💠 نیمکت 💠
#سرزمین_زیبای_من #سید_طاها_ایمانی #پارت_چهارم داشتم نقشه فرار میکشیدم که سارا بلند شد. همینطور که وسایلش را در کیفش میگذاشت خطاب به من گفت، نمیای سالن غذاخوری؟ 🍛🍲مطمئن بودم میدانست وچکه من تابحال پایم را در سالن غذاخوری نگذاشته ام. هیچ کدام از بچه ها…
#سرزمین_زیبای_من
#سید_طاها_ایمانی
#پارت_پنجم
بچه ها سارا را به اتاق پرستاری بردند 🙁💉و ناظم ما را به دفتر برد. از در دفتر که وارد شدیم مدیر محکم توی گوشم زد و گفت: میدونستم بلاخره یه شری درست میکنی.🤨🧐
تا آمدم چیزی بگویم و از خودم دفاع کنم سرم داد زد: دهن کثیفت رو ببند! 😞
و آن پسرها شروع به دروغ گفتن کردند و هرچه دلشان خواست به جای حقیقت به مدیر گفتند. کسی به من اجازه دفاع کردن از خودم را نمیداد. حرفهای آنها که تمام شد مدیر با عصبانیت به ناظم گفت: زود باش زنگ بزن پلیس بیاد تا تکیف این رو مشخص کنم.🥺😢
با گفتن این جمله چهره آنها غرق شادی شد و نفس من بند آمد. پلیس همیشه با بومی ها رفتار خشنی داشت. مغزم دیگر کار نمیکرد. گریه ام گرفته بود. 😱😨با اشک گفتم:
اشتباه کردم آقای مدیر! خواهش میکنم من رو ببخشید. قسم میخورم دیگه با کسی درگیر نشم. هر اتفاقی هم که بیوفته دیگه با هیچ کس درگیر نمیشم. فقط خواهش میکنم ببخشید. 😥😥😓التماس های من و پا درمیانی ناظم فایده نداشت. عده ای از بچه ها جلوی دفتر جمع شده بودند که با آمدن پلیس تعدادشان بیشتر شد. سارا هم تا آن موقع خودش را رساند اما توضیحات او و دفاعش از من هیچ فایده ای نداشت. علی رغم اصرارهای او بر بی گناهی من پلیس به جرم خشونت دبیرستانی و صدمه زدن به بقیه دانش آموزان من رو بازداشت کرد و به دست هام دستبند زد. با تمام وجود گریه میکردم قدرتی برای کنترل اشکهایم نداشتم. 😪😭 سال تمام با وجود فشار های زیاد و دریایی از مشکلات به درسم ادامه داده بودم اما حالا به همین سادگی...
چهره پدرم و زجرهایی که کشیده بود جلو چشمهایم بود. درد و غم و تحقیر را تا مغز استخوانم حس میکردم. ☹️😕دوتا از پلیس ها دستهایم را گرفتند و با خشونت از دفتر بیرون کشیدند.من هم با صورتی خیس از اشک فقط التماس میکردم... دیگر نمیگفتم که بی گناهم، فقط التماس میکردم که همین یکبار مرا ببخشند و به من رحم کنند...🥺🥺
همه بچه ها در راهرو مدرسه جمع شده بودند. با دیدن من که پلیس دستبند به دستم زده بود جو دبیرستان بهم ریخت. عده ای از بچه ها به سمت در خروجی رفتند و جلوی در ایستادند. دستهایشان را در هم گره کردند و راه را سد کردند. عده دیگری هم در حالی که با ریتم خاصی دست میزدند همزمان پاهایشان را با همان ریتم به کف سالن میکوبیدند.
همه تعجب کرده بودند. خود من هم چنان جا خورده بودم که اشم در چشم هایم خشک شد. اول تعدادشان خیلی زیاد نبود. اما با اصرار پلیس برای خارج کردنم از دبیرستان عده دیگری هم جلو آمدند. حالا دیگر حدود 50 نفر میشدند. صدای محکم ضرب دست ها و پاهایشان کل فضا را پر کرده بود. هرچند پلیس بلاخره مرا با خود برد اما احساس عجیبی در من شکل گرفته بود. احساسی که تا آن لحظه برایم ناشناخته بود. 😦😦
در اداره پلیس به شدت با من برخورد می شد. اما کسی برای شکایت نیامد و چون شاکی خصوصی نداشتم بعد از چند روز کتک خوردن بلاخره آزادم کردند.🤭
پدر جلوی در اداره پلیس منتظرم بود. او بدون آنکه چیزی از من بپرسد دستم را گرفت و هر دوی ما دوشادوش هم به خانه برگشتیم. مادرم با دیدن من گریه اش گرفت 😭و مرا در آغوش کشید.هر چند روزها و لحظات سختی را پشت سر گذاشته بودم اما در آن لحظه جلوی مادر سعی میکردم قوی و محکم باشم. شب بلاخره مهر سکوت مادر شکست. خیلی محکم و مصمم توی چشمهایم زل زد و گفت: کوین! دیگر حق نداری به مدرسه برگردی! آخر این همه زجر کشیدن و درس خواندن برای چیه؟ محاله بتونی بری دانشگاه! حتی اگه تو دانشگاه هم راهت بدن بازم محاله که بتونی یه شغل درست و حسابی پیدا کنی! برگرد کوین الان بچ های همسن و سال تو دارن دنبال کار میگردن. حتی اگه تو نخوای که تو مزرعه کار کنی با این استعدادت حتما میتونی توی کارخونه کار پیدا کنی...😵😵
مادرم بی وقفه نصیحت میکرد و پدر ساکت بود. چشم از پدر برنداشتم و انقدر نگاهش کردم که بلاخره حرف زد: تو دیگه شانزده ساله شدی! من میخواستم زندگی خوبی داشته باشی اما انتخاب با توعه. اینکه درست رو ادامه بدی یا ولش کنی. 😔
آن شب تا صبح خوابم نبرد. غم و ترس و زجر و اندوهی که در تمام این سالها تحمل کرده بودم جلوی چشمانم رژه می رفت... طعم بی عدالتی و یاس را تا مغز استخوانم حس میکردم🤐😞😔
#ادامه_دارد
@nimkatt_ir 🇮🇷✨
#سید_طاها_ایمانی
#پارت_پنجم
بچه ها سارا را به اتاق پرستاری بردند 🙁💉و ناظم ما را به دفتر برد. از در دفتر که وارد شدیم مدیر محکم توی گوشم زد و گفت: میدونستم بلاخره یه شری درست میکنی.🤨🧐
تا آمدم چیزی بگویم و از خودم دفاع کنم سرم داد زد: دهن کثیفت رو ببند! 😞
و آن پسرها شروع به دروغ گفتن کردند و هرچه دلشان خواست به جای حقیقت به مدیر گفتند. کسی به من اجازه دفاع کردن از خودم را نمیداد. حرفهای آنها که تمام شد مدیر با عصبانیت به ناظم گفت: زود باش زنگ بزن پلیس بیاد تا تکیف این رو مشخص کنم.🥺😢
با گفتن این جمله چهره آنها غرق شادی شد و نفس من بند آمد. پلیس همیشه با بومی ها رفتار خشنی داشت. مغزم دیگر کار نمیکرد. گریه ام گرفته بود. 😱😨با اشک گفتم:
اشتباه کردم آقای مدیر! خواهش میکنم من رو ببخشید. قسم میخورم دیگه با کسی درگیر نشم. هر اتفاقی هم که بیوفته دیگه با هیچ کس درگیر نمیشم. فقط خواهش میکنم ببخشید. 😥😥😓التماس های من و پا درمیانی ناظم فایده نداشت. عده ای از بچه ها جلوی دفتر جمع شده بودند که با آمدن پلیس تعدادشان بیشتر شد. سارا هم تا آن موقع خودش را رساند اما توضیحات او و دفاعش از من هیچ فایده ای نداشت. علی رغم اصرارهای او بر بی گناهی من پلیس به جرم خشونت دبیرستانی و صدمه زدن به بقیه دانش آموزان من رو بازداشت کرد و به دست هام دستبند زد. با تمام وجود گریه میکردم قدرتی برای کنترل اشکهایم نداشتم. 😪😭 سال تمام با وجود فشار های زیاد و دریایی از مشکلات به درسم ادامه داده بودم اما حالا به همین سادگی...
چهره پدرم و زجرهایی که کشیده بود جلو چشمهایم بود. درد و غم و تحقیر را تا مغز استخوانم حس میکردم. ☹️😕دوتا از پلیس ها دستهایم را گرفتند و با خشونت از دفتر بیرون کشیدند.من هم با صورتی خیس از اشک فقط التماس میکردم... دیگر نمیگفتم که بی گناهم، فقط التماس میکردم که همین یکبار مرا ببخشند و به من رحم کنند...🥺🥺
همه بچه ها در راهرو مدرسه جمع شده بودند. با دیدن من که پلیس دستبند به دستم زده بود جو دبیرستان بهم ریخت. عده ای از بچه ها به سمت در خروجی رفتند و جلوی در ایستادند. دستهایشان را در هم گره کردند و راه را سد کردند. عده دیگری هم در حالی که با ریتم خاصی دست میزدند همزمان پاهایشان را با همان ریتم به کف سالن میکوبیدند.
همه تعجب کرده بودند. خود من هم چنان جا خورده بودم که اشم در چشم هایم خشک شد. اول تعدادشان خیلی زیاد نبود. اما با اصرار پلیس برای خارج کردنم از دبیرستان عده دیگری هم جلو آمدند. حالا دیگر حدود 50 نفر میشدند. صدای محکم ضرب دست ها و پاهایشان کل فضا را پر کرده بود. هرچند پلیس بلاخره مرا با خود برد اما احساس عجیبی در من شکل گرفته بود. احساسی که تا آن لحظه برایم ناشناخته بود. 😦😦
در اداره پلیس به شدت با من برخورد می شد. اما کسی برای شکایت نیامد و چون شاکی خصوصی نداشتم بعد از چند روز کتک خوردن بلاخره آزادم کردند.🤭
پدر جلوی در اداره پلیس منتظرم بود. او بدون آنکه چیزی از من بپرسد دستم را گرفت و هر دوی ما دوشادوش هم به خانه برگشتیم. مادرم با دیدن من گریه اش گرفت 😭و مرا در آغوش کشید.هر چند روزها و لحظات سختی را پشت سر گذاشته بودم اما در آن لحظه جلوی مادر سعی میکردم قوی و محکم باشم. شب بلاخره مهر سکوت مادر شکست. خیلی محکم و مصمم توی چشمهایم زل زد و گفت: کوین! دیگر حق نداری به مدرسه برگردی! آخر این همه زجر کشیدن و درس خواندن برای چیه؟ محاله بتونی بری دانشگاه! حتی اگه تو دانشگاه هم راهت بدن بازم محاله که بتونی یه شغل درست و حسابی پیدا کنی! برگرد کوین الان بچ های همسن و سال تو دارن دنبال کار میگردن. حتی اگه تو نخوای که تو مزرعه کار کنی با این استعدادت حتما میتونی توی کارخونه کار پیدا کنی...😵😵
مادرم بی وقفه نصیحت میکرد و پدر ساکت بود. چشم از پدر برنداشتم و انقدر نگاهش کردم که بلاخره حرف زد: تو دیگه شانزده ساله شدی! من میخواستم زندگی خوبی داشته باشی اما انتخاب با توعه. اینکه درست رو ادامه بدی یا ولش کنی. 😔
آن شب تا صبح خوابم نبرد. غم و ترس و زجر و اندوهی که در تمام این سالها تحمل کرده بودم جلوی چشمانم رژه می رفت... طعم بی عدالتی و یاس را تا مغز استخوانم حس میکردم🤐😞😔
#ادامه_دارد
@nimkatt_ir 🇮🇷✨
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
-یه دلیل بیار که چرا خدا رو دوست داری؟😒
+خدای من به دردلم گوش میده😍 حرفامو میشنوه😌 چیزایی که روم نمیشه به کسی بگم میدونه... ❤️
#خدای_دوست_داشتنی
#قطره_ای_از_دریا 🌊
@nimkatt_ir 🇮🇷✨
+خدای من به دردلم گوش میده😍 حرفامو میشنوه😌 چیزایی که روم نمیشه به کسی بگم میدونه... ❤️
#خدای_دوست_داشتنی
#قطره_ای_از_دریا 🌊
@nimkatt_ir 🇮🇷✨
من آرزو زیاد دارم...😢
توام بهترین برآورنده آرزوهایی😍❤️
ممنون که هستی☺️
#دعای_ابوحمزه_ثمالی
#یک_دقیقه_با_خدا 💫
@nimkatt_ir 🇮🇷✨
توام بهترین برآورنده آرزوهایی😍❤️
ممنون که هستی☺️
#دعای_ابوحمزه_ثمالی
#یک_دقیقه_با_خدا 💫
@nimkatt_ir 🇮🇷✨
💠 نیمکت 💠
✅ ايمان: خدا عالم را بر اساس ايمان خلق كرده و هرجا رنگی از ايمان باشد خدا به آن فرد با ایمان عنایت می کند.😍 ⭕️منظور صرفا ايمان دینی نيست!🙄 💠 يكی از چيزهايی كه خدا خيلی دوست دارد ايمان به خود است. به همین دلیل خود شناسی مقدمه خداشناسی است. (منشأ عدم ايمان…
♨️ در روایتی آمده مَثَل آسمان اول به دوم مانند انگشتری در دشتی وسيع است و همینطور تا آسمان هفتم و كرسي و عرش با این وجود بعد از خلق اين ها خدا گفت مَتاعٌ قَليل🙄 ولی بعد از خلقت انسان گفت فَتبارَك اللّه😍
⭕️ شک، هم تراز كفر است. انسانی که ایمان و باور نداشته باشد زمین می خورد ولی اگر ایمان داشته باشد به عرش می رسد... 😌
⭕️ یک قهرمان به اين باور رسيده است كه؛ من حريف ندارم. پس قهرمان می شود.💪☺️
✅ قدم اول ايمان و باور به خود است...😉
💠 موانع ايمان به خود چيست...؟
#قسمت_پنجم
#ظرفیت 💫
@nimkatt_ir 🇮🇷✨
⭕️ شک، هم تراز كفر است. انسانی که ایمان و باور نداشته باشد زمین می خورد ولی اگر ایمان داشته باشد به عرش می رسد... 😌
⭕️ یک قهرمان به اين باور رسيده است كه؛ من حريف ندارم. پس قهرمان می شود.💪☺️
✅ قدم اول ايمان و باور به خود است...😉
💠 موانع ايمان به خود چيست...؟
#قسمت_پنجم
#ظرفیت 💫
@nimkatt_ir 🇮🇷✨
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
-خدا بخواد یه حالی به آدم بده چیکار میکنه؟! 🤔
+خیلی چیزا😍 یکیش اینه که... 👆🙂
#هوالرزاق
#قطره_ای_از_دریا 🌊
@nimkatt_ir 🇮🇷✨
+خیلی چیزا😍 یکیش اینه که... 👆🙂
#هوالرزاق
#قطره_ای_از_دریا 🌊
@nimkatt_ir 🇮🇷✨
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#آموزش_ویژه 😍😁
یه وقتایی یه عکس به دستمون میرسه که دوست داریم بدونیم از کجا اومده؟! 🤔
مثلا یه عکس هست میخوایم بفهمیم مال کدوم فیلمه؟🙄 صحت داره اصلا یا فتوشاپه؟! 🤔😏
♨️تو این آموزش بهتون یاد میدیم چطوریه... 😌😁
#آموزش_تایم
#مهارت_طوری
@nimkatt_ir 🇮🇷✨
یه وقتایی یه عکس به دستمون میرسه که دوست داریم بدونیم از کجا اومده؟! 🤔
مثلا یه عکس هست میخوایم بفهمیم مال کدوم فیلمه؟🙄 صحت داره اصلا یا فتوشاپه؟! 🤔😏
♨️تو این آموزش بهتون یاد میدیم چطوریه... 😌😁
#آموزش_تایم
#مهارت_طوری
@nimkatt_ir 🇮🇷✨
💠 نیمکت 💠
#آموزش_ویژه 😍😁 یه وقتایی یه عکس به دستمون میرسه که دوست داریم بدونیم از کجا اومده؟! 🤔 مثلا یه عکس هست میخوایم بفهمیم مال کدوم فیلمه؟🙄 صحت داره اصلا یا فتوشاپه؟! 🤔😏 ♨️تو این آموزش بهتون یاد میدیم چطوریه... 😌😁 #آموزش_تایم #مهارت_طوری @nimkatt_ir 🇮🇷✨
⭕️نحوه جستجوی معکوس👆😁
🔘با این روش تصاویر جعلی را کشف کنید!😜
🔻 دنیای مجازی پر از تصاویر جعلیای است که توسط فتوشاپکارهای حرفه ای و غیرحرفهای تهیه و پخش می شود 🙄 با این روش این عکسها را نیز شناسایی کنید😉
#آموزش_تایم
#مهارت_طوری
@nimkatt_ir 🇮🇷✨
🔘با این روش تصاویر جعلی را کشف کنید!😜
🔻 دنیای مجازی پر از تصاویر جعلیای است که توسط فتوشاپکارهای حرفه ای و غیرحرفهای تهیه و پخش می شود 🙄 با این روش این عکسها را نیز شناسایی کنید😉
#آموزش_تایم
#مهارت_طوری
@nimkatt_ir 🇮🇷✨
💠 نیمکت 💠
#سرزمین_زیبای_من #سید_طاها_ایمانی #پارت_پنجم بچه ها سارا را به اتاق پرستاری بردند 🙁💉و ناظم ما را به دفتر برد. از در دفتر که وارد شدیم مدیر محکم توی گوشم زد و گفت: میدونستم بلاخره یه شری درست میکنی.🤨🧐 تا آمدم چیزی بگویم و از خودم دفاع کنم سرم داد زد: دهن…
#سرزمین_زیبای_من
#سید_طاها_ایمانی
#پارت_ششم
فردا صبح با بقیه به سر زمین رفتم...
مادر خیلی خوشحال بود.🙂😀 چند روزی به همین منوال گذشت تا صبح یکشنبه...🏙🌇
آن روز صبح سر زمین مشغول بیل زدن بودم که ناگهان کسی مرا صدا زد.😮😲
سارا بود. سارا و چند تا از بچهها با خوشحالی به سمتم آمدند😄😁سارا: وای کوین! باورم نمیشه که بلاخره پیدات کردیم! میدونی چقد دنبالت گشتم؟😐😕کمکم حواس همه به ما جمع شد. بچهها دورم را گرفتند، نگاهی به سارا کردم.
_دستت چطوره؟😕😐
+از حال و روز تو بهتره...چرا دیگه برنگشتی به مدرسه؟ خیلی منتظرت بودم...
سرم رو انداختم پایین😔😕 و گفتم:
_اگه برای این اومدید وقتتون رو تلف کردید! برگردید...
سارا: درسهای این چند روز رو تقسیم کردیم و هرکدوم برات جزوه یک درس رو نوشتیم که عقب نمونی...📒📋📖
مکث کوتاهی کرد و کیفم را به دستم داد: فکر نمیکردم اهل جا زدن باشی... فک میکردم محکمتر از این حرفهایی...😒
و بدون هیچ حرفی رفت...
چند قدمی 👣دور نشده بودند که یکی از آنها برگشت و گفت: همه ما پشتت ایستادیم!😊انقدر تهدیدشون کردیم که نذاشتیم ازت شکایت کنن!👍☺️ سارا رفت و تهدیدشون کرد که اگه ازت شکایت کنن بخاطر دستش از اونا شکایت میکنه... دستش ۳ تا بخیه خورد ولی بخاطر تو بیخیال شکایت شد☺️... خیلی بخاطر اتفاقی که افتاده احساس گناه میکنه😔😞. فک میکنه تقصیر اونه که این اتفاق برات افتاده. برگرد پسر! تو تا اینجا اومدی به این راحتی جا نزن😊😌بچهها که رفتند👣، هنوز کیفم تو دستم بود. در همان حالت ایستاده بودم و فکر میکردم.🤔حرفهایشان درست بود!👍
من با این همه سختی با هر زحمتی که بود تا اینجا آمده بودم! 😒اما آنها نمیتونستن شرایط مرا درک کنند😔.حقیقت این بود که هیچ آیندهای برای من وجود نداشت❌... در حالی که اونها میتونستند به راحتی برای آینده و دانشگاهشون تصمیم بگیرند. فقط کافی بود تلاش کنند....💪📖اما من برای هر قدم👣 از زندگیام باید میجنگیدم و درد این جنگیدن تا مغز استخوانم نفوذ میکرد...😞😞هر چند آیندهای مقابل چشمانم نبود👀 اما به خود گفتم: اون روزی که پاتو تو مدرسه گذاشتی حتی خودتم فکر نمیکردی بتونی تا اینجا بیای! 👍☺️اما حالا خیلیها با دیدن تو امید پیدا کردن که بچههاشون رو به مدرسه بفرستن.😊 اگه تو اینجا عقب بکشی امید تو قلب همشون میمیره❤️. بخاطر نسل آینده و امید هایی که به تو دوخته شده باید هرطور شده حداقل از دبیرستان فارغ التحصیل بشی.📖📖امروز تو تا دبیرستان رفتی👣، نسل بعد از تو شاید بتونه تا دانشگاه پیش بره و حتی شاید نسلهای بعد بتونن سر کار برن...😕
بخاطر اونها تو باید برگردی!
قوی باش کوین...💪💪
#ادامه_دارد
@nimkatt_ir 🇮🇷✨
#سید_طاها_ایمانی
#پارت_ششم
فردا صبح با بقیه به سر زمین رفتم...
مادر خیلی خوشحال بود.🙂😀 چند روزی به همین منوال گذشت تا صبح یکشنبه...🏙🌇
آن روز صبح سر زمین مشغول بیل زدن بودم که ناگهان کسی مرا صدا زد.😮😲
سارا بود. سارا و چند تا از بچهها با خوشحالی به سمتم آمدند😄😁سارا: وای کوین! باورم نمیشه که بلاخره پیدات کردیم! میدونی چقد دنبالت گشتم؟😐😕کمکم حواس همه به ما جمع شد. بچهها دورم را گرفتند، نگاهی به سارا کردم.
_دستت چطوره؟😕😐
+از حال و روز تو بهتره...چرا دیگه برنگشتی به مدرسه؟ خیلی منتظرت بودم...
سرم رو انداختم پایین😔😕 و گفتم:
_اگه برای این اومدید وقتتون رو تلف کردید! برگردید...
سارا: درسهای این چند روز رو تقسیم کردیم و هرکدوم برات جزوه یک درس رو نوشتیم که عقب نمونی...📒📋📖
مکث کوتاهی کرد و کیفم را به دستم داد: فکر نمیکردم اهل جا زدن باشی... فک میکردم محکمتر از این حرفهایی...😒
و بدون هیچ حرفی رفت...
چند قدمی 👣دور نشده بودند که یکی از آنها برگشت و گفت: همه ما پشتت ایستادیم!😊انقدر تهدیدشون کردیم که نذاشتیم ازت شکایت کنن!👍☺️ سارا رفت و تهدیدشون کرد که اگه ازت شکایت کنن بخاطر دستش از اونا شکایت میکنه... دستش ۳ تا بخیه خورد ولی بخاطر تو بیخیال شکایت شد☺️... خیلی بخاطر اتفاقی که افتاده احساس گناه میکنه😔😞. فک میکنه تقصیر اونه که این اتفاق برات افتاده. برگرد پسر! تو تا اینجا اومدی به این راحتی جا نزن😊😌بچهها که رفتند👣، هنوز کیفم تو دستم بود. در همان حالت ایستاده بودم و فکر میکردم.🤔حرفهایشان درست بود!👍
من با این همه سختی با هر زحمتی که بود تا اینجا آمده بودم! 😒اما آنها نمیتونستن شرایط مرا درک کنند😔.حقیقت این بود که هیچ آیندهای برای من وجود نداشت❌... در حالی که اونها میتونستند به راحتی برای آینده و دانشگاهشون تصمیم بگیرند. فقط کافی بود تلاش کنند....💪📖اما من برای هر قدم👣 از زندگیام باید میجنگیدم و درد این جنگیدن تا مغز استخوانم نفوذ میکرد...😞😞هر چند آیندهای مقابل چشمانم نبود👀 اما به خود گفتم: اون روزی که پاتو تو مدرسه گذاشتی حتی خودتم فکر نمیکردی بتونی تا اینجا بیای! 👍☺️اما حالا خیلیها با دیدن تو امید پیدا کردن که بچههاشون رو به مدرسه بفرستن.😊 اگه تو اینجا عقب بکشی امید تو قلب همشون میمیره❤️. بخاطر نسل آینده و امید هایی که به تو دوخته شده باید هرطور شده حداقل از دبیرستان فارغ التحصیل بشی.📖📖امروز تو تا دبیرستان رفتی👣، نسل بعد از تو شاید بتونه تا دانشگاه پیش بره و حتی شاید نسلهای بعد بتونن سر کار برن...😕
بخاطر اونها تو باید برگردی!
قوی باش کوین...💪💪
#ادامه_دارد
@nimkatt_ir 🇮🇷✨
💠 نیمکت 💠
♨️ در روایتی آمده مَثَل آسمان اول به دوم مانند انگشتری در دشتی وسيع است و همینطور تا آسمان هفتم و كرسي و عرش با این وجود بعد از خلق اين ها خدا گفت مَتاعٌ قَليل🙄 ولی بعد از خلقت انسان گفت فَتبارَك اللّه😍 ⭕️ شک، هم تراز كفر است. انسانی که ایمان و باور نداشته…
⬅️ بعضی ها ظرفیتی به دست می آورند كه بدون اینکه درخواستی داشته باشند خداوند به آن ها عنایت می کند.😍 چه كنيم جزء اين دسته شویم؟🤔
💠 اولين مورد برای تقويت ظرفيت، #ايمان است.😌 يعنی #باور جدی و قلبی که با روح عجین شده و دستاوردهای زيادی به همراه دارد.💪 باور به خود، اولین نکته در مبحث ایمان است. اينكه چه دیدگاهی نسبت به خود داریم؟🤔 اگر خودمان را يک انسان بيكار و بی فایده ديدی، انتخاب #خودت ( نه خدا و قِسمت) اين است كه يک زندگی پر چالش و سخت داشته باشی.🙁
💠 اولين نکته ای كه باید در ايمان به #خود، باور كنيم، ماهیت #من است...
#قسمت_ششم
#ظرفیت 💫
@nimkatt_ir 🇮🇷✨
💠 اولين مورد برای تقويت ظرفيت، #ايمان است.😌 يعنی #باور جدی و قلبی که با روح عجین شده و دستاوردهای زيادی به همراه دارد.💪 باور به خود، اولین نکته در مبحث ایمان است. اينكه چه دیدگاهی نسبت به خود داریم؟🤔 اگر خودمان را يک انسان بيكار و بی فایده ديدی، انتخاب #خودت ( نه خدا و قِسمت) اين است كه يک زندگی پر چالش و سخت داشته باشی.🙁
💠 اولين نکته ای كه باید در ايمان به #خود، باور كنيم، ماهیت #من است...
#قسمت_ششم
#ظرفیت 💫
@nimkatt_ir 🇮🇷✨
✅هدف یک معلم رسم تصویری از آینده برای دانش آموز نیست
بلکه راهی را نشان خواهد داد
که دانش آموز توانایی رسم تصویر آینده خود را داشته باشد😌❤️
⭕️ #روز_معلم مبارک😍
@nimkatt_ir 🇮🇷✨
بلکه راهی را نشان خواهد داد
که دانش آموز توانایی رسم تصویر آینده خود را داشته باشد😌❤️
⭕️ #روز_معلم مبارک😍
@nimkatt_ir 🇮🇷✨
⭕️چرا تو کشور ما باند بازی انقدرررر رایجه؟! 😢😕
⭕️ دولت ما اسلامیه؟! 🧐
⭕️ گامهای آینده ساز چیه؟! 🤨
⭕️ ادعای مردم سالاری دینی یعنی چی؟! 🤔
♨️جواب همه این سوالا در #بصیرت_نیمکتی امشب😍😁
✅ ساعت ۲۱:۳۰ منتظر جواب باشید😌😉
#بصیرت_نیمکتی
@nimkatt_ir 🇮🇷✨
⭕️ دولت ما اسلامیه؟! 🧐
⭕️ گامهای آینده ساز چیه؟! 🤨
⭕️ ادعای مردم سالاری دینی یعنی چی؟! 🤔
♨️جواب همه این سوالا در #بصیرت_نیمکتی امشب😍😁
✅ ساعت ۲۱:۳۰ منتظر جواب باشید😌😉
#بصیرت_نیمکتی
@nimkatt_ir 🇮🇷✨
🔸پیام تبریک رهبر انقلاب به مناسبت #روز_معلم👆😌
🔹حضرت آیتالله خامنهای:
کار بزرگ و جهاد معلمان شکوفاسازی استعدادهای کودکان و نوجوانان در مسیر ارزشهای انقلابی و اسلامی است.
@nimkatt_ir 🇮🇷✨
🔹حضرت آیتالله خامنهای:
کار بزرگ و جهاد معلمان شکوفاسازی استعدادهای کودکان و نوجوانان در مسیر ارزشهای انقلابی و اسلامی است.
@nimkatt_ir 🇮🇷✨
نیمکتی ها سلام😍🖐
📍به معلم هاتون تبریک گفتید یا نه؟!
🔺تبریک حضوری؟!
🔺تبریک مجازی؟!
🔺تماس صوتی؟!
🔺تماس تصویری؟!
🔺پیامکی و یا....؟!
🔶 عکس و فیلم های "تبریک روز معلم" رو با ما به اشتراک بزارید...
🎈آیدی ارسال آثار:
👤 @nimkattadmin
منتظر آثارتون هستیم✌️🌱
#روز_معلم_مبارک💐
@nimkatt_ir🇮🇷✨
📍به معلم هاتون تبریک گفتید یا نه؟!
🔺تبریک حضوری؟!
🔺تبریک مجازی؟!
🔺تماس صوتی؟!
🔺تماس تصویری؟!
🔺پیامکی و یا....؟!
🔶 عکس و فیلم های "تبریک روز معلم" رو با ما به اشتراک بزارید...
🎈آیدی ارسال آثار:
👤 @nimkattadmin
منتظر آثارتون هستیم✌️🌱
#روز_معلم_مبارک💐
@nimkatt_ir🇮🇷✨
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
خدا خودش چشم به راهمونه😢
خیلی وقته منتظره... 😔
بیا برگردیم😔❣
#پروردگار_مهربان
#قطره_ای_از_دریا 🌊
@nimkatt_ir 🇮🇷✨
خیلی وقته منتظره... 😔
بیا برگردیم😔❣
#پروردگار_مهربان
#قطره_ای_از_دریا 🌊
@nimkatt_ir 🇮🇷✨
💠 نیمکت 💠
⭕️چرا تو کشور ما باند بازی انقدرررر رایجه؟! 😢😕 ⭕️ دولت ما اسلامیه؟! 🧐 ⭕️ گامهای آینده ساز چیه؟! 🤨 ⭕️ ادعای مردم سالاری دینی یعنی چی؟! 🤔 ♨️جواب همه این سوالا در #بصیرت_نیمکتی امشب😍😁 ✅ ساعت ۲۱:۳۰ منتظر جواب باشید😌😉 #بصیرت_نیمکتی @nimkatt_ir 🇮🇷✨
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
✅جواب شبهه سیاسی:
چرا تو جمهوری اسلامی باند بازی وجود داره؟🤨🤭
♨️ببینیم و بشنویم👆
#بصیرت_نیمکتی
#شبهه_تایم
#ادامه_دارد..
@nimkatt_ir 🇮🇷✨
چرا تو جمهوری اسلامی باند بازی وجود داره؟🤨🤭
♨️ببینیم و بشنویم👆
#بصیرت_نیمکتی
#شبهه_تایم
#ادامه_دارد..
@nimkatt_ir 🇮🇷✨
💠 نیمکت 💠
نیمکتی ها سلام😍🖐 📍به معلم هاتون تبریک گفتید یا نه؟! 🔺تبریک حضوری؟! 🔺تبریک مجازی؟! 🔺تماس صوتی؟! 🔺تماس تصویری؟! 🔺پیامکی و یا....؟! 🔶 عکس و فیلم های "تبریک روز معلم" رو با ما به اشتراک بزارید... 🎈آیدی ارسال آثار: 👤 @nimkattadmin منتظر آثارتون هستیم✌️🌱 #روز_معلم_مبارک💐…
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🖐خانم اجازه؟
🖐آقا اجازه؟
🔺روزتون مباااارک😍😁
ممنون از همه رفقای نیمکتی که تو چالش شرکت کردند و عکس تبریک روز معلم رو برامون ارسال کردند💐😌
#ارسالی_نیمکتنشینان
@nimkatt_ir 🇮🇷✨
🖐آقا اجازه؟
🔺روزتون مباااارک😍😁
ممنون از همه رفقای نیمکتی که تو چالش شرکت کردند و عکس تبریک روز معلم رو برامون ارسال کردند💐😌
#ارسالی_نیمکتنشینان
@nimkatt_ir 🇮🇷✨
💠 نیمکت 💠
🖐خانم اجازه؟ 🖐آقا اجازه؟ 🔺روزتون مباااارک😍😁 ممنون از همه رفقای نیمکتی که تو چالش شرکت کردند و عکس تبریک روز معلم رو برامون ارسال کردند💐😌 #ارسالی_نیمکتنشینان @nimkatt_ir 🇮🇷✨
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🌀یه تبریک متفاوت و خلاقانه👌✨
🔸حالا که مدارس تعطیله و نمیتونیم حضوری به معلم های عزیز تبریک بگیم، چقدر خوبه که این مدلی هنرنمایی کنیم😍✌️
🔺خوشبحال معلم ها که چنین شاگردان هنرمندی دارند👏
#ارسالی_نیمکتنشینان
@nimkatt_ir🇮🇷✨
🔸حالا که مدارس تعطیله و نمیتونیم حضوری به معلم های عزیز تبریک بگیم، چقدر خوبه که این مدلی هنرنمایی کنیم😍✌️
🔺خوشبحال معلم ها که چنین شاگردان هنرمندی دارند👏
#ارسالی_نیمکتنشینان
@nimkatt_ir🇮🇷✨
💠 نیمکت 💠
#سرزمین_زیبای_من #سید_طاها_ایمانی #پارت_ششم فردا صبح با بقیه به سر زمین رفتم... مادر خیلی خوشحال بود.🙂😀 چند روزی به همین منوال گذشت تا صبح یکشنبه...🏙🌇 آن روز صبح سر زمین مشغول بیل زدن بودم که ناگهان کسی مرا صدا زد.😮😲 سارا بود. سارا و چند تا از بچهها با…
#سرزمین_زیبای_من
#سید_طاها_ایمانی
#پارت_هفتم
وسایلم را جمع کردم و فردای آن روز به مدرسه رفتم. تصمیم را گرفته بودم. به هر طریقی شده و با هر سختی باید درسم را تمام میکردم. 💪🏼✌🏼وارد مدرسه که شدم از روی نگاه بچه ها و واکنش هایشان میتوانستم بفهمم کدام یک طرف من بودن،☺️ کدام یک بی طرف بودن و چه کسانی با من مشکل داشتند.😡 بعضی ها با لبخند به من نگاه میکردند😌 بعضی ها با تهدید برایم سری تکان میدادند. 😒بعضی برایم دست بلند میکردن و بعضی به نشانه اعتراض به برگشتنم، به سمتم تف می انداختند.😞 به همین منوال زمان میگذشت و من به آخرین سال تحصیلی ام نزدیک میشدم و همزمان با تحصیل دنبال کار هم میگشتم. ⚙️🔧من اولین کسی بودم که در آن منطقه فرصت درس خواندن داشتم. 📕📚دلم نمیخواست بعد از تحمل این همه سختی به مزرعه برگردم و کارگری کنم.⚒🔨 حالا که تا اینجا پیش رفته بودم باید به نسل بعد از خودم تفاوت و تغییر را نشان میدادم تا انگیزه ای برای رشد و تغییر در انها ایجاد کنم.💪🏼✌🏼
ولی حقیقت این بود که هنوز هم یک بومی سیاه یک بومی سیاه بود. شاید تنها جایی که حاضر میشد ما را قبول کند ارتش بود. 👨🏿
نزدیک سال نو بود. هرچند برای یک بومی سیاه مفهومی به نام سال نو وجود نداشت اما مادرم همیشه به چشم فرصتی برای شاد بودن به ان نگاه میکرد.😌 او هر سال خانه را تمیز میکرد و سعی میکرد یک تغییر هرچند ساده بین هر سالمان ایجاد کند. خیلی ها به این خصلت مادر میخندیدند. انها منتظر دلیلی برای شاد شدن بودند اما ما هر سال سعی میکردیم دلیلی برای شاد شدن بسازیم.😍😍
ما در خانه نه پولی برای کریسمس داشتیم 🍭🍰و نه پولی برای هدیه خریدن و جشن گرفتن 🎀🎈🎁و حتی نه اعتقادی به مسیح. مسیح از دید ما یک جوان سفید پوست بود و یکی از تهرم های فشار افرادی که سرزمین ما را اشغال کرده و ما را به بند کشیده بودند.😕☹️
آن روز عصر مادرم و سیندی برای خرید از خانه خارج شدند. شب شد. ساعت کم کم به نیمه شب نزدیک میشد اما خبری از انها نبود. کم کم نگرانی در چهره همه خانواده آشکار میشد. 😥😥پدر دیگر طاقت نداشت. درست مثل من. فورا هر دو لباس پوشیدیم و آماده رفتن شدیم. پدر در را گشود اما... برادر بزرگم پشت در بود. ایستاده بود و برای در زدن دل دل میکرد. پدرم با دیدن حال و روز آشفته او رنگ از چهره اش پرید...😢😢
حال دیگر مطمئن شده بودم که اتفاق ناخوشایندی افتاده است.😔
حدسم درست بود. سخت ترین لحظات زندگی ام تا ان روز پیش روی ما بود. زمانی که سفیدپوست ها مشغول جشن و شادی کریسمس بودند،😞🍺 ما توی قبرستان بومی ها خواهر کوچکم سیندی را دفن میکردیم. از خاک به خاک. از خاکستر به خاکستر...
مادرم خیلی اشفته بود و مدام گریه میکرد. خیلی ها آن شب جوان سفیدپوست مستی که سیندی را با ماشین زیر کرده بود دیده بودند. 🍸🥂میدانشتند قاتل خواهرم کیست اما این برای پلیس اهمیتی نداشت. آنها حتی حاضر به شنیدن حرف ها و اعتراض های پدرم نشدند و با خشونت و کتک ما را از اداره پلیس بیرون انداختند. به همین راحتی یک بومی سیاه دیگر به دست یک سفید پوست کشته شده بود. هیچ کس صدای ما را نشنید.هیچ کس از حق ما دفاع نکرد اما آن شب یک چیز انگار در درون من فرق کرد. چیزی که سرنوشت را جور دیگری رقم میزد...🥺☹️😔
#ادامه_دارد
@nimkatt_ir 🇮🇷✨
#سید_طاها_ایمانی
#پارت_هفتم
وسایلم را جمع کردم و فردای آن روز به مدرسه رفتم. تصمیم را گرفته بودم. به هر طریقی شده و با هر سختی باید درسم را تمام میکردم. 💪🏼✌🏼وارد مدرسه که شدم از روی نگاه بچه ها و واکنش هایشان میتوانستم بفهمم کدام یک طرف من بودن،☺️ کدام یک بی طرف بودن و چه کسانی با من مشکل داشتند.😡 بعضی ها با لبخند به من نگاه میکردند😌 بعضی ها با تهدید برایم سری تکان میدادند. 😒بعضی برایم دست بلند میکردن و بعضی به نشانه اعتراض به برگشتنم، به سمتم تف می انداختند.😞 به همین منوال زمان میگذشت و من به آخرین سال تحصیلی ام نزدیک میشدم و همزمان با تحصیل دنبال کار هم میگشتم. ⚙️🔧من اولین کسی بودم که در آن منطقه فرصت درس خواندن داشتم. 📕📚دلم نمیخواست بعد از تحمل این همه سختی به مزرعه برگردم و کارگری کنم.⚒🔨 حالا که تا اینجا پیش رفته بودم باید به نسل بعد از خودم تفاوت و تغییر را نشان میدادم تا انگیزه ای برای رشد و تغییر در انها ایجاد کنم.💪🏼✌🏼
ولی حقیقت این بود که هنوز هم یک بومی سیاه یک بومی سیاه بود. شاید تنها جایی که حاضر میشد ما را قبول کند ارتش بود. 👨🏿
نزدیک سال نو بود. هرچند برای یک بومی سیاه مفهومی به نام سال نو وجود نداشت اما مادرم همیشه به چشم فرصتی برای شاد بودن به ان نگاه میکرد.😌 او هر سال خانه را تمیز میکرد و سعی میکرد یک تغییر هرچند ساده بین هر سالمان ایجاد کند. خیلی ها به این خصلت مادر میخندیدند. انها منتظر دلیلی برای شاد شدن بودند اما ما هر سال سعی میکردیم دلیلی برای شاد شدن بسازیم.😍😍
ما در خانه نه پولی برای کریسمس داشتیم 🍭🍰و نه پولی برای هدیه خریدن و جشن گرفتن 🎀🎈🎁و حتی نه اعتقادی به مسیح. مسیح از دید ما یک جوان سفید پوست بود و یکی از تهرم های فشار افرادی که سرزمین ما را اشغال کرده و ما را به بند کشیده بودند.😕☹️
آن روز عصر مادرم و سیندی برای خرید از خانه خارج شدند. شب شد. ساعت کم کم به نیمه شب نزدیک میشد اما خبری از انها نبود. کم کم نگرانی در چهره همه خانواده آشکار میشد. 😥😥پدر دیگر طاقت نداشت. درست مثل من. فورا هر دو لباس پوشیدیم و آماده رفتن شدیم. پدر در را گشود اما... برادر بزرگم پشت در بود. ایستاده بود و برای در زدن دل دل میکرد. پدرم با دیدن حال و روز آشفته او رنگ از چهره اش پرید...😢😢
حال دیگر مطمئن شده بودم که اتفاق ناخوشایندی افتاده است.😔
حدسم درست بود. سخت ترین لحظات زندگی ام تا ان روز پیش روی ما بود. زمانی که سفیدپوست ها مشغول جشن و شادی کریسمس بودند،😞🍺 ما توی قبرستان بومی ها خواهر کوچکم سیندی را دفن میکردیم. از خاک به خاک. از خاکستر به خاکستر...
مادرم خیلی اشفته بود و مدام گریه میکرد. خیلی ها آن شب جوان سفیدپوست مستی که سیندی را با ماشین زیر کرده بود دیده بودند. 🍸🥂میدانشتند قاتل خواهرم کیست اما این برای پلیس اهمیتی نداشت. آنها حتی حاضر به شنیدن حرف ها و اعتراض های پدرم نشدند و با خشونت و کتک ما را از اداره پلیس بیرون انداختند. به همین راحتی یک بومی سیاه دیگر به دست یک سفید پوست کشته شده بود. هیچ کس صدای ما را نشنید.هیچ کس از حق ما دفاع نکرد اما آن شب یک چیز انگار در درون من فرق کرد. چیزی که سرنوشت را جور دیگری رقم میزد...🥺☹️😔
#ادامه_دارد
@nimkatt_ir 🇮🇷✨
💠 نیمکت 💠
⬅️ بعضی ها ظرفیتی به دست می آورند كه بدون اینکه درخواستی داشته باشند خداوند به آن ها عنایت می کند.😍 چه كنيم جزء اين دسته شویم؟🤔 💠 اولين مورد برای تقويت ظرفيت، #ايمان است.😌 يعنی #باور جدی و قلبی که با روح عجین شده و دستاوردهای زيادی به همراه دارد.💪 باور به…
💠 چرا بعضی ها اينقدر معتقدند ولی بعضی ها آماده فرار از اعتقادات؟! 🙄چرا بعضی ها برای هر دقیقه از عمرشان برنامه ريزی می کنند ولی بعضی جوان ها اکثر وقتشان را تلف می کنند و هيچ تحركی ندارند؟🙁
↩️ جواب همه این سوال ها این است که:
👈 نگاهمان به جهان و جهان بينی درست نيست!🙄 اصلا نمی دانيم چرا به این دنیا آمده ایم؟🤔 دو ديدگاه وجود دارد:
۱. انسان برای خوش گذرانی و لذت به این دنیا آمده😃: اين تفكر با طراحی و سیستم اين دنيا هم خوانی ندارد.🙁
معتقدین و طرفداران اين تفكر اکثرا به پوچی رسیده اند یا حتی خودكشی کرده اند.😧
زیرا اين دنيا و طراحیاش برای لذت طلبی آفريده نشده!
بعضی ها اين سوال را می پرسند چون نمی دانند هدف از خلقتشان چه بوده!😕
خیلی وقتها شعار میدهند ما یک بار زندگی میکنیم بگذار جوانی کنیم!!🤪
میدونید این شعار اولین بار کجا نوشته شده؟!🧐 روی بطری های یه کمپانی مشروب فروشی...!!😳
اين اشتباه است كه ما يكبار زندگی می كنيم پس هر لذتی را تجربه کنیم! ما تنها يكبار زندگی نمی كنيم بلکه ما یک بار #حیات_دنیوی. را تجربه میکنیم...😌
#قسمت_هفتم
#ظرفیت😌
@nimkatt_ir 🇮🇷✨
↩️ جواب همه این سوال ها این است که:
👈 نگاهمان به جهان و جهان بينی درست نيست!🙄 اصلا نمی دانيم چرا به این دنیا آمده ایم؟🤔 دو ديدگاه وجود دارد:
۱. انسان برای خوش گذرانی و لذت به این دنیا آمده😃: اين تفكر با طراحی و سیستم اين دنيا هم خوانی ندارد.🙁
معتقدین و طرفداران اين تفكر اکثرا به پوچی رسیده اند یا حتی خودكشی کرده اند.😧
زیرا اين دنيا و طراحیاش برای لذت طلبی آفريده نشده!
بعضی ها اين سوال را می پرسند چون نمی دانند هدف از خلقتشان چه بوده!😕
خیلی وقتها شعار میدهند ما یک بار زندگی میکنیم بگذار جوانی کنیم!!🤪
میدونید این شعار اولین بار کجا نوشته شده؟!🧐 روی بطری های یه کمپانی مشروب فروشی...!!😳
اين اشتباه است كه ما يكبار زندگی می كنيم پس هر لذتی را تجربه کنیم! ما تنها يكبار زندگی نمی كنيم بلکه ما یک بار #حیات_دنیوی. را تجربه میکنیم...😌
#قسمت_هفتم
#ظرفیت😌
@nimkatt_ir 🇮🇷✨
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
♨️گاهی فکر میکنم هیشکی حواسش بهم نیست... 😔💔
-لحظه ای تردید نکن که من هستم😌
#هوامونو_داره
#قطره_ای_از_دریا 🌊
@nimkatt_ir 🇮🇷✨
-لحظه ای تردید نکن که من هستم😌
#هوامونو_داره
#قطره_ای_از_دریا 🌊
@nimkatt_ir 🇮🇷✨
کنکوریا😁
دوتا راهکار درجه یک واسه استفاده بهتر از ماه رمضان برای مطالعه دروس
✅بعد از افطار و پس از یک استراحت کوتاه،کار درسی رو شروع کنید و با استفاده از یک برنامه ریزی منظم و حساب شده آن را تا نزدیکی ۱۱ شب ادامه دهید و بعد از آن تا سحر بخوابید
✅زمان بعد سحر بهترین موقع👌
برای مطالعه دروس دشوار است🤓
خواندن دروس تخصصی را بعد از خوردن سحری آغاز کنید.😎
#موفقیت 💫
@nimkatt_ir 🇮🇷✨
دوتا راهکار درجه یک واسه استفاده بهتر از ماه رمضان برای مطالعه دروس
✅بعد از افطار و پس از یک استراحت کوتاه،کار درسی رو شروع کنید و با استفاده از یک برنامه ریزی منظم و حساب شده آن را تا نزدیکی ۱۱ شب ادامه دهید و بعد از آن تا سحر بخوابید
✅زمان بعد سحر بهترین موقع👌
برای مطالعه دروس دشوار است🤓
خواندن دروس تخصصی را بعد از خوردن سحری آغاز کنید.😎
#موفقیت 💫
@nimkatt_ir 🇮🇷✨