دل باخته
930 subscribers
2.87K photos
3.55K videos
22 files
545 links
این کانال در راستای ترویج فرهنگ ایثار و شهادت و پیشبرد اهداف و آرمان های والای انقلاب اسلامی و پاسداری از حریم ولایت و رهبری فعالیت می کند.
بسیجی دل باخته حق و اهل ولایت است .

از وبلاگ دل باخته دیدن فرمائید
🅱 Pcdr.parsiblog.com
Download Telegram
🌺 گلستانی از شهیدان و جانبازان و رزمندگان و فرماندهان گردان های خط شکن #استان_زنجان در طول دفاع مقدس

🌸 #یاد_و_نامشان_جاوید_گرامی

کانال #دل_باخته
🇮🇷 t.iss.one/pcdrab
1
https://s9.picofile.com/file/8293748068/IMG_20170502_110937.jpg


📚 #زندگینامه داستانی
🌺 #شهید_یدالله_ندرلو
📒 #جرعه_ی_آخر
📝 نویسنده: #مسعود_بابازاده

🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸

💠 #قسمت_36
استخر مظاهر، محل شنا و تفریح مردم، مخصوصاً نوجوانان و جوانان بود. عده ای، محیط اطراف آنجا را برای عیش و نوش مناسب دیده بودند؛ اما حضور یداله، مانع کارهای خلاف آنها میشد. شنا کنندگان هم احساس امنیت میکردند.
صبح یکی از روزهای تابستان 1355 بود. یداله کنار استخر نشسته بود و به آب آرام استخر، پرواز کلاغها و گنجشک ها تماشا میکرد. هنوز کسی برای شنا نیامده بود. یک نفر وارد محوطه ی استخر شد و پرسید: من مظاهر رو میخوام. اینجاست؟
یداله گفت: یه کم صبر کنی، سروکله اش پیدا میشه. باهاش چیکار داری؟
مرد میانسال جواب داد: راستش! اون با من یه معامله کرده و مقداری به من بدهکاره. وقتی پیداش میکنم باهام دعوا میکنه.
یداله گفت: برو زیر اون درخت بشین. همینکه اومد، من باهاش حرف میزنم و پولت رو ازش میگیرم.
مرد زیر درختی نشست و منتظر ماند. مظاهر درحالیکه زیر لب آواز میخواند، از لای درختهای انبوه نمایان شد و پرسید: آقا یدی! کیف احوال؟
یداله جواب داد: شُکر.
- از روزی که تو اومدی اینجا، کار و بارم بهتر شده.
یداله گفت: درسته که وضع مالی تو خوب شده؛ اما کارای زیادی دور و بر اینجا میشه و عیاش ها، خیلی دور و برمون میپَلکن.
- تو کار نداشته باش. سَرت رو بنداز پایین و پول تَلَکهات رو بگیر و برو. به تو مربوط نیست.
- پس به کی مربوطه؟ نظم و انضباط اینجا رو من برقرار میکنم. اگه من نباشم، اتفاقای بدی اینجا میفته.
- حرف، همونی هست که بهت گفتم. من تو رو آوردم تا واسم کارکنی، نه اینکه برای من موی دماغ بشی.
یداله چند قدم به مظاهر نزدیک شد و گفت: حالا وقت اینجور حرفا نیست. یه نفر از صبح اومده اینجا و میگه من از مظاهر طلب کارم. جوابش رو چی بدم؟
مظاهر ابرو در هم کشید و جواب داد: اومده اینجا؟ درحالیکه من بدهیِ اون رو دادم. حالش رو بگیر و بیرونش بنداز.
- من تو رو خوب میشناسم. حق رو باید گرفت. پولش رو بده و خودت رو راحت کن.
- من پول اون رو دادم. من که اینجا درآمدی ندارم.
- یا پولش رو بده، یا اینکه میندازمت توی آب استخر.
مظاهر گفت: یدی! من تو رو برای محافظت از خودم و استخرم اینجا آوردم. توی کارایی که بهت مربوط نیست، دخالت نکن. بعضی از مشتریها از تو ناراحتن.
- من حاضر نیستم به هر قیمتی اینجا بمونم. مرام من و تو با هم فرق میکنه. ذات من با یه سِری چیزا مخالفه. حالیت شد؟
مظاهر پاکت سیگاری از جیبش بیرون آورد و یک نخ از آن جدا کرد و میان لبش گذاشت.
یداله گفت: قبل از اینکه فندک رو روشن کنی، حق مردم رو بده وگرنه ... .
مظاهر سیگار را از میان لبش برداشت و گفت: حالا باید بعداً یه کم حساب وکتاب کنم تا ببینم پول توی حساب دارم یا نه.
یداله او را به داخل استخر هل داد و خودش هم توی آب شیرجه زد.
مظاهر در آب دست وپا میزد و می گفت: خفه ام نکن! من یه روز به حساب تو ... میرسم. یه روز ... .
یداله چند بار سر او را زیر آب برد و بیرون آورد. مظاهر درحالیکه نفس نفس میزد، گفت: باشه. این دفعه ... پول اون مرد رو میدم؛ اما با تو تسویه حساب میکنم.
هر دو از استخر بیرون آمدند. لباس مظاهر خیس شده بود. به طرف کیفش رفت. اسکناس های پنج تومانی و ده تومانی و پنجاه تومانی را شمرد و به دست یداله داد.
یداله مرد طلبکار را صدا کرد و گفت: بیا این پولت؛ اما برو و دیگه توی معامله حواست رو جمع کن.
مرد بعدازاینکه اسکناس ها را شمرد، گفت: «جوان! چوخ کیشیسن. خیر گئورهسن.»
وقتی یداله به خانه آمد، ناراحت به نظر میرسید. صغری خانم پرسید: امروز توی استخر خسته شدی؟
یداله جواب داد: من از کارکردن خسته و ناراحت نمیشم.
- پس به من که همسرت هستم بگو چرا ناراحتی؟ اصلاّ استخر نرو. تو که مسگر قابلی هستی!
یداله جواب داد: هیچکس نمیدونه من چرا اونجا میرم.
- بگو. من باید بدونم. نگران توام!
- یه دلیلش اینه که آدمای مرموز، سَر مسافرهای گذری کلاه میذارن و هست و نیست اونا رو بالا میکشن. من میرم تا کسی بِهشون زور نگه. یکی هم اینکه مردم به اعتبار من بچه هاشون رو اونجا میفرستن.

🔵 #ادامه_دارد..

🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
1
جان دادن برای امام خمینی زیباست ! اما ، خون دل خوردن برای امام خامنه ای زیباتر است.
🌸 #شهید_سید_مرتضی_آوینی

🙏 #اللهم_احفظ_قائدنا_الامام_خامنه_ای

کانال #دل_باخته
🇮🇷 t.iss.one/pcdrab
کاروان راهی شام است بیا تا برویم
حاج مهدی رسولی
همســفر وقت قیام است بیا تا برویم
ڪاروان راهی شام است بیا تا برویم

🎙با نوای حماسی #حاج_مهدی_رسولی

🌸 #التماس_دعا

کانال #دل_باخته
🇮🇷 t.iss.one/pcdrab
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🎦 حزب الله پیشمرگ روح الله

🔵 سینه زنی رزمندگان آذری #لشگر_۳۱_عاشورا در زمان دفاع مقدس

🌸 بسیار زیبا و خاطره برانگیز

کانال #دل_باخته
🇮🇷 t.iss.one/pcdrab
1
🔴 خبر انقلاب ملت ایران از زبان پیامبر اکرم (ص)

🔵 قال مولانا الباقر علیه السلام:
«أَقْبَلَ أَبُو بَکرٍ وَ عُمَرُ وَ الزُّبَیْرُ وَ عَبْدُ الرَّحْمَنِ بْنُ عَوْفٍ جَلَسُوا بِفِنَاءِ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله و علیه وآله فَخَرَجَ إِلَیْهِمُ النَّبِیُّ ص فَجَلَسَ إِلَیْهِمْ فَانْقَطَعَ شِسْعُهُ فَرَمَی بِنَعْلِهِ إِلَی عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ ع ثُمَّ قَالَ إِنَّ عَنْ یَمِینِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ أَوْ عَنْ یَمِینِ الْعَرْشِ قَوْماً مِنَّا عَلَی مَنَابِرَ مِنْ نُورٍ وُجُوهُهُمْ مِنْ نُورٍ وَ ثِیَابُهُمْ مِنْ نُورٍ تَغْشَی وُجُوهُهُمْ أَبْصَارَ النَّاظِرِینَ دُونَهُمْ قَالَ أَبُو بَکرٍ مَنْ هُمْ یَا رَسُولَ اللَّهِ فَسَکتَ فَقَالَ الزُّبَیْرُ مَنْ هُمْ یَا رَسُولَ اللَّهِ فَسَکتَ فَقَالَ عَبْدُ الرَّحْمَنِ مَنْ هُمْ یَا رَسُولَ اللَّهِ فَسَکتَ فَقَالَ عَلِیٌّ ع مَنْ هُمْ یَا رَسُولَ اللَّهِ فَقَالَ هُمْ قَوْمٌ تَحَابُّوا بِرَوْحِ اللَّهِ عَلَی غَیْرِ أَنْسَابٍ وَ لَا أَمْوَالٍ أُولَئِک شِیعَتُک وَ أَنْتَ إِمَامُهُمْ یَا عَلِیُّ (علیه السلام)؛

🔴 امام باقر علیه السلام فرمودند:

در یکی از روزها عمر و ابابکر و زبیر و ابن عوام و عبدالرحمن بن عوف در منزل رسول اکرم صلّی الله علیه و آله جمع شدند. رسول اکرم صلّی الله علیه و آله در جمع آنان نشست، در حالی که نعلین حضرت پاره شده بود. به علی علیه السلام داد تا اصلاحش نماید، در این حالت حضرت فرمود گروهی از ما در طرف راست عرش خدا بر منبرهایی از نور قرار دارند که صورتهایشان نورانی و لباسهایش نیز نورانی است و نور صورتشان چشم بینندگان را خیره می کند. ابوبکر و زبیر و عبدالرحمن سؤال کردند آنها چه کسانی هستند، پیامبر سکوت کرد، علی علیه السلام پرسید. پیامبر فرمودند: آنها کسانی هستند که به واسطه روح الله دوست هم می گردند و متحد می شوند بدون آن که اغراض مادی یا خویشاوندی داشته باشند و آنان شیعیان تو هستند یا علی و تو امام آنها می باشی»

📚 بحارالانوار جلد 68 صفحه 139

📝پ.ن:
پس از پیروزی انقلاب شهید آیت الله صدوقی در ملاقاتی خدمت امام عرض کرده بودند. آقا این روح الله که در حدیث (تحابوا بروح الله) شما هستید؟ زیرا امروز تمام اقشار مردم به واسطه رهبری و دوستی شما متحد شدند، امام با لبخندی گذشت.

کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🎦 حضرت امام خمینی(ره):
يک نفر را مثل آقاى #خامنه‌_ای پيدا بکنيد که متعهد به اسلام باشد و خدمتگذار و بناى قلبى اش بر اين باشد که به اين ملت خدمت کند، #پيدا_نمیکنيد .

#دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🇮🇷شیرمردان حماسه ساز استان زنجان درطول دفاع مقدس
ازسمت راست: بسیجی سلحشور و حماسه ساز #شهید_جعفر_پهلوان_افشار ، #سردار_شهید_میکاییل_کریمی

🌸 #یادشان_گرامی

#دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
1
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
⛔️ نابودی اسلام و انقلاب بدست خودمان..!

🎦 افشاگری وحشتناکی که تن آدم را می‌لرزاند

🔴 این کلیپ را حتماً ببینید و تا می‌توانید نشر دهید

کانال #دل_باخته
🇮🇷 t.iss.one/pcdrab
https://s9.picofile.com/file/8293748068/IMG_20170502_110937.jpg

📚 #زندگینامه داستانی
🌸 #شهید_یدالله_ندرلو
📘 #جرعه_ی_آخر
📝 نویسنده: #مسعود_بابازاده

🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁

💠 #قسمت_37

از ازدحام دخترها معلوم بود که دبیرستان دخترانه ی «آزرم» تعطیل شده است و دانش آموزان به خانه های خود می روند. یک نفر از میان آنها، مشت گره کرده اش را بلند کرد و شعار داد: «مرگ بر شاه.»
بعضی از دخترهایی که دور و بر او بودند، شعار مرگ بر شاه را تکرار کردند. مردم به آنها نگاه میکردند؛ اما کسی جرأت نمیکرد وارد جمع آنها شود. شعار دیگری داده شد: «درود بر خمینی.»
تعدادی از دخترها باعجله از کوچه هاي اطراف به سوی خانه های خود رفتند و بقیه به شعار دادن ادامه دادند. یداله کتش را روی دوشش انداخته بود و با چند نفر از دوستانش به طرف چهارراه امیرکبیر می رفتند.
یداله به دوستانش گفت: گوش بدین! مثل اینکه خبرایی هست. صدای خانما میاد.
یکی از همراهانش گفت: حتماً باز یه عده جمع شدن و به رئیس مملکت توهین میکنن.
یکی از دوستانش پاشنه ی کفشهایش را کشید: اگه این دخترا بدونن زندون چه جور جاییه، عمراً دیگه از این شعارا نمیدن.
یداله گفت: ساکت! وایسین ببینم!
- یدی! بیا بریم. ما همه سابقه دار و بد پرونده ایم.
- ما شانس نداریم! اگه بگیرنمون واویلا.
گاردی ها و پاسبان ها با چند ماشین از شهربانی بیرون آمدند و خودشان را از پشت سَر به تظاهرکنندگان رساندند. دخترها بیشتر از سی، چهل نفر نبودند.
صدای مرگ بر شاه بلندتر شد. دخترها با دیدن نیروهای شهربانی حرکتشان را تندتر کردند و خود را به چهارراه امیرکبیر رساندند.
یداله پاشنه ی کفش هایش را کشید و گفت: بیایین ما هم یه شعاری بدیم. مگه از دخترا کمتریم؟
دوستان یداله گفتند: دور ما رو خط بکش یدی. ما نیستیم.
یداله گفت: خُب. شعار ندیم؛ اقلاً صبر کنیم ببینیم چی میشه.
پاسبان ها و گاردی ها با باتوم به صف تظاهرکننده ها حمله کردند.
صدای دخترها بلند شد: الله اکبر! الله اکبر!
- لا اله الاّ الله.
- فرار کنین! زیر دست وپا نمونین.
- آهای! ما رو نزنین.
دخترها کمک می خواستند؛ اما کسانی که دور و بر چهارراه امیرکبیر ایستاده بودند، جرأت نمیکردند به دخترها کمک کنند.
یداله دوستانش را صدا زد و گفت: کجا میرین؟ بیایین به بچه های مردم کمک کنیم. اینا ناموس ما هستن.
دوستانش رفته بودند و یداله کسی را در اطراف خود نیافت. با دست خالی به طرف مأمورین رفت و داد زد: ناموس مردم رو نزنین. اونا تقصیری ندارن.
یکی از پاسبان ها او را شناخت و گفت: تو خودت رو بکش کنار. سابقه ی تو معلومه.
دو سه نفر از گاردی ها به دختری که به یک مغازه پناه می برد حمله کردند و با باتوم به سر و بدن او کوبیدند. دختر از چادر خود مراقبت میکرد و فریاد می کشید: الله اکبر. کمک! کمک!
یداله به طرف دختر رفت و خود را سپر او کرد و به مأمورین گفت: من نمیذارم اون رو بزنید.
دختر چادر خود را جمع وجور کرد. کیفش را از پیاده رو برداشت و لنگان لنگان از کوچه ای فرار کرد.

🔵 #ادامه_دارد...

🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
کانال #دل_باخته
🇮🇷 t.iss.one/pcdrab
1
ازهرچه که متعلق به این دنیا بود؛ کمترین را انتخاب می‌کردند.

اما آنچه که متعلق به دیار باقی بود،
بهترین و بالاترینش را برگزیدند و عاشقانه به سوی حق رفتند
🌸 یادشان گرامی

#دل_باخته
🇮🇷 t.iss.one/pcdrab
1
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 وقتی امام را در قلب آمریکا بهتر از ایران می‌شناسند!

تجلیل از امام خمینی توسط یک شیعه آمریکایی - پاکستانی / مسجد فاطمه سنتر، دنور، آمریکا

🌸 حرف هاش آدم رو تکون میده!

#دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
⛔️ به کجا می‌رویم..!؟
زمانی برای جانبازی در راه انقلاب و اسلام و ایران کفن پوش می‌شدند
الان هم بی تفاوت و دل زده برای احیای حق و گرفتن پول خود از چپاول گران و دزدان ..

#دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 مرد میخواهد...
اینکه بگذری از آرزوهایت
زنجیرهای دلبستگی را از خود رهاکنی
گفتنش آسان است.
اگر عمل کردن به آن هم سهل بود به نام خیلی هامان واژه شهید اضافه شده بود.

#دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
1
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🎦 گروهک تروریستی #داعش با انتشار فیلمی ۲۴ ثانیه‌ای از داخل یکی از اتاق‌های ساختمان مجلس، می‌گوید عملیات تروریستی‌اش در پارلمان ایران همچنان ادامه دارد.

🔵 آقایان بنفش مذاکره فرمائید!

🇮🇷 @pcdrab
https://s9.picofile.com/file/8293748068/IMG_20170502_110937.jpg
📚 #زندگینامه
🌺 #شهید_یدالله_ندرلو
📙 #جرعه_ی_آخر
💠 #قسمت_38
گاردیها با ضربات پی درپی دخترها را متفرق میکردند و بعضی از آنها را کشان کشان، با خود میبردند. یداله جلو رفت تا مانع آنها شود. یکی از گاردیها به یداله فحش داد و گفت: ما اومدیم زنجانیها رو ساکت کنیم. وایسا ببینم! یداله به طرفشان رفت و با دست خالی، با آنها درگیر شد. باتوم دو نفر از آنها را از دستشان گرفت و چند متر آنطرف تر پرت کرد. دخترها از فرصت استفاده کردند و دویدند. فرمانده گاردیها رو به پاسبانها کرد و گفت: شما چرا ساکتین؟ اقلاً چندتاشون رو بگیرین! یکی از پاسبانها جواب داد: ما بومی این شهریم. با اینا نمیتونیم درگیر بشیم. فرمانده رو به نیروهای تحت امر خودش کرد و گفت: خودمون حسابشون رو میرسیم. نذارین اون مرد دَر بِره.
غیرت یداله به جوش آمد. با فریاد «یا ابوالفضل» به گاردیها حمله کرد. دورتادور او نیروهایی بودند که قصد داشتند یداله را دستگیر کنند. گاهی او آنها را به عقب میراند و گاهی آنها او را تا گوشه ی دیوار عقب میراندند.مردم از فاصله ی دور، به صحنه نگاه میکردند. چندضربه ی کاری یداله را از توان انداخته بود. دور و برش را نگاه کرد و فریادکشید: ای نامردای ناکس! لعنت به شاه مملکت! اون بدبختی و فلاکت رو تو این مملکت رواج داده. رئیس گاردیها گفت: حرف مفت نزن! به شاه مملکت توهین نکن.
- آره! یه عمره که بغض تو گلوی من و امثال من گیرکرده؛ اما الان میگم مرگ بر شاه. - هر طوریه بگیریدش. - قربان! نمیتونیم حریفش بشیم. پاسبونا میگن آدم خطرناکیه. - همه تون با هم بریزین سَرش. اگه نشد دستور تیر میدم. از دور سنگهایی به طرف نیروهای شهربانی پرتاب میشد؛ امانمیتوانست مانع محاصره ی یداله شود. یداله دستمال بزرگش را از جیبش درآورد و خون چشمها و صورتش را پاک کرد. چند قدم عقبتر رفت و به دیواردبیرستان پسرانه ی امیرکبیر تکیه داد. پیرمردی که چند جعبه انگور روی چرخدستی گذاشته بود و حمل میکرد، رو به مأمورها ایستاد و فریاد زد: چرا این بنده ی خدارو میزنید؟ من اون رو میشناسم. آدم خوبیه. یکی از مأمورها، چرخدستی او را هُل داد و گفت: برو عمو! تو کار نداشته باش. یداله فریاد زد: اگه مردین، یکی یکی بیایین جلو تا غیرت زنجانی بودن خودم رو بِهتون نشون بدم! من باید انتقام مظلومهارو ازشما بگیرم. فرمانده گفت: بگیرینش. چند دفعه بگم؟ یکی از گاردیها سَر اسلحه را به سوی یداله گرفت و گفت: جُرمت رو بیشتر نکن. تسلیم شو. راه فرار نداری! یداله نگاهی به قد وقواره ی بلند و هیکل درشت او انداخت و جواب داد: من تسلیم بشم؟ اگه نزدیک بیایین،همه تون رو میزنم و میکشم. فرمانده داد زد: تعریف تو رو از پاسبونها شنیدم! اگه تسلیم بشی به نفع خودته. یداله فریاد زد: من یه عمریه که میخوام انتقام مردم و زندونیهایی روکه توی شکنجه گاه های شمان، بگیرم. - ما مسئول نیستیم. ماوظیفه داریم نظم رو برقرار کنیم. یداله نتوانست حرفش را ادامه دهد. روی زانو خم شد و دستمال خونینش را توی جوی آب پرت کرد. مأمورین قدم به قدم نزدیکترشدند. جوانها ونوجوانها، به طرف مأمورها سنگ پرتاب میکردند. سروصورت و لباس بعضی از مأمورها، خونی شده بود. ماشینها تلاش میکردند از موانعی که برایشان ایجاد شده بود خود را خلاص کنند. «رمضان عدل» تمام توانش را در بازوهایش جمع کرد. «سوپات داشی» را چرخاند و چرخاند و با فریاد الله اکبر سنگ درشتِ آن را رهاکرد.سنگ به شیشه ی ماشین فرمانده خورد. فرمانده با دست پاچگی، دستوربازگشت به مقرّ شهربانی را صادر کرد. مردم به خیابانها ریختند وشعار دادند: الله اکبر، خمینی رهبر. مرگ بر شاه. ای جلاّد، ننگت باد. عده ای به طرف دفتر آیت الله سیدهاشم موسوی رفتند و از اوخواستند تا برای آزادی دستگیرشده ها تلاش کند. آیت الله گفت: هرکاری از دستم بربیاد برای آزادی اونا انجام میدم. فردای آن روز یداله وارد مسجد ولیعصر(عج) شد. نمازگزاران به طرف یداله هجوم بردند و شعار دادند. یداله در میان آنها نشست و به سخنرانی یکی از روحانیون مبارزی که از تهران آمده بود، گوش داد. اوکلمات تازه ای میشنید و برای به خاطر سپردنشان، چند بار تکرار میکرد: استکبار، مستکبر، طاغوت، مستضعف، آن بزرگمرد در تبعید، انقلاب، آزادی، جهاد، شهید و شهادت ... . سخنرانی آن شب تمام شد. یداله به سخنران نزدیک شد و با او دست داد. دست روحانی در دست او گم شد. روحانی به صورت و هیکل یداله نگاه کرد و گفت: ماشاالله. یک نفر از گردانندگان مسجد او را به سخنران معرفی کرد و چند کلمه با هم خصوصی صحبت کردند. روحانی خندید و گفت: انشاالله بتونی دشمنان اسلام و قرآن رو بترسونی. یداله خندید و سَرش را پایین انداخت و گفت: ای! هرچی خدا بخواد. دوست دارم خدمت کنم. یداله بعد از مراسم به خانه رفت. همسرش پرسید: چرا از دیشب خونه نیومدی؟
🔵 #ادامه_دارد..
🇮🇷 @pcdrab
1
🌺 پنج #شهید بزرگوار در یک قاب

🇮🇷شیرمردان حماسه ساز #استان_زنجان درطول دفاع مقدس

🌸 #یاد_و_نامشان_جاوید_گرامی

#دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
1