This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
💢 #رفیق
📽 آلبوم عکس های سردار غواص #شهید_ابوالفضل_خدامرادی
💕 #رفاقت رو از دست فروش کوچه و بازار نخریدم
بلکه تو پشت خاکریرهای غبار گرفته و کانال های مملو از خاک و خون جبهه ها یاد گرفتم
پس خوب می دونم برای کدوم رفیق باید زمین بخورم که از زمین خوردنم شاد نشه
بلکه دست خاکیم رو بگیره و منو از زمین بلند کنه . . .
❤️ به یاد تموم رفیقای با عشق و با مرام و معرفت
🌹شیرمرد زنجانی ، سردار غواص #شهید_ابوالفضل_خدامرادی از رزمندگان سلحشور و فرماندهان حماسه ساز #استان_زنجان در جبهه های حق علیه باطل بود که دیماه ۱۳۶۵ در عملیات عاشورایی #کربلای_پنج در منطقه عملیاتی #شلمچه در کسوت فرمانده گروهان غواصان خط شکن گردان حضرت ولیعصر (عج) لشگر ۳۱ عاشورا به آرزوی دیرینه خود رسیده و سبکبال و خونین پیکر تا محضر دوست پرواز کرد .
#دفاع_مقدس
#رزمندگان_زنجان
#سرداران_شهید_زنجان
#غواصان_شهید_زنجان
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
📽 آلبوم عکس های سردار غواص #شهید_ابوالفضل_خدامرادی
💕 #رفاقت رو از دست فروش کوچه و بازار نخریدم
بلکه تو پشت خاکریرهای غبار گرفته و کانال های مملو از خاک و خون جبهه ها یاد گرفتم
پس خوب می دونم برای کدوم رفیق باید زمین بخورم که از زمین خوردنم شاد نشه
بلکه دست خاکیم رو بگیره و منو از زمین بلند کنه . . .
❤️ به یاد تموم رفیقای با عشق و با مرام و معرفت
🌹شیرمرد زنجانی ، سردار غواص #شهید_ابوالفضل_خدامرادی از رزمندگان سلحشور و فرماندهان حماسه ساز #استان_زنجان در جبهه های حق علیه باطل بود که دیماه ۱۳۶۵ در عملیات عاشورایی #کربلای_پنج در منطقه عملیاتی #شلمچه در کسوت فرمانده گروهان غواصان خط شکن گردان حضرت ولیعصر (عج) لشگر ۳۱ عاشورا به آرزوی دیرینه خود رسیده و سبکبال و خونین پیکر تا محضر دوست پرواز کرد .
#دفاع_مقدس
#رزمندگان_زنجان
#سرداران_شهید_زنجان
#غواصان_شهید_زنجان
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
💢 #سردار_دلها
🎥 #ببینید / وقتی سردار شهید #حاج_قاسم_سلیمانی به دست سرباز خود بوسه می زند !
🔹 یکی از رزمندگان در حضور حاج قاسم : شرمنده هستم ! خجالت میکشم به کشورم برگردم ! باید بمونم اینجا یا به شهادت برسم یا با پیروزی کامل از اینجا خارج بشوم !
🌺 روحش شاد و یادش گرامی
#محور_مقاومت
#حاج_قاسم_سلیمانی
#مرد_میدان
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
🎥 #ببینید / وقتی سردار شهید #حاج_قاسم_سلیمانی به دست سرباز خود بوسه می زند !
🔹 یکی از رزمندگان در حضور حاج قاسم : شرمنده هستم ! خجالت میکشم به کشورم برگردم ! باید بمونم اینجا یا به شهادت برسم یا با پیروزی کامل از اینجا خارج بشوم !
🌺 روحش شاد و یادش گرامی
#محور_مقاومت
#حاج_قاسم_سلیمانی
#مرد_میدان
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
💢 به وقت #قصاص
#عقاب_آمریکا شکار شد!
📽عقاب جنگی آمریکا که از او به عنوان یکی از عاملان ترور سردار دل ها سپهبد شهید حاج_قاسم_سلیمانی یاد می شود در سکوت خبری کشته و به درک واصل شد ؛
...اما او که بود!؟
#محور_مقاومت
#حاج_قاسم_سلیمانی
#مرد_میدان
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
#عقاب_آمریکا شکار شد!
📽عقاب جنگی آمریکا که از او به عنوان یکی از عاملان ترور سردار دل ها سپهبد شهید حاج_قاسم_سلیمانی یاد می شود در سکوت خبری کشته و به درک واصل شد ؛
...اما او که بود!؟
#محور_مقاومت
#حاج_قاسم_سلیمانی
#مرد_میدان
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
#والفجر_چهار
✍ خاطرات زیبا و شنیدنی از رزمندگان #استان_زنجان در #عملیات_والفجر_۴ ( ۲۷ مهرماه ۱۳۶۲ ، منطقه عملیاتی پنجوین عراق )
🔸🔹 پاسدار رحیم جوادی نوجوان ۱۷ ساله یکی از همرزمان سپاهی من بود ، پدرش فوت کرده بود و سه بردار داشت که مادرشان خیلی به آنها حساس بود . یک دست لباس فرم سپاه کاملاً نو و دست نخورده با خود آورده بود که خیلی قشنگ بود . گفتم لباس فرمت را بده تا عکس بندازیم ، خیلی تند و صریح گفت : نمی توانم بدهم !
حسابی دلگیر شده و دلم ازش شکست ! یک مدت از این موضوع گذشت تا اینکه یک روز برای وضو گرفتن رفتم . سمت تانکر آب ، رحیم جوادی صدایم زد و گفت که بیاید اینجا یک آب روان و بسیار زلال پیدا کرده ام که برای وضو گرفتن جون میده .
رفتم و یک کم مصاحفه کردیم . گفت راستش را بگو از من ناراحتی!؟ در ظاهر گفتم نه ! اما در درون واقعاً ازش ناراحت بودم . خنده نازی کرد و گفت : علت ندادن لباس فرم این بود که من اولین شهید این گردان هستم و این لباس فرم را آوردم که هنگام شهادت تنم کنم و دلم می خواهد تا آنروز همینطور نو و تمیز و دست نخورده باقی بماند . حرف هاش خیلی عجیب و غریب بود اما بقدری جدی حرف می زد که فقط گوش می دادم ، باور کردنی نبود زمان و مکان و نحوه شهادتش را قشنگ توضیح داده و محل اصابت گلوله را هم نشانم داد و در آخر هم گفت که همه آنها را خواب دیده است .
زمان عملیات فرا رسید و رزمندگان وصیت نامه ها را نوشته و آماده حرکت شدند . یکی از پاسداران شهر قم ، بنام برادر علی اصغر شادجعفری خیلی با سواد بود و با هم شب نشسته بودیم که یکدفعه عکس فرزندش را در آورده و نشانم داد.
فکر کردم دلتنگ خانواده هست و به او گفتم : انشاءالله عملیات نزدیک است ! پیروز می شویم و برمی گردیم .
گفت برو بابا من دنبال این نبودم که دلداریم بدهی ! من با همه وجودم به جبهه آمده ام و اصلأ ناراحت این نیستم که شهید شوم و فرزندم بماند.
۲۷ مهر ماه ۱۳۶۲ شب عملیات والفجر چهار آغاز شد تا بتوانیم از تاریکی شب استفاده کرده و عملیات موفقیت آمیز باشد . به دلیل کمبود تجهیزات اکثر عملیات ها شب انجام می شد. شب ساعت یازده و نیم عملیات شروع شد و فرمانده گردان اجازه نداد تا با رزمندگان رفته و وارد عملیات شوم ! خواهش و تمنا کرده و حتی گریه کردم ! اما قبول نکرد و گفت : ماموریت شما رساندن مهمات و آب و غذا به گردان می باشد که صبح باید انجام دهید .
منطقه کوهستانی و پر از ارتفاعات کوچک و بزرگ بود و حمل و نقل و ایاب و ذهاب با قاطر انجام می شد . صبح بعد از نماز دهها قاطر را بار بسته و راهی منطقه درگیری شدیم . اما هرچه راه رفتیم ، نیروهای گردان را پیدا نکردیم. به ناچار برگشته و از یک مسیر دیگر رفتیم و بازهم بعد از ساعتی راهپیمایی راه بجایی نبرده و اثری از بچهها پیدا نکردیم . رزمندگان مسئول قاطرها خسته شده و شروع به پیاده کردن بار قاطرها نموده و دست جمعی قصد بازگشت به عقب نمودند .
هرچه خواهش و تمنا کردم قبول نکردند تا اینکه کار به جاهای باریک کشیده و در نهایت به رویشان اسلحه کشیده و گفتم نیروهای گردان الان در مقابل دشمن گشنه و تشنه و بی مهمات چشم انتظار ما هستند ، باید هر طوری هست خود را به ایشان برسانیم ، خلاصه با عنایت خداوند متعال حرفام به دلشان نشست و دوباره مشغول جستجوی اطراف شدیم تا اینکه حوالی ساعت چهار عصر بالاخره محل استقرار گردان را پیدا کرده و در زیر آتش سنگین عراقیها به خط نزدیک شدیم .
دشمن بی وقفه منطقه را می زد اما با این وجود راه می رفتیم. وقتی به خطوط پدافندی گردان رسیدم . بلافاصله به یاد حرف های رحیم جوادی افتاده و از حال و روزش پرسیدم !؟ گفتن شهید شده است . رفتم کنار پیکر پاکش نشسته و دیدم رحیم با همان لباس فرم تر و تمیز و پاکیزه اش شهید شده و همانگونه هم که گفته بود گلولهای به آرم مقدس سپاه و درست زیر قلبش اصابت کرده است.
علیرضا سعادتمند یکی از رزمندگان ۱۷ ساله بود و همیشه در حال نجوا و راز و نیاز با خالق یکتا بود و زیاد هم حرف نمی زد و وقتی هم سوالی ازش می پرسیدی ، فقط جواب بله یا نه می داد. موقع عملیات دفترچه ای می دادند که رزمندگان وصیتنامه و خاطرات خود را در آن می نوشتند و در داخل کوله پشتی می گذاشتند .
در این عملیات کوله پشتی را پیدا کردم که دفترچه به اسم این شهید بود هر چیزی که زمین ریخته شده بود در کوله پشتی خود جمع کرده و با خود آورده بود تا رزمندگان استفاده کنند.
در وصیت نامه اش نوشته بود :
خداوندا ! می دانم که به آن جایی که باید ، نرسیده ام ، اما مرا به حرمت افرادی که قبول کرده ای قبول کن...
✍ خاطره از سرهنگ پاسدار علی اصغر محمودی
🌺 یاد باد آن روزگاران یاد باد
#دفاع_مقدس
#رزمندگان_زنجان
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
✍ خاطرات زیبا و شنیدنی از رزمندگان #استان_زنجان در #عملیات_والفجر_۴ ( ۲۷ مهرماه ۱۳۶۲ ، منطقه عملیاتی پنجوین عراق )
🔸🔹 پاسدار رحیم جوادی نوجوان ۱۷ ساله یکی از همرزمان سپاهی من بود ، پدرش فوت کرده بود و سه بردار داشت که مادرشان خیلی به آنها حساس بود . یک دست لباس فرم سپاه کاملاً نو و دست نخورده با خود آورده بود که خیلی قشنگ بود . گفتم لباس فرمت را بده تا عکس بندازیم ، خیلی تند و صریح گفت : نمی توانم بدهم !
حسابی دلگیر شده و دلم ازش شکست ! یک مدت از این موضوع گذشت تا اینکه یک روز برای وضو گرفتن رفتم . سمت تانکر آب ، رحیم جوادی صدایم زد و گفت که بیاید اینجا یک آب روان و بسیار زلال پیدا کرده ام که برای وضو گرفتن جون میده .
رفتم و یک کم مصاحفه کردیم . گفت راستش را بگو از من ناراحتی!؟ در ظاهر گفتم نه ! اما در درون واقعاً ازش ناراحت بودم . خنده نازی کرد و گفت : علت ندادن لباس فرم این بود که من اولین شهید این گردان هستم و این لباس فرم را آوردم که هنگام شهادت تنم کنم و دلم می خواهد تا آنروز همینطور نو و تمیز و دست نخورده باقی بماند . حرف هاش خیلی عجیب و غریب بود اما بقدری جدی حرف می زد که فقط گوش می دادم ، باور کردنی نبود زمان و مکان و نحوه شهادتش را قشنگ توضیح داده و محل اصابت گلوله را هم نشانم داد و در آخر هم گفت که همه آنها را خواب دیده است .
زمان عملیات فرا رسید و رزمندگان وصیت نامه ها را نوشته و آماده حرکت شدند . یکی از پاسداران شهر قم ، بنام برادر علی اصغر شادجعفری خیلی با سواد بود و با هم شب نشسته بودیم که یکدفعه عکس فرزندش را در آورده و نشانم داد.
فکر کردم دلتنگ خانواده هست و به او گفتم : انشاءالله عملیات نزدیک است ! پیروز می شویم و برمی گردیم .
گفت برو بابا من دنبال این نبودم که دلداریم بدهی ! من با همه وجودم به جبهه آمده ام و اصلأ ناراحت این نیستم که شهید شوم و فرزندم بماند.
۲۷ مهر ماه ۱۳۶۲ شب عملیات والفجر چهار آغاز شد تا بتوانیم از تاریکی شب استفاده کرده و عملیات موفقیت آمیز باشد . به دلیل کمبود تجهیزات اکثر عملیات ها شب انجام می شد. شب ساعت یازده و نیم عملیات شروع شد و فرمانده گردان اجازه نداد تا با رزمندگان رفته و وارد عملیات شوم ! خواهش و تمنا کرده و حتی گریه کردم ! اما قبول نکرد و گفت : ماموریت شما رساندن مهمات و آب و غذا به گردان می باشد که صبح باید انجام دهید .
منطقه کوهستانی و پر از ارتفاعات کوچک و بزرگ بود و حمل و نقل و ایاب و ذهاب با قاطر انجام می شد . صبح بعد از نماز دهها قاطر را بار بسته و راهی منطقه درگیری شدیم . اما هرچه راه رفتیم ، نیروهای گردان را پیدا نکردیم. به ناچار برگشته و از یک مسیر دیگر رفتیم و بازهم بعد از ساعتی راهپیمایی راه بجایی نبرده و اثری از بچهها پیدا نکردیم . رزمندگان مسئول قاطرها خسته شده و شروع به پیاده کردن بار قاطرها نموده و دست جمعی قصد بازگشت به عقب نمودند .
هرچه خواهش و تمنا کردم قبول نکردند تا اینکه کار به جاهای باریک کشیده و در نهایت به رویشان اسلحه کشیده و گفتم نیروهای گردان الان در مقابل دشمن گشنه و تشنه و بی مهمات چشم انتظار ما هستند ، باید هر طوری هست خود را به ایشان برسانیم ، خلاصه با عنایت خداوند متعال حرفام به دلشان نشست و دوباره مشغول جستجوی اطراف شدیم تا اینکه حوالی ساعت چهار عصر بالاخره محل استقرار گردان را پیدا کرده و در زیر آتش سنگین عراقیها به خط نزدیک شدیم .
دشمن بی وقفه منطقه را می زد اما با این وجود راه می رفتیم. وقتی به خطوط پدافندی گردان رسیدم . بلافاصله به یاد حرف های رحیم جوادی افتاده و از حال و روزش پرسیدم !؟ گفتن شهید شده است . رفتم کنار پیکر پاکش نشسته و دیدم رحیم با همان لباس فرم تر و تمیز و پاکیزه اش شهید شده و همانگونه هم که گفته بود گلولهای به آرم مقدس سپاه و درست زیر قلبش اصابت کرده است.
علیرضا سعادتمند یکی از رزمندگان ۱۷ ساله بود و همیشه در حال نجوا و راز و نیاز با خالق یکتا بود و زیاد هم حرف نمی زد و وقتی هم سوالی ازش می پرسیدی ، فقط جواب بله یا نه می داد. موقع عملیات دفترچه ای می دادند که رزمندگان وصیتنامه و خاطرات خود را در آن می نوشتند و در داخل کوله پشتی می گذاشتند .
در این عملیات کوله پشتی را پیدا کردم که دفترچه به اسم این شهید بود هر چیزی که زمین ریخته شده بود در کوله پشتی خود جمع کرده و با خود آورده بود تا رزمندگان استفاده کنند.
در وصیت نامه اش نوشته بود :
خداوندا ! می دانم که به آن جایی که باید ، نرسیده ام ، اما مرا به حرمت افرادی که قبول کرده ای قبول کن...
✍ خاطره از سرهنگ پاسدار علی اصغر محمودی
🌺 یاد باد آن روزگاران یاد باد
#دفاع_مقدس
#رزمندگان_زنجان
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
💢 #پهپادهای_نامرئی
📽 وحشت آمریکا از پهپادهای رادار گریز مقاومت
پهپاد های کوچک بی خلبان که بسیار دقیق و مرگبار هستند .
#محور_مقاومت
#حاج_قاسم_سلیمانی
#مرد_میدان
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
📽 وحشت آمریکا از پهپادهای رادار گریز مقاومت
پهپاد های کوچک بی خلبان که بسیار دقیق و مرگبار هستند .
#محور_مقاومت
#حاج_قاسم_سلیمانی
#مرد_میدان
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
💢 #جاسوس
📽 #پرسه_در_مه مستندی دیدنی در خصوص خیانت های جاسوس خودفروخته سید محمود موسوی مجد جاسوس آمریکایی که مسیر های رفت و آمد سردار شهید #حاج_قاسم_سلیمانی را به سازمان جاسوسی سیا می داد .
😡 لعنت خدا بر وطن فروشان خائن
#محور_مقاومت
#حاج_قاسم_سلیمانی
#مرد_میدان
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
📽 #پرسه_در_مه مستندی دیدنی در خصوص خیانت های جاسوس خودفروخته سید محمود موسوی مجد جاسوس آمریکایی که مسیر های رفت و آمد سردار شهید #حاج_قاسم_سلیمانی را به سازمان جاسوسی سیا می داد .
😡 لعنت خدا بر وطن فروشان خائن
#محور_مقاومت
#حاج_قاسم_سلیمانی
#مرد_میدان
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
#والفجر_چهار
✍ خاطرات زیبا و شنیدنی از رزمندگان #استان_زنجان در #عملیات_والفجر_۴ ( مهرماه ۱۳۶۲ ، منطقه عملیاتی پنجوین عراق )
💠 #قسمت_اول
🔸🔹 یواش یواش مهتاب بالای سرمان پیدا میشد ، هم عراقی ها به ما دید داشتند و هم ما به عراقی ها ، ولی چون در یال بودیم عراقیها مسلط تر بودند به ما و بچه ها را دونه به دونه میزدند ، درگیری ادامه داشت و کم کم عراقی ها فرار میکردن و ماهم نزدیکتر میشدیم ، ولی یک تیربارچی عراقی خیلی مقاومت میکرد و خیلی از نیروها رو زخمی و شهید کرد ، ما تیربارچی را محاصره کرده بودیم . من و حمید سنمار و یک نفر به اسم نجفعلی و ابراهیم اصحابی ( آرپی جی زن ما بود) ، تیربارچی تنها کسی رو که نمیزد ، میکائیل کریمی بود.
چون شب مهتابی بود ، میشد عراقی ها را دید ، ما دیدیم که عراقی ها به پشت تپه فرار میکنند ( طرف نیروهای خودشان ) ، ما خودمان را به بالای تپه رساندیم و بچه ها ، آنهایی را که میدیدند به رگبار بستند ، از اون یک دسته ی میکائیل تا آنجایی که یادمه یعقوبعلی محمدی ، حمید سنمار ، سید محسن نجفیان ، محمدحسین جعفری ، مرحوم اسماعیل ملحونی ، مجید تفویضی ، ناصر اوجاقلو (کلامی) که معاون میکائیل کریمی بود ، ناصر الماسی هم که همون شب رسیده بود ( ما ۴ ماه منتظر عملیات بودیم ولی حاج ناصر آخر کار رسید و در عملیات هم حضور پیدا کرد) و بنده بودیم .
هرکسی حال داشت میکائیل کارها را بهش میگفت ، همگی مهمات بیار ، حمل مجروح ، امداد گر و.. بودیم ، مطمن بودیم که عملیات تموم شده و فعلا هوا تاریک بود و ماهم از این تپه به آن تپه میرفتیم ، در آن یالی که بچه ها زخمی شده بودند بچه های خودمون را میدیدیم و میبردیم در سنگر میگذاشتیم و از پیشانی شهدا می بوسیدیم . شهادت جعفر پهلوان افشار را من در عملیات نفهمیدم و در همین حین جنازه اش را دیدم ، حمید مکی و جلال معبودی رو دیدم ، خم شدم و از پیشونی حمید بوسیدم ( سر حمید مکی روی بازوی جلال بود ، خواستم از روی جلال هم ببوسم که با یک صدای ضعیفی گفت من زنده ام ) ، بهرام خاکباز منفرد هم بین بچه های سالم بود ، در این میان چیزی که ذهنم را بسیار مشغول کرده بود جنازه های زیادی بود که مثل سنگ شده بودند.
میکائیل به ابراهیم گفت ، با آرپی جی تیربارچی عراقی رو بزنه ، ابراهیم تا بلند شد تا موشک رو شلیک کند ، تیربارچی ابراهیم را به رگبار بست ، ابراهیم هم تلو تلو خوران رفت و افتاد پیش جنازه عراقی ها ، ما چند نفر در ۴ یا ۵ متری سنگر عراقی بودیم و فقط داخل سنگرش نارنجک مینداختیم و صدای ناله اش را میشنیدیم و فکر میکردیم که مرده است ، ولی همین که پا می شدیم ، مارو به رگبار می بست ، میکائیل همینجوری سرپا ایستاده بود و در آخر خودش رفت و آرپی جی را از کنار ابراهیم برداشت ، عراقی تیربارچی در این میان که به ما تیراندازی میکرد ، به شکم ابراهیم هم رگبار میزد ، حدودا ۳۰ با۴۰ تا گلوله به ابراهیم زد ، تعداد گلوله ها را برای این میگویم که از هر ۱۰ تا تیر یکیش گلوله رسّام میشد ، ۳ یا ۴ بار شکم ابراهیم آتش گرفت ، ( قبل عملیات یه حمامی بود که با هیزم گرم میشد و انقدر هیزم ریخته بودند که کسی از شدت گرما نمیتوانست دوش بگیرد ، ابراهیم و کریم صفیلو رفقای صمیمی بودند و دو نفری مسابقه میدادند و بلند میگفتند غسل شهادت میکنیم قربتا عند الله ، به جرات میتونم بگم که بدن دوتاشان هم تاول زده بود ولی با این وجود غسل شهادت رو انجام میدادند ) ، میکائیل که آرپی جی ابراهیم را برداشته بود به راحتی ایستاد و ماشه را کشید ولی چاشنی موشک عمل نکرد و دوباره با حوصله چخماخ را کشید و چاشنی عمل کرد و موشک اصابت کرد و سنگر تیربار خاموش شد ، ما هم سریع خود را به پیکر سوراخ سوراخ شده ابراهیم رساندیم .
میکائیل گفت من میخوام اون تیربارچی که بچه ها را زد ، ببینم و به من گفت تو هم بیا باهام ، وقتی صورت تیربارچی عراقی را دیدیم پسری ۱۸-۱۹ ساله بود ، به اون یکی جنازه ها اعتنایی نمیکردیم ولی میکائیل گفت این پسر زرنگی بود و تصمیم گرفتیم کمی رویش خاک بریزیم و دفنش کنیم....
✍ خاطره از سردار بسیجی ، غواص جانباز حاج جمال زرگری
🌺 یاد باد آن روزگاران یاد باد
#دفاع_مقدس
#رزمندگان_زنجان
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
✍ خاطرات زیبا و شنیدنی از رزمندگان #استان_زنجان در #عملیات_والفجر_۴ ( مهرماه ۱۳۶۲ ، منطقه عملیاتی پنجوین عراق )
💠 #قسمت_اول
🔸🔹 یواش یواش مهتاب بالای سرمان پیدا میشد ، هم عراقی ها به ما دید داشتند و هم ما به عراقی ها ، ولی چون در یال بودیم عراقیها مسلط تر بودند به ما و بچه ها را دونه به دونه میزدند ، درگیری ادامه داشت و کم کم عراقی ها فرار میکردن و ماهم نزدیکتر میشدیم ، ولی یک تیربارچی عراقی خیلی مقاومت میکرد و خیلی از نیروها رو زخمی و شهید کرد ، ما تیربارچی را محاصره کرده بودیم . من و حمید سنمار و یک نفر به اسم نجفعلی و ابراهیم اصحابی ( آرپی جی زن ما بود) ، تیربارچی تنها کسی رو که نمیزد ، میکائیل کریمی بود.
چون شب مهتابی بود ، میشد عراقی ها را دید ، ما دیدیم که عراقی ها به پشت تپه فرار میکنند ( طرف نیروهای خودشان ) ، ما خودمان را به بالای تپه رساندیم و بچه ها ، آنهایی را که میدیدند به رگبار بستند ، از اون یک دسته ی میکائیل تا آنجایی که یادمه یعقوبعلی محمدی ، حمید سنمار ، سید محسن نجفیان ، محمدحسین جعفری ، مرحوم اسماعیل ملحونی ، مجید تفویضی ، ناصر اوجاقلو (کلامی) که معاون میکائیل کریمی بود ، ناصر الماسی هم که همون شب رسیده بود ( ما ۴ ماه منتظر عملیات بودیم ولی حاج ناصر آخر کار رسید و در عملیات هم حضور پیدا کرد) و بنده بودیم .
هرکسی حال داشت میکائیل کارها را بهش میگفت ، همگی مهمات بیار ، حمل مجروح ، امداد گر و.. بودیم ، مطمن بودیم که عملیات تموم شده و فعلا هوا تاریک بود و ماهم از این تپه به آن تپه میرفتیم ، در آن یالی که بچه ها زخمی شده بودند بچه های خودمون را میدیدیم و میبردیم در سنگر میگذاشتیم و از پیشانی شهدا می بوسیدیم . شهادت جعفر پهلوان افشار را من در عملیات نفهمیدم و در همین حین جنازه اش را دیدم ، حمید مکی و جلال معبودی رو دیدم ، خم شدم و از پیشونی حمید بوسیدم ( سر حمید مکی روی بازوی جلال بود ، خواستم از روی جلال هم ببوسم که با یک صدای ضعیفی گفت من زنده ام ) ، بهرام خاکباز منفرد هم بین بچه های سالم بود ، در این میان چیزی که ذهنم را بسیار مشغول کرده بود جنازه های زیادی بود که مثل سنگ شده بودند.
میکائیل به ابراهیم گفت ، با آرپی جی تیربارچی عراقی رو بزنه ، ابراهیم تا بلند شد تا موشک رو شلیک کند ، تیربارچی ابراهیم را به رگبار بست ، ابراهیم هم تلو تلو خوران رفت و افتاد پیش جنازه عراقی ها ، ما چند نفر در ۴ یا ۵ متری سنگر عراقی بودیم و فقط داخل سنگرش نارنجک مینداختیم و صدای ناله اش را میشنیدیم و فکر میکردیم که مرده است ، ولی همین که پا می شدیم ، مارو به رگبار می بست ، میکائیل همینجوری سرپا ایستاده بود و در آخر خودش رفت و آرپی جی را از کنار ابراهیم برداشت ، عراقی تیربارچی در این میان که به ما تیراندازی میکرد ، به شکم ابراهیم هم رگبار میزد ، حدودا ۳۰ با۴۰ تا گلوله به ابراهیم زد ، تعداد گلوله ها را برای این میگویم که از هر ۱۰ تا تیر یکیش گلوله رسّام میشد ، ۳ یا ۴ بار شکم ابراهیم آتش گرفت ، ( قبل عملیات یه حمامی بود که با هیزم گرم میشد و انقدر هیزم ریخته بودند که کسی از شدت گرما نمیتوانست دوش بگیرد ، ابراهیم و کریم صفیلو رفقای صمیمی بودند و دو نفری مسابقه میدادند و بلند میگفتند غسل شهادت میکنیم قربتا عند الله ، به جرات میتونم بگم که بدن دوتاشان هم تاول زده بود ولی با این وجود غسل شهادت رو انجام میدادند ) ، میکائیل که آرپی جی ابراهیم را برداشته بود به راحتی ایستاد و ماشه را کشید ولی چاشنی موشک عمل نکرد و دوباره با حوصله چخماخ را کشید و چاشنی عمل کرد و موشک اصابت کرد و سنگر تیربار خاموش شد ، ما هم سریع خود را به پیکر سوراخ سوراخ شده ابراهیم رساندیم .
میکائیل گفت من میخوام اون تیربارچی که بچه ها را زد ، ببینم و به من گفت تو هم بیا باهام ، وقتی صورت تیربارچی عراقی را دیدیم پسری ۱۸-۱۹ ساله بود ، به اون یکی جنازه ها اعتنایی نمیکردیم ولی میکائیل گفت این پسر زرنگی بود و تصمیم گرفتیم کمی رویش خاک بریزیم و دفنش کنیم....
✍ خاطره از سردار بسیجی ، غواص جانباز حاج جمال زرگری
🌺 یاد باد آن روزگاران یاد باد
#دفاع_مقدس
#رزمندگان_زنجان
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
💢 #مرد_میدان
📽 سردار #حاج_احمد_متوسلیان بزرگمردی خاکی و بی ادعا از خیل سرداران شجاع و جان برکف پیرجماران بود که می گفت :
ما با اسرائیل وارد جنگ خواهیم شد .
هرکس با ماست ؛ بسمالله !
هرکس با ما نیست ، خداحافظ !
⭕️ ۱۴ تیرماه سالروز ربایش سردار جاویدالاثر حاج احمد متوسلیان و سه تن از همراهانش به دست مزدوران صهیونیست
#محور_مقاومت
#مرد_میدان
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
📽 سردار #حاج_احمد_متوسلیان بزرگمردی خاکی و بی ادعا از خیل سرداران شجاع و جان برکف پیرجماران بود که می گفت :
ما با اسرائیل وارد جنگ خواهیم شد .
هرکس با ماست ؛ بسمالله !
هرکس با ما نیست ، خداحافظ !
⭕️ ۱۴ تیرماه سالروز ربایش سردار جاویدالاثر حاج احمد متوسلیان و سه تن از همراهانش به دست مزدوران صهیونیست
#محور_مقاومت
#مرد_میدان
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
💢 #سپاه_مقتدر
📽 #ببینید / الحاق تجهیزات مدرن و پیشرفته دفاعی به نیروی زمینی سپاه
🔹طی مراسمی با حضور فرمانده کل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ، مجموعه متنوعی از تسلیحات و تجهیزات مدرن دفاعی به سازمان رزم نیروی زمینی سپاه الحاق گردید.
#محور_مقاومت
#مرد_میدان
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
📽 #ببینید / الحاق تجهیزات مدرن و پیشرفته دفاعی به نیروی زمینی سپاه
🔹طی مراسمی با حضور فرمانده کل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ، مجموعه متنوعی از تسلیحات و تجهیزات مدرن دفاعی به سازمان رزم نیروی زمینی سپاه الحاق گردید.
#محور_مقاومت
#مرد_میدان
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
#والفجر_چهار
✍ خاطرات زیبا و شنیدنی از رزمندگان #استان_زنجان در #عملیات_والفجر_۴ ( مهرماه ۱۳۶۲ ، منطقه عملیاتی پنجوین عراق )
💠 #قسمت_دوم
🔸🔹 دور تپه یک خاکریز بود و برای پاکسازی سنگرهای داخل آن از تپه بالا آمدیم و شروع به پاکسازی تک به تک سنگرها کردیم . میکائیل کریمی هم به همراه ما می آمد و بی پروا به دل سنگر عراقیها می زد . مشغول پاکسازی یکی از سنگرها بودم که یکدفعه چشمم به میکائیل افتاد که داشت شتابان به طرف یکی از سنگرها می رفت ، چند دقیقه بعد یکدفعه هول و سراسیمه پرید اینطرف خاکریز و صحبتش را شروع نکرده بود که یک چیزی داخل سنگر عراقیها منفجر شد .
هنگام رفتن میکائیل من به عینه دیدم که کاملاً دست خالی رفت و هیچ نارنجکی در دست و کمر نداشت . میکائیل خودش هم کاملاً در شوک بود و چند دقیقه بعد گفت ، والله من دستم هیچی نبود و هی تاکید میکرد که دستم خالی بود ، وارد سنگر که شدم ناگهان یک عراقی بلند شد و یکدفعه دیدم در دستم نارنجک هست ( بطور عجیبی مکرر تاکید میکرد که دستم خالی بود ) ، اونموقع شاید برای ما معنی خاصی نداشت ، ولی بعدها به یاد حیرت و شگفتی میکائیل می افتادم و با خود فکر میکردم که چه کسی آن لحظه نارنجک را در دست میکائیل گذاشته ! ماهم همگی حیران و مبهوت بودیم و از رفتار عجیب میکائیل واقعاً شوکه شده بودیم ، بیشتر مبهوت بودن ما بخاطر این بود که اصلا میکائیل رو اونجوری ندیده بودیم ، یک لحظه فکر کردیم ترسیده و بعد جریان را تعریف کرد و تاکید میکرد که این یک معجزه بود.
از ما بپرسند نترس ترین دوستانتان در جنگ چه کسانی بودند؟ بارها و بارها می گوییم میکائیل کریمی ، اصلا در آن جریان تیربارچی یک آرامش خاصی داشت ، بعد از آن تراب علی تاران که با رفت و آمد مداومش از دژ به خاکریز ، که هم عراقی ها را دیوانه کرده بود و هم ما را !! ، چون وسط میدان خالی بود و خمپاره و تیربار روش کار میکرد و مدام پخش زمین شده و میخوابید ، ما و عراقی ها هم فکر میکردیم که کارش تموم شده ، اما باز میدیدم که بلند شد و برگشت پیش ما ، بعد از آنها محرمعلی بختیاری بود ، ما اینطرف خاکریز پناه گرفته و به سمت عراقی ها شلیک میکردیم ، ولی محرمعلی برخلاف ما رفته بود درست جلوی خاکریز عراقی ها و نفرات دشمن رو یک به یک میزد ، آخر هم با داد و بیداد و فریادهای مکرر حسین داودی به پشت خاکریز برگشته و با ناراحتی گفت : اینا نمیذارن آدم کارش رو انجام بده.!
در اطراف تپه تعداد شهداها اونقدر زیاد بود که واقعاً تعجب کردیم و بعد فهمیدیم که قبل از این عملیات ، رزمندگان ۳ بار همانجا عملیات کرده و با شکست مواجه شدند و جنازه ها مربوط به اون عملیات ها می باشند که نتوانسته بودند آنها را به عقب منتقل کنند . شب هم گفتند که آقا مهدی زین الدین گفته اند که ، لشگرهای دیگر نتوانسته اند عمل کنند و شماهم باید به عقب برگردید ، همون اول عملیات در پایین تپه ، بهمن نوری هم زخمی شده بود ، طاهر اوجاقلو از گردان ما نبود و مجید تقیلو هم گردان خودش را داشت ولی بخاطر اینکه بهمن نوری تنها نباشد آمده بودند برای کمک ، مارو شب جمع کردند در یک سنگر و دستور آقامهدی را گفتند، از همه ی بچه ها نظرخواهی کردند و هر کس یک جوابی داد ، نوبت که به من رسید ، گفتم : من نمیتونم اونطرف به چشمان عبدالله بسطامیان نگاه کنم و بگم برادرت زخمی بود ، ما گذاشتیم و اومدیم ، به خانواده جعفر پهلوان افشار چه جوابی بدم؟!
کارهایی که میکائیل میگفت تازه تمام شده بود که به کالک عملیات نگاه کرد و تازه فهمید ، یک تپه هم که قرار بود بگیریم مانده ، به من نگاه کرد و گفت آن تپه رو چیکار کنیم!؟ و تاکید کرد به من که چند نفر را بردار و بروید آن تپه را هم بگیرید!! من گفتم شاید سختی آن تپه و یا کمی نفرات را نمیداند ، گفتم که برای گرفتن این تپه ، زخمی و شهید زیادی داده ایم و کسی را نداریم برویم آن تپه، ولی اینقدر راحت به من گفت که هیچ اسلحه نمیخواد، با جارو هم می توانید اونجا را پاکسازی کنید ، ما هم ۴-۵ نفره رفتیم و به قول میکائیل ، خیلی ساده تپه و سنگرهای بالای آن را پاکسازی کردیم ، چند نفری را هم نگهبان گذاشتیم و خودمان برگشتیم پیش آقا میکائیل.
هوا روشن شد و بالای سر تک به تک شهدا رفتیم و از عقب هم نیروهای کمکی آمده و پیکر غرق خون مجروح ها و شهدا را به عقب بردند.....
✍ خاطره از سردار بسیجی ، غواص جانباز حاج جمال زرگری
🌺 یاد باد آن روزگاران یاد باد
#دفاع_مقدس
#رزمندگان_زنجان
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
✍ خاطرات زیبا و شنیدنی از رزمندگان #استان_زنجان در #عملیات_والفجر_۴ ( مهرماه ۱۳۶۲ ، منطقه عملیاتی پنجوین عراق )
💠 #قسمت_دوم
🔸🔹 دور تپه یک خاکریز بود و برای پاکسازی سنگرهای داخل آن از تپه بالا آمدیم و شروع به پاکسازی تک به تک سنگرها کردیم . میکائیل کریمی هم به همراه ما می آمد و بی پروا به دل سنگر عراقیها می زد . مشغول پاکسازی یکی از سنگرها بودم که یکدفعه چشمم به میکائیل افتاد که داشت شتابان به طرف یکی از سنگرها می رفت ، چند دقیقه بعد یکدفعه هول و سراسیمه پرید اینطرف خاکریز و صحبتش را شروع نکرده بود که یک چیزی داخل سنگر عراقیها منفجر شد .
هنگام رفتن میکائیل من به عینه دیدم که کاملاً دست خالی رفت و هیچ نارنجکی در دست و کمر نداشت . میکائیل خودش هم کاملاً در شوک بود و چند دقیقه بعد گفت ، والله من دستم هیچی نبود و هی تاکید میکرد که دستم خالی بود ، وارد سنگر که شدم ناگهان یک عراقی بلند شد و یکدفعه دیدم در دستم نارنجک هست ( بطور عجیبی مکرر تاکید میکرد که دستم خالی بود ) ، اونموقع شاید برای ما معنی خاصی نداشت ، ولی بعدها به یاد حیرت و شگفتی میکائیل می افتادم و با خود فکر میکردم که چه کسی آن لحظه نارنجک را در دست میکائیل گذاشته ! ماهم همگی حیران و مبهوت بودیم و از رفتار عجیب میکائیل واقعاً شوکه شده بودیم ، بیشتر مبهوت بودن ما بخاطر این بود که اصلا میکائیل رو اونجوری ندیده بودیم ، یک لحظه فکر کردیم ترسیده و بعد جریان را تعریف کرد و تاکید میکرد که این یک معجزه بود.
از ما بپرسند نترس ترین دوستانتان در جنگ چه کسانی بودند؟ بارها و بارها می گوییم میکائیل کریمی ، اصلا در آن جریان تیربارچی یک آرامش خاصی داشت ، بعد از آن تراب علی تاران که با رفت و آمد مداومش از دژ به خاکریز ، که هم عراقی ها را دیوانه کرده بود و هم ما را !! ، چون وسط میدان خالی بود و خمپاره و تیربار روش کار میکرد و مدام پخش زمین شده و میخوابید ، ما و عراقی ها هم فکر میکردیم که کارش تموم شده ، اما باز میدیدم که بلند شد و برگشت پیش ما ، بعد از آنها محرمعلی بختیاری بود ، ما اینطرف خاکریز پناه گرفته و به سمت عراقی ها شلیک میکردیم ، ولی محرمعلی برخلاف ما رفته بود درست جلوی خاکریز عراقی ها و نفرات دشمن رو یک به یک میزد ، آخر هم با داد و بیداد و فریادهای مکرر حسین داودی به پشت خاکریز برگشته و با ناراحتی گفت : اینا نمیذارن آدم کارش رو انجام بده.!
در اطراف تپه تعداد شهداها اونقدر زیاد بود که واقعاً تعجب کردیم و بعد فهمیدیم که قبل از این عملیات ، رزمندگان ۳ بار همانجا عملیات کرده و با شکست مواجه شدند و جنازه ها مربوط به اون عملیات ها می باشند که نتوانسته بودند آنها را به عقب منتقل کنند . شب هم گفتند که آقا مهدی زین الدین گفته اند که ، لشگرهای دیگر نتوانسته اند عمل کنند و شماهم باید به عقب برگردید ، همون اول عملیات در پایین تپه ، بهمن نوری هم زخمی شده بود ، طاهر اوجاقلو از گردان ما نبود و مجید تقیلو هم گردان خودش را داشت ولی بخاطر اینکه بهمن نوری تنها نباشد آمده بودند برای کمک ، مارو شب جمع کردند در یک سنگر و دستور آقامهدی را گفتند، از همه ی بچه ها نظرخواهی کردند و هر کس یک جوابی داد ، نوبت که به من رسید ، گفتم : من نمیتونم اونطرف به چشمان عبدالله بسطامیان نگاه کنم و بگم برادرت زخمی بود ، ما گذاشتیم و اومدیم ، به خانواده جعفر پهلوان افشار چه جوابی بدم؟!
کارهایی که میکائیل میگفت تازه تمام شده بود که به کالک عملیات نگاه کرد و تازه فهمید ، یک تپه هم که قرار بود بگیریم مانده ، به من نگاه کرد و گفت آن تپه رو چیکار کنیم!؟ و تاکید کرد به من که چند نفر را بردار و بروید آن تپه را هم بگیرید!! من گفتم شاید سختی آن تپه و یا کمی نفرات را نمیداند ، گفتم که برای گرفتن این تپه ، زخمی و شهید زیادی داده ایم و کسی را نداریم برویم آن تپه، ولی اینقدر راحت به من گفت که هیچ اسلحه نمیخواد، با جارو هم می توانید اونجا را پاکسازی کنید ، ما هم ۴-۵ نفره رفتیم و به قول میکائیل ، خیلی ساده تپه و سنگرهای بالای آن را پاکسازی کردیم ، چند نفری را هم نگهبان گذاشتیم و خودمان برگشتیم پیش آقا میکائیل.
هوا روشن شد و بالای سر تک به تک شهدا رفتیم و از عقب هم نیروهای کمکی آمده و پیکر غرق خون مجروح ها و شهدا را به عقب بردند.....
✍ خاطره از سردار بسیجی ، غواص جانباز حاج جمال زرگری
🌺 یاد باد آن روزگاران یاد باد
#دفاع_مقدس
#رزمندگان_زنجان
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
💢حسینه یرلر آغلار گویلر اغلار
بتول و مرتضی پیغمبر آغلار
📽 عزاداری رزمندگان سلحشور و غواصان خط شکن #گردان_حضرت_ولیعصر_عج #استان_زنجان و #گردان_حبیب_ابن_مظاهر استان آذربایجان شرقی قبل از آغاز عملیات عاشورایی #کربلای_چهار
🔹 آذر ماه ۱۳۶۵ , کناریه رودخانه کارون ، موقعیت سردار شهید ناصر اجاقلو ، مقر آموزش غواصی لشگر ۳۱عاشورا
😔 لازم به ذکر است تعداد زیادی از این عزیزان در عملیات های کربلای چهار و پنج به شهادت رسیده اند.
💐 نامشان جاوید و یادشان گرامی
#محرم
#ماه_خون
#رزمندگان_زنجان
#غواصان_زنجان
#عملیات_کربلای_۴_۵
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
بتول و مرتضی پیغمبر آغلار
📽 عزاداری رزمندگان سلحشور و غواصان خط شکن #گردان_حضرت_ولیعصر_عج #استان_زنجان و #گردان_حبیب_ابن_مظاهر استان آذربایجان شرقی قبل از آغاز عملیات عاشورایی #کربلای_چهار
🔹 آذر ماه ۱۳۶۵ , کناریه رودخانه کارون ، موقعیت سردار شهید ناصر اجاقلو ، مقر آموزش غواصی لشگر ۳۱عاشورا
😔 لازم به ذکر است تعداد زیادی از این عزیزان در عملیات های کربلای چهار و پنج به شهادت رسیده اند.
💐 نامشان جاوید و یادشان گرامی
#محرم
#ماه_خون
#رزمندگان_زنجان
#غواصان_زنجان
#عملیات_کربلای_۴_۵
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
💢 #یل_یاتار_طوفان_یاتار
#یاتماز_حسینین_پرچمی
📽 رجز خوانی بسیار زیبا و به یاد ماندنی شاعر اهل بیت علیهم السلام حاج آقا کلامی در دسته عزاداری حسینیه اعظم زنجان
🔸 یل یاتار ، طوفان یاتار ، یاتماز حسینین پرچمی
دیده ی دوران یاتار ، یاتماز حسینین پرچمی
😢 کاش شود باز هم در یوم العباس از اعماق وجود خروش عباس سر دهیم ....
🏴 #ما_ملت_امام_حسینیم
اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ
#محرم
#ماه_خون
#کربلای_حسین_ع
#فصل_عاشقی
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
#یاتماز_حسینین_پرچمی
📽 رجز خوانی بسیار زیبا و به یاد ماندنی شاعر اهل بیت علیهم السلام حاج آقا کلامی در دسته عزاداری حسینیه اعظم زنجان
🔸 یل یاتار ، طوفان یاتار ، یاتماز حسینین پرچمی
دیده ی دوران یاتار ، یاتماز حسینین پرچمی
😢 کاش شود باز هم در یوم العباس از اعماق وجود خروش عباس سر دهیم ....
🏴 #ما_ملت_امام_حسینیم
اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ
#محرم
#ماه_خون
#کربلای_حسین_ع
#فصل_عاشقی
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
💢 #عزاداری_در_جبهه
📸 چندتا عکس زیبا و دیدنی از عزاداری رزمندگان حماسه ساز و خط شکن #استان_زنجان در دوران دفاع مقدس
💐 یاد باد آن روزگاران یاد باد
#محرم
#ماه_خون
#رزمندگان_زنجان
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
📸 چندتا عکس زیبا و دیدنی از عزاداری رزمندگان حماسه ساز و خط شکن #استان_زنجان در دوران دفاع مقدس
💐 یاد باد آن روزگاران یاد باد
#محرم
#ماه_خون
#رزمندگان_زنجان
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
💢 الا یا اهل العالم ،
من حسین را دوست دارم
📽 نغمه زیبا و دلنشین سردار دل ها سپهبد شهید #حاج_قاسم_سلیمانی
🏴 #ما_ملت_امام_حسینیم
اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ
#محرم
#ماه_خون
#کربلای_حسین_ع
#فصل_عاشقی
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
من حسین را دوست دارم
📽 نغمه زیبا و دلنشین سردار دل ها سپهبد شهید #حاج_قاسم_سلیمانی
🏴 #ما_ملت_امام_حسینیم
اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ
#محرم
#ماه_خون
#کربلای_حسین_ع
#فصل_عاشقی
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
💢 بنشین تا به تو گویم زینب
غم دل با تو بگویم زینب
بعد من قافله سالار تویی خواهر من....
📽 سینه زنی بسیار زیبا و احساسی رزمندگان و غواصان سلحشور و حماسه ساز #بوشهری #گردان_مالک_اشتر و #گردان_حضرت_ابوالفضل ساعتی قبل از آغاز عملیات عاشورایی #کربلای_چهار
😔 لازم به ذکر است که بسیاری از افراد حاضر در ویدئو در عملیات عاشورایی کربلای چهار شهید و مفقود الاثر شدند.
💐 نامشان جاوید و یادشان گرامی
🏴 #ما_ملت_امام_حسینیم
اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ
#محرم
#ماه_خون
#کربلای_حسین_ع
#فصل_عاشقی
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
غم دل با تو بگویم زینب
بعد من قافله سالار تویی خواهر من....
📽 سینه زنی بسیار زیبا و احساسی رزمندگان و غواصان سلحشور و حماسه ساز #بوشهری #گردان_مالک_اشتر و #گردان_حضرت_ابوالفضل ساعتی قبل از آغاز عملیات عاشورایی #کربلای_چهار
😔 لازم به ذکر است که بسیاری از افراد حاضر در ویدئو در عملیات عاشورایی کربلای چهار شهید و مفقود الاثر شدند.
💐 نامشان جاوید و یادشان گرامی
🏴 #ما_ملت_امام_حسینیم
اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ
#محرم
#ماه_خون
#کربلای_حسین_ع
#فصل_عاشقی
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
💢 #عزاداری_در_جبهه
📸 عکس های زیبا و خاطره انگیز از عزاداری رزمندگان سلحشور و حماسه ساز #استان_زنجان در دوران دفاع مقدس
💐 یاد باد آن روزگاران یاد باد
🏴 #ما_ملت_امام_حسینیم
اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ
#محرم
#ماه_خون
#رزمندگان_زنجان
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
📸 عکس های زیبا و خاطره انگیز از عزاداری رزمندگان سلحشور و حماسه ساز #استان_زنجان در دوران دفاع مقدس
💐 یاد باد آن روزگاران یاد باد
🏴 #ما_ملت_امام_حسینیم
اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ
#محرم
#ماه_خون
#رزمندگان_زنجان
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab