دل باخته
837 subscribers
2.83K photos
2.98K videos
22 files
544 links
این کانال در راستای ترویج فرهنگ ایثار و شهادت و پیشبرد اهداف و آرمان های والای انقلاب اسلامی و پاسداری از حریم ولایت و رهبری فعالیت می کند.
بسیجی دل باخته حق و اهل ولایت است .

از وبلاگ دل باخته دیدن فرمائید
🅱 Pcdr.parsiblog.com
Download Telegram
https://s10.picofile.com/file/8392704692/IMG_20180824_012053_031.jpg

📝 #خاطراتی مستند و میدانی از عملیات عاشورایی #بدر :

💢 روز پنجم ، شنبه ۲۵ اسفند ماه ۱۳۶۳ ، آخرین روز عملیات ، اعزام به خط

📌 #قسمت_۳۸

بسم الله الرحمن الرحیم

رزمندگان عازم عقبه داشتند سوار پشت تویوتاها می شدند که به درب ورودی مقر رسیده و دیدم که همه دوستان زنجانی هم پشت یکی از تویوتاها نشسته و انتظارم را می کشند ، زحمت کشیده و سلاح و وسایل مرا نیز با خود برداشته بودند ، کنارشان رفته و با برداشتن سلاح و تجهیزاتم از پشت ماشین ، شاد و خندان گفتم : سفر بی خطر دوستان ! ما که ماندنی شدیم ! همهمه ای به پا شده و همقطاران از هر طرفی شروع به اعتراض کردند ، یکی گفت : بابا ! رفیق نیمه راه نباش ! آن یکی گفت : نامردی نکن و بزار همه با هم برگردیم ! آن دیگری گفت : الان بمونی ، دیگه برگشتن ات با خداست ! خلاصه دوستان مدتی نصیحت و ملامتم کرده و حرف های عقل مصلحت اندیش و عافیت طلب را تکرار کرده و با اصرار و خواهش خواستار بازگشتم به عقبه شدند ، تا اینکه عاقبت متوجه شدن که در قضیه ماندن واقعاً مصمم و جدی هستم و برای همین هم دیگه از بحث و جدال دست برداشته و یک به یک باهام روبوسی کرده و با خداحافظی روانه پشت جبهه شدند .

به جمع رزمندگان داوطلب پیوسته و شروع به پرکردن کوله آر پی جی کردم ، نيروهای دلاور و جان برکفی که جملگی عاشق و شيدا در نهايت ايثار و شجاعت دواطلب حضور در اين ماموریت خطیر شده بودند ، شيرمردانی غيور از بچه های رزمنده استان های زنجان و اردبيل و آذربايجان های غربی و شرقی بودند که جملگی هم از نیروهای خسته و بی خواب گردان های عمل کننده لشگر عاشورا در چندین روز اخیر در منطقه عملیاتی بودند ، تعداشان  زیاد نبود و اصلأ هم اوضاع خوب و سر و وضع مناسبی نداشتند ، خستگی و بیخوابی از سرتاپای هیکل شأن می بارید و همه هم خاک آلوده و بسیار کثیف بودند ، اما با این وجود روحیه بسیار عالی و پرهیجان و مبارزه طلبی داشتند و مدام با همدیگر شوخی کرده و به چهره های سیاه و دود گرفته همچون حاجی فیروز یکدیگر گیر داده و های های می خندیدند .

تمام آن جوانمردان دل باخته ، چندين شبانه و روز متوالی بود که بدون کمترین استراحتی ، در زير بارانی سيل آسا و ويرانگر از آتش و گلوله و بمب و راکت و موشک دليرانه جنگيده و در مقابل دهها لشگر پياده و زرهی و کماندوهای کارد رياست جمهوری عراق بی باکانه و مردانه ايستاده گی کرده بودند و در طول مدت ماموريت يگانهای مربوطه خود ، با تمامی وجود از شکسته شدن خطوط پدافندی تا تحويل سنگرها به نيروهای پياده لشگرهای ارتش که به عنوان نيروهای پشتيبان و جايگزين وارد منطقه شده بودند ، با ياری و امدادهای غیبی خداوند قادر و توانا جلوگیری و ممانعت کرده و اکنون کاملاً می شد که آثار خستگی و بخوابی را در چهره های سياه و دود گرفته نفر به نفر شأن کاملا مشهود و هويدا ديد .

از باقی مانده تمام گردان های عمل کننده و پشتيبان لشگر ۳۱ عاشورا ، که همگی هم از خطوط پدافندی و خط مقدم برگشته بودند بنا به درخواست فرمانده غيور لشگر سردار مهدی باکری ، گردانی نیم بند و کم نفرات ، تشکيل و فرماندهی آن را هم بر عهده شیر مرد زنجانی سردار عباس رفيقدوست (تاران) معاونت دوم گردان حضرت حـّر (ره) گذاشتند ، تعدادی از رزمندگان غیور و شجاع زنجانی نیز در جمع دواطلبان حضور داشتند از جمله برادران پاسدار (شهید) احد اسکندری و رضا رسولی ، خلیل آهومند ، غلامحسین رضایی ، (شهید) مهدی حیدری ، اصغر کاظمی ، (شهید) یوسف قربانی . سید داود طاهری ، فرامرز گنجی و چند نفر دیگر که نامشان را نمی دانستم .

با بازگشت تویوتاها از لب آب ، سریع فرمان حرکت صادر و همه بر پشت تویوتاهای سقف دار و بی سقف سوار و با تکیبر و صلوات روانه میدان درگیری شدیم ، منطقه بسیار شلوغ و پر از جنب و جوش بود و هیچ شباهتی به منطقه خلوت و خالی از نیرو و تجهیزات روزهای اول ورودمان نداشت ، همه جا مملو از تجهیزات سبک و سنگین بود و به هر سمت و سوی هم نگاه میکردی ، تعداد بیشماری از تکاوران کلاه کج و سربازان پلنگی پوش ارتشی را می دیدی که تند و تند مشغول حفر زمین و ساخت سنگر بودند .  با دیدن آن همه رزمنده تازه نفس و انبوه تجهیزات جنگی ، جانی تازه به وجود خسته ام دمیده شد و چنان حال خوبی پیدا کرده و احساس قدرت و قوت قلبی کردم که دیگر فتح و پیروزی را بسیار نزدیک و سهل و آسان تصور کردم ! مسیرمان خیلی طولانی نبود و ماشین ها بعد از حدود نیم ساعتی حرکت در کناره رودخانه دجله توقف کردند ، همگی پیاده شده و بنا به دستور فرماندهان پشت دیواره خاکی رودخانه سنگر گرفتیم ...

💠 #ادامه_دارد

🖍 خاطره از #بسیجی_جانباز_عباس_لشگری

کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
💢 #ببینید / اینجا #ایران نیست و #حرم مطهر امامین معصوم (ع) هم نیست !
اینجا کشور #ایتالیا است در قلب اروپای مدرن و پیشرفته ، مردم ناامید از طب جدید و قدیم و سرخورده از تکنولوژی و فناوری های نوین ، عاجزانه و درمانده ، به درگاه خالق یکتا آمده و سر تسلیم فرود آورده و با سجده و انابه ، رهایی از شر #ویروس_کرونا را طلب می کنند .

🌺 و چه زیبا فرموده پروردگار عالمیان : مَنْ‌ أَعْرَضَ‌ عَنْ‌ ذِکْرِي‌
 فَإِنَ‌ لَهُ‌ مَعِيشَةً ضَنْکاً ،

🔹هر کس از یاد من روی گردان شود ، زندگی (سخت و) تنگی خواهد داشت . (طه آیه ١٢٤)

👌گر نگهدار من آنست
که خود می دانم
شیشه را در بغل سنگ
نگه می دارد

#کرونا_را_شکست_می_دهیم
#فتنه_های_آخرالزمان
#ویروس_کرونا
#فتنه_شیطان

کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
https://t.iss.one/pcdrab/5186

📝 #خاطراتی مستند و میدانی از عملیات عاشورایی #بدر :

💢 روز پنجم ، شنبه ۲۵ اسفند ماه ۱۳۶۳ ، آخرین روز عملیات ، آنسوی دجله

📌 #قسمت_۳۹

بسم الله الرحمن الرحیم

منطقه عملیاتی درست مکانی است که قرار بود شب دوم عملیات کردان حضرت حر آنجا عمل کند که یکدفعه ماموریت گردان عوض شد و برای همین هم شناختی خوبی از موانع طبیعی و مصنوعی و سنگرها و مواضع دفاعی عراقی ها داشتم ، مشغول وارسی آنسوی رودخانه و برآورد کردن میزان پیشروی رزمندگان شدم ، دلاورمردان خط شکن با عبور از رودخانه ، منطقه نعل اسبی (کسیه ای) را تصرف و سپس به سمت روستای حریبه در کنار اتوبان العماره به بصره پیشروی کرده بودند .

موقعیت مان بسیار ناامن و شلوغ  بود و یکسره هواپیماها و هلیکوپترهای عراقی رودخانه و اطراف پل شناور را بمباران و موشک باران می کردند ، به دلایل نامعلومی توقف گردان به درازا کشیده و همانجا زیر آفتاب داغ جنوب ماندگار شدیم ، یواشکی از جمع یاران خارج و مشغول گشت و گذار در اطراف شدم ، عده زیادی از برادران تدارکات با جان و دل مشغول کار و فعالیت بودند و عرق ریزان و نفس زنان جعبه ها و گونی های مهمات و آب و آذوقه را از پشت تویوتاها پیاده می کردند ، دهها دستگاه آمبولانس کاملاً نو و تر و تمیز هم کنار هم به صف شده و منتظر مسافر بودند ، برادران مهندسی لشگر طبق طرح قبلی با قطعات کوچک یونولیت معروف به پل خیبری ، پل شناوری سبک بر روی رودخانه دجله زده بودند که فقط نفرات قادر به رفت و آمد بر روی آن بودند ، دوتا قبضه پدافند هوائی چهار لول هم برای حفاظت از پل در چپ و راست ورودی اش مستقر کرده بودند که یکسره در حال تیراندازی بودند و با رگبارهای متوالی از نزدیک شدن هواپیماها و هلیکوپترهای عراقی به پل جلوگیری میکردند .

مشغول وارسی و تماشای نخلستان های آنطرف رودخانه بودم که یکدفعه صدای شورانگیز و روحیه بخش مارش عملیات در فضای منطقه پیچیده و  چنان شور و حالی به رزمندگان پخشید که صدای فریادهای تکبیر و صلوات منطقه را برداشت ، طولی هم نکشید که ماشین تبلیغات گرد و خاک کنان و مارش زنان به همراه دهها دستگاه تویوتا پراز نیرو به کنار رودخانه رسیده و رزمندگان با تکبیر و صلوات پیاده و با روحیه ای بالا و بسیار شورانگیز به نیروهای گردان ملحق شدند ، آن دلاوران پاکباز و عاشق ، رزمندگان قدیمی و دایمی جبهه ها بودند که با شنیدن خبر آغاز عملیات ، در شهرها طاقت نیاورده و سراسیمه خود را به منطقه رسانیده و اینک هم تازه نفس و نیرومند و شادمان روانه میدان نبرد بودند ، با پیوستن نیروهای تازه وارد ، نفرات گردان به حدود ۱۲۰ نفری افزایش یافت و بلافاصله هم دستور حرکت صادر و هر کدام با برداشتن چندگونی گلوله آر پی جی و کلاش و تیربار  به ستون یک شروع به عبور از روی پل شناور کردیم . 

روی پل خیلی پر رفت و آمد بود و مدام برادران‌ حمل مجروح در حال انتقال پیکر پاک شهدا و مجروحین به اینطرف پل بودند  ، با شتاب از روی پل عبور کرده و وارد نخلستان آنسوی رودخانه معروف به نعل اسبی یا کسیه ای شدیم ، هنوز چند قدمی در داخل نخلستان راه نرفته بودیم که ناگهان آتش‌باری دشمن آغاز و از زمین و هوا آتش بر سرمان ریخته شد ، آتشباران بقدری پرحجم و گسترده شد که ادامه راه دیگر امکان پذیر نشده و به دستور فرماندهان وارد کانالی کم عرض و کم عمق شده و بصورت فشرده کنار هم نشستیم ، ادوات سبک و سنگین دشمن انگاری گرای دقیق نخلستان را داشتند و بصورت میلیمتری وجب به وجب آن را می زدند و انفجارات نقطه به نقطه به محل استقرارمان نزدیک و نزدیکتر می شدند ، نگران انبوه گلوله های توپ و خمپاره بودیم که ناگهان هواپیمایی بسیار بزرگ و غول آسا روبروی نخلستان ظاهر شد که شباهتی عجیب به هواپیمای مسافربری داشت ، واقعاً چیز عجیبی بود ، داشتیم با تعجب و شگفتی  قد و قواره بزرگ هواپیما را تماشا می کردیم که بالای نخلستان رسیده و دوتا بمب سیاه رنگ و خیلی بزرگ روی نخلستان انداخت که اندازه شان به اندازه بشکه دویست و بیست لیتری بود ، خلاصه در میان دیدگان حیران مان ، بمب ها یکی پس دیگری داخل نخلستان فرود آمده و با صدای وحشتناک و رعب آوری منفجر شدند ، ناگهان قیامتی برپا شده و همه جا تیره و تار شد ، درخت های نخل دسته دسته از ریشه کنده و به اطراف پرتاب شدند و زمین همچون پارچه ای نازک جر خورد و شکاف های طویل و عمق کف نخلستان را فرا گرفت ، دیگر داخل نخلستان محل امنی برای ماندن نبود و برای همین هم سریع فرمان حرکت صادر و زیر بارانی از گلوله و ترکش از کانال خارج و شروع به حرکت کردیم ، آتش‌باری دشمن بقدری پرحجم و وحشت ناک است که بعضی از همراهان از همراهی گردان منصرف و از همانجا دنده عقب گرفته و سراسیمه به آنسوی رودخانه بازگشتند ....

💠 #ادامه_دارد

🖍 خاطره از #بسیجی_جانباز_عباس_لشگری

کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🌺 سردار شهید #مهدی_زین_الدین فرمانده دلاور و مخلص #لشگر_۱۷_علی_ابن_ابیطالب : هر کس در شب جمعه #شهدا را یاد کند.
#شهدا هم او را نزد #اباعبدالله_ع یاد می کنند .

💢 وصیت سپهبد پاسدار #سردار_شهید_قاسم_سلیمانی :
فرزندانتان را با نام #شهدا و تصاویر آنها آشنا کنید. 

🌸 در شب جمعه #شهدای سرافراز و نام آور شهرمان #زنجان را یاد کنیم با ذکر #صلواتی .

🔹 الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ

#دفاع_مقدس
#شهدا
#فرماندهان_شهید_زنجان
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم

کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
https://s11.picofile.com/file/8392919918/IMG_20180312_180204_182.jpg

📝 #خاطراتی مستند و میدانی از عملیات عاشورایی #بدر :

💢 روز پنجم ، شنبه ۲۵ اسفند ماه ۱۳۶۳ ، آخرین روز عملیات ، آنسوی دجله ، شهادت پیک دلاور گردان

📌 #قسمت_۴۰

بسم الله الرحمن الرحیم

در زیر بارانی از گلوله های توپ و خمپاره و ترکش های ریز و درشتی که مثل نقل و نبات بر سرمان می بارید ، شتابان عرض نخلستان را طی کرده و از کنار دیواره رودخانه به راه خود ادامه دادیم ، بعد از مدتی پیاده روی زیر آتش عراقی ها ، نفس زنان و عرق ریزان وارد یک خندق بسیار بزرگ و طویل شدیم که دیواره های بلند و چندمتری داشت ، چنان عمیق و وسیع بود که عراقی ها چندتا تانک دورزن داخلش مستقر کرده و مشغول زدن عقبه بودند که دیشب غافلگیر و سالم به دست رزمندگان افتاده بودند ، به کنار تانکها رسیده و‌ فرمان توقف صادر و همه در کنار دیواره های بلند خندق نشسته و مشغول استراحت شدیم ، چند رزمنده جنگی و خاک آلوده در حال انتقال تعدادی اسیر سالم و مجروح به عقبه هستند ، برخاسته و با سلام ، از اوضاع میدان نبرد پرسیدم ، رزمنده ای که جلوی همه حرکت می کرد ، شاد و خندان گفت : بچه‌ها ، عراقی ها را تار و مار کرده و به اتوبان رسیده‌اند و برای تثبیت خط ، فقط به مهمات و نیروی کمکی نیاز دارند ، حرف هاش خیلی دل گرم کننده و روحیه بخش بود و حس و حال خوبی را هم به وجود خسته ام بخشید ، اما رزمنده ایی که آخر ستون لنگان لنگان راه می رفت همینکه‌ کنارم رسید ، خیلی هراسان و وحشت زده گفت : تا وقت هست ، برگردید ! اون جلو ، فقط مرگ و اسارت است ! عراقی ها آنقدر تانک و نیرو وارد منطقه کردند که تا ساعتی دیگر همه جا را به خاک و خون می کشند ! درعرض چند ثانیه دوتا حرف کاملاً متناقض و متفاوت شنیدم و چنان سردرگم و گیج شدم که اصلأ نفهمیدم باید کدام حرف را باور کنم .

دیواره های بلند خندق ، جان پناهی امن و ایمن بودند و خیالمان از شر انفجارات و تیر و ترکش ها کاملاً آسوده بود و برای همین هم رزمندگان با خیال راحت گروه گروه کنار هم نشسته و مشغول گپ و گفت بودند ، با هم‌رزمان دلاور برادران پاسدار احد اسکندری و خلیل آهومند و رضا رسولی و (شهید) مهدی حیدری نشسته و مشغول گفتگو بودیم که به ناگهان سر و کله هلیکوپترهای عراقی بالای سرمان پیدا شد و با رگبار مسلسل و راکت شروع به زدن داخل خندق کردند و در چند لحظه بقدری گلوله و راکت و موشک بر سرمان ریختند که همه جای خندق را دود و آتش فراگرفت و دوباره ترکش های ریز و درشت شروع به زوزه کشیدن کردند . 

به دیواره خندق چسبیده و پناه گرفته بودیم که یکدفعه دیدم سردار حاج میرزا علی رستم خانی فرمانده دلاور تیپ اول لشگر۳۱ عاشورا به همراه بیسم چی ها و جمعی از یارانشان شتابان و نفس زنان از سمت خط رسیده و مشغول صحبت با برادر تاران فرمانده گردان شدند ، طولی هم نکشید که برادر احد اسکندری پیک دلاور گردان را فراخواندند ، احد با شنیدن دستور ، شتابان برخاست برود سمت فرماندهان که ناگهان مثل چوپ خشک کف زمین افتاده و دیگر تکون نخورد .

بالای سرش جمع شده وهرکدام از طرفی صداش زده و تکانش دادیم ، هیچ واکنشی نشان نداده و بیشتر نگران شده و شروع به وارسی هیکل بلندش کردیم تا شاید زخم و جراحتی در بدنش پیدا کنیم ، اما هرچه گشتیم ، هیچی پیدا نشد ! نه خونی !؟ نه زخمی ‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍!؟ نه آخی !؟ نه واخی !؟ واقعه بسیار عجیب و غریبی بود ، همه مات و مبهوت پیکر بی جان احد را نگاه می کردیم که یکی از بچه‌ها کلاه سیاه رنگ احد را از سرش برداشت و با تعجب دیدیم  که یک قطره خون سرخ و بسیار کوچولو از سمت راست سرش بیرون زده و همان هم موجب شهادتش شده و بدون اینکه کسی متوجه شود ، خیلی آروم و بیصدا تا محضر دوست پرواز نموده بود ، حیران و گریان دور پیکر پاک و معطر شهید اسکندری نشسته بودیم که فرمان حرکت صادر و رزمندگان کم کم شروع به حرکت کردند .

پاسدار دلاور شهید احد اسکندری از جمله عاشقان و دلباختگان  مخلص و جان برکف حضرت امام (ره) بود که عمر و جوانی اش را وقف اسلام نموده و شبانه و روز برای حراست و پاسداری از نهال نوپای انقلاب و آرمانهای مقدس آن تلاش و فداکاری میکرد ! شهید اسکندری انچنان شیفته خدمت و جانفشانی در راه اسلام و انقلاب بود که درست چند روز بعد ازدواج ، همسر نوعروس اش را تنها گذاشته و روانه جبهه شده بود ، او جوانی خوش هیکل و بلند قامت با قلبی نترس و شجاع بود که در هیچ  کاری کم نمی آورد و در چند روز ماموریت گردان ، چنان شجاعت و مردانگی از خودش نشان داده بود که واقعا شیفته مرام و کردارش شده بودم ، اما هزاران هزار افسوس که دیگر هیچ فرصتی برای رفاقت و دوستی باقی نمانده بود و احد راضی و خشنود تا بارگاه دوست پرواز نموده بود ....

🖍 خاطره از #بسیجی_جانباز_عباس_لشگری

کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
💢 #آقا_جان

بی تو دارند همه می‌میرند
زود برگرد مسیحای همه

همه شهر به چاه افتادند
مددی یوسف زهرای همه

بنشین تا بنشانی همه را
دربیار از نگرانی همه را

📽 شعری زیبا و شنیدنی از صابر خراسانی در وصف غربت آقا امام زمان (عج)

#عصر_جمعه
#دلتنگی
#ظهور
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم

کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
https://t.iss.one/pcdrab/3645

📝 #خاطراتی مستند و میدانی از عملیات عاشورایی #بدر :

💢 روز پنجم ، شنبه ۲۵ اسفند ماه ۱۳۶۳ ، آخرین روز عملیات ، آنسوی دجله ، روستای حریبه

📌 #قسمت_۴۱

بسم الله الرحمن الرحیم

با شهادت پیک دلاور گردان و مجروحیت تعداد دیگری از رزمندگان ، دوباره دیوار عزم و اراده بعضی ها ترک خورده و در کمال سکوت از همانجا به عقب باز میگردند ، نفرات گردان مدام در حال کاهش و کم شدن بود و هر چه هم جلوتر می رفتیم بر حجم آتش بی امان دشمن افزوده می شد ، اما با این وجود به راه خود ادامه داده و پشت سر گام های بلند و سریع فرمانده غیور تیپ اول لشگر سردار دلاور حاج میرزاعلی رستمخانی به سمت روستای حریبه می رفتیم ، نیم خیز و شتابان در حال عبور از پشت سیل بند رودخانه بودیم و گلوله های توپ و خمپاره و کاتیوشا گروه گروه در اطراف مان فرود آمده و بصورت پی در پی منفجر می شدند ، در هرچند قدم مجبور به خیز زدن می شدیم و ترکش های ریز و درشت ، زوزه کشان از بالای سرمان رد می شدند . به دشت صافی رسیدیم که اتوبان العماره به بصره قشنگ دیده می شد ، واقعاً باورنکردنی بود ، دشمن زبون بقدری تانک و نیرو وارد منطقه کرده بود که روی اتوبان واقعاً ترافیک در ترافیک بود و انگاری قصد برپایی کارناوال شادی و راهپیمایی داشتند .

کم کم منازل روستا دیده شده و خبر از رسیدن به منطقه درگیری می دهد ، آتش‌باران هوایی و زمینی دشمن بقدری پرحجم و گسترده شده که مدام از نیروهای گردان کاسته می شود ، تعدادی زخمی و شهید می شوند و عده ای هم پیکر زخم خورده ها را به عقب منتقل می کنند ، تعدادی هم ترسیده و با عقب ماندن از ستون ، یواشکی از بند جیم استفاده کرده و به عقبه بر می گردند ، گردان دواطلبان تبدیل به گروهان شده و فقط پنجاه یا شصت نفر پشت سر سردار رستم خانی راه می رفتیم ، خلاصه زیر بارانی از گلوله و ترکش به ورودی روستا رسیده و سردار رستمخانی از رزمندگان گردان خواست که با احتیاط و هوشیاری وارد روستا شده و ضمن انهدام سنگرهای کمین و تیربار دشمن ، یک به یک خانه ها را پاکسازی و خود را به بچه های درگیر در کنار اتوبان برسانند .

ماموريت اصلی گردان ، کمک به بچه های درگير در کنار اتوبان بصره به العماره و حفاظت و پاسداری از خط پدافندی و مقابله با حملات تانک ها و نيروهای عراقی بود . دو گردان خط شکن از لشگرهای ۳۱ عاشورا  و ۸ نجف اشرف اصفهان ، مرحله سوم عمليات را حوالی سحر ، آغاز و پيروزمردانه تا اتوبان بصره به العماره پيشروی و درست کنار اتوبان پدافند کرده و به اميد رسيدن نيروهای کمکی مشغول نبرد و مقابله با قشون عظیم تانکها و نیروهای پیاده و کماندوی دشمن بودند .

با برادران دلاور محرمعلی الماسی و (شهید) مهدی حیدری و اصغر کاظمی و پیرمحمدی و تنی چند از رزمندگان دلاور و باغیرت اردبیلی و تبریزی و یک رزمنده امدادگر بعنوان سرستون نیروهای گردان ، وارد روستا شده و بلافاصله هم با سنگرهای کمین دشمن درگیر و نبردی بسیار نزدیک و خانه به خانه با عراقی ها آغاز شد ، اولین سنگر تیربار با نارنجک و شجاعت مثال زدنی برادر اصغر کاظمی منهدم شده و با شتاب به راه خود ادامه دادیم ، به یک سه راهی رسیده و از پنجره خانه ایی به سمت مان تیراندازی می کنند ، رگبار متوالی تیربار و کلاش اجازه جابجایی به کسی نداده و به ناچار هرکدام در شکاف درب خانه ای پناه گرفته و مشغول تبادل آتش شدیم ، برادر الماسی از لحظات درگیری استفاده و  تند و سریع خود را به زیر پنجره رسانیده و با پرتاب نارنجکی سنگر را خاموش کرد ، دوباره شروع به حرکت کرده و در پناه دیوارها و درب خانه ها به سمت پایین روستا می رویم ، یکدفعه آماج گلوله و موشک آر پی جی قرار گرفته و چندنفر از هم‌رزمان بشدت زخمی می شوند ، چندتا عراقی از پشت بام خانه ای در روبرو به سمت مان شلیک می کردند ، زخمی ها را به جایی امن کشیده و در پناه تیراندازی همقطاران به همراه برادر الماسی خود را به محل استقرار نیروهای عراقی رسانیده و با پرتاب چندتا نارنجک به پشت بام خانه ، باعث ترس و فرار شأن شدیم ، با پایان درگیری و تیراندازی رزمندگان زخمی ، توسط برادر امدادگر و تعدادی از دوستان شان به عقب منتقل شده و ما هم به راه خود ادامه دادیم ، حالا فقط ما بچه های زنجانی مانده بودیم و یک روستایی غریب و ناشناس و با انبوهی از نیروهای پیاده و کماندو دشمن ، همه چشم انتظار بقیه نیروهای گردان بودیم و با هر قدمی که بر می‌داشتیم بر نگرانی و اضطراب مان افزوده می شد ،  به میانه های روستا رسیده و خبری از یاران نمی شود ، بیشتر نگران و هراسان شده و از ادامه مسیر منصرف و همانجا در شکاف درها هر کدام جان پناهی یافته و بی صبرانه منتظر رسیدن بقیه گردان شدیم ...

🖍 خاطره از #بسیجی_جانباز_عباس_لشگری

کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
💢 ۳۶۰ درجه #داعش

📽 #ببینید / روایت مجاهدت های مردی دلاور و مخلص از زبان بیگانگان

🔺 #ببینید چه گوهر گرانبهایی را از دست دادیم ، واقعاً اگر نبود ، معلوم نبود سایه شوم داعش تا کجاها گسترش می یافت .

👌 سردار دلاورم ! نامت جاوید و ماندگار تا همیشه تاریخ

#انتقام_سخت
#جبهه_مقاومت
#سردار_شهید_قاسم_سلیمانی
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم

کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
https://t.iss.one/pcdrab/4736

📝 #خاطراتی مستند و میدانی از عملیات عاشورایی #بدر :

💢 روز پنجم ، شنبه ۲۵ اسفند ماه ۱۳۶۳ ، آخرین روز عملیات ، آنسوی دجله ، روستای حریبه

📌 #قسمت_۴۲

بسم الله الرحمن الرحیم

دقایق به سرعت می گذرد و هیچ خبری از هیچ کدام از رزمندگان گردان نمی شود ، در عوض تمام پشت بام خانه های پایین دست روستا پر از نیروهای پیاده و کماندوی عراقی می شود ، در تیررس نیروهای عراقی بودیم و محل های استقرار مان هم هیچگونه حفاظ و امنیتی نداشت و هر لحظه هم امکان داشت که هدف یکی از تک تیراندازان دشمن قرار بگیریم ، باید هرچه سریعتر چاره ای اندیشیده و از آن وضعیت بلاتکلیفی خارج می شدیم ، دو راه بیشتر نداشتیم ، یا باید راه رفته را برگشته و بدنبال نیروهای گردان می گشتیم و یا هم باید به راه خود ادامه داده و در انتهای روستا به رزمندگان درگیر در کنار اتوبان می پیوستیم ، همگی راه دوم را برگزیده و با احتیاط به سمت پایین روستا حرکت کردیم ، شمار عراقی ها در پشت بام خانه های پایین دست روستا ، بطور مدام در حال افزایش بود و تند و سریع مشغول احداث سنگر و استقرار تسلیحات مختلف بودند ، بعد از مدتی راهپیمایی در زیر باران موشک و تیر و ترکش به چهار راهی در آخر روستا رسیده و هر کدام در گوشه ای پناه گرفته و مشغول وارسی اوضاع شدیم .

از کوچه دست راست مان ، اتوبان قشنگ دیده می شد و فاصله چندانی هم باهاش نداشتیم ، کوچه دست چپی هم به نخلستان وسیع و بسیار سرسبزی منتهی می شد که هیچ شناختی ازش نداشتیم ، در سمت مقابل هم کوچه تنگ و باریکی بود که به چند ساختمان بلند و دوطبقه ختم می شد که عراقی ها در پشت بام شأن سنگر احداث و با یک قبضه مسلسل دوشکا و یک قبضه آر پی جی ۱۱ یکسره در حال شلیک و تیراندازی بودند ، هنوز هم خبری از‌ بقیه نیروهای گردان نبود و همگی نگران و مضطرب بودیم ،  چند دقیقه ایی در شکاف درب ها پنهان شده و چشم انتظار یاران شدیم ، اما هر چقدر انتظار کشیدیم متاسفانه خبری از کسی نشد و تازه متوجه شدیم که در داخل روستا تک و تنها هستیم ، قصد اتوبان کرده و از کوچه دست راستی شروع به پیشروی کردیم .

هنوز چند متری داخل کوچه نشده  بودیم که چند رزمنده خونین و مالین از سمت مقابل نزدیک شده و فریاد زدند که برگردید ! برگردید ! خط شکسته و عراقی ها دارند بچه ها را قتل و عام می کنند ، از سر و وضع کثیف و خاک آلوده و سیاه و از زخم هایی که برداشته بودند ، کاملاً معلوم بود از رزمندگان نترس و جنگجو هستند و حرف مفتی نمی زنند ، خلاصه رزمندگان زخمی رفتند و ما هم دوباره به سر چهارراه برگشته و کاملا گیج و سردرگم ماندیم که چه باید بکنیم ، هراسان و بلاتکلیف پناه گرفته و چشم انتظار بقیه یاران بودیم که ناگهان از هر طرف مورد حمله قرار گرفته و برادر پاسدار پیرمحمدی از ناحیه هر دو پا به شدت زخمی شد ، پیکر زخم خورده برادر پیرمحمدی را به جایی امن کشیده و شروع به تبادل آتش با نیروهای دشمن کردیم ، برادر پاسدار پیرمحمدی دیگر قادر به راه رفتن نبود و باید به عقب منتقل می شد ، قرار شد که برادران مهدی حیدری و اصغر کاظمی ، پیکر زخم خورده برادر پیرمحمدی را به عقب منتقل کنند و سریعاً هم با نیروهای کمکی بازگردند ، بهترین و کوتاه ترین مسیر کوچه دست چپی و نخلستان ناشناس بود ، با برادر الماسی شروع به تیراندازی و رگبار های متوالی کرده و برادران حیدری و کاظمی هم زیر دوش های برادر پیرمحمدی رفته و شتابان به سمت نخلستان راه افتادند ، بقدری گلوله و موشک و نارنجک تفنگی به داخل کوچه و دیواره های آن برخورد می کرد که زنده ماندن شأن کاملاً لطف و عنایت خداوند متعال بود ، خلاصه مسیر حرکت شأن را تا انتهای کوچه پوشش دادیم تا اینکه وارد نخلستان شده و از نظرها گم شدند . 

حالا فقط من و برادر الماسی مانده بودیم در یک روستای ناشناس و مقابل صدها نیروی پیاده و کماندو عراقی که دیگر مثال مور و ملخ تموم کوچه ها و پشت بام خانه های روستا را پر کرده و با انواع سلاح به سمت مان تیراندازی می کردند ، دل گرم به بازگشت یاران با نیروهای کمکی بودیم و با همان امید هم شروع به نبرد با عراقی ها کرده و مردانه و دلیرانه با پرتاب نارنجک و رگبارهای متوالی از جلو آمدن شأن جلوگیری کردیم تا اینکه کم کم خشاب ها خالی و  نارنجک ها رو به اتمام گذاشت ، مدت زیادی از رفتن یاران می گذرد و خبری هم از بازگشت شأن نمی شود . کماندوهای عراقی از کوچه سمت راستی کاملاً جلو کشیده و آنطرف چهار راه در شکاف درب خانه ها پناه گرفته و به سوی مان تیراندازی می کردند ، فقط چند متری با نیروهای دشمن فاصله داشتیم و واقعاً در چند قدمی اسارت یا شهادت بودیم ، باید سریعاً فکری کرده و از آن اوضاع خطرناک خارج می شدیم ، تصمیم به عقب نشینی گرفته و رگبار زنان به سمت نخلستان حرکت کردیم ...

💠 #ادامه_دارد

🖍 خاطره از #بسیجی_جانباز_عباس_لشگری

کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
😂 #فوت_درمانی

💢 #ببینید / فوت درمانی #کرونا توسط #کشیش آمریکایی!

🔹کشیش آمریکایی که پیش از این قصد داشت از پشت دوربین کرونا را درمان کند اینبار با #فوت کردن به #کرونا دستور داد برای همیشه از بین برود!

#کرونا_را_شکست_می_دهیم
#فتنه_های_آخرالزمان
#ویروس_کرونا
#فتنه_شیطان

کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
💢 فرازی زیبا از #وصیت_نامه بسیجی دلاور #غواص_شهید_مرسل_محمدی :

🖌خدايا ! از يكسو بايد شهيد شويم تا اسلام از خونهای ما رشد كند و از سوی ديگر بايد بمانيم از اسلامت دفاع كنيم تا اسلام را سر نبرند...!
خدايا ! ما در اين دو راهی مانده ايم .
خودت حافظ اسلام و ولايت فقيه باش و ما را به جوار خودت بكش و بخوان و ما نيز لياقت پيدا كنيم و ادامه دهنده راه شهيدان امت حزب الله باشيم .

📸شیرمرد زنجانی ، بسیجی دلاور #غواص_شهيد_مرسل_محمدی از رزمندگان مخلص و بسیجیان دلاور #استان_زنجان در دوران دفاع مقدس ، از غواصان خط شکن و حماسه ساز #گردان_حضرت_ولیعصر_عج استان زنجان در عملیات های عاشورایی کربلای چهار و پنج

🌷شهادت : دی ماه ۱۳۶۵ ، عملیات عاشورایی #کربلای_پنج ، منطقه عملياتی #شلمچه

💐 روحش شاد و نامش جاوید

#دفاع_مقدس
#غواصان_شهید_زنجان
#عملیات_کربلای_پنج
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم

کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
https://t.iss.one/pcdrab/5135

📝 #خاطراتی مستند و میدانی از عملیات عاشورایی #بدر :

💢 روز پنجم ، شنبه ۲۵ اسفند ماه ۱۳۶۳ ، آخرین روز عملیات ، آنسوی دجله ، روستای حریبه

📌 #قسمت_۴۳

بسم الله الرحمن الرحیم

با تاکتیک آتش و حرکت پیش رفته و در پناه رگبارهای متوالی همدیگر گام به گام به نخلستان نزدیک و نزدیکتر می شدیم ، اواسط کوچه بودیم و هنوز چندصدمتری با نخلستان فاصله داشتیم که یکدفعه نیروهای عراقی مثل مور و ملخ از پشت بام ها و دیوار خانه ها پایین ریخته و با تصرف سر چهار راه و کوچه های اطراف آن ، هلهله کنان شروع به تیراندازی بطرف مان کردند و آنقدر گلوله و موشک و نارنجک تفنگی بدرقه راهمان کردند که دیگر قادر به حرکت نشده و به ناچار هر کدام در شکاف درب خانه ای پناه گرفته و مشغول تبادل آتش با نیروهای پیاده و کماندوی عراقی شدیم ...

اوضاعی بسیار هولناک و لحظاتی واقعاً وحشتناک بود . با نیروهای حاضر در کوچه و سر چهارراه درگیر می شدیم از بالای دیوارها و پشت بام ها آماج گلوله و موشک قرار می گرفتیم ، به سمت بالایی ها شلیک می کردیم ، پایینی ها به رگبار مان می بستند ، خلاصه درگیری به درازا کشیده و  تیراندازی بی امان و بی وقفه عراقی ها آنقدر زمین گیر و معطل مان کرد که خشاب اسلحه ها خالی شد و فقط چندتایی نارنجک برایمان باقی ماند ، با قطع تیراندازی ، عراقی های بزدل متوجه اتمام گلوله هایمان شده و قدم قدم به محل استقرارمان نزدیک و نزدیکتر شدند ، انگاری آخر کار بود و باید آماده اسارت یا شهادت می شدیم ، آخرین نارنجک را هم  سمت عراقی ها پرتاب کرده و خواستم از برادر الماسی بپرسم که باید چکار کنیم که دهانم را باز نکرده ، موشکی به درب خانه بغلی اصابت و با صدای سهمناکی منفجر و درب بزرگ خانه را کاملآ باز کرد ، با خوابیدن گرد و خاک و دود انفجار با صحنه‌ای باورنکردنی و عجیب مواجه شدیم که در آن لحظات مرگ و زندگانی واقعاً ارمغان گرانقدر و امداد گرانبهای خداوند قادر و توانا در حق بندگان حقیر و ناچیزش بود ، حیاط خانه مملو از انواع مهمات و سلاح های مختلف بود ، انگاری انبار تسلیحات یا زاغه مهمات دشمن بود ، خنده کنان و حیرت زده داخل حیاط پریده و از همانجا تعدادی نارنجک به داخل کوچه و سمت عراقی ها پرتاب کرده و بعد هم چندتایی خشاب پر برداشته و سراسیمه به کوچه برگشته و سمت بالای کوچه را به گلوله بستیم ، نیروهای بزدل دشمن که تا آن لحظه تصور می کردند مهمات مان تموم شده و با دل و جرات جلو می آمدند و با شنیدن صدای رگبارهای متوالی و دیدن  سیل گلوله و نارنجک ها چنان وحشت کرده و هراسان شدند که با برجای گذاشتن چند کشته و زخمی سراسیمه عقب کشیده و در حوالی چهار راه موضع گرفته و شروع به تیراندازی کردند .

با فرار نیروهای دشمن از داخل کوچه خیالمان حسابی آسوده شد و نفس راحتی کشیدیم ، اما سنگر دوشکا و آر پی جی ۱۱ در ساختمان دوطبقه مقابل مان که درست مسلط به کوچه بودند ، بدجوری اذیت مان می کردند و با شلیک مدام از حرکت مان جلوگیری می کردند ، دوتا قبضه آرپی جی هفت برداشته و  مسلح کرده و همانجا داخل حیاط سنگرها را هدف گرفته و با ذکر مبارک سبحان الله شلیک کردیم ، با عنایت خدای رحمان هر دوتا موشک درست به زیر سنگرها خورده و قبضه دوشکا و آر پی جی ۱۱ و خدمه بخت برگشته شأن به همراه گونی های پاره پاره شده سنگرها در آسمان به پرواز در آمدند ، با روحیه ایی تازه و لبی خندان از عنایت خدای مهربان ، جیب خشاب ها را پر از خشاب و نارنجک کرده و چندتا خشاب اضافه هم به کمر گذاشته و رگبار زنان داخل کوچه شده و به سمت نخلستان حرکت کردیم ، دوباره رگبار گلوله ها و موشک های عراقی شروع شده و مجبور به پناه گرفتن و پاسخ متقابل شدیم ، خلاصه ما زدیم و آنها زدند تا اینکه عاقبت ‌به انتهای کوچه  رسیده و نفس زنان و وحشت زده وارد نخلستان شدیم .

نخلستانی وسیع و پهناور بود که اول و آخرش اصلأ معلوم نبود ، متاسفانه هیچ شناختی ازش نداشتیم و اصلأ هم نمی دانستیم که به کجا ختم خواهد شد ، قصد مان فقط فرار و دور شدن از تیررس نیروهای دشمن بود ، عراقی ها پشت سرمان به انتهای کوچه رسیده و در امتداد طول نخلستان موضع گرفته و مشغول تیراندازی و شلیک موشک به سمت مان بودند ، در نهرهای کم عمق و پشت درختان نخل پناه گرفته و دقایقی با نیروهای دشمن تبادل آتش می کردیم و سپس برخاسته و نیم خیز و شتابان به سمت بالای نخلستان می دویدیم ، میانه های نخلستان بودیم که صدای ناله های بسیار بلند و جانسوزی را شنیده و شتابان سمت صدا رفته و دیدیم که سردار عباس تاران (رفیق دوست) معاون دلاور گردان حضرت حر(ره) استان زنجان زخمی و خونین و مالین میان ده ها جنازه عراقی افتاده و آنقدر هم ناجور و بد زخمی شده که از شدت درد به خود می پیچد و فریاد میزند….

💠 #ادامه_دارد

🖍 خاطره از #بسیجی_جانباز_عباس_لشگری

کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
💢 #ببینید / شناسایی رزمی شناور هواپیمابر LHD-5 از کلاس وسپ نیروی دریایی ارتش #آمریکا توسط رزمندگان دلاور نیروی دریایی ارتش جمهوری اسلامی در ورودی #تنگه_هرمز

👌 انهدام و غرق یکی از این سیبل های متحرک ، خون بهایی خوبی برای انتقام خون سردار دل ها ، سپهبد پاسدار #سردار_شهید_قاسم_سلیمانی خواهد بود . چشم انتظاریم...

#انتقام_سخت
#جبهه_مقاومت
#سردار_شهید_قاسم_سلیمانی
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم

کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
💢 🖌 فرازی زیبا از #وصیت_‌نامه بسیجی #شهید_سید_داود_شبیری :

🔹🔸به هر صورت ما خواهیم مرد ، چه صد سال عمر کنیم و چه ۲۰ سال عمر کنیم ، ولی مرگ بهتر است با #عزت باشد نه با #ذلت .

🔹با مرگ طبیعی مردن که شجاعت نیست .

🔹شجاع کسی است که جوانیش و قدرتش را در راه خدا و معبود یکتا نثار کند.

🌺 روحش شاد و راهش پررهرو

🌸 #بسیجی_شهید_سید_داود_شبیری
شیرمرد زنجانی ، #مداح باصفای جبهه ها ، از رزمندگان سلحشور و فرماندهان حماسه ساز #استان_زنجان در دوران دفاع مقدس

🌹شهادت : فروردین ماه ۱۳۶۶ ، #عملیات_کربلای_هشت ، منطقه عملیاتی #شلمچه

#دفاع_مقدس
#فرماندهان_شهید_زنجان
#عملیات_کربلای_هشت
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم

کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
💢 #ببینید / سه فیلم عجیب #آخرالزمانی در کولاک ویروس #کرونا

📽 صدای زیبای اذان در کشور #آلمان بعد از ده ها سال ممنوعیت

📽 سجده و انابه مردم درمانده کشور #ایتالیا به درگاه باریتعالی

📽 نوای زیبا و جانسوز #لبیک_یا_حسین
مردم قاهره پایتخت کشور #مصر

💢 #آقا_جان

بی تو دارند همه می‌میرند
زود برگرد مسیحای همه

#آقا_جان ، مولایم ، تمام دار و ندارم ، همه امیدم ، تو را به جان مادر پهلو شکسته ات جلوه ای بنما ....

#کرونا_را_شکست_می_دهیم
#فتنه_های_آخرالزمان
#ویروس_کرونا
#فتنه_شیطان

کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
https://t.iss.one/pcdrab/2147

📝 #خاطراتی مستند و میدانی از عملیات عاشورایی #بدر :

💢 روز پنجم ، شنبه ۲۵ اسفند ماه ۱۳۶۳ ، آخرین روز عملیات ، آنسوی دجله ، روستای حریبه

📌 #قسمت_۴۴

بسم الله الرحمن الرحیم

زیر آتش مستقیم نیروهای دشمن بودیم و صدها نیروی پیاده و کماندوی عراقی بی وقفه به سمت مان تیراندازی می کردند ، کنار جنازه های عراقی و پیکر زخم خورده برادر تاران نشسته و دقایقی با نیروهای دشمن تبادل آتش کرده و سپس قرار گذاشتیم که برادر الماسی پیکر مجروح برادر تاران را به پشت گرفته و به سمت بالای نخلستان حرکت کند و من هم همانجا‌ مانده و با رگبارهای متوالی هم پوشش آتشی به مسیرشان داده و هم اینکه از جلو آمدن عراقی ها جلوگیری کنم ، خلاصه سلاح را بر زمین گذاشته و در زیر بارانی از گلوله و ترکش و موشک پیکر غرق خون برادر تاران را از زمین بلند و سوار پشت برادر الماسی کردم ، درست در این زمان چشمم به جنازه یکی از عراقی ها افتاد که ناباورانه زنده شده و کشان کشان در حال رفتن به سمت یک اسلحه کلاش بود ، اسلحه ام کف زمین بود و وقتی هم برای برداشتن و زدن‌ عراقی نمانده بود ، چاره ای جز فریاد نیافته و پی در پی داد زدم که اون عراقی را بزن ! اون عراقی را بزن !

برادر الماسی که بصورت خمیده ایستاده و با کلاش سمت نیروهای عراقی در ورودی نخلستان شلیک می کرد ، با شنیدن فریاد های بلندم ، سریع متوجه عراقی شد و نوک اسلحه اش را سمت جنازه های زیر پایمان گرفت و چندتا رگبار پی در پی زد ، گلوله ها به سر و صورت جنازه ها و عراقی زنده شده اصابت کرده و موجب ترکیدن و متلاشی شدن کله آنان شد ، قطرات خون و تکه های مغز به سر و صورت و لباس هایمان پاشیده و کاملاً کثیف و خونی شدیم ، خیلی عجیب بود اما خداوند مهربان دوباره به یاریمان شتافته و در اوج بی خبری از خطری نزدیک و حتمی نجات ‌مان داده بود . 

خوشحال از دفع خطر ، پیکر برادر تاران را در پشت برادر الماسی جمع و جور کرده و برادر الماسی هم نیم خیز شروع به دویدن کرد و در عملی شجاعانه و در کمال ایثار و فداکاری ، زیر بارانی از گلوله و ترکش و موشک پیکر برادر تاران را به سمت بالای نخلستان برد ، داخل جوی آب نشسته و با تیراندازی و پرتاب نارنجک حواس عراقی ها را به خود جلب کرده و آنقدر مشغول شأن کردم تا اینکه برادر الماسی کاملاً دور شده و در میان انبوه درختان خرما از نظرها محو شد ، دیگر دلیلی برای ماندن نبود و برای همین سریع برخاسته و با پناه گرفتن در پشت نخل ها و داخل نهرها نم نم عقب کشیده و با رگبار های متوالی به سمت بالای نخلستان حرکت کردم . عراقی ها هم مثال گوسفند ، گله گله ، داخل نخلستان ریخته و با تیراندازی متوالی شروع به پیشروی کردند .

کمی که بالاتر رفتم ، صدای جریان شدید آب را شنیده و متوجه شدم که نزدیکی رودخانه دجله هستم و شتابان به سمت صدا رفتم ، خلاصه با هر زحمت و مشقتی بود ، نفس زنان و عرق ریزان از نخلستان خارج و با دیدن رزمندگان خودی بقدری خوشحال و سرحال شدم که انگاری همه دنیا را بهم دادند ، پاسدار دلاور محرمعلی الماسی آنچنان با شتاب و یک نفسه تمام مسیر را دویده بود که بعد از خروج از نخلستان ، نیمه بیهوش و نیمه جان در گوشه ای افتاده بود و پیکر زخم خورده برادر تاران هم را بر روی برانکاردی گذاشته بودند که مدام هم ناله می کرد . خوشبختانه درست کنار رودخانه دجله بودیم و چندصدمتر بالاتر هم قایقی کنار آب ایستاده و عده ای مشغول تخلیه مهمات و وسایل از داخلش بودند ، با کمک چند رزمنده برانکارد را برداشته و شتابان به سوی قایق رفتیم .

بچه های یگان تخریب بودند و در حال تخلیه مین های بزرگ ضدتانک و مواد منفجره بودند ، کنار قایق رسیده و سلام داده و از سکاندار قایق خواستم که پیکر مجروح برادر تاران را به عقبه منتقل  کند ، قایقران امتناع کرده و هر چقدر هم خواهش و تمنا کردم به هیچ عنوان قبول نکرد و گفت که ماموریت شأن خیلی مهم است و وقت این کارها را هم ندارد ، از حوادث تلخ روستا و تنها ماندن و محاصره شدن توسط نیروهای دشمن واقعاً ناراحت و عصبی بودم و استرس ها و ترس و وحشت ها بحد کافی اعصاب و روانم را به هم ریخته بود و سخنان منفی و سر بالای سکاندار هم آنچنان بر آتش خشمم افزود که یکدفعه قاطی کرده و هر چه از دهانم درآمد نثار راننده قایق کردم ، خلاصه کار بالا گرفت و کم کم داشتیم سمت درگیری فیزیکی می رفتیم که یکدفعه یک نفر از پشت دستش را روی شانه ام گذاشت و با لحن زیبای ترکی گفت : (الله بنده سی) بنده خدا ! چرا ناراحتی !؟ خیال کردم از رفقا و همشهری های سکاندار است و خیلی عصبی و هجومی برگشتم که چیزی بهش بگم که ناگهان دیدم مقابل چهره خاک آلوده و خسته و معصوم برادر مهدی باکری فرمانده لشگر ۳۱ عاشورا ایستاده ام .

💠 #ادامه_دارد

🖍 خاطره از #بسیجی_جانباز_عباس_لشگری

کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab