💢 #خاطره_ای زیبا و خواندنی از #عملیات_محرم به روایت افتخار #استان_زنجان سرتیپ پاسدار #سردار_شهید_محمدناصر_اشتری
🔹 در #عملیات_محرم ، شب که میخواستم جهت انجام عملیات حرکت کنیم، باید نیروها دیده نمیشدند و از طرفی هم شب مهتابی بود. در موقع حرکت ابر آسمان را فرا گرفته و شروع به باریدن نمود (به قول یکی از عزیزان این نم نم باران غسل شهادت رزمندگان اسلام میباشد).
ما در زیر نم نم باران و سایة ابر حرکت کردیم و دشمن هم از این که دیگر بارندگی است و حملهای صورت نخواهد گرفت، غافل شده بود و رزمندههای غیور به حرکت خود ادامه دادند و به محلی که میبایست روشن میبود تا سنگرهای دشمن دیده شود، رسیدند. در این موقع دیدیم که به طور معجزهآسا ابرها کنار رفت و مهتاب از پشت ابرها نمایان گردید و در این لحظه که فرصت مناسبی برای نیروهای خودی بود، توانستند سنگرهای بعثیون را مشاهده کرده و اقدام به نابودی آنها نمایند.
🌸 نامش جاوید و یادش گرامی
🗓 ششم فروردین ماه سالروز شهادت سرتیپ پاسدار #سردار_شهید_محمدناصر_اشتری
گرامی باد.
#دفاع_مقدس
#رزمندگان_زنجان
#عملیات_بدر
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
🔹 در #عملیات_محرم ، شب که میخواستم جهت انجام عملیات حرکت کنیم، باید نیروها دیده نمیشدند و از طرفی هم شب مهتابی بود. در موقع حرکت ابر آسمان را فرا گرفته و شروع به باریدن نمود (به قول یکی از عزیزان این نم نم باران غسل شهادت رزمندگان اسلام میباشد).
ما در زیر نم نم باران و سایة ابر حرکت کردیم و دشمن هم از این که دیگر بارندگی است و حملهای صورت نخواهد گرفت، غافل شده بود و رزمندههای غیور به حرکت خود ادامه دادند و به محلی که میبایست روشن میبود تا سنگرهای دشمن دیده شود، رسیدند. در این موقع دیدیم که به طور معجزهآسا ابرها کنار رفت و مهتاب از پشت ابرها نمایان گردید و در این لحظه که فرصت مناسبی برای نیروهای خودی بود، توانستند سنگرهای بعثیون را مشاهده کرده و اقدام به نابودی آنها نمایند.
🌸 نامش جاوید و یادش گرامی
🗓 ششم فروردین ماه سالروز شهادت سرتیپ پاسدار #سردار_شهید_محمدناصر_اشتری
گرامی باد.
#دفاع_مقدس
#رزمندگان_زنجان
#عملیات_بدر
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
https://s6.picofile.com/file/8392059534/IMG_20180219_172805_824.jpg
📝 #خاطراتی مستند و میدانی از عملیات عاشورایی #بدر :
💢 #خط_همایون ، جمعه ۱۳۶۳/۱۲/۲۴ ، روز سوم ، بعدازظهر ، پاتک های متوالی
📌 #قسمت_۳۲
بسم الله الرحمن الرحیم
تعداد تانکهائی که اینبار به سمت خاکریز حمله ور شده اند خیلی بیشتر از دفعات قبل است و از هر سمت و سوی دشت مقابل یگان های زرهی هست که در چندين ستون افقی و عمودی در حال نزديک شدن به کانال هستند ، نيروهای پياده و کماندوهای عراقی هم مثال مور و ملخ پشت تانکها و نفربرهای زرهی پناه گرفته و با هر چه در دست دارند بطرف خاکریز و کانال تیراندازی می کنند ، باور کنید دشمن زبون برای شکستن مقاومت بچههای گردان ، به ازای هر رزمنده خسته و تشنه و بیخواب ، صدها دستگاه تانک و نفربر و نیروی کماندو و پیاده را وارد میدان نبرد کرده بود .
صدای انفجارات مختلف لحظه ای قطع نمی شود و از آسمان و زمین گلوله توپ و خمپاره و موشک و راکت است که به روی خط و اطراف کانال ریخته می شود ، رگبار گلوله مسلسل تانکها با صدای ترسناک و رعب آوری از بالای سنگر می گذراند و اصابت گلوله های پی در پی توپ تانک ها به دیواره بیرونی خاکریز باعث لرزش شدید کانال و سنگرها می شود ، دود غلیظ و سياهی از باروت و خاکستر فضای داخلی کانال را در برگرفته و تنفس را برايمان سخت و دشوار کرده است .
همسنگران عاشق پیشه ، خسته و تشنه کام اما با دل هائی چون شیر و ایمانی هایی استوار و راسخ در سنگرهای شرف و غیرت مشغول جنگيدن و مقابله با قشون عظیم دشمن بودند و بدون ترس و وحشت از سیل گلوله ها و ترکشهائی که همچون باران به روی کانال و سنگرها می بارید ، دلاورانه و مردانه ایستاده و بدون ذره ای ضعف و سستی در حال نبرد با قشون تانکها و نفرات پياده دشمن بودند و گهگاهی هم عزیز دلاوری در خون خود می غلطید و در میان دیدگان اشکبار یاران و دوستان به عقب منتقل می شد .
با امتداد تک های دشمن ، خسارات کانال هم دقیقه به دقیقه بیشتر و بیشتر شده و تعداد رزمندگان مدافع خط هم مدام کمتر و کمترتر می شود ، اگر حملات قشون دشمن به همان منوال و شدت ادامه می یافت ، صد در صد تا عصر دیگر اثری از بچههای گردان نمی ماند ، به همراه برادر امینی در انتهای کانال درگیر بودیم و در پناه رگبار تیربارش بلند شده و موشک شلیک می کردم که ناگهان متوجه تحرکات کماندوهای عراقی در داخل حوضچه ها شدم ، سریع به آنطرف پل بتونی رفته و از داخل سنگر مشغول بررسی اوضاع حوضچه ها شدم ، کماندوهای عراقی از شلوغی میدان نبرد استفاده کرده و ساکت و آرام در حال نفوذ از داخل حوضچه ها بودند ، بی درنگ موشکی به مسیر حرکت شأن شلیک کرده و چند رگبار هم با بی بی کلاش زدم تا اینکه متوجه حضورم در کانال شده و اجباراً دست از پیشروی برداشته و در لبه حوضچه سوم سنگر گرفته و شروع به تیراندازی کردند ، با اطمینان از زمین گیر شدن کماندوهای عراقی ، تند و سراسیمه به آنسوی پل برگشته و ضمن برداشتن چند موشک آر پی جی ، خشاب تیربار برادر امینی هم را عوض کرده و به همراه ایشان برگشتیم سروقت حوضچه ها و شروع به تیراندازی کردیم ، خوشبختانه موقعیت مان کاملاً مشرف به روی حوضچه ها بود و تحرکات کماندوها را قشنگ می دیدیم و با رگبار تیربار و بی بی کلاش کوچکترین حرکتی را در جا میخکوب می کردیم و برای همین هم نیروهای عراقی بعد از مدتی تبادل آتش و دادن تعدادی تلفات در نهایت کم آورده و بزدلانه مجبور به فرار از داخل حوضچه ها شدند .
کم کم خورشید داغ جنوب در حال پائین رفتن بود و ما همچنان مشغول جنگ و نبرد با قشون عظیم دشمن بودیم ، اوضاع بسیار عجیب و غریبی بود ، نه یک گلوله توپ و خمپاره پشتیبان داشتم و نه یک هواپیما و هلیکوپتر خودی به یاریمان می آمد ، در یک بیابان ناشناس تک و تنها مانده بودیم و از زمین و هوا سرمان آتش می ریخت ، خسته و تشنه حمله تانکها و نفرات پياده دشمن را دفع می کردیم ، بمباران و موشک باران هواپیماها شروع می شد ، میگ ها و میراژ ها و پی سی هفت ها می رفتند ، سر و کله هلیکوپترها پیدا می شد ، نیروی هوایی عقب می کشید ، بارانی از گلوله توپ و خمپاره و موشک و راکت روی کانال باریدن می گرفت ، صحنه واقعاً ، صحنه نبرد کفر و ایمان بود و به روشنی بیانگر یاری و امداد خداوند متعال از یاوران پیر جماران خمینی کبیر بود ، خدای قادر و توانا ، آنچنان خوف عظیمی به قلوب شیطانی و بی ایمان کافران انداخته بود که دشمن بزدل و زبون با آن همه نیرو و تجهیزات و تسلیحات جدید و فوق مدرن چنان از دهها رزمنده خسته و بی رمق می ترسید که اصلاً جرات نزدیک شدن به خط را نداشت و فقط هارت و پورت های الکی کرده و اکتفا به کوبیدن کانال و سنگرهای روی خاکریز میکرد .
💠 #ادامه_دارد
🖍 خاطره از #بسیجی_جانباز_عباس_لشگری
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
📝 #خاطراتی مستند و میدانی از عملیات عاشورایی #بدر :
💢 #خط_همایون ، جمعه ۱۳۶۳/۱۲/۲۴ ، روز سوم ، بعدازظهر ، پاتک های متوالی
📌 #قسمت_۳۲
بسم الله الرحمن الرحیم
تعداد تانکهائی که اینبار به سمت خاکریز حمله ور شده اند خیلی بیشتر از دفعات قبل است و از هر سمت و سوی دشت مقابل یگان های زرهی هست که در چندين ستون افقی و عمودی در حال نزديک شدن به کانال هستند ، نيروهای پياده و کماندوهای عراقی هم مثال مور و ملخ پشت تانکها و نفربرهای زرهی پناه گرفته و با هر چه در دست دارند بطرف خاکریز و کانال تیراندازی می کنند ، باور کنید دشمن زبون برای شکستن مقاومت بچههای گردان ، به ازای هر رزمنده خسته و تشنه و بیخواب ، صدها دستگاه تانک و نفربر و نیروی کماندو و پیاده را وارد میدان نبرد کرده بود .
صدای انفجارات مختلف لحظه ای قطع نمی شود و از آسمان و زمین گلوله توپ و خمپاره و موشک و راکت است که به روی خط و اطراف کانال ریخته می شود ، رگبار گلوله مسلسل تانکها با صدای ترسناک و رعب آوری از بالای سنگر می گذراند و اصابت گلوله های پی در پی توپ تانک ها به دیواره بیرونی خاکریز باعث لرزش شدید کانال و سنگرها می شود ، دود غلیظ و سياهی از باروت و خاکستر فضای داخلی کانال را در برگرفته و تنفس را برايمان سخت و دشوار کرده است .
همسنگران عاشق پیشه ، خسته و تشنه کام اما با دل هائی چون شیر و ایمانی هایی استوار و راسخ در سنگرهای شرف و غیرت مشغول جنگيدن و مقابله با قشون عظیم دشمن بودند و بدون ترس و وحشت از سیل گلوله ها و ترکشهائی که همچون باران به روی کانال و سنگرها می بارید ، دلاورانه و مردانه ایستاده و بدون ذره ای ضعف و سستی در حال نبرد با قشون تانکها و نفرات پياده دشمن بودند و گهگاهی هم عزیز دلاوری در خون خود می غلطید و در میان دیدگان اشکبار یاران و دوستان به عقب منتقل می شد .
با امتداد تک های دشمن ، خسارات کانال هم دقیقه به دقیقه بیشتر و بیشتر شده و تعداد رزمندگان مدافع خط هم مدام کمتر و کمترتر می شود ، اگر حملات قشون دشمن به همان منوال و شدت ادامه می یافت ، صد در صد تا عصر دیگر اثری از بچههای گردان نمی ماند ، به همراه برادر امینی در انتهای کانال درگیر بودیم و در پناه رگبار تیربارش بلند شده و موشک شلیک می کردم که ناگهان متوجه تحرکات کماندوهای عراقی در داخل حوضچه ها شدم ، سریع به آنطرف پل بتونی رفته و از داخل سنگر مشغول بررسی اوضاع حوضچه ها شدم ، کماندوهای عراقی از شلوغی میدان نبرد استفاده کرده و ساکت و آرام در حال نفوذ از داخل حوضچه ها بودند ، بی درنگ موشکی به مسیر حرکت شأن شلیک کرده و چند رگبار هم با بی بی کلاش زدم تا اینکه متوجه حضورم در کانال شده و اجباراً دست از پیشروی برداشته و در لبه حوضچه سوم سنگر گرفته و شروع به تیراندازی کردند ، با اطمینان از زمین گیر شدن کماندوهای عراقی ، تند و سراسیمه به آنسوی پل برگشته و ضمن برداشتن چند موشک آر پی جی ، خشاب تیربار برادر امینی هم را عوض کرده و به همراه ایشان برگشتیم سروقت حوضچه ها و شروع به تیراندازی کردیم ، خوشبختانه موقعیت مان کاملاً مشرف به روی حوضچه ها بود و تحرکات کماندوها را قشنگ می دیدیم و با رگبار تیربار و بی بی کلاش کوچکترین حرکتی را در جا میخکوب می کردیم و برای همین هم نیروهای عراقی بعد از مدتی تبادل آتش و دادن تعدادی تلفات در نهایت کم آورده و بزدلانه مجبور به فرار از داخل حوضچه ها شدند .
کم کم خورشید داغ جنوب در حال پائین رفتن بود و ما همچنان مشغول جنگ و نبرد با قشون عظیم دشمن بودیم ، اوضاع بسیار عجیب و غریبی بود ، نه یک گلوله توپ و خمپاره پشتیبان داشتم و نه یک هواپیما و هلیکوپتر خودی به یاریمان می آمد ، در یک بیابان ناشناس تک و تنها مانده بودیم و از زمین و هوا سرمان آتش می ریخت ، خسته و تشنه حمله تانکها و نفرات پياده دشمن را دفع می کردیم ، بمباران و موشک باران هواپیماها شروع می شد ، میگ ها و میراژ ها و پی سی هفت ها می رفتند ، سر و کله هلیکوپترها پیدا می شد ، نیروی هوایی عقب می کشید ، بارانی از گلوله توپ و خمپاره و موشک و راکت روی کانال باریدن می گرفت ، صحنه واقعاً ، صحنه نبرد کفر و ایمان بود و به روشنی بیانگر یاری و امداد خداوند متعال از یاوران پیر جماران خمینی کبیر بود ، خدای قادر و توانا ، آنچنان خوف عظیمی به قلوب شیطانی و بی ایمان کافران انداخته بود که دشمن بزدل و زبون با آن همه نیرو و تجهیزات و تسلیحات جدید و فوق مدرن چنان از دهها رزمنده خسته و بی رمق می ترسید که اصلاً جرات نزدیک شدن به خط را نداشت و فقط هارت و پورت های الکی کرده و اکتفا به کوبیدن کانال و سنگرهای روی خاکریز میکرد .
💠 #ادامه_دارد
🖍 خاطره از #بسیجی_جانباز_عباس_لشگری
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
💢 #ببینید / مصاحبه ای زیبا و شنیدنی با افتخار #استان_زنجان سرتیپ پاسدار #سردار_شهید_محمدناصر_اشتری
🌸 سرتیپ پاسدار سردار #شهید_محمدناصر_اشتری ، شیرمرد زنجانی ، از رزمندگان سلحشور و فرماندهان حماسه ساز #استان_زنجان در دوران دفاع مقدس ، فرمانده دلاور تیپ دوم #لشگر_۳۱_عاشورا در عملیات عاشورایی #بدر
🌹 شهادت : در اسفندماه ۱۳۶۳ ، در منطقه عملیاتی #بدر ، #شرق_دجله_عراق مجروح و به دلیل شدت جراحات در تاریخ ۱۳۶۴/۱/۶ در بیمارستان جام شهادت را نوشیده و به دیدار معشوق شتافتند .
🌺 ششم فروردین ماه سالروز شهادت سرتیپ پاسدار #سردار_شهید_محمدناصر_اشتری
گرامی باد.
🌸 نامش جاوید و یادش گرامی
#دفاع_مقدس
#رزمندگان_زنجان
#عملیات_بدر
#شرق_دجله_عراق
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
🌸 سرتیپ پاسدار سردار #شهید_محمدناصر_اشتری ، شیرمرد زنجانی ، از رزمندگان سلحشور و فرماندهان حماسه ساز #استان_زنجان در دوران دفاع مقدس ، فرمانده دلاور تیپ دوم #لشگر_۳۱_عاشورا در عملیات عاشورایی #بدر
🌹 شهادت : در اسفندماه ۱۳۶۳ ، در منطقه عملیاتی #بدر ، #شرق_دجله_عراق مجروح و به دلیل شدت جراحات در تاریخ ۱۳۶۴/۱/۶ در بیمارستان جام شهادت را نوشیده و به دیدار معشوق شتافتند .
🌺 ششم فروردین ماه سالروز شهادت سرتیپ پاسدار #سردار_شهید_محمدناصر_اشتری
گرامی باد.
🌸 نامش جاوید و یادش گرامی
#دفاع_مقدس
#رزمندگان_زنجان
#عملیات_بدر
#شرق_دجله_عراق
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
💢 #دلتنگی
📽 کلیپی زیبا از عکس های زیبا و خاطره انگیز #سردار_شهید_حمید_احدی با دکلمه ای احساسی و عاشقانه
🌺 #سردار_شهید_حمید_احدی شیرمرد #زنجانی ، از رزمندگان سلحشور و فرماندهان حماسه ساز #استان_زنجان در دوران دفاع مقدس ، فرمانده دلاور #گردان_حضرت_امام_سجاد_ع #لشگر_۳۱_عاشورا در عملیات عاشورایی #بدر
🌹 شهادت : اسفندماه ۱۳۶۳ ، #عمليات_بدر ، منطقه عملیاتی #شرق_دجله_عراق .
🌸 نامش جاوید و یادش گرامی
#دفاع_مقدس
#رزمندگان_زنجان
#عملیات_بدر
#شرق_دجله_عراق
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
📽 کلیپی زیبا از عکس های زیبا و خاطره انگیز #سردار_شهید_حمید_احدی با دکلمه ای احساسی و عاشقانه
🌺 #سردار_شهید_حمید_احدی شیرمرد #زنجانی ، از رزمندگان سلحشور و فرماندهان حماسه ساز #استان_زنجان در دوران دفاع مقدس ، فرمانده دلاور #گردان_حضرت_امام_سجاد_ع #لشگر_۳۱_عاشورا در عملیات عاشورایی #بدر
🌹 شهادت : اسفندماه ۱۳۶۳ ، #عمليات_بدر ، منطقه عملیاتی #شرق_دجله_عراق .
🌸 نامش جاوید و یادش گرامی
#دفاع_مقدس
#رزمندگان_زنجان
#عملیات_بدر
#شرق_دجله_عراق
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
💢 #ببینید / عزیزی را که در این فیلم مشاهده میکنید ، زمانی رئیس جمهور ایران زمین بود ، درست در اوج بحران ها و مشکلات و مصیبت های جنگ تحمیلی .
بقدری خاکی و بی ادعا بود که به جای پایتخت نشینی و کاخنشینی و تماس تلفنی و ویدئوکنفرانس ، خودش پای کار بود و درست در وسط میدان و پا به پای رزمندگان و مردم خدمت می کرد و از انقلاب و کشور پاسداری و حفاظت می کرد .
🙏 برای سلامتی و طول عمرش صلواتی هدیه فرمائید
#رهبر_انقلابی
#مقام_معظم_رهبری
#حضرت_آیت_الله_خامنه_ای
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
بقدری خاکی و بی ادعا بود که به جای پایتخت نشینی و کاخنشینی و تماس تلفنی و ویدئوکنفرانس ، خودش پای کار بود و درست در وسط میدان و پا به پای رزمندگان و مردم خدمت می کرد و از انقلاب و کشور پاسداری و حفاظت می کرد .
🙏 برای سلامتی و طول عمرش صلواتی هدیه فرمائید
#رهبر_انقلابی
#مقام_معظم_رهبری
#حضرت_آیت_الله_خامنه_ای
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
https://s7.picofile.com/file/8392157118/IMG_20170422_123448_076.jpg
📝 #خاطراتی مستند و میدانی از عملیات عاشورایی #بدر :
💢 #خط_همایون ، جمعه ۱۳۶۳/۱۲/۲۴ ، روز سوم ، بعدازظهر ، پاتک های متوالی
📌 #قسمت_۳۳
بسم الله الرحمن الرحیم
حملات زمینی و هوایی دشمن تا حوالی عصر بصورت یکسره و بی وقفه ادامه یافته و رزمندگان جان برکف گردان هم زیر بارانی از گلوله و ترکش ، دلاورانه با قشون عظیم تانکها و نفرات پياده و کماندوهای عراقی جنگیده و اجازه نفوذ و شکستن خط پدافندی را به آنان ندادند تا اینکه بعد از ساعت ها حمله همه جانبه و آتشباری سهمگین و گسترده ، چیزی عاید لشگریان دشمن نشده و طبق روال روزهای گذشته در مقابل ایثار و مقاومت جانانه همسنگران کم آورده و با خفت و خاری مجبور به عقب کشیدن تانکها و نفرات پياده خود شدند ، با توقف حملات و عقب نشینی قشون دشمن ، سرور و شادمانی باردیگر بر فضای کانال حکم فرما شده و صدای فریادهای بلند الله اکبر و صلوات رزمندگان در سرتاسر خط پدافندی طنین انداز شد .
باور کردنی نبود ، تمام اضطراب و نگرانی های حاکم بر کانال ، جایش را به خنده های شادی و فریادهای پیروزمندانه همقطاران داده بود . تعداد ۲۰ یا ۲۵ نفر نيروی تشنه و خسته و بيخواب در برابر قشون تابن دندان مسلح دشمن جانانه و عاشقانه ايستاده و جنگيده و در کمال شجاعت و پايمردی به قله رفيع پيروزی دست يافته و با سرافرازی و افتخار پای از ميدان نبرد بيرون نهاده بودند ، با کدامين عقل تدبيرگر و حساب گر می توان تحليلی بر اين نبرد نابرابر و ناجوانمردانه رقم زد و چگونه می توان باور داشت که يک گروه کوچک از جوانان و نوجوانان کم سن سال بسيجی و پاسدار با بدن های خسته و رنجور که چندین شب خواب به چشمان راه نداده اند و چندین روز سراسر حادثه و نبرد را هم سپری کرده اند ، توانسته اند با کمترین امکانات و تجهیزات چندين لشگر پياده و زرهی دشمن را در نهايت عجز و ناتوانی به زانو درآوردند !؟…
با پایان حملات دشمن ، آتشباران زمینی و هوایی کانال هم کم کم کاسته شده و یک آرامش نسبی در منطقه حکم فرما می شود ، برادر امینی برای دیدار با بقیه یاران و دوستان روانه پایین کانال شده و من هم کمپوتی باز کرده و بعد از شستن خاک و گل دهانم با آب کمپوت ، مشغول خوردن شدم ، آفتاب سوزان جنوب کم کم در حال غروب بود و نسیم خنک عصرگاهی جسم خسته ام را نوازش داده و باعث یک حس و حال خوب در وجودم می شد ، مات و مبهوت میدان نبرد بودم و داشتم به حوادث چند روز گذشته فکر می کردم که یکدفعه متوجه رزمنده مجروحی در وسط میدان شدم که با بلندکردن دست استمداد کمک می کرد ، از آن فاصله دور ، تشخیص دادن دوست و دشمن بودنش اصلأ امکان پذیر نبود ، چند نفر از همرزمان را صدا کرده و با نشان دادن فرد مجروح ، جویای نظر شأن شدم ، داخل یک گودال کم عمق بود و مدام هم یک دستش را بلند می کرد ، بعضی ها گفتند که امکان دارد از بچه های گردان خودمان باشد که شب عملیات زخمی شده و کشان کشان دارد به سمت کانال می آید ، بعضی ها هم گفتند که احتمالا از نیروهای عراقی است و همقطارانش جاش گذاشته اند . با تماشای حالات جانسوز رزمنده زخمی و التماس های مظلومانه اش ، عاقبت دلم سوخته و تصمیم گرفتم که از کانال خارج و به کمک اش بروم .
جهت کسب اجازه به سنگر فرمانده دسته برادر پاسدار خلیل آهومند رفته و قصدم را گفتم ، برادر آهومند قبول نکرده و گفتند که عراقی ها روی میدان دید دارند و بیرون رفتن از کانال بسیار خطرناک است ، ناراحت و نا امید به سنگر برگشته و با دیدن تلاش های فرد مجروح دوباره حالم دگرگون شده و برای کسب اجازه بازم به سنگر برادر آهومند برگشتم ، اما بازم موافقت نکرد و این حکایت چندبار دیگر هم تکرار شد تا اینکه جهت کسب تکلیف به سنگر برادر تاران فرمانده وقت گردان رفتم ، با تعجب ایشان هم حرف های برادر آهومند را تکرار کرده و ازم خواستن که خودسری نکرده و پیرو دستورات فرمانده دسته باشم .
مأیوس و خیلی ناراحت و عصبی در حال بازگشت به سنگرم بودم که پیک دلاور گردان برادر پاسدار احد اسکندری و بسیجی دلاور یوسف قربانی هم جهت دیدن فرد زخمی همراهم شدند ، سه تایی کنار سنگرم مشغول تماشای رزمنده مجروح بودیم که یک رزمنده آر پی جی زن اصفهانی از راه رسیده و با دیدن صحنه و شنیدن جریان ، قبضه آر پی جی را کناری گذاشته و خنده کنان با لهجه غلیظ اصفهانی گفت : خب ! من که از بچههای گردان شما نیستم و نیازی به اجازه ندارم ، بعد هم یک کلاش از بچهها گرفت و سریع از کانال خارج و تند و نیم خیز سمت رزمنده زخمی رفت و بعد از اینکه بالای سرش رسید ، لگدی به فرد مجروح زده و سریع برگشت و با خنده گفت : ولش کنید ! حرام زاده عراقی است ، بعد هم آر پی جی اش را برداشت و خرامان روانه بالای کانال شد .
💠 #ادامه_دارد
🖍 خاطره از #بسیجی_جانباز_عباس_لشگری
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
📝 #خاطراتی مستند و میدانی از عملیات عاشورایی #بدر :
💢 #خط_همایون ، جمعه ۱۳۶۳/۱۲/۲۴ ، روز سوم ، بعدازظهر ، پاتک های متوالی
📌 #قسمت_۳۳
بسم الله الرحمن الرحیم
حملات زمینی و هوایی دشمن تا حوالی عصر بصورت یکسره و بی وقفه ادامه یافته و رزمندگان جان برکف گردان هم زیر بارانی از گلوله و ترکش ، دلاورانه با قشون عظیم تانکها و نفرات پياده و کماندوهای عراقی جنگیده و اجازه نفوذ و شکستن خط پدافندی را به آنان ندادند تا اینکه بعد از ساعت ها حمله همه جانبه و آتشباری سهمگین و گسترده ، چیزی عاید لشگریان دشمن نشده و طبق روال روزهای گذشته در مقابل ایثار و مقاومت جانانه همسنگران کم آورده و با خفت و خاری مجبور به عقب کشیدن تانکها و نفرات پياده خود شدند ، با توقف حملات و عقب نشینی قشون دشمن ، سرور و شادمانی باردیگر بر فضای کانال حکم فرما شده و صدای فریادهای بلند الله اکبر و صلوات رزمندگان در سرتاسر خط پدافندی طنین انداز شد .
باور کردنی نبود ، تمام اضطراب و نگرانی های حاکم بر کانال ، جایش را به خنده های شادی و فریادهای پیروزمندانه همقطاران داده بود . تعداد ۲۰ یا ۲۵ نفر نيروی تشنه و خسته و بيخواب در برابر قشون تابن دندان مسلح دشمن جانانه و عاشقانه ايستاده و جنگيده و در کمال شجاعت و پايمردی به قله رفيع پيروزی دست يافته و با سرافرازی و افتخار پای از ميدان نبرد بيرون نهاده بودند ، با کدامين عقل تدبيرگر و حساب گر می توان تحليلی بر اين نبرد نابرابر و ناجوانمردانه رقم زد و چگونه می توان باور داشت که يک گروه کوچک از جوانان و نوجوانان کم سن سال بسيجی و پاسدار با بدن های خسته و رنجور که چندین شب خواب به چشمان راه نداده اند و چندین روز سراسر حادثه و نبرد را هم سپری کرده اند ، توانسته اند با کمترین امکانات و تجهیزات چندين لشگر پياده و زرهی دشمن را در نهايت عجز و ناتوانی به زانو درآوردند !؟…
با پایان حملات دشمن ، آتشباران زمینی و هوایی کانال هم کم کم کاسته شده و یک آرامش نسبی در منطقه حکم فرما می شود ، برادر امینی برای دیدار با بقیه یاران و دوستان روانه پایین کانال شده و من هم کمپوتی باز کرده و بعد از شستن خاک و گل دهانم با آب کمپوت ، مشغول خوردن شدم ، آفتاب سوزان جنوب کم کم در حال غروب بود و نسیم خنک عصرگاهی جسم خسته ام را نوازش داده و باعث یک حس و حال خوب در وجودم می شد ، مات و مبهوت میدان نبرد بودم و داشتم به حوادث چند روز گذشته فکر می کردم که یکدفعه متوجه رزمنده مجروحی در وسط میدان شدم که با بلندکردن دست استمداد کمک می کرد ، از آن فاصله دور ، تشخیص دادن دوست و دشمن بودنش اصلأ امکان پذیر نبود ، چند نفر از همرزمان را صدا کرده و با نشان دادن فرد مجروح ، جویای نظر شأن شدم ، داخل یک گودال کم عمق بود و مدام هم یک دستش را بلند می کرد ، بعضی ها گفتند که امکان دارد از بچه های گردان خودمان باشد که شب عملیات زخمی شده و کشان کشان دارد به سمت کانال می آید ، بعضی ها هم گفتند که احتمالا از نیروهای عراقی است و همقطارانش جاش گذاشته اند . با تماشای حالات جانسوز رزمنده زخمی و التماس های مظلومانه اش ، عاقبت دلم سوخته و تصمیم گرفتم که از کانال خارج و به کمک اش بروم .
جهت کسب اجازه به سنگر فرمانده دسته برادر پاسدار خلیل آهومند رفته و قصدم را گفتم ، برادر آهومند قبول نکرده و گفتند که عراقی ها روی میدان دید دارند و بیرون رفتن از کانال بسیار خطرناک است ، ناراحت و نا امید به سنگر برگشته و با دیدن تلاش های فرد مجروح دوباره حالم دگرگون شده و برای کسب اجازه بازم به سنگر برادر آهومند برگشتم ، اما بازم موافقت نکرد و این حکایت چندبار دیگر هم تکرار شد تا اینکه جهت کسب تکلیف به سنگر برادر تاران فرمانده وقت گردان رفتم ، با تعجب ایشان هم حرف های برادر آهومند را تکرار کرده و ازم خواستن که خودسری نکرده و پیرو دستورات فرمانده دسته باشم .
مأیوس و خیلی ناراحت و عصبی در حال بازگشت به سنگرم بودم که پیک دلاور گردان برادر پاسدار احد اسکندری و بسیجی دلاور یوسف قربانی هم جهت دیدن فرد زخمی همراهم شدند ، سه تایی کنار سنگرم مشغول تماشای رزمنده مجروح بودیم که یک رزمنده آر پی جی زن اصفهانی از راه رسیده و با دیدن صحنه و شنیدن جریان ، قبضه آر پی جی را کناری گذاشته و خنده کنان با لهجه غلیظ اصفهانی گفت : خب ! من که از بچههای گردان شما نیستم و نیازی به اجازه ندارم ، بعد هم یک کلاش از بچهها گرفت و سریع از کانال خارج و تند و نیم خیز سمت رزمنده زخمی رفت و بعد از اینکه بالای سرش رسید ، لگدی به فرد مجروح زده و سریع برگشت و با خنده گفت : ولش کنید ! حرام زاده عراقی است ، بعد هم آر پی جی اش را برداشت و خرامان روانه بالای کانال شد .
💠 #ادامه_دارد
🖍 خاطره از #بسیجی_جانباز_عباس_لشگری
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
🌺 سردار شهید #مهدی_زین_الدین فرمانده دلاور و مخلص #لشگر_۱۷_علی_ابن_ابیطالب : هر کس در شب جمعه #شهدا را یاد کند.
#شهدا هم او را نزد #اباعبدالله_ع یاد می کنند .
🌸 #شهدای سرافراز و نام آور شهرمان #زنجان را یاد کنیم با ذکر #صلواتی .
#دفاع_مقدس
#شهدا
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
#شهدا هم او را نزد #اباعبدالله_ع یاد می کنند .
🌸 #شهدای سرافراز و نام آور شهرمان #زنجان را یاد کنیم با ذکر #صلواتی .
#دفاع_مقدس
#شهدا
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
💢 #ببینید / #ژنرال_پترائوس مدیر سابق سازمان #سیا :
🔹 #سلیمانی نقشی معادل رئیس سیا ، رئیس فرماندهی مرکزی و رئیس فرماندهی نیروهای ویژه آمریکا را داشت....!
#انتقام_سخت
#جبهه_مقاومت
#سردار_شهید_قاسم_سلیمانی
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
🔹 #سلیمانی نقشی معادل رئیس سیا ، رئیس فرماندهی مرکزی و رئیس فرماندهی نیروهای ویژه آمریکا را داشت....!
#انتقام_سخت
#جبهه_مقاومت
#سردار_شهید_قاسم_سلیمانی
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
https://s7.picofile.com/file/8392247268/IMG_20190220_121900_560.jpg
📝 #خاطراتی مستند و میدانی از عملیات عاشورایی #بدر :
💢 #خط_همایون ، جمعه ۱۳۶۳/۱۲/۲۴ ، شب چهارم ، تحویل خط
📌 #قسمت_۳۴
بسم الله الرحمن الرحیم
با عمل شجاعانه رزمنده اصفهانی خیال مان از بابت خودی نبودن فرد زخمی راحت شد ، اما با این وجود بازم انسان بود و درمانده و از پای فتاده ، استمداد کمک می کرد و وظیفه انسانی حکم می کرد که بدون توجه به کینه و دشمنی به یاریش بشتابیم ، برای همین هم به همراه برادران (شهید) احد اسکندری و (شهید) یوسف قربانی از کانال بیرون زده و نیم خیز و خیلی شتابان به طرف محل افتادن عراقی رفتیم ، نیروهای دشمن متوجه حرکت مان شده و از هر سمت و سوی شروع به تیراندازی کردند ، نفس زنان و خیزان و افتان در زیر بارانی از گلوله و موشک و ترکش خود را بالای سر مجروح رسانیده و بی مطلعی پیکر خون آلوده اش را بلند کرده و به سمت کانال راه افتادیم ، سرباز عراقی از چند ناحیه تیر خورده و با توجه به خونی که از دست داده و می داد ، اصلأ اوضاع خوبی نداشت ، مدام گریه می کرد و به زبان عربی عجز و ناله و التماس می کرد و عکس زن و بچه هایش را نشان مان می داد ، خلاصه با هر زحمت و سختی بود ، عراقی را به داخل کانال آورده و کمی آب کمپوت بهش داده و با محبت و مهربانی تمام زخم هاش را بسته و با آمبولانس روانه عقبه اش کردیم .
نم نم خورشید خون رنگ جنوب در افق گم شده و نوای روح بخش اذان ، جسم و جان خسته رزمندگان را صفائی دگر بخشیده و در تمام سنگرها سجاده عشق و نیاز فرش و دستان خالی و خسته به سمت آسمان و خالق بی نیاز بلند گردید ، در حال تیمم بودم که برادر بسیجی (شهید) مهدی حیدری از راه رسیده و با چشمانی اشگبار خبر شهادت بسیجی دلاور سعید تقیلو را در خط پدافندی گردان حضرت علی اصغر (ع) را بهم داد ، با سعید حسابی رفیق بوده و بسیار هم دوستش داشتم ، رزمنده ای نترس و بی باک بود که اصلاً پروای سر نداشت و با چشمانی باز و سینه ای فراخ به استقبال حادثه و خطر می رفت ، او دل باخته آیی عاشق و شیدا بود که مستانه دنبال معشوق می گشت و اکثر مواقع هم پابرهنه و بدون کفش و جوراب ، سرگردان دشت و بیابان ها جبهه بود و در نهایت هم گمشده خود را در بیابانی ناشناس و غریب یافته وخونین بال و خرسند تا محضر دوست پرواز نمود .
با چشمانی گریان نماز را خوانده و آنقدر خسته و بی رمق بودم که در گوشه ای از سنگر نشسته و سریعاً هم چشام بسته شده و بخواب عمیقی فرو رفتم ، نمی دانم چقدر خوابیدم ، اما با صدای زیبای پیک گردان پاسدار دلاور (شهید) احد اسکندری از خواب بیدار شدم و خواب آلوده و گیج و منگ گفتم : چیه احد جان ؟ حتماً بازم خبر ماندن مان در خط را آوردی !
برادر اسکندری خنده نازی کرده و گفت : خیر عباس جان ! اینبار خبر تحویل خط را آوردم ، بلند شو و زودتر آماده شو که گردان های جایگزین در راه هستند ، با شنیدن خبر آنچنان خوشحال شدم که انگار واقعاً از قفس آزاد شده و یک بار سنگین از دوشم برداشته شد ، نفس راحتی کشیده و برخاسته و خنده کنان بوسه ای به صورت خاک گرفته و سیاه شده برادر اسکندری زده و گفتم : همیشه خوش خبر باشی دلاور ! به جاده خاکی نرسیده ، من هم آماده شدم ! احد رفت و من هم شاد و خرامان مشغول جمع آوری وسایل شخصی و تجهیزاتم شدم ، خبر تحویل خط پدافندی بعد از چندین شبانه و روز نبرد و درگیری سنگین و طاقت فرسا ، به جسم خسته و بیخواب همرزمان جانی تازه بخشیده و جنب و جوشی عظیم در داخل کانال به راه انداخته بود .
کم کم همه رزمندگان آماده شده و با تجهیزات کامل در داخل سنگرها نشسته و منتظر فرمان حرکت شدیم ، دقایق تبدیل به ساعات شد و خبری از یگان های جایگزین نشد ، انتظار به طول انجامیده و کم کم رزمندگان خسته با تجهیزات کامل ، داخل سنگرها به خواب رفتند ، همرزمان دلاور پاسدار رضا رسولی و بسیجی (شهید) مهدی حیدری کنار هم و آرام داخل سنگرم خوابیده بودند و من هم مشغول نگهبانی بودم ، همه جا کاملا آروم و ساکت بود و سکوتی عظیم سرتاسر کانال را فرا گرفته بود ، توپخانه های دشمن یکسره درحال کوبیدن عقبه بودند و صدای انفجارات شدید و قوی لحظه ای قطع نمی شد ، داشتم برای سرگرمی مسیر حرکت منورها را دنبال می کردم که ناگهان بوی تند سیر تازه فضای منطقه را در برگرفت و پشت سرش هم صدای فریادهای بلند شیمیایی ، شیمیایی همرزمان در کانال پیچید ... .
💠 #ادامه_دارد
🖍 خاطره از #بسیجی_جانباز_عباس_لشگری
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
📝 #خاطراتی مستند و میدانی از عملیات عاشورایی #بدر :
💢 #خط_همایون ، جمعه ۱۳۶۳/۱۲/۲۴ ، شب چهارم ، تحویل خط
📌 #قسمت_۳۴
بسم الله الرحمن الرحیم
با عمل شجاعانه رزمنده اصفهانی خیال مان از بابت خودی نبودن فرد زخمی راحت شد ، اما با این وجود بازم انسان بود و درمانده و از پای فتاده ، استمداد کمک می کرد و وظیفه انسانی حکم می کرد که بدون توجه به کینه و دشمنی به یاریش بشتابیم ، برای همین هم به همراه برادران (شهید) احد اسکندری و (شهید) یوسف قربانی از کانال بیرون زده و نیم خیز و خیلی شتابان به طرف محل افتادن عراقی رفتیم ، نیروهای دشمن متوجه حرکت مان شده و از هر سمت و سوی شروع به تیراندازی کردند ، نفس زنان و خیزان و افتان در زیر بارانی از گلوله و موشک و ترکش خود را بالای سر مجروح رسانیده و بی مطلعی پیکر خون آلوده اش را بلند کرده و به سمت کانال راه افتادیم ، سرباز عراقی از چند ناحیه تیر خورده و با توجه به خونی که از دست داده و می داد ، اصلأ اوضاع خوبی نداشت ، مدام گریه می کرد و به زبان عربی عجز و ناله و التماس می کرد و عکس زن و بچه هایش را نشان مان می داد ، خلاصه با هر زحمت و سختی بود ، عراقی را به داخل کانال آورده و کمی آب کمپوت بهش داده و با محبت و مهربانی تمام زخم هاش را بسته و با آمبولانس روانه عقبه اش کردیم .
نم نم خورشید خون رنگ جنوب در افق گم شده و نوای روح بخش اذان ، جسم و جان خسته رزمندگان را صفائی دگر بخشیده و در تمام سنگرها سجاده عشق و نیاز فرش و دستان خالی و خسته به سمت آسمان و خالق بی نیاز بلند گردید ، در حال تیمم بودم که برادر بسیجی (شهید) مهدی حیدری از راه رسیده و با چشمانی اشگبار خبر شهادت بسیجی دلاور سعید تقیلو را در خط پدافندی گردان حضرت علی اصغر (ع) را بهم داد ، با سعید حسابی رفیق بوده و بسیار هم دوستش داشتم ، رزمنده ای نترس و بی باک بود که اصلاً پروای سر نداشت و با چشمانی باز و سینه ای فراخ به استقبال حادثه و خطر می رفت ، او دل باخته آیی عاشق و شیدا بود که مستانه دنبال معشوق می گشت و اکثر مواقع هم پابرهنه و بدون کفش و جوراب ، سرگردان دشت و بیابان ها جبهه بود و در نهایت هم گمشده خود را در بیابانی ناشناس و غریب یافته وخونین بال و خرسند تا محضر دوست پرواز نمود .
با چشمانی گریان نماز را خوانده و آنقدر خسته و بی رمق بودم که در گوشه ای از سنگر نشسته و سریعاً هم چشام بسته شده و بخواب عمیقی فرو رفتم ، نمی دانم چقدر خوابیدم ، اما با صدای زیبای پیک گردان پاسدار دلاور (شهید) احد اسکندری از خواب بیدار شدم و خواب آلوده و گیج و منگ گفتم : چیه احد جان ؟ حتماً بازم خبر ماندن مان در خط را آوردی !
برادر اسکندری خنده نازی کرده و گفت : خیر عباس جان ! اینبار خبر تحویل خط را آوردم ، بلند شو و زودتر آماده شو که گردان های جایگزین در راه هستند ، با شنیدن خبر آنچنان خوشحال شدم که انگار واقعاً از قفس آزاد شده و یک بار سنگین از دوشم برداشته شد ، نفس راحتی کشیده و برخاسته و خنده کنان بوسه ای به صورت خاک گرفته و سیاه شده برادر اسکندری زده و گفتم : همیشه خوش خبر باشی دلاور ! به جاده خاکی نرسیده ، من هم آماده شدم ! احد رفت و من هم شاد و خرامان مشغول جمع آوری وسایل شخصی و تجهیزاتم شدم ، خبر تحویل خط پدافندی بعد از چندین شبانه و روز نبرد و درگیری سنگین و طاقت فرسا ، به جسم خسته و بیخواب همرزمان جانی تازه بخشیده و جنب و جوشی عظیم در داخل کانال به راه انداخته بود .
کم کم همه رزمندگان آماده شده و با تجهیزات کامل در داخل سنگرها نشسته و منتظر فرمان حرکت شدیم ، دقایق تبدیل به ساعات شد و خبری از یگان های جایگزین نشد ، انتظار به طول انجامیده و کم کم رزمندگان خسته با تجهیزات کامل ، داخل سنگرها به خواب رفتند ، همرزمان دلاور پاسدار رضا رسولی و بسیجی (شهید) مهدی حیدری کنار هم و آرام داخل سنگرم خوابیده بودند و من هم مشغول نگهبانی بودم ، همه جا کاملا آروم و ساکت بود و سکوتی عظیم سرتاسر کانال را فرا گرفته بود ، توپخانه های دشمن یکسره درحال کوبیدن عقبه بودند و صدای انفجارات شدید و قوی لحظه ای قطع نمی شد ، داشتم برای سرگرمی مسیر حرکت منورها را دنبال می کردم که ناگهان بوی تند سیر تازه فضای منطقه را در برگرفت و پشت سرش هم صدای فریادهای بلند شیمیایی ، شیمیایی همرزمان در کانال پیچید ... .
💠 #ادامه_دارد
🖍 خاطره از #بسیجی_جانباز_عباس_لشگری
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab