دل باخته
853 subscribers
2.83K photos
3.02K videos
22 files
545 links
این کانال در راستای ترویج فرهنگ ایثار و شهادت و پیشبرد اهداف و آرمان های والای انقلاب اسلامی و پاسداری از حریم ولایت و رهبری فعالیت می کند.
بسیجی دل باخته حق و اهل ولایت است .

از وبلاگ دل باخته دیدن فرمائید
🅱 Pcdr.parsiblog.com
Download Telegram
🔴 همان یک دست کفاف می کرد برای هجمه ی دعاهای عاشقانه ات که شهادتت امضا شود!
#افسوس که من با همین دو دست سالم
باز دعاهایم از لای قنوتم می ریزد روی زمین . . .

🌺 #سردار_شهید_خرازی

🇮🇷 t.iss.one/pcdrab
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🎦 #رجز_خانی بر علیه عربستان #سعودی توسط جوانی که گفته میشد در سوریه به شهادت رسیده است (حسینیه قمی‌ها)

🌺 بسیار عالی و کوبنده و طوفانی

#دل_باخته
🇮🇷 t.iss.one/pcdrab
https://s9.picofile.com/file/8293748068/IMG_20170502_110937.jpg

📚 #زندگینامه داستانی
🌺 #شهید_یدالله_ندرلو
📒 #جرعه_ی_آخر
📝 نویسنده: #مسعود_بابازاده

🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁

💠 #قسمت_47

صغری خانم خندید و گفت: خدا رو صد هزار مرتبه شکر! اونا وقتی قدرت داشتن، باید فکر این روزا رو هم میکردن.
یداله هم غذا میخورد و هم اوضاع واحوال شهر را برای همسرش تعریف میکرد: حالا دنبال نیروهای شاه میگردیم. تو نگران من نباش. من در خدمت انقلابم و هرجا لازم باشه کمک میکنم.
صغری خانم سفره و ظرف غذا را جمع کرد و به آشپزخانه برد. یوسف در بغل پدر خوابیده بود. یداله او را روی تشک گذاشت.
زن استکان بزرگ چای را جلوی شوهر گذاشت. یداله حرفش را ادامه داد و گفت: من یقه ی یکی از فراریها رو گرفتم و گفتم: «دیدی یه روز انقلاب پیروز میشه و تو به سزای اعمالت میرسی؟» اون گفت: من حاضرم همه ی دارایی و خونه ام رو بِهت بدم تا من رو آزاد کنی. من رو فراری بده. الان قدرت دست شما انقلابی هاست.
- تو چی جواب دادی؟
- گفتم نه. شما جوونای ما رو کشتین. شما به این مردم ظلم کردین. من چطور این مسائل رو نادیده بگیرم؟
یداله اسلحه ی کلت را از کمرش باز کرد و به همسرش نشان داد و گفت: بعدازاین ما باید کشور رو اداره کنیم. تو به شکرانه ی این پیروزی از دیر اومدن یا نیومدنم به خونه ناراحت نشو.

با تلاش انقلابی ها نیروهای کمیته منظم شدند. تعدای اسلحه از پادگان ارتش دریافت شد و با گشت های شبانه در شهر و روستاهای اطراف، امنیت مردم تأمین گردید.
یداله در شهربانی مشغول کارهای محوّله بود.
او همراه با نیروهای انقلاب در کوچه، بازار و خیابان سوار بر ماشین جیپ شهربانی، برای تأمین امنیت تلاش میکرد. آیت الله موسوی مسئولان کمیته و نیروهای انقلاب را جمع کرد و گفت: عزیزان من! امروز روز رحمت و مرحمته. با دستگیرشده ها و بازمانده های رژیم شاه، با رأفت و رحمت اسلامی برخورد کنین. اگه کسی دستش به خون مردم آغشته شده یا تخلفی کرده، باید بعد از برقراری ادارات و نهادهای قانونی به جرم اونا رسیدگی بشه. هیچکس حق نداره با کسی تندی کنه. اگه کسی به شما فحش هم بده، نباید جوابش رو بدین.

🔵 #ادامه_دارد...

🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁

کانال #دل_باخته
🇮🇷 t.iss.one/pcdrab
channel:@ale_yaasin
بیا بنگر حال زارمرا
🌒 عصر جمعه و بازم فراق و دلتنگی...

🎙نوحه ای زیبا درمورد آقاصاحب الزمان عج

🌺بیا بنگر، حال زار مرا
بی قرار مرا
ای تمام امیدم،توصبح سپیدم،
ز نرگس چشمت،ببین چه کشیدم..

🌸 التماس دعا

🇮🇷 @pcdrab
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🎦 اولین فیلم از درگیری سنگین شب گذشته نيروهای ويژه سپاه،ناجا و اطلاعات با گروهک تروريستی انصارالفرقان در قصرقند سیستان وبلوچستان

⛔️ این گروهک قصد عملیات در تهران و شبهای قدر داشته.

🇮🇷 t.iss.one/pcdrab
🔵 از آیت الله #بهجت (ره) سوال کردم که بالاخره #شب_قدر چه کار کنیم ؟
ایشان آن شعر معروف را خواندند که :
ای خواجه چه جویی زشب قدر نشان
هرشب ، شب قدر است اگر قدر بدانی

#دل_باخته
🇮🇷 t.iss.one/pcdrab
https://s9.picofile.com/file/8293748068/IMG_20170502_110937.jpg
📚 #زندگینامه داستانی
🌸 #شهید_یدالله_ندرلو
📙 #جرعه_ی_آخر

💠 #قسمت_48
یداله و چند نفر از نیروهای کمیته، از ماشین پیاده شدند و زنگ درِ چوبی یک خانه را به صدا درآوردند. همسرِ پاسبان در را باز کرد. چشم چرخاند و یداله را دید که کناری ایستاده است. سلام داد و گفت: آقا یدی شمایین! یداله سَرش را پایین انداخت و گفت: ببخشین آبجی! شما اسم من رو از کجا میدونین؟
زن گفت: ما همسایه ی شما بودیم. آقا یدی! خیر از جوونیت ببینی. نذار کسی با ما کاری داشته باشه.
یداله سَرش را به دیوار گذاشت و بعد از کمی فکر کردن رو به همراهانش کرد و گفت: الله اکبر! یه کم صبر کنین ببینیم آدرس دقیقش همین جاس یا اشتباه اومدیم. حاج خانم! کسی غیر از شما توی این خونه هست؟ - نه. هیچکس نیست. - بچه ها! اشتباهی اومدیم. اینجا نیست. دوستان یداله سوار ماشین شدند و منتظر یداله ماندند. - حاج خانم! برو توی خونه. صداش رو در نیار. - «خیر گوره سَن. آخرین خیر اولسون.»
شغل دایی صغری خانم قصابی بود. او چند سال از یداله بزرگتر بود و در همسایگی هم زندگی میکردند. هیچکس نمیتوانست روی حرف مشهدی حسین حرف بزند. یداله هم احترامش را نگه میداشت و برای کلام او حرمت قائل بود.
یکی از پاسبانهای زمان شاه سابقه ی بدی در آزار مردم داشت. مشهدی حسین بعد از پیروزی انقلاب دیگر تحمل دیدن او را نداشت. مشهدی در دوران حکومت شاه چند بار به خاطر دفاع از ناموس مردم با او درگیر و زندانی شده بود.
صبح زود مشهدی حسین درِ خانه ی یداله آمد. با هم پشت دیوار رفتند و صحبت کردند. مشهدی گفت: مش یدی! من میخوام اون پاسبونه رو اذیت کنم. دوره ی شاه خیلی کارا کرده. خیلی نامردیها کرده.
یداله فکری کرد و جواب داد: میشناسمش. الان بازهم داره خدمت میکنه. مشهدی مشتش را گره کرد و گفت: من میخوام قیافه اش رو عوض کنم.
یداله آماده شد و با هم به طرف محله ای در خیابان بابائیان حرکت کردند. یداله پرسید: کجا کمین کنیم؟
مشهدی گفت: باید جایی بریم که وقتی میزنیمش، زن و بچه اش اون رو نبینن و بترسن. پاسبان با موتور در راه خانه بود. یداله جلوی موتور پرید و او را هل داد. مأمور به زمین افتاد. هر دو نفر روبه روی او ایستادند. مرد موتور را از روی خود بلند کرد و خاک لباسهایش را تکاند. مشهدی حسین جلو آمد و یقه ی او را گرفت و گفت: آهای! یادته چه کارای زشتی انجام میدادی؟ یادته به ناموس مردم اذیت میکردی؟ - نه ... نه. من ... من نبودم.
- یادته به خاطر ضدیت با آدمای نامردی مثل تو باهات دعوا کردم و زندون افتادم. دروغه؟
پاسبان یقه ی خودش را از دست مشهدی رها کرد. روی موتور نشست و هِندل زد و گفت: مشدی! اون ... اون دوره دیگه گذشت. تو ... تو هم من رو ببخش.
مشهدی حسین مشت محکمی به صورت او کوبید و گفت: یدی! حالش رو بگیر. انتقام مظلوما رو ازش بگیر. انتقام اون دختری رو که صورتش رو زخمی کرده بود، بگیر. یداله گفت: دایی! از معرفت به دوره که دو نفر به یه نفر حمله کنن. یه نفر با یه نفر. یا تو بزن یا من. مش حسین گفت: اجازه بده خودم بزنمش. تا نزنم، دلم خنک نمیشه. پاسبان از فرصت استفاده کرد. موتور را رها کرد و چند قدم به طرف خیابان دوید. مشهدی او را گرفت و گفت: یادته با چاقو روی صورت دختری رو خط انداختی و صورتش رو عوض کردی؟ مرد پاسخی نداشت. مشهدی حسین با چاقو پیشانی و صورت او را زخمی کرد. خون سروصورت او را پوشاند. دایی گفت: ببین صورت عوض کردن خوبه؟ تو حتی نمیتونی شکایت بکنی؛ چون زمان شاه اونقدر پرونده داری که اگه افشا بشه، اعدامت میکنن. یداله و مشهدی حسین با لباسهای نامناسب به خانه برگشتند. زن دایی از صغری خانم پرسید: میدونی اینا که با هم بیرون رفتن چیکار کردن؟ صغرا خانم جواب داد: نه. آقا یداله که حرف بیرون رو توی خونه نمیزنه. اگه دعوا هم بکنه میگه: «مگه دعوا هُنره که بیام واسه تو تعریف کنم.» - داییت با آقا یدی رفتن بیرون، نمیدونم سَر کی رو بریدن یا چیکار کردن که لباسهاشون غرق خونه. صغری خانم گفت: عجب! خودت میدونی که من از بس از داییم میترسم، موقع سلام دادن زبونم بند میاد. البته میدونم اون هم مثل آقا یدی ضد ظلمه. هر طوری بود صغری خانم به خودش جرأت داد و به مشهدی حسین نزدیک شد و پرسید: دایی جون! ببخشین. با آقا یداله واسه چی بیرون رفته بودین؟ چیکار کرده بودین که لباسهاتون خونی بود؟ مش حسین نگاهی به خواهرزاده اش انداخت و گفت: چه کسی این خبرو به تو داده. - آخه زندایی، لباساتون رو میشست.
- کشتار کرده بودم. اونه که لباسام خونی شده بود.
صغری خانم ترسید و دیگر چیزی نپرسید. به خانه برگشت و از یداله پرسید: چرا دیروز لباسای داییم خونی بود؟ یداله لبخندی زد و جواب داد: دایی یه مأمور نامردی رو زده و روش رو کم کرده.- براش دردسر درست نمیشه؟ -نه.خودت رو ناراحت نکن. اون مأمور زمان شاه بوده.

🔵 #ادامه_دارد..
🇮🇷 t.iss.one/pcdrab
🔵 اگر #شب_قدر شبی باشد که تقدیر عالم در آن تعیین می‌گردد، همه‌ی شب های #جبهه شب قدر است.

🌸 شهید سید مرتضی #آوینی

کانال #دل_باخته
🇮🇷 t.iss.one/pcdrab
🔴 ‏وصیتنامه زیبا و قابل تأمل شهید وزارت اطلاعات، #شهیدحسن_عشوری :

🔵 تا زمان پیدا شدن قبر مطهر #حضرت_زهرا (س) برای من سنگ قبر تهیه نکنید

🌸 یادش گرامی

کانال #دل_باخته
🇮🇷 t.iss.one/pcdrab
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🎦 صحبت های شیرین و گهربار #سردار_شهید_احمد_یوسفی
از فرماندهان حماسه ساز و سلحشور #استان_زنجان

🌸 یاد و نامش جاوید و گرامی

#دل_باخته
🇮🇷 t.iss.one/pcdrab
NOOROZAHRA
+98 21 66566000
📖 تلاوت آیات ۳۱ تا ۳۷ سوره مبارکه آل عمران

🎙 با نوای دلنشین قاری مصری استاد مرحوم #غلوش

🌸 التماس دعا

کانال #دل_باخته
🇮🇷 t.iss.one/pcdrab
🌸 #سردار_شهید_حمید_گیلک

شیرمرد #زنجانی ، از اولین نیروهای حزب‌اللهی و از فرماندهان دلاور و حماسه ساز دفاع مقدس شهادت:بهمن ماه ۱۳۶۴عملیات والفجر ۸ ،منطقه #فاو عراق

🌺 #یادش_گرامی

🇮🇷 t.iss.one/pcdrab
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فرمانده حشد الشعبی (بسیجیان) عراق:

🎦 من افتخار می کنم که سرباز #حاج_قاسم باشم / #ایران ام القرای جهان اسلام است. / بچه های ما در هویزه و مرصاد شهید شدند.

کانال #دل_باخته
🇮🇷 t.iss.one/pcdrab
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 هر تروریستی پا به خاک ایران گذارد ، پایش را خرد میکنیم .

🎦 کشته شدن پنجاه #داعشی در مرز #کرمانشاه توسط سپاه پاسداران و نمایش جنازه شون در شهر و شادی مردم

#دل_باخته
🇮🇷 t.iss.one/pcdrab
🙏 در شب های قدر ، بنده حقیر از شما التماس دعا دارم .

🌸 #مقام_معظم_رهبری

کانال #دل_باخته
🇮🇷 t.iss.one/pcdrab
Forwarded from دل باخته
Audio
🎙دردودل عاشقانه جاماندگان کاروان شهدا

ای کاش رنگ شهر بازیم نمی داد
در جبهه یا زهرا مرا برباد میداد

🔴 قدیمی اما بسیار زیبا و شنیدنی

#دل_باخته
🇮🇷 t.iss.one/pcdrab
https://pcdr.parsiblog.com/Files/f6903925b4fe6c9bd7770b39439d571b.jpg

🔵 #خاطره_ای زیبا و حیرت آور از
🌺 #غواص_شهید_یوسف_قربانی
#عملیات_بدر
#اسفند_۶۳ #شرق_دجله

🛑 پنچ شنبه - 23/12/1363 - روز دوم مقاومت #گردان_حضرت_حر (س) استان زنجان در جناح چپ منطقه عملیاتی #بدر :
💠 دشمن زبون،در چهارمین روز #عملیات_بدر، تمام توان خود را در #جناح_چپ #خط_همایون بکار میگیرد که مقاومت رزمندگان را درهم شکسته و وارد منطقه شود و واسه همین هم از اول صبح با صدها دستگاه تانک و هزاران نیروی پیاده و کماندو اقدام به تک نموده و در پناه بارانی از گلوله های خمپاره و توپ و موشک و بمب به سمت مواضع دفاعی #گردان_حضرت_حر (س) یورش می آورد ، اما هربار در مقابل استقامت چهل و پنجاه نفره بچه های غیور و غیرت مند زنجانی کم آورده و با برجا گذاشتن چنددستگاه تانک سوخته و تعدادی کشته و زخمی عقب میکشد . تا اینکه حوالی ساعت ۲ بعدازظهر برای چندمین بار اقدام به تک نموده و بااستفاده از صدها دستگاه تانک و چندین فروند هلیکوپتر هجومی و آتشباری سنگین شروع به پیشروی به سمت کانال نمود .
💠 از زمین و آسمان آتش و خاکستر و ترکش و گلوله میبارید و وضعيت خط هم لحظه به لحظه بدتر ، بدتر میشد، هرچقدر هم موشک آرپی‌جی حواله تانک‌های پیشرو میکردیم به بدنه شون میخورد و در کمال ناباوری کمانه میکرد.خلاصه تانکها تا پنجاه متری کانال جلو آمده و چندتاشون از ستون جدا شده و با حرکات مارپيچی خود را به کنار خط رسانیده و شروع به بالا آمدن از دیواره کانال کردند،داخل کانال يکپارچه نگرانی و اضطراب شده و همه گیج و منگ نظاره گر ورود تانکها هستیم، باشکست و از دست دادن کانال فقط چند قدمی فاصله داشتیم که درست در این زمان ناامیدی و بلاتکلیفی ، ناگهان فریادهای بلند و رعدآسای دلاورمردی پاکباز فضای کانال را پرکرده و #یوسف_قربانی همچون عقابی تیز پرواز بر روی تانکی پریده و نارنجکی به کابینش انداخته و ازش پایین پرید.
💠 باانفجار نارنجک ، تانک مهاجم که نيمی از هيکل گنده شو داخل کانال کرده بود، عقب عقب برگشته و چندمتر دورتر از ديوارة متوقف شده و خدمه زخمی و وحشت زده اش بيرون پريدة ودست هايشان را به عنوان تسليم بالای سرشان گرفته و با ناله و التماس به سمت مون اومدند .
💠 حرکت استشهادی و غيورانه بسیجی دلاور #يوسف_قريانی ، توانی تازه به جان خسته همرزما ن بخشیده و بچه ها از چند طرف سمت تانکها يورش برده و در عرض چند دقیقه چنددستگاه تانک ضدموشک( تـی 72 ) را منفجرکردند، بقيه تانکها هم با ديدن اوضاع و احوال همقطاران ، سريع دور زدة و با سرعت از صحنه درگيری دور شدند ، نيروهای پيادة و کماندوهای گارد ریاست جمهوری هم که به پشتوانه تانک‌های ضد موشک کاملا به کانال نزديک شدة بودند ، بدون داشتن جان پناهی در وسط ميدان پخش شده و بصورت بسیارخنده داری شروع به فرار کردند .
💠 به اين ترتيب ، پاتک سنگين و نفس گير دشمن ، اينبار هم باعنايت و یاری خداوند متعال و ايثار و از خودگذشتگی بسیجی دلاور #یوسف_قربانی و سایر رزمندگان جان برکف #گردان_حضرت_حر_استان_زنجان درهم شکسته شد و نوای دلنشين( الله اکبر ) و صلوات های پی درپی همرزمان فضای منطقه را پر کرد.

📝 خاطره از #عباس_لشگری

🇮🇷 بسيجی دلاور ، #غواص_شهيد_يوسف_قربانی
روز بيستم شهريورماه سال 1345 در يکی از محله های قديمی #شهرستان_زنجان چشم به جهان گشود و در دی ماه سال 1365 در منطقه شلمچه ، شب اول #عملیات_کربلای_پنج درکسوت فرمانده #غواصان_خط_شکن در سن #20_سالگی جان به جان آفرين تسليم و به درجه والای #شهادت نائل آمد
🌸 يادش_گرامی

کانال #دل_باخته
🇮🇷 https://telegram.me/pcdrab
Forwarded from دل باخته
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🎦 هنگامه اعزام دلاورمردان خط شکن #گردان_حضرت_حر_استان_زنجان در #عملیات_بدر
اسفندماه ۶۳ ، #جزایر_مجنون

🛑 گردانی که #۲۴۰_نفره رفت عملیات و #۱۴_نفره برگشت .

دل_باخته
🆔 https://telegram.me/cdrab
Forwarded from دل باخته
🌺 #غواص یعنی مرغابی #امام_زمان_عج...!؟

🌷 #غواص_شهید_یوسف_قربانی
🇮🇷 شیرمرد #زنجانی از فرماندهان غواص
#گردان_حضرت_ولیعصر_عج_استان_زنجان

👥 کانال #دل_باخته
🆔 @pcdrab
https://s9.picofile.com/file/8293748068/IMG_20170502_110937.jpg
📚 #زندگینامه داستانی
🌺 #شهید_یدالله_ندرلو
📘 #جرعه_ی_آخر
📝 نویسنده: #مسعود_بابازاده

💠 #قسمت_49
چهار ماه از پیروزی انقلاب گذشته بود. اختلافی بین نیروهای کمیته های شهر به وجود آمده بود. نیمه شب بود که درگیری بین اعضای گروه ضربت یکی از کمیته های زنجان و اعضای کمیته ی مرکزی شهربانی شروع شد. در این درگیری، نیروهای مستقر در شهربانی سه نفر را دستگیر کردند. صدای رگبار گلوله و انفجار تا سپیده دم سرتاسر شهر را فراگرفت. مردم نگران موضوع درگیری بودند.
فردای آن روز مردم جلوی درِ بزرگ شهربانی، محوطه ی سبزه میدان و درِ پشتی شهربانی که به حیاط زندان باز میشد تجمع کردند.
تلفن دفتر آیت الله موسوی زنگ زد. یکی از نیروهای کمیته گفت: آقا محمد! بالاخره میخوان کمیته رو از ما تحویل بگیرن. اوضاع واحوال شهر خوب نیست. هرکس چیزی میگه. اینجا اسلحه و مهماتی هست که شما تحویل گرفتین و ما ازش استفاده میکنیم. بالاخره چیکار کنیم؟ کمیته رو تحویل بدیم یانه؟ احتمال خونریزی هست.
محمد فکری کرد و گفت: تحویل بدین. ما میریم کنار و یکی دیگه میان. ناراحتی نداره.
- ما انقلاب رو دوست داریم. نمیدونیم کلید شهربانی رو به چه کسایی باید تحویل بدیم؟
- انقلاب خیلی عمیق تر از این حرفهاس. ما باشیم یا دیگران فرقی نداره. وقتی ملت پشتیبان انقلابه، دیگه هیچکس نمیتونه ضربه بزنه.
تجمع کنندگان بنا داشتند شهربانی را از اعضای کمیته تحویل بگیرند. یداله گَلنگِدن اسلحه اش را کشید و گفت: اگه کسی جرأت داره، بیاد جلو! برین. ما اینجا فرمانده داریم.
به اسلحه خانه رفت و تفنگها را جمع وجور کرد و توی پتویی که وسط حیاط پهن کرده بود ریخت. عده ای به او گفتند: باید سلاحها رو تحویل بِدی.
او گوشی تلفن دفتر شهربانی را برداشت و با محمد تماس گرفت.
- ما چرا باید شهربانی رو تحویل بدیم؟ ما طبق دستوری که امام به شما داده اینجا مستقر شدیم. هروقت از اونجا دستور اومد تحویل میدیم.
- خدا رو شکر تا امروز، خونی از دماغ کسی نیومده.
- من نمیخوام شهربانی رو تحویل بدم؛ اما نمیتونم از حرف شما و آیت الله موسوی در بیام.
- تو خوب کاری میکنی. تو همیشه خوب عمل کردی.
- حالا بعدازاین تکلیف انقلاب چی میشه؟ چه کسایی میخوان از انقلاب دفاع بکنن؟
- وقتی ملت همه شون پشتیبان حاکمیت و امام خمینی هستن. کسی نمیتونه بر علیه انقلاب کاری بکنه.
- امنیت مردم چی میشه؟ دیگه چه کسی باید توی کوچه ها و خیابونا گَشت بزنه؟
- بعدازاین مسئولیت برقراری امنیت به نیروهای شهربانی سپرده میشه. ما باید خودمون رو کنار بکشیم. وظیفه ی ما تا همین جا بوده.
یداله چند لحظه سکوت کرد و پرسید: پس چطور میتونیم به انقلاب کمک کنیم؟
- ببین! کارای زیادی توی دفتر هست. میتونی واسه محرومین کمک های مالی جمع کنی.
یداله کمی فکر کرد و گفت: پس من دیگه از این به بعد نمیتونم در خدمت شما باشم. این رو هم بگم که نمیخوام یکی از اسلحه ها رو تحویل بدم.
محمد جواب داد: اون یه قبضه اسلحه رو هم تحویل بده.
- چشم. ما عاشق انقلاب و امامیم. اون رو هم تحویل میدم.
وقت نماز ظهر و عصر نزدیک میشد. مردم امیدوار بودند مسئله به خوبی و خوشی تمام شود. همه پراکنده شدند. نیروهای مستقر در شهربانی که تعدادشان حدود شصت نفر بود، بنا به توصیه و توجیه قبلی محوطه را ترک کردند.

🔵 #ادامه_دارد...

کانال #دل_باخته
🇮🇷 t.iss.one/pcdrab