با وُضـــــو آمد به قصد لَیلَةُ الفرقت، علــــے
ابن ملجم در شب ِ احیاء چـہ قرآنے گشود
🌸 سلام بر اول مظلوم عالم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 t.iss.one/pcdrab
ابن ملجم در شب ِ احیاء چـہ قرآنے گشود
🌸 سلام بر اول مظلوم عالم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 t.iss.one/pcdrab
🌺 یاد لبخند شهیدان یاد باد
گلستانی از شهیدان و رزمندگان و فرماندهان سلحشور گردان های خط شکن #استان_زنجان در دفاع مقدس
🌸 #نام_یادشان_گرامی
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 t.iss.one/pcdrab
گلستانی از شهیدان و رزمندگان و فرماندهان سلحشور گردان های خط شکن #استان_زنجان در دفاع مقدس
🌸 #نام_یادشان_گرامی
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 t.iss.one/pcdrab
❤1
🇮🇷 شیرمردان حماسه ساز #استان_زنجان درطول دفاع مقدس
از سمت راست :
#سردار_شهید_حسن_باقری و #جانباز_شهید_محرمعلی_بختیاری
🌺 #یاد_و_نامشان_جاوید_گرامی
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 t.iss.one/pcdrab
از سمت راست :
#سردار_شهید_حسن_باقری و #جانباز_شهید_محرمعلی_بختیاری
🌺 #یاد_و_نامشان_جاوید_گرامی
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 t.iss.one/pcdrab
❤1
www.Aviny.com
www.Aviny.com
🎙 نوحه ای زیبا در وصف #جبهه و #شهدا
حال وهوای جبههها یادش بخیر
زندگی مون با شهدا یادش بخیر
🌸 التماس دعا
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 t.iss.one/pcdrab
حال وهوای جبههها یادش بخیر
زندگی مون با شهدا یادش بخیر
🌸 التماس دعا
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 t.iss.one/pcdrab
❤1
اولين شهيد وزارت اطلاعات در درگیری با تروریستها، #شهید_حسن_عشوری از شهرستان رودسر كه در شهرستان #چابهار به شهادت رسید.
🌸 یاد و نامش گرامی
#حافظان_امنیت
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 t.iss.one/pcdrab
🌸 یاد و نامش گرامی
#حافظان_امنیت
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 t.iss.one/pcdrab
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🌺 #سردار_شهید_ابراهیم_همت از #آمریکا میگوید:
🎦 اگر صلح کردیم، خسارت گرفتیم، جواب خون بسیجیها چه میشود؟!
🌸 کجایند مردان بی ادعا
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 t.iss.one/pcdrab
🎦 اگر صلح کردیم، خسارت گرفتیم، جواب خون بسیجیها چه میشود؟!
🌸 کجایند مردان بی ادعا
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 t.iss.one/pcdrab
❤1
🔴 امیرمومنان علی علیه السلام :
به خدا قسم اگر تمام آسمانها و زمین را به من بدهند تا پوست دانه ی جوی را به ستم از مورچه ای بگیرم، هرگز چنین نخواهم کرد...
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 t.iss.one/pcdrab
به خدا قسم اگر تمام آسمانها و زمین را به من بدهند تا پوست دانه ی جوی را به ستم از مورچه ای بگیرم، هرگز چنین نخواهم کرد...
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 t.iss.one/pcdrab
ما قومی هستیم که
تعظیم نمی کنیم جز در نماز و
گریه نمی کنیم مگر در عاشورا
🌺 #شهید_سید_عباس_موسوی فرمانده سلحشور #حزب_الله_لبنان
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 t.iss.one/pcdrab
تعظیم نمی کنیم جز در نماز و
گریه نمی کنیم مگر در عاشورا
🌺 #شهید_سید_عباس_موسوی فرمانده سلحشور #حزب_الله_لبنان
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 t.iss.one/pcdrab
https://s9.picofile.com/file/8293748068/IMG_20170502_110937.jpg
📚 #زندگینامه داستانی
🌸 #شهید_یدالله_ندرلو
📕 #جرعه_ی_آخر
💠 #قسمت_46
ظهر روز بیست و دوم بهمن ماه سال پنجاه وهفت بود. خبرهایی که از تهران میرسید، نشان میداد انقلاب پیروز شده است؛اما مأموران رژیم درِ آهنی بزرگ شهربانی زنجان را بسته بودند و بنا نداشتند تسلیم نیروهای انقلاب شوند. مردم هم روبه روی شهربانی و محوطه ی سبزه میدان جمع شده بودند و در انتظار خبرهای جدیدتر، اینطرف و آنطرف می رفتند. شایع شده بود که قرار نیست نیروهای مستقر در شهربانی، به طرف مردم تیراندازی کنند. موقع غروب آفتاب چند سنگ به طرف شهربانی پرتاب شد و بعضی از شیشه های شهربانی را شکست. مأموران از پشت در گاز اشک آور پرتاب کردند. مردم برای در امان ماندن از گاز اشک آور به هر طرف میدویدند.
یکباره درِ شهربانی بازشد وازداخل آن مردم را به رگبار بستند.صدای گلوله همه جاشنیده میشد. هیچکس انتظار تیراندازی نداشت.خبرهای رسیده حکایت از آن داشت که طی نبرد انقلابی ها رژیم 2500 ساله ی شاهنشاهی در تهران سقوط کرده و ارتش و نیروهای نظامی و انتظامی، پشتیبانی خود را از نهضت امام خمینی و مردم انقلابی ایران اعلام کرده اند.رگبار گلوله در سبزه میدان و سَر بازار چندین نفر را روی زمین انداخت و آنها را غرق خون کرد.دفتر آیت الله شلوغ تر از همیشه شده بود. برادران بهمنیان و انقلابی های زنجان در حال قدم زدن در اتاق بودند. همینکه تلفن زنگ زد، محمد زودتر از همه گوشی را برداشت.صدای لرزانی از آنسوی تلفن سلام داد و گفت: من سرهنگ خطیبی هستم. لطفاً شما هم خودتون رو معرفی کنین.
- من محمد بهمنیان هستم. شما رو خوب میشناسم.
- از شهربانی زنگ میزنم.- حرفتون رو بزنین.
- فرصتی برای صحبت کردن نیست. به شما اطلاع میدم که دیگه مااز شهربانی میریم. این شما واین شهربانی. برین تحویل بگیرین.نیمه های شب نیروهای وفادار به شاه شهربانی را تخلیه کردند. بعضی از آنها به پادگان ارتش پناه بردند و بعضی ها هم با لباس شخصی پابه فرار گذاشتند.
محمد دستش رابه سوی آسمان بلندکرد وصلوات فرستاد.بقیه هم صلوات فرستادند.اواولین نفری بود که خبر سقوط دیرهنگام شهربانی وسقوط آخرین بازماندگان رژیم طاغوت در زنجان را به اطرافیان داد.- بچه ها! باید سریع به طرف شهربانی حرکت کنیم و اونجا مستقر بشیم. امنیت شهر باید تأمین بشه.آنها به محض رسیدن به شهربانی، بادرهای باز و اسلحه خانه ی خالی مواجه شدند. به طرف زندان رفتند.درهای زندان هم باز بود.اثری از زندانیان نبود. انقلابی ها بلافاصله به دور شهربانی زنجیرکشیدند و برای حفاظت از آنجا نگهبان تعیین کردند.
وضعیت آشفته ای به وجود آمده بود،صدای آژیر آمبولانسها و تیراندازی، مردم را تاصبح بیدار نگه داشت.آیت الله موسوی برای شرکت در تحصن دانشگاه تهران و پیوستن به یاران روحانی امام خمینی، در تهران به سر میبرد.محمد، متنی نوشت و از طریق تلفن خواند وبه طورمستقیم از رادیو زنجان پخش شد.یک دستگاه تانک ارتش توسط انقلابی های ارتشی از پادگان حرکت کرد و وارد خیابان فرمانداری شد. تانک جلوی مسجد مهدیه مستقر گردید. داخل و اطراف مسجد وضعیتی بحرانی داشت.خبر پیروزی قطعی انقلاب، روز بیست و سوم بهمن باعث خوشحالی مردم شده بود؛ اما حادثه ی تیراندازی مأمورین گارد و شهادت چند نفر، خوشحالی مردم را به ناراحتی و اضطراب تبدیل کرد. مردم جلوی دفتر آیت الله سید هاشم موسوی و کوچه های منتهی به مسجد ولیعصر؟ (عج) در رفت وآمد بودند.عده ای به طرف شهربانی حرکت کردند. خبری از پاسبانها و نیروهای گارد نبود. مردم در خیابانها و کوچه ها جمع شده بودند. انقلابیها عکس امام خمینی را به شیشه ی ماشینهای عبوری و درودیوار میچسباندند وشیرینی و شکلات پخش میکردند. یداله ندرلو از اولین کسانی بود که فانُسقه و کُلت به کمر بسته بود و با یک قبضه اسلحه ژ-3 و دو خشاب گلوله جلوی درِ شهربانی ایستاده بود و نگهبانی میداد.امام خمینی دستور داده بودند کمیته های انقلاب درسطح کشور تشکیل شود. مسئولیت این کار در زنجان به برادران بهمنیان محوّل شده بود. آنها در روز بیست وسوم بهمن کمیته ی انقلاب را به مرکزیت شهربانی تشکیل دادند. یداله درحالیکه سرود ایران، ایران، ایران را میخواند، درِ خانه را باز کرد، چراغ راهرو را روشن کرد و وارد اتاق شد. یوسف کشان کشان، خودش رابه پدر رساند. یداله سلام بلندی داد و یوسف را در آغوش کشید. صغری خانم گفت: به به! خیلی خوشحالی؟ اسلحه به کمرت بستی! یداله جواب داد: مگه رادیوگوش ندادی؟ انقلاب پیروز شده!
صغری خانم گفت: الحمدلله! میدونم؛ اما تا حالا تو رواینجور خوشحال ندیده بودم!
یداله جواب داد:بریم توی اتاق تا برات تعریف کنم.
صغری خانم کبریتی به سماور کشید،سفره انداخت وشام شوهرش را آورد. یداله گفت:انقلابیا تونستن شهربانی زنجان رو تحویل بگیرن.
🔵 #ادامه_دارد
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 t.iss.one/pcdrab
📚 #زندگینامه داستانی
🌸 #شهید_یدالله_ندرلو
📕 #جرعه_ی_آخر
💠 #قسمت_46
ظهر روز بیست و دوم بهمن ماه سال پنجاه وهفت بود. خبرهایی که از تهران میرسید، نشان میداد انقلاب پیروز شده است؛اما مأموران رژیم درِ آهنی بزرگ شهربانی زنجان را بسته بودند و بنا نداشتند تسلیم نیروهای انقلاب شوند. مردم هم روبه روی شهربانی و محوطه ی سبزه میدان جمع شده بودند و در انتظار خبرهای جدیدتر، اینطرف و آنطرف می رفتند. شایع شده بود که قرار نیست نیروهای مستقر در شهربانی، به طرف مردم تیراندازی کنند. موقع غروب آفتاب چند سنگ به طرف شهربانی پرتاب شد و بعضی از شیشه های شهربانی را شکست. مأموران از پشت در گاز اشک آور پرتاب کردند. مردم برای در امان ماندن از گاز اشک آور به هر طرف میدویدند.
یکباره درِ شهربانی بازشد وازداخل آن مردم را به رگبار بستند.صدای گلوله همه جاشنیده میشد. هیچکس انتظار تیراندازی نداشت.خبرهای رسیده حکایت از آن داشت که طی نبرد انقلابی ها رژیم 2500 ساله ی شاهنشاهی در تهران سقوط کرده و ارتش و نیروهای نظامی و انتظامی، پشتیبانی خود را از نهضت امام خمینی و مردم انقلابی ایران اعلام کرده اند.رگبار گلوله در سبزه میدان و سَر بازار چندین نفر را روی زمین انداخت و آنها را غرق خون کرد.دفتر آیت الله شلوغ تر از همیشه شده بود. برادران بهمنیان و انقلابی های زنجان در حال قدم زدن در اتاق بودند. همینکه تلفن زنگ زد، محمد زودتر از همه گوشی را برداشت.صدای لرزانی از آنسوی تلفن سلام داد و گفت: من سرهنگ خطیبی هستم. لطفاً شما هم خودتون رو معرفی کنین.
- من محمد بهمنیان هستم. شما رو خوب میشناسم.
- از شهربانی زنگ میزنم.- حرفتون رو بزنین.
- فرصتی برای صحبت کردن نیست. به شما اطلاع میدم که دیگه مااز شهربانی میریم. این شما واین شهربانی. برین تحویل بگیرین.نیمه های شب نیروهای وفادار به شاه شهربانی را تخلیه کردند. بعضی از آنها به پادگان ارتش پناه بردند و بعضی ها هم با لباس شخصی پابه فرار گذاشتند.
محمد دستش رابه سوی آسمان بلندکرد وصلوات فرستاد.بقیه هم صلوات فرستادند.اواولین نفری بود که خبر سقوط دیرهنگام شهربانی وسقوط آخرین بازماندگان رژیم طاغوت در زنجان را به اطرافیان داد.- بچه ها! باید سریع به طرف شهربانی حرکت کنیم و اونجا مستقر بشیم. امنیت شهر باید تأمین بشه.آنها به محض رسیدن به شهربانی، بادرهای باز و اسلحه خانه ی خالی مواجه شدند. به طرف زندان رفتند.درهای زندان هم باز بود.اثری از زندانیان نبود. انقلابی ها بلافاصله به دور شهربانی زنجیرکشیدند و برای حفاظت از آنجا نگهبان تعیین کردند.
وضعیت آشفته ای به وجود آمده بود،صدای آژیر آمبولانسها و تیراندازی، مردم را تاصبح بیدار نگه داشت.آیت الله موسوی برای شرکت در تحصن دانشگاه تهران و پیوستن به یاران روحانی امام خمینی، در تهران به سر میبرد.محمد، متنی نوشت و از طریق تلفن خواند وبه طورمستقیم از رادیو زنجان پخش شد.یک دستگاه تانک ارتش توسط انقلابی های ارتشی از پادگان حرکت کرد و وارد خیابان فرمانداری شد. تانک جلوی مسجد مهدیه مستقر گردید. داخل و اطراف مسجد وضعیتی بحرانی داشت.خبر پیروزی قطعی انقلاب، روز بیست و سوم بهمن باعث خوشحالی مردم شده بود؛ اما حادثه ی تیراندازی مأمورین گارد و شهادت چند نفر، خوشحالی مردم را به ناراحتی و اضطراب تبدیل کرد. مردم جلوی دفتر آیت الله سید هاشم موسوی و کوچه های منتهی به مسجد ولیعصر؟ (عج) در رفت وآمد بودند.عده ای به طرف شهربانی حرکت کردند. خبری از پاسبانها و نیروهای گارد نبود. مردم در خیابانها و کوچه ها جمع شده بودند. انقلابیها عکس امام خمینی را به شیشه ی ماشینهای عبوری و درودیوار میچسباندند وشیرینی و شکلات پخش میکردند. یداله ندرلو از اولین کسانی بود که فانُسقه و کُلت به کمر بسته بود و با یک قبضه اسلحه ژ-3 و دو خشاب گلوله جلوی درِ شهربانی ایستاده بود و نگهبانی میداد.امام خمینی دستور داده بودند کمیته های انقلاب درسطح کشور تشکیل شود. مسئولیت این کار در زنجان به برادران بهمنیان محوّل شده بود. آنها در روز بیست وسوم بهمن کمیته ی انقلاب را به مرکزیت شهربانی تشکیل دادند. یداله درحالیکه سرود ایران، ایران، ایران را میخواند، درِ خانه را باز کرد، چراغ راهرو را روشن کرد و وارد اتاق شد. یوسف کشان کشان، خودش رابه پدر رساند. یداله سلام بلندی داد و یوسف را در آغوش کشید. صغری خانم گفت: به به! خیلی خوشحالی؟ اسلحه به کمرت بستی! یداله جواب داد: مگه رادیوگوش ندادی؟ انقلاب پیروز شده!
صغری خانم گفت: الحمدلله! میدونم؛ اما تا حالا تو رواینجور خوشحال ندیده بودم!
یداله جواب داد:بریم توی اتاق تا برات تعریف کنم.
صغری خانم کبریتی به سماور کشید،سفره انداخت وشام شوهرش را آورد. یداله گفت:انقلابیا تونستن شهربانی زنجان رو تحویل بگیرن.
🔵 #ادامه_دارد
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 t.iss.one/pcdrab
❤1
🌸 گلستانی از شهیدان و رزمندگان و فرماندهان سلحشور گردان های حماسه ساز و خط شکن #استان_زنجان در دفاع مقدس
🌺 یاد و نامشان جاوید و گرامی
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 t.iss.one/pcdrab
🌺 یاد و نامشان جاوید و گرامی
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 t.iss.one/pcdrab
❤1
زمینه: علی شور شیدایی من، نجف شهر رؤیایی من | حاج میثم مطیعی
@MeysamMotiee_ir
🔴 #زمینه
علی شور شیدایی من..
🎙با نوای دلنشین #میثم_مطیعی
🌺 التماس دعا
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 t.iss.one/pcdrab
علی شور شیدایی من..
🎙با نوای دلنشین #میثم_مطیعی
🌺 التماس دعا
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 t.iss.one/pcdrab
زمینه: نداند قدر مرا این شهر، مرا از کوفه بگیر امشب
Haj Meysam Motiee
🔴 #زمینه
نداند قدر مرا این شهر
مرا از کوفه بگیر امشب
🎙بانوای گرم : حاج #میثم_مطیعی
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 t.iss.one/pcdrab
نداند قدر مرا این شهر
مرا از کوفه بگیر امشب
🎙بانوای گرم : حاج #میثم_مطیعی
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 t.iss.one/pcdrab
🔴 همان یک دست کفاف می کرد برای هجمه ی دعاهای عاشقانه ات که شهادتت امضا شود!
#افسوس که من با همین دو دست سالم
باز دعاهایم از لای قنوتم می ریزد روی زمین . . .
🌺 #سردار_شهید_خرازی
🇮🇷 t.iss.one/pcdrab
#افسوس که من با همین دو دست سالم
باز دعاهایم از لای قنوتم می ریزد روی زمین . . .
🌺 #سردار_شهید_خرازی
🇮🇷 t.iss.one/pcdrab
❤1
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🎦 #رجز_خانی بر علیه عربستان #سعودی توسط جوانی که گفته میشد در سوریه به شهادت رسیده است (حسینیه قمیها)
🌺 بسیار عالی و کوبنده و طوفانی
✅ #دل_باخته
🇮🇷 t.iss.one/pcdrab
🌺 بسیار عالی و کوبنده و طوفانی
✅ #دل_باخته
🇮🇷 t.iss.one/pcdrab
https://s9.picofile.com/file/8293748068/IMG_20170502_110937.jpg
📚 #زندگینامه داستانی
🌺 #شهید_یدالله_ندرلو
📒 #جرعه_ی_آخر
📝 نویسنده: #مسعود_بابازاده
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
💠 #قسمت_47
صغری خانم خندید و گفت: خدا رو صد هزار مرتبه شکر! اونا وقتی قدرت داشتن، باید فکر این روزا رو هم میکردن.
یداله هم غذا میخورد و هم اوضاع واحوال شهر را برای همسرش تعریف میکرد: حالا دنبال نیروهای شاه میگردیم. تو نگران من نباش. من در خدمت انقلابم و هرجا لازم باشه کمک میکنم.
صغری خانم سفره و ظرف غذا را جمع کرد و به آشپزخانه برد. یوسف در بغل پدر خوابیده بود. یداله او را روی تشک گذاشت.
زن استکان بزرگ چای را جلوی شوهر گذاشت. یداله حرفش را ادامه داد و گفت: من یقه ی یکی از فراریها رو گرفتم و گفتم: «دیدی یه روز انقلاب پیروز میشه و تو به سزای اعمالت میرسی؟» اون گفت: من حاضرم همه ی دارایی و خونه ام رو بِهت بدم تا من رو آزاد کنی. من رو فراری بده. الان قدرت دست شما انقلابی هاست.
- تو چی جواب دادی؟
- گفتم نه. شما جوونای ما رو کشتین. شما به این مردم ظلم کردین. من چطور این مسائل رو نادیده بگیرم؟
یداله اسلحه ی کلت را از کمرش باز کرد و به همسرش نشان داد و گفت: بعدازاین ما باید کشور رو اداره کنیم. تو به شکرانه ی این پیروزی از دیر اومدن یا نیومدنم به خونه ناراحت نشو.
✨✨✨
با تلاش انقلابی ها نیروهای کمیته منظم شدند. تعدای اسلحه از پادگان ارتش دریافت شد و با گشت های شبانه در شهر و روستاهای اطراف، امنیت مردم تأمین گردید.
یداله در شهربانی مشغول کارهای محوّله بود.
او همراه با نیروهای انقلاب در کوچه، بازار و خیابان سوار بر ماشین جیپ شهربانی، برای تأمین امنیت تلاش میکرد. آیت الله موسوی مسئولان کمیته و نیروهای انقلاب را جمع کرد و گفت: عزیزان من! امروز روز رحمت و مرحمته. با دستگیرشده ها و بازمانده های رژیم شاه، با رأفت و رحمت اسلامی برخورد کنین. اگه کسی دستش به خون مردم آغشته شده یا تخلفی کرده، باید بعد از برقراری ادارات و نهادهای قانونی به جرم اونا رسیدگی بشه. هیچکس حق نداره با کسی تندی کنه. اگه کسی به شما فحش هم بده، نباید جوابش رو بدین.
🔵 #ادامه_دارد...
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 t.iss.one/pcdrab
📚 #زندگینامه داستانی
🌺 #شهید_یدالله_ندرلو
📒 #جرعه_ی_آخر
📝 نویسنده: #مسعود_بابازاده
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
💠 #قسمت_47
صغری خانم خندید و گفت: خدا رو صد هزار مرتبه شکر! اونا وقتی قدرت داشتن، باید فکر این روزا رو هم میکردن.
یداله هم غذا میخورد و هم اوضاع واحوال شهر را برای همسرش تعریف میکرد: حالا دنبال نیروهای شاه میگردیم. تو نگران من نباش. من در خدمت انقلابم و هرجا لازم باشه کمک میکنم.
صغری خانم سفره و ظرف غذا را جمع کرد و به آشپزخانه برد. یوسف در بغل پدر خوابیده بود. یداله او را روی تشک گذاشت.
زن استکان بزرگ چای را جلوی شوهر گذاشت. یداله حرفش را ادامه داد و گفت: من یقه ی یکی از فراریها رو گرفتم و گفتم: «دیدی یه روز انقلاب پیروز میشه و تو به سزای اعمالت میرسی؟» اون گفت: من حاضرم همه ی دارایی و خونه ام رو بِهت بدم تا من رو آزاد کنی. من رو فراری بده. الان قدرت دست شما انقلابی هاست.
- تو چی جواب دادی؟
- گفتم نه. شما جوونای ما رو کشتین. شما به این مردم ظلم کردین. من چطور این مسائل رو نادیده بگیرم؟
یداله اسلحه ی کلت را از کمرش باز کرد و به همسرش نشان داد و گفت: بعدازاین ما باید کشور رو اداره کنیم. تو به شکرانه ی این پیروزی از دیر اومدن یا نیومدنم به خونه ناراحت نشو.
✨✨✨
با تلاش انقلابی ها نیروهای کمیته منظم شدند. تعدای اسلحه از پادگان ارتش دریافت شد و با گشت های شبانه در شهر و روستاهای اطراف، امنیت مردم تأمین گردید.
یداله در شهربانی مشغول کارهای محوّله بود.
او همراه با نیروهای انقلاب در کوچه، بازار و خیابان سوار بر ماشین جیپ شهربانی، برای تأمین امنیت تلاش میکرد. آیت الله موسوی مسئولان کمیته و نیروهای انقلاب را جمع کرد و گفت: عزیزان من! امروز روز رحمت و مرحمته. با دستگیرشده ها و بازمانده های رژیم شاه، با رأفت و رحمت اسلامی برخورد کنین. اگه کسی دستش به خون مردم آغشته شده یا تخلفی کرده، باید بعد از برقراری ادارات و نهادهای قانونی به جرم اونا رسیدگی بشه. هیچکس حق نداره با کسی تندی کنه. اگه کسی به شما فحش هم بده، نباید جوابش رو بدین.
🔵 #ادامه_دارد...
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 t.iss.one/pcdrab
❤1
channel:@ale_yaasin
بیا بنگر حال زارمرا
🌒 عصر جمعه و بازم فراق و دلتنگی...
🎙نوحه ای زیبا درمورد آقاصاحب الزمان عج
🌺بیا بنگر، حال زار مرا
بی قرار مرا
ای تمام امیدم،توصبح سپیدم،
ز نرگس چشمت،ببین چه کشیدم..
🌸 التماس دعا
🇮🇷 @pcdrab
🎙نوحه ای زیبا درمورد آقاصاحب الزمان عج
🌺بیا بنگر، حال زار مرا
بی قرار مرا
ای تمام امیدم،توصبح سپیدم،
ز نرگس چشمت،ببین چه کشیدم..
🌸 التماس دعا
🇮🇷 @pcdrab
❤1
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🎦 اولین فیلم از درگیری سنگین شب گذشته نيروهای ويژه سپاه،ناجا و اطلاعات با گروهک تروريستی انصارالفرقان در قصرقند سیستان وبلوچستان
⛔️ این گروهک قصد عملیات در تهران و شبهای قدر داشته.
🇮🇷 t.iss.one/pcdrab
⛔️ این گروهک قصد عملیات در تهران و شبهای قدر داشته.
🇮🇷 t.iss.one/pcdrab
🔵 از آیت الله #بهجت (ره) سوال کردم که بالاخره #شب_قدر چه کار کنیم ؟
ایشان آن شعر معروف را خواندند که :
ای خواجه چه جویی زشب قدر نشان
هرشب ، شب قدر است اگر قدر بدانی
✅ #دل_باخته
🇮🇷 t.iss.one/pcdrab
ایشان آن شعر معروف را خواندند که :
ای خواجه چه جویی زشب قدر نشان
هرشب ، شب قدر است اگر قدر بدانی
✅ #دل_باخته
🇮🇷 t.iss.one/pcdrab