز و پتروشیمی " پرشین رادگروه". این ویدیو را مدهوش و سرمست در شبی که احتمالا شادی از چنارهای خیابان ولی عصر به سوی آسمان بالا می رفته است و از آن بالا بر زخم حقیرانه فلاکت در گوشه دیگری از این شهر نمک می پاشیده است ضبط کرده اند. می خوانند.. می خوانند که عاشق نگاه آقای روحانی با آن لبخند ماسیده بر صورتش هستند. چرا نباشند؟

♦️چرا عاشق آن نگاهش نباشند آقازادگان به همه جا رسیده میانمایه ترین مدیران کشوری، دختران وزیر، پسران وکیل، فرزندان اربابان ما رعایا در این ملک ملوک الطوایفی پررنج و اندوه.

♦️آنها برده اند. آقای نعمت زاده و دوستان برده اند. آنها در یک نمایش تمام عیار مردم خواهانه همه بیچارگان را کناری زده اند و حتی با فریبی رعب انگیز و پر وحشت بسیاری از آنها را همراه خود کرده اند. آنها پیروز این نمایش شعبده وار شده اند و حالا سرفراز به سان ارتش فاتح روس چونان که در خیابان های برلین رژه رفتند، با ماشین های چند صد ملیونی شان در خیابان های شهر رژه می روند و همه ما را به ریشخند می گیرند...

♦️دختران آقای رادپور در اینستاگرامشان چه غوغایی کرده اند. ملغمه ای از نمایش های مهوع جنسی، شو آف های تهوع آور بی پرنسیپ ترین نوکیسگان بی مقدار همراه با دلربایی های سیاسی مذهبی از بزرگان کشور از رییس جمهور محبوبشان گرفته تا "رهبر معظم انقلاب امام خامنه ای " و حضرت زهرا و مهدی موعود...


دکتر #هاتف_خالدے

🌓🌓🌓🌓🌓🌓

کانال #دل_باخته
🇮🇷 t.iss.one/pcdrab

goo.gl/V70Vqs
شهدای غواص
سید رضا نریمانی
🎙 نوحه ای زیبا برای شهدای #غواص

🌸 دوباره فضای ایران اسلامی با عطر خوشبوی #غواصان دست بسته #عملیات_کربلای_۴ معطر شد
🌺 #یادشان_گرامی

کانال #دل_باخته
🇮🇷 t.iss.one/pcdrab
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🎦 مستند دیدنی #عصر_ظهور

🔴 #سفیانی کیست؟
🔵 اطلاعاتی جالب و شنیدنی از #سفیانی و علایم ظهور

🌺 حتماً #ببینید

کانال #دل_باخته
🇮🇷 https://t.iss.one/pcdrab
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🎦 نماهنگ زیبای #خونین_جامگان

🔴 تقدیم محضر رزمندگان و ایثارگران هشت سال دفاع مقدس

🌸 بسیار عالی و خاطره انگیز

کانال #دل_باخته
🇮🇷 t.iss.one/pcdrab
Forwarded from دل باخته
Audio
🔴 نوحه زیبای #شهدا_شرمنده_ایم

🇮🇷 یاد تمامی شهدا را گرامی داشته و تا نفس باقیست پاسدار خون سرخ و آرمان‌های مقدس شأن خواهیم بود .

کانال دل باخته
🇮🇷 t.iss.one/pcdrab
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
https://s9.picofile.com/file/8293748068/IMG_20170502_110937.jpg
📚 #زندگینامه داستانی
🌺 #شهید_یدالله_ندرلو
📘 #جرعه_ی_آخر
📝 نویسنده: #مسعود_بابازاده

🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁

💠 #قسمت_26
چند نفر موتورسوار جلوی قهوه خانه ایستادند. یکی از آنها پیاده شد و پرسید: «مش یداله بوردادی؟»
مرد قهوه چی پیمانه ی پر از نخود را توی دیزی ریخت و جواب داد: «بوردا. گَل ایچه ری.»
موتورسوار داخل آمد. یداله برای او چای سفارش داد.
موتورسوار سَر حرف را باز کرد و گفت: توی روستا با یه نفر دعوام شده. حالا میخواد دودستگی راه بیفته. همه از تو حرف شنوی دارن. یه توک پا بیا ژاندارمری و قال قضیه رو بکن.
- من یه رفیق توی ژاندارمری دارم. واسش پیغام میفرستم.
– نه. خودت بیای بهتره.
- اگه اون نتونست حل کنه، خودم میام.
- ما بِریم؟
- حالا چایت رو بخور. فکرت راحت باشه.
دوست یداله دود سیگار را به هوا داد و گفت: بفرما! مشتری های تو بازم اومدن.
- تا باشه از این مشتری ها. آدمی که توی خیر و شرّ مردم سهم نداشته باشه، نباس اسمش رو گذاشت آدم.
مردی وارد قهوه خانه شد. یداله از سَر و وضع او فهمید غریب است. یداله او را پیش خودش نشاند و برایش چای سفارش داد.
پرسید: باکی کارداری؟
- با یداله. با هم فامیل دوریم.
- اگه اون اینجا باشه می شناسیش؟
- شاید بشناسم.
قهوه چی گفت: بِشین حالا یه چای بخور، بعد کارت رو بگو.
مرد روستایی چای خود را نوشید و پرسید: پس کو این یدی؟ من یدی رو میخوام.
جوانی که کنارش نشسته بود، پرسید: کارت چیه؟
- با خودش کار دارم.
- من خودمم. تو رو شناختم.
- خدا خیرت بده! یه نفر دو، سه ماهه از من جنس خریده، پولم رو نمیده. هر وقت پولم رو میخوام میگه «حَقدی، یوخدی.»
یداله آهسته از او پرسید: اسمش چیه؟
مرد اسم او را توی گوش یداله گفت.
- تو برو. وقت اذان ظهر بیا همین جا؛ ناهار هم مهمون من باش.
- مطمئن باشم؟
- آره قارداش. برو قربونت.
یداله پس از رفتن مرد موضوع را به یکی از جوانها گفت. او هم با علامت سَر، حرف یداله را تأیید کرد. دوچرخه ی یداله را از کنار درخت برداشت و سوار شد.
دوستان یداله از او خواستند با صدای خودش، آوازی برای آنها بخواند. یداله قبول نکرد.
قهوه چی گفت: تو که حرف کسی رو زمین نمی ندازی. بخون دیگه.
یکی از مشتری ها گفت: برای سلامتیش صلوات بفرست.
- اللهم صل علی محمد و آل محمد.
یداله درحالی که کتاب بوستان سعدی را از جیب کتش در می آورد، گفت: دومیش رو بفرست به جمال باصفای مولای جوون مردا و با غیرتا، علی بن ابیطالب(ع).
- اللهم صل علی محمد و آل محمد.
🔻🔻🔻
- حکایت در معنی رحمت بر ضعیفان و اندیشه در عاقبت.

چه خوش گفت فردوسی پاکزاد
که رحمت بر آن تربت پاک باد
میازار موری که دانه کش است
که جان دارد و جان شیرین خوش است
سیاه اندرون باشد و سنگدل
که خواهد که موری شود تنگدل
مزن بر سر ناتوان دست زور
که روزی به پایش درافتی چو مور
نبخشود بر حال پروانه شمع
نگه کن که چون سوخت در پیش جمع
گرفتم ز تو ناتوانتر بسی است
تواناتر از تو هم آخر کسی است

یکی از مشتری ها گفت: ناز نَفَست! برای سلامتی هر چی مَرد و داش مشتی، صلوات بفرست.
یداله کتابش را بست و در جیبش گذاشت. سَرش را پایین انداخت و خودش هم صلوات فرستاد. مرد دوچرخه سوار، چرخ را به درخت تکیه داد. نفس زنان وارد شد و کنار یداله نشست.
یداله گفت: خسته شدی؟
- نه زیاد؛ اما میدونم که کارهای تو بی حکمت نیست.
– پیغوم من رو بِهش رسوندی؟
- آره. گفتم آقا یدی الان پول اون مرد روستایی رو میخواد. از صندوقش پولا رو درآورد و شمرد. گفت خودم الان میارم.
صدای اذان در محوطه ی میدان ورکچیلر پیچید. مرد روستایی موتورش را جلوی قهوه خانه پارک کرد. مرد بازاری دوان دوان، خودش را به قهوه خانه رساند.
یداله لبخندی زد. هردوی آنها را پیش خود نشاند و گفت: «حسابی دوز آدام، هامینین مالینا شریک دی.»
🔵 #ادامه_دارد..
🍁🍁🍁🍁🍁🍁

کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab