📸 #ببینید / دوتا عکس اختصاصی و دیده نشده از سپهبد پاسدار #سردار_شهید_قاسم_سلیمانی
🔴 #انتشار_برای_اولین_بار
🔹 ای مانده به دل ،
رفته ز بر ،
حک شده بر خاطر زارم
بر من بنگر
تاب فراق تو ندارم
بر من بنگر
زآنکه به جز دوریت ای دوست
اندوه دگر در دل بی تاب ندارم
🌺 روحش شاد و یادش گرامی
#انتقام_سخت
#جبهه_مقاومت
#سردار_شهید_قاسم_سلیمانی
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
🔴 #انتشار_برای_اولین_بار
🔹 ای مانده به دل ،
رفته ز بر ،
حک شده بر خاطر زارم
بر من بنگر
تاب فراق تو ندارم
بر من بنگر
زآنکه به جز دوریت ای دوست
اندوه دگر در دل بی تاب ندارم
🌺 روحش شاد و یادش گرامی
#انتقام_سخت
#جبهه_مقاومت
#سردار_شهید_قاسم_سلیمانی
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
💢 #ببینید و از این همه #اقتدار و #قدرت لذت ببرید
🎥 سپاه پاسداران انقلاب اسلامی اولین تصاویر از حضور مقتدرانه قایق های تندرو در اطراف ناو ها و کشتی های جنگی آمریکا در خلیج همیشه فارس ایران را منتشر کرد .
👌 فقط مانده از داخل اطاق خواب کشتی ها هم فیلم برداری کنند 😁😁
#انتقام_سخت
#جبهه_مقاومت
#سردار_شهید_قاسم_سلیمانی
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
🎥 سپاه پاسداران انقلاب اسلامی اولین تصاویر از حضور مقتدرانه قایق های تندرو در اطراف ناو ها و کشتی های جنگی آمریکا در خلیج همیشه فارس ایران را منتشر کرد .
👌 فقط مانده از داخل اطاق خواب کشتی ها هم فیلم برداری کنند 😁😁
#انتقام_سخت
#جبهه_مقاومت
#سردار_شهید_قاسم_سلیمانی
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
https://pcdr.parsiblog.com/Files/c10e21bd4bb19c15e266e92ce47d5de0.jpg
📝 #خاطراتی مستند و میدانی از عملیات عاشورایی #بدر :
💢 روز پنجم ، شنبه ۲۵ اسفند ماه ۱۳۶۳ ، آخرین روز عملیات ، عقب نشینی
📌 #قسمت_۵۶
بسم الله الرحمن الرحیم
راننده آمبولانس از رزمندگان دلاور اردبیل و خیلی هم داش و مشدی و آدم باصفایی بود ، سریع کمپوت گیلاسی سوراخ کرده و به دستم داد و ادامه داد که اوضاع خیلی خراب است و همه در حال عقب نشینی هستند ، از صبح که خط اول (صفین ۳) در جناح چپ شکسته ، هزاران تانک و نفربر زرهی دشمن وارد منطقه شده و با بی رحمی هر مانعی را زیر زنجیرشان له کرده و با سرعت هم در حال تصرف و پاکسازی منطقه عملیاتی هستند و هر لحظه هم امکان دارد که سر و کله شأن اینجا هم پیدا شود ! بعد هم با دستش گرد و خاک موهایم را تکانده و گفت : بهتره که به فکر خودت باشی و تا وقت هست و عراقی ها نرسیدند ، سریع از این معرکه فرار کنی !
گفتم تمام حرف هات درست ! همه دارند عقب می کشند و تانک های عراقی هم دارند می رسند ، خب حالا تکلیف آنهمه شهید و زخمی در کنار رودخانه چه می شود !؟ همین آمبولانس را بفرستید تا لااقل فقط زخمی ها را بیاورد . لبخند تلخی زد و گفت : این آمبولانس بنا به دستور قرارگاه ، تجهیزات و کادر درمانی اورژانس را از منطقه تخلیه می کند و جز این هم دیگر آمبولانس سالمی در منطقه نمانده و از صبح هرچه ماشین برای آوردن پیکر شهدا و زخمی ها به مناطق درگیری فرستاده اند ، هیچکدام برنگشته و همه توسط هواپیماها و هلیکوپترهای عراقی منهدم شدند ، خلاصه هرچه گفت به گوشم نرفت و مدام اصرار به فرستادن آمبولانس کردم تا اینکه عاقبت دید دست بدار نیستم و قول داد که بعد از انتقال لوازم و پرسنل اورژانس به جاده خندق ، برگشته و زخمی های کنار رودخانه را هم به عقبه منتقل کند ، در آخر حرف هاش هم چندتا سنگر را داخل مقر نشانم داد و گفت : چندتا از همشهری هات هم تازه از خط رسیده و داخل یکی از آن سنگرها مشغول استراحت هستند .
راستش در آن وضعیت خطرناک که همه به فکر خود بودند اصلاً قولش را باور نکردم ، اما دیگر چاره ای نبود و با قبول حرفش به سمت سنگرهایی که نشانم داد ، راه افتادم تا شاید بتونم تعدادی از رزمندگان زنجانی را پیدا کنم ، مقر دشمن دارای سنگرهای بسیار امن و محکمی بود و بسیار هم اصولی و مهندس ساز بناشده و دارای استحکامات قوی و خاکریز های بسیار بلند بود ، وارد اولین سنگر شده و دیدم که رزمندهای روی تختخواب دراز کشیده ، سلام داده و چندین بار هم صداش کردم ، هیچ پاسخی نداد و همانطور ساکت و خاموش ماند ، با خودم گفتم حتماً بیچاره خیلی خسته و بی خوابه و چنان هم سنگین خوابیده که با این سر و صداها بیدار نمیشه ، راستش از دلم نیامد که اونجوری در حالت خواب اسیر عراقی ها بشه و برای بیدار کردنش به کنار تخت رفته و دیدم که بسیجی دلاور صمد محمدی یکی از بیسیم چی های گردان خودمان است که گلوله مسلسل هواپیما از سقف سنگر عبور کرده و درست به وسط پیشانی زیباش خورده و از آنطرف سرش در آمده ، صمد نوجوانی بسیار خوش چهره و زیبا روی بود که انوار الهی شهادت دوچندان خوشگل و دیدنی ترش کرده بود و آدم از تماشای چهره نورانی و گلگونش واقعاً سیر نمی شد ، رگبار مسلسل هواپیماهای عراقی سقف سنگر را سوراخ سوراخ کرده و روزنه های بیشماری را در سقف سنگر ایجاد کرده بودند و نوری که از سوراخ ها به داخل سنگر می تابید صحنه ایی بسیار رویایی و باشکوه در اطراف پیکر آرام خفته برادر محمدی پدید آورده بودند ، با دیدگان حیران و اشکبار مشغول تماشای حال و هوای روحانی داخل سنگر بودم که ناگهان صدای وحشتناک چندین هواپیما آمده و به دنبالش هم انفجارات متوالی ، کف و دیواره های سنگر را به لرزه در آورد ، از ترس رگبار گلوله مسلسل هواپیماها شتابان از سنگر بیرون دویده و در داخل شیاری نسبتاً عمیق پناه گرفتم ، دهها فروند هواپیمای عراقی در ارتفاع بسیار پایین ، بالای سر مقر در حال پرواز بودند و به سمت هر شی متحرکی هم موشک و راکت شلیک می کردند ، آمبولانس و پرسنل اورژانس رفته و بیمارستان صحرایی کاملآ ساکت و خالی از نیرو بود ، اوضاع واقعاً وخیم بود و وقت پنهان شدن از ترس آتش هواپیماها نبود ، ماندن و اتلاف وقت ، مساوی با رسیدن تانکهای دشمن و خفت اسارت و اتفاقات تلخ بعد آن بود ، برای همین هم دیگر درنگ نکرده و شتابان و با احتیاط شروع به وارسی داخل سنگرها کردم ، به چندتا سنگر سرک کشیدم تا اینکه عاقبت در سنگری همرزمان زنجانی را یافته و از دیدن برادران دلاور (غواص شهید) یوسف قربانی و سید داود طاهری و (غواص شهید) مهدی حیدری و اصغر کاظمی چنان خوشحال و خیالم راحت و آسوده شد که همانجا دم در سنگر افتاده و از فرط خستگی از هوش رفتم ...
💠 #ادامه_دارد
🖍 خاطره از #بسیجی_جانباز_عباس_لشگری
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
📝 #خاطراتی مستند و میدانی از عملیات عاشورایی #بدر :
💢 روز پنجم ، شنبه ۲۵ اسفند ماه ۱۳۶۳ ، آخرین روز عملیات ، عقب نشینی
📌 #قسمت_۵۶
بسم الله الرحمن الرحیم
راننده آمبولانس از رزمندگان دلاور اردبیل و خیلی هم داش و مشدی و آدم باصفایی بود ، سریع کمپوت گیلاسی سوراخ کرده و به دستم داد و ادامه داد که اوضاع خیلی خراب است و همه در حال عقب نشینی هستند ، از صبح که خط اول (صفین ۳) در جناح چپ شکسته ، هزاران تانک و نفربر زرهی دشمن وارد منطقه شده و با بی رحمی هر مانعی را زیر زنجیرشان له کرده و با سرعت هم در حال تصرف و پاکسازی منطقه عملیاتی هستند و هر لحظه هم امکان دارد که سر و کله شأن اینجا هم پیدا شود ! بعد هم با دستش گرد و خاک موهایم را تکانده و گفت : بهتره که به فکر خودت باشی و تا وقت هست و عراقی ها نرسیدند ، سریع از این معرکه فرار کنی !
گفتم تمام حرف هات درست ! همه دارند عقب می کشند و تانک های عراقی هم دارند می رسند ، خب حالا تکلیف آنهمه شهید و زخمی در کنار رودخانه چه می شود !؟ همین آمبولانس را بفرستید تا لااقل فقط زخمی ها را بیاورد . لبخند تلخی زد و گفت : این آمبولانس بنا به دستور قرارگاه ، تجهیزات و کادر درمانی اورژانس را از منطقه تخلیه می کند و جز این هم دیگر آمبولانس سالمی در منطقه نمانده و از صبح هرچه ماشین برای آوردن پیکر شهدا و زخمی ها به مناطق درگیری فرستاده اند ، هیچکدام برنگشته و همه توسط هواپیماها و هلیکوپترهای عراقی منهدم شدند ، خلاصه هرچه گفت به گوشم نرفت و مدام اصرار به فرستادن آمبولانس کردم تا اینکه عاقبت دید دست بدار نیستم و قول داد که بعد از انتقال لوازم و پرسنل اورژانس به جاده خندق ، برگشته و زخمی های کنار رودخانه را هم به عقبه منتقل کند ، در آخر حرف هاش هم چندتا سنگر را داخل مقر نشانم داد و گفت : چندتا از همشهری هات هم تازه از خط رسیده و داخل یکی از آن سنگرها مشغول استراحت هستند .
راستش در آن وضعیت خطرناک که همه به فکر خود بودند اصلاً قولش را باور نکردم ، اما دیگر چاره ای نبود و با قبول حرفش به سمت سنگرهایی که نشانم داد ، راه افتادم تا شاید بتونم تعدادی از رزمندگان زنجانی را پیدا کنم ، مقر دشمن دارای سنگرهای بسیار امن و محکمی بود و بسیار هم اصولی و مهندس ساز بناشده و دارای استحکامات قوی و خاکریز های بسیار بلند بود ، وارد اولین سنگر شده و دیدم که رزمندهای روی تختخواب دراز کشیده ، سلام داده و چندین بار هم صداش کردم ، هیچ پاسخی نداد و همانطور ساکت و خاموش ماند ، با خودم گفتم حتماً بیچاره خیلی خسته و بی خوابه و چنان هم سنگین خوابیده که با این سر و صداها بیدار نمیشه ، راستش از دلم نیامد که اونجوری در حالت خواب اسیر عراقی ها بشه و برای بیدار کردنش به کنار تخت رفته و دیدم که بسیجی دلاور صمد محمدی یکی از بیسیم چی های گردان خودمان است که گلوله مسلسل هواپیما از سقف سنگر عبور کرده و درست به وسط پیشانی زیباش خورده و از آنطرف سرش در آمده ، صمد نوجوانی بسیار خوش چهره و زیبا روی بود که انوار الهی شهادت دوچندان خوشگل و دیدنی ترش کرده بود و آدم از تماشای چهره نورانی و گلگونش واقعاً سیر نمی شد ، رگبار مسلسل هواپیماهای عراقی سقف سنگر را سوراخ سوراخ کرده و روزنه های بیشماری را در سقف سنگر ایجاد کرده بودند و نوری که از سوراخ ها به داخل سنگر می تابید صحنه ایی بسیار رویایی و باشکوه در اطراف پیکر آرام خفته برادر محمدی پدید آورده بودند ، با دیدگان حیران و اشکبار مشغول تماشای حال و هوای روحانی داخل سنگر بودم که ناگهان صدای وحشتناک چندین هواپیما آمده و به دنبالش هم انفجارات متوالی ، کف و دیواره های سنگر را به لرزه در آورد ، از ترس رگبار گلوله مسلسل هواپیماها شتابان از سنگر بیرون دویده و در داخل شیاری نسبتاً عمیق پناه گرفتم ، دهها فروند هواپیمای عراقی در ارتفاع بسیار پایین ، بالای سر مقر در حال پرواز بودند و به سمت هر شی متحرکی هم موشک و راکت شلیک می کردند ، آمبولانس و پرسنل اورژانس رفته و بیمارستان صحرایی کاملآ ساکت و خالی از نیرو بود ، اوضاع واقعاً وخیم بود و وقت پنهان شدن از ترس آتش هواپیماها نبود ، ماندن و اتلاف وقت ، مساوی با رسیدن تانکهای دشمن و خفت اسارت و اتفاقات تلخ بعد آن بود ، برای همین هم دیگر درنگ نکرده و شتابان و با احتیاط شروع به وارسی داخل سنگرها کردم ، به چندتا سنگر سرک کشیدم تا اینکه عاقبت در سنگری همرزمان زنجانی را یافته و از دیدن برادران دلاور (غواص شهید) یوسف قربانی و سید داود طاهری و (غواص شهید) مهدی حیدری و اصغر کاظمی چنان خوشحال و خیالم راحت و آسوده شد که همانجا دم در سنگر افتاده و از فرط خستگی از هوش رفتم ...
💠 #ادامه_دارد
🖍 خاطره از #بسیجی_جانباز_عباس_لشگری
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
💢 ای #پاسدار ، ای نگهبان مرزها ، ای طلایه دار سپاه اسلام ، ای آن که نامت در سپیده صبح جاری است ! در لحظه لحظه های غرورآفرین وطنمان جای داری . آن گاه که خونابه ستم بر دیوارهای شهرمان رنگی دیگر زده بود ، قامت استوارت را می دیدیم که دلیرانه بر دشمن می تاختی و آن گاه که شهرمان رنگ وبوی تجاوز گرفت ، جان بر کف نهادی و سینه در مقابل دشمن دون سپر کردی .
ای دیرآشنای غریب ! در تو و در لحظه های غربتت ، بوی خوش جبهه را استشمام کردیم و یافتیم دلاوری و از خودگذشتگی جوانانی را که منتظر اشارت رهبر بودند تا جان خویش را برای حفظ کیان اسلام و شریعت فدا نمایند. در حماسه آفرینی های شورانگیز و عشق آفرینت ، بوی خوش شهادت را به کام جان خریدیم و رنگ سرخ وصل را دیدیم و اینک در سالروز تأسیس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ، دلاوری ها و ازخودگذشتگی هایت را پاس می داریم و بر قامت استوارت سلام می فرستیم .
🇮🇷 🌸 سالروز تشکیل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بر پاسداران وطن مبارک باد .
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
ای دیرآشنای غریب ! در تو و در لحظه های غربتت ، بوی خوش جبهه را استشمام کردیم و یافتیم دلاوری و از خودگذشتگی جوانانی را که منتظر اشارت رهبر بودند تا جان خویش را برای حفظ کیان اسلام و شریعت فدا نمایند. در حماسه آفرینی های شورانگیز و عشق آفرینت ، بوی خوش شهادت را به کام جان خریدیم و رنگ سرخ وصل را دیدیم و اینک در سالروز تأسیس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ، دلاوری ها و ازخودگذشتگی هایت را پاس می داریم و بر قامت استوارت سلام می فرستیم .
🇮🇷 🌸 سالروز تشکیل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بر پاسداران وطن مبارک باد .
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
https://pcdr.parsiblog.com/Files/5fa7c695f5f3fd1fd1dbb75748812fa4.jpg
📝 #خاطراتی مستند و میدانی از عملیات عاشورایی #بدر :
💢 روز پنجم ، شنبه ۲۵ اسفند ماه ۱۳۶۳ ، آخرین روز عملیات ، عقب نشینی
📌 #قسمت_۵۷
بسم الله الرحمن الرحیم
نمی دانم چقدر بیهوش بودم اما زمانی که به هوش آمدم ، با تعجب دیدم که بچهها دورم حلقه زده و دارند به صورتم آب می پاشند و مدام هم صدایم می کنند ، چشمهایم را باز کردنی ، برادر یوسف قربانی خنده کنان داد زد : بابا ؛ زنده شد و بقیه هم زدن زیر خنده و با خوشحالی کمکم کردند که از کف زمین بلند شوم ، شادمان برخاسته و با تک تک شأن روبوسی کرده و در گوشه ای از سنگر نشسته و مشغول گپ و گفت با دوستان دلاورم شدم .
برادران سید داود طاهری و یوسف قربانی نمی دانم از کجا یک گونی پر از کمپوت گیر آورده و کنار دستشان گذاشته بودند و پی در پی هم کمپوت ها را سوراخ کرده و یک نفسه آب شأن را سر می کشیدند و قوطی شأن را بیرون سنگر پرت می کردند ، خنده کنان به یوسف گفتم : چه خبره ! مگه دارید ، خودکشی می کنید !؟ خنده نازی کرده و گفت : حرف نزن ! فقط تند تند آب کمپوت ها را سر بکش که حیف است اینهمه کمپوت خوردنی صحیح و سالم به دست عراقی ها بیفتد ! دلاور بقدری از دست دشمن شاکی و شکار بود که از دلش نمی آمد ، چندتا کمپوت ناچیز را هم سالم برای نیروهای عراقی به یادگار بزاره ! خلاصه هرچه تونستیم از آب کمپوت ها خورده و بقیه را هم درب و داغون کرده و شتابان به سمت عقبه راه افتادیم .
چند متری از مقر فاصله نگرفته بودیم که یک تویوتا گرد و خاک کنان از سمت چپ منطقه نزدیک و بی اعتنا به دست تکان و فریادهای بلندمان ، گازش را گرفت و شتابان دور شد ، ماشین یکی از فرماندهان ارتشی بود که از خطوط دفاعی در حال عقب نشینی بود و آنقدر هم عجله داشت که هیچ توجه ای به التماس های چند رزمنده خسته و بی رمق نکرده و در کمال ناجوانمردی رفته و پشت سرش را هم نگاه نکرد .
مسیر بسیار طولانی و با پای پیاده یک ساعتی باید راه می رفتیم تا به آبهای جزایر مجنون و اسکله قایق ها می رسیدیم ، همگی یک هفته ای بود که یکسره جنگیده و بی خوابی کشیده بودیم و اینک واقعاً خسته و بی رمق بودیم و توان درست راه رفتن را هم نداشتیم ، مدام پاهای مان بی اختیار اینطرف و آنطرف کج می شد و با کله روی زمین می خوردیم ، چند کیلومتری را افتان و خیزان طی کردیم تا اینکه دوباره از سمت چپ منطقه سر و کله یک وسیله نقلیه پدیدار شد ، حسابی درمانده و بی توان بودیم و طی ۱۴ یا ۱۵ کیلومتر دیگر با آن وضعیت واقعاً دشوار و یک شکنجه روحی و جسمی بود و واسه همین تصمیم به توقف ماشین به هر نحو ممکن گرفته و برای اینکه دوباره از دستمان فرار نکنه در مسیر پخش شده و قرار شد که با پریدن جلوی ماشین و یا حتی اگر شده با تیراندازی هوایی راننده را مجبور به توقف ماشین کنیم ، خلاصه در اطراف جاده نشسته و همینکه ماشین رسید ، یکی یکی برخاسته و با فریاد و تکان دادن دست ، جلوش پریده و از راننده خواستیم که ماشین را نگاه دارد ، بازم تویوتای ارتش بود و یک سرگرد پلنگی پوش هم کنار دست راننده نشسته بود ، راننده بیچاره با دیدن عمل دیوانه وار مان ، چنان وحشت کرده و هراسان شد که سراسیمه با ترمز شدیدی ماشین را نگاه داشت و سرگرد ارتشی هم سرش را از پنجره در آورده و داد زد که مگه دیوانه شدید !؟ راننده هم از پنجره دیگر سرش را در آورده و خنده کنان گفت : البته قربان که اینها دیوانه هستند ، وگرنه با این سن و سال کم و با این حال و روز خراب و آشفته اینجا زیر این همه آتیش و توپ و گلوله چکار می کردند ، بعد هم خندان ازمون خواست که سریع پشت ماشین سوار شویم .
شادمان پشت تویوتا پریده و راننده هم با سرعت تمام به سمت جاده خندق شروع به حرکت کرد ، مسیر پر از آمبولانس ها و تویوتاهایی بود که از صبح ، مورد اصابت موشک و راکت هواپیماهای عراقی قرار گرفته و در حال سوختن و انفجار بودند ، منطقه یکپارچه انفجار و آتش و دود بود و هرچه هم به دژ خندق نزدیک می شدیم بر حجم و وسعت انفجارات افزوده می شد ، توپخانه های دور زن دشمن ، بطور متناوب در حال گلوله باران عقبه بودند و گلوله های خمسه خمسه بصورت دسته دسته روی جاده خاکی و آبراه های جزایر مجنون ریخته می شدند ، خلاصه در میان انفجارات و باران ترکش ها به جاده خندق رسیده و همزمان هم سر و کله دهها فروند هواپیمای عراقی بر فراز آسمان پیدا شده و از چندین جهت شروع به بمباران و موشک باران دژ کردند ، دیگر حرکت ماشین صلاح نبود و هر لحظه هم ممکن بود که هدف موشک های یکی از هواپیماها قرار بگیریم ، واسه همین هم راننده ، سراسیمه ماشین را به کنار دیواره دژ هدایت و همگی پائین پرده و شتابان در کنار دیواره خاکی دژ پناه گرفتیم ....
💠 #ادامه_دارد
🖍 خاطره از #بسیجی_جانباز_عباس_لشگری
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
📝 #خاطراتی مستند و میدانی از عملیات عاشورایی #بدر :
💢 روز پنجم ، شنبه ۲۵ اسفند ماه ۱۳۶۳ ، آخرین روز عملیات ، عقب نشینی
📌 #قسمت_۵۷
بسم الله الرحمن الرحیم
نمی دانم چقدر بیهوش بودم اما زمانی که به هوش آمدم ، با تعجب دیدم که بچهها دورم حلقه زده و دارند به صورتم آب می پاشند و مدام هم صدایم می کنند ، چشمهایم را باز کردنی ، برادر یوسف قربانی خنده کنان داد زد : بابا ؛ زنده شد و بقیه هم زدن زیر خنده و با خوشحالی کمکم کردند که از کف زمین بلند شوم ، شادمان برخاسته و با تک تک شأن روبوسی کرده و در گوشه ای از سنگر نشسته و مشغول گپ و گفت با دوستان دلاورم شدم .
برادران سید داود طاهری و یوسف قربانی نمی دانم از کجا یک گونی پر از کمپوت گیر آورده و کنار دستشان گذاشته بودند و پی در پی هم کمپوت ها را سوراخ کرده و یک نفسه آب شأن را سر می کشیدند و قوطی شأن را بیرون سنگر پرت می کردند ، خنده کنان به یوسف گفتم : چه خبره ! مگه دارید ، خودکشی می کنید !؟ خنده نازی کرده و گفت : حرف نزن ! فقط تند تند آب کمپوت ها را سر بکش که حیف است اینهمه کمپوت خوردنی صحیح و سالم به دست عراقی ها بیفتد ! دلاور بقدری از دست دشمن شاکی و شکار بود که از دلش نمی آمد ، چندتا کمپوت ناچیز را هم سالم برای نیروهای عراقی به یادگار بزاره ! خلاصه هرچه تونستیم از آب کمپوت ها خورده و بقیه را هم درب و داغون کرده و شتابان به سمت عقبه راه افتادیم .
چند متری از مقر فاصله نگرفته بودیم که یک تویوتا گرد و خاک کنان از سمت چپ منطقه نزدیک و بی اعتنا به دست تکان و فریادهای بلندمان ، گازش را گرفت و شتابان دور شد ، ماشین یکی از فرماندهان ارتشی بود که از خطوط دفاعی در حال عقب نشینی بود و آنقدر هم عجله داشت که هیچ توجه ای به التماس های چند رزمنده خسته و بی رمق نکرده و در کمال ناجوانمردی رفته و پشت سرش را هم نگاه نکرد .
مسیر بسیار طولانی و با پای پیاده یک ساعتی باید راه می رفتیم تا به آبهای جزایر مجنون و اسکله قایق ها می رسیدیم ، همگی یک هفته ای بود که یکسره جنگیده و بی خوابی کشیده بودیم و اینک واقعاً خسته و بی رمق بودیم و توان درست راه رفتن را هم نداشتیم ، مدام پاهای مان بی اختیار اینطرف و آنطرف کج می شد و با کله روی زمین می خوردیم ، چند کیلومتری را افتان و خیزان طی کردیم تا اینکه دوباره از سمت چپ منطقه سر و کله یک وسیله نقلیه پدیدار شد ، حسابی درمانده و بی توان بودیم و طی ۱۴ یا ۱۵ کیلومتر دیگر با آن وضعیت واقعاً دشوار و یک شکنجه روحی و جسمی بود و واسه همین تصمیم به توقف ماشین به هر نحو ممکن گرفته و برای اینکه دوباره از دستمان فرار نکنه در مسیر پخش شده و قرار شد که با پریدن جلوی ماشین و یا حتی اگر شده با تیراندازی هوایی راننده را مجبور به توقف ماشین کنیم ، خلاصه در اطراف جاده نشسته و همینکه ماشین رسید ، یکی یکی برخاسته و با فریاد و تکان دادن دست ، جلوش پریده و از راننده خواستیم که ماشین را نگاه دارد ، بازم تویوتای ارتش بود و یک سرگرد پلنگی پوش هم کنار دست راننده نشسته بود ، راننده بیچاره با دیدن عمل دیوانه وار مان ، چنان وحشت کرده و هراسان شد که سراسیمه با ترمز شدیدی ماشین را نگاه داشت و سرگرد ارتشی هم سرش را از پنجره در آورده و داد زد که مگه دیوانه شدید !؟ راننده هم از پنجره دیگر سرش را در آورده و خنده کنان گفت : البته قربان که اینها دیوانه هستند ، وگرنه با این سن و سال کم و با این حال و روز خراب و آشفته اینجا زیر این همه آتیش و توپ و گلوله چکار می کردند ، بعد هم خندان ازمون خواست که سریع پشت ماشین سوار شویم .
شادمان پشت تویوتا پریده و راننده هم با سرعت تمام به سمت جاده خندق شروع به حرکت کرد ، مسیر پر از آمبولانس ها و تویوتاهایی بود که از صبح ، مورد اصابت موشک و راکت هواپیماهای عراقی قرار گرفته و در حال سوختن و انفجار بودند ، منطقه یکپارچه انفجار و آتش و دود بود و هرچه هم به دژ خندق نزدیک می شدیم بر حجم و وسعت انفجارات افزوده می شد ، توپخانه های دور زن دشمن ، بطور متناوب در حال گلوله باران عقبه بودند و گلوله های خمسه خمسه بصورت دسته دسته روی جاده خاکی و آبراه های جزایر مجنون ریخته می شدند ، خلاصه در میان انفجارات و باران ترکش ها به جاده خندق رسیده و همزمان هم سر و کله دهها فروند هواپیمای عراقی بر فراز آسمان پیدا شده و از چندین جهت شروع به بمباران و موشک باران دژ کردند ، دیگر حرکت ماشین صلاح نبود و هر لحظه هم ممکن بود که هدف موشک های یکی از هواپیماها قرار بگیریم ، واسه همین هم راننده ، سراسیمه ماشین را به کنار دیواره دژ هدایت و همگی پائین پرده و شتابان در کنار دیواره خاکی دژ پناه گرفتیم ....
💠 #ادامه_دارد
🖍 خاطره از #بسیجی_جانباز_عباس_لشگری
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
💢 در آستانه ورود به #ماه_بندگی با #تلاوتی زیبا و شنیدنی از استاد مرحوم #غلوش به استقبال #بهار_قرآن می رویم .
🙏 التماس دعا
#روزه
#ماه_رمضان
#مهمانی_خدا
#فصل_بندگی
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
🙏 التماس دعا
#روزه
#ماه_رمضان
#مهمانی_خدا
#فصل_بندگی
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
https://pcdr.parsiblog.com/Files/a99b9badbc1bbe4478cfb2d36abfdf37.jpg
📝 #خاطراتی مستند و میدانی از عملیات عاشورایی #بدر :
💢 روز پنجم ، شنبه ۲۵ اسفند ماه ۱۳۶۳ ، آخرین روز عملیات ، عقب نشینی
📌 #قسمت_۵۸
بسم الله الرحمن الرحیم
بسیار خوش قدم بودیم و نرسیده یکی از هواپیماهای عراقی مورد اصابت رگبار پدافند هوایی مستقر در روی جاده خندق قرار گرفته و شعله کشان و دودکنان در اطراف رودخانه دجله سقوط کرد ، بقیه هواپیماها هم با دیدن این صحنه سریع فرار را بر قرار ترجیح داده و فضای منطقه را ترک کردند ، با برادران ارتشی روبوسی و خداحافظی گرمی کرده و برای یافتن قایقی جهت بازگشت ، به سمت اسکله قایق ها حرکت کردیم .
جاده خاکی و اطراف دژ بسیار شلوغ و پرهمهمه بود و همه در حال تلاش و فعالیت بودند ، تکاوران ارتشی که صبح در حوالی رودخانه دجله در حال ایجاد خط و احداث سنگر بودند ، حالا در چندمتری دیواره دژ مشغول حفر زمین و ساخت جان پناه بودند و به نظر می آمد که مشغول ایجاد دیواره دفاعی از برای حفاظت از دژ و جاده خاکی می باشند ، اینطرف دژ و در داخل آبهای جزایر مجنون و ورودی های آبراه ها هم ترافیک سنگینی بود و قایق های بسیاری با عجله و شتاب در حال رفت و آمد و انتقال نفرات و جابجایی تجهیزات مختلف به عقبه بودند ، حوالی اسکله هم تعداد زیادی شهید و مجروح کنار هم چیده شده بودند که به نوبت توسط برادران حمل مجروح به داخل قایق ها منتقل می شدند .
به اسکله رسیده و شتابان به دنبال قایقی برای سوارشدن گشتیم ، اما به هر کدام سر زدیم ، بدبختانه سکاندار اجازه ورود به داخل قایق را نداده و همه گفتند که بنا به دستور فقط فقط زخمی ها و پیکر شهدا را حمل می کنند و رزمندگان سالم هم باید با پای پیاده از روی پل شناور به عقب برگردند . از ورودی پل تا پد پنج جزیره مجنون حدود ۱۳ کیلومتری فاصله بود و با آن حال و روز خراب و جسم ناتوان و بی رمق پیمودن آن همه راه واقعاً سخت و دشوار می نمود و باید راه دیگری برای بازگشت به عقب پیدا می کردیم ، دوباره به سراغ تک تک قایق رانان رفته و با کلی خواهش و تمنا خواستیم که ما را هم در گوشه ای از قایق شان جای داده و به عقب ببرند ، اما با تمام التماس هایمان هیچکدام زیر بار نرفته و حسابی هم مایوس و ناامید مان کرده و مسیر پل شناور را نشانمان دادند ، خلاصه از عجز و التماس هم نتیجه ای نگرفته و خسته و سردرگم بر روی جاده خندق سرگردان شدیم .
مدتی اینطرف و آنطرف جاده رفته و با برادران ارتشی گپ و گفت کرده و در گوشه و کنار دژ نشسته و استراحت کردیم ، تا اینکه نزدیکی های غروب فکری به ذهن یکی از بچهها رسید و پیشنهاد داد که فیلم بازی کرده و در نقش رزمندگان زخمی سوار قایق ها شویم ، لباس هایمان کاملاً کثیف و پر از لکه های ریز و درشت خون بود و فقط به مقداری باند پانسمان و مایع بتادین و کمی هم آخ و اوخ نیاز داشتیم که خیلی آسان و بی دردسر سوار قایق ها شویم .
همگی با اشتیاق پیشنهادش را قبول کرده و شروع به جستجو در اطراف برای یافتن لوازم مورد نیاز کردیم ، خوشبختانه در چندین روز گذشته ، تعداد زیادی شهید و مجروح از آنجا عازم عقبه شده و اطراف اسکله پر از باند و گاز و لوازمات مختلف پانسمان بود ، شتابان تعدادی باند و گاز و یک قوطی بتادین پیدا کرده و در گوشه ای خلوت مشغول باند پیچی و پانسمان همدیگر شدیم ، خلاصه یکی مون سرش را بست و آن یکی دستش را و آن دیگری پایش را و لنگان لنگان و آه و فغان کنان به سمت اسکله رفتیم و سریع هم با راهنمایی یکی از برادران امدادگر سوار بر قایقی شده و با تکمیل ظرفیت به سمت ورودی آبراه حرکت کردیم .
کم کم قایق داشت وارد آبراه می شد که یکدفعه برادر سید داود طاهری پانسمان سرش را برداشته و به داخل آب انداخت ، قایق ران یک نگاهی پر از حیرت و تعجب به کله سالم برادر طاهری انداخت و سپس قایق را متوقف و با لحنی بسیار تند و عصبی گفت : فکر میکنی خیلی زرنگی !؟ الان وقتی برگشتم ساحل و پیاده ات کردم ، می فهمی زرنگ کیه ! بعد هم عقب عقب به سمت ساحل برگشت ، شروع به خواهش و تمنا کرده و هر کدام از طرفی مشغول راضی کردن سکاندار شدیم ، اما طرف آدم سرسخت و یک دنده ای بود و هرچه گفتم و التماس کردیم ، اصلأ به گوشش نرفت و غرغر کنان به راه خود ادامه داد ، خلاصه نگران و مضطرب داشتیم باردیگر به دژ خندق نزدیک می شدیم که ناگهان چند فروند هواپیمای عراقی روی دژ شیرجه رفته و دهها بمب سیاه و آبی رنگ به روی جاده و اطراف دژ ریختند و طولی هم نکشید که بوی تند سیر تازه کل منطقه را در برگرفت ...
💠 #ادامه_دارد
🖍 خاطره از #بسیجی_جانباز_عباس_لشگری
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
📝 #خاطراتی مستند و میدانی از عملیات عاشورایی #بدر :
💢 روز پنجم ، شنبه ۲۵ اسفند ماه ۱۳۶۳ ، آخرین روز عملیات ، عقب نشینی
📌 #قسمت_۵۸
بسم الله الرحمن الرحیم
بسیار خوش قدم بودیم و نرسیده یکی از هواپیماهای عراقی مورد اصابت رگبار پدافند هوایی مستقر در روی جاده خندق قرار گرفته و شعله کشان و دودکنان در اطراف رودخانه دجله سقوط کرد ، بقیه هواپیماها هم با دیدن این صحنه سریع فرار را بر قرار ترجیح داده و فضای منطقه را ترک کردند ، با برادران ارتشی روبوسی و خداحافظی گرمی کرده و برای یافتن قایقی جهت بازگشت ، به سمت اسکله قایق ها حرکت کردیم .
جاده خاکی و اطراف دژ بسیار شلوغ و پرهمهمه بود و همه در حال تلاش و فعالیت بودند ، تکاوران ارتشی که صبح در حوالی رودخانه دجله در حال ایجاد خط و احداث سنگر بودند ، حالا در چندمتری دیواره دژ مشغول حفر زمین و ساخت جان پناه بودند و به نظر می آمد که مشغول ایجاد دیواره دفاعی از برای حفاظت از دژ و جاده خاکی می باشند ، اینطرف دژ و در داخل آبهای جزایر مجنون و ورودی های آبراه ها هم ترافیک سنگینی بود و قایق های بسیاری با عجله و شتاب در حال رفت و آمد و انتقال نفرات و جابجایی تجهیزات مختلف به عقبه بودند ، حوالی اسکله هم تعداد زیادی شهید و مجروح کنار هم چیده شده بودند که به نوبت توسط برادران حمل مجروح به داخل قایق ها منتقل می شدند .
به اسکله رسیده و شتابان به دنبال قایقی برای سوارشدن گشتیم ، اما به هر کدام سر زدیم ، بدبختانه سکاندار اجازه ورود به داخل قایق را نداده و همه گفتند که بنا به دستور فقط فقط زخمی ها و پیکر شهدا را حمل می کنند و رزمندگان سالم هم باید با پای پیاده از روی پل شناور به عقب برگردند . از ورودی پل تا پد پنج جزیره مجنون حدود ۱۳ کیلومتری فاصله بود و با آن حال و روز خراب و جسم ناتوان و بی رمق پیمودن آن همه راه واقعاً سخت و دشوار می نمود و باید راه دیگری برای بازگشت به عقب پیدا می کردیم ، دوباره به سراغ تک تک قایق رانان رفته و با کلی خواهش و تمنا خواستیم که ما را هم در گوشه ای از قایق شان جای داده و به عقب ببرند ، اما با تمام التماس هایمان هیچکدام زیر بار نرفته و حسابی هم مایوس و ناامید مان کرده و مسیر پل شناور را نشانمان دادند ، خلاصه از عجز و التماس هم نتیجه ای نگرفته و خسته و سردرگم بر روی جاده خندق سرگردان شدیم .
مدتی اینطرف و آنطرف جاده رفته و با برادران ارتشی گپ و گفت کرده و در گوشه و کنار دژ نشسته و استراحت کردیم ، تا اینکه نزدیکی های غروب فکری به ذهن یکی از بچهها رسید و پیشنهاد داد که فیلم بازی کرده و در نقش رزمندگان زخمی سوار قایق ها شویم ، لباس هایمان کاملاً کثیف و پر از لکه های ریز و درشت خون بود و فقط به مقداری باند پانسمان و مایع بتادین و کمی هم آخ و اوخ نیاز داشتیم که خیلی آسان و بی دردسر سوار قایق ها شویم .
همگی با اشتیاق پیشنهادش را قبول کرده و شروع به جستجو در اطراف برای یافتن لوازم مورد نیاز کردیم ، خوشبختانه در چندین روز گذشته ، تعداد زیادی شهید و مجروح از آنجا عازم عقبه شده و اطراف اسکله پر از باند و گاز و لوازمات مختلف پانسمان بود ، شتابان تعدادی باند و گاز و یک قوطی بتادین پیدا کرده و در گوشه ای خلوت مشغول باند پیچی و پانسمان همدیگر شدیم ، خلاصه یکی مون سرش را بست و آن یکی دستش را و آن دیگری پایش را و لنگان لنگان و آه و فغان کنان به سمت اسکله رفتیم و سریع هم با راهنمایی یکی از برادران امدادگر سوار بر قایقی شده و با تکمیل ظرفیت به سمت ورودی آبراه حرکت کردیم .
کم کم قایق داشت وارد آبراه می شد که یکدفعه برادر سید داود طاهری پانسمان سرش را برداشته و به داخل آب انداخت ، قایق ران یک نگاهی پر از حیرت و تعجب به کله سالم برادر طاهری انداخت و سپس قایق را متوقف و با لحنی بسیار تند و عصبی گفت : فکر میکنی خیلی زرنگی !؟ الان وقتی برگشتم ساحل و پیاده ات کردم ، می فهمی زرنگ کیه ! بعد هم عقب عقب به سمت ساحل برگشت ، شروع به خواهش و تمنا کرده و هر کدام از طرفی مشغول راضی کردن سکاندار شدیم ، اما طرف آدم سرسخت و یک دنده ای بود و هرچه گفتم و التماس کردیم ، اصلأ به گوشش نرفت و غرغر کنان به راه خود ادامه داد ، خلاصه نگران و مضطرب داشتیم باردیگر به دژ خندق نزدیک می شدیم که ناگهان چند فروند هواپیمای عراقی روی دژ شیرجه رفته و دهها بمب سیاه و آبی رنگ به روی جاده و اطراف دژ ریختند و طولی هم نکشید که بوی تند سیر تازه کل منطقه را در برگرفت ...
💠 #ادامه_دارد
🖍 خاطره از #بسیجی_جانباز_عباس_لشگری
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
💢 #ببینید / #اقتدار سپاه را در فضا
🎥| ماهواره نظامی و استراتژیک #نور ، با ماهواره بر سه مرحلهای #قاصد ، به فضا پرتاب شد
🔹 این ماهواره بر از کویر مرکزی ایران به فضا پرتاب شد و ماهواره با موفقیت در مدار ۴۲۵ کیلومتری زمین قرار گرفت.
👌 از این پس #سپاه از فراز آسمان همه چیز را خواهد دید ✌️✌️✌️
#انتقام_سخت
#جبهه_مقاومت
#سردار_شهید_قاسم_سلیمانی
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
🎥| ماهواره نظامی و استراتژیک #نور ، با ماهواره بر سه مرحلهای #قاصد ، به فضا پرتاب شد
🔹 این ماهواره بر از کویر مرکزی ایران به فضا پرتاب شد و ماهواره با موفقیت در مدار ۴۲۵ کیلومتری زمین قرار گرفت.
👌 از این پس #سپاه از فراز آسمان همه چیز را خواهد دید ✌️✌️✌️
#انتقام_سخت
#جبهه_مقاومت
#سردار_شهید_قاسم_سلیمانی
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
💢 #ببینید / نخستين تصاوير اختصاصی خبرگزاری صداوسيما از ماهواره ايرانی #نور در فضا و مدار زمین
🚀 ماهواره نظامی و استراتژیک #نور ، با ماهواره بر سه مرحلهای #قاصد ، به فضا پرتاب شد / این ماهواره بر از کویر مرکزی ایران به فضا پرتاب شد و ماهواره با موفقیت در مدار ۴۲۵ کیلومتری زمین قرار گرفت.✌️
👌 #زمین زیر #ذره_بین سپاه
#انتقام_سخت
#جبهه_مقاومت
#سردار_شهید_قاسم_سلیمانی
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
🚀 ماهواره نظامی و استراتژیک #نور ، با ماهواره بر سه مرحلهای #قاصد ، به فضا پرتاب شد / این ماهواره بر از کویر مرکزی ایران به فضا پرتاب شد و ماهواره با موفقیت در مدار ۴۲۵ کیلومتری زمین قرار گرفت.✌️
👌 #زمین زیر #ذره_بین سپاه
#انتقام_سخت
#جبهه_مقاومت
#سردار_شهید_قاسم_سلیمانی
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
📽 #تلاوتی_زیبا
💢 در آستانه ورود به #ماه_بندگی با #تلاوتی زیبا و شنیدنی از استاد مرحوم #غلوش به استقبال #بهار_قرآن می رویم .
👌 بسیار عالی و شنیدنی و شورانگیز #حتما_ببینید
🙏 التماس دعا
#روزه
#ماه_رمضان
#مهمانی_خدا
#فصل_بندگی
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
💢 در آستانه ورود به #ماه_بندگی با #تلاوتی زیبا و شنیدنی از استاد مرحوم #غلوش به استقبال #بهار_قرآن می رویم .
👌 بسیار عالی و شنیدنی و شورانگیز #حتما_ببینید
🙏 التماس دعا
#روزه
#ماه_رمضان
#مهمانی_خدا
#فصل_بندگی
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
https://s11.picofile.com/file/8394937518/IMG_20161223_223201.jpg
📝 #خاطراتی مستند و میدانی از عملیات عاشورایی #بدر :
💢 روز پنجم ، شنبه ۲۵ اسفند ماه ۱۳۶۳ ، آخرین روز عملیات ، عقب نشینی
📌 #قسمت_۵۹
بسم الله الرحمن الرحیم
اوضاعی بسیار دلهره آور و ترسناکی بود ، از دهها نقطه از دژ و اطراف آن دود غلیظی به آسمان بر می خواست و بوی تهوع آور سیر تازه همه جا را دربرگرفته و به شدت هم مشام را آزار می داد ، رزمندگان در اسکله و روی جاده خاکی و داخل قایق ها هراسان و شتابان ماسک می زدند و قایق ها خالی و پر هم سراسیمه از منطقه آلودگی فرار می کردند ، سکاندار قایق ما نیز با استثمام بوی گاز شیمیایی سریع ماسک زده و با دیدن وضعیت آشفته و به هم ریخته دژ از بازگشت به اسکله منصرف و با سرعت تمام به سمت آبراه حرکت کرد ، خوشبختانه بمب های شیمیایی دشمن خطر بازگشت دوباره به دژ را منتفی کرد ، اما جای بد و تأسف بارش آنجا بود که هیچکدام ماسک ضد گاز نداشتیم و تمام تجهیزات انفرادی خود را هنگام عقب نشینی انداخته و حالا جز یک سلاح چیز دیگری به همراه نداشتیم ، درست وسط آب بودیم و امکان و فرصتی هم برای یافتن و زدن ماسک نبود ، سریع چفیه ها را با آب خیس کرده و جلوی دهان و دماغ مان بسته و بقیه کار را هم به لطف و کرم خداوند متعال سپردیم .
داخل آبراه حسابی شلوغ و پر ترافیک بود و قایق های بیشماری در حال رفت و آمد بودند و با چنان سرعتی هم حرکت می کردند که باعث تلاطم شدید آب و ایجاد موج های بسیار بزرگ می شد ، محکم از کناره قایق گرفته بودیم و قایق در روی امواج همچون گهواره به این طرف و آن طرف می رفت و هر لحظه هم امکان برگشتن و واژگون شدنش می رفت ، چند کیلومتری از دژ دور نشده بودیم که بارانی از گلوله های خمسه خمسه به روی آبراه باریدن گرفت و توپخانه های دور زن دشمن شروع به کوبیدن جزایر مجنون و خطوط مواصلاتی منطقه کردند .
گلوله باران دشمن بقدری شدید بود که دیگر قایق در میان انفجارات حرکت می کرد و قایق ران هم بی اعتنا به امواج سهمگین حاصل از موج انفجارها که بصورت متوالی به بدنه قایق می خوردند ، شتابان و تخته گاز جلو می رفت ، تاریکی داشت کم کم نیزارها را فرا می گرفت که به چهار راهی از آبراه ها رسیده و سکاندار با سرعت به داخل یکی از آبراه ها پیچیده و بعد از ساعتی حرکت ، متوجه شد که مسیر اشتباهی است و گفت که گم شدیم ، نمی دانم گم شدنمان حاصل انتقام و غرض ورزی راننده قایق بود یا فقط یک حادثه سهوی و اشتباه بود ، اما هرآنچه بود ، در تاریکی شب ، داخل نیزارهای غریب و ناشناس هور سرگردان شده و به دنبال یافتن آبراه اصلی ، از این آبراه و به آن آبراه زدیم . دقایق بسیار تلخ و آزاردهنده ای بود ، انفجارات و امواج سهمگین آب ، تمام لباس هایمان را خیس کرده و نسیم سرد هور هم تا مغز استخوان مان اثر می کرد و از سوز سرما مثال بید می لرزیدیم و دندان هایمان بی اختیار به هم می خوردند و تق تق صدا می دادند ، همه جا تاریک تاریک بود و با استفاده از نور منورهایی که در آسمان منطقه روشن می شدند ، خیلی آرام و با احتیاط حرکت می کردیم ، حدود چند ساعتی لرزان و هراسان در داخل پیچ در پیچ آبراه های هور سرگردان ماندیم تا اینکه نیمه های شب به قایق شناسایی برادران اطلاعات و عملیات لشگر برخورد کرده و با هدایت و راهنمایی آنان مسیر اصلی را یافته و بعد از ساعتی به پد پنج جزیره مجنون رسیدیم .
بقدری خسته و کوفته و بی رمق بودیم که توان قدم از قدم برداشتن نداشتیم و برای همین هم دیگر به دنبال سنگر یا جان پناهی امن نگشته و همانجا کنار ساحل در داخل شیاری نسبتاً عمیق کنار هم دراز کشیده و بلافاصله هم به خواب شیرین و سنگینی فرو رفتیم ، نمی دانم چقدر خوابیده بودیم ، اما یکدفعه با صدای مهیب انفجارات متعدد از خواب پریده و دیدیم که آسمان منطقه غرق نور و رنگ است و عراقی ها در حال جشن و نورافشانی هستند ، انگاری کاملاً منطقه عملیاتی را پس گرفته و مشغول سرور و شادمانی بودند ، بقدری خسته و بی خواب بودیم که هیچ اعتنایی به صحنه های زیبا و تماشایی آسمان نکرده و دوباره همگی خوابیدیم .
سحر با نوای زیبای اذان بیدار شده و بعد از اقامه نماز مشغول گشت و گذار در اطراف پد شدیم ، تعداد کثیری از رزمندگان قدیمی و باسابقه جبهه از شهرهای مختلف برای شرکت در عملیات آمده و در سنگرهای پد مستقر بودند که جمعی هم از بچههای دلاور و غیور زنجان بودند ، به سنگرشأن رفته و دیدیم که برادران محمد عباچی و حمید نظری ، ابوالفضل خدامرادی ، حمید سنمار ، حمید کاظمی و تعدادی دیگر هستند که دیشب از راه رسیده اند ، با یک یک شأن روبوسی و احوالپرسی کرده و کمی هم از اوضاع و احوال منطقه و وقایع عملیات گفتیم و بعد هم خداحافظی کرده و سوار بر مینی بوسی راهی عقبه شدیم .
💠 #ادامه_دارد
🖍 خاطره از #بسیجی_جانباز_عباس_لشگری
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
📝 #خاطراتی مستند و میدانی از عملیات عاشورایی #بدر :
💢 روز پنجم ، شنبه ۲۵ اسفند ماه ۱۳۶۳ ، آخرین روز عملیات ، عقب نشینی
📌 #قسمت_۵۹
بسم الله الرحمن الرحیم
اوضاعی بسیار دلهره آور و ترسناکی بود ، از دهها نقطه از دژ و اطراف آن دود غلیظی به آسمان بر می خواست و بوی تهوع آور سیر تازه همه جا را دربرگرفته و به شدت هم مشام را آزار می داد ، رزمندگان در اسکله و روی جاده خاکی و داخل قایق ها هراسان و شتابان ماسک می زدند و قایق ها خالی و پر هم سراسیمه از منطقه آلودگی فرار می کردند ، سکاندار قایق ما نیز با استثمام بوی گاز شیمیایی سریع ماسک زده و با دیدن وضعیت آشفته و به هم ریخته دژ از بازگشت به اسکله منصرف و با سرعت تمام به سمت آبراه حرکت کرد ، خوشبختانه بمب های شیمیایی دشمن خطر بازگشت دوباره به دژ را منتفی کرد ، اما جای بد و تأسف بارش آنجا بود که هیچکدام ماسک ضد گاز نداشتیم و تمام تجهیزات انفرادی خود را هنگام عقب نشینی انداخته و حالا جز یک سلاح چیز دیگری به همراه نداشتیم ، درست وسط آب بودیم و امکان و فرصتی هم برای یافتن و زدن ماسک نبود ، سریع چفیه ها را با آب خیس کرده و جلوی دهان و دماغ مان بسته و بقیه کار را هم به لطف و کرم خداوند متعال سپردیم .
داخل آبراه حسابی شلوغ و پر ترافیک بود و قایق های بیشماری در حال رفت و آمد بودند و با چنان سرعتی هم حرکت می کردند که باعث تلاطم شدید آب و ایجاد موج های بسیار بزرگ می شد ، محکم از کناره قایق گرفته بودیم و قایق در روی امواج همچون گهواره به این طرف و آن طرف می رفت و هر لحظه هم امکان برگشتن و واژگون شدنش می رفت ، چند کیلومتری از دژ دور نشده بودیم که بارانی از گلوله های خمسه خمسه به روی آبراه باریدن گرفت و توپخانه های دور زن دشمن شروع به کوبیدن جزایر مجنون و خطوط مواصلاتی منطقه کردند .
گلوله باران دشمن بقدری شدید بود که دیگر قایق در میان انفجارات حرکت می کرد و قایق ران هم بی اعتنا به امواج سهمگین حاصل از موج انفجارها که بصورت متوالی به بدنه قایق می خوردند ، شتابان و تخته گاز جلو می رفت ، تاریکی داشت کم کم نیزارها را فرا می گرفت که به چهار راهی از آبراه ها رسیده و سکاندار با سرعت به داخل یکی از آبراه ها پیچیده و بعد از ساعتی حرکت ، متوجه شد که مسیر اشتباهی است و گفت که گم شدیم ، نمی دانم گم شدنمان حاصل انتقام و غرض ورزی راننده قایق بود یا فقط یک حادثه سهوی و اشتباه بود ، اما هرآنچه بود ، در تاریکی شب ، داخل نیزارهای غریب و ناشناس هور سرگردان شده و به دنبال یافتن آبراه اصلی ، از این آبراه و به آن آبراه زدیم . دقایق بسیار تلخ و آزاردهنده ای بود ، انفجارات و امواج سهمگین آب ، تمام لباس هایمان را خیس کرده و نسیم سرد هور هم تا مغز استخوان مان اثر می کرد و از سوز سرما مثال بید می لرزیدیم و دندان هایمان بی اختیار به هم می خوردند و تق تق صدا می دادند ، همه جا تاریک تاریک بود و با استفاده از نور منورهایی که در آسمان منطقه روشن می شدند ، خیلی آرام و با احتیاط حرکت می کردیم ، حدود چند ساعتی لرزان و هراسان در داخل پیچ در پیچ آبراه های هور سرگردان ماندیم تا اینکه نیمه های شب به قایق شناسایی برادران اطلاعات و عملیات لشگر برخورد کرده و با هدایت و راهنمایی آنان مسیر اصلی را یافته و بعد از ساعتی به پد پنج جزیره مجنون رسیدیم .
بقدری خسته و کوفته و بی رمق بودیم که توان قدم از قدم برداشتن نداشتیم و برای همین هم دیگر به دنبال سنگر یا جان پناهی امن نگشته و همانجا کنار ساحل در داخل شیاری نسبتاً عمیق کنار هم دراز کشیده و بلافاصله هم به خواب شیرین و سنگینی فرو رفتیم ، نمی دانم چقدر خوابیده بودیم ، اما یکدفعه با صدای مهیب انفجارات متعدد از خواب پریده و دیدیم که آسمان منطقه غرق نور و رنگ است و عراقی ها در حال جشن و نورافشانی هستند ، انگاری کاملاً منطقه عملیاتی را پس گرفته و مشغول سرور و شادمانی بودند ، بقدری خسته و بی خواب بودیم که هیچ اعتنایی به صحنه های زیبا و تماشایی آسمان نکرده و دوباره همگی خوابیدیم .
سحر با نوای زیبای اذان بیدار شده و بعد از اقامه نماز مشغول گشت و گذار در اطراف پد شدیم ، تعداد کثیری از رزمندگان قدیمی و باسابقه جبهه از شهرهای مختلف برای شرکت در عملیات آمده و در سنگرهای پد مستقر بودند که جمعی هم از بچههای دلاور و غیور زنجان بودند ، به سنگرشأن رفته و دیدیم که برادران محمد عباچی و حمید نظری ، ابوالفضل خدامرادی ، حمید سنمار ، حمید کاظمی و تعدادی دیگر هستند که دیشب از راه رسیده اند ، با یک یک شأن روبوسی و احوالپرسی کرده و کمی هم از اوضاع و احوال منطقه و وقایع عملیات گفتیم و بعد هم خداحافظی کرده و سوار بر مینی بوسی راهی عقبه شدیم .
💠 #ادامه_دارد
🖍 خاطره از #بسیجی_جانباز_عباس_لشگری
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🌺 سردار شهید #مهدی_زین_الدین فرمانده دلاور و مخلص #لشگر_۱۷_علی_ابن_ابیطالب :
هر کس در شب جمعه #شهدا را یاد کند.
#شهدا هم او را نزد #اباعبدالله_ع یاد می کنند .
🌸 در شب جمعه #شهدای سرافراز و نام آور شهرمان #زنجان را یاد کنیم با ذکر #صلواتی .
🔹 الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ
#دفاع_مقدس
#شهدا
#فرماندهان_شهید_زنجان
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
هر کس در شب جمعه #شهدا را یاد کند.
#شهدا هم او را نزد #اباعبدالله_ع یاد می کنند .
🌸 در شب جمعه #شهدای سرافراز و نام آور شهرمان #زنجان را یاد کنیم با ذکر #صلواتی .
🔹 الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ
#دفاع_مقدس
#شهدا
#فرماندهان_شهید_زنجان
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
📽 یکی از بهترین تلاوت های استاد مرحوم #راغب_مصطفی_غلوش
💢 در آستانه ورود به #ماه_بندگی با #تلاوتی زیبا و شنیدنی از استاد مرحوم #غلوش به استقبال #بهار_قرآن می رویم .
👌 بسیار عالی و شورانگیز #حتما_ببینید
🙏 التماس دعا
#روزه
#ماه_رمضان
#مهمانی_خدا
#فصل_بندگی
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
💢 در آستانه ورود به #ماه_بندگی با #تلاوتی زیبا و شنیدنی از استاد مرحوم #غلوش به استقبال #بهار_قرآن می رویم .
👌 بسیار عالی و شورانگیز #حتما_ببینید
🙏 التماس دعا
#روزه
#ماه_رمضان
#مهمانی_خدا
#فصل_بندگی
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🎥🚀 تصاویر و لحظات دیده نشده از پرتاب ماهواره #نور توسط ماهواره بر #قاصد
🚀 ماهواره نظامی و استراتژیک #نور ، با ماهواره بر سه مرحلهای #قاصد ، به فضا پرتاب شد / این ماهواره بر از کویر مرکزی ایران به فضا پرتاب شد و ماهواره با موفقیت در مدار ۴۲۵ کیلومتری زمین قرار گرفت.✌️
👌 زنده باد #سپاه_مقتدر
#انتقام_سخت
#جبهه_مقاومت
#سردار_شهید_قاسم_سلیمانی
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
🚀 ماهواره نظامی و استراتژیک #نور ، با ماهواره بر سه مرحلهای #قاصد ، به فضا پرتاب شد / این ماهواره بر از کویر مرکزی ایران به فضا پرتاب شد و ماهواره با موفقیت در مدار ۴۲۵ کیلومتری زمین قرار گرفت.✌️
👌 زنده باد #سپاه_مقتدر
#انتقام_سخت
#جبهه_مقاومت
#سردار_شهید_قاسم_سلیمانی
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
💢 قابلیت های #نور
📽 با ماهواره نور چه کارهایی می شود کرد ؟
👌 زمین زیر ذره بین #سپاه_مقتدر
#انتقام_سخت
#جبهه_مقاومت
#سردار_شهید_قاسم_سلیمانی
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
📽 با ماهواره نور چه کارهایی می شود کرد ؟
👌 زمین زیر ذره بین #سپاه_مقتدر
#انتقام_سخت
#جبهه_مقاومت
#سردار_شهید_قاسم_سلیمانی
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
💢 #ببینید / گزارش شبکه عربی :
📽 #ایران خطاب به #آمریکا ، به نیروهای ما ضربه بزنید ، مورد هدف قرار میگیرید...!
#انتقام_سخت
#جبهه_مقاومت
#سردار_شهید_قاسم_سلیمانی
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
📽 #ایران خطاب به #آمریکا ، به نیروهای ما ضربه بزنید ، مورد هدف قرار میگیرید...!
#انتقام_سخت
#جبهه_مقاومت
#سردار_شهید_قاسم_سلیمانی
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
📽 تلاوتی زیبا از استاد مرحوم #راغب_مصطفی_غلوش
💢 در #بهار_قرآن با #تلاوتی زیبا و شنیدنی از استاد مرحوم #غلوش بهاری شویم .
👌 بسیار عالی #حتما_ببینید
🙏 التماس دعا
#روزه
#ماه_رمضان
#مهمانی_خدا
#فصل_بندگی
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
💢 در #بهار_قرآن با #تلاوتی زیبا و شنیدنی از استاد مرحوم #غلوش بهاری شویم .
👌 بسیار عالی #حتما_ببینید
🙏 التماس دعا
#روزه
#ماه_رمضان
#مهمانی_خدا
#فصل_بندگی
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
💢 با یاد #رفقای_شهید : السلام علیک یا مولای یا صاحب العصر والزمان (عج)...
🔹🔸 خوشا بحال آنان که در #کلاس_انتظار ...
حتی یک جمعه هم #غیبت ندارند...
💔 دیگر شده ام دچار وسواس بیا ،
بدجور به عصر جمعه حسّاس بیا ،
گفتی به عموی خود ارادت داری ،
آقا ، قسم به دست عبّاس بیا ...
🤲 اللهم عجل لولیک الفرج....
🙏 ببینید و گوش کنید و اگر هوای دل تون بهاری شد و بارونی بارید ، این حقیر جامانده و درمانده را هم دعا کنید .
#ظهور_نزدیک_است
#فتنه_های_آخرالزمان
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
🔹🔸 خوشا بحال آنان که در #کلاس_انتظار ...
حتی یک جمعه هم #غیبت ندارند...
💔 دیگر شده ام دچار وسواس بیا ،
بدجور به عصر جمعه حسّاس بیا ،
گفتی به عموی خود ارادت داری ،
آقا ، قسم به دست عبّاس بیا ...
🤲 اللهم عجل لولیک الفرج....
🙏 ببینید و گوش کنید و اگر هوای دل تون بهاری شد و بارونی بارید ، این حقیر جامانده و درمانده را هم دعا کنید .
#ظهور_نزدیک_است
#فتنه_های_آخرالزمان
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
💢 #ببینید / عکسی زیبا و نایاب از دو شیرمرد میدان های نبرد حق علیه باطل
📸 از سمت راست :
فرمانده دل ها ، سپهبد پاسدار #سردار_شهید_قاسم_سلیمانی و افتخار #استان_زنجان فرمانده قرارگاه حمزه سیدالشهدا (ع) غرب کشور سرتیپ پاسدار #سردار_حاج_محمد_اوصانلو
💔 من درد تو را زدست آسان ندهم
دل برنکنم زدوست تا جان ندهم
از دوست به یادگار دردی دارم
کان درد به صد هزار درمان ندهم
#انتقام_سخت
#جبهه_مقاومت
#سردار_شهید_قاسم_سلیمانی
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
📸 از سمت راست :
فرمانده دل ها ، سپهبد پاسدار #سردار_شهید_قاسم_سلیمانی و افتخار #استان_زنجان فرمانده قرارگاه حمزه سیدالشهدا (ع) غرب کشور سرتیپ پاسدار #سردار_حاج_محمد_اوصانلو
💔 من درد تو را زدست آسان ندهم
دل برنکنم زدوست تا جان ندهم
از دوست به یادگار دردی دارم
کان درد به صد هزار درمان ندهم
#انتقام_سخت
#جبهه_مقاومت
#سردار_شهید_قاسم_سلیمانی
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab