💠 نیمکت 💠
⭕️اینم واسه تجربیای مجلس و سایر علاقه مندان😁 ♨️حالا چطوری این اتفاقا میفته؟! 🤔 ⭕️وقتی که غذا نمیخوریم انسولین پایین میاد و گلوکاگون بالا میره تا گلوکز رو تو خون آزاد کنه (برعکس کار انسولین که از تو خون قند جمع میکرد) افزایش گلوکاگون باعث تحریک روند اتوفاژی…
♨️نظر استاد مرتضی مطهری در خصوص اینکه چرا خدا اینجوری مهمونی میگیره؟! 🤔🙁
💠برنامه ماه مبارک رمضان انسان سازی است که انسانهای معیوب در این ماه خود را تبدیل به انسانهای سالم، و انسانهای سالم خود را تبدیل به انسانهای کامل کنند😌
🌀برنامه ماه رمضان، برنامه تزکیه نفس است، برنامه اصلاح معایب و رفع نواقص است، برنامه تسلط عقل و ایمان و اراده بر نفس است، برنامه ترقی دادن روح است😍
✅اگر بنا باشد که رمضان بیاید و انسان سی روز گرسنگی و تشنگی و بیخوابی بکشد و مثلًا شبها تا دیروقت بیدار باشد و بعد هم عید فطر بیاید و یک ذره هم فرق نکرده باشد، چنین روزهای برای انسان اثر ندارد.🙁
⭕️ اسلام که نمیخواهد مردم بیجهت دهانشان را ببندند!🤐 بلکه با روزه گرفتن قرار است که انسانها اصلاح شوند. چرا در روایات ما آمده که روزه دارانی هستند که بهره آنها از روزه جز گرسنگی چیزی نیست؟ بستن دهان از غذای حلال برای این است که انسان تمرین کند غیبت نکند، دروغ نگوید، فحش ندهد.🤭
🔶این از همان امور معنوی و باطنی و ملکوتی است.👌
#فلسفی_طور
@nimkatt_ir 🇮🇷✨
💠برنامه ماه مبارک رمضان انسان سازی است که انسانهای معیوب در این ماه خود را تبدیل به انسانهای سالم، و انسانهای سالم خود را تبدیل به انسانهای کامل کنند😌
🌀برنامه ماه رمضان، برنامه تزکیه نفس است، برنامه اصلاح معایب و رفع نواقص است، برنامه تسلط عقل و ایمان و اراده بر نفس است، برنامه ترقی دادن روح است😍
✅اگر بنا باشد که رمضان بیاید و انسان سی روز گرسنگی و تشنگی و بیخوابی بکشد و مثلًا شبها تا دیروقت بیدار باشد و بعد هم عید فطر بیاید و یک ذره هم فرق نکرده باشد، چنین روزهای برای انسان اثر ندارد.🙁
⭕️ اسلام که نمیخواهد مردم بیجهت دهانشان را ببندند!🤐 بلکه با روزه گرفتن قرار است که انسانها اصلاح شوند. چرا در روایات ما آمده که روزه دارانی هستند که بهره آنها از روزه جز گرسنگی چیزی نیست؟ بستن دهان از غذای حلال برای این است که انسان تمرین کند غیبت نکند، دروغ نگوید، فحش ندهد.🤭
🔶این از همان امور معنوی و باطنی و ملکوتی است.👌
#فلسفی_طور
@nimkatt_ir 🇮🇷✨
💠 نیمکت 💠
♨️این روزا خیلیامون اینستاگرام داریم و بعضی کارا رو بلد نیستیم باهاش انجام بدیم🙁 ✅تو این فیلم یاد میگیریم چطوری یه متن رنگی تو استوری بزاریم😌 #آموزش_تایم #مهارت_طوری #اینستا @nimkatt_ir 🇮🇷✨
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
♨️آیا شما هم از مصرف اینترنت بیش از حد اینستاگرام رنج می برید؟ 😢
✅تو این ویدیو یاد میگیرید چطوری میشه کم کرد حجم مصرفی رو😉😁
#آموزش_تایم
#مهارت_طوری
#اینستا
@nimkatt_ir 🇮🇷✨
✅تو این ویدیو یاد میگیرید چطوری میشه کم کرد حجم مصرفی رو😉😁
#آموزش_تایم
#مهارت_طوری
#اینستا
@nimkatt_ir 🇮🇷✨
💠 نیمکت 💠
#سرزمین_زیبای_من #سید_طاها_ایمانی #پارت_اول ⭕️استرالیا! ششمین کشور بزرگ جهان، با طبیعتی وسیع... از بیابان های خشک گرفته تا کوهستان های پوشیده از برف. یکی از غول های اقتصادی جهان، که رویای بسیاری از مهاجران به شمار میرود... 😏 از چینی گرفته تا عرب! مسیحی،…
#سرزمین_زیبای_من
#سیدطاها_ایمانی
#پارت_دوم
آن شب وقتی پدرم به خانه برگشت، غرق خون بود. صورت سیاهش و ورم کرده بود و همانطور بی حال کنار خانه افتاد. مادرم با ترس به بالای سرش دوید😰 در حالی که زیر بغل پدرم را گرفته بود و اشک بی امان از چشمهایش میبارید😭 گفت:
_مگه نگفتی اینبار دیگه درست میشه؟؟ پس چرا به جای بیمارستان به خونه برگشتی؟ چرا با این حال و روز وخیمت نرفتی پیش دکتر؟ بهت گفتم دست بردار گفتم هیچی عوض نمیشه...😭
مادر گریه میکرد و مدام همین جملات را تکرار میکرد. من و سیندی(خواهر کوچکم) هم گریه مان گرفته بود😭 و بقیه خواهر و برادرهای بزرگترم به مادر در بستن زخمهای پدر کمک میکردند🤕
صبح روز بعد علی رغم اصرار مادرم، پدر با همان حال و روز راهی مزرعه شد نمیخواست صاحب مزرعه عصبانی شود.
با وجود این همه زجر و سختی پدر دست از آرزویش نکشید تا اینکه بالاخره پس از یکسال و نیم تلاش بی وقفه و کتک خوردن های پیاپی اجازه درس خواندن یکی از بچه ها را گرفت...💪🏼👌🏼
خواهر و برادرهای بزرگترم حاضر به درس خواندن نشدند انها عقیده داشتند سنشان برای شروع درس زیاد است و بهتر است کمک حال خانواده باشند تا سربار و اینگونه عرصه را برای من و سیندی خالی کردند😍
پدر آن شب با شوق تمام دست ما را در دستهایش فشرد و همانگونه که با محبت به ما زل زده بود خطاب به من گفت:
_کوین! بهتره تو بری مدرسه. تو پسری و اولین بچه بومی این منطقه هستی که قراره بره مدرسه! پس شرایط سختی رو در پیش داری! مطمئنم تحمل این شرایط برای خواهرت خیلی سخته🙋♂
اما پدر اشتباه میکرد. شرایط سختی نبود بله من را مستقیم میفرستاد وسط جهنم...😰
روز اول مدرسه مادرم با بهترین تکه پارچه هایش برایم لباس دوخت. پدر نیز با پس انداز اندکش یک دفتر و چند مداد برای خرید. آنها را در کیسه پارچه ای که مادر برایم دوخته بود ریختم و همراه پدر راهی مدرسه شدم...🎒👓
پدرم با شوق تمام چند کیلومتر تا مدرسه من را کول کرد، زیرا کسی حاضر نمیشد دوتا بومی سیاهپوست را تا شهر سوار کند😔
وارد دفتر مدرسه که شدیم پدرم در زد و با سلام وارد شد. مدیر نیم نگاهی به من انداخت و با انزجار رو به یکی از مردهای حاضر در دفتر گفت:
_آقای دنتون! این بچه از امروز شاگرد شماست😒
پدرم با شادی نگاهی به من کرد: قوی باش کوین! تو از پسش برمیای!💪🏼
به دنبال معلم وارد کلاس شدم. همه با تعجب به من نگاه میکردند. تنها بچه سیاهپوست در یک مدرسه سفید! معلم تمام مدت کلاس حتی به من نگاه نکرد🙋🏿♂
من دیرتر از بقیه بچه ها به مدرسه امده بودم. همه آنها حروف الفبا را یاد گرفته بودند اما من نمیفهمیدم و برای هیچکس اهمیتی نداشت! و این تازه شروع سختی های من بود...📚
زنگ تفریح چندتا از بچه ها به سرم ریختند و تا میتوانستند مرا کتک زدند.
_ هی سیاه بوگندو! کی به تو اجازه داد بیای اینجا؟😏
من به کتک خوردن عادت داشتم و برایم دردی نداشت اما بدترین قسمت ماجرا زمانی بود که آنها مداد و دفترم را در توالت انداختند.🚽وسایلم بوی نامطبوعی گرفته بود. دلم میخواست آنقدر بزنمشان تا خون بالا بیاورند اما یاد پدرم افتادم😔 اینکه چقدر کتک خورد و تحقیر شد. چقدر دلش میخواست من درس بخوانم و نصیحتهایش برای اینکه با کسی درگیر نشوم تا بهانه ای برای اخراجم نشود...😔
بدون هیچ حرفی وسایلم را از توالت درآوردم. همانطور گذاشتمشان توی کیسه و به کلاس برگشتم درحالیکه تمام تنم بوی بدی میداد. یکی از بچه ها با خنده از ته کلاس گفت: عین اسمت بوگندویی! ویزل*!!!
و همه به من خندیدند...😔💔
*ویزل: راسو
@nimkatt_ir 🇮🇷✨
#سیدطاها_ایمانی
#پارت_دوم
آن شب وقتی پدرم به خانه برگشت، غرق خون بود. صورت سیاهش و ورم کرده بود و همانطور بی حال کنار خانه افتاد. مادرم با ترس به بالای سرش دوید😰 در حالی که زیر بغل پدرم را گرفته بود و اشک بی امان از چشمهایش میبارید😭 گفت:
_مگه نگفتی اینبار دیگه درست میشه؟؟ پس چرا به جای بیمارستان به خونه برگشتی؟ چرا با این حال و روز وخیمت نرفتی پیش دکتر؟ بهت گفتم دست بردار گفتم هیچی عوض نمیشه...😭
مادر گریه میکرد و مدام همین جملات را تکرار میکرد. من و سیندی(خواهر کوچکم) هم گریه مان گرفته بود😭 و بقیه خواهر و برادرهای بزرگترم به مادر در بستن زخمهای پدر کمک میکردند🤕
صبح روز بعد علی رغم اصرار مادرم، پدر با همان حال و روز راهی مزرعه شد نمیخواست صاحب مزرعه عصبانی شود.
با وجود این همه زجر و سختی پدر دست از آرزویش نکشید تا اینکه بالاخره پس از یکسال و نیم تلاش بی وقفه و کتک خوردن های پیاپی اجازه درس خواندن یکی از بچه ها را گرفت...💪🏼👌🏼
خواهر و برادرهای بزرگترم حاضر به درس خواندن نشدند انها عقیده داشتند سنشان برای شروع درس زیاد است و بهتر است کمک حال خانواده باشند تا سربار و اینگونه عرصه را برای من و سیندی خالی کردند😍
پدر آن شب با شوق تمام دست ما را در دستهایش فشرد و همانگونه که با محبت به ما زل زده بود خطاب به من گفت:
_کوین! بهتره تو بری مدرسه. تو پسری و اولین بچه بومی این منطقه هستی که قراره بره مدرسه! پس شرایط سختی رو در پیش داری! مطمئنم تحمل این شرایط برای خواهرت خیلی سخته🙋♂
اما پدر اشتباه میکرد. شرایط سختی نبود بله من را مستقیم میفرستاد وسط جهنم...😰
روز اول مدرسه مادرم با بهترین تکه پارچه هایش برایم لباس دوخت. پدر نیز با پس انداز اندکش یک دفتر و چند مداد برای خرید. آنها را در کیسه پارچه ای که مادر برایم دوخته بود ریختم و همراه پدر راهی مدرسه شدم...🎒👓
پدرم با شوق تمام چند کیلومتر تا مدرسه من را کول کرد، زیرا کسی حاضر نمیشد دوتا بومی سیاهپوست را تا شهر سوار کند😔
وارد دفتر مدرسه که شدیم پدرم در زد و با سلام وارد شد. مدیر نیم نگاهی به من انداخت و با انزجار رو به یکی از مردهای حاضر در دفتر گفت:
_آقای دنتون! این بچه از امروز شاگرد شماست😒
پدرم با شادی نگاهی به من کرد: قوی باش کوین! تو از پسش برمیای!💪🏼
به دنبال معلم وارد کلاس شدم. همه با تعجب به من نگاه میکردند. تنها بچه سیاهپوست در یک مدرسه سفید! معلم تمام مدت کلاس حتی به من نگاه نکرد🙋🏿♂
من دیرتر از بقیه بچه ها به مدرسه امده بودم. همه آنها حروف الفبا را یاد گرفته بودند اما من نمیفهمیدم و برای هیچکس اهمیتی نداشت! و این تازه شروع سختی های من بود...📚
زنگ تفریح چندتا از بچه ها به سرم ریختند و تا میتوانستند مرا کتک زدند.
_ هی سیاه بوگندو! کی به تو اجازه داد بیای اینجا؟😏
من به کتک خوردن عادت داشتم و برایم دردی نداشت اما بدترین قسمت ماجرا زمانی بود که آنها مداد و دفترم را در توالت انداختند.🚽وسایلم بوی نامطبوعی گرفته بود. دلم میخواست آنقدر بزنمشان تا خون بالا بیاورند اما یاد پدرم افتادم😔 اینکه چقدر کتک خورد و تحقیر شد. چقدر دلش میخواست من درس بخوانم و نصیحتهایش برای اینکه با کسی درگیر نشوم تا بهانه ای برای اخراجم نشود...😔
بدون هیچ حرفی وسایلم را از توالت درآوردم. همانطور گذاشتمشان توی کیسه و به کلاس برگشتم درحالیکه تمام تنم بوی بدی میداد. یکی از بچه ها با خنده از ته کلاس گفت: عین اسمت بوگندویی! ویزل*!!!
و همه به من خندیدند...😔💔
*ویزل: راسو
@nimkatt_ir 🇮🇷✨
💠 نیمکت 💠
✅سفره های همدلی✨ ♨️نوجوانان انقلابی این بار در رزمایش مواسات😌 ⭕️شما هم اگر میخواهید در این کار خیر سهیم باشید میتوانید از یک تا چند نفر را سر سفره افطارتان دعوت کنید😍 #سفره_های_همدلی @nimkatt_ir 🇮🇷✨
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
✅باید باهم دوباره هم صدا شیم🔊
چندتا قدم مونده باید بمونیم💪
ما میتونیم مثل ستاره ها شیم🤩
⭕️تصاویر ارسالی
#سفره_های_همدلی
@nimkatt_ir 🇮🇷✨
چندتا قدم مونده باید بمونیم💪
ما میتونیم مثل ستاره ها شیم🤩
⭕️تصاویر ارسالی
#سفره_های_همدلی
@nimkatt_ir 🇮🇷✨
💠 نیمکت 💠
♨️ بعضی مواقع هرچه تلاش میکنیم به خواسته خود نمیرسیم😔 بعضی مواقع انقدر دست انداز هست كه نمی شود از ته دل گفت راضی هستم ازغ زندگی😞 ⭕️ همه میگن هركه در اين بزم مقرب تر است جام بلا بیشترش می دهند. ولی من... زیاد احساس نزدیکی به خدا هم نمیکنم💔🧐 ✅رسیدن به رضایت،…
💠 آدم هایی هستند كه هرچه بيشتر تلاش می كنند زندگیشان سخت تر می شود🙁 دليلش اين است مشكلشان جای ديگر است اما می خواهند با زياد دويدن و تلاش زياد مشكلشان را حل كنند.🙄 ⭕️هر گره ای با زور زدن باز نمی شود❗️
↩️ آدمها چند دسته هستند:
1⃣ گروهی كه هم ظرفیت ندارند هم نمی دانند چه چیزی را طلب کنند؟!🙄بعضی ها ظرفيتشان پر از نااميدی، ياس، منفی گرايی و... است. این ها برای دريافت خوبی ظرفیت ندارند🙁
2⃣ گروهی كه می دانند چه می خواهند ولی ظرفيتش را ندارند مثلا می خواهند امام زمان(عج) را ببينند ولی ظرفيتش را ندارند يا از خدا پول می خواهند ولی ظرفيتش را ندارند😢
3⃣ گروهی كه طالب هستند و ظرفيتش را هم دارند: غير ممكن است کسی طالب باشد، ظرفيتش را هم داشته باشد ولی مورد عنایت قرار نگیرد☺️ مثلا ابوعلی سينا در 5-6سالگی از علم زیادی بهره مند بود چون هم ظرفيت داشت هم طلب کرد😌
4⃣ گروهی كه بخاطر ظرفيتشان بدون آنکه چیزی بخواهند مورد عنایت خدا قرار می گیرند.😍
💠اول بايد بدانيم در چه گروهی هستيم تا بتوانيم تحليل كنيم که چگونه جزء گروه آخر شویم.😁
♨️ اگر اين مطلب را دریابیم در زندگی به رضايت می رسيم.
#قسمت_دوم
#رضایت😌
@nimkatt_i
↩️ آدمها چند دسته هستند:
1⃣ گروهی كه هم ظرفیت ندارند هم نمی دانند چه چیزی را طلب کنند؟!🙄بعضی ها ظرفيتشان پر از نااميدی، ياس، منفی گرايی و... است. این ها برای دريافت خوبی ظرفیت ندارند🙁
2⃣ گروهی كه می دانند چه می خواهند ولی ظرفيتش را ندارند مثلا می خواهند امام زمان(عج) را ببينند ولی ظرفيتش را ندارند يا از خدا پول می خواهند ولی ظرفيتش را ندارند😢
3⃣ گروهی كه طالب هستند و ظرفيتش را هم دارند: غير ممكن است کسی طالب باشد، ظرفيتش را هم داشته باشد ولی مورد عنایت قرار نگیرد☺️ مثلا ابوعلی سينا در 5-6سالگی از علم زیادی بهره مند بود چون هم ظرفيت داشت هم طلب کرد😌
4⃣ گروهی كه بخاطر ظرفيتشان بدون آنکه چیزی بخواهند مورد عنایت خدا قرار می گیرند.😍
💠اول بايد بدانيم در چه گروهی هستيم تا بتوانيم تحليل كنيم که چگونه جزء گروه آخر شویم.😁
♨️ اگر اين مطلب را دریابیم در زندگی به رضايت می رسيم.
#قسمت_دوم
#رضایت😌
@nimkatt_i
⭕️خدایا! ممنونم که هرچی پست دعا میزارم تو واسم کامنت میزاری 😍
💠ممنونم که آلارم پست دعاهای منو خاموش نکردی... 😌❤️
#دعای_ابوحمزه_ثمالی
#یک_دقیقه_با_خدا 💫
@nimkatt_ir 🇮🇷✨
💠ممنونم که آلارم پست دعاهای منو خاموش نکردی... 😌❤️
#دعای_ابوحمزه_ثمالی
#یک_دقیقه_با_خدا 💫
@nimkatt_ir 🇮🇷✨
💠 نیمکت 💠
✅باید باهم دوباره هم صدا شیم🔊 چندتا قدم مونده باید بمونیم💪 ما میتونیم مثل ستاره ها شیم🤩 ⭕️تصاویر ارسالی #سفره_های_همدلی @nimkatt_ir 🇮🇷✨
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
♨️خسته نمیشیم واسه ما خستگی معنا نداره😌💪
چشمه اگه جاری نشه راهی به دریا نداره... 😏
🔺عکسهای ارسالی
@nimkatt_ir 🇮🇷✨
چشمه اگه جاری نشه راهی به دریا نداره... 😏
🔺عکسهای ارسالی
@nimkatt_ir 🇮🇷✨
در کنار هلیکوپترش ایستاده بود🚁
خبرنگار ژاپنی پرسید: 🎤
شما تا چه هنگام حاضرید بجنگید؟
شیرودی خندید. سرش را بالا گرفت و گفت: ما برای خاک نمیجنگیم ما برای اسلام میجنگیم تا هر زمان که اسلام در خطر باشد. 💪
♨️هشتِ اردیبهشت سالروز شهادت شهید خلبان علی اکبر شیرودی گرامی باد.
#قهرمانان_کشور_من 💪
@nimkatt_ir🇮🇷🌟
خبرنگار ژاپنی پرسید: 🎤
شما تا چه هنگام حاضرید بجنگید؟
شیرودی خندید. سرش را بالا گرفت و گفت: ما برای خاک نمیجنگیم ما برای اسلام میجنگیم تا هر زمان که اسلام در خطر باشد. 💪
♨️هشتِ اردیبهشت سالروز شهادت شهید خلبان علی اکبر شیرودی گرامی باد.
#قهرمانان_کشور_من 💪
@nimkatt_ir🇮🇷🌟
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
♨️-حالم بده...خیلی نگرانم😔
+من همینجام❣نجاتت میدم☺️
-ممنونتم که هستی...😘
#نجات_نزدیک_است
#قطره_ای_از_دریا 🌊
@nimkatt_ir🇮🇷✨
+من همینجام❣نجاتت میدم☺️
-ممنونتم که هستی...😘
#نجات_نزدیک_است
#قطره_ای_از_دریا 🌊
@nimkatt_ir🇮🇷✨
💠 نیمکت 💠
♨️آیا شما هم از مصرف اینترنت بیش از حد اینستاگرام رنج می برید؟ 😢 ✅تو این ویدیو یاد میگیرید چطوری میشه کم کرد حجم مصرفی رو😉😁 #آموزش_تایم #مهارت_طوری #اینستا @nimkatt_ir 🇮🇷✨
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
⭕️یه وقتایی تو اینستا، یه دایرکتی رو میخوای نخونی که سین نخوره و دستت میخوره و میبینی🙈
✅تو این فیلم یاد میگیریم چطوری جمع و جور کنیم قضیه رو😅
#مهارت_طوری
#اینستا
@nimkatt_ir 🇮🇷✨
✅تو این فیلم یاد میگیریم چطوری جمع و جور کنیم قضیه رو😅
#مهارت_طوری
#اینستا
@nimkatt_ir 🇮🇷✨
💠 نیمکت 💠
#سرزمین_زیبای_من #سیدطاها_ایمانی #پارت_دوم آن شب وقتی پدرم به خانه برگشت، غرق خون بود. صورت سیاهش و ورم کرده بود و همانطور بی حال کنار خانه افتاد. مادرم با ترس به بالای سرش دوید😰 در حالی که زیر بغل پدرم را گرفته بود و اشک بی امان از چشمهایش میبارید😭 گفت:…
#سرزمین_زیبای_من
#سیدطاها_ایمانی
#پارت_سوم
مدرسه که تمام شد رفتم توی دستشویی. خیلی آرام دفتر و وسایلم را شستم. خیلی مراقب بودم که دفترم خراب تر از این نشود.😔 لباسهایم را هم در آوردم و شستم و همانطور خیس تنم کردم و سپس در آفتاب نشستم و منتظر پدر شدم. دلم نمیخواست پدر من را در آن وضع ببیند.🙃 مطمئن بودم با دیدن من در آن وضعیت قلبش میشکند.💔 تا غروب که پدرم خسته از راه رسید، لباسها و وسایل من خشک شده بود.🙂
فردا صبح که خبر ورود من به مدرسه پخش شده بود یه عده از والدین برای اعتراض به مدرسه آمدند. اما به خاطر قانون نتوانستند مرا از مدرسه بیرون کنند.😏 از آنجا بود که فشارها چند برابر شد آنها قصد داشتند کاری کنند تا با پای خودم بروم😔
پدر هر روز چندساعت قبل از طلوع خورشید مرا تا مدرسه همراهی میکرد و شبها بعد از تمام شدن کارش به دنبالم می آمد. بنابراین من بعد از تمام شدن مدرسه ساعت ها در حیاط مینشستم و مشق هایم را مینوشتم تا پدرم از راه برسد.🙃
آخر هرسال دفترها، برگه ها و کتاب های بچه های بزرگتر را از توی سطل زباله درمیاوردم و یا حتی پاکت های بیسکوییت یا هر چیزی را که میشد رویش نوشت جمع میکردم تا پدر مجبور نباشد تمام پس اندازش را خرج درس من بکند.☹️
سرسختی، تلاش و نمراتم کم کم همه را تحت تاثیر قرار داد.😍 علی رغم اینکه هنوز خیلی ها از من خوششان نمی آمد اما رفتار، هوش و استعدادم اهرم برتری من محسوب میشد.😁
بچه ها کم کم دو گروه میشدند. عده ای با همان شیوه و رفتار قدیم با من برخورد میکردند و تقریبا چند باری در هفته از دست آنها کتک میخوردم.
اما بقیه رفتار بهتری با من داشتند. گاهی با من حرف میزدند و اگر سوالی در درسها داشتند میپرسیدند.☺️
قدرت بدنی من از بقیه بیشتر بود و تقریبا در مسابقات ورزشی همیشه اول میشدم. مربی ورزش تنها کسی بود که هوایم را داشت و همین باعث درگیری ها و حسادت های بیشتری میشد...
به هر طریقی که بود زمان به سرعت سپری میشد. خودم به تنهایی میرفتم و برمیگشتم. همیشه مراقب رفتارم بودم و سعی میکردم با سفیدها قاطی نشوم اما دیگر بزرگ شده بودم و بی توجهی کار سختی بود، علی الخصوص که سارا _همکلاسی سفید پوست من_ واقعا دختر مهربانی بود!
آن روز علوم آزمایشگاهی داشتیم و من مثل همیشه تنها در گوشه ای نشسته بودم. به محض اینکه سارا وارد آزمایشگاه شد سریع چند نفر برایش جا باز کردند. همه میدانستند پدرش آدم سرشناس و ثروتمندی است و علاوه براین تقریبا همه پسر های دبیرستان برای او سرودست میشکستند.
بی توجه به همه او یک راست به طرف من آمد و با لبخند زیبایی گفت: کوین! میتونم کنار تو بشینم؟
برای چند لحظه نفسم بند آمد! اصلا فکرش را هم نمیکردم زیباترین دختر مدرسه به من توجه کند!🙈
سریع به خود آمدم. زیرچشمی نگاهم در کلاس چرخید. میتوانستم حس کنم یه عده از بچه ها در ذهنشان نقشه قتل مرا میکشند. صورتم را چرخاندم به سمت ساراو میخواستم بگویم: نه!
اما دوباره که چشمم بهش خورد زبانم بی اختیار گفت: بله! حتما!!
و دستم سریع تر از زبانم کیفم را از روی صندلی کناری برداشت.با همان لبخند زیبا کنارم نشست. ضربان قلبم را در شقیقه ام حس میکردم. زیرا وقتی به بقیه نگاه میکردم، میتوانستم خودم را از دید آنها یک انسان مرده حساب کنم!!!🤦♂
♨️کلاس تمام شد. هیچ چیز از درس نفهمیده بودم. فقط به این فکر میکردم که چگونه بعد از کلاس فرار کنم. شاید بهتر بود فرار میکردم و چند روز آینده به هر بهانه ای بود مدرسه نمی آمدم. شاید...🤷♂
#ادامه_دارد
@nimkatt_ir 🇮🇷✨
#سیدطاها_ایمانی
#پارت_سوم
مدرسه که تمام شد رفتم توی دستشویی. خیلی آرام دفتر و وسایلم را شستم. خیلی مراقب بودم که دفترم خراب تر از این نشود.😔 لباسهایم را هم در آوردم و شستم و همانطور خیس تنم کردم و سپس در آفتاب نشستم و منتظر پدر شدم. دلم نمیخواست پدر من را در آن وضع ببیند.🙃 مطمئن بودم با دیدن من در آن وضعیت قلبش میشکند.💔 تا غروب که پدرم خسته از راه رسید، لباسها و وسایل من خشک شده بود.🙂
فردا صبح که خبر ورود من به مدرسه پخش شده بود یه عده از والدین برای اعتراض به مدرسه آمدند. اما به خاطر قانون نتوانستند مرا از مدرسه بیرون کنند.😏 از آنجا بود که فشارها چند برابر شد آنها قصد داشتند کاری کنند تا با پای خودم بروم😔
پدر هر روز چندساعت قبل از طلوع خورشید مرا تا مدرسه همراهی میکرد و شبها بعد از تمام شدن کارش به دنبالم می آمد. بنابراین من بعد از تمام شدن مدرسه ساعت ها در حیاط مینشستم و مشق هایم را مینوشتم تا پدرم از راه برسد.🙃
آخر هرسال دفترها، برگه ها و کتاب های بچه های بزرگتر را از توی سطل زباله درمیاوردم و یا حتی پاکت های بیسکوییت یا هر چیزی را که میشد رویش نوشت جمع میکردم تا پدر مجبور نباشد تمام پس اندازش را خرج درس من بکند.☹️
سرسختی، تلاش و نمراتم کم کم همه را تحت تاثیر قرار داد.😍 علی رغم اینکه هنوز خیلی ها از من خوششان نمی آمد اما رفتار، هوش و استعدادم اهرم برتری من محسوب میشد.😁
بچه ها کم کم دو گروه میشدند. عده ای با همان شیوه و رفتار قدیم با من برخورد میکردند و تقریبا چند باری در هفته از دست آنها کتک میخوردم.
اما بقیه رفتار بهتری با من داشتند. گاهی با من حرف میزدند و اگر سوالی در درسها داشتند میپرسیدند.☺️
قدرت بدنی من از بقیه بیشتر بود و تقریبا در مسابقات ورزشی همیشه اول میشدم. مربی ورزش تنها کسی بود که هوایم را داشت و همین باعث درگیری ها و حسادت های بیشتری میشد...
به هر طریقی که بود زمان به سرعت سپری میشد. خودم به تنهایی میرفتم و برمیگشتم. همیشه مراقب رفتارم بودم و سعی میکردم با سفیدها قاطی نشوم اما دیگر بزرگ شده بودم و بی توجهی کار سختی بود، علی الخصوص که سارا _همکلاسی سفید پوست من_ واقعا دختر مهربانی بود!
آن روز علوم آزمایشگاهی داشتیم و من مثل همیشه تنها در گوشه ای نشسته بودم. به محض اینکه سارا وارد آزمایشگاه شد سریع چند نفر برایش جا باز کردند. همه میدانستند پدرش آدم سرشناس و ثروتمندی است و علاوه براین تقریبا همه پسر های دبیرستان برای او سرودست میشکستند.
بی توجه به همه او یک راست به طرف من آمد و با لبخند زیبایی گفت: کوین! میتونم کنار تو بشینم؟
برای چند لحظه نفسم بند آمد! اصلا فکرش را هم نمیکردم زیباترین دختر مدرسه به من توجه کند!🙈
سریع به خود آمدم. زیرچشمی نگاهم در کلاس چرخید. میتوانستم حس کنم یه عده از بچه ها در ذهنشان نقشه قتل مرا میکشند. صورتم را چرخاندم به سمت ساراو میخواستم بگویم: نه!
اما دوباره که چشمم بهش خورد زبانم بی اختیار گفت: بله! حتما!!
و دستم سریع تر از زبانم کیفم را از روی صندلی کناری برداشت.با همان لبخند زیبا کنارم نشست. ضربان قلبم را در شقیقه ام حس میکردم. زیرا وقتی به بقیه نگاه میکردم، میتوانستم خودم را از دید آنها یک انسان مرده حساب کنم!!!🤦♂
♨️کلاس تمام شد. هیچ چیز از درس نفهمیده بودم. فقط به این فکر میکردم که چگونه بعد از کلاس فرار کنم. شاید بهتر بود فرار میکردم و چند روز آینده به هر بهانه ای بود مدرسه نمی آمدم. شاید...🤷♂
#ادامه_دارد
@nimkatt_ir 🇮🇷✨
💠 نیمکت 💠
💠 آدم هایی هستند كه هرچه بيشتر تلاش می كنند زندگیشان سخت تر می شود🙁 دليلش اين است مشكلشان جای ديگر است اما می خواهند با زياد دويدن و تلاش زياد مشكلشان را حل كنند.🙄 ⭕️هر گره ای با زور زدن باز نمی شود❗️ ↩️ آدمها چند دسته هستند: 1⃣ گروهی كه هم ظرفیت ندارند…
♨️در جلسه گذشته گفته شد علت اینکه بعضی ها پاسخ تلاش هایشان را نمی بینند این است که نوع تلاششان اشتباه بوده... 🙄
✅و درمقابل علت اینکه بعضی ها بدون طلب کردن مورد عنایت خدا قرار می گیرند، #ظرفیتشان است😌😍
💠 چه چيز برای انسان ها ظرفيت ايجاد می کند؟🤔
چگونه بعضی ها ظرفيت بالایی به دست می آورند؟🤔
⭕️برای افزایش ظرفیت باید بعضی صفات را در خودمان تقویت کنیم.😉
#قسمت_سوم
#ظرفیت😌
@nimkatt_ir 🇮🇷✨
✅و درمقابل علت اینکه بعضی ها بدون طلب کردن مورد عنایت خدا قرار می گیرند، #ظرفیتشان است😌😍
💠 چه چيز برای انسان ها ظرفيت ايجاد می کند؟🤔
چگونه بعضی ها ظرفيت بالایی به دست می آورند؟🤔
⭕️برای افزایش ظرفیت باید بعضی صفات را در خودمان تقویت کنیم.😉
#قسمت_سوم
#ظرفیت😌
@nimkatt_ir 🇮🇷✨
♨️چشمه های #امیدی که به تو وصله،
هیچ وقت خشک نمیشه... 😌❤️
#دعای_ابوحمزه_ثمالی
#یک_دقیقه_با_خدا 💫
@nimkatt_ir 🇮🇷✨
هیچ وقت خشک نمیشه... 😌❤️
#دعای_ابوحمزه_ثمالی
#یک_دقیقه_با_خدا 💫
@nimkatt_ir 🇮🇷✨
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
-خیلی پشتم خالیه... 😔 تکیه گاهی ندارم😔💔
+خودم ازت دفاع میکنم😌💪
#حرف_مسکن
#قطره_ای_از_دریا 🌊
@nimkatt_ir 🇮🇷✨
+خودم ازت دفاع میکنم😌💪
#حرف_مسکن
#قطره_ای_از_دریا 🌊
@nimkatt_ir 🇮🇷✨
♨️ڪنڪوریا
✅یه کنکوری
تو اتاقش کتابخونه نمی سازه!بهترین منبع رو از هر درس نگه میداره👌
✅و بقیه شو میبره تو انباری!
👀دیدن کتاب های تلنبار شده و نخونده،هم باعث استرس😣 میشه،هم باعث میشه دانش آموز چند منبعی باشه🤔
که یکی از عوامل شکست کنکوری
همینه...!
#انگیزه_طوری🌱
#ڪنڪوریای ڪانال😉👌
@nimkatt_ir🇮🇷✨
✅یه کنکوری
تو اتاقش کتابخونه نمی سازه!بهترین منبع رو از هر درس نگه میداره👌
✅و بقیه شو میبره تو انباری!
👀دیدن کتاب های تلنبار شده و نخونده،هم باعث استرس😣 میشه،هم باعث میشه دانش آموز چند منبعی باشه🤔
که یکی از عوامل شکست کنکوری
همینه...!
#انگیزه_طوری🌱
#ڪنڪوریای ڪانال😉👌
@nimkatt_ir🇮🇷✨
💠 نیمکت 💠
#سرزمین_زیبای_من #سیدطاها_ایمانی #پارت_سوم مدرسه که تمام شد رفتم توی دستشویی. خیلی آرام دفتر و وسایلم را شستم. خیلی مراقب بودم که دفترم خراب تر از این نشود.😔 لباسهایم را هم در آوردم و شستم و همانطور خیس تنم کردم و سپس در آفتاب نشستم و منتظر پدر شدم. دلم…
#سرزمین_زیبای_من
#سید_طاها_ایمانی
#پارت_چهارم
داشتم نقشه فرار میکشیدم که سارا بلند شد. همینطور که وسایلش را در کیفش میگذاشت خطاب به من گفت، نمیای سالن غذاخوری؟ 🍛🍲مطمئن بودم میدانست وچکه من تابحال پایم را در سالن غذاخوری نگذاشته ام. هیچ کدام از بچه ها از غذاخوردن کنار من خوششان نمی آمد. 🙁همزمان با این افکار چند تا از پسرهای کلاس به قصد زدن من از جایشان بلند شدند. 👨⚖️سارا بدون توجه به آنها دوباره رو به من کرد و گفت: امروز توی سالن شیفت منه. خوشحال میشم تو سرو غذا کمکمون کمی.🥔🍗
به سارا نگاه کردم و ناخودآگاه گفتم: بله حتما! و سریع به دنبالش از آزمایشگاه🌡 بیرون دویدم.
در سالن غذاخوری روپوش مخصوص پوشیدم و دستکش دستم کردم. همه با تعجب 🤨به من نگاه میکردند و سارا بی توجه به آنها برایم توضیح میداد که باید چکار کنم. کنارش ایستادم و مشغول کار شدم. سنگینی نگاه ها را حس میکردم. سنگینی نگاه ها را حس میکردم یه بومی سیاه به غذایشان دست میزد و این برایشان اصلا خوشایند نبود. 🥺☹️
چند نفر با تردید و مکث سینی هایشان را به من دادند. 🍪🍿بقیه هم از قسمت من صرف نظر کردند. دلشان نمیخواست حتی با دستکش به غذایشان دست بزنم. هنوز دلهره داشتم که آن پسرها وارد غذاخوری شدند. یکی از انها با عصبانیت فریاد زد: هی سیاه! کی به تو اجازه داد به غذای ما دست بزنی؟😡😡
سارا با اعتماد به نفس گفت: من بهش گفتم! اگه غذا میخواید تو صف باستید والا از سالن برید بیرون! ما خیلی کار داریم و سرمون شلوغه.🤔🤔
زیر چشمی نگاهی به سارا انداختم که خیلی محکم و جدی در صورت آنها زل زده بود. یکی شان با خنده طعنه آمیزی به سمت من آمد و یقه ام را کشید و گفت: مثل اینکه دوباره کتک میخوای سیاه! هرچند با این رنگ پوستت جای کتک ها استتار میشه! 😫😨
و مشتش را به قصد زدن من بالا آورد که یهو سارا هلش داد و غرید:
_کیسه بکس میخوای برو سالن ورزشی! اینجا غذاخوریه!😒
_همش تقصیر توعه! تو وسط غذاخوری کثافت ریختی! حالا هم خودت رو قاطی نکن🤬
و با قدرت سارا را هل داد.
از ضرب دستش سارا تعادلش را از دست داد و محکم به میز فلزی غذاخوری خورد و روی ساعد دستش زخم عمیقی ایجاد شد. چشمم که به خون دست سارا افتاد دیگر نفهمیدم چه شد...☹️😣
به خودم که آمدم ناظم و معلم ها داشتند من و آن پسرها را از هم جدا میکردند.🤦♂
#ادامه_دارد
@nimkatt_ir 🇮🇷✨
#سید_طاها_ایمانی
#پارت_چهارم
داشتم نقشه فرار میکشیدم که سارا بلند شد. همینطور که وسایلش را در کیفش میگذاشت خطاب به من گفت، نمیای سالن غذاخوری؟ 🍛🍲مطمئن بودم میدانست وچکه من تابحال پایم را در سالن غذاخوری نگذاشته ام. هیچ کدام از بچه ها از غذاخوردن کنار من خوششان نمی آمد. 🙁همزمان با این افکار چند تا از پسرهای کلاس به قصد زدن من از جایشان بلند شدند. 👨⚖️سارا بدون توجه به آنها دوباره رو به من کرد و گفت: امروز توی سالن شیفت منه. خوشحال میشم تو سرو غذا کمکمون کمی.🥔🍗
به سارا نگاه کردم و ناخودآگاه گفتم: بله حتما! و سریع به دنبالش از آزمایشگاه🌡 بیرون دویدم.
در سالن غذاخوری روپوش مخصوص پوشیدم و دستکش دستم کردم. همه با تعجب 🤨به من نگاه میکردند و سارا بی توجه به آنها برایم توضیح میداد که باید چکار کنم. کنارش ایستادم و مشغول کار شدم. سنگینی نگاه ها را حس میکردم. سنگینی نگاه ها را حس میکردم یه بومی سیاه به غذایشان دست میزد و این برایشان اصلا خوشایند نبود. 🥺☹️
چند نفر با تردید و مکث سینی هایشان را به من دادند. 🍪🍿بقیه هم از قسمت من صرف نظر کردند. دلشان نمیخواست حتی با دستکش به غذایشان دست بزنم. هنوز دلهره داشتم که آن پسرها وارد غذاخوری شدند. یکی از انها با عصبانیت فریاد زد: هی سیاه! کی به تو اجازه داد به غذای ما دست بزنی؟😡😡
سارا با اعتماد به نفس گفت: من بهش گفتم! اگه غذا میخواید تو صف باستید والا از سالن برید بیرون! ما خیلی کار داریم و سرمون شلوغه.🤔🤔
زیر چشمی نگاهی به سارا انداختم که خیلی محکم و جدی در صورت آنها زل زده بود. یکی شان با خنده طعنه آمیزی به سمت من آمد و یقه ام را کشید و گفت: مثل اینکه دوباره کتک میخوای سیاه! هرچند با این رنگ پوستت جای کتک ها استتار میشه! 😫😨
و مشتش را به قصد زدن من بالا آورد که یهو سارا هلش داد و غرید:
_کیسه بکس میخوای برو سالن ورزشی! اینجا غذاخوریه!😒
_همش تقصیر توعه! تو وسط غذاخوری کثافت ریختی! حالا هم خودت رو قاطی نکن🤬
و با قدرت سارا را هل داد.
از ضرب دستش سارا تعادلش را از دست داد و محکم به میز فلزی غذاخوری خورد و روی ساعد دستش زخم عمیقی ایجاد شد. چشمم که به خون دست سارا افتاد دیگر نفهمیدم چه شد...☹️😣
به خودم که آمدم ناظم و معلم ها داشتند من و آن پسرها را از هم جدا میکردند.🤦♂
#ادامه_دارد
@nimkatt_ir 🇮🇷✨
💠 نیمکت 💠
♨️در جلسه گذشته گفته شد علت اینکه بعضی ها پاسخ تلاش هایشان را نمی بینند این است که نوع تلاششان اشتباه بوده... 🙄 ✅و درمقابل علت اینکه بعضی ها بدون طلب کردن مورد عنایت خدا قرار می گیرند، #ظرفیتشان است😌😍 💠 چه چيز برای انسان ها ظرفيت ايجاد می کند؟🤔 چگونه بعضی…
✅ ايمان: خدا عالم را بر اساس ايمان خلق كرده و هرجا رنگی از ايمان باشد خدا به آن فرد با ایمان عنایت می کند.😍
⭕️منظور صرفا ايمان دینی نيست!🙄
💠 يكی از چيزهايی كه خدا خيلی دوست دارد ايمان به خود است. به همین دلیل خود شناسی مقدمه خداشناسی است. (منشأ عدم ايمان به خود، كبر است).
🔶گاهی افراد اعتقاد دارند که بعضی ها خوش شانس هستند🙄 خوش شانسی فرد بخاطر باور و ايمان داشتن به خود است.🤔
او ایمان دارد که به آنچه می خواهد دست می یابد...😌
💫هرجا ذره ای از ايمان ديده شود اثرات عجيبی اتفاق می افتد. باور، ظرفیت انسان را تقویت می کند.☺️
اگر باور ضعیف شود، شرک وارد می شود و خدا به خودمان واگذارمان می كند در ماجرای اديسون و اخراجش از مدرسه خوانده ایم که مادرش به او باور داد كه تو نابغه ای و ادیسون نابغه شد. 😌
💠 آنقدری خودت را باور داشته باش كه خدا به خلقت تو باور داشت.😏✨
#قسمت_چهارم
#ظرفیت 💫
@nimkatt_ir 🇮🇷✨
⭕️منظور صرفا ايمان دینی نيست!🙄
💠 يكی از چيزهايی كه خدا خيلی دوست دارد ايمان به خود است. به همین دلیل خود شناسی مقدمه خداشناسی است. (منشأ عدم ايمان به خود، كبر است).
🔶گاهی افراد اعتقاد دارند که بعضی ها خوش شانس هستند🙄 خوش شانسی فرد بخاطر باور و ايمان داشتن به خود است.🤔
او ایمان دارد که به آنچه می خواهد دست می یابد...😌
💫هرجا ذره ای از ايمان ديده شود اثرات عجيبی اتفاق می افتد. باور، ظرفیت انسان را تقویت می کند.☺️
اگر باور ضعیف شود، شرک وارد می شود و خدا به خودمان واگذارمان می كند در ماجرای اديسون و اخراجش از مدرسه خوانده ایم که مادرش به او باور داد كه تو نابغه ای و ادیسون نابغه شد. 😌
💠 آنقدری خودت را باور داشته باش كه خدا به خلقت تو باور داشت.😏✨
#قسمت_چهارم
#ظرفیت 💫
@nimkatt_ir 🇮🇷✨
⭕️ #خبر_فوری!
🔻 برنامه امتحانات نهایی از سوی مرکز سنجش و پایش کیفیت آموزشی وزارت آموزش و پرورش اعلام شد.
🔸امتحانات نهایی پایه دوازدهم رشته های ریاضی-فیزیک و علوم تجربی از تاریخ ۱۳۹۹/۳/۱۷ لغایت ۱۳۹۹/۴/۱۴ برگزار خواهد شد.
🔹امتحانات نهایی پایه دوازدهم رشته های ادبیات،علوم انسانی و علوم و معارف اسلامی از تاریخ ۱۳۹۹/۳/۱۷ لغایت ۱۳۹۹/۴/۱۵ برگزار خواهد شد.
🔸 سال سوم متوسطه بزرگسالان و داوطلبان آزاد(نیم سالی-واحدی) رشته های شاخه "فنی و حرفه ای"
🔹سال سوم متوسطه بزرگسالان،آموزش از راه دور و داوطلبان آزاد(نیم سالی-واحدی) رشته های نظری
🔸دوره پیش دانشگاهی بزرگسالان،آموزش از راه دور و داوطلبان آزاد(نیم سالی-واحدی)
از تاریخ ۱۳۹۹/۳/۱۸ آغاز خواهد شد.
@nimkatt_ir 🇮🇷✨
🔻 برنامه امتحانات نهایی از سوی مرکز سنجش و پایش کیفیت آموزشی وزارت آموزش و پرورش اعلام شد.
🔸امتحانات نهایی پایه دوازدهم رشته های ریاضی-فیزیک و علوم تجربی از تاریخ ۱۳۹۹/۳/۱۷ لغایت ۱۳۹۹/۴/۱۴ برگزار خواهد شد.
🔹امتحانات نهایی پایه دوازدهم رشته های ادبیات،علوم انسانی و علوم و معارف اسلامی از تاریخ ۱۳۹۹/۳/۱۷ لغایت ۱۳۹۹/۴/۱۵ برگزار خواهد شد.
🔸 سال سوم متوسطه بزرگسالان و داوطلبان آزاد(نیم سالی-واحدی) رشته های شاخه "فنی و حرفه ای"
🔹سال سوم متوسطه بزرگسالان،آموزش از راه دور و داوطلبان آزاد(نیم سالی-واحدی) رشته های نظری
🔸دوره پیش دانشگاهی بزرگسالان،آموزش از راه دور و داوطلبان آزاد(نیم سالی-واحدی)
از تاریخ ۱۳۹۹/۳/۱۸ آغاز خواهد شد.
@nimkatt_ir 🇮🇷✨
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
#ببینید 😌
روز ملی خلیج فارس گرامی باد😍
♨️به بهانه روز خلیج فارس یادی کنیم از نادر مهدوی که آمریکایی ها خیلی بهتر از ما میشناسندش😢❤️
#روز_ملی_خلیج_فارس
#قهرمانان_کشور_من 💪
@nimkatt_ir 🇮🇷✨
روز ملی خلیج فارس گرامی باد😍
♨️به بهانه روز خلیج فارس یادی کنیم از نادر مهدوی که آمریکایی ها خیلی بهتر از ما میشناسندش😢❤️
#روز_ملی_خلیج_فارس
#قهرمانان_کشور_من 💪
@nimkatt_ir 🇮🇷✨