🌺 سردار شهید #مهدی_زین_الدین فرمانده دلاور و مخلص #لشگر_۱۷_علی_ابن_ابیطالب : هر کس در شب جمعه #شهدا را یاد کند.
#شهدا هم او را نزد #اباعبدالله_ع یاد می کنند .
🌸 #شهدای سرافراز و نام آور شهرمان #زنجان را یاد کنیم با ذکر #صلواتی .
#دفاع_مقدس
#شهدا
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
#شهدا هم او را نزد #اباعبدالله_ع یاد می کنند .
🌸 #شهدای سرافراز و نام آور شهرمان #زنجان را یاد کنیم با ذکر #صلواتی .
#دفاع_مقدس
#شهدا
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
💢 #ببینید / #ژنرال_پترائوس مدیر سابق سازمان #سیا :
🔹 #سلیمانی نقشی معادل رئیس سیا ، رئیس فرماندهی مرکزی و رئیس فرماندهی نیروهای ویژه آمریکا را داشت....!
#انتقام_سخت
#جبهه_مقاومت
#سردار_شهید_قاسم_سلیمانی
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
🔹 #سلیمانی نقشی معادل رئیس سیا ، رئیس فرماندهی مرکزی و رئیس فرماندهی نیروهای ویژه آمریکا را داشت....!
#انتقام_سخت
#جبهه_مقاومت
#سردار_شهید_قاسم_سلیمانی
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
https://s7.picofile.com/file/8392247268/IMG_20190220_121900_560.jpg
📝 #خاطراتی مستند و میدانی از عملیات عاشورایی #بدر :
💢 #خط_همایون ، جمعه ۱۳۶۳/۱۲/۲۴ ، شب چهارم ، تحویل خط
📌 #قسمت_۳۴
بسم الله الرحمن الرحیم
با عمل شجاعانه رزمنده اصفهانی خیال مان از بابت خودی نبودن فرد زخمی راحت شد ، اما با این وجود بازم انسان بود و درمانده و از پای فتاده ، استمداد کمک می کرد و وظیفه انسانی حکم می کرد که بدون توجه به کینه و دشمنی به یاریش بشتابیم ، برای همین هم به همراه برادران (شهید) احد اسکندری و (شهید) یوسف قربانی از کانال بیرون زده و نیم خیز و خیلی شتابان به طرف محل افتادن عراقی رفتیم ، نیروهای دشمن متوجه حرکت مان شده و از هر سمت و سوی شروع به تیراندازی کردند ، نفس زنان و خیزان و افتان در زیر بارانی از گلوله و موشک و ترکش خود را بالای سر مجروح رسانیده و بی مطلعی پیکر خون آلوده اش را بلند کرده و به سمت کانال راه افتادیم ، سرباز عراقی از چند ناحیه تیر خورده و با توجه به خونی که از دست داده و می داد ، اصلأ اوضاع خوبی نداشت ، مدام گریه می کرد و به زبان عربی عجز و ناله و التماس می کرد و عکس زن و بچه هایش را نشان مان می داد ، خلاصه با هر زحمت و سختی بود ، عراقی را به داخل کانال آورده و کمی آب کمپوت بهش داده و با محبت و مهربانی تمام زخم هاش را بسته و با آمبولانس روانه عقبه اش کردیم .
نم نم خورشید خون رنگ جنوب در افق گم شده و نوای روح بخش اذان ، جسم و جان خسته رزمندگان را صفائی دگر بخشیده و در تمام سنگرها سجاده عشق و نیاز فرش و دستان خالی و خسته به سمت آسمان و خالق بی نیاز بلند گردید ، در حال تیمم بودم که برادر بسیجی (شهید) مهدی حیدری از راه رسیده و با چشمانی اشگبار خبر شهادت بسیجی دلاور سعید تقیلو را در خط پدافندی گردان حضرت علی اصغر (ع) را بهم داد ، با سعید حسابی رفیق بوده و بسیار هم دوستش داشتم ، رزمنده ای نترس و بی باک بود که اصلاً پروای سر نداشت و با چشمانی باز و سینه ای فراخ به استقبال حادثه و خطر می رفت ، او دل باخته آیی عاشق و شیدا بود که مستانه دنبال معشوق می گشت و اکثر مواقع هم پابرهنه و بدون کفش و جوراب ، سرگردان دشت و بیابان ها جبهه بود و در نهایت هم گمشده خود را در بیابانی ناشناس و غریب یافته وخونین بال و خرسند تا محضر دوست پرواز نمود .
با چشمانی گریان نماز را خوانده و آنقدر خسته و بی رمق بودم که در گوشه ای از سنگر نشسته و سریعاً هم چشام بسته شده و بخواب عمیقی فرو رفتم ، نمی دانم چقدر خوابیدم ، اما با صدای زیبای پیک گردان پاسدار دلاور (شهید) احد اسکندری از خواب بیدار شدم و خواب آلوده و گیج و منگ گفتم : چیه احد جان ؟ حتماً بازم خبر ماندن مان در خط را آوردی !
برادر اسکندری خنده نازی کرده و گفت : خیر عباس جان ! اینبار خبر تحویل خط را آوردم ، بلند شو و زودتر آماده شو که گردان های جایگزین در راه هستند ، با شنیدن خبر آنچنان خوشحال شدم که انگار واقعاً از قفس آزاد شده و یک بار سنگین از دوشم برداشته شد ، نفس راحتی کشیده و برخاسته و خنده کنان بوسه ای به صورت خاک گرفته و سیاه شده برادر اسکندری زده و گفتم : همیشه خوش خبر باشی دلاور ! به جاده خاکی نرسیده ، من هم آماده شدم ! احد رفت و من هم شاد و خرامان مشغول جمع آوری وسایل شخصی و تجهیزاتم شدم ، خبر تحویل خط پدافندی بعد از چندین شبانه و روز نبرد و درگیری سنگین و طاقت فرسا ، به جسم خسته و بیخواب همرزمان جانی تازه بخشیده و جنب و جوشی عظیم در داخل کانال به راه انداخته بود .
کم کم همه رزمندگان آماده شده و با تجهیزات کامل در داخل سنگرها نشسته و منتظر فرمان حرکت شدیم ، دقایق تبدیل به ساعات شد و خبری از یگان های جایگزین نشد ، انتظار به طول انجامیده و کم کم رزمندگان خسته با تجهیزات کامل ، داخل سنگرها به خواب رفتند ، همرزمان دلاور پاسدار رضا رسولی و بسیجی (شهید) مهدی حیدری کنار هم و آرام داخل سنگرم خوابیده بودند و من هم مشغول نگهبانی بودم ، همه جا کاملا آروم و ساکت بود و سکوتی عظیم سرتاسر کانال را فرا گرفته بود ، توپخانه های دشمن یکسره درحال کوبیدن عقبه بودند و صدای انفجارات شدید و قوی لحظه ای قطع نمی شد ، داشتم برای سرگرمی مسیر حرکت منورها را دنبال می کردم که ناگهان بوی تند سیر تازه فضای منطقه را در برگرفت و پشت سرش هم صدای فریادهای بلند شیمیایی ، شیمیایی همرزمان در کانال پیچید ... .
💠 #ادامه_دارد
🖍 خاطره از #بسیجی_جانباز_عباس_لشگری
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
📝 #خاطراتی مستند و میدانی از عملیات عاشورایی #بدر :
💢 #خط_همایون ، جمعه ۱۳۶۳/۱۲/۲۴ ، شب چهارم ، تحویل خط
📌 #قسمت_۳۴
بسم الله الرحمن الرحیم
با عمل شجاعانه رزمنده اصفهانی خیال مان از بابت خودی نبودن فرد زخمی راحت شد ، اما با این وجود بازم انسان بود و درمانده و از پای فتاده ، استمداد کمک می کرد و وظیفه انسانی حکم می کرد که بدون توجه به کینه و دشمنی به یاریش بشتابیم ، برای همین هم به همراه برادران (شهید) احد اسکندری و (شهید) یوسف قربانی از کانال بیرون زده و نیم خیز و خیلی شتابان به طرف محل افتادن عراقی رفتیم ، نیروهای دشمن متوجه حرکت مان شده و از هر سمت و سوی شروع به تیراندازی کردند ، نفس زنان و خیزان و افتان در زیر بارانی از گلوله و موشک و ترکش خود را بالای سر مجروح رسانیده و بی مطلعی پیکر خون آلوده اش را بلند کرده و به سمت کانال راه افتادیم ، سرباز عراقی از چند ناحیه تیر خورده و با توجه به خونی که از دست داده و می داد ، اصلأ اوضاع خوبی نداشت ، مدام گریه می کرد و به زبان عربی عجز و ناله و التماس می کرد و عکس زن و بچه هایش را نشان مان می داد ، خلاصه با هر زحمت و سختی بود ، عراقی را به داخل کانال آورده و کمی آب کمپوت بهش داده و با محبت و مهربانی تمام زخم هاش را بسته و با آمبولانس روانه عقبه اش کردیم .
نم نم خورشید خون رنگ جنوب در افق گم شده و نوای روح بخش اذان ، جسم و جان خسته رزمندگان را صفائی دگر بخشیده و در تمام سنگرها سجاده عشق و نیاز فرش و دستان خالی و خسته به سمت آسمان و خالق بی نیاز بلند گردید ، در حال تیمم بودم که برادر بسیجی (شهید) مهدی حیدری از راه رسیده و با چشمانی اشگبار خبر شهادت بسیجی دلاور سعید تقیلو را در خط پدافندی گردان حضرت علی اصغر (ع) را بهم داد ، با سعید حسابی رفیق بوده و بسیار هم دوستش داشتم ، رزمنده ای نترس و بی باک بود که اصلاً پروای سر نداشت و با چشمانی باز و سینه ای فراخ به استقبال حادثه و خطر می رفت ، او دل باخته آیی عاشق و شیدا بود که مستانه دنبال معشوق می گشت و اکثر مواقع هم پابرهنه و بدون کفش و جوراب ، سرگردان دشت و بیابان ها جبهه بود و در نهایت هم گمشده خود را در بیابانی ناشناس و غریب یافته وخونین بال و خرسند تا محضر دوست پرواز نمود .
با چشمانی گریان نماز را خوانده و آنقدر خسته و بی رمق بودم که در گوشه ای از سنگر نشسته و سریعاً هم چشام بسته شده و بخواب عمیقی فرو رفتم ، نمی دانم چقدر خوابیدم ، اما با صدای زیبای پیک گردان پاسدار دلاور (شهید) احد اسکندری از خواب بیدار شدم و خواب آلوده و گیج و منگ گفتم : چیه احد جان ؟ حتماً بازم خبر ماندن مان در خط را آوردی !
برادر اسکندری خنده نازی کرده و گفت : خیر عباس جان ! اینبار خبر تحویل خط را آوردم ، بلند شو و زودتر آماده شو که گردان های جایگزین در راه هستند ، با شنیدن خبر آنچنان خوشحال شدم که انگار واقعاً از قفس آزاد شده و یک بار سنگین از دوشم برداشته شد ، نفس راحتی کشیده و برخاسته و خنده کنان بوسه ای به صورت خاک گرفته و سیاه شده برادر اسکندری زده و گفتم : همیشه خوش خبر باشی دلاور ! به جاده خاکی نرسیده ، من هم آماده شدم ! احد رفت و من هم شاد و خرامان مشغول جمع آوری وسایل شخصی و تجهیزاتم شدم ، خبر تحویل خط پدافندی بعد از چندین شبانه و روز نبرد و درگیری سنگین و طاقت فرسا ، به جسم خسته و بیخواب همرزمان جانی تازه بخشیده و جنب و جوشی عظیم در داخل کانال به راه انداخته بود .
کم کم همه رزمندگان آماده شده و با تجهیزات کامل در داخل سنگرها نشسته و منتظر فرمان حرکت شدیم ، دقایق تبدیل به ساعات شد و خبری از یگان های جایگزین نشد ، انتظار به طول انجامیده و کم کم رزمندگان خسته با تجهیزات کامل ، داخل سنگرها به خواب رفتند ، همرزمان دلاور پاسدار رضا رسولی و بسیجی (شهید) مهدی حیدری کنار هم و آرام داخل سنگرم خوابیده بودند و من هم مشغول نگهبانی بودم ، همه جا کاملا آروم و ساکت بود و سکوتی عظیم سرتاسر کانال را فرا گرفته بود ، توپخانه های دشمن یکسره درحال کوبیدن عقبه بودند و صدای انفجارات شدید و قوی لحظه ای قطع نمی شد ، داشتم برای سرگرمی مسیر حرکت منورها را دنبال می کردم که ناگهان بوی تند سیر تازه فضای منطقه را در برگرفت و پشت سرش هم صدای فریادهای بلند شیمیایی ، شیمیایی همرزمان در کانال پیچید ... .
💠 #ادامه_دارد
🖍 خاطره از #بسیجی_جانباز_عباس_لشگری
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
💢 #پیاده_نخواهیم_شد
⭕️ در سخت ترین بحرانها و سهمگین ترین طوفان ها هم از کشتی نجات پیاده نخواهیم شد که به فرموده رسول اکرم (ص) :
🔹 إنَّ الحُسَینَ مِصباحُ الهُدی وسَفینَةُ النَّجاة / حسین(ع) مصباح هدایت و کشتى نجات است .
🌺 میلاد با سعادت حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام و روز پاسدار بر شما خوبان و ولایت مداران و مدافعان میهن اسلامی ایران مبارک باد .
#سوم_شعبان
#روز_پاسدار_گرامیباد
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
⭕️ در سخت ترین بحرانها و سهمگین ترین طوفان ها هم از کشتی نجات پیاده نخواهیم شد که به فرموده رسول اکرم (ص) :
🔹 إنَّ الحُسَینَ مِصباحُ الهُدی وسَفینَةُ النَّجاة / حسین(ع) مصباح هدایت و کشتى نجات است .
🌺 میلاد با سعادت حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام و روز پاسدار بر شما خوبان و ولایت مداران و مدافعان میهن اسلامی ایران مبارک باد .
#سوم_شعبان
#روز_پاسدار_گرامیباد
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
💢 #آقا_جان_نمی_آیی
🙏 بیا که بی تو آینه ها ، زنگار غربت و غم گرفته اند.
🙏بیا که بی تو ، قنوت شاخه ها ، اجابتی جز غروب تلخ خزان ندارد.
🙏 کجاست آغوش مهربانی که دل های زخم خورده و سردرگم را به ضیافت ابریشم هدایتی بخواند!؟
🙏 ای تجلی مهر خداوند در زمین ! شوره زار خشک دل های خسته مان در انتظار نوازش نرم نگاه پر مهر توست !
🙏 #آقا_جان_بیا
#دلتنگی
#عصر_جمعه
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
🙏 بیا که بی تو آینه ها ، زنگار غربت و غم گرفته اند.
🙏بیا که بی تو ، قنوت شاخه ها ، اجابتی جز غروب تلخ خزان ندارد.
🙏 کجاست آغوش مهربانی که دل های زخم خورده و سردرگم را به ضیافت ابریشم هدایتی بخواند!؟
🙏 ای تجلی مهر خداوند در زمین ! شوره زار خشک دل های خسته مان در انتظار نوازش نرم نگاه پر مهر توست !
🙏 #آقا_جان_بیا
#دلتنگی
#عصر_جمعه
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
💢 کلیپ #جان_آقا با تصویر زیبا و دیدنی از حرم سالار شهیدان حضرت ابا عبدالله الحسین علیه السلام
🔹روی دستش ،
پسرش رفت ،
ولی قولش نه !
نیزهها تا جگرش رفت ،
ولی قولش نه !
این چه خورشیدِ غریبی ست که با حالِ نزار
پای نعشِ قمرش رفت ، ولی قولش نه !
باغبانیست عجب! آن که در آن دشتِ بلا
به خزانی ثمرش رفت ، ولی قولش نه !
شیر مردی که در آن واقعه هفتاد و دو بار
دستِ غم بر کمرش رفت ، ولی قولش نه !
جان من برخیِ آن مرد که در شط فرات
تیر در چشمِ ترش رفت ، ولی قولش نه !
هر طرف مینگری نامِ حسین است و حسین
ای دمش گرم ! سرش رفت ، ولی قولش نه!
🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺
💐 سوم شعبان سالروز ولادت فرخنده مهتر جوانان بهشت و آموزگار شهادت
حضرت امام حسین (ع) مبارک و خجسته باد.
#سوم_شعبان
#روز_پاسدار_گرامیباد
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
🔹روی دستش ،
پسرش رفت ،
ولی قولش نه !
نیزهها تا جگرش رفت ،
ولی قولش نه !
این چه خورشیدِ غریبی ست که با حالِ نزار
پای نعشِ قمرش رفت ، ولی قولش نه !
باغبانیست عجب! آن که در آن دشتِ بلا
به خزانی ثمرش رفت ، ولی قولش نه !
شیر مردی که در آن واقعه هفتاد و دو بار
دستِ غم بر کمرش رفت ، ولی قولش نه !
جان من برخیِ آن مرد که در شط فرات
تیر در چشمِ ترش رفت ، ولی قولش نه !
هر طرف مینگری نامِ حسین است و حسین
ای دمش گرم ! سرش رفت ، ولی قولش نه!
🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺
💐 سوم شعبان سالروز ولادت فرخنده مهتر جوانان بهشت و آموزگار شهادت
حضرت امام حسین (ع) مبارک و خجسته باد.
#سوم_شعبان
#روز_پاسدار_گرامیباد
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
💢 #امام_روح_الله_ره :
🔹 شما پاسداران انقلاب اسلامى به اسلام حق پیدا کردید .
شما مثل سربازان صدر اسلام ، که با جان و دل و با عشق و علاقه به اسلام خدمت کردند ، به اسلام خدمت کردید و مى کنید.
من امیدوارم که خداى تبارک و تعالى همان اجرى را که به پاسداران در صدر اسلام عنایت فرموده است به شما برادران عزیز عنایت فرماید.
🌸 #روز_پاسدار_مبارک
💐 روز میلاد #امام_حسین_ع ، مجالی است برای پاسداری نام #پاسدار ، این دلیرمردان روزگار و اسوه های ایثار .
سلام بر شما ، مالک اشترها و ابوذرهای زمان که مصداق بارز حرّیت و آزاد مردی حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام اید.
🌸 ولادت امام حسین(ع) و روز پاسدار مبارک باد .
#سوم_شعبان
#روز_پاسدار_گرامیباد
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
🔹 شما پاسداران انقلاب اسلامى به اسلام حق پیدا کردید .
شما مثل سربازان صدر اسلام ، که با جان و دل و با عشق و علاقه به اسلام خدمت کردند ، به اسلام خدمت کردید و مى کنید.
من امیدوارم که خداى تبارک و تعالى همان اجرى را که به پاسداران در صدر اسلام عنایت فرموده است به شما برادران عزیز عنایت فرماید.
🌸 #روز_پاسدار_مبارک
💐 روز میلاد #امام_حسین_ع ، مجالی است برای پاسداری نام #پاسدار ، این دلیرمردان روزگار و اسوه های ایثار .
سلام بر شما ، مالک اشترها و ابوذرهای زمان که مصداق بارز حرّیت و آزاد مردی حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام اید.
🌸 ولادت امام حسین(ع) و روز پاسدار مبارک باد .
#سوم_شعبان
#روز_پاسدار_گرامیباد
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
💢 #ببینید و #نشر_دهید
🎥 #ویروس_کرونا از طریق هوا هم منتقل میشود ؛ حتما #ماسک بزنيد
🔹 #زنجبیل ، #دارچین و #آویشن در درمان #بیماری_کرونا بسیار بسیار موثر است .
👌 حاوی اطلاعات مهم و مفید ، حتماً تماشا کنید و برای عزیزان و دوستان و آشنایان بفرستید
#کرونا_را_شکست_می_دهیم
#فتنه_های_آخرالزمان
#ویروس_کرونا
#فتنه_شیطان
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
🎥 #ویروس_کرونا از طریق هوا هم منتقل میشود ؛ حتما #ماسک بزنيد
🔹 #زنجبیل ، #دارچین و #آویشن در درمان #بیماری_کرونا بسیار بسیار موثر است .
👌 حاوی اطلاعات مهم و مفید ، حتماً تماشا کنید و برای عزیزان و دوستان و آشنایان بفرستید
#کرونا_را_شکست_می_دهیم
#فتنه_های_آخرالزمان
#ویروس_کرونا
#فتنه_شیطان
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
💢 #ببینید / کلیپی زیبا و دیدنی از پاسدار ولایت ، سرباز میهن ، فرمانده دل ها #سردار_شهید_قاسم_سلیمانی
🔹وقتی دلم عاشق میشه ؛
میترسم از حس جنون !
وقتی میگم عاشق شدم…
میرم دیگه تا پای جون !
وقتی دلم عاشق میشه ؛
خیلی چشام گریه میخواد !
میخواد همش ثابت کنه…
دوست داره ، خیلی زیاد
با یه احساس عجیبی ؛
میخوام آرومت کنم !
عشق همینه…
نمیشه ساده فراموشت کنم...
💐 روز میلاد بزرگ پاسدار اسلام #حضرت_امام_حسین_ع ،
مجالی است برای پاسداشت نام زیبای #پاسدار ، نام دلیرمردانی که در روزگار سختی ها و بحران ها ، اسوه های ایثار و فداکاری و شهامت و شجاعت اند .
سلام بر بزرگ پاسدار اسلام در عصر حاضر ، مالک اشتر شیر دل و بی باک زمان ، مصداق بارز حرّیت و آزادگی حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام ، سپهبد پاسدار #سردار_شهید_قاسم_سلیمانی
🌸 ولادت حضرت امام حسین(ع) و روز پاسدار مبارک باد .
#سوم_شعبان
#روز_پاسدار_گرامیباد
#سردار_شهید_قاسم_سلیمانی
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
🔹وقتی دلم عاشق میشه ؛
میترسم از حس جنون !
وقتی میگم عاشق شدم…
میرم دیگه تا پای جون !
وقتی دلم عاشق میشه ؛
خیلی چشام گریه میخواد !
میخواد همش ثابت کنه…
دوست داره ، خیلی زیاد
با یه احساس عجیبی ؛
میخوام آرومت کنم !
عشق همینه…
نمیشه ساده فراموشت کنم...
💐 روز میلاد بزرگ پاسدار اسلام #حضرت_امام_حسین_ع ،
مجالی است برای پاسداشت نام زیبای #پاسدار ، نام دلیرمردانی که در روزگار سختی ها و بحران ها ، اسوه های ایثار و فداکاری و شهامت و شجاعت اند .
سلام بر بزرگ پاسدار اسلام در عصر حاضر ، مالک اشتر شیر دل و بی باک زمان ، مصداق بارز حرّیت و آزادگی حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام ، سپهبد پاسدار #سردار_شهید_قاسم_سلیمانی
🌸 ولادت حضرت امام حسین(ع) و روز پاسدار مبارک باد .
#سوم_شعبان
#روز_پاسدار_گرامیباد
#سردار_شهید_قاسم_سلیمانی
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
https://s7.picofile.com/file/8392396226/IMG_20180926_121014_620.jpg
📝 #خاطراتی مستند و میدانی از عملیات عاشورایی #بدر :
💢 #خط_همایون ، جمعه ۱۳۶۳/۱۲/۲۴ ، شب چهارم ، تحویل خط
📌 #قسمت_۳۵
بسم الله الرحمن الرحیم
دشمن زبون که در مقابل ایثار و مقاومت رزمندگان کم آورده و در تنگنا قرار گرفته بود ، با نامردی تمام منطقه را زیر بارانی از گلوله های شیمیایی گرفته بود و همه جای خط بوی تند سیر می داد ، هراسان و سراسیمه همرزمان رضا رسولی و (شهید) مهدی حیدری را بیدار کرده و همه ماسک زدیم ، همزمان پیک دلاور گردان (شهید) احد اسکندری هم ماسک زده از راه رسیده و خبر از شبیخون احتمالی عراقی ها داده و می گوید که آماده درگیری با نیروهای دشمن باشیم ، آماده و ماسک زده و با برادران رسولی و حیدری مشغول پاسداری از انتهای کانال می شویم .
ساعتی میگذرد و از نفوذ و حمله نیروهای دشمن خبری نمیشود ، هوا هنوز گرم و گرم است و عرق مثال بارون از سر و صورتمان می بارد ، تنفس هوای داغ داخل ماسک چنان سخت و دشوار است که حس خفگی به آدم دست می دهد ، بالاخره بعد از کلی ترس و اضطراب و نگرانی ، برادران امدادگر شم میم ره وضعیت سفید اعلام کرده و خبر از رفع آلودگی شیمیایی می دهند ، همه ماسک ها را در آورده و نفس راحتی می کشیم ، با رفع خطرات گازهای سمی و عدم نفوذ و حمله عراقی ها ، اوضاع کانال دوباره به روال قبل برگشته و بازم خواب شیرین به سراغ رزمندگان خسته و بی رمق آمده و همرزمان چند نفر چند نفر با تجهیزات کامل و بصورت نشسته در داخل سنگرها بخواب می روند .
ساعت یک بامداد را نشان میداد و بااینکه زمان نگهبانی ام پایان یافته ، یاران خفته و خسته ام را بیدار نکرده و همچنان با تنی فرسوده و چشمانی خون گرفته به نگهبانی ادامه داده و بدجوری هم چشم انتظار رسیدن یگان های جایگزین بوده و مدام سمت پایین کانال و جاده خاکی نگاه می کردم . ناگهان گرد و خاکی عظیم بر روی جاده خاکی دیدم و پشت سرش هم تعداد زیادی ارتشی تکاور پلنگی پوش در ستون یک نفره وارد کانال شدند ، صدای دستورات فرماندهان ارتشی و حرکت و جابجایی نیروها ، سکوت و آرامش کانال را برهم زده و بچه ها یک به یک بیدار و با تحویل سنگر به مدافعان جدید به سمت جاده خاکی حرکت کردند.
مشغول جمع آوری وسایلم بودم که ستونی از سربازان به سنگرم رسیده و با شنیدن داد و بیداد بلند و بی جای فرمانده ستون حسابی شوکه شدم ، بیخود و بی جهت به سربازان ، فحش های خیلی زشت و بد میداد ، نمی دانم چطور شد که ناگهان از کوره در رفته و با گرفتن یقه فرمانده ارتشی با لحن بسیار تندی گفتم : مرد حسابی ! این دلاوران ، قراره اینجا بجنگند ، آخه چرا ؟ بد و بیراه نثارشان میکنی !؟
خنده ای کرده و گفت : قارداش ترکی ؟ گفتم : آره ! زنجانیم ! به گرمی دست داد و با زبان ترکی ادامه داد که عزیزم ! به خودتان نگاه نکن که بصورت داوطلب و باکمال میل اینجا هستید ، اینها را که می بینی اکثراً سربازانی هستند که به گفته خودشان آمده اند به اجباری و اصلأ هم دوست ندارند که الان در این زمان و این وضعیت خطرناک اینجا باشند ، باور کن اگه اینجوری باهاشون رفتار نکنم و با امر و نهی وادار به کارشان نکنم ، اصلأ اطاعت و فرمانبرداری نمی کنند ! بعد هم سریع حرف را عوض کرد و از اوضاع و احوال خط و دم و تشکیلات عراقی ها پرسید .
خنده تلخی کرده و گفتم : خودتان که اول و آخر خط را دیدید ، ما یک گردان بودیم که حالا به این تعداد و این روزگار در آمدیم ، فردا صبح که خورشید طلوع کنه و عراقی ها از خواب بیدار شوند ، اینجا به جهنم سوزان مبدل شده و از زمین و آسمان آتش به سرتان خواهد بارید و پشت سرش هم صدها دستگاه تانک و هزاران نیروی پیاده و کماندوی عراقی به سمت کانال حمله ور شده و تا غروب قصد شکستن خط و تصرف کانال را خواهند کرد .
خنده غرورآمیزی کرده و با قیافه حق به جانبی گفت : آخه ! با دست خالی که نمیشه با زره و فولاد جنگید ، ما گردان های تکاور لشگر ۲۱ حمزه هستیم و خیلی هم مجهز آمدیم ، بقدری موشک تاو و مالی یوتکا با خود آوردیم که فکر نکنم تانکی از قشون دشمن سالم بمونه ! بعدهم سریع روبوسی کرد و دوان و دوان به دنبال نیروهاش رفت ، سنگر را تحویل چند سرباز داده و روانه سمت پایین کانال و جاده خاکی شدم ، شور و شوقی فراوان داخل کانال برپا بود و همه جا پر از نیروهای ارتش و تسلیحات و مهمات بود ، بین راه به این فکر میکردم که اگه به سلاح و تجهیزات مدرن و پیشرفته بود ، عراقی ها باید با آن همه هواپیما و هلیکوپتر و تانک مدرن و هزاران نیروی پیاده و کماندوهای ورزیده و تعلیم دیده گارد ریاست جمهوری دهها بار در این چند روز موفق به شکستن خط و تصرف کانال می شدند .
💠 #ادامه_دارد
🖍 خاطره از #بسیجی_جانباز_عباس_لشگری
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
📝 #خاطراتی مستند و میدانی از عملیات عاشورایی #بدر :
💢 #خط_همایون ، جمعه ۱۳۶۳/۱۲/۲۴ ، شب چهارم ، تحویل خط
📌 #قسمت_۳۵
بسم الله الرحمن الرحیم
دشمن زبون که در مقابل ایثار و مقاومت رزمندگان کم آورده و در تنگنا قرار گرفته بود ، با نامردی تمام منطقه را زیر بارانی از گلوله های شیمیایی گرفته بود و همه جای خط بوی تند سیر می داد ، هراسان و سراسیمه همرزمان رضا رسولی و (شهید) مهدی حیدری را بیدار کرده و همه ماسک زدیم ، همزمان پیک دلاور گردان (شهید) احد اسکندری هم ماسک زده از راه رسیده و خبر از شبیخون احتمالی عراقی ها داده و می گوید که آماده درگیری با نیروهای دشمن باشیم ، آماده و ماسک زده و با برادران رسولی و حیدری مشغول پاسداری از انتهای کانال می شویم .
ساعتی میگذرد و از نفوذ و حمله نیروهای دشمن خبری نمیشود ، هوا هنوز گرم و گرم است و عرق مثال بارون از سر و صورتمان می بارد ، تنفس هوای داغ داخل ماسک چنان سخت و دشوار است که حس خفگی به آدم دست می دهد ، بالاخره بعد از کلی ترس و اضطراب و نگرانی ، برادران امدادگر شم میم ره وضعیت سفید اعلام کرده و خبر از رفع آلودگی شیمیایی می دهند ، همه ماسک ها را در آورده و نفس راحتی می کشیم ، با رفع خطرات گازهای سمی و عدم نفوذ و حمله عراقی ها ، اوضاع کانال دوباره به روال قبل برگشته و بازم خواب شیرین به سراغ رزمندگان خسته و بی رمق آمده و همرزمان چند نفر چند نفر با تجهیزات کامل و بصورت نشسته در داخل سنگرها بخواب می روند .
ساعت یک بامداد را نشان میداد و بااینکه زمان نگهبانی ام پایان یافته ، یاران خفته و خسته ام را بیدار نکرده و همچنان با تنی فرسوده و چشمانی خون گرفته به نگهبانی ادامه داده و بدجوری هم چشم انتظار رسیدن یگان های جایگزین بوده و مدام سمت پایین کانال و جاده خاکی نگاه می کردم . ناگهان گرد و خاکی عظیم بر روی جاده خاکی دیدم و پشت سرش هم تعداد زیادی ارتشی تکاور پلنگی پوش در ستون یک نفره وارد کانال شدند ، صدای دستورات فرماندهان ارتشی و حرکت و جابجایی نیروها ، سکوت و آرامش کانال را برهم زده و بچه ها یک به یک بیدار و با تحویل سنگر به مدافعان جدید به سمت جاده خاکی حرکت کردند.
مشغول جمع آوری وسایلم بودم که ستونی از سربازان به سنگرم رسیده و با شنیدن داد و بیداد بلند و بی جای فرمانده ستون حسابی شوکه شدم ، بیخود و بی جهت به سربازان ، فحش های خیلی زشت و بد میداد ، نمی دانم چطور شد که ناگهان از کوره در رفته و با گرفتن یقه فرمانده ارتشی با لحن بسیار تندی گفتم : مرد حسابی ! این دلاوران ، قراره اینجا بجنگند ، آخه چرا ؟ بد و بیراه نثارشان میکنی !؟
خنده ای کرده و گفت : قارداش ترکی ؟ گفتم : آره ! زنجانیم ! به گرمی دست داد و با زبان ترکی ادامه داد که عزیزم ! به خودتان نگاه نکن که بصورت داوطلب و باکمال میل اینجا هستید ، اینها را که می بینی اکثراً سربازانی هستند که به گفته خودشان آمده اند به اجباری و اصلأ هم دوست ندارند که الان در این زمان و این وضعیت خطرناک اینجا باشند ، باور کن اگه اینجوری باهاشون رفتار نکنم و با امر و نهی وادار به کارشان نکنم ، اصلأ اطاعت و فرمانبرداری نمی کنند ! بعد هم سریع حرف را عوض کرد و از اوضاع و احوال خط و دم و تشکیلات عراقی ها پرسید .
خنده تلخی کرده و گفتم : خودتان که اول و آخر خط را دیدید ، ما یک گردان بودیم که حالا به این تعداد و این روزگار در آمدیم ، فردا صبح که خورشید طلوع کنه و عراقی ها از خواب بیدار شوند ، اینجا به جهنم سوزان مبدل شده و از زمین و آسمان آتش به سرتان خواهد بارید و پشت سرش هم صدها دستگاه تانک و هزاران نیروی پیاده و کماندوی عراقی به سمت کانال حمله ور شده و تا غروب قصد شکستن خط و تصرف کانال را خواهند کرد .
خنده غرورآمیزی کرده و با قیافه حق به جانبی گفت : آخه ! با دست خالی که نمیشه با زره و فولاد جنگید ، ما گردان های تکاور لشگر ۲۱ حمزه هستیم و خیلی هم مجهز آمدیم ، بقدری موشک تاو و مالی یوتکا با خود آوردیم که فکر نکنم تانکی از قشون دشمن سالم بمونه ! بعدهم سریع روبوسی کرد و دوان و دوان به دنبال نیروهاش رفت ، سنگر را تحویل چند سرباز داده و روانه سمت پایین کانال و جاده خاکی شدم ، شور و شوقی فراوان داخل کانال برپا بود و همه جا پر از نیروهای ارتش و تسلیحات و مهمات بود ، بین راه به این فکر میکردم که اگه به سلاح و تجهیزات مدرن و پیشرفته بود ، عراقی ها باید با آن همه هواپیما و هلیکوپتر و تانک مدرن و هزاران نیروی پیاده و کماندوهای ورزیده و تعلیم دیده گارد ریاست جمهوری دهها بار در این چند روز موفق به شکستن خط و تصرف کانال می شدند .
💠 #ادامه_دارد
🖍 خاطره از #بسیجی_جانباز_عباس_لشگری
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
💢 #ببینید / سکانسی #سانسور شده از سریال زیبای #مختار
🌺 لبخند علی علیهالسلام رنگ میگیرد.
🌸 فرشتگان ، تولد دستانی را جشن میگیرند که قرار است روزی چراغ حماسه را افروزند .
🌺 پهلوانی به عالم چشم میگشاید که پهلوانان عالم به نامش اقتدا میکنند.
🌸 پهلوانی که فرزند مردی است که کوهِ رشادت و جوانمردی است ، فرزندِ شیر زنی است که به او شیر شهامت و شجاعت نوشاند.
🌺 کوه مردی که ذرهای از احترام برادرش حسین علیهالسلام فرو نگزارد. حسین علیهالسلام امام بود و ابوالفضل نوکر ، حسین علیهالسلام ولی بود و ابوالفضل ، هم رکاب ولایت .
🌸 آری ، نوزادی در گهواره خفته است که علمدار لشکر حسین علیهالسلام خواهد بود
🌺 #سلام_بر_عباس ، ای غیرت مجسم… ای قامتِ فتوت…
🌸 سلام ای چشمهایی که آب را شرمنده نجابت خود خواهی کرد…
🌺 سلام ای دستهایی که رودخانههای زمین ، به جستجویشان سر گردانند…
🌸 سلام ای پیشانی بلندی که آیینهی آسمان است…
🌺❤️ السلام علیک یا اباالفضل العباس (ع)
#چهارم_شعبان
#ولادت_علمدار_کربلا
#روز_جانباز_گرامیباد
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
🌺 لبخند علی علیهالسلام رنگ میگیرد.
🌸 فرشتگان ، تولد دستانی را جشن میگیرند که قرار است روزی چراغ حماسه را افروزند .
🌺 پهلوانی به عالم چشم میگشاید که پهلوانان عالم به نامش اقتدا میکنند.
🌸 پهلوانی که فرزند مردی است که کوهِ رشادت و جوانمردی است ، فرزندِ شیر زنی است که به او شیر شهامت و شجاعت نوشاند.
🌺 کوه مردی که ذرهای از احترام برادرش حسین علیهالسلام فرو نگزارد. حسین علیهالسلام امام بود و ابوالفضل نوکر ، حسین علیهالسلام ولی بود و ابوالفضل ، هم رکاب ولایت .
🌸 آری ، نوزادی در گهواره خفته است که علمدار لشکر حسین علیهالسلام خواهد بود
🌺 #سلام_بر_عباس ، ای غیرت مجسم… ای قامتِ فتوت…
🌸 سلام ای چشمهایی که آب را شرمنده نجابت خود خواهی کرد…
🌺 سلام ای دستهایی که رودخانههای زمین ، به جستجویشان سر گردانند…
🌸 سلام ای پیشانی بلندی که آیینهی آسمان است…
🌺❤️ السلام علیک یا اباالفضل العباس (ع)
#چهارم_شعبان
#ولادت_علمدار_کربلا
#روز_جانباز_گرامیباد
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
https://s6.picofile.com/file/8392517626/IMG_20170125_165226_008.jpg
📝 #خاطراتی مستند و میدانی از عملیات عاشورایی #بدر :
💢 #خط_همایون ، جمعه ۱۳۶۳/۱۲/۲۴ ، شب چهارم ، تحویل خط
📌 #قسمت_۳۶
بسم الله الرحمن الرحیم
دل خوش و امیدوار به اینکه لشگر برای بردن رزمندگان خسته و از نفس افتاده گردان حتماً چند دستگاه تاتویوتای جنگی خواهد فرستاد ، به جاده خاکی رسیده و برعکس انتظارم دیدم که هیچ خبری از ماشین نیست و باید با پای پیاده به عقب برگردیم ، با رسیدن همه همقطاران دستور حرکت صادر و گروه کوچک مان به ستون یک شروع به راهپیمایی از کناره جاده خاکی کرد ، از گردان دویست و چهل نفره حضرت حر(ره) ، فقط حدود ۲۰ الی ۲۵ نفر باقی مانده بودیم که اکثریت هم از شدت خستگی و بی خوابی نای راه رفتن نداشتیم ، حرکت ستون بسیار کند و آهسته بود و همگی ساکت و سر در گریبان راه می رفتیم ، هنوز چندمتری از کانال دور نشده بودیم که فضای منطقه با روشن شدن تعداد زیادی منور در آسمان مثال روز روشن شده و بلافاصله هم بارانی از گلوله های توپ و خمپاره و کاتیوشا بر روی جاده خاکی و اطراف آن باریدن گرفت ، دشمن زبون از جابجایی یگان ها مطلع شده و از ترس عملیات جدید ، منطقه را به کوره ای از آتش مبدل کرده بود ، منورهای رنگارنگ دسته دسته در آسمان روشن و خمپاره های ۱۲۰ سوت کشان یکی پس از دیگری به اطراف مان اصابت کرده و با صدای رعب آوری منفجر و مجبور به خیز زدن مان می کردند ، کف زمین پهن می شدیم و ترکش های ریز و درشت ، سرخ و زوزه کشان از بالای سرمان رد می شدند .
افتان و خیزان از خط پدافندی فاصله گرفته و از محدوده آتشباری ادوات سبک دشمن خارج شدیم ، مسیر بسیار طولانی و طویل بود و همه هم کاملاً خسته و بی خواب بودیم ، بعضی ها آنچنان خسته و بی خواب بودند که همانطور راه رفتنی ، یکدفعه خواب شأن می برد و با حالات بسیار خنده داری افتاده و پخش زمین می شدند ، نفرات پشت سر آنها هم که اوضاع بهتری از آنان نداشتند ، گیج و خواب آلوده با هیکل رزمنده افتاده برخورد می کردند و یکی پس از دیگری نقش بر زمین می شدند و همین امر هم موجب خندیدن بقیه همرزمان و توقف ستون می شد .
بعد از ساعت ها راهپیمایی و سرگردانی در دشتی ناشناس و غریب ، با دنبال کردن مسیر چند گلوله منور تفنگی به داخل مقری بزرگ و پرسنگر هدایت شدیم ، انگاری مقر یا ستاد فرماندهی نیروهای عراقی بود ، همه جاش پر بود از قبضه های بزرگ توپ و پوکه و خرج ، با مقر توپخانه ای که روز اول ورود به منطقه ، داخلش مستقر بودیم کاملاً فرق داشت ، هم بزرگ تر بود و هم دارای استحکامات و سنگرهای بسیار محکم و خوش ساختی بود .
با ورود به مقر دستور آزاد باش صادر و به دنبال مکانی برای خواب روانه سنگرهای مقر شدم ، اما بدبختانه به هر سنگری سر زدم ، کاملا پر بود و جای سوزن انداختن هم نبود ، رزمندگان خسته و خاک آلوده با دست ها و صورت های سیاه شده ، بصورت فشرده کنار هم خوابیده و در خوابی شیرین و عمق بودند .
خلاصه سنگری خالی نیافته و در نهایت داخل چاله آتش یکی از توپ ها نشسته و خواستم بخوابم که ناگهان دهها گلوله سرخ و درخشان در بالای مقر خاموش شدند ، گلوله سنگین توپ های دور زن عراقی معروف به خمسه خمسه بودند که رزمندگان ترک زبان نام گلوله (من اولم) بر آنان نهاده بودند ، چرا که اصلاً معلوم نبود بعد از خاموش شدن به کجا خواهند افتاد ، خلاصه گلوله های خمسه خمسه یکی بعد از دیگری به داخل مقر و اطراف آن افتاده و با صدایی وحشتناکی منفجر و باعث بیداری و وحشت و کنجکاوی رزمندگان شد .
محل استقرارم هیچ گونه امنیتی نداشت و هر لحظه امکان داشت که یکی از گلوله های توپ من اولم به روی سرم بیفتد ، ترکش های ریز و درشت هم مثال شهاب سنگ های سرخ و سوزان به محوطه داخلی مقر می بارید ، خلاصه از ترس خمسه خمسه های عراقی و ترکش های بزرگ آنها اصلأ خوابم نبرد تا اینکه عاقبت سحر دمیده و صدای خوش اذان فضای مقر را عطرآگین کرد .
تیمم کرده و سریع نماز را خوانده و دوباره سعی در خوابیدن کردم که ناگهان صدای فریادهای بلند رزمنده ای در مقر پیچید که تمام رزمندگان برای شنیدن سخنان سردار باکری فرمانده دلاور لشگر مقابل سنگر فرماندهی تجمع کنند و بعد هم چند نفری وارد یک به یک سنگرها شده و با بیدار کردن رزمندگان ، همگی را به مقابل سنگر فرماندهی هدایت کردند .
سحرگاه خوش نسیم جنوب بود و دیدن چهره معصوم و دوست داشتنی سردار باکری آن هم در آنجا و آن لحظات خستگی و ناتوانی ، چنان تحفه ارزشمند و روحیه بخشی بود که رزمندگان با شنیدن خبر ، آنچنان سرشوق آمدند که بلافاصله گروه گروه در جلوی سنگر فرماندهی اجتماع کرده و با شور و هیجان فراوان چشم انتظار دیدن چهره زیبای فرمانده دل ها ، سردار مهدی باکری شدند ..
💠 #ادامه_دارد
🖍 خاطره از #بسیجی_جانباز_عباس_لشگری
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
📝 #خاطراتی مستند و میدانی از عملیات عاشورایی #بدر :
💢 #خط_همایون ، جمعه ۱۳۶۳/۱۲/۲۴ ، شب چهارم ، تحویل خط
📌 #قسمت_۳۶
بسم الله الرحمن الرحیم
دل خوش و امیدوار به اینکه لشگر برای بردن رزمندگان خسته و از نفس افتاده گردان حتماً چند دستگاه تاتویوتای جنگی خواهد فرستاد ، به جاده خاکی رسیده و برعکس انتظارم دیدم که هیچ خبری از ماشین نیست و باید با پای پیاده به عقب برگردیم ، با رسیدن همه همقطاران دستور حرکت صادر و گروه کوچک مان به ستون یک شروع به راهپیمایی از کناره جاده خاکی کرد ، از گردان دویست و چهل نفره حضرت حر(ره) ، فقط حدود ۲۰ الی ۲۵ نفر باقی مانده بودیم که اکثریت هم از شدت خستگی و بی خوابی نای راه رفتن نداشتیم ، حرکت ستون بسیار کند و آهسته بود و همگی ساکت و سر در گریبان راه می رفتیم ، هنوز چندمتری از کانال دور نشده بودیم که فضای منطقه با روشن شدن تعداد زیادی منور در آسمان مثال روز روشن شده و بلافاصله هم بارانی از گلوله های توپ و خمپاره و کاتیوشا بر روی جاده خاکی و اطراف آن باریدن گرفت ، دشمن زبون از جابجایی یگان ها مطلع شده و از ترس عملیات جدید ، منطقه را به کوره ای از آتش مبدل کرده بود ، منورهای رنگارنگ دسته دسته در آسمان روشن و خمپاره های ۱۲۰ سوت کشان یکی پس از دیگری به اطراف مان اصابت کرده و با صدای رعب آوری منفجر و مجبور به خیز زدن مان می کردند ، کف زمین پهن می شدیم و ترکش های ریز و درشت ، سرخ و زوزه کشان از بالای سرمان رد می شدند .
افتان و خیزان از خط پدافندی فاصله گرفته و از محدوده آتشباری ادوات سبک دشمن خارج شدیم ، مسیر بسیار طولانی و طویل بود و همه هم کاملاً خسته و بی خواب بودیم ، بعضی ها آنچنان خسته و بی خواب بودند که همانطور راه رفتنی ، یکدفعه خواب شأن می برد و با حالات بسیار خنده داری افتاده و پخش زمین می شدند ، نفرات پشت سر آنها هم که اوضاع بهتری از آنان نداشتند ، گیج و خواب آلوده با هیکل رزمنده افتاده برخورد می کردند و یکی پس از دیگری نقش بر زمین می شدند و همین امر هم موجب خندیدن بقیه همرزمان و توقف ستون می شد .
بعد از ساعت ها راهپیمایی و سرگردانی در دشتی ناشناس و غریب ، با دنبال کردن مسیر چند گلوله منور تفنگی به داخل مقری بزرگ و پرسنگر هدایت شدیم ، انگاری مقر یا ستاد فرماندهی نیروهای عراقی بود ، همه جاش پر بود از قبضه های بزرگ توپ و پوکه و خرج ، با مقر توپخانه ای که روز اول ورود به منطقه ، داخلش مستقر بودیم کاملاً فرق داشت ، هم بزرگ تر بود و هم دارای استحکامات و سنگرهای بسیار محکم و خوش ساختی بود .
با ورود به مقر دستور آزاد باش صادر و به دنبال مکانی برای خواب روانه سنگرهای مقر شدم ، اما بدبختانه به هر سنگری سر زدم ، کاملا پر بود و جای سوزن انداختن هم نبود ، رزمندگان خسته و خاک آلوده با دست ها و صورت های سیاه شده ، بصورت فشرده کنار هم خوابیده و در خوابی شیرین و عمق بودند .
خلاصه سنگری خالی نیافته و در نهایت داخل چاله آتش یکی از توپ ها نشسته و خواستم بخوابم که ناگهان دهها گلوله سرخ و درخشان در بالای مقر خاموش شدند ، گلوله سنگین توپ های دور زن عراقی معروف به خمسه خمسه بودند که رزمندگان ترک زبان نام گلوله (من اولم) بر آنان نهاده بودند ، چرا که اصلاً معلوم نبود بعد از خاموش شدن به کجا خواهند افتاد ، خلاصه گلوله های خمسه خمسه یکی بعد از دیگری به داخل مقر و اطراف آن افتاده و با صدایی وحشتناکی منفجر و باعث بیداری و وحشت و کنجکاوی رزمندگان شد .
محل استقرارم هیچ گونه امنیتی نداشت و هر لحظه امکان داشت که یکی از گلوله های توپ من اولم به روی سرم بیفتد ، ترکش های ریز و درشت هم مثال شهاب سنگ های سرخ و سوزان به محوطه داخلی مقر می بارید ، خلاصه از ترس خمسه خمسه های عراقی و ترکش های بزرگ آنها اصلأ خوابم نبرد تا اینکه عاقبت سحر دمیده و صدای خوش اذان فضای مقر را عطرآگین کرد .
تیمم کرده و سریع نماز را خوانده و دوباره سعی در خوابیدن کردم که ناگهان صدای فریادهای بلند رزمنده ای در مقر پیچید که تمام رزمندگان برای شنیدن سخنان سردار باکری فرمانده دلاور لشگر مقابل سنگر فرماندهی تجمع کنند و بعد هم چند نفری وارد یک به یک سنگرها شده و با بیدار کردن رزمندگان ، همگی را به مقابل سنگر فرماندهی هدایت کردند .
سحرگاه خوش نسیم جنوب بود و دیدن چهره معصوم و دوست داشتنی سردار باکری آن هم در آنجا و آن لحظات خستگی و ناتوانی ، چنان تحفه ارزشمند و روحیه بخشی بود که رزمندگان با شنیدن خبر ، آنچنان سرشوق آمدند که بلافاصله گروه گروه در جلوی سنگر فرماندهی اجتماع کرده و با شور و هیجان فراوان چشم انتظار دیدن چهره زیبای فرمانده دل ها ، سردار مهدی باکری شدند ..
💠 #ادامه_دارد
🖍 خاطره از #بسیجی_جانباز_عباس_لشگری
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
💢 #ببینید / پست تکاندهنده حساب توییتری سپهبد پاسدار #سردار_شهید_قاسم_سلیمانی به مناسبت چهارم شعبان سالروز تولد علمدار کربلا حضرت ابوالفضل العباس ( س ) و # روز_جانباز
#چهارم_شعبان
#ولادت_علمدار_کربلا
#روز_جانباز_گرامیباد
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
#چهارم_شعبان
#ولادت_علمدار_کربلا
#روز_جانباز_گرامیباد
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
https://uupload.ir/files/z0r7_img_20181122_203117_883.jpg
📝 #خاطراتی مستند و میدانی از عملیات عاشورایی #بدر :
💢 روز پنجم ، شنبه ۲۵ اسفند ماه ۱۳۶۳ ، آخرین روز عملیات
📌 #قسمت_۳۷
بسم الله الرحمن الرحیم
در کنار درب ورودی مقر دهها دستگاه تویوتای سقف دار و بی سقف به صف شده و عده کثیری هم از رزمندگان اطراف شأن تجمع کرده اند ، به اجتماع رزمندگان پیوسته و همچون آنان با شور و هیجان منتظر دیدار سردار دل ها مهندس مهدی باکری شدم ، مقر مملو از رزمندگان دلاوری بود که بعد از چندین روز نبرد سهمگین و مقاومت جانانه با چهره های خسته و بی رمق کنار هم با لباس ها و قیافه های خاکی و کثیف ایستاده بودند ، بعضی چهره ها بقدری سیاه و تیره بود که فقط سفیدی چشم ها دیده میشد ، تعدادی رزمنده مجروح هم در جمع دیده می شدند که با پیکری زخم خورده و پانسمان شده به عقبه برنگشته و همچنان مانده و دلاورانه به دنبال مبارز و هم آورد می گشتند .
محو تماشای بهترین و مخلص ترین بندگان خداوند متعال بودم که رزمنده ایی بالای یکی از تویوتاها رفت و بعد از سلام و صلوات ، گفت که سردار ایران زاد ریئس ستاد لشگر است و حامل پیام اظطراری سردار باکری از آنسوی دجله هست ، برادر ایران زاد اول از تلاش و زحمات جانانه و شبانه و روزی رزمندگان لشگر تشکر کرده و بعد ادامه داد که قرار بود سردار باکری خود در این محفل حضور داشته باشد ، اما اوضاع در آنطرف دجله بقدری وخیم است که سردار خود در منطقه مانده و مشغول نبرد با عراقی هاست ، شما عزیزان دلاور ، همگی نیروهای باقی مانده از گردان های عمل کننده لشگر عاشورا هستید که انصافاً هم در روزهای گذشته به وظیفه و تکلیف خود مردانه عمل کرده و الان هم تویوتاها آماده اند تا شما را به لب آب برده و روانه عقبه شوید ، اما بدانید و آگاه باشید که آنطرف دجله سردار باکری نیاز شدید به یاری دارد و مرا هم فرستاده که برایشان نیروی کمکی ببرم ، هر کدام توانی در بدن دارید و می توانید ، بمانید تا به یاری فرمانده لشگرمان بشتایم که بی صبرانه انتظارمان را می کشد .
با اتمام سخنان سردار ایران زاد ، غوغای عظیمی در بین رزمندگان به پا شده و نیروهای هر گردان در گوشه ای تجمع کرده و در مورد رفتن یا ماندن مشغول بحث و گفتگو شدند ، تعدادی از یاران زنجانی هم دور هم نشسته و گرم گفتگو بودند ، به جمع شأن پیوسته و کنارشان نشستم ، برادران بسیجی حسن چترسیاه و رسول منتجبی و حسن محمدی ، رزاق کرمی ، علی احمدی ، بیژن موحد ، مجید رحیمی ، سید مجتبی موسوی عزم برگشت نموده و انصافاً هم حرف های کاملاً منطقی و عقلانی می زدند ، می گفتند که پنج شبانه و روز است که یک خواب راحت نکرده ایم و آنقدر هم با عراقی ها جنگیده ایم که از نفس افتاده و کاملاً خسته و بی رمق شده ایم ، خورد و خوراک که هیچ ، سر و صورت و بدن مان پنج شبانه روز است که آب و تمیزی به خود ندیده و همه هیکل مان کثیف و سیاه هست ، خلاصه هرکس دلیلی برای برگشتن مطرح کرده و عاقبت هم بعد از کلی بحث و گفتگو ، همگی تصمیم به بازگشت گرفته و مشغول جمع آوری تجهیزات مان شدیم .
از جمع یاران خارج و حیران و سردرگم مشغول گشت و گذار در اطراف مقر شدم ، در درونم طوفانی عظیم برپا بود و وجودم به آوردگاه نبرد عشق و عقل مبدل شده بود ، عشق مرا به ماندن و پیمودن کوی معشوق تا نهایت فرا می خواند و عقل مصلحت اندیش هم از خطرات و رنجهای میسر می گفت و از ادامه راه برحذرم میکرد ، عشق می گفت که برای رضای حق به وادی فنا آمدی و عاشق صادق از رنج ها و ملامت ها نمی گریزد و عقل عافیت طلب و مصلحت بین هم می گفت که چند روز است که نخوابیدی و خسته و بی رمق و ناتوانی ، وظیفه و تکلیف خود را هم بعنوان یک رزمنده انجام داده ای ! چرا از دیوان عقل حدیثی نمی خوانی و از این دشت پربلا و پرخطر که پر از خون و آتش و تیر و ترکش است به کنج آسایش و آرامش و عافیت نمی گریزی ..
در همین افکارغوطه ور بودم که چشام به شیرمردانی افتاد که قصد ماندن داشتند و با شور و هیجان مشغول پرکردن خشاب ها و نوارهای تیربار بودند ، آن مستان ميخانه عشق ، آنچنانی با اشتياق و علاقه دواطلب شرکت در اين ماموريت خطرناک بودند که گويی تازه از گرد راه رسيده و هنوز کاری انجام نداده و با تمامی قدرت و توان آماده پيکار و نبرد می شدند ، آنان واقعاء خستگی و خواب را به سخره گرفته و با چهره های شاد و خندان رهسپار ميدان خون و شهادت بودند. نمی دانم دیدن آن دلاوران عاشق پیشه ، چه بلایی بر سر دلم آورد که در یک لحظه تمام وجودم پر از عشق شد و با پشت پا زدن به نصیحت و اندرزهای عقل عافیت اندیش ، تصمیم به ماندن گرفته و برای برداشتن سلاح و تجهیزاتم به سمت دوستان زنجانی برگشتم .
💠 #ادامه_دارد
🖍 خاطره از #بسیجی_جانباز_عباس_لشگری
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
📝 #خاطراتی مستند و میدانی از عملیات عاشورایی #بدر :
💢 روز پنجم ، شنبه ۲۵ اسفند ماه ۱۳۶۳ ، آخرین روز عملیات
📌 #قسمت_۳۷
بسم الله الرحمن الرحیم
در کنار درب ورودی مقر دهها دستگاه تویوتای سقف دار و بی سقف به صف شده و عده کثیری هم از رزمندگان اطراف شأن تجمع کرده اند ، به اجتماع رزمندگان پیوسته و همچون آنان با شور و هیجان منتظر دیدار سردار دل ها مهندس مهدی باکری شدم ، مقر مملو از رزمندگان دلاوری بود که بعد از چندین روز نبرد سهمگین و مقاومت جانانه با چهره های خسته و بی رمق کنار هم با لباس ها و قیافه های خاکی و کثیف ایستاده بودند ، بعضی چهره ها بقدری سیاه و تیره بود که فقط سفیدی چشم ها دیده میشد ، تعدادی رزمنده مجروح هم در جمع دیده می شدند که با پیکری زخم خورده و پانسمان شده به عقبه برنگشته و همچنان مانده و دلاورانه به دنبال مبارز و هم آورد می گشتند .
محو تماشای بهترین و مخلص ترین بندگان خداوند متعال بودم که رزمنده ایی بالای یکی از تویوتاها رفت و بعد از سلام و صلوات ، گفت که سردار ایران زاد ریئس ستاد لشگر است و حامل پیام اظطراری سردار باکری از آنسوی دجله هست ، برادر ایران زاد اول از تلاش و زحمات جانانه و شبانه و روزی رزمندگان لشگر تشکر کرده و بعد ادامه داد که قرار بود سردار باکری خود در این محفل حضور داشته باشد ، اما اوضاع در آنطرف دجله بقدری وخیم است که سردار خود در منطقه مانده و مشغول نبرد با عراقی هاست ، شما عزیزان دلاور ، همگی نیروهای باقی مانده از گردان های عمل کننده لشگر عاشورا هستید که انصافاً هم در روزهای گذشته به وظیفه و تکلیف خود مردانه عمل کرده و الان هم تویوتاها آماده اند تا شما را به لب آب برده و روانه عقبه شوید ، اما بدانید و آگاه باشید که آنطرف دجله سردار باکری نیاز شدید به یاری دارد و مرا هم فرستاده که برایشان نیروی کمکی ببرم ، هر کدام توانی در بدن دارید و می توانید ، بمانید تا به یاری فرمانده لشگرمان بشتایم که بی صبرانه انتظارمان را می کشد .
با اتمام سخنان سردار ایران زاد ، غوغای عظیمی در بین رزمندگان به پا شده و نیروهای هر گردان در گوشه ای تجمع کرده و در مورد رفتن یا ماندن مشغول بحث و گفتگو شدند ، تعدادی از یاران زنجانی هم دور هم نشسته و گرم گفتگو بودند ، به جمع شأن پیوسته و کنارشان نشستم ، برادران بسیجی حسن چترسیاه و رسول منتجبی و حسن محمدی ، رزاق کرمی ، علی احمدی ، بیژن موحد ، مجید رحیمی ، سید مجتبی موسوی عزم برگشت نموده و انصافاً هم حرف های کاملاً منطقی و عقلانی می زدند ، می گفتند که پنج شبانه و روز است که یک خواب راحت نکرده ایم و آنقدر هم با عراقی ها جنگیده ایم که از نفس افتاده و کاملاً خسته و بی رمق شده ایم ، خورد و خوراک که هیچ ، سر و صورت و بدن مان پنج شبانه روز است که آب و تمیزی به خود ندیده و همه هیکل مان کثیف و سیاه هست ، خلاصه هرکس دلیلی برای برگشتن مطرح کرده و عاقبت هم بعد از کلی بحث و گفتگو ، همگی تصمیم به بازگشت گرفته و مشغول جمع آوری تجهیزات مان شدیم .
از جمع یاران خارج و حیران و سردرگم مشغول گشت و گذار در اطراف مقر شدم ، در درونم طوفانی عظیم برپا بود و وجودم به آوردگاه نبرد عشق و عقل مبدل شده بود ، عشق مرا به ماندن و پیمودن کوی معشوق تا نهایت فرا می خواند و عقل مصلحت اندیش هم از خطرات و رنجهای میسر می گفت و از ادامه راه برحذرم میکرد ، عشق می گفت که برای رضای حق به وادی فنا آمدی و عاشق صادق از رنج ها و ملامت ها نمی گریزد و عقل عافیت طلب و مصلحت بین هم می گفت که چند روز است که نخوابیدی و خسته و بی رمق و ناتوانی ، وظیفه و تکلیف خود را هم بعنوان یک رزمنده انجام داده ای ! چرا از دیوان عقل حدیثی نمی خوانی و از این دشت پربلا و پرخطر که پر از خون و آتش و تیر و ترکش است به کنج آسایش و آرامش و عافیت نمی گریزی ..
در همین افکارغوطه ور بودم که چشام به شیرمردانی افتاد که قصد ماندن داشتند و با شور و هیجان مشغول پرکردن خشاب ها و نوارهای تیربار بودند ، آن مستان ميخانه عشق ، آنچنانی با اشتياق و علاقه دواطلب شرکت در اين ماموريت خطرناک بودند که گويی تازه از گرد راه رسيده و هنوز کاری انجام نداده و با تمامی قدرت و توان آماده پيکار و نبرد می شدند ، آنان واقعاء خستگی و خواب را به سخره گرفته و با چهره های شاد و خندان رهسپار ميدان خون و شهادت بودند. نمی دانم دیدن آن دلاوران عاشق پیشه ، چه بلایی بر سر دلم آورد که در یک لحظه تمام وجودم پر از عشق شد و با پشت پا زدن به نصیحت و اندرزهای عقل عافیت اندیش ، تصمیم به ماندن گرفته و برای برداشتن سلاح و تجهیزاتم به سمت دوستان زنجانی برگشتم .
💠 #ادامه_دارد
🖍 خاطره از #بسیجی_جانباز_عباس_لشگری
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
💢 #ببینید / مستند جالب #جن
📽 هر آنکه میخواهید در مورد #جن_ها و #جن_گیرها بدانید !؟
♦️تولید شده در واحد مستند و فیلم سازی جنبش مصاف
👌مستندی زیبا و پرمحتوا #حتما_ببینید
#فتنه_های_آخرالزمان
#فتنه_شیطان
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
📽 هر آنکه میخواهید در مورد #جن_ها و #جن_گیرها بدانید !؟
♦️تولید شده در واحد مستند و فیلم سازی جنبش مصاف
👌مستندی زیبا و پرمحتوا #حتما_ببینید
#فتنه_های_آخرالزمان
#فتنه_شیطان
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
https://s10.picofile.com/file/8392704692/IMG_20180824_012053_031.jpg
📝 #خاطراتی مستند و میدانی از عملیات عاشورایی #بدر :
💢 روز پنجم ، شنبه ۲۵ اسفند ماه ۱۳۶۳ ، آخرین روز عملیات ، اعزام به خط
📌 #قسمت_۳۸
بسم الله الرحمن الرحیم
رزمندگان عازم عقبه داشتند سوار پشت تویوتاها می شدند که به درب ورودی مقر رسیده و دیدم که همه دوستان زنجانی هم پشت یکی از تویوتاها نشسته و انتظارم را می کشند ، زحمت کشیده و سلاح و وسایل مرا نیز با خود برداشته بودند ، کنارشان رفته و با برداشتن سلاح و تجهیزاتم از پشت ماشین ، شاد و خندان گفتم : سفر بی خطر دوستان ! ما که ماندنی شدیم ! همهمه ای به پا شده و همقطاران از هر طرفی شروع به اعتراض کردند ، یکی گفت : بابا ! رفیق نیمه راه نباش ! آن یکی گفت : نامردی نکن و بزار همه با هم برگردیم ! آن دیگری گفت : الان بمونی ، دیگه برگشتن ات با خداست ! خلاصه دوستان مدتی نصیحت و ملامتم کرده و حرف های عقل مصلحت اندیش و عافیت طلب را تکرار کرده و با اصرار و خواهش خواستار بازگشتم به عقبه شدند ، تا اینکه عاقبت متوجه شدن که در قضیه ماندن واقعاً مصمم و جدی هستم و برای همین هم دیگه از بحث و جدال دست برداشته و یک به یک باهام روبوسی کرده و با خداحافظی روانه پشت جبهه شدند .
به جمع رزمندگان داوطلب پیوسته و شروع به پرکردن کوله آر پی جی کردم ، نيروهای دلاور و جان برکفی که جملگی عاشق و شيدا در نهايت ايثار و شجاعت دواطلب حضور در اين ماموریت خطیر شده بودند ، شيرمردانی غيور از بچه های رزمنده استان های زنجان و اردبيل و آذربايجان های غربی و شرقی بودند که جملگی هم از نیروهای خسته و بی خواب گردان های عمل کننده لشگر عاشورا در چندین روز اخیر در منطقه عملیاتی بودند ، تعداشان زیاد نبود و اصلأ هم اوضاع خوب و سر و وضع مناسبی نداشتند ، خستگی و بیخوابی از سرتاپای هیکل شأن می بارید و همه هم خاک آلوده و بسیار کثیف بودند ، اما با این وجود روحیه بسیار عالی و پرهیجان و مبارزه طلبی داشتند و مدام با همدیگر شوخی کرده و به چهره های سیاه و دود گرفته همچون حاجی فیروز یکدیگر گیر داده و های های می خندیدند .
تمام آن جوانمردان دل باخته ، چندين شبانه و روز متوالی بود که بدون کمترین استراحتی ، در زير بارانی سيل آسا و ويرانگر از آتش و گلوله و بمب و راکت و موشک دليرانه جنگيده و در مقابل دهها لشگر پياده و زرهی و کماندوهای کارد رياست جمهوری عراق بی باکانه و مردانه ايستاده گی کرده بودند و در طول مدت ماموريت يگانهای مربوطه خود ، با تمامی وجود از شکسته شدن خطوط پدافندی تا تحويل سنگرها به نيروهای پياده لشگرهای ارتش که به عنوان نيروهای پشتيبان و جايگزين وارد منطقه شده بودند ، با ياری و امدادهای غیبی خداوند قادر و توانا جلوگیری و ممانعت کرده و اکنون کاملاً می شد که آثار خستگی و بخوابی را در چهره های سياه و دود گرفته نفر به نفر شأن کاملا مشهود و هويدا ديد .
از باقی مانده تمام گردان های عمل کننده و پشتيبان لشگر ۳۱ عاشورا ، که همگی هم از خطوط پدافندی و خط مقدم برگشته بودند بنا به درخواست فرمانده غيور لشگر سردار مهدی باکری ، گردانی نیم بند و کم نفرات ، تشکيل و فرماندهی آن را هم بر عهده شیر مرد زنجانی سردار عباس رفيقدوست (تاران) معاونت دوم گردان حضرت حـّر (ره) گذاشتند ، تعدادی از رزمندگان غیور و شجاع زنجانی نیز در جمع دواطلبان حضور داشتند از جمله برادران پاسدار (شهید) احد اسکندری و رضا رسولی ، خلیل آهومند ، غلامحسین رضایی ، (شهید) مهدی حیدری ، اصغر کاظمی ، (شهید) یوسف قربانی . سید داود طاهری ، فرامرز گنجی و چند نفر دیگر که نامشان را نمی دانستم .
با بازگشت تویوتاها از لب آب ، سریع فرمان حرکت صادر و همه بر پشت تویوتاهای سقف دار و بی سقف سوار و با تکیبر و صلوات روانه میدان درگیری شدیم ، منطقه بسیار شلوغ و پر از جنب و جوش بود و هیچ شباهتی به منطقه خلوت و خالی از نیرو و تجهیزات روزهای اول ورودمان نداشت ، همه جا مملو از تجهیزات سبک و سنگین بود و به هر سمت و سوی هم نگاه میکردی ، تعداد بیشماری از تکاوران کلاه کج و سربازان پلنگی پوش ارتشی را می دیدی که تند و تند مشغول حفر زمین و ساخت سنگر بودند . با دیدن آن همه رزمنده تازه نفس و انبوه تجهیزات جنگی ، جانی تازه به وجود خسته ام دمیده شد و چنان حال خوبی پیدا کرده و احساس قدرت و قوت قلبی کردم که دیگر فتح و پیروزی را بسیار نزدیک و سهل و آسان تصور کردم ! مسیرمان خیلی طولانی نبود و ماشین ها بعد از حدود نیم ساعتی حرکت در کناره رودخانه دجله توقف کردند ، همگی پیاده شده و بنا به دستور فرماندهان پشت دیواره خاکی رودخانه سنگر گرفتیم ...
💠 #ادامه_دارد
🖍 خاطره از #بسیجی_جانباز_عباس_لشگری
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
📝 #خاطراتی مستند و میدانی از عملیات عاشورایی #بدر :
💢 روز پنجم ، شنبه ۲۵ اسفند ماه ۱۳۶۳ ، آخرین روز عملیات ، اعزام به خط
📌 #قسمت_۳۸
بسم الله الرحمن الرحیم
رزمندگان عازم عقبه داشتند سوار پشت تویوتاها می شدند که به درب ورودی مقر رسیده و دیدم که همه دوستان زنجانی هم پشت یکی از تویوتاها نشسته و انتظارم را می کشند ، زحمت کشیده و سلاح و وسایل مرا نیز با خود برداشته بودند ، کنارشان رفته و با برداشتن سلاح و تجهیزاتم از پشت ماشین ، شاد و خندان گفتم : سفر بی خطر دوستان ! ما که ماندنی شدیم ! همهمه ای به پا شده و همقطاران از هر طرفی شروع به اعتراض کردند ، یکی گفت : بابا ! رفیق نیمه راه نباش ! آن یکی گفت : نامردی نکن و بزار همه با هم برگردیم ! آن دیگری گفت : الان بمونی ، دیگه برگشتن ات با خداست ! خلاصه دوستان مدتی نصیحت و ملامتم کرده و حرف های عقل مصلحت اندیش و عافیت طلب را تکرار کرده و با اصرار و خواهش خواستار بازگشتم به عقبه شدند ، تا اینکه عاقبت متوجه شدن که در قضیه ماندن واقعاً مصمم و جدی هستم و برای همین هم دیگه از بحث و جدال دست برداشته و یک به یک باهام روبوسی کرده و با خداحافظی روانه پشت جبهه شدند .
به جمع رزمندگان داوطلب پیوسته و شروع به پرکردن کوله آر پی جی کردم ، نيروهای دلاور و جان برکفی که جملگی عاشق و شيدا در نهايت ايثار و شجاعت دواطلب حضور در اين ماموریت خطیر شده بودند ، شيرمردانی غيور از بچه های رزمنده استان های زنجان و اردبيل و آذربايجان های غربی و شرقی بودند که جملگی هم از نیروهای خسته و بی خواب گردان های عمل کننده لشگر عاشورا در چندین روز اخیر در منطقه عملیاتی بودند ، تعداشان زیاد نبود و اصلأ هم اوضاع خوب و سر و وضع مناسبی نداشتند ، خستگی و بیخوابی از سرتاپای هیکل شأن می بارید و همه هم خاک آلوده و بسیار کثیف بودند ، اما با این وجود روحیه بسیار عالی و پرهیجان و مبارزه طلبی داشتند و مدام با همدیگر شوخی کرده و به چهره های سیاه و دود گرفته همچون حاجی فیروز یکدیگر گیر داده و های های می خندیدند .
تمام آن جوانمردان دل باخته ، چندين شبانه و روز متوالی بود که بدون کمترین استراحتی ، در زير بارانی سيل آسا و ويرانگر از آتش و گلوله و بمب و راکت و موشک دليرانه جنگيده و در مقابل دهها لشگر پياده و زرهی و کماندوهای کارد رياست جمهوری عراق بی باکانه و مردانه ايستاده گی کرده بودند و در طول مدت ماموريت يگانهای مربوطه خود ، با تمامی وجود از شکسته شدن خطوط پدافندی تا تحويل سنگرها به نيروهای پياده لشگرهای ارتش که به عنوان نيروهای پشتيبان و جايگزين وارد منطقه شده بودند ، با ياری و امدادهای غیبی خداوند قادر و توانا جلوگیری و ممانعت کرده و اکنون کاملاً می شد که آثار خستگی و بخوابی را در چهره های سياه و دود گرفته نفر به نفر شأن کاملا مشهود و هويدا ديد .
از باقی مانده تمام گردان های عمل کننده و پشتيبان لشگر ۳۱ عاشورا ، که همگی هم از خطوط پدافندی و خط مقدم برگشته بودند بنا به درخواست فرمانده غيور لشگر سردار مهدی باکری ، گردانی نیم بند و کم نفرات ، تشکيل و فرماندهی آن را هم بر عهده شیر مرد زنجانی سردار عباس رفيقدوست (تاران) معاونت دوم گردان حضرت حـّر (ره) گذاشتند ، تعدادی از رزمندگان غیور و شجاع زنجانی نیز در جمع دواطلبان حضور داشتند از جمله برادران پاسدار (شهید) احد اسکندری و رضا رسولی ، خلیل آهومند ، غلامحسین رضایی ، (شهید) مهدی حیدری ، اصغر کاظمی ، (شهید) یوسف قربانی . سید داود طاهری ، فرامرز گنجی و چند نفر دیگر که نامشان را نمی دانستم .
با بازگشت تویوتاها از لب آب ، سریع فرمان حرکت صادر و همه بر پشت تویوتاهای سقف دار و بی سقف سوار و با تکیبر و صلوات روانه میدان درگیری شدیم ، منطقه بسیار شلوغ و پر از جنب و جوش بود و هیچ شباهتی به منطقه خلوت و خالی از نیرو و تجهیزات روزهای اول ورودمان نداشت ، همه جا مملو از تجهیزات سبک و سنگین بود و به هر سمت و سوی هم نگاه میکردی ، تعداد بیشماری از تکاوران کلاه کج و سربازان پلنگی پوش ارتشی را می دیدی که تند و تند مشغول حفر زمین و ساخت سنگر بودند . با دیدن آن همه رزمنده تازه نفس و انبوه تجهیزات جنگی ، جانی تازه به وجود خسته ام دمیده شد و چنان حال خوبی پیدا کرده و احساس قدرت و قوت قلبی کردم که دیگر فتح و پیروزی را بسیار نزدیک و سهل و آسان تصور کردم ! مسیرمان خیلی طولانی نبود و ماشین ها بعد از حدود نیم ساعتی حرکت در کناره رودخانه دجله توقف کردند ، همگی پیاده شده و بنا به دستور فرماندهان پشت دیواره خاکی رودخانه سنگر گرفتیم ...
💠 #ادامه_دارد
🖍 خاطره از #بسیجی_جانباز_عباس_لشگری
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
💢 #ببینید / اینجا #ایران نیست و #حرم مطهر امامین معصوم (ع) هم نیست !
اینجا کشور #ایتالیا است در قلب اروپای مدرن و پیشرفته ، مردم ناامید از طب جدید و قدیم و سرخورده از تکنولوژی و فناوری های نوین ، عاجزانه و درمانده ، به درگاه خالق یکتا آمده و سر تسلیم فرود آورده و با سجده و انابه ، رهایی از شر #ویروس_کرونا را طلب می کنند .
🌺 و چه زیبا فرموده پروردگار عالمیان : مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِکْرِي
فَإِنَ لَهُ مَعِيشَةً ضَنْکاً ،
🔹هر کس از یاد من روی گردان شود ، زندگی (سخت و) تنگی خواهد داشت . (طه آیه ١٢٤)
👌گر نگهدار من آنست
که خود می دانم
شیشه را در بغل سنگ
نگه می دارد
#کرونا_را_شکست_می_دهیم
#فتنه_های_آخرالزمان
#ویروس_کرونا
#فتنه_شیطان
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
اینجا کشور #ایتالیا است در قلب اروپای مدرن و پیشرفته ، مردم ناامید از طب جدید و قدیم و سرخورده از تکنولوژی و فناوری های نوین ، عاجزانه و درمانده ، به درگاه خالق یکتا آمده و سر تسلیم فرود آورده و با سجده و انابه ، رهایی از شر #ویروس_کرونا را طلب می کنند .
🌺 و چه زیبا فرموده پروردگار عالمیان : مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِکْرِي
فَإِنَ لَهُ مَعِيشَةً ضَنْکاً ،
🔹هر کس از یاد من روی گردان شود ، زندگی (سخت و) تنگی خواهد داشت . (طه آیه ١٢٤)
👌گر نگهدار من آنست
که خود می دانم
شیشه را در بغل سنگ
نگه می دارد
#کرونا_را_شکست_می_دهیم
#فتنه_های_آخرالزمان
#ویروس_کرونا
#فتنه_شیطان
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
https://t.iss.one/pcdrab/5186
📝 #خاطراتی مستند و میدانی از عملیات عاشورایی #بدر :
💢 روز پنجم ، شنبه ۲۵ اسفند ماه ۱۳۶۳ ، آخرین روز عملیات ، آنسوی دجله
📌 #قسمت_۳۹
بسم الله الرحمن الرحیم
منطقه عملیاتی درست مکانی است که قرار بود شب دوم عملیات کردان حضرت حر آنجا عمل کند که یکدفعه ماموریت گردان عوض شد و برای همین هم شناختی خوبی از موانع طبیعی و مصنوعی و سنگرها و مواضع دفاعی عراقی ها داشتم ، مشغول وارسی آنسوی رودخانه و برآورد کردن میزان پیشروی رزمندگان شدم ، دلاورمردان خط شکن با عبور از رودخانه ، منطقه نعل اسبی (کسیه ای) را تصرف و سپس به سمت روستای حریبه در کنار اتوبان العماره به بصره پیشروی کرده بودند .
موقعیت مان بسیار ناامن و شلوغ بود و یکسره هواپیماها و هلیکوپترهای عراقی رودخانه و اطراف پل شناور را بمباران و موشک باران می کردند ، به دلایل نامعلومی توقف گردان به درازا کشیده و همانجا زیر آفتاب داغ جنوب ماندگار شدیم ، یواشکی از جمع یاران خارج و مشغول گشت و گذار در اطراف شدم ، عده زیادی از برادران تدارکات با جان و دل مشغول کار و فعالیت بودند و عرق ریزان و نفس زنان جعبه ها و گونی های مهمات و آب و آذوقه را از پشت تویوتاها پیاده می کردند ، دهها دستگاه آمبولانس کاملاً نو و تر و تمیز هم کنار هم به صف شده و منتظر مسافر بودند ، برادران مهندسی لشگر طبق طرح قبلی با قطعات کوچک یونولیت معروف به پل خیبری ، پل شناوری سبک بر روی رودخانه دجله زده بودند که فقط نفرات قادر به رفت و آمد بر روی آن بودند ، دوتا قبضه پدافند هوائی چهار لول هم برای حفاظت از پل در چپ و راست ورودی اش مستقر کرده بودند که یکسره در حال تیراندازی بودند و با رگبارهای متوالی از نزدیک شدن هواپیماها و هلیکوپترهای عراقی به پل جلوگیری میکردند .
مشغول وارسی و تماشای نخلستان های آنطرف رودخانه بودم که یکدفعه صدای شورانگیز و روحیه بخش مارش عملیات در فضای منطقه پیچیده و چنان شور و حالی به رزمندگان پخشید که صدای فریادهای تکبیر و صلوات منطقه را برداشت ، طولی هم نکشید که ماشین تبلیغات گرد و خاک کنان و مارش زنان به همراه دهها دستگاه تویوتا پراز نیرو به کنار رودخانه رسیده و رزمندگان با تکبیر و صلوات پیاده و با روحیه ای بالا و بسیار شورانگیز به نیروهای گردان ملحق شدند ، آن دلاوران پاکباز و عاشق ، رزمندگان قدیمی و دایمی جبهه ها بودند که با شنیدن خبر آغاز عملیات ، در شهرها طاقت نیاورده و سراسیمه خود را به منطقه رسانیده و اینک هم تازه نفس و نیرومند و شادمان روانه میدان نبرد بودند ، با پیوستن نیروهای تازه وارد ، نفرات گردان به حدود ۱۲۰ نفری افزایش یافت و بلافاصله هم دستور حرکت صادر و هر کدام با برداشتن چندگونی گلوله آر پی جی و کلاش و تیربار به ستون یک شروع به عبور از روی پل شناور کردیم .
روی پل خیلی پر رفت و آمد بود و مدام برادران حمل مجروح در حال انتقال پیکر پاک شهدا و مجروحین به اینطرف پل بودند ، با شتاب از روی پل عبور کرده و وارد نخلستان آنسوی رودخانه معروف به نعل اسبی یا کسیه ای شدیم ، هنوز چند قدمی در داخل نخلستان راه نرفته بودیم که ناگهان آتشباری دشمن آغاز و از زمین و هوا آتش بر سرمان ریخته شد ، آتشباران بقدری پرحجم و گسترده شد که ادامه راه دیگر امکان پذیر نشده و به دستور فرماندهان وارد کانالی کم عرض و کم عمق شده و بصورت فشرده کنار هم نشستیم ، ادوات سبک و سنگین دشمن انگاری گرای دقیق نخلستان را داشتند و بصورت میلیمتری وجب به وجب آن را می زدند و انفجارات نقطه به نقطه به محل استقرارمان نزدیک و نزدیکتر می شدند ، نگران انبوه گلوله های توپ و خمپاره بودیم که ناگهان هواپیمایی بسیار بزرگ و غول آسا روبروی نخلستان ظاهر شد که شباهتی عجیب به هواپیمای مسافربری داشت ، واقعاً چیز عجیبی بود ، داشتیم با تعجب و شگفتی قد و قواره بزرگ هواپیما را تماشا می کردیم که بالای نخلستان رسیده و دوتا بمب سیاه رنگ و خیلی بزرگ روی نخلستان انداخت که اندازه شان به اندازه بشکه دویست و بیست لیتری بود ، خلاصه در میان دیدگان حیران مان ، بمب ها یکی پس دیگری داخل نخلستان فرود آمده و با صدای وحشتناک و رعب آوری منفجر شدند ، ناگهان قیامتی برپا شده و همه جا تیره و تار شد ، درخت های نخل دسته دسته از ریشه کنده و به اطراف پرتاب شدند و زمین همچون پارچه ای نازک جر خورد و شکاف های طویل و عمق کف نخلستان را فرا گرفت ، دیگر داخل نخلستان محل امنی برای ماندن نبود و برای همین هم سریع فرمان حرکت صادر و زیر بارانی از گلوله و ترکش از کانال خارج و شروع به حرکت کردیم ، آتشباری دشمن بقدری پرحجم و وحشت ناک است که بعضی از همراهان از همراهی گردان منصرف و از همانجا دنده عقب گرفته و سراسیمه به آنسوی رودخانه بازگشتند ....
💠 #ادامه_دارد
🖍 خاطره از #بسیجی_جانباز_عباس_لشگری
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
📝 #خاطراتی مستند و میدانی از عملیات عاشورایی #بدر :
💢 روز پنجم ، شنبه ۲۵ اسفند ماه ۱۳۶۳ ، آخرین روز عملیات ، آنسوی دجله
📌 #قسمت_۳۹
بسم الله الرحمن الرحیم
منطقه عملیاتی درست مکانی است که قرار بود شب دوم عملیات کردان حضرت حر آنجا عمل کند که یکدفعه ماموریت گردان عوض شد و برای همین هم شناختی خوبی از موانع طبیعی و مصنوعی و سنگرها و مواضع دفاعی عراقی ها داشتم ، مشغول وارسی آنسوی رودخانه و برآورد کردن میزان پیشروی رزمندگان شدم ، دلاورمردان خط شکن با عبور از رودخانه ، منطقه نعل اسبی (کسیه ای) را تصرف و سپس به سمت روستای حریبه در کنار اتوبان العماره به بصره پیشروی کرده بودند .
موقعیت مان بسیار ناامن و شلوغ بود و یکسره هواپیماها و هلیکوپترهای عراقی رودخانه و اطراف پل شناور را بمباران و موشک باران می کردند ، به دلایل نامعلومی توقف گردان به درازا کشیده و همانجا زیر آفتاب داغ جنوب ماندگار شدیم ، یواشکی از جمع یاران خارج و مشغول گشت و گذار در اطراف شدم ، عده زیادی از برادران تدارکات با جان و دل مشغول کار و فعالیت بودند و عرق ریزان و نفس زنان جعبه ها و گونی های مهمات و آب و آذوقه را از پشت تویوتاها پیاده می کردند ، دهها دستگاه آمبولانس کاملاً نو و تر و تمیز هم کنار هم به صف شده و منتظر مسافر بودند ، برادران مهندسی لشگر طبق طرح قبلی با قطعات کوچک یونولیت معروف به پل خیبری ، پل شناوری سبک بر روی رودخانه دجله زده بودند که فقط نفرات قادر به رفت و آمد بر روی آن بودند ، دوتا قبضه پدافند هوائی چهار لول هم برای حفاظت از پل در چپ و راست ورودی اش مستقر کرده بودند که یکسره در حال تیراندازی بودند و با رگبارهای متوالی از نزدیک شدن هواپیماها و هلیکوپترهای عراقی به پل جلوگیری میکردند .
مشغول وارسی و تماشای نخلستان های آنطرف رودخانه بودم که یکدفعه صدای شورانگیز و روحیه بخش مارش عملیات در فضای منطقه پیچیده و چنان شور و حالی به رزمندگان پخشید که صدای فریادهای تکبیر و صلوات منطقه را برداشت ، طولی هم نکشید که ماشین تبلیغات گرد و خاک کنان و مارش زنان به همراه دهها دستگاه تویوتا پراز نیرو به کنار رودخانه رسیده و رزمندگان با تکبیر و صلوات پیاده و با روحیه ای بالا و بسیار شورانگیز به نیروهای گردان ملحق شدند ، آن دلاوران پاکباز و عاشق ، رزمندگان قدیمی و دایمی جبهه ها بودند که با شنیدن خبر آغاز عملیات ، در شهرها طاقت نیاورده و سراسیمه خود را به منطقه رسانیده و اینک هم تازه نفس و نیرومند و شادمان روانه میدان نبرد بودند ، با پیوستن نیروهای تازه وارد ، نفرات گردان به حدود ۱۲۰ نفری افزایش یافت و بلافاصله هم دستور حرکت صادر و هر کدام با برداشتن چندگونی گلوله آر پی جی و کلاش و تیربار به ستون یک شروع به عبور از روی پل شناور کردیم .
روی پل خیلی پر رفت و آمد بود و مدام برادران حمل مجروح در حال انتقال پیکر پاک شهدا و مجروحین به اینطرف پل بودند ، با شتاب از روی پل عبور کرده و وارد نخلستان آنسوی رودخانه معروف به نعل اسبی یا کسیه ای شدیم ، هنوز چند قدمی در داخل نخلستان راه نرفته بودیم که ناگهان آتشباری دشمن آغاز و از زمین و هوا آتش بر سرمان ریخته شد ، آتشباران بقدری پرحجم و گسترده شد که ادامه راه دیگر امکان پذیر نشده و به دستور فرماندهان وارد کانالی کم عرض و کم عمق شده و بصورت فشرده کنار هم نشستیم ، ادوات سبک و سنگین دشمن انگاری گرای دقیق نخلستان را داشتند و بصورت میلیمتری وجب به وجب آن را می زدند و انفجارات نقطه به نقطه به محل استقرارمان نزدیک و نزدیکتر می شدند ، نگران انبوه گلوله های توپ و خمپاره بودیم که ناگهان هواپیمایی بسیار بزرگ و غول آسا روبروی نخلستان ظاهر شد که شباهتی عجیب به هواپیمای مسافربری داشت ، واقعاً چیز عجیبی بود ، داشتیم با تعجب و شگفتی قد و قواره بزرگ هواپیما را تماشا می کردیم که بالای نخلستان رسیده و دوتا بمب سیاه رنگ و خیلی بزرگ روی نخلستان انداخت که اندازه شان به اندازه بشکه دویست و بیست لیتری بود ، خلاصه در میان دیدگان حیران مان ، بمب ها یکی پس دیگری داخل نخلستان فرود آمده و با صدای وحشتناک و رعب آوری منفجر شدند ، ناگهان قیامتی برپا شده و همه جا تیره و تار شد ، درخت های نخل دسته دسته از ریشه کنده و به اطراف پرتاب شدند و زمین همچون پارچه ای نازک جر خورد و شکاف های طویل و عمق کف نخلستان را فرا گرفت ، دیگر داخل نخلستان محل امنی برای ماندن نبود و برای همین هم سریع فرمان حرکت صادر و زیر بارانی از گلوله و ترکش از کانال خارج و شروع به حرکت کردیم ، آتشباری دشمن بقدری پرحجم و وحشت ناک است که بعضی از همراهان از همراهی گردان منصرف و از همانجا دنده عقب گرفته و سراسیمه به آنسوی رودخانه بازگشتند ....
💠 #ادامه_دارد
🖍 خاطره از #بسیجی_جانباز_عباس_لشگری
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
Telegram
دل باخته
💢 #ببینید / فیلمی زیبا و پرخاطره از محور عملیاتی #لشگر_۳۱_عاشورا در منطقه عملیاتی #بدر ، با صدای اصلی
📽 محور عملیاتی #گردان_حضرت_حر استان زنجان ، منطقه عملیاتی معروف به #کسیه_ای یا به عبارتی #نعل_اسبی ، محل برپایی پل شناور در روی #رودخانه_دجله ، آخرین…
📽 محور عملیاتی #گردان_حضرت_حر استان زنجان ، منطقه عملیاتی معروف به #کسیه_ای یا به عبارتی #نعل_اسبی ، محل برپایی پل شناور در روی #رودخانه_دجله ، آخرین…
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🌺 سردار شهید #مهدی_زین_الدین فرمانده دلاور و مخلص #لشگر_۱۷_علی_ابن_ابیطالب : هر کس در شب جمعه #شهدا را یاد کند.
#شهدا هم او را نزد #اباعبدالله_ع یاد می کنند .
💢 وصیت سپهبد پاسدار #سردار_شهید_قاسم_سلیمانی :
فرزندانتان را با نام #شهدا و تصاویر آنها آشنا کنید.
🌸 در شب جمعه #شهدای سرافراز و نام آور شهرمان #زنجان را یاد کنیم با ذکر #صلواتی .
🔹 الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ
#دفاع_مقدس
#شهدا
#فرماندهان_شهید_زنجان
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
#شهدا هم او را نزد #اباعبدالله_ع یاد می کنند .
💢 وصیت سپهبد پاسدار #سردار_شهید_قاسم_سلیمانی :
فرزندانتان را با نام #شهدا و تصاویر آنها آشنا کنید.
🌸 در شب جمعه #شهدای سرافراز و نام آور شهرمان #زنجان را یاد کنیم با ذکر #صلواتی .
🔹 الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ
#دفاع_مقدس
#شهدا
#فرماندهان_شهید_زنجان
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
https://s11.picofile.com/file/8392919918/IMG_20180312_180204_182.jpg
📝 #خاطراتی مستند و میدانی از عملیات عاشورایی #بدر :
💢 روز پنجم ، شنبه ۲۵ اسفند ماه ۱۳۶۳ ، آخرین روز عملیات ، آنسوی دجله ، شهادت پیک دلاور گردان
📌 #قسمت_۴۰
بسم الله الرحمن الرحیم
در زیر بارانی از گلوله های توپ و خمپاره و ترکش های ریز و درشتی که مثل نقل و نبات بر سرمان می بارید ، شتابان عرض نخلستان را طی کرده و از کنار دیواره رودخانه به راه خود ادامه دادیم ، بعد از مدتی پیاده روی زیر آتش عراقی ها ، نفس زنان و عرق ریزان وارد یک خندق بسیار بزرگ و طویل شدیم که دیواره های بلند و چندمتری داشت ، چنان عمیق و وسیع بود که عراقی ها چندتا تانک دورزن داخلش مستقر کرده و مشغول زدن عقبه بودند که دیشب غافلگیر و سالم به دست رزمندگان افتاده بودند ، به کنار تانکها رسیده و فرمان توقف صادر و همه در کنار دیواره های بلند خندق نشسته و مشغول استراحت شدیم ، چند رزمنده جنگی و خاک آلوده در حال انتقال تعدادی اسیر سالم و مجروح به عقبه هستند ، برخاسته و با سلام ، از اوضاع میدان نبرد پرسیدم ، رزمنده ای که جلوی همه حرکت می کرد ، شاد و خندان گفت : بچهها ، عراقی ها را تار و مار کرده و به اتوبان رسیدهاند و برای تثبیت خط ، فقط به مهمات و نیروی کمکی نیاز دارند ، حرف هاش خیلی دل گرم کننده و روحیه بخش بود و حس و حال خوبی را هم به وجود خسته ام بخشید ، اما رزمنده ایی که آخر ستون لنگان لنگان راه می رفت همینکه کنارم رسید ، خیلی هراسان و وحشت زده گفت : تا وقت هست ، برگردید ! اون جلو ، فقط مرگ و اسارت است ! عراقی ها آنقدر تانک و نیرو وارد منطقه کردند که تا ساعتی دیگر همه جا را به خاک و خون می کشند ! درعرض چند ثانیه دوتا حرف کاملاً متناقض و متفاوت شنیدم و چنان سردرگم و گیج شدم که اصلأ نفهمیدم باید کدام حرف را باور کنم .
دیواره های بلند خندق ، جان پناهی امن و ایمن بودند و خیالمان از شر انفجارات و تیر و ترکش ها کاملاً آسوده بود و برای همین هم رزمندگان با خیال راحت گروه گروه کنار هم نشسته و مشغول گپ و گفت بودند ، با همرزمان دلاور برادران پاسدار احد اسکندری و خلیل آهومند و رضا رسولی و (شهید) مهدی حیدری نشسته و مشغول گفتگو بودیم که به ناگهان سر و کله هلیکوپترهای عراقی بالای سرمان پیدا شد و با رگبار مسلسل و راکت شروع به زدن داخل خندق کردند و در چند لحظه بقدری گلوله و راکت و موشک بر سرمان ریختند که همه جای خندق را دود و آتش فراگرفت و دوباره ترکش های ریز و درشت شروع به زوزه کشیدن کردند .
به دیواره خندق چسبیده و پناه گرفته بودیم که یکدفعه دیدم سردار حاج میرزا علی رستم خانی فرمانده دلاور تیپ اول لشگر۳۱ عاشورا به همراه بیسم چی ها و جمعی از یارانشان شتابان و نفس زنان از سمت خط رسیده و مشغول صحبت با برادر تاران فرمانده گردان شدند ، طولی هم نکشید که برادر احد اسکندری پیک دلاور گردان را فراخواندند ، احد با شنیدن دستور ، شتابان برخاست برود سمت فرماندهان که ناگهان مثل چوپ خشک کف زمین افتاده و دیگر تکون نخورد .
بالای سرش جمع شده وهرکدام از طرفی صداش زده و تکانش دادیم ، هیچ واکنشی نشان نداده و بیشتر نگران شده و شروع به وارسی هیکل بلندش کردیم تا شاید زخم و جراحتی در بدنش پیدا کنیم ، اما هرچه گشتیم ، هیچی پیدا نشد ! نه خونی !؟ نه زخمی !؟ نه آخی !؟ نه واخی !؟ واقعه بسیار عجیب و غریبی بود ، همه مات و مبهوت پیکر بی جان احد را نگاه می کردیم که یکی از بچهها کلاه سیاه رنگ احد را از سرش برداشت و با تعجب دیدیم که یک قطره خون سرخ و بسیار کوچولو از سمت راست سرش بیرون زده و همان هم موجب شهادتش شده و بدون اینکه کسی متوجه شود ، خیلی آروم و بیصدا تا محضر دوست پرواز نموده بود ، حیران و گریان دور پیکر پاک و معطر شهید اسکندری نشسته بودیم که فرمان حرکت صادر و رزمندگان کم کم شروع به حرکت کردند .
پاسدار دلاور شهید احد اسکندری از جمله عاشقان و دلباختگان مخلص و جان برکف حضرت امام (ره) بود که عمر و جوانی اش را وقف اسلام نموده و شبانه و روز برای حراست و پاسداری از نهال نوپای انقلاب و آرمانهای مقدس آن تلاش و فداکاری میکرد ! شهید اسکندری انچنان شیفته خدمت و جانفشانی در راه اسلام و انقلاب بود که درست چند روز بعد ازدواج ، همسر نوعروس اش را تنها گذاشته و روانه جبهه شده بود ، او جوانی خوش هیکل و بلند قامت با قلبی نترس و شجاع بود که در هیچ کاری کم نمی آورد و در چند روز ماموریت گردان ، چنان شجاعت و مردانگی از خودش نشان داده بود که واقعا شیفته مرام و کردارش شده بودم ، اما هزاران هزار افسوس که دیگر هیچ فرصتی برای رفاقت و دوستی باقی نمانده بود و احد راضی و خشنود تا بارگاه دوست پرواز نموده بود ....
🖍 خاطره از #بسیجی_جانباز_عباس_لشگری
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
📝 #خاطراتی مستند و میدانی از عملیات عاشورایی #بدر :
💢 روز پنجم ، شنبه ۲۵ اسفند ماه ۱۳۶۳ ، آخرین روز عملیات ، آنسوی دجله ، شهادت پیک دلاور گردان
📌 #قسمت_۴۰
بسم الله الرحمن الرحیم
در زیر بارانی از گلوله های توپ و خمپاره و ترکش های ریز و درشتی که مثل نقل و نبات بر سرمان می بارید ، شتابان عرض نخلستان را طی کرده و از کنار دیواره رودخانه به راه خود ادامه دادیم ، بعد از مدتی پیاده روی زیر آتش عراقی ها ، نفس زنان و عرق ریزان وارد یک خندق بسیار بزرگ و طویل شدیم که دیواره های بلند و چندمتری داشت ، چنان عمیق و وسیع بود که عراقی ها چندتا تانک دورزن داخلش مستقر کرده و مشغول زدن عقبه بودند که دیشب غافلگیر و سالم به دست رزمندگان افتاده بودند ، به کنار تانکها رسیده و فرمان توقف صادر و همه در کنار دیواره های بلند خندق نشسته و مشغول استراحت شدیم ، چند رزمنده جنگی و خاک آلوده در حال انتقال تعدادی اسیر سالم و مجروح به عقبه هستند ، برخاسته و با سلام ، از اوضاع میدان نبرد پرسیدم ، رزمنده ای که جلوی همه حرکت می کرد ، شاد و خندان گفت : بچهها ، عراقی ها را تار و مار کرده و به اتوبان رسیدهاند و برای تثبیت خط ، فقط به مهمات و نیروی کمکی نیاز دارند ، حرف هاش خیلی دل گرم کننده و روحیه بخش بود و حس و حال خوبی را هم به وجود خسته ام بخشید ، اما رزمنده ایی که آخر ستون لنگان لنگان راه می رفت همینکه کنارم رسید ، خیلی هراسان و وحشت زده گفت : تا وقت هست ، برگردید ! اون جلو ، فقط مرگ و اسارت است ! عراقی ها آنقدر تانک و نیرو وارد منطقه کردند که تا ساعتی دیگر همه جا را به خاک و خون می کشند ! درعرض چند ثانیه دوتا حرف کاملاً متناقض و متفاوت شنیدم و چنان سردرگم و گیج شدم که اصلأ نفهمیدم باید کدام حرف را باور کنم .
دیواره های بلند خندق ، جان پناهی امن و ایمن بودند و خیالمان از شر انفجارات و تیر و ترکش ها کاملاً آسوده بود و برای همین هم رزمندگان با خیال راحت گروه گروه کنار هم نشسته و مشغول گپ و گفت بودند ، با همرزمان دلاور برادران پاسدار احد اسکندری و خلیل آهومند و رضا رسولی و (شهید) مهدی حیدری نشسته و مشغول گفتگو بودیم که به ناگهان سر و کله هلیکوپترهای عراقی بالای سرمان پیدا شد و با رگبار مسلسل و راکت شروع به زدن داخل خندق کردند و در چند لحظه بقدری گلوله و راکت و موشک بر سرمان ریختند که همه جای خندق را دود و آتش فراگرفت و دوباره ترکش های ریز و درشت شروع به زوزه کشیدن کردند .
به دیواره خندق چسبیده و پناه گرفته بودیم که یکدفعه دیدم سردار حاج میرزا علی رستم خانی فرمانده دلاور تیپ اول لشگر۳۱ عاشورا به همراه بیسم چی ها و جمعی از یارانشان شتابان و نفس زنان از سمت خط رسیده و مشغول صحبت با برادر تاران فرمانده گردان شدند ، طولی هم نکشید که برادر احد اسکندری پیک دلاور گردان را فراخواندند ، احد با شنیدن دستور ، شتابان برخاست برود سمت فرماندهان که ناگهان مثل چوپ خشک کف زمین افتاده و دیگر تکون نخورد .
بالای سرش جمع شده وهرکدام از طرفی صداش زده و تکانش دادیم ، هیچ واکنشی نشان نداده و بیشتر نگران شده و شروع به وارسی هیکل بلندش کردیم تا شاید زخم و جراحتی در بدنش پیدا کنیم ، اما هرچه گشتیم ، هیچی پیدا نشد ! نه خونی !؟ نه زخمی !؟ نه آخی !؟ نه واخی !؟ واقعه بسیار عجیب و غریبی بود ، همه مات و مبهوت پیکر بی جان احد را نگاه می کردیم که یکی از بچهها کلاه سیاه رنگ احد را از سرش برداشت و با تعجب دیدیم که یک قطره خون سرخ و بسیار کوچولو از سمت راست سرش بیرون زده و همان هم موجب شهادتش شده و بدون اینکه کسی متوجه شود ، خیلی آروم و بیصدا تا محضر دوست پرواز نموده بود ، حیران و گریان دور پیکر پاک و معطر شهید اسکندری نشسته بودیم که فرمان حرکت صادر و رزمندگان کم کم شروع به حرکت کردند .
پاسدار دلاور شهید احد اسکندری از جمله عاشقان و دلباختگان مخلص و جان برکف حضرت امام (ره) بود که عمر و جوانی اش را وقف اسلام نموده و شبانه و روز برای حراست و پاسداری از نهال نوپای انقلاب و آرمانهای مقدس آن تلاش و فداکاری میکرد ! شهید اسکندری انچنان شیفته خدمت و جانفشانی در راه اسلام و انقلاب بود که درست چند روز بعد ازدواج ، همسر نوعروس اش را تنها گذاشته و روانه جبهه شده بود ، او جوانی خوش هیکل و بلند قامت با قلبی نترس و شجاع بود که در هیچ کاری کم نمی آورد و در چند روز ماموریت گردان ، چنان شجاعت و مردانگی از خودش نشان داده بود که واقعا شیفته مرام و کردارش شده بودم ، اما هزاران هزار افسوس که دیگر هیچ فرصتی برای رفاقت و دوستی باقی نمانده بود و احد راضی و خشنود تا بارگاه دوست پرواز نموده بود ....
🖍 خاطره از #بسیجی_جانباز_عباس_لشگری
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab