💢 #خیبر
⭕️ #پیش_بینی دقیق #سردار_شهید_حمید_باکری قائم مقام #لشگر_۳۱_عاشورا از آینده رزمندگان :
🔹دعا کنید که خداوند #شهادت را نصیب شما کند که در غیر اینصورت زمانی فرا میرسد که جنگ تمام میشود و رزمندگان سه دسته میشوند:
۱- دسته ای به مخالفت با گذشته خود برمی خیزند و از گذشته خود پشیمان می شوند
۲- دسته ای راه بی تفاوتی را بر می گزینند و در زندگی مادی غرق میشوند و همه چیز را فراموش می کنند
۳- دسته سوم به گذشته خود وفادار می مانند و احساس مسئولیت می کنند که از شدت مصائب و غصه ها دق خواهند کرد.
پس از خدا بخواهید که با وصال شهادت از عواقب زندگی بعد از جنگ در امان بمانید.
چون عاقبت دو دسته اول ختم به خیر نخواهد شد و جزء دسته سوم ماندن بسیار دشوار خواهد بود .
🌸 روحش شاد و یادش گرامی
💔 سالگرد عملیات افتخار آفرین #خیبر و سالروز شهادت #سردار_حمید_باکری گرامی باد .
#دفاع_مقدس
#عملیات_خیبر
#جزایر_مجنون_عراق
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
⭕️ #پیش_بینی دقیق #سردار_شهید_حمید_باکری قائم مقام #لشگر_۳۱_عاشورا از آینده رزمندگان :
🔹دعا کنید که خداوند #شهادت را نصیب شما کند که در غیر اینصورت زمانی فرا میرسد که جنگ تمام میشود و رزمندگان سه دسته میشوند:
۱- دسته ای به مخالفت با گذشته خود برمی خیزند و از گذشته خود پشیمان می شوند
۲- دسته ای راه بی تفاوتی را بر می گزینند و در زندگی مادی غرق میشوند و همه چیز را فراموش می کنند
۳- دسته سوم به گذشته خود وفادار می مانند و احساس مسئولیت می کنند که از شدت مصائب و غصه ها دق خواهند کرد.
پس از خدا بخواهید که با وصال شهادت از عواقب زندگی بعد از جنگ در امان بمانید.
چون عاقبت دو دسته اول ختم به خیر نخواهد شد و جزء دسته سوم ماندن بسیار دشوار خواهد بود .
🌸 روحش شاد و یادش گرامی
💔 سالگرد عملیات افتخار آفرین #خیبر و سالروز شهادت #سردار_حمید_باکری گرامی باد .
#دفاع_مقدس
#عملیات_خیبر
#جزایر_مجنون_عراق
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
💢 #خیبر
⭕️ #قدرت_تکبیر
💠 خاطره ای زیبا و شنیدنی از رزمندگان زنجانی #گردان_حضرت_امام_حسین_ع #لشگر_۱۷_علی_ابن_ابیطالب_ع در #عملیات_خیبر به روایت پاسدار جانباز #حاج_جلال_قربانی :
🔸🔹 در عملیات خیبر عراق در يک شب يک ميليون و دويست هزار گلولهی توپ و خمپاره و کاتیوشا به جزيره ريخت . جزيره هم عبارت بود از دژهايی که به صورت مصنوعی برای بهرهبرداری از منافع نفتی درست شده بود. دژی بود به ارتفاع تقريباً ۷ متر، به عرض ۲۰ متر که رزمندگانی پشت آن موضع گرفته بودند و يک قسمت هم نزديک چاههای نفتی بودند ، چهار طرفش دژ بود و آب هم نداشت . از دژ سمت راست تا دژ سمت چپ حدود ۴۰۰ متری بود ما آنجا موضع گرفته بوديم و در روبرو هم عراقیها بودند. فاصلهی کانال ما تا خاکريز عراقی ها هم کمتر از ۳۰۰ متر بود.
خاطرهای که می خواهم تعريف کنم در مورد قدرت تکبير است ، شايد دقت کرده باشيد که در راهپيمايی های متعدد ، همه تکبير می گويند ، "الله اکبر" من قدرت اللهاکبر را در يک پاتک عراق ديدم. يک روز صبح ارتش عراق تانکهای خود را آرايش داد و به طرف کانال هدايت کرد.
طبق روال ، ما گمان کرديم ، عراق پاتک می زند . سلاحهايی که ما در دست داشتيم ، سلاحهای انفرادی، کلاشينکف ، تيربار و آر پی جی هفت بود و يک قبضه خمپاره ۶۰ هم در خاکريز بود. تانک های عراقی زیاد جلو نیامده و شروع به انجام مانور کردند و بچههای ما هم شروع به تيراندازی کردند. ولی حمله و پیشروی عراقیها بسیار مشکوک بود. اين عمل تقريباً يک ربع تا ۲۰ دقيقه طول کشيد و عراقی ها دوباره به مواضع خود بازگشتند.
بعد از حدود يک ساعت دوباره عراق تانکها و نفربرها را به راه انداخت و دوباره تظاهر به پاتک کرد ولی اینبار آتش خيلی شديدی را به روی خط ریخت ، دوباره نيروهای ما تيراندازی کردند. متأسفانه ما از يک مورد غافل بوديم ، اينکه مهمات سلاحهای ما رو به اتمام است. به جزيره هم در تاريکی شب ، مهمات و غذا و آب می آمد. بعد از ظهر حدود ساعت ۲ بود که عراقیها دوباره از خاکريز به اين طرف آمدند ، ولی اين بار آرايش شأن کاملاً هجومی بود. خلاصه بار سوم پاتک کاملشان را زدند و ما هم با کمترين مهمات باقی مانده شروع به شليک کرديم .
خود من وقتی میخواستم تيربار يا کلاش بزنم ، خاک را زير و رو میکردم و يک گلوله پيدا ميکردم و در کلاش می انداختم و تيراندازی میکردم. اوضاع طوری وخیم شد که يکی از تانکها روی کانال آمد.
آقای مجتبی نبیلو خود آر پی جی زن نبود ، اما يک آر پی جی با سه تا موشک پيدا کرده بود ، از کانال خارج شد و تقريباً ۱۰ متری جلوتر از کانال رفت. اولين موشک را به طرف يک تانک شليک کرد ، از بالای تانک رد شد. خواست دومين موشک را هدف گیری کند که یکدفعه رگباری به طرفش شليک شد و از ناحيهی شکم سه تا گلوله خورد. دو نفر از بچهها با داد و فرياد دويدند و او را سريع آوردند و به داخل کانال انداختند.
يک لحظه ديدم يکی از بچهها از خاکريز دوان دوان به طرف کانال آمد ، آنجا طوری بود که عراقیها نفرات را با موشک ماروتکا میزدند. آن بسيجی آمد و گفت سردار اشتری می گويند : سلاحها را زمين بگذاريد و همه يک صدا تکبير بگوييد. من هم با شوخی گفتم : ما اصلاً مهمات نداریم که سلاح هایمان را زمين بگذاريم.
با بی سيم شمارش کردند ۱، ۲، ۳ و همه رزمندگان يک صدا و بلند الله اکبر گفتند. هر بار که الله اکبر گفته میشد، بعدی با صوت بلندتر گفته می شد. همهی بچه ها با عمق وجود گويی با تک تک سلولهای وجودشان تکبير میگفتند. در اطراف خط هم آب بود و رفلکس صدا زيادتر می شد .
نمی دانم چطور شد كه در يک لحظه ۲ دستگاه از تانکهای پیشرو عراقی از مسير درآمدند و به صورت اريب به هم برخورد کردند و همانجا ماندند ، يک تانک هم آمد ، از آنها عبور کرد و به طرف ما آمد ، اما روی مين رفت ( اين مينها را بچه های گردان شبانه در زمين کاشته بودند.) تانک منهدم شد و با انهدام آن کل آرايش قشون دشمن به هم خورد طوری که حتی از نفرات شأن چند نفری زير شنی تانک ها ماندند.
ما هم فقط به صحنه نبرد نگاه میکرديم و با صدایی بسیار بلند الله اکبر می گفتیم ، بچهها با دیدن درب و داغون شدن تانک های دشمن ، صدای الله اکبرشان بلندتر و بلندتر شد و طولی هم نکشید که کل سازمان عراقیها به هم ریخت و مجبور به ترک میدان نبرد شدند . آن تکبيرهای بلند و صادقانه جلوی يکی از پاتک های شدید عراق را گرفت و باعث تثبيت جزيره مجنون شد.
🌸 یاد باد آن روزگاران یاد باد
#دفاع_مقدس
#عملیات_خیبر
#رزمندگان_زنجان
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
⭕️ #قدرت_تکبیر
💠 خاطره ای زیبا و شنیدنی از رزمندگان زنجانی #گردان_حضرت_امام_حسین_ع #لشگر_۱۷_علی_ابن_ابیطالب_ع در #عملیات_خیبر به روایت پاسدار جانباز #حاج_جلال_قربانی :
🔸🔹 در عملیات خیبر عراق در يک شب يک ميليون و دويست هزار گلولهی توپ و خمپاره و کاتیوشا به جزيره ريخت . جزيره هم عبارت بود از دژهايی که به صورت مصنوعی برای بهرهبرداری از منافع نفتی درست شده بود. دژی بود به ارتفاع تقريباً ۷ متر، به عرض ۲۰ متر که رزمندگانی پشت آن موضع گرفته بودند و يک قسمت هم نزديک چاههای نفتی بودند ، چهار طرفش دژ بود و آب هم نداشت . از دژ سمت راست تا دژ سمت چپ حدود ۴۰۰ متری بود ما آنجا موضع گرفته بوديم و در روبرو هم عراقیها بودند. فاصلهی کانال ما تا خاکريز عراقی ها هم کمتر از ۳۰۰ متر بود.
خاطرهای که می خواهم تعريف کنم در مورد قدرت تکبير است ، شايد دقت کرده باشيد که در راهپيمايی های متعدد ، همه تکبير می گويند ، "الله اکبر" من قدرت اللهاکبر را در يک پاتک عراق ديدم. يک روز صبح ارتش عراق تانکهای خود را آرايش داد و به طرف کانال هدايت کرد.
طبق روال ، ما گمان کرديم ، عراق پاتک می زند . سلاحهايی که ما در دست داشتيم ، سلاحهای انفرادی، کلاشينکف ، تيربار و آر پی جی هفت بود و يک قبضه خمپاره ۶۰ هم در خاکريز بود. تانک های عراقی زیاد جلو نیامده و شروع به انجام مانور کردند و بچههای ما هم شروع به تيراندازی کردند. ولی حمله و پیشروی عراقیها بسیار مشکوک بود. اين عمل تقريباً يک ربع تا ۲۰ دقيقه طول کشيد و عراقی ها دوباره به مواضع خود بازگشتند.
بعد از حدود يک ساعت دوباره عراق تانکها و نفربرها را به راه انداخت و دوباره تظاهر به پاتک کرد ولی اینبار آتش خيلی شديدی را به روی خط ریخت ، دوباره نيروهای ما تيراندازی کردند. متأسفانه ما از يک مورد غافل بوديم ، اينکه مهمات سلاحهای ما رو به اتمام است. به جزيره هم در تاريکی شب ، مهمات و غذا و آب می آمد. بعد از ظهر حدود ساعت ۲ بود که عراقیها دوباره از خاکريز به اين طرف آمدند ، ولی اين بار آرايش شأن کاملاً هجومی بود. خلاصه بار سوم پاتک کاملشان را زدند و ما هم با کمترين مهمات باقی مانده شروع به شليک کرديم .
خود من وقتی میخواستم تيربار يا کلاش بزنم ، خاک را زير و رو میکردم و يک گلوله پيدا ميکردم و در کلاش می انداختم و تيراندازی میکردم. اوضاع طوری وخیم شد که يکی از تانکها روی کانال آمد.
آقای مجتبی نبیلو خود آر پی جی زن نبود ، اما يک آر پی جی با سه تا موشک پيدا کرده بود ، از کانال خارج شد و تقريباً ۱۰ متری جلوتر از کانال رفت. اولين موشک را به طرف يک تانک شليک کرد ، از بالای تانک رد شد. خواست دومين موشک را هدف گیری کند که یکدفعه رگباری به طرفش شليک شد و از ناحيهی شکم سه تا گلوله خورد. دو نفر از بچهها با داد و فرياد دويدند و او را سريع آوردند و به داخل کانال انداختند.
يک لحظه ديدم يکی از بچهها از خاکريز دوان دوان به طرف کانال آمد ، آنجا طوری بود که عراقیها نفرات را با موشک ماروتکا میزدند. آن بسيجی آمد و گفت سردار اشتری می گويند : سلاحها را زمين بگذاريد و همه يک صدا تکبير بگوييد. من هم با شوخی گفتم : ما اصلاً مهمات نداریم که سلاح هایمان را زمين بگذاريم.
با بی سيم شمارش کردند ۱، ۲، ۳ و همه رزمندگان يک صدا و بلند الله اکبر گفتند. هر بار که الله اکبر گفته میشد، بعدی با صوت بلندتر گفته می شد. همهی بچه ها با عمق وجود گويی با تک تک سلولهای وجودشان تکبير میگفتند. در اطراف خط هم آب بود و رفلکس صدا زيادتر می شد .
نمی دانم چطور شد كه در يک لحظه ۲ دستگاه از تانکهای پیشرو عراقی از مسير درآمدند و به صورت اريب به هم برخورد کردند و همانجا ماندند ، يک تانک هم آمد ، از آنها عبور کرد و به طرف ما آمد ، اما روی مين رفت ( اين مينها را بچه های گردان شبانه در زمين کاشته بودند.) تانک منهدم شد و با انهدام آن کل آرايش قشون دشمن به هم خورد طوری که حتی از نفرات شأن چند نفری زير شنی تانک ها ماندند.
ما هم فقط به صحنه نبرد نگاه میکرديم و با صدایی بسیار بلند الله اکبر می گفتیم ، بچهها با دیدن درب و داغون شدن تانک های دشمن ، صدای الله اکبرشان بلندتر و بلندتر شد و طولی هم نکشید که کل سازمان عراقیها به هم ریخت و مجبور به ترک میدان نبرد شدند . آن تکبيرهای بلند و صادقانه جلوی يکی از پاتک های شدید عراق را گرفت و باعث تثبيت جزيره مجنون شد.
🌸 یاد باد آن روزگاران یاد باد
#دفاع_مقدس
#عملیات_خیبر
#رزمندگان_زنجان
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
💢 خبرنگار واقعی جنگ ، سید اهل قلم #شهید_مرتضی_آوینی اینگونه در وصف دست قطع شده سردار بی ادعا ، جانباز شهید #حاج_حسین_خرازی سخن می گوید :
♦️آن آستین خالی که با باد این سوی و آن سوی می شود .
نشان مردانگیست...
گاهی باد ، فقط باید به افتخار حسین خرازی بوزد تا نامردهای روزگار رسوا شوند...
🌺 نامشان جاوید و یادشان گرامی
#دفاع_مقدس
#عملیات_خیبر
#جزایر_مجنون_عراق
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
♦️آن آستین خالی که با باد این سوی و آن سوی می شود .
نشان مردانگیست...
گاهی باد ، فقط باید به افتخار حسین خرازی بوزد تا نامردهای روزگار رسوا شوند...
🌺 نامشان جاوید و یادشان گرامی
#دفاع_مقدس
#عملیات_خیبر
#جزایر_مجنون_عراق
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
💢 #خیبر
⭕️ #خط_ثارالله
💠 خاطره ای شنیدنی از رزمندگان زنجانی #گردان_حضرت_ولیعصر_عج #لشگر_۱۷_علی_ابن_ابیطالب_ع در #عملیات_خیبر :
#قسمت_اول
🔸🔹 در عملیات خیبر ، گردان حضرت ولیعصر (عج ) لشگر ۱۷ علی ابن ابیطالب (ع) برای بار سوم با نیروهای داوطلب طرح لبیک یا خمینی (ره) اعزامی از استان زنجان بازسازی و بلافاصله هم تجهیز و برای ماموریتی دیگر روانه جزایر خونین رنگ مجنون شد .
حوالی غروب رزمندگان سوار بر وانت تویوتاهای بی سقف از روی پل شناور سیزده کلیومتری گذشته و شب هنگام در کنار جاده ای پهن و بزرگ پیاده و بنا به دستور در داخل سنگرهای کنار جاده مستقر شدند . گردان حدود ده روزی در سه راه بهشتی جزیره مجنون اردو زده و رزمندگان دلاور همچون کارگران ساده ساختمانی مشغول ترمیم و تسریع جاده خاکی مابین دو جزیره شمالی و جنوبی شدند و سپس برای انجام مأموریتی پدافندی روانه یکی از خطرناکترین خطوط پدافندی منطقه بنام خط ثارالله شدند .
آنطور که سردار جانباز حاج سید جواد باقرزاده از فرماندهان دلاور گردان می گفتند ، لشگر ۴۱ ثارالله با کمبود نیرو مواجه شده و طبق توافقی که بین سردار مهدی زین الدین فرمانده لشگر ۱۷علی ابن ابیطالب (ع) و سردار قاسم سلیمانی فرمانده لشگر ۴۱ ثارالله انجام گرفته ، قراربرآن شده که گردان حضرت ولیعصر (عج ) فقط برای چند روزی از خط پدافندی ثارالله پاسداری و حفاظت کند و با رسیدن نیروهای تازه نفس لشگر ثارالله ، خط را تحویل آنها دهد.
با غروب آفتاب ، نماز را خوانده و با تجهیزات کامل آماده حرکت شده وبا رسیدن تویوتاهای بی سقف همگی سوار شده و با تکبیر و صلوات به سمت خطوط مقدم حرکت کردیم . با طی مسافتی بسیار طولانی ، نیمه های شب به حوالی خط مقدم رسیده و بدون کوچکترین سر و صدایی از ماشین ها پیاده و نیم خیز و به ستون یک شروع به پیاده روی کردیم . حدود یک ساعتی راه رفتیم تا اینکه وارد یک کانال باریک و طویل شدیم که دارای سنگرهای بسیار مستحکم و سرپوشیده بود .
در سکوت کامل و با هدایت فرماندهان ، رزمندگان هر گروهان چند نفر به چند نفر با رزمندگان قبلی سنگرها جایگزین شدند تا اینکه در نهایت نوبت به گروهان ما رسید که شامل سنگرهای آخر خط می شد . با راهنمایی سرداران ناصر اجاقلو (کلامی) فرمانده گروهان و معاون دلیرش سردار کمال قشمی در تعدادی از سنگرها مستقر و با شوق فراوان شروع به تمیز کردن و جابجایی وسایل و تجهیزات مان در داخل سنگرها کردیم .
خیلی دلم میخواست سریع با اوضاع منطقه و موقعیت خط آشنا شوم . برای همین شتابان تجهیزاتم را باز کرده و در گوشه ای از سنگر انداخته و با اینکه گفته بودند از سنگرها خارج نشین ، زدم بیرون و مشغول وارسی اطراف شدم . انتهای کانال به دژی بلند ختم می شد که از دور همچون دیواری هفت یا هشت متری دیده می شد ، با احتیاط سمت دژ رفته و اولین چیزی که در مسیر به چشمم خورد ، یک سنگر خمپاره بود که چندتا قبضه خمپاره ۶۰ داخلش مستقر و تعدادی هم گلوله کنارشان چیده بودند . بقدری شور و هیجان نبرد با عراقی ها را داشتم که بدون فکر و بی اینکه بدانم دارم چکار می کنم . با خوشحالی پشت یکی از قبضه ها پریده و سریع ضامن چندتا گلوله را کشیده و یکی پس از دیگری داخل لوله خمپاره انداختم .
صدای شلیک خمپاره ها ، سکوت خط را شکست و ناگهان دیدم که یک رزمنده با فحش و بد و بیراه ! دوان و دوان به طرفم می آید ، راستش اول خواستم فرار کنم که دیگه وقت نشد و طرف نفس نفس زنان و عصبانی به سنگر رسیده و شروع کرد به داد و بیداد که چرا بدون اجازه به سلاح شأن دست زده ام !؟
طرف یک استوار سیبل کلفت ارتشی بود که قد و قواره بلندی هم داشت ، خیلی با ترس و لرز ، کلاش را این دست و اون دست کردم و سلام داده و با خنده گفتم : تازه اینجا آمدیم و اینها هم که اسم و نگهبانی نداشت ، دلم خواست چندتا خمپاره نثار عراقی ها بکنم ! اشکالی داره !؟
خنده تلخی کرد و گفت : پس گردانی که می گفتند قراره بیاد ، شما هستید !
خب پس تازه از گرد راه رسیده و هیچ شناختی از این خط شوم و جهنمی نداری و نمیدانی نرسیده چه اشتباه بزرگ و خطرناکی مرتکب شده ای ! حالا همانجا بمان و بقیه داستان را تماشا کن !؟
هنوز حرف برادر ارتشی کامل نشده بود که به ناگهان بارانی از گلوله توپ و خمپاره و کاتیوشا به روی کانال و اطراف آن باریدن گرفت و دهها منور رنگارنگ در آسمان روشن و منطقه را به مانند روز روشن کرد . خلاصه خط آرام و بیسر و صدا یکدفعه مانند شب عملیات پرسر و صدا شد و همه جا را دود و آتش و انفجار فراگرفت . گیج و منگ داخل سنگر خمپاره مانده بودم که برادر ارتشی از دستم گرفته و شتابان به داخل سنگری سرپوشیده کشید که متعلق به برادران ارتش بود....
🌀#ادامه_دارد
✒️ خاطره از
#بسیجی_جانباز_عباس_لشگری
#دفاع_مقدس
#عملیات_خیبر
#رزمندگان_زنجان
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
⭕️ #خط_ثارالله
💠 خاطره ای شنیدنی از رزمندگان زنجانی #گردان_حضرت_ولیعصر_عج #لشگر_۱۷_علی_ابن_ابیطالب_ع در #عملیات_خیبر :
#قسمت_اول
🔸🔹 در عملیات خیبر ، گردان حضرت ولیعصر (عج ) لشگر ۱۷ علی ابن ابیطالب (ع) برای بار سوم با نیروهای داوطلب طرح لبیک یا خمینی (ره) اعزامی از استان زنجان بازسازی و بلافاصله هم تجهیز و برای ماموریتی دیگر روانه جزایر خونین رنگ مجنون شد .
حوالی غروب رزمندگان سوار بر وانت تویوتاهای بی سقف از روی پل شناور سیزده کلیومتری گذشته و شب هنگام در کنار جاده ای پهن و بزرگ پیاده و بنا به دستور در داخل سنگرهای کنار جاده مستقر شدند . گردان حدود ده روزی در سه راه بهشتی جزیره مجنون اردو زده و رزمندگان دلاور همچون کارگران ساده ساختمانی مشغول ترمیم و تسریع جاده خاکی مابین دو جزیره شمالی و جنوبی شدند و سپس برای انجام مأموریتی پدافندی روانه یکی از خطرناکترین خطوط پدافندی منطقه بنام خط ثارالله شدند .
آنطور که سردار جانباز حاج سید جواد باقرزاده از فرماندهان دلاور گردان می گفتند ، لشگر ۴۱ ثارالله با کمبود نیرو مواجه شده و طبق توافقی که بین سردار مهدی زین الدین فرمانده لشگر ۱۷علی ابن ابیطالب (ع) و سردار قاسم سلیمانی فرمانده لشگر ۴۱ ثارالله انجام گرفته ، قراربرآن شده که گردان حضرت ولیعصر (عج ) فقط برای چند روزی از خط پدافندی ثارالله پاسداری و حفاظت کند و با رسیدن نیروهای تازه نفس لشگر ثارالله ، خط را تحویل آنها دهد.
با غروب آفتاب ، نماز را خوانده و با تجهیزات کامل آماده حرکت شده وبا رسیدن تویوتاهای بی سقف همگی سوار شده و با تکبیر و صلوات به سمت خطوط مقدم حرکت کردیم . با طی مسافتی بسیار طولانی ، نیمه های شب به حوالی خط مقدم رسیده و بدون کوچکترین سر و صدایی از ماشین ها پیاده و نیم خیز و به ستون یک شروع به پیاده روی کردیم . حدود یک ساعتی راه رفتیم تا اینکه وارد یک کانال باریک و طویل شدیم که دارای سنگرهای بسیار مستحکم و سرپوشیده بود .
در سکوت کامل و با هدایت فرماندهان ، رزمندگان هر گروهان چند نفر به چند نفر با رزمندگان قبلی سنگرها جایگزین شدند تا اینکه در نهایت نوبت به گروهان ما رسید که شامل سنگرهای آخر خط می شد . با راهنمایی سرداران ناصر اجاقلو (کلامی) فرمانده گروهان و معاون دلیرش سردار کمال قشمی در تعدادی از سنگرها مستقر و با شوق فراوان شروع به تمیز کردن و جابجایی وسایل و تجهیزات مان در داخل سنگرها کردیم .
خیلی دلم میخواست سریع با اوضاع منطقه و موقعیت خط آشنا شوم . برای همین شتابان تجهیزاتم را باز کرده و در گوشه ای از سنگر انداخته و با اینکه گفته بودند از سنگرها خارج نشین ، زدم بیرون و مشغول وارسی اطراف شدم . انتهای کانال به دژی بلند ختم می شد که از دور همچون دیواری هفت یا هشت متری دیده می شد ، با احتیاط سمت دژ رفته و اولین چیزی که در مسیر به چشمم خورد ، یک سنگر خمپاره بود که چندتا قبضه خمپاره ۶۰ داخلش مستقر و تعدادی هم گلوله کنارشان چیده بودند . بقدری شور و هیجان نبرد با عراقی ها را داشتم که بدون فکر و بی اینکه بدانم دارم چکار می کنم . با خوشحالی پشت یکی از قبضه ها پریده و سریع ضامن چندتا گلوله را کشیده و یکی پس از دیگری داخل لوله خمپاره انداختم .
صدای شلیک خمپاره ها ، سکوت خط را شکست و ناگهان دیدم که یک رزمنده با فحش و بد و بیراه ! دوان و دوان به طرفم می آید ، راستش اول خواستم فرار کنم که دیگه وقت نشد و طرف نفس نفس زنان و عصبانی به سنگر رسیده و شروع کرد به داد و بیداد که چرا بدون اجازه به سلاح شأن دست زده ام !؟
طرف یک استوار سیبل کلفت ارتشی بود که قد و قواره بلندی هم داشت ، خیلی با ترس و لرز ، کلاش را این دست و اون دست کردم و سلام داده و با خنده گفتم : تازه اینجا آمدیم و اینها هم که اسم و نگهبانی نداشت ، دلم خواست چندتا خمپاره نثار عراقی ها بکنم ! اشکالی داره !؟
خنده تلخی کرد و گفت : پس گردانی که می گفتند قراره بیاد ، شما هستید !
خب پس تازه از گرد راه رسیده و هیچ شناختی از این خط شوم و جهنمی نداری و نمیدانی نرسیده چه اشتباه بزرگ و خطرناکی مرتکب شده ای ! حالا همانجا بمان و بقیه داستان را تماشا کن !؟
هنوز حرف برادر ارتشی کامل نشده بود که به ناگهان بارانی از گلوله توپ و خمپاره و کاتیوشا به روی کانال و اطراف آن باریدن گرفت و دهها منور رنگارنگ در آسمان روشن و منطقه را به مانند روز روشن کرد . خلاصه خط آرام و بیسر و صدا یکدفعه مانند شب عملیات پرسر و صدا شد و همه جا را دود و آتش و انفجار فراگرفت . گیج و منگ داخل سنگر خمپاره مانده بودم که برادر ارتشی از دستم گرفته و شتابان به داخل سنگری سرپوشیده کشید که متعلق به برادران ارتش بود....
🌀#ادامه_دارد
✒️ خاطره از
#بسیجی_جانباز_عباس_لشگری
#دفاع_مقدس
#عملیات_خیبر
#رزمندگان_زنجان
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
💢 #اقتدار
📽 کلیپی بسیار زیبا و دیدنی از رزمایش اخیر سپاه پاسداران انقلاب اسلامی
♦️ ما زنده به آنیم که آرام نگیریم
موجیم که آسودگی ما عدم ماست
👌 بسیار عالی ، حتماً ببینید
#سپاه_پاسداران
#سپاه_مقتدر
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
📽 کلیپی بسیار زیبا و دیدنی از رزمایش اخیر سپاه پاسداران انقلاب اسلامی
♦️ ما زنده به آنیم که آرام نگیریم
موجیم که آسودگی ما عدم ماست
👌 بسیار عالی ، حتماً ببینید
#سپاه_پاسداران
#سپاه_مقتدر
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
💢 #خیبر
⭕️ #چشمان_زخمی
#خاطره_ای شنیدنی از #سردار_شهید_علیرضا_مولایی در #عملیات_خیبر :
🔸وقتی به خط مقدم رسیدم دیدم که علیرضا با همرزمانش راه را بر تانکهای عراقی بسته و از جلو آمدنشان جلوگیری می کنند .
سردار حسن باقری فرمانده دلاور گردان به شهادت رسیده و علیرضا فرماندهی #گردان_حضرت_ولیعصر_عج را بر عهده داشت ، #سردار_مهدی_زین_الدین پشت بیسیم به علیرضا می گفت :
ما شما را به حساب شهید گذاشته ایم ، لااقل جاده را قطع کنید تا عراق پیش روی نکند .
نیروها و تانک های دشمن به حدی جلو آمده بودند که تانکهای تی ۷۲ به کنار کانال رسیده و آر پی جی هم به بدنه شأن کارگر نبود .
علیرضا در جواب سردار زین الدین گفت که آقا مهدی ! شما مختاری هر کاری می توانی انجام بده و جاده را از پشت ببنید ، ما به کمک خدا اینجا می مانیم . سپس رو به من کرد و گفت خلیل نارنجک داری ؟ گفتم نه دو تا نارنجک انداخت و ازم دور شد .
لحظه بعد یکی از بچه ها به نام سعید مقدم زخمی شد و او را به پشت جبهه منتقل کردیم که یک گلوله توپ افتاد و من هم زخمی شدم .
علیرضا با شنیدن زخمی شدنم ، بلافاصله آمد و گفت خلیل تو برو پشت من هم بلافاصله برگشتم خط دوم و در پشت کانال نشسته بودم که ناگهان دیدم چشمان پاسداری را بسته اند و با خود می برند .
برادرم علیرضا بود که مجروح شده و به کمک دوتا بسیجی داشت به سمت عقبه می رفت ، جلو رفته و علیرضا را از دست شأن گرفته و به سمت عقبه شروع به حرکت کردم .
در آن لحظه من به روحیه شکست ناپذیر او برای بار دیگر پی بردم ، تانکهای دشمن در آن لحظه که هرگز فراموش نمی کنم ، کاملا بر خط مسلط شده و با دوشکا ما را مورد هدف قرار داده بودند ، فقط گلوله بود که مثل باران بر سرمان می بارید و تیر و ترکش زوزه کشان از هر طرف مان رد می شد ، وقتی گلوله های توپ و خمپاره به کنارمان اصابت می کردند ، چون چشمان علی زخمی بود و جائی را هم نمی دید و دستش هم از ناحیه مچ شکسته بود ، پایم را به پاش قلاب می کردم و هر دو بر زمین می افتادیم و بر روی زمین می خوابیدیم ، این عمل بیست بار تکرار شد ولی او با آن دست شکسته اصلا نشد که چیزی بگوید و ابراز ناراحتی کند ، هیچ چیزی نگفت ! ما تا ۷ الی ۸ کیلومتر پیاده آمدیم تا اینکه رسیدیم به چندتا هلی کوپتر که از ترس هواپیماهای عراقی روی جاده نشسته بودند .
هلی کوپترها مملو از مجروح و نیرو بود و اصلأ جائی برای سوار کردن علی نبود ، به ناچار علی را پشت تویوتایی سوار کردم که به سمت عقبه می رفت ، حال علی هیچ خوب نبود و مدام استفراغ خونی می کرد .
خلبان یکی از هلی کوپترها با دیدن اوضاع وخیم علی ، سراسیمه آمد و عده ای را از هلی کوپتر پیاده کرد و علی را سوار کرده و به سمت اهواز پرواز کردیم .
خلاصه با هزار مکافات به اهواز رسیده و علی را شتابان به بیمارستان بردم ، وقتی دکتر چشمانش را باز کرد ، خون از یک چشم علی فوران کرد و دکتر گفت که یک چشمش تخلیه و نابینا شده ..
با وجود اینکه که ۴ ساعت یا بیشتر طول کشید تا او را به بیمارستان برسانم یک بار هم از او نشنیدم که بگوید بازو یا چشمانم درد می کند و دلاورانه با حفظ روحیه بالا تا هنگام بستری شدنش ساکت و صبور ایستاد .
✒️ خاطره از
#بسیجی_جانباز_خلیل_مولایی
🌸 روحش شاد و یادش گرامی
#دفاع_مقدس
#عملیات_خیبر
#رزمندگان_زنجان
#فرماندهان_شهید_زنجان
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
⭕️ #چشمان_زخمی
#خاطره_ای شنیدنی از #سردار_شهید_علیرضا_مولایی در #عملیات_خیبر :
🔸وقتی به خط مقدم رسیدم دیدم که علیرضا با همرزمانش راه را بر تانکهای عراقی بسته و از جلو آمدنشان جلوگیری می کنند .
سردار حسن باقری فرمانده دلاور گردان به شهادت رسیده و علیرضا فرماندهی #گردان_حضرت_ولیعصر_عج را بر عهده داشت ، #سردار_مهدی_زین_الدین پشت بیسیم به علیرضا می گفت :
ما شما را به حساب شهید گذاشته ایم ، لااقل جاده را قطع کنید تا عراق پیش روی نکند .
نیروها و تانک های دشمن به حدی جلو آمده بودند که تانکهای تی ۷۲ به کنار کانال رسیده و آر پی جی هم به بدنه شأن کارگر نبود .
علیرضا در جواب سردار زین الدین گفت که آقا مهدی ! شما مختاری هر کاری می توانی انجام بده و جاده را از پشت ببنید ، ما به کمک خدا اینجا می مانیم . سپس رو به من کرد و گفت خلیل نارنجک داری ؟ گفتم نه دو تا نارنجک انداخت و ازم دور شد .
لحظه بعد یکی از بچه ها به نام سعید مقدم زخمی شد و او را به پشت جبهه منتقل کردیم که یک گلوله توپ افتاد و من هم زخمی شدم .
علیرضا با شنیدن زخمی شدنم ، بلافاصله آمد و گفت خلیل تو برو پشت من هم بلافاصله برگشتم خط دوم و در پشت کانال نشسته بودم که ناگهان دیدم چشمان پاسداری را بسته اند و با خود می برند .
برادرم علیرضا بود که مجروح شده و به کمک دوتا بسیجی داشت به سمت عقبه می رفت ، جلو رفته و علیرضا را از دست شأن گرفته و به سمت عقبه شروع به حرکت کردم .
در آن لحظه من به روحیه شکست ناپذیر او برای بار دیگر پی بردم ، تانکهای دشمن در آن لحظه که هرگز فراموش نمی کنم ، کاملا بر خط مسلط شده و با دوشکا ما را مورد هدف قرار داده بودند ، فقط گلوله بود که مثل باران بر سرمان می بارید و تیر و ترکش زوزه کشان از هر طرف مان رد می شد ، وقتی گلوله های توپ و خمپاره به کنارمان اصابت می کردند ، چون چشمان علی زخمی بود و جائی را هم نمی دید و دستش هم از ناحیه مچ شکسته بود ، پایم را به پاش قلاب می کردم و هر دو بر زمین می افتادیم و بر روی زمین می خوابیدیم ، این عمل بیست بار تکرار شد ولی او با آن دست شکسته اصلا نشد که چیزی بگوید و ابراز ناراحتی کند ، هیچ چیزی نگفت ! ما تا ۷ الی ۸ کیلومتر پیاده آمدیم تا اینکه رسیدیم به چندتا هلی کوپتر که از ترس هواپیماهای عراقی روی جاده نشسته بودند .
هلی کوپترها مملو از مجروح و نیرو بود و اصلأ جائی برای سوار کردن علی نبود ، به ناچار علی را پشت تویوتایی سوار کردم که به سمت عقبه می رفت ، حال علی هیچ خوب نبود و مدام استفراغ خونی می کرد .
خلبان یکی از هلی کوپترها با دیدن اوضاع وخیم علی ، سراسیمه آمد و عده ای را از هلی کوپتر پیاده کرد و علی را سوار کرده و به سمت اهواز پرواز کردیم .
خلاصه با هزار مکافات به اهواز رسیده و علی را شتابان به بیمارستان بردم ، وقتی دکتر چشمانش را باز کرد ، خون از یک چشم علی فوران کرد و دکتر گفت که یک چشمش تخلیه و نابینا شده ..
با وجود اینکه که ۴ ساعت یا بیشتر طول کشید تا او را به بیمارستان برسانم یک بار هم از او نشنیدم که بگوید بازو یا چشمانم درد می کند و دلاورانه با حفظ روحیه بالا تا هنگام بستری شدنش ساکت و صبور ایستاد .
✒️ خاطره از
#بسیجی_جانباز_خلیل_مولایی
🌸 روحش شاد و یادش گرامی
#دفاع_مقدس
#عملیات_خیبر
#رزمندگان_زنجان
#فرماندهان_شهید_زنجان
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
💢 #خیبر
🖍 فرازی زیبا از وصیت نامه گهربار #سردار_شهید_بهرام_حیدری :
🔹🔸اى شهدا ! كه لايق شهادتيد..
اى شهدا ! كه رفتيد و ما را تنها گذاشتيد ، با اين همه درد و با اين همه رنج و با اين همه زخمهايى كه از پشت به ما زدند .
🔸اى شهدا ! ما را دعا كنيد تا بلكه ما هم شهيد بشويم ، زيرا فقط شهادت است كه اين همه گناه را بر ما مىبخشايد و شهادت است كه انسان را به كمال و ملكوت اعلى مىرساند .
🌺 روحش شاد و یادش گرامی
📸 شیرمرد زنجانی ، #سردار_شهید_بهرام_حیدری از رزمندگان سلحشور و فرماندهان حماسه ساز #استان_زنجان در جبهه های حق علیه باطل بود که اسفند ماه ۱۳۶۲ در عملیات عاشورایی #خیبر ، منطقه عملیاتی #جزایر_مجنون عراق به آرزوی دیرین خود رسیده و سبکبال و خشنود تا محضر دوست پرواز کرد .
#دفاع_مقدس
#عملیات_خیبر
#رزمندگان_زنجان
#فرماندهان_شهید_زنجان
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
🖍 فرازی زیبا از وصیت نامه گهربار #سردار_شهید_بهرام_حیدری :
🔹🔸اى شهدا ! كه لايق شهادتيد..
اى شهدا ! كه رفتيد و ما را تنها گذاشتيد ، با اين همه درد و با اين همه رنج و با اين همه زخمهايى كه از پشت به ما زدند .
🔸اى شهدا ! ما را دعا كنيد تا بلكه ما هم شهيد بشويم ، زيرا فقط شهادت است كه اين همه گناه را بر ما مىبخشايد و شهادت است كه انسان را به كمال و ملكوت اعلى مىرساند .
🌺 روحش شاد و یادش گرامی
📸 شیرمرد زنجانی ، #سردار_شهید_بهرام_حیدری از رزمندگان سلحشور و فرماندهان حماسه ساز #استان_زنجان در جبهه های حق علیه باطل بود که اسفند ماه ۱۳۶۲ در عملیات عاشورایی #خیبر ، منطقه عملیاتی #جزایر_مجنون عراق به آرزوی دیرین خود رسیده و سبکبال و خشنود تا محضر دوست پرواز کرد .
#دفاع_مقدس
#عملیات_خیبر
#رزمندگان_زنجان
#فرماندهان_شهید_زنجان
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
💢 #خیبر
⭕️ #خط_ثارالله
💠 خاطره ای شنیدنی از رزمندگان زنجانی #گردان_حضرت_ولیعصر_عج #لشگر_۱۷_علی_ابن_ابیطالب_ع در #عملیات_خیبر :
#قسمت_دوم
🔸🔹خوشبختانه کانال دارای خاکریزی دوجداره در طرفین بود و مانع رسیدن ترکش های توپ و کاتیوشا و خمپاره ۱۲۰ به داخل کانال می شد . اما با این وجود خمپاره های ۶۰ میلیمتری ، ساکت و خاموش به مثال باران داخل کانال و پشت بام سنگر فرود می آمدند و یکی پس از دیگری منفجر می شدند.
راستش اولین باری بود که زیر بارانی از خمپاره ۶۰ قرار گرفته بودم و برای همین هم بسیار هراسان و مضطرب بودم و همش هم نگاهم به سقف سنگر بود که چه وقت می خواهد بر سرمان آوار شود . برادرارتشی هم با دیدن حال و روز وحشت زده ام ، مدام می خندید و می گفت : تازه الان داری می فهمی خط جهنمی که می گفتم ، یعنی چی !؟
واقعاً ترسیده و با ترس و لرز منتظر پایان آتشباری دشمن بودم که یکدفعه خمپاره ای بر پشت بام سنگر فرود آمده و با صدای مهیبی منفجر شد . سقف و گونی های سنگر شروع به لرزیدن کردن و داخل سنگر مملو از دود و گرد و خاک شد . حسابی وحشت کرده و برای فرار به سمت درب سنگر رفتم و به در نرسیده ، خمپاره ای درست جلوی در سنگر منفجر شد . بقدری به نقطه انفجار نزدیک بودم که حرارت داغ انفجار و امواج موجش را کاملا روی صورت و بدنم حس کردم و گوش هایم شروع کردن به سوت کشیدن . فقط شانسی که آوردم ، درب سنگر دارای دیواره ایی محافظ بود که مانع ورود ترکش ها به داخل سنگر می شد .
چنان شوکه شدم که دیگر قادر به تکون خوردن نشده و مثل چوپ کنار در سنگر خشکم زد. برادر ارتشی سریع به کنارم پریده و هی پرسید : پسرم سالمی ! چیزت که نشده ! در این گیر و داد یکدفعه آتش دشمن خاموش و منطقه دوباره آرام و ساکت شد .
هنوز گرد و خاک داخل سنگر نخوابیده بود که سراسیمه از سنگر بیرون پریده و مقابلم سرداران ناصر اوجاقلو و کمال قشمی را دیدم که مشغول بررسی اوضاع و احوال خط و رزمندگان گروهان هستند . برادر ارتشی هم با دیدن آنها سریعاً گزارش شلوغ کاریم را داده و از ایشان خواست که به رزمندگان خود گوشزد کنند که به سلاح و ادوات آنان دست نزنند .
برادر اوجاقلو فرمانده دلاور گروهان با شنیدن موضوع و اطلاع یافتن از جریان بازی گوشیم ، حسابی عصبانی و ناراحت شده و ضمن معذرت خواهی از برادر ارتشی شروع به مذمت و نکوهشم کرده و برای تنبیه هم دستور دادند که تا صبح در سنگری بالای خاکریز نگهبانی دهم .
سر به زیر و شرمنده به بالای خاکریز رفته و در داخل سنگری روباز مشغول نگهبانی شدم . برادر ارتشی هم از پایین داد زد : مواظب سرت باش ! عراقی ها تک تیراندازهای ماهری دارند که بلافاصله روی پیشانی خالکوبی می کنند ! خوب شد که گفت ، واقعاً قصد داشتم حین نگهبانی از لبه سنگر خطوط عراقی ها را وارسی کنم .
ساعتی گذشت و نم نم آسمان نیلی شده و منطقه روشن و قابل رویت شد . خط ثارالله ، خط بسیار عجیب و غریبی بود . همه جایش پر از آثار سیاه انفجار بود و تعداد زیادی هم خمپاره عمل نکرده در دیواره خاکریزها و پشت بام سنگرها دیده می شد که واقعاً ترسناک بودند . خط عراقی ها بقدری به خط ما نزدیک بود که کوچکترین حرکت و جابجایی نگهبان هایشان را می شد به وضوح دید. مابین دوخط یک دشت صاف ۳۰۰ یا ۴۰۰ متری بود که از نیمه توسط عراقیها پراز سیم خاردار و مین و بشکه های انفجاری شده بود ، در انتهای کانال یک دسته ادوات ارتش مستقر بود و بعد آنها کانال به انتها می رسید و به یک باتلاق بزرگ و وسیع گل سرخ می رسید که هیچ خاکریز و حفاظی نداشت و کاملآ زیر دید عراقی ها بود و تا دیواره بلند دژی خاکی هم امتداد پیدا می کرد .
خلاصه آن شب شیطنت بچه گانه ام موجب آتشباری سنگین عراقی ها و ناراحتی فرماندهان گروهان و توبیخ و نگهبانی چند ساعته ام شد . اما با این وجود تجربه تلخی از وحشت و ترس بود که شب اول در خط ثارالله کسب کرده و فهمیدم به جایی در جزیره مجنون آمدیم که جواب یک گلوله را با هزاران گلوله میدهند و در ادامه ماموریت گردان دیگر آن اشتباه را تکرار نکردم....
🌀#ادامه_دارد
✒️ خاطره از
#بسیجی_جانباز_عباس_لشگری
#دفاع_مقدس
#عملیات_خیبر
#رزمندگان_زنجان
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
⭕️ #خط_ثارالله
💠 خاطره ای شنیدنی از رزمندگان زنجانی #گردان_حضرت_ولیعصر_عج #لشگر_۱۷_علی_ابن_ابیطالب_ع در #عملیات_خیبر :
#قسمت_دوم
🔸🔹خوشبختانه کانال دارای خاکریزی دوجداره در طرفین بود و مانع رسیدن ترکش های توپ و کاتیوشا و خمپاره ۱۲۰ به داخل کانال می شد . اما با این وجود خمپاره های ۶۰ میلیمتری ، ساکت و خاموش به مثال باران داخل کانال و پشت بام سنگر فرود می آمدند و یکی پس از دیگری منفجر می شدند.
راستش اولین باری بود که زیر بارانی از خمپاره ۶۰ قرار گرفته بودم و برای همین هم بسیار هراسان و مضطرب بودم و همش هم نگاهم به سقف سنگر بود که چه وقت می خواهد بر سرمان آوار شود . برادرارتشی هم با دیدن حال و روز وحشت زده ام ، مدام می خندید و می گفت : تازه الان داری می فهمی خط جهنمی که می گفتم ، یعنی چی !؟
واقعاً ترسیده و با ترس و لرز منتظر پایان آتشباری دشمن بودم که یکدفعه خمپاره ای بر پشت بام سنگر فرود آمده و با صدای مهیبی منفجر شد . سقف و گونی های سنگر شروع به لرزیدن کردن و داخل سنگر مملو از دود و گرد و خاک شد . حسابی وحشت کرده و برای فرار به سمت درب سنگر رفتم و به در نرسیده ، خمپاره ای درست جلوی در سنگر منفجر شد . بقدری به نقطه انفجار نزدیک بودم که حرارت داغ انفجار و امواج موجش را کاملا روی صورت و بدنم حس کردم و گوش هایم شروع کردن به سوت کشیدن . فقط شانسی که آوردم ، درب سنگر دارای دیواره ایی محافظ بود که مانع ورود ترکش ها به داخل سنگر می شد .
چنان شوکه شدم که دیگر قادر به تکون خوردن نشده و مثل چوپ کنار در سنگر خشکم زد. برادر ارتشی سریع به کنارم پریده و هی پرسید : پسرم سالمی ! چیزت که نشده ! در این گیر و داد یکدفعه آتش دشمن خاموش و منطقه دوباره آرام و ساکت شد .
هنوز گرد و خاک داخل سنگر نخوابیده بود که سراسیمه از سنگر بیرون پریده و مقابلم سرداران ناصر اوجاقلو و کمال قشمی را دیدم که مشغول بررسی اوضاع و احوال خط و رزمندگان گروهان هستند . برادر ارتشی هم با دیدن آنها سریعاً گزارش شلوغ کاریم را داده و از ایشان خواست که به رزمندگان خود گوشزد کنند که به سلاح و ادوات آنان دست نزنند .
برادر اوجاقلو فرمانده دلاور گروهان با شنیدن موضوع و اطلاع یافتن از جریان بازی گوشیم ، حسابی عصبانی و ناراحت شده و ضمن معذرت خواهی از برادر ارتشی شروع به مذمت و نکوهشم کرده و برای تنبیه هم دستور دادند که تا صبح در سنگری بالای خاکریز نگهبانی دهم .
سر به زیر و شرمنده به بالای خاکریز رفته و در داخل سنگری روباز مشغول نگهبانی شدم . برادر ارتشی هم از پایین داد زد : مواظب سرت باش ! عراقی ها تک تیراندازهای ماهری دارند که بلافاصله روی پیشانی خالکوبی می کنند ! خوب شد که گفت ، واقعاً قصد داشتم حین نگهبانی از لبه سنگر خطوط عراقی ها را وارسی کنم .
ساعتی گذشت و نم نم آسمان نیلی شده و منطقه روشن و قابل رویت شد . خط ثارالله ، خط بسیار عجیب و غریبی بود . همه جایش پر از آثار سیاه انفجار بود و تعداد زیادی هم خمپاره عمل نکرده در دیواره خاکریزها و پشت بام سنگرها دیده می شد که واقعاً ترسناک بودند . خط عراقی ها بقدری به خط ما نزدیک بود که کوچکترین حرکت و جابجایی نگهبان هایشان را می شد به وضوح دید. مابین دوخط یک دشت صاف ۳۰۰ یا ۴۰۰ متری بود که از نیمه توسط عراقیها پراز سیم خاردار و مین و بشکه های انفجاری شده بود ، در انتهای کانال یک دسته ادوات ارتش مستقر بود و بعد آنها کانال به انتها می رسید و به یک باتلاق بزرگ و وسیع گل سرخ می رسید که هیچ خاکریز و حفاظی نداشت و کاملآ زیر دید عراقی ها بود و تا دیواره بلند دژی خاکی هم امتداد پیدا می کرد .
خلاصه آن شب شیطنت بچه گانه ام موجب آتشباری سنگین عراقی ها و ناراحتی فرماندهان گروهان و توبیخ و نگهبانی چند ساعته ام شد . اما با این وجود تجربه تلخی از وحشت و ترس بود که شب اول در خط ثارالله کسب کرده و فهمیدم به جایی در جزیره مجنون آمدیم که جواب یک گلوله را با هزاران گلوله میدهند و در ادامه ماموریت گردان دیگر آن اشتباه را تکرار نکردم....
🌀#ادامه_دارد
✒️ خاطره از
#بسیجی_جانباز_عباس_لشگری
#دفاع_مقدس
#عملیات_خیبر
#رزمندگان_زنجان
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
💢 #خیبر
⭕️ #لبیک_یا_خمینی
📽 فیلمی کمیاب و دیدنی از اعزام رزمندگان سلحشور #استان_زنجان به مناطق عملیاتی جنوب کشور در دوران دفاع مقدس
🔸سال ۱۳۶۲ ، عملیات خیبر ، طرح لبیک یا خمینی (ره)
🌸 کجایند مردان بی ادعا...
#دفاع_مقدس
#عملیات_خیبر
#رزمندگان_زنجان
#فرماندهان_شهید_زنجان
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
⭕️ #لبیک_یا_خمینی
📽 فیلمی کمیاب و دیدنی از اعزام رزمندگان سلحشور #استان_زنجان به مناطق عملیاتی جنوب کشور در دوران دفاع مقدس
🔸سال ۱۳۶۲ ، عملیات خیبر ، طرح لبیک یا خمینی (ره)
🌸 کجایند مردان بی ادعا...
#دفاع_مقدس
#عملیات_خیبر
#رزمندگان_زنجان
#فرماندهان_شهید_زنجان
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
💢 #خیبر
⭕️ مجروحین و اسرای ایرانی در عملیات خیبر
📽 فیلمی یافت شده از اداره استخبارات حزب بعث عراق ، مجروحان و آزادگان سرافراز عملیات غرور آفرین و عاشورایی خیبر در اسفند ماه ۱۳۶۲ را نشان می دهد ، که در مناطق عملیاتی طلائیه و جزیزه جنوبی مجنون به دست مزدوران بعثی افتاده اند .
👌 به طرز نگاه و رفتار اسیران ایرانی خوب نگاه کنید ، انگاری آنها عراقی ها را به اسارت گرفته اند..
🔸 دل شیر نداری ، سفر عشق مرو...
✌️ خجسته و گرامی باد ، یاد و نام شهدای پاکباز و آزادگان سرافراز #استان_زنجان در عملیات عاشورایی خیبر
#دفاع_مقدس
#عملیات_خیبر
#جزایر_مجنون_عراق
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
⭕️ مجروحین و اسرای ایرانی در عملیات خیبر
📽 فیلمی یافت شده از اداره استخبارات حزب بعث عراق ، مجروحان و آزادگان سرافراز عملیات غرور آفرین و عاشورایی خیبر در اسفند ماه ۱۳۶۲ را نشان می دهد ، که در مناطق عملیاتی طلائیه و جزیزه جنوبی مجنون به دست مزدوران بعثی افتاده اند .
👌 به طرز نگاه و رفتار اسیران ایرانی خوب نگاه کنید ، انگاری آنها عراقی ها را به اسارت گرفته اند..
🔸 دل شیر نداری ، سفر عشق مرو...
✌️ خجسته و گرامی باد ، یاد و نام شهدای پاکباز و آزادگان سرافراز #استان_زنجان در عملیات عاشورایی خیبر
#دفاع_مقدس
#عملیات_خیبر
#جزایر_مجنون_عراق
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
💢 #خیبر
⭕️ #خط_ثارالله
💠 خاطره ای شنیدنی از رزمندگان زنجانی #گردان_حضرت_ولیعصر_عج #لشگر_۱۷_علی_ابن_ابیطالب_ع در #عملیات_خیبر :
#قسمت_سوم
🔸🔹شب چهاردهم بود که در خط ثارالله مستقر بودیم ، پاس بخش گروهان بودم و نزدیکی های سحر داشتم به سنگرهای نگهبانی سرکشی می کردم که یکدفعه متوجه حرکات عجیب و غریب عراقی ها در روی خاکریز شدم . نیروهای عراقی حسابی قاطی کرده و دیوانه وار در حال رقص و پایکوبی نزدیک های دژ خاکی بودند . در داخل سنگری با احتیاط مشغول تماشای خل بازی آنان شدم . رفتار و حرکات بسیار عجیبی داشتند ! چندتا چندتا با زیر پیراهنی بالای خاکریز می پریدند و عربده کشان لباس چرخ می دادند و می رقصیدند . بعضی هایشان پشتک می زنند و بعضی ها هم شکلک در می آوردند .
در چهارده روز گذشته این اولین باری که عراقیها با رفتار مسخره و حرکات خنده دار باعث خنده رزمندگان می شدند . چهارده شبانه روز بود که لحظه ای از دست شأن آرامش و آسایش نداشتیم و هر روزه چندین نوبت ، وقت و بی وقت کانال را زیر آتش می گرفتند و بارانی از گلوله های خمپاره ۶۰ را روانه کانال می کردند . اوضاع در داخل کانال بقدری خطرناک و مرگ آور بود که رزمندگان جرات نمی کردند داخلش نشسته و یا رفت و آمد کنند و از ترس خمپاره های بی صدای ۶۰ و ترکش های سرگردان شأن ، اکثر اوقات را در داخل سنگرهای سرپوشیده و نمناک سپری می کردند . دشمن دید بسیار خوبی هم روی محورهای مواصلاتی و تدارکاتی جزیره مجنون داشت و همه روزه با آتشباری پرحجم و بی وقفه از رسیدن آب و آذوقه به خطوط مقدم جلوگیری می کرد . یک روز آب در خط پیدا نمی شد ، یک روز خورد و خوراک گیر نمی آمد و بعضی مواقع هم هیچکدام به خط نمی رسید و رزمندگان گرسنه و تشنه می ماندند .
اول قرار بود که فقط چند روزی خط را نگاه داشته و سپس تحویل نیروی های تازه نفس لشگر ۴۱ ثارالله داده و به عقب برگردیم ، اما بعداً نمی دانم چه شد که روزها به هفته و هفته به دهه تبدیل شد و خبری از گردان جایگزین و رزمندگان تازه نفس لشگر ثارالله نشد . شهید و مجروح زیاد داده بودیم و وعده های عملی نشده فرماندهان مبنی بر برگشتن به عقب و اذیت و آزارهای جان فرسای عراقی ها و نبود آب و حمام کم کم باعث اعتراض بعضی از رزمندگان شده و همه روزه عده ای خسته و بریده به بهونه حمام و نداشتن لباس تمیز ، جلوی سنگر فرماندهان گروهان و گردان رفته و با اصرار فراوان خواستار بازگشت به عقب می شدند .
خلاصه ۱۴ شبانه روز بود که زیر انواع شکنجه های جسمی و روحی عراقی ها بودیم و رفتار آن شب آنان واقعاً برایمان عجیب و غریب بود . مدتی با دقت و تعجب به دلقک بازی عراقی ها نگاه کرده و به دنبال دلیل کارشان گشتم ، اما هیچ چیزی دستگیرم نشد . صدای جیر جیر زنجیر تانک ها و کارکردن شدید چند دستگاه لودر از همان نزدیکی ها به گوش می رسید ، ولی چیزی دیده نمی شد . اوضاع بسیار مشکوک و نگران کننده بود و انگار منطقه آبستن اتفاقاتی عجیب بود .
برنامه شکلک در آوردن و مسخره بازی عراقی ها به درازا کشیده و کم کم رفت روی اعصابم ، بدون در نظر گرفتن زمان و مکان ، سریع یه قبضه آر پی جی و چندتا موشک از سنگر آورده و پشت سر هم چندتا موشک به سمت محل تجمع عراقی ها شلیک کردم . نزدیکی های اذان صبح بود و همه رزمندگان در خوابی آرام و شیرین بودند . صدای شلیک موشک ها ، اول برادران ارتشی دسته ادوات را بیدار و از سنگرهایشان بیرون کشید و بعد هم سرداران ناصر اجاقلو و کمال قشمی را هراسان و پاپرهنه به پایین خط کشید .
برادر ناصر اجاقلو فرمانده گروهان مان همین که به کنار سنگرم رسید ، بدون اینکه از قضیه باخبر بشه ، خیلی ناراحت و عصبانی فریاد زد که آخه عباس ! الان وقت آر پی جی زدنه !؟ نمی بینی همه خواب اند !؟ چرا بچهها را بدخواب و هراسان می کنی !! چرا بیخودی عراقی ها را تحریک می کنی !؟ آخه پسر ! تو کی می خوای از شلوغ کاری و این رفتارهای بچه گانه دست برداری !؟
برادر اجاقلو حسابی داشت نکوهش و مذمت می کرد که استوار ارتشی هم به جمع مان اضافه شد و سلام داد و گفت : برادر اجاقلو ! اینبار دیگه تقصیری نداره ! یک نگاهی به خط عراقی ها بندازید ، حدود یک ساعتی است مسخره بازی در آوردند . انگاری فکرهایی در سر دارند . از نیمه های شب هم یکسره صدای کارکردن لودر و بلدوزر از کنار دژ به گوش می رسد....
🌀#ادامه_دارد
✒️ خاطره از
#بسیجی_جانباز_عباس_لشگری
#دفاع_مقدس
#عملیات_خیبر
#رزمندگان_زنجان
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
⭕️ #خط_ثارالله
💠 خاطره ای شنیدنی از رزمندگان زنجانی #گردان_حضرت_ولیعصر_عج #لشگر_۱۷_علی_ابن_ابیطالب_ع در #عملیات_خیبر :
#قسمت_سوم
🔸🔹شب چهاردهم بود که در خط ثارالله مستقر بودیم ، پاس بخش گروهان بودم و نزدیکی های سحر داشتم به سنگرهای نگهبانی سرکشی می کردم که یکدفعه متوجه حرکات عجیب و غریب عراقی ها در روی خاکریز شدم . نیروهای عراقی حسابی قاطی کرده و دیوانه وار در حال رقص و پایکوبی نزدیک های دژ خاکی بودند . در داخل سنگری با احتیاط مشغول تماشای خل بازی آنان شدم . رفتار و حرکات بسیار عجیبی داشتند ! چندتا چندتا با زیر پیراهنی بالای خاکریز می پریدند و عربده کشان لباس چرخ می دادند و می رقصیدند . بعضی هایشان پشتک می زنند و بعضی ها هم شکلک در می آوردند .
در چهارده روز گذشته این اولین باری که عراقیها با رفتار مسخره و حرکات خنده دار باعث خنده رزمندگان می شدند . چهارده شبانه روز بود که لحظه ای از دست شأن آرامش و آسایش نداشتیم و هر روزه چندین نوبت ، وقت و بی وقت کانال را زیر آتش می گرفتند و بارانی از گلوله های خمپاره ۶۰ را روانه کانال می کردند . اوضاع در داخل کانال بقدری خطرناک و مرگ آور بود که رزمندگان جرات نمی کردند داخلش نشسته و یا رفت و آمد کنند و از ترس خمپاره های بی صدای ۶۰ و ترکش های سرگردان شأن ، اکثر اوقات را در داخل سنگرهای سرپوشیده و نمناک سپری می کردند . دشمن دید بسیار خوبی هم روی محورهای مواصلاتی و تدارکاتی جزیره مجنون داشت و همه روزه با آتشباری پرحجم و بی وقفه از رسیدن آب و آذوقه به خطوط مقدم جلوگیری می کرد . یک روز آب در خط پیدا نمی شد ، یک روز خورد و خوراک گیر نمی آمد و بعضی مواقع هم هیچکدام به خط نمی رسید و رزمندگان گرسنه و تشنه می ماندند .
اول قرار بود که فقط چند روزی خط را نگاه داشته و سپس تحویل نیروی های تازه نفس لشگر ۴۱ ثارالله داده و به عقب برگردیم ، اما بعداً نمی دانم چه شد که روزها به هفته و هفته به دهه تبدیل شد و خبری از گردان جایگزین و رزمندگان تازه نفس لشگر ثارالله نشد . شهید و مجروح زیاد داده بودیم و وعده های عملی نشده فرماندهان مبنی بر برگشتن به عقب و اذیت و آزارهای جان فرسای عراقی ها و نبود آب و حمام کم کم باعث اعتراض بعضی از رزمندگان شده و همه روزه عده ای خسته و بریده به بهونه حمام و نداشتن لباس تمیز ، جلوی سنگر فرماندهان گروهان و گردان رفته و با اصرار فراوان خواستار بازگشت به عقب می شدند .
خلاصه ۱۴ شبانه روز بود که زیر انواع شکنجه های جسمی و روحی عراقی ها بودیم و رفتار آن شب آنان واقعاً برایمان عجیب و غریب بود . مدتی با دقت و تعجب به دلقک بازی عراقی ها نگاه کرده و به دنبال دلیل کارشان گشتم ، اما هیچ چیزی دستگیرم نشد . صدای جیر جیر زنجیر تانک ها و کارکردن شدید چند دستگاه لودر از همان نزدیکی ها به گوش می رسید ، ولی چیزی دیده نمی شد . اوضاع بسیار مشکوک و نگران کننده بود و انگار منطقه آبستن اتفاقاتی عجیب بود .
برنامه شکلک در آوردن و مسخره بازی عراقی ها به درازا کشیده و کم کم رفت روی اعصابم ، بدون در نظر گرفتن زمان و مکان ، سریع یه قبضه آر پی جی و چندتا موشک از سنگر آورده و پشت سر هم چندتا موشک به سمت محل تجمع عراقی ها شلیک کردم . نزدیکی های اذان صبح بود و همه رزمندگان در خوابی آرام و شیرین بودند . صدای شلیک موشک ها ، اول برادران ارتشی دسته ادوات را بیدار و از سنگرهایشان بیرون کشید و بعد هم سرداران ناصر اجاقلو و کمال قشمی را هراسان و پاپرهنه به پایین خط کشید .
برادر ناصر اجاقلو فرمانده گروهان مان همین که به کنار سنگرم رسید ، بدون اینکه از قضیه باخبر بشه ، خیلی ناراحت و عصبانی فریاد زد که آخه عباس ! الان وقت آر پی جی زدنه !؟ نمی بینی همه خواب اند !؟ چرا بچهها را بدخواب و هراسان می کنی !! چرا بیخودی عراقی ها را تحریک می کنی !؟ آخه پسر ! تو کی می خوای از شلوغ کاری و این رفتارهای بچه گانه دست برداری !؟
برادر اجاقلو حسابی داشت نکوهش و مذمت می کرد که استوار ارتشی هم به جمع مان اضافه شد و سلام داد و گفت : برادر اجاقلو ! اینبار دیگه تقصیری نداره ! یک نگاهی به خط عراقی ها بندازید ، حدود یک ساعتی است مسخره بازی در آوردند . انگاری فکرهایی در سر دارند . از نیمه های شب هم یکسره صدای کارکردن لودر و بلدوزر از کنار دژ به گوش می رسد....
🌀#ادامه_دارد
✒️ خاطره از
#بسیجی_جانباز_عباس_لشگری
#دفاع_مقدس
#عملیات_خیبر
#رزمندگان_زنجان
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
💢 #خیبر
⭕️ خاطره ایی شنیدنی از فرمانده دلها #سردار_شهید_مهدی_باکری در عملیات خیبر :
🔹🔸در عملیات خیبر ، حمید باکری از طرف برادرش سردار مهدی باکری به عنوان فرمانده عملیات روانه جزایر مجنون شد . پس از رشادت های بسیار و تصرف خط ، بر اثر ترکش خمپاره ای به شهادت رسید ، آقا مهدی ، سردار شهید مرتضی یاغچیان را به عنوان فرمانده خط معرفی کردند .
سردار یاغچیان با قبول ماموریت ، از سردار اجازه می خواهد که برای آوردن پیکر مطهر حمید اقدام نماید .
آقا مهدی می پرسد : جنازه همه بچهها را می خواهید بیاورید!؟
پاسخ می شنود که منطقه زیر آتش شدید دشمن است و بتوانیم فقط حمید را عقب می کشیم.
خیلی جدی می گوید : هیچ فرقی بین حمید و دیگر شهیدان نیست ، اگر دیگران را نمی شود انتقال داد ، پس حمید هم پیش دیگران بماند ، اینطور بهتر است . . .
پاسخ می آید که سردار ! الان وقتشه ! شاید بعداً اصلأ امکانش نباشه ...!
آقا مهدی با لحنی محکم می گوید : این قدر اصرار نکن ، یا همه ، یا هیچ کس...
🌸 روحشان شاد و یادشان گرامی
#دفاع_مقدس
#عملیات_خیبر
#جزایر_مجنون_عراق
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
⭕️ خاطره ایی شنیدنی از فرمانده دلها #سردار_شهید_مهدی_باکری در عملیات خیبر :
🔹🔸در عملیات خیبر ، حمید باکری از طرف برادرش سردار مهدی باکری به عنوان فرمانده عملیات روانه جزایر مجنون شد . پس از رشادت های بسیار و تصرف خط ، بر اثر ترکش خمپاره ای به شهادت رسید ، آقا مهدی ، سردار شهید مرتضی یاغچیان را به عنوان فرمانده خط معرفی کردند .
سردار یاغچیان با قبول ماموریت ، از سردار اجازه می خواهد که برای آوردن پیکر مطهر حمید اقدام نماید .
آقا مهدی می پرسد : جنازه همه بچهها را می خواهید بیاورید!؟
پاسخ می شنود که منطقه زیر آتش شدید دشمن است و بتوانیم فقط حمید را عقب می کشیم.
خیلی جدی می گوید : هیچ فرقی بین حمید و دیگر شهیدان نیست ، اگر دیگران را نمی شود انتقال داد ، پس حمید هم پیش دیگران بماند ، اینطور بهتر است . . .
پاسخ می آید که سردار ! الان وقتشه ! شاید بعداً اصلأ امکانش نباشه ...!
آقا مهدی با لحنی محکم می گوید : این قدر اصرار نکن ، یا همه ، یا هیچ کس...
🌸 روحشان شاد و یادشان گرامی
#دفاع_مقدس
#عملیات_خیبر
#جزایر_مجنون_عراق
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
💢 #خیبر
⭕️ #رفیق
✒️خاطرهای شنیدنی از رزمندگان سلحشور و حماسه ساز #استان_زنجان در #عملیات_خیبر :
🔸🔹در عمليات خيبر شب حرکت کرديم و در يک کانال بسيار کوچک که به زور می شد داخل آن نشست ، مستقر شدیم . اين کانال بين نيروهای خودی و نيروهای عراقی قرار داشت و از هر دو طرف هم زیر رگبار گلوله و خمپاره و گلوله های توپ و کاتیوشا بود .
حوالی ساعت ۱۱ صبح بود که عراقی ها اقدام به تک کرده و حمله گسترده ای را شروع کردند . عده زيادی از بچه ها شهيد شدند ، نفرات سمت راست اکثراً شهيد شده بودند و در سمت چپ هم فقط سه نفر مانده بوديم ، راه ارتباطی زمینی و بی سیم با نيروهای خودی کاملآ قطع شده و دیگر هیچ خبری از اوضاع منطقه نداشتیم .
طولی نکشید که بسیجی دلاور اسماعيل حيدری را تک تيراندازهای عراقی زدند و گلوله درست به سرش اصابت کرد و در جا هم شهيد شد . چيزی هم پیدا نکردیم که به روی پیکر مطهرش بکشيم.
شهید اسماعيل حيدری اینطرفم بود و بسیجی دلاور رحيم رحيمی آنطرف ، اسماعیل و رحیم از دوران کودکی با هم بزرگ شده و رفقای بسیار نزدیک و صمیمی بودند ، سنگرش کمی دورتر از ما بود و از شهادت اسماعیل اصلأ خبری نداشت ، نخواستم تو اون وضعیت دشوار و خطرناک با دادن خبر ، روحیه شو خراب کنم و برای همین هم هیچی از شهادت اسماعیل بهش نگفتم .
در فکر واکنش رحیم با شنیدن خبر شهادت اسماعیل بودم که ناگهان شنیدم از پشت سر دارند صدایم می کنند ، برگشتم و دیدم که سرداران ناصر اوجاقلو ( کلامی) و کمال قشمی هستند که دلاورانه خود را به نقطه تخریب شده کانال ارتباطی رسانیده اند ، به صدایشان پاسخ داده و مشغول گفتگو شدیم .
کمی اوضاع کانال را برایشان تشریح کردم و بعد هم به آرامی گفتم : اسماعيل حيدری هم شهید شده ، ناصر با شنیدن خبر شهادت اسماعیل لحظاتی سکوت کرد و بعد گفت : چیزی به رحيم رحيمی نگو ، گفتم تا حالا که چیزی نفهمیده ، بقیه اش هم خدا کریمه . ناصر بعد ازم خواست که يک مقدار جا در کانال برایشان بازم کنم تا بتوانند به این طرف بیایند .
کانال طوری زیر دید عراقی ها بود که هر جنبنده ای با گلوله تک تیراندازان شکار می شد و هیچ کس جرات سر بلند کردن نداشت ، اما ناصر تصمیم خود را گرفته و می خواست که هرجوریه به اینطرف بیاید ، بلند شد تا از کانال خارج بشه که ناگهان يک خمپاره درست خورد به چندمتری کانال و دود و خاکستر همه جا را فرا گرفت . انتظار داشتم بدن ايشان را در اثر برخورد خمپاره تکه تکه شده بيابم ، اما با تعجب دیدم که نیم خیز به همراه سردار قشمی در حال آمدن به سوی کانال هستند ، عراقی ها کاملآ به کانال و اطرافش دید داشتند و با دیدن جلوکشیدن بچهها شروع به زدن مسیر کردند و بقدری گلوله توپ و خمپاره و کاتیوشا روی سرمان ریخت اند که زمین و آسمان تیره و تاریک شد و همه جا را دود و خاکستر فرا گرفت .
دیگر ناصر و کمال را نمی دیدم و از وضعیت شأن کاملآ بی خبر بودم ، اما یقین داشتم که از شر این همه انفجارات و ترکش ها جان سالم بدر نخواهند برد و حدس می زدم که شهید و زخمی گوشه ای افتاده اند ، سعی کردم از پشت گرد و غبار مسیر حرکت شأن را بررسی کنم ، اما چیزی دیده نمی شد ، خمپاره ای به کناره کانال اصابت کرده و مجبورم کرد که کف کانال خوابیده و پناه بگیرم ، درست در این زمان ناصر و کمال هم شتابان و نفس زنان پریدن داخل کانال و کف زمین خوابیده و پناه گرفتند .
با رسیدن بچهها به کانال ، سر و صداها خوابید و عراقی ها هم دست از آتشباری برداشته و منطقه کمی ساکت شد ، رفتیم کنار پیکر شهید اسماعیل حیدری و ناصر و کمال فاتحه ای براش خوندن و بعد هم يک پتو پيدا کرده و روی پیکر مطهرش کشيديم.
برادران اجاقلو و قشمی برای سرکشی به بقیه نیروها ، سمت پایین کانال حرکت کردند و هنوز چندمتری از هم دور نشده بودیم که تيری مستقیم به ناصر اصابت کرد و صدای بدی هم داد ، فکر کردم زخمی شده و شتابان خودم را بهش رسوندم و دیدم که خوشبختانه گلوله به اورکتش خورده و سوراخش کرده ، سردار قشمی هم که رفیق جون جونی ناصر بود و همیشه با هم بودند ، سراسیمه خود را به ناصر رسانیده و با دیدن سالم بودنش حسابی خوشحال شد ، اما درست در این زمان گلوله ای به دستش خورده و مجروحش کرد ، با دستمال زخم دست شو بسته و ازش خواستیم که سریع به عقبه برگردد ، اما قبول نکرد و هر چه هم خواهش و تمنا کرده و اصرار کرديم به هیچ عنوان قبول نکرد و با سردار اجاقلو به سمت پایین کانال رفتند تا از سرنوشت بقیه نیروها مطلع شوند...
🌸 یاد باد آن روزگاران یاد باد
✏️ باز نویسی خاطره از
#بسیجی_جانباز_عباس_لشگری
🌸 روحش شاد و یادش گرامی
#دفاع_مقدس
#عملیات_خیبر
#رزمندگان_زنجان
#فرماندهان_شهید_زنجان
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
⭕️ #رفیق
✒️خاطرهای شنیدنی از رزمندگان سلحشور و حماسه ساز #استان_زنجان در #عملیات_خیبر :
🔸🔹در عمليات خيبر شب حرکت کرديم و در يک کانال بسيار کوچک که به زور می شد داخل آن نشست ، مستقر شدیم . اين کانال بين نيروهای خودی و نيروهای عراقی قرار داشت و از هر دو طرف هم زیر رگبار گلوله و خمپاره و گلوله های توپ و کاتیوشا بود .
حوالی ساعت ۱۱ صبح بود که عراقی ها اقدام به تک کرده و حمله گسترده ای را شروع کردند . عده زيادی از بچه ها شهيد شدند ، نفرات سمت راست اکثراً شهيد شده بودند و در سمت چپ هم فقط سه نفر مانده بوديم ، راه ارتباطی زمینی و بی سیم با نيروهای خودی کاملآ قطع شده و دیگر هیچ خبری از اوضاع منطقه نداشتیم .
طولی نکشید که بسیجی دلاور اسماعيل حيدری را تک تيراندازهای عراقی زدند و گلوله درست به سرش اصابت کرد و در جا هم شهيد شد . چيزی هم پیدا نکردیم که به روی پیکر مطهرش بکشيم.
شهید اسماعيل حيدری اینطرفم بود و بسیجی دلاور رحيم رحيمی آنطرف ، اسماعیل و رحیم از دوران کودکی با هم بزرگ شده و رفقای بسیار نزدیک و صمیمی بودند ، سنگرش کمی دورتر از ما بود و از شهادت اسماعیل اصلأ خبری نداشت ، نخواستم تو اون وضعیت دشوار و خطرناک با دادن خبر ، روحیه شو خراب کنم و برای همین هم هیچی از شهادت اسماعیل بهش نگفتم .
در فکر واکنش رحیم با شنیدن خبر شهادت اسماعیل بودم که ناگهان شنیدم از پشت سر دارند صدایم می کنند ، برگشتم و دیدم که سرداران ناصر اوجاقلو ( کلامی) و کمال قشمی هستند که دلاورانه خود را به نقطه تخریب شده کانال ارتباطی رسانیده اند ، به صدایشان پاسخ داده و مشغول گفتگو شدیم .
کمی اوضاع کانال را برایشان تشریح کردم و بعد هم به آرامی گفتم : اسماعيل حيدری هم شهید شده ، ناصر با شنیدن خبر شهادت اسماعیل لحظاتی سکوت کرد و بعد گفت : چیزی به رحيم رحيمی نگو ، گفتم تا حالا که چیزی نفهمیده ، بقیه اش هم خدا کریمه . ناصر بعد ازم خواست که يک مقدار جا در کانال برایشان بازم کنم تا بتوانند به این طرف بیایند .
کانال طوری زیر دید عراقی ها بود که هر جنبنده ای با گلوله تک تیراندازان شکار می شد و هیچ کس جرات سر بلند کردن نداشت ، اما ناصر تصمیم خود را گرفته و می خواست که هرجوریه به اینطرف بیاید ، بلند شد تا از کانال خارج بشه که ناگهان يک خمپاره درست خورد به چندمتری کانال و دود و خاکستر همه جا را فرا گرفت . انتظار داشتم بدن ايشان را در اثر برخورد خمپاره تکه تکه شده بيابم ، اما با تعجب دیدم که نیم خیز به همراه سردار قشمی در حال آمدن به سوی کانال هستند ، عراقی ها کاملآ به کانال و اطرافش دید داشتند و با دیدن جلوکشیدن بچهها شروع به زدن مسیر کردند و بقدری گلوله توپ و خمپاره و کاتیوشا روی سرمان ریخت اند که زمین و آسمان تیره و تاریک شد و همه جا را دود و خاکستر فرا گرفت .
دیگر ناصر و کمال را نمی دیدم و از وضعیت شأن کاملآ بی خبر بودم ، اما یقین داشتم که از شر این همه انفجارات و ترکش ها جان سالم بدر نخواهند برد و حدس می زدم که شهید و زخمی گوشه ای افتاده اند ، سعی کردم از پشت گرد و غبار مسیر حرکت شأن را بررسی کنم ، اما چیزی دیده نمی شد ، خمپاره ای به کناره کانال اصابت کرده و مجبورم کرد که کف کانال خوابیده و پناه بگیرم ، درست در این زمان ناصر و کمال هم شتابان و نفس زنان پریدن داخل کانال و کف زمین خوابیده و پناه گرفتند .
با رسیدن بچهها به کانال ، سر و صداها خوابید و عراقی ها هم دست از آتشباری برداشته و منطقه کمی ساکت شد ، رفتیم کنار پیکر شهید اسماعیل حیدری و ناصر و کمال فاتحه ای براش خوندن و بعد هم يک پتو پيدا کرده و روی پیکر مطهرش کشيديم.
برادران اجاقلو و قشمی برای سرکشی به بقیه نیروها ، سمت پایین کانال حرکت کردند و هنوز چندمتری از هم دور نشده بودیم که تيری مستقیم به ناصر اصابت کرد و صدای بدی هم داد ، فکر کردم زخمی شده و شتابان خودم را بهش رسوندم و دیدم که خوشبختانه گلوله به اورکتش خورده و سوراخش کرده ، سردار قشمی هم که رفیق جون جونی ناصر بود و همیشه با هم بودند ، سراسیمه خود را به ناصر رسانیده و با دیدن سالم بودنش حسابی خوشحال شد ، اما درست در این زمان گلوله ای به دستش خورده و مجروحش کرد ، با دستمال زخم دست شو بسته و ازش خواستیم که سریع به عقبه برگردد ، اما قبول نکرد و هر چه هم خواهش و تمنا کرده و اصرار کرديم به هیچ عنوان قبول نکرد و با سردار اجاقلو به سمت پایین کانال رفتند تا از سرنوشت بقیه نیروها مطلع شوند...
🌸 یاد باد آن روزگاران یاد باد
✏️ باز نویسی خاطره از
#بسیجی_جانباز_عباس_لشگری
🌸 روحش شاد و یادش گرامی
#دفاع_مقدس
#عملیات_خیبر
#رزمندگان_زنجان
#فرماندهان_شهید_زنجان
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
💢 #خیبر
⭕️ #خط_ثارالله
💠 خاطره ای شنیدنی از رزمندگان زنجانی #گردان_حضرت_ولیعصر_عج #لشگر_۱۷_علی_ابن_ابیطالب_ع در #عملیات_خیبر :
#قسمت_چهارم
🔸🔹 سردار اجاقلو با شنیدن حرفهای استوار ارتشی دست از مذمتم برداشت و سریع به بالای خاکریز آمده و در کنارم مشغول بررسی اوضاع منطقه شد ، بلافاصله هم برادر قشمی و برادر ارتشی به کنارمان آمدند . عراقی ها همچنان در حال مسخره بازی و رقص و پایکوبی بودند. برادر اجاقلو مدتی با دقت و تعجب به دلقک بازی عراقی ها نگاه کرد و به صدای کارکردن ماشین آلات مهندسی گوش داد و بعد نقطه ای از خط عراقی ها را نشانم داد و گفت : آنجا را با موشک بزن ، سریع آر پی جی را مسلح کرده و موشکی به سمت آن نقطه شلیک کردم ، با اصابت موشک به خاکریز دشمن ، تحرکات و مسخره بازی عراقی ها یکدفعه متوقف شد و شروع به کوبیدن کانال کردند ، آتشباران رفته رفته شدت بیشتری گرفت و نیروهای عراقی هم از پشت خاکریز شروع به تیراندازی و شلیک موشک کردند .
گلوله باران کانال و صدای تیراندازی ها
فرماندهان گردان سرداران مجید تقیلو و محمد اوصانلو و سید جواد باقرزاده را هم برای یافتن علت درگیری به پایین کانال کشیده و با شنیدن قضیه از زبان سردار اجاقلو به بالای خاکریز رفته و از داخل سنگری مشغول بررسی اوضاع شدند .
ماشین آلات مهندسی هنوز غرش کنان مشغول کار بودند و عراقی ها هم دیگه بالای خاکریز نمی آمدند و فقط دست شأن را بالا آورده و لباس چرخ می دادند ، سردار تقیلو مدتی این طرف و آن طرف خط را وارسی کرد و با دقت به صدای کار کردن لودرها و صدای جیر جیر زنجیر تانکها گوش داد و بعد گفت که به احتمال زیاد قصد حمله دارند و با سوراخ کردن خاکریز مشغول باز کردن معبری برای ورود تانکها به داخل میدان هستند ، بقیه فرماندهان هم همان حدس را زده و سریعاً به یگان های گردان دستور آماده باش صد درصد دادند .
همه رزمندگان بیدار و با تجهیزات کامل پشت خاکریز سنگر گرفته و منتظر هجوم دشمن شدند .
با نوای زیبای اذان صبح هرکدام گوشه ای تیمم کرده و با پوتین و بصورت نشسته نماز را بجای آورده و دوباره در بالای خاکریز موضع گرفته و منتظر حرکت دشمن شدیم ، آسمان کاملاً روشن و خورشید نم نم در حال طلوع بود که یکدفعه صدای کار کردن لودرها و جیر جیر شنی تانکها قطع شد و عراقی ها هم از دلقک بازی دست برداشته و منطقه را سوکت و آرامشی مرموز و خوف آور در بر گرفت .
مدتی منتظر حرکت احتمالی دشمن ماندیم ، اما خبری نشد و هیچ نقطه ای هم از خاکریز عراقی ها سوراخ و باز نشد . اما ناگهان صدای انفجاری شدید در فضا پیچید و کانال و خاکریز شروع به لرزیدن کردند ، تا آمدیم ببینیم چه خبره ! صدای انفجاری دیگر آمد و پشت سرش هم صدای غرش شدید آب را شنیدیم و طولی هم نکشید که سیلابی عظیم و خروشان وسط میدان راه افتاد و با سرعت دشت را فرا گرفته و به سمت خاکریز مان آمد . سرعت و حجم آب بقدری زیاد بود که در عرض چند دقیقه به خاکریز رسیده و از پائین خط وارد کانال شده و یک به یک سنگرهای برادران ارتشی را فرا گرفته و جلو آمد ، برادران ارتشی بلافاصله فرمان عقب نشینی دریافت کرده و با جمع آوری تجهیزات شروع به حرکت به سمت عقبه کردند .
کم کم آب خروشان به سنگرهای ما هم رسید و با دستور فرماندهان شروع به ساخت موانع جلوی آب کردیم . سنگرهای نگهبانی و استراحت را یکی پس از دیگری خراب کرده و با گونی ها و الوار چوب شأن مقابل آب مانع ساختیم ، اما سرعت و شدت آب بقدری زیاد بود که هر چقدر هم موانع می ساختیم ، بلافاصله خراب می کرد و غرش کنان به جلو می آمد...
🌀#ادامه_دارد
✒️ خاطره از
#بسیجی_جانباز_عباس_لشگری
#دفاع_مقدس
#عملیات_خیبر
#رزمندگان_زنجان
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
⭕️ #خط_ثارالله
💠 خاطره ای شنیدنی از رزمندگان زنجانی #گردان_حضرت_ولیعصر_عج #لشگر_۱۷_علی_ابن_ابیطالب_ع در #عملیات_خیبر :
#قسمت_چهارم
🔸🔹 سردار اجاقلو با شنیدن حرفهای استوار ارتشی دست از مذمتم برداشت و سریع به بالای خاکریز آمده و در کنارم مشغول بررسی اوضاع منطقه شد ، بلافاصله هم برادر قشمی و برادر ارتشی به کنارمان آمدند . عراقی ها همچنان در حال مسخره بازی و رقص و پایکوبی بودند. برادر اجاقلو مدتی با دقت و تعجب به دلقک بازی عراقی ها نگاه کرد و به صدای کارکردن ماشین آلات مهندسی گوش داد و بعد نقطه ای از خط عراقی ها را نشانم داد و گفت : آنجا را با موشک بزن ، سریع آر پی جی را مسلح کرده و موشکی به سمت آن نقطه شلیک کردم ، با اصابت موشک به خاکریز دشمن ، تحرکات و مسخره بازی عراقی ها یکدفعه متوقف شد و شروع به کوبیدن کانال کردند ، آتشباران رفته رفته شدت بیشتری گرفت و نیروهای عراقی هم از پشت خاکریز شروع به تیراندازی و شلیک موشک کردند .
گلوله باران کانال و صدای تیراندازی ها
فرماندهان گردان سرداران مجید تقیلو و محمد اوصانلو و سید جواد باقرزاده را هم برای یافتن علت درگیری به پایین کانال کشیده و با شنیدن قضیه از زبان سردار اجاقلو به بالای خاکریز رفته و از داخل سنگری مشغول بررسی اوضاع شدند .
ماشین آلات مهندسی هنوز غرش کنان مشغول کار بودند و عراقی ها هم دیگه بالای خاکریز نمی آمدند و فقط دست شأن را بالا آورده و لباس چرخ می دادند ، سردار تقیلو مدتی این طرف و آن طرف خط را وارسی کرد و با دقت به صدای کار کردن لودرها و صدای جیر جیر زنجیر تانکها گوش داد و بعد گفت که به احتمال زیاد قصد حمله دارند و با سوراخ کردن خاکریز مشغول باز کردن معبری برای ورود تانکها به داخل میدان هستند ، بقیه فرماندهان هم همان حدس را زده و سریعاً به یگان های گردان دستور آماده باش صد درصد دادند .
همه رزمندگان بیدار و با تجهیزات کامل پشت خاکریز سنگر گرفته و منتظر هجوم دشمن شدند .
با نوای زیبای اذان صبح هرکدام گوشه ای تیمم کرده و با پوتین و بصورت نشسته نماز را بجای آورده و دوباره در بالای خاکریز موضع گرفته و منتظر حرکت دشمن شدیم ، آسمان کاملاً روشن و خورشید نم نم در حال طلوع بود که یکدفعه صدای کار کردن لودرها و جیر جیر شنی تانکها قطع شد و عراقی ها هم از دلقک بازی دست برداشته و منطقه را سوکت و آرامشی مرموز و خوف آور در بر گرفت .
مدتی منتظر حرکت احتمالی دشمن ماندیم ، اما خبری نشد و هیچ نقطه ای هم از خاکریز عراقی ها سوراخ و باز نشد . اما ناگهان صدای انفجاری شدید در فضا پیچید و کانال و خاکریز شروع به لرزیدن کردند ، تا آمدیم ببینیم چه خبره ! صدای انفجاری دیگر آمد و پشت سرش هم صدای غرش شدید آب را شنیدیم و طولی هم نکشید که سیلابی عظیم و خروشان وسط میدان راه افتاد و با سرعت دشت را فرا گرفته و به سمت خاکریز مان آمد . سرعت و حجم آب بقدری زیاد بود که در عرض چند دقیقه به خاکریز رسیده و از پائین خط وارد کانال شده و یک به یک سنگرهای برادران ارتشی را فرا گرفته و جلو آمد ، برادران ارتشی بلافاصله فرمان عقب نشینی دریافت کرده و با جمع آوری تجهیزات شروع به حرکت به سمت عقبه کردند .
کم کم آب خروشان به سنگرهای ما هم رسید و با دستور فرماندهان شروع به ساخت موانع جلوی آب کردیم . سنگرهای نگهبانی و استراحت را یکی پس از دیگری خراب کرده و با گونی ها و الوار چوب شأن مقابل آب مانع ساختیم ، اما سرعت و شدت آب بقدری زیاد بود که هر چقدر هم موانع می ساختیم ، بلافاصله خراب می کرد و غرش کنان به جلو می آمد...
🌀#ادامه_دارد
✒️ خاطره از
#بسیجی_جانباز_عباس_لشگری
#دفاع_مقدس
#عملیات_خیبر
#رزمندگان_زنجان
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
💢 #خیبر
📽 ماجرای ماندن پیکر مطهر سردار شهید حمید باکری در جزایر مجنون از زبان سردار دل ها ، سپهبد پاسدار #سردار_شهید_قاسم_سلیمانی
🌸 روحشان شاد و یادشان گرامی
#دفاع_مقدس
#عملیات_خیبر
#جزایر_مجنون_عراق
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
📽 ماجرای ماندن پیکر مطهر سردار شهید حمید باکری در جزایر مجنون از زبان سردار دل ها ، سپهبد پاسدار #سردار_شهید_قاسم_سلیمانی
🌸 روحشان شاد و یادشان گرامی
#دفاع_مقدس
#عملیات_خیبر
#جزایر_مجنون_عراق
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
💢 #خیبر
⭕️ حاج حسین خرازی گفته بود تو عملیات خیبر (عملیاتی که از ناحیه دست جانباز شدند) فرشتهها اومدن روح منرو ببرن، من گفتم فعلا میخوام برای خدا بجنگم...
♦️مگه قرآن نفرمود وقتی اَجَل کسی برسه، فرشته مرگ یک لحظه بهش مهلت نمیده؟
♦️پس مجاهد فی سبیلالله به کجا رسیده که به ملکالموت میگه من هنوز تو این دنیا کار دارم؟
👤راوی: #حجتالاسلام_مهدوی_ارفع
🔺#شهید_آوینی درباره حاج حسین گفته بود:
آن آستین خالی که با باد این سو و آن سو میشود، نشان مردانگیست. گاهی باد باید فقط به افتخار حسین خرازی بوزد تا نامردهای روزگار رسوا شوند.
🔸به مناسبت ۸ اسفند، سالروز شهادت #سردار_شهید_حسین_خرازی
🌸 روحش شاد و یادش گرامی
#دفاع_مقدس
#عملیات_خیبر
#جزایر_مجنون_عراق
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
⭕️ حاج حسین خرازی گفته بود تو عملیات خیبر (عملیاتی که از ناحیه دست جانباز شدند) فرشتهها اومدن روح منرو ببرن، من گفتم فعلا میخوام برای خدا بجنگم...
♦️مگه قرآن نفرمود وقتی اَجَل کسی برسه، فرشته مرگ یک لحظه بهش مهلت نمیده؟
♦️پس مجاهد فی سبیلالله به کجا رسیده که به ملکالموت میگه من هنوز تو این دنیا کار دارم؟
👤راوی: #حجتالاسلام_مهدوی_ارفع
🔺#شهید_آوینی درباره حاج حسین گفته بود:
آن آستین خالی که با باد این سو و آن سو میشود، نشان مردانگیست. گاهی باد باید فقط به افتخار حسین خرازی بوزد تا نامردهای روزگار رسوا شوند.
🔸به مناسبت ۸ اسفند، سالروز شهادت #سردار_شهید_حسین_خرازی
🌸 روحش شاد و یادش گرامی
#دفاع_مقدس
#عملیات_خیبر
#جزایر_مجنون_عراق
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
💢 #بلندشو_علمدار
🏴 در شب شهادت بی بی دو عالم ، مصیبت کش کربلا و پاسدار خون ثارالله حضرت زینب کبرا (س) یادی کنیم از مدافع راستین حرمین شریف سپهبد پاسدار #سردار_شهید_قاسم_سلیمانی
💔 شب های جمعه ، چقدر دلم برایت تنگ می شود...!؟
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
🏴 در شب شهادت بی بی دو عالم ، مصیبت کش کربلا و پاسدار خون ثارالله حضرت زینب کبرا (س) یادی کنیم از مدافع راستین حرمین شریف سپهبد پاسدار #سردار_شهید_قاسم_سلیمانی
💔 شب های جمعه ، چقدر دلم برایت تنگ می شود...!؟
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
💢 🎥 #ببینید / پس از یکسال، تصاویر جدیدی از حمله موشکی سپاه پاسداران به پایگاه عین الاسد توسط رسانههای آمریکایی منتشر شد .
⭕️ فرمانده آمریکایی: «عین الاسد» را تخلیه نکرده بودیم ۱۵۰ نفر کشته میشدند
♦️«فرانک مککنزی» فرمانده تروریستهای سنتکام در توصیف حمله تلافیجویانه ایران به «عینالاسد» گفت: اگر پایگاه را به موقع تخلیه نمیکردیم ۲۰ تا ۳۰ هواپیما و ۱۵۰ نظامی را از دست میدادیم. مشابه این حمله را هرگز مشاهده یا تجربه نکرده بودیم. موشکها دقیق بودند. آنها کاملاً به همانجایی که میخواستند برخورد کردند.
♦️«آلن جانسون» یکی از فرماندهان نیروهای آمریکایی در پایگاه عینالاسد نیز به شبکه CBS گفت: «موشکها طوری صدا میکردند که انگار یک قطار باری از کنار شما رد میشود». او میگوید آن شب را فراموش نمیکند، هنوز سردرد دارد و صداهایی در گوش خود احساس میکند و کابوس میبیند.
🤔 حالا ببینید اگه نشت اطلاعات و خبرچین نفوذی نداشتیم ، چه بلایی سر آمریکایی های تروریست می آمد..!
#محور_مقاومت
#انتقام_سخت
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
⭕️ فرمانده آمریکایی: «عین الاسد» را تخلیه نکرده بودیم ۱۵۰ نفر کشته میشدند
♦️«فرانک مککنزی» فرمانده تروریستهای سنتکام در توصیف حمله تلافیجویانه ایران به «عینالاسد» گفت: اگر پایگاه را به موقع تخلیه نمیکردیم ۲۰ تا ۳۰ هواپیما و ۱۵۰ نظامی را از دست میدادیم. مشابه این حمله را هرگز مشاهده یا تجربه نکرده بودیم. موشکها دقیق بودند. آنها کاملاً به همانجایی که میخواستند برخورد کردند.
♦️«آلن جانسون» یکی از فرماندهان نیروهای آمریکایی در پایگاه عینالاسد نیز به شبکه CBS گفت: «موشکها طوری صدا میکردند که انگار یک قطار باری از کنار شما رد میشود». او میگوید آن شب را فراموش نمیکند، هنوز سردرد دارد و صداهایی در گوش خود احساس میکند و کابوس میبیند.
🤔 حالا ببینید اگه نشت اطلاعات و خبرچین نفوذی نداشتیم ، چه بلایی سر آمریکایی های تروریست می آمد..!
#محور_مقاومت
#انتقام_سخت
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
📽 #ببینید / تصاویری دیده نشده از باز کردن درب حرم مطهر حضرت زینب کبری (س) به دست سردار شهید #حاج_قاسم_سلیمانی
💢در روی زمین یاور محرومان بود
در ظلمت شب امید مظلومان بود
آن کس که دلش آینۀ باور بود
در خلوت شب چشم بهارش تر بود
🌸 روحش شاد و یادش گرامی
#محور_مقاومت
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
💢در روی زمین یاور محرومان بود
در ظلمت شب امید مظلومان بود
آن کس که دلش آینۀ باور بود
در خلوت شب چشم بهارش تر بود
🌸 روحش شاد و یادش گرامی
#محور_مقاومت
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
💢 #خیبر
⭕️ #خط_ثارالله
💠 خاطره ای شنیدنی از رزمندگان زنجانی #گردان_حضرت_ولیعصر_عج #لشگر_۱۷_علی_ابن_ابیطالب_ع در #عملیات_خیبر :
#قسمت_پنجم
🔸🔹حوالی ساعت ۱۱ صبح بود و ما همچنان خیس و گل آلود و عرق ریزان در داخل کانال مشغول ساخت موانع مختلف جلوی آب خروشان بودیم . از آسمان یکسره آتش می بارید و فقط خمپاره شصت و مینی کاتیوشا بود که پشت سر هم به داخل کانال و اطراف آن فرود می آمد ، شدت انفجارات بقدری زیاد بود که ابری غلیظ از دود و خاکستر و گرد و خاک سرتاسر خط را فرا گرفته و روز روشن را همچون شب ، تیره و تار کرده بود . اوضاعی مشوش و دلهره آور بود از یک طرف سیل عظیم و خروشان در حال غرق کردن مان بود و از طرفی هم تیر و ترکش و موشک همچون باران به سرمان می بارید .
مشغول جابجایی گونی های پر از خاک بودم که سردار اجاقلو صدایم کرد و ازم خواست که فوری رفته و از کنار تانکر آب مقداری گونی خالی بیاورم . تانکر آب پشت خاکریز و کنار جاده خاکی بود و به ناچار باید از کانال خارج و به سمت اش می رفتم . آتشباران دشمن بقدری پرحجم و شدید شده بود که منطقه به جهنمی آتشین مبدل شده و همه جا را انفجار و آتش و دود و خاکستر فرا گرفته بود ، عقبه و خطوط مواصلاتی را با توپخانه های دورزن و خمپاره های ۱۲۰ و راکت های چله چله می زد و خط مقدم را هم با خمپاره شصت و مینی کاتیوشا ، نیم خیز و خیز زنان خود را به تانکر آب رسانده و شتابان چند بسته گونی خالی برداشته و عزم برگشت نمودم که درست در این حین موتور قرمز رنگی کنار جاده توقف کرد و سوارش سلام داده و گفت : خسته نباشی دلاور ! می تونی بری و فرمانده گردان تان را برام پیدا کنی ؟
انفجارات و باران ترکش ها بقدری زیاد بود که واقعاً نمی شد سرپا ایستاد و همش باید خیز زده و پهن زمین می شدیم ، با خودم گفتم این دیوانه دیگه کیه !؟ زیر این همه آتش و تیر و ترکش با یه موتور به خط اومده ! گونی ها را زمین گذاشته و به کنارش رفتم .
با چفیه ایی صورت شو کاملاً پوشانیده و اصلأ هم قابل تشخیص و شناسایی نبود .
نفس زنان جواب سلامش را داده و پرسیدم : ببخشید برادر ! بگم کی باهاشون کار داره !؟
چفیه را از صورتش کنار زد و گفت : به آقا مجید بگو مهدی کارت داره !
باورنکردنی نبود مقابل فرمانده محبوب لشگر سردار دلاور مهدی زینالدین ایستاده بودم ، فرمانده لشگر در خط مقدم ، زیر آن همه تیر و ترکش ، خودش هم تک و تنها با یه موتور ، اصلأ با عقل جور در نمی آمد ! دلاور انگاری دل شیر داشت ! روی موتور آرام نشسته و هیچ اعتنایی به آن همه انفجارات و ترکش هایی که مثل نقل و نبات بر سرمان می بارید نمی کرد . راستش از دیدن سردار آنچنان شوکه و هیجان زده شدم که مثل برق پریده و با شور و اشتیاق بوسه ای به صورت مملو از گرد و خاکش زده و سپس برای انجام دستور شتابان به سمت کانال رفتم .
با دیدن شهامت و شجاعت مثال زدنی سردار زین الدین چنان دل و جرأتی پیدا کردم که بدون ترس و خیز زدن ، دوان دوان خود را به کانال رسانیده و سراسیمه خبر را به سردار اجاقلو دادم . آقا ناصر اول حرفم را باور نکرد و فکر کرد که شوخی می کنم .
گفت : آخه پسر ! الان وقته شوخیه !؟ فرمانده لشگر زیر این همه آتیش ، اینجا چکار میکنه !؟ انگار رفته بودی گونی خالی بیاری ! پس گونی ها کجاست ؟
دوباره دستور سردار زین الدین را تکرار کرده و گفتم : آقا ناصر ! واقعاً سردار کنار جاده خاکی ایستاده و انتظار آقا مجید را می کشد . دید خیلی جدی میگم . سریع پرید سینه خاکریز و با دیدن موتوری فوری سردار قشمی را برای مطلع کردن فرمانده گردان به بالای کانال فرستاد و خودش هم سراسیمه از کانال خارج و دوان دوان به سمت سردار زین الدین رفت .
خیلی دلم می خواست بدانم سردار زین الدین در آن شرایط سخت و دشوار برای چکاری به خط آمده و برای همین هم سریع پشت سر سردار اجاقلو از کانال خارج و به دنبالش راه افتادم ، اما نیمه های راه آقا ناصر برگشت و گفت : تو دیگه کجا !؟ سریع برگرد کانال کمک بچه ها..
دیدم دارم ضایع می شوم و برای اینکه بیشتر از آن خراب نشوم ، سریع مسیرم را عوض کرده و به طرف تانکر آب رفتم و خنده کنان گفتم : آقا ناصر ! مگه گونی نخواستید ؟ دارم میرم گونی بیارم .
خلاصه رفتم کنار تانکر آب و سردار مجید تقیلو فرمانده دلاور گردان هم سراسیمه با چند تن از یاران خود آمده و مشغول گفتگو با سردار زین الدین شدند . طولی هم نکشید که صبحت شأن تموم شد و سردار رفت و من هم گونی های خالی را برداشته و به طرف کانال حرکت کردم . هنوز چند متری به کانال مانده بودم که سردار اجاقلو از پشت سر رسید و گفت : دیگه نیازی به گونی خالی نداریم ! سریع برو آماده شو که باید عقب نشینی کنیم ..
🌀#ادامه_دارد
✒️ خاطره از
#بسیجی_جانباز_عباس_لشگری
#دفاع_مقدس
#عملیات_خیبر
#رزمندگان_زنجان
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
⭕️ #خط_ثارالله
💠 خاطره ای شنیدنی از رزمندگان زنجانی #گردان_حضرت_ولیعصر_عج #لشگر_۱۷_علی_ابن_ابیطالب_ع در #عملیات_خیبر :
#قسمت_پنجم
🔸🔹حوالی ساعت ۱۱ صبح بود و ما همچنان خیس و گل آلود و عرق ریزان در داخل کانال مشغول ساخت موانع مختلف جلوی آب خروشان بودیم . از آسمان یکسره آتش می بارید و فقط خمپاره شصت و مینی کاتیوشا بود که پشت سر هم به داخل کانال و اطراف آن فرود می آمد ، شدت انفجارات بقدری زیاد بود که ابری غلیظ از دود و خاکستر و گرد و خاک سرتاسر خط را فرا گرفته و روز روشن را همچون شب ، تیره و تار کرده بود . اوضاعی مشوش و دلهره آور بود از یک طرف سیل عظیم و خروشان در حال غرق کردن مان بود و از طرفی هم تیر و ترکش و موشک همچون باران به سرمان می بارید .
مشغول جابجایی گونی های پر از خاک بودم که سردار اجاقلو صدایم کرد و ازم خواست که فوری رفته و از کنار تانکر آب مقداری گونی خالی بیاورم . تانکر آب پشت خاکریز و کنار جاده خاکی بود و به ناچار باید از کانال خارج و به سمت اش می رفتم . آتشباران دشمن بقدری پرحجم و شدید شده بود که منطقه به جهنمی آتشین مبدل شده و همه جا را انفجار و آتش و دود و خاکستر فرا گرفته بود ، عقبه و خطوط مواصلاتی را با توپخانه های دورزن و خمپاره های ۱۲۰ و راکت های چله چله می زد و خط مقدم را هم با خمپاره شصت و مینی کاتیوشا ، نیم خیز و خیز زنان خود را به تانکر آب رسانده و شتابان چند بسته گونی خالی برداشته و عزم برگشت نمودم که درست در این حین موتور قرمز رنگی کنار جاده توقف کرد و سوارش سلام داده و گفت : خسته نباشی دلاور ! می تونی بری و فرمانده گردان تان را برام پیدا کنی ؟
انفجارات و باران ترکش ها بقدری زیاد بود که واقعاً نمی شد سرپا ایستاد و همش باید خیز زده و پهن زمین می شدیم ، با خودم گفتم این دیوانه دیگه کیه !؟ زیر این همه آتش و تیر و ترکش با یه موتور به خط اومده ! گونی ها را زمین گذاشته و به کنارش رفتم .
با چفیه ایی صورت شو کاملاً پوشانیده و اصلأ هم قابل تشخیص و شناسایی نبود .
نفس زنان جواب سلامش را داده و پرسیدم : ببخشید برادر ! بگم کی باهاشون کار داره !؟
چفیه را از صورتش کنار زد و گفت : به آقا مجید بگو مهدی کارت داره !
باورنکردنی نبود مقابل فرمانده محبوب لشگر سردار دلاور مهدی زینالدین ایستاده بودم ، فرمانده لشگر در خط مقدم ، زیر آن همه تیر و ترکش ، خودش هم تک و تنها با یه موتور ، اصلأ با عقل جور در نمی آمد ! دلاور انگاری دل شیر داشت ! روی موتور آرام نشسته و هیچ اعتنایی به آن همه انفجارات و ترکش هایی که مثل نقل و نبات بر سرمان می بارید نمی کرد . راستش از دیدن سردار آنچنان شوکه و هیجان زده شدم که مثل برق پریده و با شور و اشتیاق بوسه ای به صورت مملو از گرد و خاکش زده و سپس برای انجام دستور شتابان به سمت کانال رفتم .
با دیدن شهامت و شجاعت مثال زدنی سردار زین الدین چنان دل و جرأتی پیدا کردم که بدون ترس و خیز زدن ، دوان دوان خود را به کانال رسانیده و سراسیمه خبر را به سردار اجاقلو دادم . آقا ناصر اول حرفم را باور نکرد و فکر کرد که شوخی می کنم .
گفت : آخه پسر ! الان وقته شوخیه !؟ فرمانده لشگر زیر این همه آتیش ، اینجا چکار میکنه !؟ انگار رفته بودی گونی خالی بیاری ! پس گونی ها کجاست ؟
دوباره دستور سردار زین الدین را تکرار کرده و گفتم : آقا ناصر ! واقعاً سردار کنار جاده خاکی ایستاده و انتظار آقا مجید را می کشد . دید خیلی جدی میگم . سریع پرید سینه خاکریز و با دیدن موتوری فوری سردار قشمی را برای مطلع کردن فرمانده گردان به بالای کانال فرستاد و خودش هم سراسیمه از کانال خارج و دوان دوان به سمت سردار زین الدین رفت .
خیلی دلم می خواست بدانم سردار زین الدین در آن شرایط سخت و دشوار برای چکاری به خط آمده و برای همین هم سریع پشت سر سردار اجاقلو از کانال خارج و به دنبالش راه افتادم ، اما نیمه های راه آقا ناصر برگشت و گفت : تو دیگه کجا !؟ سریع برگرد کانال کمک بچه ها..
دیدم دارم ضایع می شوم و برای اینکه بیشتر از آن خراب نشوم ، سریع مسیرم را عوض کرده و به طرف تانکر آب رفتم و خنده کنان گفتم : آقا ناصر ! مگه گونی نخواستید ؟ دارم میرم گونی بیارم .
خلاصه رفتم کنار تانکر آب و سردار مجید تقیلو فرمانده دلاور گردان هم سراسیمه با چند تن از یاران خود آمده و مشغول گفتگو با سردار زین الدین شدند . طولی هم نکشید که صبحت شأن تموم شد و سردار رفت و من هم گونی های خالی را برداشته و به طرف کانال حرکت کردم . هنوز چند متری به کانال مانده بودم که سردار اجاقلو از پشت سر رسید و گفت : دیگه نیازی به گونی خالی نداریم ! سریع برو آماده شو که باید عقب نشینی کنیم ..
🌀#ادامه_دارد
✒️ خاطره از
#بسیجی_جانباز_عباس_لشگری
#دفاع_مقدس
#عملیات_خیبر
#رزمندگان_زنجان
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
💢 #خیبر
⭕️ #شجاعت
✒️خاطرهای شنیدنی از سردار دلاور #شهید_محمدناصر_اشتری در #عملیات_خیبر از زبان سردار پاسدار #جهانبخش_کرمی :
🔸🔹یادم هست که عملیات خیبر در ضلع جنوبی جزیره مجنون شهید اشتری هر شب یک گروهان را جهت کندن کانال میبردند. تازه کانال آماده شده بود که دشمن پاتک زد و از زمین و هوا آتش میریخت، ولی شهید اشتری در آن کانال با تمام قوا مقاومت میکرد و هر چه دشمن پاتک میزد ، با شکست مواجه میشد و پا به فرار میگذاشتند. شش شبانه روز در آنجا مقاومت و پایداری می کردند، به طوری که حتی سردار مهدی زین الدین فرمانده دلاور لشگر ۱۷ علی ابن ابیطالب (ع) نیز باور نمیکردند که در آن کانال کوچک و کم عمق چنین مقاومتی سرسختانهای کنند !
بعد از این عملیات سردار مهدی زین الدین چنان علاقه خاصی به شهید اشتری پیدا کرده بود ، حتی لحظهای مایل نبود که شهید اشتری از جلوی چشمانش کنار رود و آنچنان به شجاعت، دلیری و مخلص بودن وی ایمان آورده بود که حساب جداگانهای برای او باز کرده بود و همیشه سعی میکرد در کارهای مهم و حساس از نقطه نظرات و پیشنهادات ایشان بهره کافی را ببرند.
🌸 روحشان شاد و یادشان گرامی
🌹 شیر مرد زنجانی ، فرمانده خاکی و بی ادعای جبهه های حق علیه باطل سردار پاسدار #شهید_محمدناصر_اشتری از رزمندگان سلحشور و فرماندهان حماسه ساز #استان_زنجان بودند که اسفند ماه ۱۳۶۳ در عملیات عاشورایی #بدر ، منطقه عملیاتی #شرق_دجله عراق در کسوت
فرمانده تیپ دوم #لشگر_۳۱_عاشورا به شدت زخمی شده و در بهار سال ۱۳۶۴ بدلیل شدت جراحات در بیمارستان به شهادت رسیده و خونین بال و خشنود تا محضر دوست پرواز کردند .
🌸 روحش شاد و یادش گرامی
#دفاع_مقدس
#عملیات_خیبر
#رزمندگان_زنجان
#فرماندهان_شهید_زنجان
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
⭕️ #شجاعت
✒️خاطرهای شنیدنی از سردار دلاور #شهید_محمدناصر_اشتری در #عملیات_خیبر از زبان سردار پاسدار #جهانبخش_کرمی :
🔸🔹یادم هست که عملیات خیبر در ضلع جنوبی جزیره مجنون شهید اشتری هر شب یک گروهان را جهت کندن کانال میبردند. تازه کانال آماده شده بود که دشمن پاتک زد و از زمین و هوا آتش میریخت، ولی شهید اشتری در آن کانال با تمام قوا مقاومت میکرد و هر چه دشمن پاتک میزد ، با شکست مواجه میشد و پا به فرار میگذاشتند. شش شبانه روز در آنجا مقاومت و پایداری می کردند، به طوری که حتی سردار مهدی زین الدین فرمانده دلاور لشگر ۱۷ علی ابن ابیطالب (ع) نیز باور نمیکردند که در آن کانال کوچک و کم عمق چنین مقاومتی سرسختانهای کنند !
بعد از این عملیات سردار مهدی زین الدین چنان علاقه خاصی به شهید اشتری پیدا کرده بود ، حتی لحظهای مایل نبود که شهید اشتری از جلوی چشمانش کنار رود و آنچنان به شجاعت، دلیری و مخلص بودن وی ایمان آورده بود که حساب جداگانهای برای او باز کرده بود و همیشه سعی میکرد در کارهای مهم و حساس از نقطه نظرات و پیشنهادات ایشان بهره کافی را ببرند.
🌸 روحشان شاد و یادشان گرامی
🌹 شیر مرد زنجانی ، فرمانده خاکی و بی ادعای جبهه های حق علیه باطل سردار پاسدار #شهید_محمدناصر_اشتری از رزمندگان سلحشور و فرماندهان حماسه ساز #استان_زنجان بودند که اسفند ماه ۱۳۶۳ در عملیات عاشورایی #بدر ، منطقه عملیاتی #شرق_دجله عراق در کسوت
فرمانده تیپ دوم #لشگر_۳۱_عاشورا به شدت زخمی شده و در بهار سال ۱۳۶۴ بدلیل شدت جراحات در بیمارستان به شهادت رسیده و خونین بال و خشنود تا محضر دوست پرواز کردند .
🌸 روحش شاد و یادش گرامی
#دفاع_مقدس
#عملیات_خیبر
#رزمندگان_زنجان
#فرماندهان_شهید_زنجان
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab